ظهور آريستوکراسي مالي (5)

انگليسي ها و آغاز مسئله فلسطين

تاريخ 43 ساله (1805-1848) حکومت محمدعلي را به سه مرحله مي توان تقسيم کرد: 1- دوران صعود و تحکيم قدرت که در سال 1811 با قتل عام مماليک به پايان رسيد؛ 2- دوران اقتدار در مصر و تحکيم پايه هاي قدرت در منطقه...
يکشنبه، 1 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انگليسي ها و آغاز مسئله فلسطين
 انگليسي ها و آغاز مسئله فلسطين

 

نويسنده: عبدالله شهبازي




 

ظهور آريستوکراسي مالي (5)
تاريخ 43 ساله (1805-1848) حکومت محمدعلي را به سه مرحله مي توان تقسيم کرد:
1- دوران صعود و تحکيم قدرت که در سال 1811 با قتل عام مماليک به پايان رسيد؛
2- دوران اقتدار در مصر و تحکيم پايه هاي قدرت در منطقه (1811-1831)؛
3- دوران آشکار شدن خصومت با عثماني و ماجراجويي هاي نظامي (1832- 1848).
سال 1811 سرآغاز سربرکشيدن محمدعلي به عنوان يک قدرت منطقه اي است. در اين سال دولت مرکزي عثماني براي سرکوب شورش وهابيون در عربستان از محمدعلي استمداد جست و وي ارتش خود را راهي اين سرزمين کرد. اين اقدامي مشکوک و خطرناک بود که راه را براي تبديل محمدعلي به يک قدرت منطقه اي و تحرکات پسين وي در سراسر خاورميانه و شمال آفريقا گشود.
بهرروي، اين ارتش سرانجام در سال 1818 وهابيون را شکست داد و شادماني بابعالي را برانگيخت. در سال بعد محمدعلي با امام يمن پيماني منعقد کرد و دامنه نفوذ خود را تا سواحل درياي سرخ بسط داد. وهابيون در سال 1824 نجد را پس گرفتند ولي حجاز همچنان در قلمرو رسمي دولت عثماني باقي ماند.
در کوران اين جنگ بود که محمدعلي ارتش خويش را نوسازي کرد و برخي افسران فراري فرانسوي را در رأس آن گمارد. رئيس ستاد ارتش محمدعلي يک سرهنگ مخلوع ارتش فرانسه به نام کلنل سوس(1) بود که در مصر به نام "سليمان پاشا" شناخته مي شد. بدنه اين ارتش را بردگان تشکيل مي دادند.
در سال 1820 محمدعلي "در جستجوي طلا و برده"(2) به سودان لشکر کشيد و تا سال 1822 بخش عمده اين سرزمين را به تصرف درآورد. وي سپس به درخواست سلطان جزاير کرت و قبرس (1824) و سپس شهر آتن (ژوئن 1827) را اشغال کرد. به پاس اين خدمات سلطان حکومت کرت را به محمدعلي واگذارد. نيروهاي محمدعلي تا سال 1830 در يونان حضور داشتند. (در اين زمان در زير فشار قدرت هاي بزرگ اروپايي سلطان استقلال يونان را به رسميت شناخت و اين در حالي است که پيشتر محمدعلي، بدون مشورت با سلطان، در برابر خواست آنان تمکين کرده بود.(3))
تا فتح آتن محمدعلي به عنوان والي سلطان شناخته مي شد و اين فرصتي مناسب بود تا بدون مزاحمت از سوي دولت و ارتش عثماني پايه هاي اقتدار خود را در منطقه پي ريزد. از اوايل دهه 1830 محمدعلي خصومت باطني خود با عثماني و داعيه هاي استقلال طلبانه خويش را فاش کرد و به عنوان مهيب ترين تهديد براي دولت عثماني سربرکشيد.
تهاجم نظامي محمدعلي به دولت عثماني در سال 1832 آغاز شد. در اين سال ارتش او، به فرماندهي پسرش ابراهيم پاشا، بندر عکا (28 مه) را اشغال کرد و با ياري بشير شهاب دوم، امير لبنان (1788-1840)، صيدون، تريپولي، بيروت و دمشق (18 ژوئن) را به تصرف درآورد. محمود دوم، سلطان عثماني (1808-1839)، محمدعلي را ياغي اعلام کرد و وي را از تمامي سمت هايش خلع نمود. قشون اعزامي عثماني در حوالي انطاکيه از ارتش محمدعلي شکست خورد (اوايل ژوئيه) و قشون بعدي به فرماندهي رشيد محمد رشيد، وزير اعظم، نيز در 21 دسامبر در قونيه شکست خورد و وزير اعظم به اسارت درآمد.
در اين زمان، دولت هاي فرانسه و انگليس با خونسردي نظاره گر حرکت ارتش محمدعلي به سوي آناتولي بودند. محمود دوم بناچار به نيکلاي اول، تزار روسيه، توسل جست به رغم اينکه دو دولت کمي پيش (1828-1829) جنگي سخت را از سر گذرانيده بودند. معهذا،
روسيه مقتدر و پيروز خواستار نابودي عثماني نبود و علاوه بر آن حضور ماجراجويي مشکوک چون محمدعلي را در کنار مرزهاي خويش برنمي تافت.(4) در واقع اين تعارض نيکلاي اول با قدرت هاي غرب اروپا بود که موجوديت دولت عثماني را نجات داد و سقوط نهايي آن را قريب به هشت دهه به تأخير انداخت. ورود نظاميان روسيه به عثماني (دسامبر 1832) و ناوگان روسيه به بسفور (فوريه 1833) بريتانيا و فرانسه را به هراس انداخت و آنان به عنوان ميانجي وارد صحنه شدند. سياست انگلستان و فرانسه لويي فيليپ (5) در اين بازي بغرنج و پردسيسه اخراج نيروهاي روسيه از خاک عثماني و کسب امتيازاتي هرچه افزونتر به سود محمدعلي بود.(6)
رياست هيئت مذاکره کننده عثماني با ابراهيم پاشا، پسر محمدعلي، را دولتمردي جوان به نام مصطفي رشيد افندي در دست داشت که بعدها با نام مصطفي رشيد پاشا چهره اي نامدار در تاريخ معاصر عثماني بود. نقش مصطفي رشيد در اين مذاکرات قابل تعمق است. در پيماني که ميان هيئت عثماني و ابراهيم پاشا منعقد شد (29 مارس 1833) حکمراني دمشق و حلب و جده و محصلي بندر عدن به ابراهيم پاشا اعطا شد و محمدعلي بار ديگر به عنوان حکمران مصر و کرت به رسميت شناخته شد. مصطفي رشيد در اين مذاکرات عملکردي به سود محمدعلي داشت و گفته مي شود که حتي اعطاي مقام محصلي عدن به ابراهيم پاشا بدون اطلاع سلطان بود. استانفورد شاو مي نويسد اين اقدام چنان سلطان را برآشفت که دستور قتل مصطفي رشيد را صادر کرد ولي "با وساطت متحدان سياسي وي از اعدام او درگذشت."(7)
بدينسان، محمدعلي توانست نظارت خود را بر بخش مهمي از سرزمين هاي عربي رسميت بخشد و عملا در رأس دولتي پهناور قرار گيرد که از حجاز تا شرق آناتولي و سودان امتداد داشت؛ هر چند وي هنور در ظاهر تابعي از سلطان عثماني به شمار مي رفت.
دومين شورش محمدعلي پاشا عليه عثماني از سال 1839 آغاز شد و اين کمي پس از سفر سر موسس مونت فيوره، باجناق و شريک ناتان روچيلد، به مصر است.
اين دومين سفر مونت فيوره به مصر است. اولين سفر در سال 1827 بود و اينک، در سفر دوم، مونت فيوره عنوان "کلانتر" شهر لندن را بر خود داشت و "دوست محمدعلي"(8) به شمار مي رفت. دائرة المعارف يهود مي نويسد هدف از اين سفر خريد اراضي فلسطين از محمدعلي بود. آنان در اين زمينه به توافق رسيدند ولي به علت کوتاه شدن دست محمدعلي از فلسطين اين معامله صورت نگرفت.(9) به نوشته نائوم سوکولو، مونت فيوره در 13 ژوئيه 1838 وارد بندر اسکندريه شد و مورد استقبال گرم محمدعلي پاشا قرار گرفت. پاشا با دقت به طرح هاي مونت فيوره گوش فراداد و وعده داد هر مقدار زمين که بخواهند در اختيار يهوديان قرار خواهد گرفت و هر حکمراني را که بخواهند مي توانند در مناطق روستايي فلسطين منصوب کنند و او هر چه در توانش است در راه تحقق اين طرح به کار خواهد گرفت. وي سپس دستور داد برغاس بيگ(10)، وزير ماليه او، اين مطالب را به شکل مکتوب تأييد کند.
به نظر مي رسيد براي يهوديان سرزمين مقدس عصر جديدي در حال طلوع است. سِر موسس با قلبي اميدوار به انگلستان بازگشت و آماده شد تا اجراي طرح هايش را آغاز کند... (11)
سوکولو درباره ي جزئيات اين طرح ها توضيح نداده ولي مندرجات کتاب او روشن مي کند که مسئله به خريد ساده اراضي فلسطين محدود نمي شد و در اين زمان در محافل يهودي و متسعمراتي انگلستان طرح استقلال سوريه به جدّ مطرح بود. (در تقسيمات کشوري عثماني فلسطين جزء ايالت سوريه بود.) سوکولو در فصلي ديگر با عنوان "مسئله سوريه" مي نويسد:
[اينک] انديشه تجديد حيات اسرائيل به مسئله بالفعل روز بدل شد؛ انديشه اي که نه تنها براي رؤياپردازان و مقاله نويسان و اديبان بلکه براي هر فرد معتقد به کتاب مقدس و هر دوستدار آزادي عزيز بود. اگر تنها پنج قدرت اروپايي توافق مي کردند که "مسئله شرق" را بر بنياد استقلال سوريه حل و فصل کنند اجراي جزئيات طرح کار آساني بود. فرانسه بي ترديد با چنين تمهيدي موافق بود. مبالغي را که عثماني [در ازاي موافقت با استقلال سوريه و فلسطين] مطالبه مي نمود مي شد از طريق منابع موجود در سوريه به اضافه کمک مالي يهوديان تأمين کرد. کمک مالي يهوديان را مي شد به عنوان مابه ازاي استقرار ايشان در سوريه تلقي کرد. چنين توافقي همه نيروهاي ذيعلاقه به منطقه را خشنود مي ساخت. محمدعلي حکمران موروثي مصر مي شد، رضايت فرانسه تأمين مي شد، و يهوديان سرانجام مي توانستند به سرزمين خود بازگردند... از اين پس يهوديان مي توانستند از تمامي نقاط جهان مهاجرت به سوريه را آغاز کنند. آنان در اين مهاجرت ابزار تحقق تمدن بودند و هسته هاي نهادهاي اروپايي را به پا مي کردند ... (12)
تعمق در جملات فوق نشان مي دهد که اين طرح مربوط به پيش از تهاجم سال 1839 محمدعلي است؛ زماني که وي هنوز حکمران موروثي مصر نبود. آيا اين همان طرحي نيست که مونت فيوره از سوي اليگارشي يهودي و مستعمراتي بريتانيا در سفر ژوئيه 1838 خود به مصر با محمدعلي مطرح ساخت؟
کمي پس از سفر مونت فيوره به مصر و ديدار او با محمدعلي، حرکتي مرموز آغاز شد که داراي پيامدهاي سرنوشت ساز در تاريخ پسين خاورميانه است و در واقع بايد به عنوان نقطه عطفي در تاريخ منطقه ارزيابي شود:
محمدعلي سپاه يکصد هراز نفره خود را براي اشغال شمال سوريه گسيل داشت و در ديدار با سفيران قدرت هاي بزرگ اروپايي اعلام کرد که اگر سلطان حکومت مادام العمر تمامي سرزمين سوريه را به او واگذار نکند و حکومت موروثي وي را بر مصر به رسميت نشناسد اعلام استقلال خواهد کرد. بدينسان، بار ديگر دولت عثماني مورد تهديد جدي محمدعلي قرار گرفت.
در اين ماجراي بغرنج ظاهر قضيه اين است که فرانسه هوادار محمدعلي پاشا و انگلستان حامي عثماني بود و اين امر تنش هايي را در روابط دو کشور پديد ساخت که تنها با برکناري تي ير و صعود گيزو در دولت فرانسه مرتفع شد.
در اين زمان، روابط تي ير، برخلاف گيزو، با بارون جيمز روچيلد غير دوستانه گزارش شده است. ادعا مي شود که روچيلد با سياست تندروانه تي ير و سوق يافتن اين سياست به سوي خصومت با ديپلماسي شرقي انگلستان موافق نبود. ظاهراً جيمز روچيلد در راه پايان دادن به اختلاف فرانسه و انگلستان مي کوشيد و اين امر اعتراض محافل سياسي هوادار تي ير را عليه او برانگيخت. براي نمونه، در 14 اکتبر 1840 روزنامه لوکنستيتوسيونل،(13) وابسته به تي ير، نوشت:
به چه حقي و به چه مجوزي اين سلطان مالي در امور ما مداخله مي کند؟ تصميمات فرانسه به او چه ربطي دارد؟ آيا بايد اجازه داد که منافع مالي او منافع مالي ما را خوار کند؟(14)
به گمان ما، باطن قضيه اين است که تي ير خواستار استقرار يک دولت مسيحي وابسته به فرانسه در سوريه و فلسطين بود و اين در حالي است که پالمرستون طرج ايجاد يک جمهوري يهودي را در همين منطقه پي مي گرفت. در 19 آوريل 1840 آلگماينه زيتونگ دس يودنتومس، (15) روزنامه يهوديان آلمان، نوشت:
مسيو دو لامارتين (16) بر آن است که در سرزمين اردن و در دامنه کوه لبنان يک سلطنت مسيحي تشکيل دهد. اگر اورشليم، شهر مقدس، در زير سلطه فرانسه قرار گيرد، او با شعف بقيه جهان را براي انگلستان و روسيه رها خواهد کرد. ولي مشکل اصلي در اينجاست که لرد پالرمستون نيز همين منطقه را برگزيده است.
مکاني که نماينده سرشناس مجلس [فرانسه] روياي استقرار يک دولت مسيحي را در آن مي پروراند، همان نقطه اي است که لرد پالمرستون براي طرح استقرار يک جمهوري يهودي برگزيده است.(17)
بنابراين، سياست هاي تي ير تا آنجا که سبب تشجيع محمدعلي پاشا و به آشوب کشيدن منطقه مي شد براي اليگارشي يهودي مطلوب بود و از آن زمان که مانع تحقق طرح هاي بلند مدت ايشان مي شد نامطلوب.
مورخين مي نويسند سرانجام روچيلدها موفق شدند به کمک لئوپولد، پادشاه بلژيک، سياست هاي تي ير را به شکست کشانند. لويي فيليپ دخالت کرد و مانع تداوم عملکردهاي بي پرواي نخست وزيرش شد.(18) لئوپولد، بنيانگذار خاندان سلطنتي کنوني بلژيک، در اين دوران از موقعيت مهمي در سياست اروپا برخوردار بود زيرا چنانکه مي دانيم وي دايي ملکه ويکتوريا و داماد لويي فيليپ بود و در عين حال نزديک ترين روابط را با زرسالاران يهودي داشت.
اين حوادث مصادف با دوران تکاپوي مرموز سِر استراتفورد کانينگ و همدستانش در عثماني است. گفته مي شود کانينگ هوادار حمايت دولت انگلستان از عثماني در قبال تحرکات توسعه طلبانه روسيه و محمدعلي پاشا بود. به رغم اين ادعا، مي دانيم که پالمرستون محمود دوم را زير "فشار شديد ديپلماتيک" قرار داد تا امتيازاتي به محمدعلي پاشا واگذار کند.
بدينسان، فرماني توسط سلطان صادر شد که محمدعلي را نه تنها در پاشايي مصر و کرت، بلکه سوريه، دمشق و طرابلس، حلب و ادرنه تثبيت کرد. مقرر شد او اين پاشاليک را در طول حيات خود حفظ کند ليکن به ارث رسيدن آن هنگام مرگش به ابراهيم يا ساير جانشينانش تضمين نشد.(19)
امتيازات مندرج در اين فرمان براي محمدعلي کافي نبود. وي کمي بعد تهاجم نظامي خود را آغاز کرد. در ماجرايي خدعه آميز، فرمانده نيروي دريايي عثماني در اسکندريه ناوگان نيرومند خود را به محمدعلي تسليم کرد و در 24 ژوئن 1839 قشون سلطان را، که سران آن با "سکه هاي طلاي مصري" تطميع شده بودند، در منطقه نزيب(20) شکستي سخت داد. در کوران اين حوادث تحقيرآميز، محمود در اول ژوئيه 1839 درگذشت. گيزو در خاطراتش مي نويسد عثماني در ظرف سه هفته، "سلطان، ناوگان و ارتش خود را از دست داد."(21)
با مرگ محمود، پسر 16 ساله او به نام عبدالمجيد سلطان عثماني (1839 -1861) شد. صعود عبدالمجيد در زماني است که يهوديان آشکار و مخفي و اليگارشي مستعمراتي لندن در دربار عثماني پايگاهي استوار داشتند. لرد کين راس از عبدالمجيد به عنوان "شاگرد" سِر استرانفورد کانينگ ياد مي کند و مي افزايد:
استراتفورد کانينگ رابطه بسيار نزديک با عبدالمجيد بر هم زد که بين يک سفير و يک پادشاه نامتداول بود. و استراتفورد از ابتدا نفوذ فراواني بر سياست هاي او داشت.(22)
در اين زمان لويي فيليپ حامي محمدعلي بود و پالرمستون ميانجي ميان عثماني و مصر! سرانجام، نمايندگان چهار قدرت بزرگ اروپايي (انگليس، اتريش، روسيه و پروس) گرد آمدند و در کنفرانس لندن (12 ژوئيه 1840) به رياست پالمرستون شرايط صلح عثماني و محمدعلي پاشا را رقم زدند. آنان به محمدعلي توصيه کردند که چنانکه از سوريه خارج شود "به عنوان پاشاي موروثي مصر و پاشاي سوريه در مدت عمر خويش به رسميت شناخته خواهد شد."(23) محمدعلي در آغاز به ظاهر در برابر پيشنهادهاي انگلستان استنکاف کرد ولي پس از شعله ور شدن شورش وهابيون در عربستان، سقوط کابينه تي ير (12 اکتبر 1840)، که به عنوان حامي سرسخت محمدعلي شناخته مي شد، حمله ناوگان انگليس به شمال فلسطين و تصرف بندر عکا (3 نوامبر 1840) و کمي بعد حيفا، و تهديد حمله به بندر اسکندريه، شرايط انگلستان را پذيرفت.(24) عبدالمجيد متقابلا در 13 فوريه 1841 طي فرماني حکومت موروثي محمدعلي و خاندان او را بر مصر به رسميت شناخت.
در اين ماجرا نيز مصطفي رشيد پاشا، که اينک سفير عثماني در پاريس بود، نقش مرموز و مؤثري ايفا نمود. رشيد کمي بعد (1846) صدراعظم عثماني شد و دوران طولاني سلطه مطلقه ديوان سالاران غربگرا بر عثماني آغاز گرديد. در دوران سلطنت عبدالمجيد نفوذ انگلستان در ساختار سياسي عثماني و تکاپوي سازمان هاي ماسوني در اين سرزمين اوجي بي سابقه يافت. در اين دوران، سرزمين عثماني به عرصه تاخت و تاز بلامعارض ماجراجويان و شيادان مالي يهودي و اروپايي بدل گرديد و اين کشور را به بدهکار بزرگ غرب بدل نمود.
پيامد اين حوادث مشکوک، که بيشتر به يک سناريوي پيچيده مي ماند، از يکسو استقلال خودسرانه خاندان محمدعلي در مصر بود که به عنوان يکي از فاسدترين و غربگراترين حکومت هاي دنياي اسلام شناخته مي شود و از سوي ديگر نفوذ بي سابقه دولتمردان ماسون و وابستگان به اليگارشي يهودي و استعمار بريتانيا در ساختار سياسي عثماني؛ بريتانيايي که در ماجراي تهاجم محمدعلي به شمار سوريه خود را به عنوان دوست و متحد عثماني و حافظ تماميت آن جلوه گر مي ساخت.
نقش مرموز زرسالاران يهودي در تحولات فوق را به ويژه از حادثه اي مي توان دريافت که به ماجراي دمشق(25) شهرت دارد.
درست در زماني که شمال سوريه در اشغال محمدعلي پاشا بود، در 5 فوريه 1840 يک کشيش ايتاليايي از فرقه کاتوليک کاپيوشن(26) به نام توماس، به همراه مستخدم مسلمانش به نام ابراهيم عماره، ناپديد شد. گفته مي شود که اين مبلغ مسيحي به فعاليت هاي مشکوک تجاري نيز اشتغال داشت. بلافاصله شايعات گسترده اي پخش شد دال بر اينکه توماس و ابراهيم را يهوديان دمشق به قتل رسانيده اند. شريف پاشا، حاکم شهر، به همراه راتي منتون،(27) کنسول فرانسه، پيگرد وسيعي را براي يافتن قاتلين آغاز کرد. يک يهودي به نام سليمان نقرين (28) بازداشت شد و اعتراف کرد که گمشدگان را هفت نفر يهودي در خانه داوود حراري (29) يهودي به قتل رسانيده اند. يهوديان فوق دستگير شدند. گفته مي شود که دو تن از دستگيرشدگان در زير شکنجه مردند، دو تن ديگر براي نجات جان خود "مسلمان" و بقيه مجبور به اعتراف شدند. يکي از مستخدمين مسلمان داوود حراري مدعي شد که ابراهيم عماره در خانه مه ير فرهي (30) يهودي و در حضور تعدادي از سران يهوديان دمشق به قتل رسيده است. افراد فوق نيز دستگير شدند. يکي از آنان به نام اسحاق لوي پيچيوتو (31) تبعه اتريش بود. به اين بهانه، کنسول هاي اتريش، انگلستان و ايالات متحده آمريکا نيز به سود دستگيرشدگان وارد صحنه شدند. کمي بعد ظاهراً استخوان هاي توماس و ابراهيم عماره در خانه يکي از يهوديان کشف شد و شريف پاشا به دستگيري تعدادي ديگر از يهوديان اقدام کرد.
اين ماجرا به سرعت در اروپا به جنجالي بزرگ به سود مظلوميت يهوديان بدل شد. يهوديان اسکندريه و بيت المقدس، با حمايت لورين (32) سرکنوسول اتريش در قاهره، عرايض مفصلي به محمدعلي پاشا نوشتند و خواستار پايان دادن به "شکنجه يهوديان" شدند. لورين گزارش مفصلي نيز براي جيمز روچيلد در پاريس فرستاد و خواستار آن شد که وي از نفوذ خود در دولت فرانسه استفاده کند و يهوديان را نجات دهد. (روچيلد در اين کنسول افتخاري دولت اتريش در پاريس بود.) جيمز روچيلد بلافاصله به انتشار گزارش لورين در مطبوعات فرانسه دست زد و در وين سالومون روچيلد مترنيخ را به سود يهوديان دمشق تحريک کرد. کمي بعد نمايندگان سياسي انگلستان و ساير کشورهاي اروپايي نيز به حمايت از لورين پرداختند.
بدينسان، با کارگرداني روچيلدها جنجال تبليغاتي وسيعي در سراسر غرب اروپا به سود " مظلوميت يهوديان" دمشق آغاز شد. مظلوم نمايي تبليغاتي فوق چنان ماهرانه بود که بسياري از روشنفکران اروپايي را تحت تأثير قرار داد تا بدانجا که حتي فرديناند لاسال جوان، سوسياليست يهودي که پيوند خود را به طور کامل با يهوديت بريده بود، به سود يهوديان زنداني دمشق به تکاپو افتاد. صفحات مطبوعات پر از اخبار درباره اين ماجرا شد و گردهمايي هاي متعدد در دفاع از يهوديان دمشق سازمان داده شد. سرانجام، هيئتي از سوي يهوديان اروپا راهي قاهره شد. اعضاي اين هيئت عبارت بودند از سِر موسس مونت فيوره، لوييز لويي (33) (منشي مونت فيوره)، آدولف کرميو(34) (حقوقدان و دولتمرد فرانسه و رئيس بعدي آليانس اسرائيلي) و سولومون مانک (35) (منشي و مترجم کرميو). اين هيئت با محمدعلي ملاقات کرد و سرانجام در 28 اوت 1840 با فرمان محمدعلي زندانيان يهودي آزاد شدند. اعضاي هيئت مزبور از قاهره به استانبول رفتند، با عبدالمجيد، سلطان جديد، ديدار کرده و نظر مساعد او را به يهوديان جلب نمودند.
دائرة المعارف يهود ماجراي دمشق را گام بزرگ در تحکيم پيوندهاي جهاني يهوديان و سرآغاز حرکتي مي داند که به تأسيس آليانس اسرائيلي (1860) انجاميد. مأخذ فوق مي افزايد اين حادثه "مبارزه سياسي قدرت هاي اروپايي را براي نفوذ در خاورميانه شدت بخشيد."(36)
يکي از مهم ترين نتايج تحريکات مشکوک محمدعلي پاشا آغاز حضور رسمي استعمار انگليس در منطقه فلسطين بود. در اين کوران ماجراي دمشق رخ داد و تبليغات گسترده ناشي از آن به سود مظلوميت يهوديان سبب شد که براي نخستين بار در سده نوزدهم مسئله فلسطين در محافل سياسي و مطبوعاتي انگلستان مطرح شود و بهانه لازم را براي تجاوز ناوگان انگليس به سواحل فلسطين و اشغال عکا فراهم آورد. نائوم سوکولو، مورخ يهودي، به اهميت استراتژيک حضور نظامي انگليس در قلعه عکا (37) در چارچوب منافع مستعمراتي انگلستان در هند اشاره دارد:
اشغال دژ تسخيرناپذير عکا توسط انگليس اين کشور را از دريافت اجازه از قدرت هاي ديگر براي دسترسي به هند از طريق خشکي بي نياز ساخت. انگليس با در اختيار داشتن اين شهر کنترل مسير هند از طريق خشکي را براي هميشه به دست مي گرفت.
او مي نويسد:
اکنون مسئله آينده فلسطين مطرح شد:
آيا فلسطين بايد به سادگي به عثماني مستردد گردد يا اينکه بايد بريتانياي کبير نقش مهمي در اين منطقه ايفا کند؟ گرايش عمومي در افکار عمومي انگليس انضمام عکا و قبرس [به امپراتوري بريتانيا] بود. عکا در دست انگلستان، يا هر کشور ديگري که بر درياها تسلط داشت، به واقع به دژي تسخيرناپذير بدل مي شد. و به نظر مي رسيد قبرس نيز، به ويژه براي انگلستان، از اهميت استراتژيک فوق العاده برخوردار است. دلايل اين [درخواست] انضمام کاملاً ملموس بود. انگلستان و متحدينش نه تنها سوريه بلکه تمامي امپراتوري عثماني را نجات دادند... بدينسان، قدرت هاي متحد اروپايي بزرگ ترين خدمتي را که يک دولت مي تواند از ديگران انتظار داشته باشد به عثماني کردند. قدرشناسي ايجاب مي کرد که در قبال اين خدمت عکا و قبرس در اختيار انگلستان قرار گيرد. ولي اين خدمت در ازاي مخاطرات معين و هزينه هاي هنگفت انجام گرفته بود. لذا، عدالت حکم مي کرد که اين امر جبران شود. هيچ کس نمي توانست ادعا کند که واگذاري سرزمين هاي کوچکي چون عکا و قبرس، که براي عثماني کم ارزش ولي براي انگلستان مفيد بود، بهاي سنگيني است... عکا و قبرسي که در تصرف ارتش انگليس قرار داشت مطمئن ترين حافظ براي عثماني بود.
سوکولو سپس از اهميت انضمام عکا و قبرس به قلمرو امپراتوري بريتانيا در احياي "يادمان غرورانگيز" جنگ هاي صليبي سخن مي گويد؛ دوراني که "ريچارد شيردل"، شاه انگليس، براي نجات اروشليم از چنگ "کفار" مسلمان به اين خطه لشکر کشيد. به زعم سوکولو، براي انگليسي ها تصرف عکا تحقق بشارت "کتاب مقدس" بود.
سوکولو به پيامدهاي "انساني" و "تمدني" اين تحول نيز اشاره دارد:
پيامد اسکان و استقرار انگليسي ها در سوريه که گامي در جهت ترقي منافع بشريت تلقي مي شد تحول مهمي به شمار مي رفت. سوريه و کشورهاي مجاور نه تنها پيشرفتي نداشتند بلکه وضع آنها در مقايسه با دو هزار سال پيش بدتر نيز شده بود... ورود انگليسي ها به سوريه در کالبد اين سرزمين باستاني ... جان تازه اي مي دميد. نقش انگليسي ها در سوريه و کشورهاي همجوار آن مي توانست همانند نقش اين کشور در هند باشد؛ يعني پشتيبان اقشار و طبقات ضعيف، داور بيطرف و برقرار کننده صلح و آرامش فراگير.(38)
چنين بود که قلعه عکا به عنوان نخستين پايگاه انگلستان در شرق مديترانه به دست آمد و 38 سال بعد با ترفندهاي ديزرائيلي قبرس نيز به چنگ انگلستان افتاد. و چنين بود که انگلستان به ابزار تحقق وعده هاي "عهد عتيق" بدل شد و "پول يهوديان" رضايت تمامي قدرت هاي درگير در اين ماجرا را تأمين نمود.
در ماجراي دمشق هيئت مونت فيوره از حمايت کامل دولت انگلستان برخوردار بود و بايد بيفزاييم که نماينده سياسي انگلستان در فلسطين در اين زمان يکي از اعضاي خاندان يانگ است. او فردي به نام و. يانگ (39) است که در سال 1838، يعني در دوران وزارت خارجه پالمرستون و سلطه محمدعلي پاشا بر فلسطين، به عنوان اولين نماينده سياسي انگلستان در اورشليم منصوب شد. نائوم سوکولو مي نويسد وي اين سمت را به علت علاقه شخصي خود و با تلاش به دست آورد.(40)
در 30 آوريل 1840 موسس مونت فيوره و اعضاي کميته اي که براي استقرار يهوديان در فلسطين تشکيل شده بود، با پالمرستون، وزير خارجه انگليس، ملاقات کردند. به گزارش سوکولو، پالمرستون آنان را به گرمي پذيرفت و وعده داد که نفوذ خود را براي تحقق اهداف ايشان به کار گيرد. در اين جلسه، مونت فيوره از اقدامات يانگ، نماينده دولت انگلستان در اورشليم، قدرداني کرد.(41) در 8 نوامبر 1840 سر استراتفورد کانينگ، "ايلچي بزرگ"، که اينک بار ديگر به عنوان سفير انگلستان راهي عثماني بود، پيش از عزيمت به استانبول با مونت فيوره ملاقات کرد. کانينگ، که درباره پيوندهاي او با سلطان عبدالمجيد پيشتر سخن گفته ايم، در اين ديدار قول داد که هر چه در توان دارد در جهت حمايت از يهوديان به کار گيرد.(42)
در پي چنين تمهيداتي شالوده هاي عنصري جديد در استراتژي مستعمراتي بريتانيا در شرق استوار شد: تأسيس دولت يهودي در فلسطين. اهميت اين عنصر جديد در سياست شرقي بريتانيا تا بدان حد بود که در 26 اوت 1840 روزنامه فرانسوي کوريه فرانس (43) نوشت: پالمرستون در حال طراحي تأسيس يک "جهوري يهودي" در فلسطين است.(44)
بدينسان "مسئله فلسطين" بتدريج در سياست مستعمراتي بريتانيا جايگاهي برجسته يافت و اليگارشي يهودي اروپا محمل هاي ايدئولوژيک و تبليغاتي اين توسعه طلبي را فراهم آورد. اين عنصر به عنوان کليد اصلي سلطه بريتانيا بر منطقه خاورميانه شناخته مي شد؛ منطقه اي که سِر اوستن لايارد در نطق خود عوام اهميت آن را چنين توصيف کرده بود:
ما نبايد فراموش کنيم که هر چند مصر يکي از شاهراه هاي هند است ولي سوريه و جلگه دجله و فرات [عراق] شاهراه اصلي است و هر قدرتي اين سرزمين ها را در دست داشته باشد بر هند فرمان مي راند.(45)
کمي بعد، در سال 1855 سرهنگ چارلز هنري چرچيل،(46) نوه دوک مارلبوروي پنجم و عموزاده لرد راندولف چرچيل، که در هيئت اکتشافي بريتانيا در سوريه عزيمت داشت، نوشت:
زماني که فلسطين جزء سرزمين عثماني نباشد بايد يا انگليسي شود يا بخشي از يک دولت جديد مستقل ... تا هدف بزرگي را که براي آن به وجود آمده تحقق بخشد... فلسطين بايد مقر يک جامعه بزرگ، صلحجو و سعادتمند شود که تحت حکمراني يا نفوذ بريتانيا قرار داشته باشد و چنين خواهد شد.(47)
چنانکه مي بينيم در ماجراي دمشق روچيلدها عملاً در موضع رهبري يهوديان جهان جاي دارند. علاوه بر دو خاندان روچيلد و مونت فيوره، ساير اعضاي اليگارشي يهودي نيز در اين ماجرا مشارکت داشتند. مي دانيم که شاخه اي از خاندان ابولافي (لوي) از سده هفدهم در دمشق و سوريه مستقر بود. حاخام موسي بن يعقوب ابولافي از يهودياني است که در ماجراي دمشق دستگير شدند.
ماجراي دمشق تنها آشوب مرموز و تحريک آميزي نيست که در دوران رياست پالمرستون بر ديپلماسي بريتانيا به دست اليگارشي يهودي برافروخته شد و راه را براي توسعه طلبي استعماري بريتانيا هموار ساخت. يک نمونه ديگر ماجراي دن پاسيفيکو است که چند سال بعد رخ داد:
ديويد پاسيفيکو،(48) معروف به دن پاسيفيکو، يک صراف يهودي پرتغالي تبعه انگليس بود. او طبق سنت آن زمان، که يهوديان را در سمت کنسول دولت هاي اروپايي منصوب مي کردند، در سال هاي 1835 -1837 سرکنسول پرتغال در مراکش و در سال هاي 1837-1842 سرکنسول پرتغال در يونان بود. در سال 1847 کولتي، (49) وزير دولت يونان، به احترام يکي از روچيلدها که به آتن سفر کرده بود، مانع از سوزانيدن مجسمه چوبي يهودا اسخريوطي در مراسم سنتي ساليانه مردم آتن شد. اين منع شورش مردم را برانگيخت و در اين حادثه خانه پاسيفيکو به آتش کشيده شد. پاسيفيکو از دولت يونان تقاضا 81 هزار پوند خسارت کرد. (50) دولت يونان اين ادعا را نپذيرفت و پاسيفيکو براي دريافت غرامت فوق به دولت انگلستان ملتجي شد. قطعاً او از حمايت اليگارشي يهودي لندن برخوردار بود زيرا سرانجام در ژانويه 1850 به دستور پالمرستون نيروي دريايي انگليس بنادر يونان را محاصره کرد، 200 کشتي يوناني را توقيف نمود و دولت يونان را مجبور به پرداخت غرامت فوق کرد.(51)
در زمان اين حادثه، لرد جان راسل نخست وزير و پالمرستون وزير خارجه بود. اين اقدام، که ماجراي سفر ژنرال هاينوي اتريشي به لندن و ضرب و شتم او را در پي داشت، اعتراض گروهي از نمايندگان مجلس لردها را برانگيخت. 27 نماينده مجلس لردها دولت راسل را استيضاح کردند معهذا دولت توانست با 46 رأي پيروز شود. در جريان اين استيضاح، پالمرستون نطق پنج ساعته و عوامفريبانه اي ايراد کرد و طي آن مدعي شد که اتباع دولت بريتانيا بايد از همان احترام و حمايتي بهره مند شوند که در گذشته اتباع امپراتوري روم از آن برخودار بودند. اين تحريک غرور ملي انگليسي ها مؤثر افتاد و، به تعبير لارنس ريت، (52) پالمرستون را به "قهرمان ملي" بدل کرد. (53) الگرنون سيسيل، نوه مارکيز ساليسبوري دوم، مي نويسد:
پادشاه يونان اموال اتباع انگليسي متعددي را بدون پرداخت غرامت مصادره کرد ولي پالمرستون کار مهمي [به سود آنان] نکرد. جنجالي ترين نمايش او دفاع از يک سرمايه دار مشکوک، دن پاسيفيکو، بود که خانه اش را توده عوام آتن غارت کرده بودند.(54)

ادامه دارد...

پي نوشت ها :

1. Seves.
2. Alan Palmer, The Penguin Dictionary of Modern History, 1983, p. 195.
3. شاو، همان مأخذ، ج2، ص 73.
4. بنگريد به: همان مأخذ، صص 72، 75.
5. لويي فيليپ کمي پيش شهر الجزيره را فتح کرده و در اين زمان تهاجم به اعماق اين سرزمين را پيش مي برد.
6. همان مأخذ، ص 75.
7. شاو، همان مأخذ، ص 76.
8. Nahum Sokolow, History of Zionism, 1600-1918, London: Longmans Green, 1919, vol. 1, p. 118.
9. Judaica, vol. 12, p. 271.
10. Burghas Bey.
11. Sokolow. ibid.
12. ibid, pp. 108-109.
13. Le Constitutionnel.
14. Cowles. ibid, p. 103.
15. Allgemeine Zeitung des Judentums.
16. Alphonse de Lamartine (1790-1869(.
شاعر نامدار فرانسوي، از سال 1833 تا سقوط لويي فيليپ نماينده مجلس بود. در سال 1840 و ماجراي شورش مرموز محمدعلي پاشا از طرح هاي تي ير براي استقرار دولت مسيحي سوريه حمايت مي کرد. لامارتين در جريان انقلاب 1848 عملاً در رأس دولت موقت انقلابي فرانسه جاي داشت و رياست وزارت امور خارجه نيز رسماً به دست او بود. در اين دوران لامارتين دست ژنرال کاونياک را براي استقرار حکومت نظامي و سرکوب خشن مردم بازگذارد و لذا به شدت منفور شد.
17. Sokolow, ibid, p. 128.
18. Cowles, ibid.
19. کين راس، همان مأخذ، صص 486-487.
20. Nezib.
21. Sir A. W. Ward and G. P. Gooch [eds], The Cambridge Hisroty of British Foreign Policy, 1783-1919, vol. II: 1815-1866, [Cambridge University Press, 1923] New York: Octagon Books, 1970, p. 171.
22. همان مأخذ، ص 489.
23. همان مأخذ، ص 487.
24. همان مأخذ، ص 488؛ Sokolow, ibid, p. 104.
25. Damascus Affair.
26. Order of Friars Minior Capuchin (O. F. M. Cap.)
"پدران کاپيوشن" شاخه کوچکي از فرقه فرانسيسکن است که از حوالي نيمه سده هفدهم به طور عمده به فعاليت هاي ميسيونري اشتغال داشتند.
27. Ratti- Menton.
28. Solomon Negrin.
29. David Harari.
30. Meir Farhi.
31. Isaac Levi Picciotto.
32. A. Laurin.
33. Louis Loewe [Eliezer Ha- Levi] (1809-1888(.
لوييز لويي از شرق شناسان انگليس در سده نوزدهم است. نام اصلي او اليزار هالوي است. در آلمان به دنيا آمد و پس از اتمام تحصيلات در دانشگاه هاي وين و برلين به تدريس زبان هاي شرقي پرداخت. در سال 1833 به لندن مهاجرت کرد. کمي بعد به مصر سفر کرد. دائرة المعارف يهود اين سفر را به پيشنهاد دوک ساسکس (پسر جرج سوم) و "تعدادي از شرق شناسان برجسته فرانسه و انگلستان" معرفي مي کند با هدف مصر شناسي. او در جريان اين سفر موفق شد برخي کتيبه هاي مصري را بخواند. سپس به فلسطين و دمشق سفر کرد و در دمشق مجموعه نفيسي از سکه هاي کمياب به دست آورد. آنگاه به قسطنطنيه رفت و به مطالعه درباره فرقه قرائي پرداخت و سپس به انگلستان بازگشت. در سال 1839 دوک ساسکس او را در سمت رئيس بخش شرقي کتابخانه خود منصوب کرد. لويي به مدت 15 سال اين مسئوليت را به دست داشت. در سال 1840 به همراه مونت فيوره راهي شرق شد و از آن پس منشي و دستيار و مترجم او بود. در سال هاي 1856-1858 رياست کالج يهود را در لندن به دست داشت. خاطرات سر موسس و ليدي مونت فيوره (1890، دو جلد) به وسيله او تنظيم و منتشر شد. (Judaica, vol. 11, pp. 448-449).
34. Isaac Adolphe Cremieux (1796-1880(.
شهرت کرميو با ماجراي دمشق آغاز شد. وي در سال 1842 نماينده پارلمان فرانسه شد و به صفوف اقليت مخالف دولت گيزو پيوست. در ماجراي انقلاب 1848 نقش مهمي ايفا کرد و در دولت موقت انقلابي (تا ژوئن 1849) وزير عدليه بود. ابتدا از موافقان بناپارت بود ولي مدتي بعد به صفوف مخالفان او پيوست و لذا در 2 دسامبر 1851 دستگير شد و مدتي زنداني بود. در سال 1864 رياست آليانس اسرائيلي، سازمان جهاني يهوديان، را به دست گرفت. در سال 1869 به عنوان نماينده پاريس به عضويت پارلمان درآمد و يکي از رهبران اقليت شد. پس از سقوط لويي بناپارت بار ديگر مدتي وزير عدليه بود. در سال 1875 از سوي مجلس ملي فرانسه به عنوان سناتور مادام العمر برگزيده شد. (ibid, vol. 5, pp. 1074-1076).
35. Solomon Munk (1803-1865(.
سولومون مانک در 1828 از آلمان به فرانسه مهاجرت کرد. ابتدا معلم سرخانه فرزندان بارون جيمز روچيلد بود. سپس به موسسه کتابشناسي ملي Bibliotheque Nationale پيوست و سرپرست بخش نسخ خطي سامي شد. در جريان سفر هيئت مونت فيوره به مصر، به عنوان منشي و مترجم کرميو حضور داشت. دائرة المعارف يهود مي نويسد مانک از اين سفر بهره برد و نسخ خطي ارزشمندي با خود به فرانسه برد. در سال 1864 به جاي ارنست رنان استاد زبان عبري و ادبيات سوري در کالج فرانسه (کالج دو فرانس) شد. مانک به عنوان شرق شناس در فرانسه شهرت فراوان يافت. تخصص او ادبيات عربي دوران اسلامي اسپانيا بود و در اين چهارچوب نقش مهمي در معرفي ادبا و نويسندگان يهودي اندلس، از جمله سليمان بن غابيرول و ابن ميمون، ايفا کرد. (ibid, vol. 12, pp. 525-526).
36. Judaica, vol. 5, pp. 1249-1252.
37. عکا (Acre) بندري است تاريخي در حلاشيه خليج عکا در شمال فلسطين (16 کيلومتري بندر حيفا). در "عهد عتيق" نام آن به صورت "عکو" ثبت شده است. بندري متعلق به کنعانيان (فنيقي ها) بود. در زمان يونانيان و روميان "بتولمايس" ناميده مي شد. در اوايل سده نوزدهم قلعه عکا از قلاع مشهور خاور نزديک به شمار مي رفت.
38. Sokolow, ibid, p ح. 104-105.
39. W. Young.
40. ibid, p. 157.
41. ibid, p. 116.
42. ibid, p. 117.
43. Courier Francais.
44. Sokolow, ibid, p. 128.
45. ibid, p. 157.
46. Charles Henry Churchill (1814-1877).
47. ibid, pp. 156-157.
48. David Pacifico (1784-1854(.
49. Coletti.
50. اين مبلغ را تاريخ کمبريج سياست خارجي بريتانيا 81 هزار پوند و دائرة المعارف يهود حدود 27 هزار پوند ذکر کرده است.
51. Judacia, vol. 13, p. 6; Ward and Gooch, ibid, vol. II, pp. 330-331, 596-597.
52. Lawrence Ritt.
53. Americana 1985, vol. 21, p. 326.
54. Algernon Cecil, Queen Victoria and her Prime Minidsters, London: Eyre & Spottiswoode, 1953, p. 131.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما