مترجم: مريم اميراحمدي
الحاق قلمرو با عظمت ساساني آن زمان به حوزه فرمانروائي خلفا، بدون آنکه در خلال جنگها نياز جدي به تقسيم بندي مناطق فتح شده پيش آيد، با موفقيت همراه بود. در اين سالها، همان گونه که ضرورت زمان اقتضا مي کرد، يا توسط شخص خليفه و يا به وسيله سرداران ارشد او، فرماندهان و حاکماني (عامل يا والي)(1) براي شهرها و نواحي کوچکتر تعيين مي شد(مانند دينور در سال 20 هـ/641 م، (2) در اسپهان سال 22هـ/643م و 24هـ/645م، (3) در ري و دستبا در حدود سال 45هـ/665 م(4) و يا در خراسان).(5) در عين حال مقام و اعتبار عامل (6) و والي يکسان بود، (7) هر دو عنوان نيز به نوبت گاه براي اين شخصيت و گاه براي آن يکي به کار مي رفت.(8)
در عصر امويان، تشکيلات ايران- از بين النهرين (کوفه(9) و بصره) اداره مي شد، همچنان که در عصر ساسانيان ايران از تيسفون-سلوکيه اداره مي شد.(10) شايد در آغاز در اجراي اين قاعده هنوز از اصل عمر-که بر طبق آن بين مدينه و مراکز نظامي-سياسي در سرزمينهاي فتح شده نبايد ارتباط زيادي برقرار باشد-پيروي مي شد.(11) چنين بوده است که در عصر نخستين امويان قطعاً وضع فوق العاده مطمئني وجود داشته است. دو حاکم بزرگ، زياد بن ابيه و حجاج بن يوسف(12) در دمشق همواره مشعوف مي شدند که بتوانند تداوم اين گونه رابطه را امکان پذير کنند. هر دو حاکم هنوز در مفهوم نطريه حقوق اساسي، واقعاً داراي قدرتي نامحدود بودند، به يک حاکم، فرماندهي عالي نظامي به انضمام طبقه بندي افراد و تعيين ميزان حقوق آنان واگذار شد، همچنين او اجراي قوانين حقوقي به انضمام انتصاب قضات، افزايش ماليات و نيز سازماندهي دستگاههاي اداري مربوط به آن، حفاظت عمومي و پاسداري از دين در مقابل ناآراميها و نوآوريها، استفاده از مأموران پليس ارشاد (تحت نظارت محتسب)، اجراي نماز جمعه، تجهيز کاروانهاي سالانه زيارتي، رهبري جنگ عليه کفّار و تقسيم غنايم را برعهده داشت. (13) تنها قبل از آغاز جنگ (14) و قبل از انجام اعدام شخصيّتهاي معروف(15)(حداقل براي مدّتي چنين بود) نظر موافق خليفه جلب مي شد.
به زودي مشخص گرديد که حدقل شرق ايران به ويژه خراسان که به وسيله بيابان وسيعي تقريباً کاملاً از سيستان مجزا مي شد، نمي تواند در حقيقت تحت نظر بين النهرين باشد.(16) اين واقعيّت و ناآراميهاي متعدد مربوط به آن در خراسان به علت دشمني هاي قبيله اي اعراب و جنگهاي داخلي، انتصاب مأمور بومي براي اين منطقه را ضروري مي کرد، که مانند ديگر حکّام پيش از خود دستور داد، سکه ها را فقط به نام خود او (بدون ذکر نام خليفه) ضرب کنند.(17) از اين رو با در نظر گرفتن موقعيتي که زياد و حجّاج در بين النهرين داشتند- به همان ترتيب که فرمان صادره خليفه در سال 79-78هـ/98-697 م تأييد می کند-(18) يافتن مأموران مناسب و به کار گماردن آنها براي اين امر، به آنان محوّل شد.(19)(اسامي آنان نيز بر روي سکه ها منقش است). در خراسان فقط عامل حاکم بين النهرين مقرّ داشت، که او نيز به نوبه گهگاه مأموراني براي هر شهر اين سرزمين و نيز براي سيستان و کرمان منصوب مي کرد.(20)(بعدها انتصاب عامل ها فقط در مواقع اضطراري انجام مي گرفت، به طور مثال در سال 61-260هـ/75-874م براي فارس و اهواز که مورد تهديد صفاريان و زنج بود، عاملاني فرستاده شد.(21)
بهرحال خلفا از حقوق ادعائي خود در شرق حکومتشان کاملاً صرفنظر نکردند.(22) همچنين آنان براي خراسان و سيستان گاه مستقيماً حکّامي براي جانشيني مأموران سرکش اداري در اين سرزمينها، منصوب مي کردند.(23) بويژه پس از مرگ حجّاج، خلفا- مانند سليمان، (24) عمر دوم (25) و هشام(26)- در اداره ي خراسان به طور مستقيم مداخله کرده و از خود حاکمي براي اين استان مي گماشتند. اما اين وضع حق نظارت عاليه حاکم بغداد را کاملاً منتفي نمي کرد. گاهي اتفاق مي افتاد حاکمي که خليفه در خراسان گمارده بود، فرا خوانده شوند، (27) و ابومسلم از ورود يکي از حکام اموي به آساني جلوگيري کرد.(28)
خلفاي اموي در مورد تشکيلات اداري ايران به هيچوجه کاملاً آزادي عمل نداشتند، آنان به اصولي پاي بند بودند که به کلّ نظام حکومتي آنها مربوط مي شد. آنان همراه با بناي دولتشان به عنوان يک دولت ملي-عربي، به خصوصيّات شيوه زندگي اعراب نيز دلبسته بودند، در وهله ي اول تقسيم مردم به قبايل مجزا را به عنوان واقعيتي پذيرفتند. دشمني هاي مکرّر و تلخ، که در آن قبس و کلب(اعراب شمالي و جنوبي)(29)و نيز قبايل زير دست درگير بودند، مانع از آن مي شد که اعضاء قبايل دشمن، مشترکاً در تشکيلات اداري يک ولايت، کنار يکديگر قرار گيرند.(30) به خوبي قابل درک بود که از اين جنگهاي بي شمار، که (مثلاً در سال 64 -63هـ/ 84-683م) بين «يمني ها»(اعراب جنوبي)، و بکر بن وائيل و بني تميم رخ داد، هيچ مسأله اي حلّ نمي شود.(31) با اين وجود، گاه با اين جنگها- «برخوردهاي ناشي از تعصّب(يا: عصبيه)»- آنقدر گسترش مي يافت که خليفه دخالت مستقيم خويش را ضروري مي ديد، مانند سال 110هـ/ 727 م، در مورد اسد حاکم خراسان، که يکي از پيروان مُضَر را در هنگام موعظه روز جمعه با شلّاق زد و او را دشنام داد، زيرا که وي گروهي از مردم را به وسيله قرائت اعتراض نامه اي که به همراه داشت، عليه او تحريک کرده بود.(32) اما نزد ابن خلدون عصبيه (33)(«احساس همبستگي»: هلموت ريتر) مفهوم اصلي براي همکاري گروه هاي منفرد مردم و ساخت دولت شمرده مي شود.
حتي فقط يک قبيله هم کوشش نکرد که استان مشخصي براي قلمرو خود ايجاد کند. مفهوم مشخص خاندان نزد اعراب، عرب را به راه موروثي کردن مشاغل سوق مي داد. بسيار شنيده ايم که در زمانهاي گذشته مأموران، پسرانشان و يا خويشاوندان نزديک(34) را جانشين خود مي کردند.(35) گاه پيش مي آمد که خليفه (يا زياد بن ابيه) اِعمال اين شيوه را به رسميت نمي شناخت و يا اينکه جانشين انتخاب شده غير خويشاوند، مردود شناخته مي شد، (36) که البتّه اين امور بيشتر استثنائي بود.(37) اين توارث به زودي تقريباً از بديهيات شد، و طولي نکشيد، (38) که حاکمي تنها بدين سبب منصوب مي شد که «پسر يا نوه وزيري بود»(39) و يا به نحوي با «خانواده های بزرگ» نسبتي داشت. در زمان عباسيان خاندانهاي- اداري(40) مسلمانان به حد شکوفايي خود رسيده بودند. اينان در ولايات ديگر نيز خصوصيات زندگي اداري را شکل مي دادند. (ابتدا در قرن سوّم و چهارم هجري قمري/ نهم و دهم ميلادي سلسله هاي کوچک محلي به وجود آمد که اينجا و آنجا گسترش يافت. هر يک از فرمانروايان اين سلسله ها (مانند شخص خليفه) به گارد محافظ خود و غلامان اطراف خود («غلمان») که در امر جانشيني نيز مداخله مي کردند، وابسته بود).(41)
شاهزادگان دربار خلفاء، بيشتر ولايتعهدها، بنا بر عادت کهن ايراني از عصر هخامنشي، (42) اشکاني، (43) و ساساني، (44) (که حتي در سده هاي بعد نيز ادامه يافت)، (45) اداره ي استان شمالي شرقي(خراسان/ بلخ و نيز سيستان) را برعهده داشتند.(46) (محمود غزنوي بعدها اداره استاني که دربارش در آن قرار داشت را به طور صوري به سه پسر خردسال خود واگذار کرد).(47)
اگر تورات مشاغل دولتي به سرعت به رسميت شناخته شد، در اين امر، سهم اين عقيده که اعضاء يک خاندان با سنتها و تجربيات اداري براي رهبري ادارات به ويژه مناسب خواهد بود، آشکار است. برداشتي که به طور يقين در بسياري موارد با واقعيت تطابق داشت. کراراً به حکامي که براي اداره ولايات عازم بودند، تأکيد مي شد که امور اداري رابا دقت انجام دهند رفاه رعايا، خدمات به کل دستگاه دولت و شخص خليفه را از نظر دور ندارند.(48) معيار رفتار آنان نيز مي بايستي قرآن باشد؛ (49) از تحزب و دسته بندي خودداري شود. در دستورات جداگانه اي که صادر مي شد بيشتر به گماردن موکّلي مطمئن به عنوان نگهبان تأکيد مي شد،(50) زيرا که چنين نگهباني مي توانست به عنوان «چشم و گوش» مقامات، در تقويت پليس و نيز تعيين شخص مورد اعتمادي از ميان مردم در هر شهر مؤثر باشد.(51) اين تذکرات در طول زمان، آثار ادبي کوچکي را به وجود آورد که قسمتهايي از آنها را مي توان به عنوان «واکنشهاي شخصي حاکم» تلقي کرد. معروفتر از همه ي اينها «تذکاريه» هاي [پندنامه هاي] مؤسس سلسله طاهريان، طاهر (متوفي 206 هـ/821م) است که اصول ذيل را در بر دارد: حاکم مي بايست به طور مداوم به فکر رفاه رعايايش باشد. او با داشتن طلا در خزانه خود ثروتمند نيست، بلکه توانگري رعاياي وي ملاک است.
از اين طريق است که اطاعت رعايا تقويت مي گردد. رابطه بين حاکم و رعايا مي بايست مانند چوپان و رمه باشد. رعيّت بايد بتواند که شکايات خود را نزد حاکم ببرد. حاکم بايد تا شب کار کند، با مشاوران صالح محشور باشد، با سخاوت، امّا نه ولخرج باشد. مخارج ايالات بايد با نظارت شخص مطمئن(امين) او صورت گيرد. امين مي بايست به طور کلي بر زندگي عمومي نظارت داشته باشد و به حاکم گزارش دهد. حاکم بايد علاوه بر توصيه هاي لازم به وزير، خود نیز کنترل شديدي اعمال کند.(52)
در زمينه اي که اين دستورات به طور کلي با محتواي اخلاقي، صورت مي گرفت، ادبيات آموزشي شرق قديم به نام «آئين نامه حکام» مجدداً احياء گرديد، چنان که در سال 465هـ/1073م در کاشغر، اثري از اين دست بنام قوتدغو بيليگ نوشته «يوسف خاصّ حاجب» به ميان ترکان آسياي ميانه راه يافت، (53) و در زبان فارسي، ادبيات آموزشي در قابوس نامه در سال 473 هـ/1080م و سياست نامه به نقطه اوج خود رسيده در اين گونه به حاکم توصيه مي شود که قانع و خويشتن دار باشد و به ثروت و يا زنان رعايا چشم ندوزد. او بايد در همه اعمال تأمل و تعمق کند، مجاز نيست که شتابزده باشد و مي بايست تحمل و گذشت داشته باشد. او نبايد نابجا صحبت کند، از شکستها نبايد واهمه نشان دهد و از پيروزي ها نبايد مغرور شود. سختگيري در مقابل راهزنان، احتياط در مقابل وزيران و نيز هشياري و زيرکي در پيشبرد دستوراتش همواره به وي توصيه مي گردد. ارتش مي بايستي حامي رعايا باشد و نبايد آنها را تحت فشار بگذارد. فرماندهان سپاه بايد مورد اعتماد حاکم و باعث سرافرازي او باشند. از جمله اقدامات احتياطي نظامي، مراقبت از دولتهاي همسايه است.-پايه هاي حکومت عبارتند از: عدالت، سخاوت، رفتار احترام آميز، رويگرداني از منکرات و تفکر توأم با آرامش و اعتماد.(54)
ساکنان يک شهر و يا يک ولايت در حقيقت، اين امکان را داشتند، که شکايت خود را به گوش اين و آن برسانند.(55) البته در اين ميان اشخاصي که از جانب مردم «ديوانگان عاقل» ناميده مي شدند، نيز نقش داشتند، آزادي اين گونه افراد در سخن گفتن گهگاه تا حد انتقاد از شخص حاکم نيز پيش مي رفت.(56) قدرتمندان جديد(به ويژه پس از تسخير يک ناحيه دوست داشتند که به مردم قول آسايش و رفاه بدهند. (57) نظام اداري مرکزي (که از زمانهاي گذشته تا قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي در مواردي به عنوان «سلطان» ناميده مي شد)، (58) در عصر عباسي تحت نام «ديوان» در بغداد تمرکز يافت (59)(از جمله «ديوان المشرق»).(60)«ديوان»ها اين امر را مورد غفلت قرار نمي دادند که مثلاً از اهالي شهرها نيز نظرخواهي کنند که حاکم چگونه مي تواند انتظارات مردم را برآورده کند.(61) به همين سبب از جانب ايرانيان، احترام خاصي به آنان ابراز مي شد.(62)
بسيار پيش مي آمد که يکي از عاملان، به اتهام اينکه تشکيلات را خواب اداره نکرده است و(63) يا به دليل بيماري(64) و يا ازدواجي نامطلوب از کار برکنار شود. (65) به زودي اين رسم برقرار شد که مأمور عالي رتبه برکنار شده، به پرداخت جريمه نقدي قابل ملاحظه اي محکوم گردد و اين بدان منظور بود که پولهاي به زور اخذ شده توسط او باز پس گرفته شود و بدين وسيله، هم زمان، هم به خزانه دولتي و هم (گاه به صندوقهاي شخصي) کمک مي شد (و يا حداقل بخشي از پولهاي اختلاس شده مجدداً به جاي خود برمي گشت). اين اخذ پول در آغاز «مطالبه» نام داشت.(66) بعدها براي آن همچنين نام «مصادره» متداول شد.(67) مصادره به زودي يکی از مشخصات ثابت نظام اداري عباسيان شد. فقط به ندرت مأموري قبل از احضار خود، اطلاعيه اي کتبي دريافت مي داشت که مشکلي پيش نخواهد آمد، (68)حتي بعضي از مأموران بيش از عزيمت خود به صوب مأموريتشان بر بي غرضي خود پافشاري مي کردند تا بازخواستهايی شبيه آنچه براي ديگران پيش مي آمد، بري آنان پيش نيايد.(69)
در انتصاب جانشين ها علاوه بر توارث، اغلب توصيه مقامات(70) یا سران قبايل(71) و يا پاداش خدمات نظامي(72) شايسته در مراکز سپاه، مؤثر بود. اغلب، متقاضيان يا از طريق سفارش و اعمال نفوذ حاميان خود و يا به وسيله دادن هديه (73)(حتي مثلاً به همسر خليفه)(74) کوشش مي کردند تا توجه دربار را به خود جلب نمايند. خريد مناصب که اغلب اتفاق مي افتاد، در حقيقت (براي ايران) کمتر در مراکز و بيشتر، در محلّ و مکان انجام مي گرفت، (75) يعني در جايي که حاکم و يا مأموري ديگر، در مقابل دريافت پول سمت خود را کلاً (76) و يا تنها جزئي از آن را که قسمتي از ناحيه تحت مأموريت او مربوط بود، قانوناً به ديگري واگذار مي کرد.(77) البتّه به نظر مي رسد که اين عمل در طول زمان ضعيف شده باشد. در عصر عباسيان فقط گهگاه (مثلاً از دوره آل بويه)(78)در اين مورد گزارش شده است.-گاه نيز بزرگان مزاحم و خطرناک با واگذاري يک امتحان به آنان کنار گذاشته مي شدند.(79)
رؤساي ولايات مي بایستي با تغيير هر خلافت، از نو تأييد شوند.(80) اغلب آنان نيز در چنين موقعيتي برکنار مي شدند، (81)همان گونه که تغيير مرتب حکام (تقريباً هر سه و يا چهار سال)(82) در عصر اموي، تا زماني که خليفه و يا نماينده وي از بين النهرين، زمام امور نواحي شرق امپراتوري را واقعاً در دست داشت، متداول بود. قيام و مقاومت بر ضد اقدامات حاکم و يا خليفه در آن زمان به ندرت صورت مي گرفت ولي به هر حال چنانچه صورت مي گرفت همواره به سرعت در هم شکسته مي شد.(83) وقتي که قتيبه بن مسلم در سال 96هـ/715م کوشيد تا در مقابل دمشق قيام کند، سپاهيانش او را به عنوان «تباه کننده دين و دنيا» نفي کردند و از فرمان او سرباز زدند.(84)
هنگامي که اغتشاشات ناشي از تغيير مکرر خلافت در دمشق (از سال 125 هـ/743م)، قيامهاي بين النهرين، عدم کفايت آخرين خلفاي اموي و به ويژه خشونت اعراب در حفظ سلطه خود، احساسات ايرانيان را بيش از پيش برمي انگيخت، تحول بزرگي از همان جا خود را هموار مي کرد. از نظر ايرانيان حکومت امويان در اسياي نزديک به نابودي رسيده بود. عباسيان چنانکه معروف است، در برخورد با ايرانيت کاملاً برخلاف گذشتگان خود رفتار مي کردند. آنان مقر خود را در بين النهرين- يعني غيرمستقيم در حوزه درخشش فرهنگ ايرانی قرار دادند. در اين ولايت ديگر به حکّام نيازي نبود، و مأموران اداري اکنون مستقيماً زير نظر مرکز قرار مي گرفتند بايد دانست که از آغاز براي هر ولايت اختصاصاً يک وزارتخانه (ديوان) منظور مي شد که به دو بخش تقسيم مي گرديد: 1. براي کارهاي اساسي(اصل)، يعني براي تعيين و اخذ ماليات و همچنين حفظ ظرفيت مالياتي (و نيز حفظ ادارات) و 2- براي امور مالي(زمام)، (85) در حدود سال 287هـ/900م اين وزارتخانه هاي منطقه اي در «ديوان الدار» که خود از سه بخش «ديوان المشرق»، ديوان بين النهرين و ديوان غرب تشکيل مي شد، ادغام شدند.(86)
بالاخره تقسيم بندي ايران به مناطق مجزاي اداري که مطابق تقسيم بندي قديمي اين سرزمين به استانها بود، به طور قاطع انجام پذيرفت. فرمانداران (که هنوز هم «عامل» يا «والي» خوانده مي شدند) اکنون به طور مرتب از جانب شخص خليفه منصوب مي شدند، (87) از او حقوق دريافت مي کردند(88) و به دستور او از کار برکنار مي گرديدند. ايران يکي از مهمترين و با ارزشترين بخشهاي قلمرو خليفه بود، به ويژه که اکنون سراسر «غرب دور»، افريقيه (يعني شمال افريقا، جهت غربي مصر) به طور عمده از دست رفته بود. حکومتهاي کوچک ايراني- حتي زرتشتيان- قدرت عاليه خليفه و اختيارات وي را به رسميت مي شناختند و در تصميم گيريها به وي روي مي آوردند.(89) برخي از آنان پس از گرويدن به اسلام در سرزمينهاي خود تثبيت مي شدند؛ (90) گهگاه نيز اجازه مي يافتند که مقري نيز براي خود تشکيل دهند، چنانکه قتيبه بن مسلم در آغاز قرن دوم هجري قمري / هشتم ميلادي، پس از فتح آسياي ميانه مقرّي در اختيار داشت.(91)
اين وضعيت چندان طول نکشيد و برقرار نماند. مقام رهبري، که خصايص ايراني را در حکمراني اخذ کرده، (92) و بدين طريق خودآگاهي فزاينده اي کسب کرده بود، بنابر اقتضاي حيات آدمي کوشش مي کرد تا اداره ي وطن خويش را خود به دست بگيرد.(93) در حقيقت مقام خليفه در نظام حکومت ديني اسلامي چنان جا افتاده بود که اقتدار او حتي در زمان سلب قدرت سياسي وي حداقل به صورت تئوري محفوظ مي ماند. اگر به کسي مقام يا منصبي مي داد، از نظر افکار عمومي پذيرفتن آن واجب بود. قلمرو خليفه مثلاً در قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي از فرغانه تا تنگر و از قفقاز تا جده را در بر مي گرفت(94) و اين سرزمين پهناور به نام «مملکت اسلام» خوانده مي شد.(95)
البتّه خليفه مجبور بود که خود را با شرايط واقعي وفق دهد. چنين بود که امير مؤمنان پس از حذف نامش در خطبه توسط طاهر حاکم خراسان، (96) و مرگ وي که اندکي بعد در سال 206 هـ/821م روي داد، توانست نتيجه بگيرد که از انتصاب طلحه پسر طاهر به عنوان جانشين پدر خودداري کند.(97)مشاوران وي به روشني به او (مأمون) خاطر نشان مي کردند که اين عمل از نظر سياسي غير قابل تحمل است.
البته اين تصميمي فوق العاده مهم بود. اگر خليفه در چنين مسأله اي از حق خود در اتخاذ تصميمي مستقل صرف نظر مي کرد، به زودي همه ي انتصابات از جانب وي نيز بيانگر مناسبات قدرت موجود مي شد و لذا به خصوص به تأييد صوري آنچه سلسله هاي در حال تکوين مي خواستند، محدود مي گرديد. اتفاقاً اين وضع بزودي پيش آمد و گسترش يافت، تا حدي که پس از مرگ مأمون در سال 128 هـ/833 م خلافت قدرت جهاني خود را به سرعت از دست داد. تشنّجات اجتماعي قرن سوم هجري قمري/ نهم ميلادي، کشمکشهاي مداوم مذهبي بين سنتگرايان و معتزله و نيز بين سنيّان و شيعيان و سرانجام کوششهاي ويژه سياسي در ايران، سوريه و مصر خليفه را کم و بيش عملاً به اداره (نيمه معنوي) کل تشکيلات- بدون اينکه در عقب راندن قدرتهاي سياسي موجود در صحنه، توانايي و اختياري داشته باشد- محدود کرد. البته مقام عاليه او به طور صوري هنوز (حتي بر روي سکه ها) محفوظ بود. جانشين موروثي(98) معمول او نتوانست در نزد طاهريان، (99) حتي کوچکترين نوع مقاومت عليه خود را درهم شکند،(100) زيرا قدرتمندترين نماينده ي طاهريان عبدالله بن طاهر (229-213هـ/844-828م)، از مدتي پيش در بغداد به عنوان فرمانده گارد محافظ، (101) قدرت واقعي را به دست گرفته و آن را اعمال مي کرد. عبدالله علاوه بر خراسان که آن را براي حکمراني بر ارمنستان و آذربايان به سبب نزديکي زياد اين دو منطقه به سامره)-هر چند جنگ عليه بابک(102) را از همين دو منطقه فرماندهي کرده بود- ترجيح مي داد، او در پايتخت نيز همچنان داراي تکيه گاه مطمئني بود.(103) به تدريج آن چنان وضعي پيش آمد که خليفه ناچار شد کارهاي دنيوي را به طور عمده به ديگران واگذار کند. اگر او (در سال 253هـ/867م) يکي از طاهريان را برکنار کرد اين کار در عمل اهميت چنداني نداشت.(104) کوششهاي گاه به گاه در ادوار بعديف مثلاً تصميم خليفه داير بر اينکه به ابتکار خود، کسي را به حکمراني منصوب کند و يا به حکمراني خود مختاري دهد، اغلب در اثر امتناع مردم صورت عمل به خود نمي گرفت.(105)
نتيجه گسترش اين وضع اين بود که صفاريّان نيز در سال 253 هـ/867م تنها به طور صوري خود را تابع قدرت عاليه خليفه دانستند.(106) آنها نام خليفه را روي سکّه ها و نيز در خطبه ذکر مي کردند اما نه فقط ايالتهاي بلخ، طخارستان، فارس، کرمان، سيستان و سند (سال 25هـ/869م)، (107)به علاوه خراسان، طبرستان، گرگان و هند(108) را از خليفه (با وجود عدم تمايلش در اين مورد)(109) به صورت واگذاري دريافت داشتند، بلکه همچنين خواستار نظارت بر سامره و بغداد و حتي واگذاري آن به خود نيز بودند. (110) يعقوب ليث ترديد نداشت که به منظور خود دست مي يابد و بر اين اساس بود که مرتباً (سال 258، 255هـ/872، 869م)، هدايايي به سامره(و مکّه) مي فرستاد، (111) با اين وجود گاه شرايط سياسي چنان به سرعت تغيير مي کرد که خليفه حتي در قانوني شدن صوري قدرت سياسي به وجود آمده نيز شرکت نداشت. فرمان انتصاب علي بن حسين بن شيب بن قريش، مرد متنفذ و قدرتمند محلي فارس براي حکمراني اين ايالت (و نيز براي حکمراني کرمان)(112) به زحمت به تأييد خليفه رسيده بود که عمرو بن ليث صفار (در سال 255هـ/869م) به اين سرزمين وارد شد و او نيز مدرک واگذاري اين منطقه را از جانب خليفه به خود ارائه کرد.(113) همچنين مردمان نيشاپور به حکومت صفاريان زماني راضي شدند که يعقوب به فقهاي آنجا «فرماني» از خليفه نشان داد.(114) ارائه چنين مدارکي هنوز در جلب مردم مؤثر بود، همان گونه که در سال 321هـ/933م در بغداد به وضوح ديده شد(115) که طغياني را با نشان دادن حکم خليفه و توسل به ضرورت معتبر شناختن و «قانوني» دانستن حکم، فرو نشاندند.
به عنوان نشان انتصاب، به طور کلي اعطاي حکم انتصاب (عهد يا منشور)، يا پرچم(علم يا لواء)، (و گاه شمشير) و يا جامه افتخاري(خلعت) معمول و معتبر بود.(116)
امّا تقاضاهاي صفاريان- که شمشير براي آنان به منزله «منشور» بود- (117) پيوسته گسترش يافت و اگر آنها با طاغيان زنج در بخش جنوبي بين النهرين نيز متحد نشده بودند، باز هم براي خليفه بسيار خطرناک بودند، آنها در انجام خواستهاي نامحدود خود آنقدر مضرّ بودند که در سامره تصميم گرفته شد که آنها را نابود کنند، به ويژه که در زمان نيابت موفق، مجدداً خلف با پشتگاري از خاندان عباسي به قدرت رسيده بود، (118) و ظاهراً خود نيز در فرصتهاي مقتضي احکام انتصاب را صادر مي کرد، (119) عمر و بن ليث که در سال 265هـ/879 م جانشين برادرش يعقوب شد، خواستهاي برادر را دنبال کرد، امّا خود را برعکس برادر، به طور کلي متمايل به اين امر نشان داد که تشريفات و آداب پيروي از خليفه را به حد کافي مراعات کند.(120) به وي براي آنکه عزل صريح او را در سال 71-270 هـ/85-884 م بي اثر اعلام کنند(121)-به جاي منطقه نزديک عراق يعني فارس، (که حاکمش خجستاني از سال 67-266 هـ/81-880م مجدداً فقط به نام خليفه نماز مي گذاشت)، (122) در سال 285هـ/898م به ماوراء النهر دور واگذار شد.(123) به طبع اين آخرين تنزل قدرت معنوي خليفه بود: استفاده از اعتبار مذهبي به منظور گستردن دام سياسي. در حقيقت عمرو که متکي به فرمان خليفه بود (124) و از حمله به دشمن خود غافل ماند (سال 287 هـ/900م). در بلخ مغلوب آنان شد و طبق خواست صريح خليفه به بغداد فرستاده و اعدام گرديد. (125) اسماعيل ساماني پس از آن به سرعت منشوري از بغداد دريافت داشت.(126)
بدين ترتيب خليفه ي مؤمنان براي ايران فقط دستگاه اجرايي تعويض قدرت سياسي شده بود. اين موضوع براي معاصران روشن بود و همه بدون لفافه راجع به آن صحبت مي کردند.(127) باري سامانيان نيز چنين وضعي داشتند. آنها بين خراسان و ماوراء النهر بسيار کار کرده بودند و از سال 261هـ/875م منشور حکومت خود را از سامره (مرکز خلافت در آن تاريخ) به دست آورده بودند. (128) آنان(پس از شکست عمروليث در سال 287هـ/900م) ديگر به اين فکر نبودند که به تشريفات وفادار باشند، (129) آنان نام خليفه را در خطبه ي (130) ذکر مي کردند، بر روي سکه ها نام او ضرب مي شد(131) و براي وي هديه نيز مي فرستادند.(132) امّا همواره هدف آشکارا اين بود که با اين «رشوه ها» منصب خود را خريده باشند.(133) سامانيان بدون اينکه خليفه اينجا در شرق حق اختياري داشته باشد، (134) تشکيلات را با عبارت «به نام خليفه مؤمنان»، که بر روي سکه ها نيز ضرب شده بود، (135) رهبري مي کردند. حکّام ايالات مرتباً تقاضاي (136) فرمان (137) مي کردند و دريافت نيز مي داشتند. فرمان مي بايست پس از تغيير هر حکومت، در بغداد تجديد شود.(138) هر خليفه ي جديد پس از برتخت نشستن رسولاني با دستورات ويژه به (ملوک الاطراف و يا ملوک الطوايف)(139) مي فرستاد. در اين زمينه گهگاه حتي مشکلاتي نيز پيش مي آمد، مثلاً يکي از سامانيان، تعويض خليفه در بغداد را که همواره با جبر و زور نيز صورت مي گرفت، به رسميّت نمي شناخت و دستور مي داد که خطبه ها همچنان به نام خليفه معزول خوانده شود. چنانکه در سالهاي 314هـ/929م، (140) 44-334هـ/55-946م، 381هـ/991م و 89-388هـ/99-998م در زمان تجزيه آل بويه چنين اتفاقاتي روي داد، (141) خليفه در چنين شرايطي حجاجي را که سر راه بازگشت از مکه به بغداد مي آمدند، جمع و فرمان عزل خليفه قبلي و جواز لعنت بر او را، البته بدون نتيجه، براي آنها قرائت مي کرد.(142) به علت چنين پيشآمدهاي مسخره اي، برخي از حاکمان کوچک (مثلاً بدربن حسنويه 392هـ/1002م) از وزيران فراري از بغداد، در دربار خود نگاهداري مي کردند تا در موقع مناسب به وسيله پس فرستادن آنها (با توجه به ناآراميهاي پيآمدش) به دربار، موقعيت خود را در آنجا تضمين کند.(143) از نظر تئوري امکان تغيير چنين «پيشآمدهاي جنبي» نبود. بايد دانست که حکام کوچک ايراني، مثلاً اميران طبرستان (144) نيز براي حفظ منصبشان به اين رسوم، حتّي اگر از نظر سياسي رعايت عوامل ديگري را مي کردند، مي پيوستند. در يک چنين مواردي، حتي همسايه سياسي با نفوذ خود را به رسميت مي شناختند و به او خراج مي پرداختند. همچنين در خطبه ها نام آنها را به دنبال نام خليفه حاکم ذکر مي کردند. (145)
رابطه با آل بويه مشکلتر بود، زيرا که آنها شيعه بودند و شيعه باقي ماندند. امّا آنان نيز ترديد نداشتند که پس از تسخير شيراز و سراسر فارس در سال 322 هـ/934م (146)(که خليفه خود آن را در سال 316هـ/928م مستقلاً واگذار کرده بود)، (147) بايد تأييدي از بغداد دريافت کنند. فتح مقر خلافت به وسيله آل بويه در دسامبر 945 م(جمادي الاول 334هـ) آنها را براي مدّت 110 سال به صورت «پشتيبانان» خليفه درآورد، به علت وجهه ي معنوي خلفا نمي خواستند لطمه اي به آنها وارد کنند، وانگهي صلاحيت خلفاء مي توانست غيرمستقيم نفوذ اين خاندان را در داخل ممالک اسلامي بيشتر اعتبار بخشد. با شروع برخوردهاي داخلي در اين خاندان که از سال 373هـ/983م رخ داد، اغلب براي خليفه دشوار بود، که خود را براي اينکه در مشاجرات درگير نشود، به حد کافي کنار بکشد.
روابط سامانيان با بغداد همچنان برقرار نگهداشته شد.(148) مناسبات غزنويان با بغداد نيز- در اصل به علت ارسال هداياي بزرگ منشانه- پس از اينکه خليفه مؤمنان در اثر توصيه اطرافيانش از فکر اوليه خود مبني بر اينکه نبايد به «غلامي از غلامان» فرماني اعطاء کند، منصرف شد، به نحو ثمربخشي به سرعت گسترش يافت.(149) طبيعتاً هم زمان با غزنويان، آل بويه، (150) حکام طبرستان(151) و رؤساي کرد (152) نيز فرمانهاي خود را از خليفه دريافت مي داشتند. اختلاف عقايد در اين امر نقشي ايفاء نمي کرد. با اين وجود آل بويه به عنوان شيعه از اولين کساني بودند که (از زمان عضدالدوله) در خطبه ي حتي در بين النهرين نام آنها ذکر شده است. (153) روابط آنان با خليفه مانع از آن نبود، که ولايات اين امپراتوري را مستقلاً به خويشاوندانشان واگذار کنند؛ (154) البته در موقعيتهاي بحراني انتصاب حکمران را بعهده ي خليفه مي گذاشتند.(155)
رفتار دقيق(156) غزنويان، (157) و تفاهم آنان در مقابل تمايلات شخصي واثق در مورد تعيين جانشين (برخلاف قراخانيان)، براي هر دو طرف بسيار پرثمر بود. بدين ترتيب براي خليفه وزنه متقابلي به وجود آمد که در سقوطِ قدرتِ هميشه مزاحم آل بويه، مؤثر بود. محمود غزنوي حتي اجازه داد که موفقيت خود را در مقابل اين خاندان در ري در سال 420هـ/1029م به حاکم بغداد با وجودي که بغداد هنوز در دست آل بويه بود- پيروزمندانه خبر دهند.(158) او (که البتّه جانشينان را با توافق صريح خليفه، خود مستقلاً تعيين مي کرد)(159) اميدوار بود که بتواند وارث قدرت آل بويه در بين النهرين باشد. او همواره رسولاني با هداياي بسيار خدمت «اميرمؤمنان» مي فرستاد، که نتيجه هم داشت، «همانطور که لازمه اش بود».(160) به بغداد گزارش شد که نام خليفه بر روي سکه هاي وي ضرب مي شود(161) و سرانجام کوشش شد که او را از همراهي با ترکان (قَرلُقي) قراخانيان(162) و خوارزمشاهيان(163) باز دارند (که بر روي همه سکه هاي آنان نيز نام خليفه ذکر مي شد).(164) خليفه مؤمنان لازم مي ديد که ارتباط با اين قدرتها را بيشتر از طريق غزنه برقرار کند. محمود با هديه اي 100000 درهمي، دريافت که مي تواند براي عنواني، که خليفه بنابر توصيه اطرافيانش به او داده بود (سلطان يمين الدوله، ولي اميرالمؤمنين «(حرف الف) را هم اضافه بر آن خريداري کند»، تا بجاي کلمه ولّي(دوست) خليفه، عنوان والي (نماينده، حاکم) را داشته باشد.(165) با وجود پيشنهاد خلفاي فاطمي، که خود را تحت حمايت آنان قرار دهد، او (که سنّي تمام عياري بود)- برخلاف رفتار گاه به گاه سران بلوچستان(166)- خود را کاملاً از آنها دور کرد و در بغداد اين رفتار وي آشکارا به طرز شکوهمندي اعلام شد.(167)
امّا غزنويان حتي با کوتاه شدن دست آل بويه از بين النهرين نيز نتوانستند در برخوردهايشان با آل بويه و حکام هندي و گاه نيز با قراختائيان امتياز زيادي به دست آوردند. به زودي سلجوقيان جوان و تازه نفس بر غزنويان پيشي گرفتند و آنان را به همان سرعت که آل بويه را برکنار کردند، از ايران کنار زدند، و از سال 447هـ/ 1055م بر بغداد نيز حکومت يافتند. سلجوقيان مانند تمام ترکاني که به اسلام گرويده بودند، سنيان تمام عيار و دقيقي بودند. حکام سلجوقي در انجام وظايفشان در مقابل خليفه مؤمنان(168) و ارسال هداياي گرانبها، (169) براي او هرگز کوتاهي نمي کردند.(170) هرچه در عمل کمتر به آنها حق تعيين مقررات واگذار مي شد، آنان بيشتر براي فرمان خود ارزش قايل مي شدند، (171) به ويژه وقتي که دچار مشکلات سياسي مي شدند و به فرمانهاي تازه اي نياز داشتند تا مجدداً کار خود را پيش برند.(172)
خوارزمشاهيان، (173) اتابکان سلجوقي(174) و حکّام غوريان غزنه(175) در آغاز قدرت، روش خود را همچنان ادامه دادند. با وجود اين گاه حوادثي نيز پيش مي آمد، بدين شکل که مثلاً در سال 586 هـ/1190 م به اتابک قزل ارسلان در اصفهان پيشنهاد شد که خود را پادشاه بخواند(و بدين وسيله حکومت سلجوقيان را متزلزل کند تا خليفه را از اقدام به عمل مستقيم باز داشته باشد). اتابک اين درخواست را با ميل پذيرفت، (176) امّا خليفه مؤمنان نمي بايستي متعجّب شود که خوارزمشاه پس از سقوط کامل سلجوقيان در سال 590هـ/1194 م نيز بدون اينکه قبلاً از بغداد بپرسد، خود را همچنان سلطان اعلام کند. (177)
به لحاظ مناسباتي که سرزمينهاي کوهستاني ايران با خليفه داشت، مي توان سرنوشت سياسي متغير اين سرزمينها را به خوبي فهميد، در دوره امويان و دوران اوليه عباسيان، حکام ايران را خلفاء شخصاً- و يا نمايندگان تام الاختيار آنان(زياد، حجاج)، طبق خواست قدرت مرکزي- عزل و يا منصوب مي کردند. بدين ترتيب رشد خاندانهاي حکام، که تقريباً هم زمان با ظهور خاندانهاي اداري عربي در تشکيلات مرکزي در جريان بود، محدود بدان شد که قانوني بودن آن به طور صوري تأييد شود(178) در حالي که اينان همواره به اراده شخصي خود درباره جانشيني و يا درباره ي ادارات هر يک از بخشهاي قلمرو حکومتي خود، بوسيله اعضاء خاندان خويش تصميم مي گرفتند. البتّه اين خاندانها با يکديگر نزاع داشتند و متصرفات يکديگر را مورد تجاوز قرار مي دادند و يا همديگر را متقابلاً نابود مي کردند، امّا همواره مي توانستند مطمئن باشند که با تثبيت قدرت خود و يا هر موفقيتي که به دست آورند، فرمان خليفه به آنان اعطاء مي گردد. قدرت کنترل سياسي خلفاء در قرون نخستين به علت ساخت مذهبي دولت، بي چون و چرا امري کاملاً صوري شده بود. در ايران، نيروهاي خودي که در آغاز هزاره اول ميلادي قرنهاي مديدي بود که توسط سلسله هاي ترک و يا مغول- ترک تحليل رفته و يا حداقل تحت فشار بودند، جايي براي خود باز کردند.
پي نوشت ها :
1. بعدها اين عنوان براي حاکم استان به کار رفت. رجوع کنيد به اواخر همين مبحث.
2. بلاذري: فتوح البلدان، ص 307؛ طبري، تاريخ 1، ص 2477، ابن اثير: الکامل/ چاپ تورنبرگ ج2، ص 409؛ ياقوت حموي؛ معجم البلدان، ج4، ص 393.
3. بلاذري: فتوح البلدان، ص 312.
4. دستبا= دشت پي.-بلاذري: فتوح البلدان، ص 308: بلاذري، انساب الاشراف، ج11، ص 32(عبدالملک).
5. کتاب الاغاني/ بولاق، ج19، ص 163، 166(زمان معاويه)؛ همان کتاب، ص 156-152. (سيستان): بلاذري: انساب الاشراف، ج4، ص 75(زمان معاويه)، ج11، ص 32.(همدان: زمان عبدالملک).
6. طبري، تاريخ 2، ص 161.
7. به عنوان اصطلاحي فني براي «به عنوان عامل منصوب شد» همچنين «ولي» نيز به کار رفته است. طبري، تاريخ 2، ص 188-. برعکس: «استعمله» براي «ولايه» آورده شده است: همان کتاب، 2، ص 1418(سال 2-101 هـ/1-720م). رجوع کنيد همچنين به: کتاب الاغاني/قاهره، ج6، ص 43 سطر 14 با ص 45 سطر 2.
8. رجوع کنيد به طور مثال به: طبري، تاريخ 2، ص 1661 با 1664 (سال 120هـ/738م).-اصطلاح ايراني براي «تشکيلات» به نظر مي رسد که «کتخدانيه» باشد. طبري، تاريخ 2، ص 1636 و بعد.-تقسيم بنديهاي دقيق عناوين «عامل» و «والي» را lökk 71 بررسي کرده است: که البته براي ايران زياد مصداق ندارد.
9. حتي در زمان عمر: بلاذري: فتوح البلدان، ص 309 (همدان).
10. در مورد تقسيمات ولايتي عصر ساساني رجوع کنيد به: Chirstensen 131-135.-تصويري که مسلمانان از تشکيلات ساساني تجسم کردند (و از آن طريق تشکيلات ساساني در حکومت اسلامي را علاوه بر طبري/ چاپ نلدکه، جهشياري نيز در: کتاب الوزراء، ص 12-6 ارائه مي دهد.
11. طبري تاريخ1، ص 2360(حدود سال 16هـ/636م).
Henri Lammens: "Ziād ibn ahîhi,Vice-roi de l' Iraq,lieutenant de Awia , in Lammens, Om Jean périer: La Vie d' al-Hadjdjâdj Ibn yousouf d 'après' les.(همچنین درباره المغیره مطالبی دارد)27-161. Sources arabes(Paris 1904).
12. Kremer C.G.I 406 f(در کتابشناسي شماره 292)طبق نوشته ماوردي.
در اينجا ص 408 و بعد و همچنين توضيحات قضّات درباره حوزه اقدامات «حکام محدود».
13. ابن اثیر: الکامل، ج4، ص 174( سال 80-79هـ/99-698م).
14. همان کتاب، ج4، ص 210(سال 91هـ/ 710م).-بعدها (سال 110هـ/ 728م و 41-140 هـ«/58-757 م) مستقلاً توسط حاکم خراسان اتفاق افتاد: طبري: 2، ص 1502 و نيز ابن اثير: الکامل، ج5، ص 126.
15. بلاذري: انساب الاشراف، ج11، ص 266.
16. Thomas Arc.284f.
17. طبري، تاريخ 2، ص 1033.
18. يعقوبي: تاريخ، ج2، ص 264= طبري، تاريخ 2، ص 81/4(سال 45هـ/665م)، 155(سال 51 هـ 671م)، 496، 593 (سال 64هـ/684م: هرات)؛ 994 و کتاب الاغاني/ بولاق، ج16 ص 41(سال 72 هـ/92-691: اسپهان): کتاب الاغاني/ بولاق، ج16، ص 42(ري)؛ بلاذري: انساب الاشراف، ج4، ص 151 (اردشير خوره)؛ ج5، ص 118، ج11، ص 311(خراسان)، طبري، 2، ص 1178= ثعالبي: غررالسير ص 47 راست= دينوري: اخبار الطوال، ص 329(سال 86هـ/705م: قتيبه در خراسان)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1182(سال 86 هـ/705 م: کرمان).-رجوع کنيد به ابن خلدون: العبر، ج3، ص 4، 6، 9، Kremer,CG.I.9,6,4,164f
19. طبري، تاريخ 2، ص 489(سال 5-64هـ/85-684: مروالروذ، پاریاب، طالقان، گوزگان): کتاب الاغاني/ بولاق، ج17، ص 70(فارس و کرمان، حدود سال 71هـ/690م)، بلاذري: انساب الاشراف، ج4، ص 77، 153، 166(سطر3: خراسان و سيستان متحد شدند)؛ ج4، ص 77(کابل)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1180(سال 86هـ/705م: ترمذ)؛ 2، ص 1187(سال 87هـ/706م: پيکند)، 2، ص 1225(سال 91هـ/710م: بلخ)؛ 2، ص 1353(سال 99هـ/8-717م: قا[هيـ]قوم: ابن اثير، الکامل، ج5، ص 34(سال 3-102 هـ/22-721م: در سمرقند و نزد سغديان)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1455(سال 104هـ/23-722م: هرات)، 2. ص 1484(سال 106هـ/25-724م: خراسان)؛ 2، ص 1635 و بعد) سال 120 هـ/738م: هرات، در کنار آن همچنين دهکان، و نيز در بلخ: ابن اثير: الکامل، ج5، ص 83). طبري تاريخ 2، ص 1663(سال 120 هـ/738م: کرمان)؛ 2، ص 1717(سال 122هـ/740م: سيستان)؛ 2، ص 1858(سال 126هـ/744م حاکم عراق، حاکم خراسان را تأييد کرد)؛ ابن سعد، ج 7/2، ص 101، بالا(سيستان).
20. ابن اثير: الکامل، ج7، ص 90.
21. جهشياري، کتاب الوزرا، ص 64.-درباره اين مناسبات رجوع کنيد به:
(به ويژه II 187-266(208-213)و (فقط کليات!)Levy,Soc,I267-398.
22. مثالها: سال 54هـ/674م: طبري، تاريخ 2، ص 166، بلاذري: انساب الاشراف، ج4، ص 76 و بعد(سيستان)؛ کتاب الاغاني/ قاهره ج1، ص 35 با پاورقي 5؛ سال 81هـ/81-680م: طبري، تاريخ 2، ص 391 و بعد؛ سال 76 هـ/96-695م: طبري، تاريخ 2،ص 1022، 1032؛ سال 89هـ/708م: دينوري: اخبارالطوّال، ص 331؛ سال 97هـ/16-715م: طبري، تاريخ 2، ص 1306 و بعد؛ سال 125 هـ/743م: طبري تاريخ 2، ص 1764؛ کتاب الاغاني/بولاق ج15، ص 80(حدود سال 184هـ/800م«جنگ» و «ماليات» در فارس).- براي مقايسه با مناسبات ديگر در پايان عصر خلفا اموي(در اسپانيا) رجوع کنيد به:
Salvador Vila: "El nombramiento de los WȺlîes de Al-Andalus,in: Al-Andalus, IV(1936/9-S.215-220.
23. طبري، تاريخ2، ص 1284، 12-1306.
24. طبري، تاريخ2، ص 1354، 1357(= ابن اثير، الکامل، ج5، ص 20): ص 1417 و بعد: 1438(سال 103 هـ/22-721م).- همچنين در اين زمان براي حاکم بصره اتفاق افتاد: طبري، تاريخ 2، ص 1346 (سال 99هـ/ 18-717م): ص 1436 (سال 103 هـ/22-721م): بخصوص خيلي واضح: 2، ص 1454 و بعد (سال 104هـ/ 23-722م) و 2، ص 1461.
25. طبري، تاريخ 2، ص 1497، 1501(سال 109هـ/28-727م)، 2 ص 1573= ابن اثير، الکامل، ج5، ص 68 (سال 117 هـ/735م)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1659(سال 1210 هـ/738م).- خليفه به حاکم خراسان به وضوح دستور مي دهد که با افراد مربوطه در بين النهرين ارتباط برقرار کند: طبري، تاريخ 2، ص 1504 (سال 109 هـ/28-727). (سال 106هـ/724 م حاکم عراق، حاکم خراسان را منصوب کرد: بلاذري: انساب الاشراف، ج5، ص 161).
26. همين کار را نيز خلفا مي کردند و يا اينکه آنها و يا شيوه حکومتشان را سرزنش مي کردند: ابن اثير: الکامل، ج5، ص 81(سال 120 هـ/738م).
27. طبري، تاريخ3، ص 71 و بعد: دينوري: اخبار الطّوال، ص 373 و بعد.
28. طبري، تاريخ 2، ص 289(سال 65 هـ/85-684م)؛ 2، ص 489(سال 65هـ/684م.هرات)؛ 2، ص 1664 (سال 120 هـ/738م)؛ کتاب الاغاني/بولاق، ج10، ص 112 و بعد.
29. مطابق دستورات خليفه 85هـ/704م: ابن اثير: الکامل، ج4، ص 193، ج5، ص 83(سال 120 هـ/738م)- وقتي که در سال 120هـ/738م گفته شد که شخصي براي حکومت خراسان نامزد شده است که به قبيله اي منتسب نييست، خليفه توضيح داد که «من قبيله ی او هستم!»: طبري، تاريخ 2، ص 1660؛ العيون و الحدائق في اخبار الحقايق، ص 105.
30. ابن اثير: الکامل، ج4، ص 61 و بعد؛ ص 81 و بعد، ص 99.- نشانه آن نيز سخن يک سيد عرب است که خليفه براي وي قاصد معيني (از قبيله قيس) فرستاد چرا که مي دانست وي از اعضاء قبيله قيس است، آن مرد قاصد را، به سبب آنکه با او هم قبيله بود، (با وجودي که آورنده خبر بدي بود) نکشت: ابن اثير: الکامل، ج4، ص 134: رعايت حال بدين حد بود؛- مانند اين واقعه (سال 104هـ/23-722): ابن اثير، الکامل، ج5، ص 44.
31. طبري، تاريخ2، ص 1664 (سال 120 هـ/738م)؛ يعقوبي، تاريخ، ج2، ص 399(سال 126 هـ/744 م)؛ اصولي: اخبار الراضي و المتقي، ص 89(سال 325هـ/937م).- رجوع کنيد به:
Hellmut Ritter: Irrational solidarity groups. A socio-psychologicalstudy in connection with I bn khaldûn,im Oriens I(s.1-44 ويژه S.2f,31,33
32. طبري، تاريخ 2، ص 1499، ص 1501.
33. اين مفهوم نزد ابن خلدون (809-732هـ/1406-1332م) جانمايه اظهارات روزنتال است:
Erwin Rosenthal: Ibn khalduns Gednaken über den Staat,Ein Beitrag zur Geschichte der mittelalterlichen Staatsidee,(München und Berlin 1932)(Beiheft 25 zur Historichen Zeitschrift)
به ويژه در بخش اول اين اثر، (ص 47-1) و نيز همان نويسنده:
E. Rosenthal: Some aspects of Islamic political Thought(in der Islamic Culture XXII,1948,S.1-17).S.15f.
34. و نيز داماد: ابن اثير: الکامل، ج5، ص 34(سال 103هـ/22-721م).
35. طبري، تاريخ 2، ص 161(سال 53هـ/673م)؛ ابن اسفنديار؛ تاريخ طبرستان، ص 191(سال 280هـ/ 4-893 م در ري)؛ ابن اثير: الکامل، ج8، ص 159(سال 338هـ/ 50-949م برادرزاده عضدالدوله آل بويه).
36. طبري، تاريخ2، ص 155(سال 51 هـ/671م): 2، ص 1312(سال 97 هـ/16-715م).-و:
Francesco Gabrieli: "La rivolta dei Nuhallabiti nel IrȺq...",in den Rendiconti R.Acc.Linc.VIR.. Bd.XIV(1938),S.199-236.
37. همچنين در سال 372هـ/83-982م به وضوح مشخص شد که مؤيدالدوله آل بويه، تعيين جانشين براي خود را رد کرده است: ابن اثير، الکامل، ج9، ص 9.
38. در سال 54هـ/674م، طبري، تاريخ 2، ص 166 و بعد؛ سال 61هـ/81-680: همان کتاب، ص 392: سال 82هـ/701م: طبري تاريخ 2، ص 1083.
39. همينطور محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 65، (سال 466هـ/1174م)، 84-جويني: تاريخ، ج3. ص 221(سال 532هـ/1138م: رؤساي اسماعيليه).-جويني: ج2، ص 85(سال 609هـ/13-1212 م نزد غوريان): همان کتاب (سال 611هـ/15-1214 م در غزنه).
40. اگر عضوي از چنين خانواده هايي، فرزند ذکوري به جاي نمي گذاشت، کس ديگري را درست «به همين خاطر» جانشين خود مي خواند: محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 146 و بعد (سال 583هـ/1187م).
41. طبري، تاريخ 3، ص 2203(سال 288هـ/901م در آذربايجان).
42. Herodot LX 113(اردشير اول Xerxes 1)Diodor XI69
43. Jacob Burckhadt: Die Zeit Konstantins des Grossen, Wien o.I(phaidon-Verlag)(um 1930),S.39,
و حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، ص 36ت و بعد- S.39.
44. Christensen 96f,Hans Heinrich Schaeder: Fu -lin 73(in Iranica,Berlin 1934,S.28-88=Abb,Ges.Wiss. Gött phil. hist Kl,III.F.Nr,10)Nöldeke,Tab,103,Erdmann,Eberdarst,357. و نيز رجوع کنيد Nöldeke Aufs,97-104.
45. براي عصر مغول: Spuler, IIch,337
براي عصر صفوي: سال 922هـ/1516 م وليعهد سه ساله نشده يعني طهماسب حکومت سراسر خراسان را دريافت داشت. رجوع کنيد به:
Hellmut Broun: Aḥvāl- i Šāh IsmȺil,line unerschlossene Darstellung des Lebens des 1, Safaviden-Schahs, masch, Schr.Diss. Cöttingen 1945,S.64,68,7(B1.31,b und 33a der Hdschr.).-.
براي سال 963-943هـ/1556-1536 و حدود سال 993 هـ/1585)، رجوع کنيد به:
Brockelmann,Cesch,291f.
46. ابن اثير: الکامل، ج6، ص 53، 68(مأمون توسط هارون الرشيد 181 هـ/797 م)؛ همان کتاب، ج8، ص 70(سال 319هـ/931م) (مقتدر به پسرش: فارس، کرمان، سيستان و مکران) همان کتاب، ج8، ص 193 (سال 357هـ/968 م عضدالدوله پسرش در کرمان).
47. بيهقي: تاريخ، ص 106(سال 401 هـ/11-1010م).
48. ابن اثير: الکامل، ج3، ص 197(سال 54هـ/674م معاويه). طبري تاريخ 3، ص 1717(سال 190 هـ/806م) لغت به لغت تأييد واگذاري ملک تيول با تذکرات مربوطه.
49. طبري، تاريخ، 3، ص 717(مقايسه کنيد با Goldziher,Had.71)
50. طبري، تاريخ، 2، ص 167 و بعد (سال 54هـ/674م).
51. طبري، تاريخ 2، ص 1481(سال 105 هـ/24-723م).
52. طبري، تاريخ3، ص 1046 /1061؛ ابن اثير: الکامل، ج6، ص 139-134.- اينکه واقعاً تا چه حد چنين ضوابطي رفتار مي شده است، با اين عبارت، روشن مي شود: طاهريان يا عادل بودند و اموال رعاياي خود را حفظ مي کردند؛ صفاريان زورگو بودند و ناحق مي گفتند».
ابن اثير: الکامل، ج8، ص 2-. در ارتباط با آن، وصيت نامه حاکم (همانطور اديبانه).
Albert Dietrich in einer der nächsten Nummern des Oriens,Mub. Naẓin: The pand-nâmah of Subuktigin,im JRAS1933,S.605-628.
53. منتشر شده به صورت چاپ عکسي سه نسخه خطي، سه جلد:
Türk Dil kurumu, Konstantinopel 1942/43.
به علاوه شرح چاپ شده آن:
Re ﺍﺍşid Rahmeti Arat: Kutadgu Bilig, Konstantinoper 1947 و نيز Carl Brockelmann in der EI,IV,1277
[ضمناً يادآور مي شود که قوتدغو بيليگ يا کوتادقو بيليگ (بيليگ به ترکي به معني دانايي است) که شامل سخنان بزرگان و روايات بسياري در مورد اصل و نسب مغولان است، اين گونه نوشته ها مورد استفاده مورّخاني چون جويني و رشيدالدني فضل الله قرار گرفته است. علاوه بر منابع فوق اين نوشته با ويژگيهاي ذيل نيز 3 بار به چاپ رسيده است:
W.Radloff: Die alttürkischen Inschriften,I-III,(st.Petersburg 1894-1895,1897 und 1899 مترجم)].
54. قابوس نامه چاپ ديتز، ص 816-794؛ سياست نامه، ص 110 و نيز ابن اثير: الکامل، ج7، ص 165 و به طور کلي krymśkyj 178.
55. قمي: تاريخ قم، ص 105 (سال 291 هـ/904م در قم)؛ ابن اثير، الکامل، ج8، ص 146(سال 34-333 هـ/945 م در نيشابور)، Browne، اصفهانسال 42هـ/662م(حجاج)؛ و نيز ابن سعد، ج5، ص 160، سطر 15 و بعد؛ سي نامه ص 59 و بعد (محمود غزنوي).-Nikitin Nat.240f- شکايت نامه ها «تذکره تعرّف» نام دارند: عتبي، تاريخ يمني، ص 111 پائين(حدود سال 380 هـ/990م در خراسان در زمان سامانيان، به هر صورت هم زمان با کمک خواهي اليغ خان).
Mohibul Hasam Khan: "Mediaeval Muslim political theories of rebellion against the state",in der Islamic culture XVIII(1944),s.36-44.
56. رجوع کنيد به:Authru Christensen: Les sots dans la tradition. populaire des presans, in den Acta Orientalia I(Leiden 1922),s.43-75.
نقش مشابهي را با آن در همين ارتباط نيز در روسيه قرون وسطي «Jurodivye» به عهده داشته است.
57. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 61(سال 317هـ/929م: مردآويج در قزوين).
58. رجوع کنيد به: مينورسکي در حدود العالم، ص 26.
59. جزئيات در: Mez 68(با ارجاعات).- درباره ي تطور مفهوم «ديوان» رجوع کنيد به: Uz4-55(اغلب عصر سلجوقي)؛ حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 24.
60. Mez 68.
61. طبري، تاريخ2، ص 1454(سال 104هـ/23-722م)؛ ابن اثير: الکامل، ج7، ص 5(سال 844/55).
62. طبري، تاريخ 2، ص 1284(سال 7-96 هـ/715 م قتيبه بن مسلم)؛ ظاهراً قتيبه طبق گفتار خود ايرانيان درباره او، در ميان آنها داراي احترام بود: طبري، تاريخ 2، ص 1300.
63. ابن اثير: الکامل، ج3، ص 50(سال 35/6 هـ/655م) و اغلب صفحات: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 177(حدود سال 242 هـ/57-856م در ميان سلسله ي طاهريان).
64. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 115(سال 327هـ/39-938م).
65. همان، کتاب، ج5، ص 67(سال 116 هـ/734م).
66. تاريخ سيستان، ص 128(سال 116هـ/734م)؛ همان کتاب، ص 274 و بعد(سال 289 هـ/902م)؛ اين اثير: الکامل، ج5، ص 68(سال 117هـ/735م).-چگونه بدان انجاميد: طبري، تاريخ 2 ص 189 و بعد (سال 61هـ/81-680م).
67. طبري، تاريخ 2، ص 1034(سال 78هـ/8-697)؛ محمد بن ابراهيم تاريخ آل سلجوق، 6-50(قرن 5 هـ/11م و يا سال 566هـ/1171م.) و نيز
Bulletin des Etudes Arabes(Algier 1942)S.46 f,Adolf Grohmann im: Erasmus IV(1951),Sp.177.
68. بن اثير: الکامل، ج5، ص 114 (سال 127هـ/745م).
69. طبري، تاريخ 2 ص 1354 و بعد (سال 100 هـ/19-718م).
70. طبري، تاريخ 2، ص 65(سال 43هـ/64-663م)؛ 2، ص 1033(سال 78هـ/98-697)؛ ص 1356 و بعد (سال 100هـ/19-718م).
71. طبري، تاريخ2، ص 1660(سال 120هـ/738م).
72. طبري، تاريخ 2، ص 1438(سال 103 هـ/22-721م).
73. مثلاً به خادم خليفه: ابن اثير: الکامل، ج5، ص 80(سال 120 هـ/738م).
74. طبري، تاريخ 2، ص 1527(سال 111هـ/30-729)؛ ابن اثير: الکامل، ج5، ص 57(امکان دارد که اين مورد به گزارشي خصمانه نسبت به امويان مربوط باشد).
75. کوشش يک مخالف، که حاکم خراسان بود، با پول از بين رفت: طبري، تاريخ 2، ص 1722-1718(سال 122 هـ/740م).
76. ابن اثير: الکامل، ج5، ص 99(سال 125هـ/743م).
77. طبري، تاريخ 2، ص 1762 (سال 125هـ/743).-تاريخ سيستان ص 386، 389(سال 484 هـ/1091 م).
78. مستوفي: تاريخ گزيده، ج1، ص 425(حدود سال 380 هـ/990 م).
79. ابن اثير: الکامل، ج7، ص 79(سال 256 هـ/870م).
80. حتي حدود سال 596هـ/1200م در طبرستان اين اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 255.
81. طبري، تاريخ 2، ص 1357(آغاز قرن هفتم ميلادي)؛ 2، ص 1468(سال 105هـ/24-723م).
82. ابن اسفنديار تاريخ طبرستان، ص 125(حدود سال (165هـ/782م: تعويض«به نوبت» طبق چاپ انگليسي کتاب).-در اوايل حکومت هارون الرشيد حکام طبرستان به سختي يک سال باقي مي ماندند. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 132.
83. سال 61هـ/81-680 م در سيستان: طبري، تاريخ 2، ص 391 و بعد.- سال 100هـ/19-718 در خراسان. طبري، 2 ص 1353,1357.
84. ابن اثير: الکامل، ج5، ص 5.
85. رجوع کنيد به:
Amedroz im JARS1913,S.829f,Mez68 با يادداشتهاي 4 و 5.
86. Wuz,131,262.
87. طبري، تاريخ 3، ص 517(سال 167 هـ/84-783م در خراسان)؛ ص 612 (سال 176 هـ/93-792م در جبال، آذربايجان و ارمنستان)؛ کتاب الاغاني/بولاق xx، ص 82(حدود سال 1هـ/786 در اهواز)؛ بيهقي: تاريخ، ص 429 (در حدود سال 184هـ/800 م در خراسان)، در هر صورت موقعيت ممتاز حسن بن سهل، شخص مورد علاقه ي مأمون، در شرق اين نتيجه را داشت که عموزاده اش به عنوان حاکم خراسان همچنان به او وابسته باشد(سال 205 هـ/21-82م): ابن اثير: الکامل، ج6، ص 123.
88. مأمون به فضل بن سهل در سال 7-196 هـ/812م براي اداره ي بخش شرقي، حقوقي(عماله) به مبلغ 3000000 در هم حواله کرد. طبري؛ تاريخ3، ص 841.
89. مانند اسپاهبذ طبرستان حدود سال 148 هـ/765م) ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 118) و حدود سال 215هـ/830م) همان کتاب ص 148).
90. يعقوبي: کتاب البلدان، ص 289(باميان، قرن 3هـ/9م)-براي اطمينانش به طور مثال در سال 95هـ/714م در بخارا همه مخالفان احتمالي او را از بين بردند: طبري، تاريخ 2، ص 1230.
91. طبري، تاريخ 2، ص 1206(سال 90 هـ/709م در طخارستان)؛ ص 1218(طالقان و پارياب)؛ ص 1225(شذّ در شرق ايران)؛ ص 1252 و بعد (سال 93هـ/ 712م در خوارزم).
92. رجوع کنيد به:31 Kremer, Streifz
93. در سال 168هـ/ 86-785 در زمان هادي، خلف يکي از خانواده هاي اشرافي قديمي ايراني به عنوان حاکم نظامي و مالياتي خوزستان منصوب شد: کتاب الاغاني/بولاق، ج13، ص 75-. در زمان منصور غلامي (يراني) حاکم شوش و گندي شاپور بود: همان کتاب، ج20، ص 82.
94. مسعودي: مروج الذهب، ج4، ص 38.
95. مقدسي: احسن التقاسيم، ص 64: ابن حوقل: المسالک و الممالک، ص 10 و بعد. و نيز رجوع کنيد به Mez2.
96. ابن اثير: الکامل، ج6، ص 129.-رجوع کنيد به: kremer C.G.1194f و نيز ص 101 جلد اول کتاب حاضر.
97. حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوک الارض و الانبيا، ص 145: ابن اثير: الکامل، ج6، ص 130.
98. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 157(سال 229هـ/844م).- در عصر سلجوقيان نام جانشين موروثي به وضوح ذکر مي شد. حسيني: اخبار الدولة السلجوقيه، ص 28(در حدود سال 457هـ/1065م)، محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 18، 21 (سال 47هـ/85-1084، 551هـ/1156م)، UZ.20f.23 و نيز: EmilTyan: L' idée dynastique dans le gouvernment deI' Islam im J.As.CCXXIII(Juli/Dez.1933),S.337-346
فقط عصر اموي و عباسي بررسي شده است.
99. عنوان آنان «عامل خراسان، طبرستان، ري و سراسر شرق» بود: طبري، تاريخ، 3، ص 1526(سال 250هـ/864م).- رجوع کنيد به همان کتاب، 3، ص 1505 و بعد، 1692(سال 253هـ/867م): گرديزي: زين الاخبار، ص 10-7؛ ابن اثير: الکامل، ج7، ص 15(سال 230هـ/45-844م)، ص 37(سال 248هـ/862م).-صديقي ص 57-571.
100. در سال 250هـ/864م خليفه از کوششي که در اين زمينه مي کرد، به علت توصيه اطرافيانش دست برداشت: krymaśkyj I 42(با مدارک).
101. در آنجا وي قصري نيز داشت:
Guy Le Strang: Baghdad during the Abbasid Califate,(Oxford 1900),S.118,Kremer C.G.54f.
102. طبري، تاريخ3، ص 1102(سال 214هـ/829م).
103. ابن اثير: الکامل، ج7، ص 37(سال 248هـ/862م)؛ رجوع کنيد همچنين به krymśkyj 130-آنها نام خليفه را بر روي سکه هاي خود ذکر مي کنند، اما در خطبه نمي آورند و نيز حاکمان طبرستان تابع آنان بودند. ابن اثير: الکامل، ج6، ص 168 و بعد (سال 224هـ/839م).
104. ابن اثير: الکامل، ج7، ص 59، مسعودي: مروج الذهب، IX و بعد.
105. مثلاً سال 304هـ/916م در فارسي: تاريخ سيستان، ص 307- تقريباً به همين شکل گاه در دوره سلجوقيان نيز پيش مي آمد: تاريخ سيستان، ص 376 (سال 427هـ/56-1055).
106. ابن اثير: الکامل، ج7، ص 60.
107. ابن اثير، الکامل، ج7، ص 82: تاريخ سيستان، ص 216.
108. ابن اثير: الکامل، ج7، ص 86، 90: تاريخ سيستان، ص 228.-عُمرو در سال 879 در اسبهان، جبال و ماوراء النهر نیز تأیید شد. تاریخ سیستان، ص 235 ,249( سال 278هـ/891).
109. طبري، تاريخ 3، ص 1881.
110. مسکويه، تجارب الامم، ج6، ص 502؛ تاريخ سيستان، ص 228، 235.
111. تاريخ سيستان، ص 204، 216.
112. طبري، تاريخ 3، ص 1698؛ ابن اثير: الکامل، ج7، 62.
113. ابن خلکان/ چاپ gä، ج2، ص 312-krymśkyj 153.
114. تاريخ سيستان، ص 222- شبيه به آن در زمان سامانيان در بخارا، حدود سال 253 هـ/870 م. ترشخي تاريخ بخارا، ص 77, و نيز ساکنان قزوين در مقابل اسماعيليه الموت پس از 8-607هـ/1210م، جويني، تاريح، ج3، ص 244، بعد.
115. مسکويه، تجارب الامم، ج1، ص 265.
116. تاريخ سيستان، ص 176، 205، 216، گرديزي، زين الاخبار، ص 62: صولي، اخبار الراضي و المتقي، ص 87-. منشور و طغرا سال 3-602هـ/1206 م در هرات: جويني:تاريخ، ج2، ص 63.
117. گرديزي، زين الاخبار، ص 12 و بعد- krymśkyj I55
118. از آنجايي که او عمرو را در سال 276هـ/889م معزول کرد تا سال 278هـ/891م (سال مرگ موفق) روابط عمرو با بغداد قطع بود. تاريخ سيستان، ص 249.
119. نرشخي: تاريخ بخارا، ص 78(سال 260 هـ/874م)-. به هر صورت موفق در اينجا «خليفه» ناميده مي شد و بدين گونه امکان خلط نام نيز وجود دارد.
120. طبري، تاريخ 3، ص 1931، 2133؛ حمزه اصفهاني، تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء ص 149: گرديزي زين الاخبار، ص 13: ابن اثير، الکامل، ج7، ص 108.- II97:102 صديقي krymśkyj I59,62
121. طبري، تاريخ 3، ص 2106، 2183.
122. طبري، تاريخ 3، ص 1993.- بر روي سکه اش نام خليفه ذکر مي شد؛ همان کتاب، ص 2009- انتقال تدارک ديده شده ي خراسان از جانب خليفه را، عمرو مردود اعلام کرد، حمزه اصفهاني تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، ص 149.
123. ابن اثير الکامل، ج7، ص 165: تاريخ سيستان، ص 255.- البه پس از آن ظاهر صفاري نوه عمرو که دوامي نداشت (290هـ/03-902م)، به زودي طالب فارس شد و آن را به دست آورد، همان کتب، ص 274 و بعد.- فارس با کرمان و سيستان به دلايل «هديه ها» به سُبکري انتقال يافت. همان کتاب، ص 295.
124. ترشخي، تاريخ بخارا، ص 85.
125. ابن اثير: الکامل، ج7، ص 165- بشبيه به آن در سال 298هـ/11-910م: همان کتاب، ج8، ص 20.
126. طبري، تاريخ 3، ص 2195، ابن اثير: الکامل، ج7، ص 174.
127. مسعودي، مروج الذهب، ج1، ص 306: ج2، ص 73 و بعد، ماوردي، کتاب الاحکام السلطانيه، ص 2 و بعد- Siddigi 566f، صديقي Mez16.
128. طبري، تاريخ 3، ص 1885.
129. ترشخي، تاريخ بخارا، ص 75 به وضوح آن را براي اسماعيل بن احمد تأکيد مي کند (در حدود 287 هـ/900 م).
130. ترشخي: تاريخ بخارا، ص 84(سال 893)- به طور کلي رجوع کنيد به Barthold Türk 226F Siddigi: II103-108.
131. حق ضرب سکّه قبلاً در زمان ساسانيان حق عاليه حاکم بوده است، رجوع کنيد به: Nöledke , Aubs123,124 و غيره.
132. همچنين طبق سنن قديمي سرزمينهاي شرقي- سرهاي قطع شده دشمنان مغلوب نيز به عنوان هديه فرستاده مي شد.Mez 16 nach, Ujun
133. مثلاً ترشخي: تاريخ بخارا، ص 75(در حدود سال 230 هـ/845 م و نه سال 251 هـ/865م، که در متن اشتباهاً ذکر شده است!)
134. فقط طي برخوردهاي صفاريان- سامانيان او توانست در سال 279هـ/892م جرأت بيابد که خود حاکمي را در آنجا عزل کند، ابن اثير: الکامل، ج7، ص 151.
135. ابن اثير: الکامل، ج7، ص 92(سال 261 هـ/75-874م. سمرقند و ماوراء النهر): ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج2، ص 430 (عاملي براي خراسان و حاکم تابعه او).-براي سکه به همين مبحث در کتاب حاضر نگاه کنيد.
136. ترشحي، تاريخ بخارا، ص 84(سال 279هـ/892م اسماعيل به عنوان جانشين نصر)؛ ابن اثير، الکامل، ج8، ص 2، (سال 294هـ/907م)؛ مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 33، (سال 301هـ/14-913).
137. اسماعيل ساماني سال 288 هـ/901 م پس از پيروزي بر عمرو بن ليث براي خراسان، ماوراالنهر ترکستان، سند، هند و گرگان، نرشخي: تاريخ بخارا، ص 90.
138. بيهقي، تاريخ، ص 293؛ طبري، تاريخ 3، ص 12133(سال 279 هـ/93-892 براي عمرو بن ليث) گرديزي: زين الاخبار، ص 9(سال 233 هـ/846م)، 88(سال 417هـ/1026م) و ديگر.
139. به طور مثال سال 422 هـ/1031 م، بيهقي، تاريخ، ص 288.
140. مسکويه: تجارب الامم، ج2، ص 156 و بعد: ابن اثير/چاپ تورنبرگ، ج8، ص 381؛ Siddiqi II,261,263, Barthold Vorl68 L.p.198 صديقي.
141. مسکويه: تجارب الامم، ج3، ص 201؛ ابن اثير: الکامل، ج9، ص 50، روذراوري: ذيل تجارب الامم، ص 322؛ L.p.I 322؛114.
142. به طور مثال، طبري، تاريخ 3، ص 2106، 2183: ابن اثير، الکامل، ج7، ص 95، 138، (سال 158هـ/75-874م و 271هـ/85-884)، ج9، ص 35(سال 993).
143. هلال صابي: تاريخ الوزراء، ص 479-474.
144. مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 229(مردآويج 320هـ/932م)؛ ابن اسفنديار؛ تاريخ طبرستان، ص 233 (حدود سال 390هـ/1000م).
145. بدين طريق حاکم طبرستان حدود سال 331هـ/943م) در مقابل آل بويه (ابن اثير: الکامل، ج8، ص 138) و حدود سال 390هـ/1000 م در مقابل غزنويان که مجدداً قدرت عاليه او را براي مناطق مشخصي با سرور به رسمیت شناخته بودند: ابن اسفندیار: تاریخ طبرستان، ص 233، رجوع کنید به Krymśkyj I113- منصور بن نوح ساماني 315هـ/73-972م تصميم در مورد مناسبات حکومتي در سيستان را به عهده گرفت: تاريخ سيستان، ص 336. همچنين سال 390هـ/1000 و 432 هـ/1041 م خوارزمشاه: بيهقي: تاريخ، 669، 679(آنها در خطبه ابتدا نام خليفه و سپس محمود و يا مسعود غزنوي و در آخر نام خود را ذکر مي کردند: سال 407هـ/17-1016 م خوارزمشاه در هر صورت به علت پذيرفتن اين قاعده، به دست اميران خود به قتل رسيد: ابن اثير: الکامل، ج9، 90).-سال 389 هـ/999 م نام حاکم غرچستان و نيز نام محمود غزنوي را ذکر مي کردند: ابن اثير: الکامل، ج1، ص 51؛ همچنين سال 403-402هـ/1013-1012 م. و نيز نام منوچهر گرگاني به طور آزاد: همانجا ص 82: سال 42-1041 م در گرگان و طبرستان، نام سلجوقيان نيز ذکر مي شد: همانجا 171- در حدود سال 1120 م غزنويان، نام سنجر را نيز در خطبه ها ذکر کردند: Barthold Vor.112.
146. صولي: اخبار الراضي و المتقي، ص 236 و بعد، 284 وبعد، ابن اثير، الکامل، ج8، ص 88.- صديقي II، 126-109.
147. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 56.
148. صديقي، 260- 268II.
149. دولتشاه: تذکرة الشعراء، ص 34 و بعد- براي غزنويان رجوع کنيد به: Siddiqi II269-279 صديقي.
150. سال 357هـ/968م براي فتح مجدد کرمان: مسکويه: تجارب الامم، ج6، ص 323، سال 372هـ/83-982 م در گرگان: ابن اثير: الکامل، ج9، ص 9.- موردي از تقلب در اين امر را متز Mez19 گزارش مي دهد (طبق نوشته ي k.al.ujun).
151. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 72(سال 318هـ/930 م).
152. همان کتاب، ج9، ص 50(سال 388هـ/998م): ص 185(سال 439هـ/48-1047م).
153. ابن خلکان/ چاپ ووستفلد، ج6، ص 30= دسلن، ج1، ص 581.
154. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 8(فارس سال 372هـ/83-982م).
155. روذراوري: ذيل تجارب الامم، ص 15(سال 371هـ/82-981م).
156. هلال صابي: تاريخ الوزراء، ص 372: مسکويه: تجارب الامم، ج3، ص 393: روذراوري، ذيل تجارب الامم، ص 332: ابن اثير: الکامل، ج9، ص 150(خطبه براي خليفه در خراسان پس از فتح محمود غزنوي در سال 389 هـ/999 م).
157. درباره پذيرايي پرشکوه از فرستادگان خليفه توسط آنها نگاه کنيد به بيهقي: تاريخ، ص 44، و مبحث «هدايا» در آخر همين فصل از کتاب آخر.
158. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 128.
159. بيهقي: تاريخ، ص 213(سال 406هـ/16-1015)، 216(با تصحيح چاپ سنگي)، گرديزي: زين الاخبار، ص 88، ابن اثير: الکامل، ج9، ص 138، همچنين عمر و صفاري سال 283هـ/896م: طبري، تاريخ 3، ص 2159 و بعد.
160. بيهقي: تاريخ، ص 70(سال 421هـ/1030م)
161. Türk, kat. S. 42-53, Nr, 70-83(محمود غزنوي) غلامانش و ebd s.40f,Nr.67-69.
162. بيهقي: تاريخ، ص 293 و بعد؛ گرديزي، زين الاخبار، ص 82 و بعد- و نيز Barthold,Türk,28ff,Barthold Vorl.88.
163. بيهقي، تاريخ، ص 667، 669.- خوارزمشاهيان به خاطر او در سال 310هـ/23-922م کوشش کردند که فرستادگان خليفه را در ولگا- بلغارستان متوقف کنند و رفت و آمد با آنان را در اختيار بگيرند: ابن فضلان: سفرنامه (به عربي) ص 6، (به آلماني) ص 11-.Siddiqi II 274 صديقي.
164. Türk,Kat. S.1-34,Nr.1-66
(چندین خان بین سال 390هـ/1000م و 444هـ/53-1052م).
165. عوفي، جوامع الحکايات، ص 181: شماره 997: دولتشاه: تذکره، ص 34 و بعد.
166. عتبي: تاريخ يميني: ص 296: ابن حوقل: المسالک و الممالک، ص 221. و نيز Siddigi II.271f صديقي.
167. عتبي، تاريخ يميني، ص 402-399؛ ابن اثير، الکامل، ج9، ص 221.
168. بر روي سکه هايشان نام خليفه ضرب مي شد:
Türk,Kat.IV,58-63,Nr.84-90. (1104-1040/41)[498-432هـ]
به طور خلاصه درباره رفتار آنها نسبت به خلافت رجوع کنيد به: Siddigi II,390-408,wiet 76 صديقي.
169. ابن اثير، الکامل، ج9، ص 200.
170. همچنين او را در مقابل مسعود غزنوي به عنوان حکم و دار قرار دادند: UrȺda/Türk 1295f
171. حسيني اخبار الدولة السلجوقيه، ص 54(سال 1095م)، ص 67(سال 1118م).
172. به طور مثال سال 550هـ/ 1155م: راوندي: راحة الصدور، ص 266.
173. سال 1000: بيهقي، تاريخ، ص 666: سال 489هـ/1196م: راوندي: راحة الصدور، ص 385، جويني: تاريخ، ج2، ص 43: سال 595 هـ/1199م: ابن ساعد: ص 19.
174. در حدود سال 560هـ/1165م: حسيني، ص 108.
175. در حدود سال 600هـ/1205م. ابن ساعي، ص 120.
176. راوندي، راحة الصدور، ص 363.
177. همان کتاب، ص 370.
178. به همين شکل هم در قابوس نامه کاملاً به وضوح آمده است: قابوس نامه/ چاپ ديتز، ص 759 و بعد و ص 764.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي(جلد دوم)، ترجمه ي مريم ميراحمدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم