مترجم: مريم اميراحمدي
زيرعنوان: تشريفات، رسوم حکّام و نشانهاي سلاطين در ايران اسلامي(1)
حکّام عصر اموي کلاً اعرابي بودند که در وهله ي اول به فکر علايق عربهاي هم قبيله خود بودند، به نحوي که تحت فشار قراردادن اعضاء قبايل عرب دشمن نيز به همين فکر بازمي گشت. هنگامي که آنان بارعام داشتند، (2)(و در ملاء عام ظاهر مي شدند)، همچنين در جلسات مشورتي با اشراف و بزرگان عرب که در دربار اموي در دمشق تشکيل مي شد و در هر « ديدار عمومي» ديگر، ايرانيان بسيار به ندرت منظور مي شدند.تشکيلات اداري عباسيان با واکنشي گسترده نسبت به موقعيت ايران و ايراني، در اين سرزمين سريعتر از بين النهرين فضايي تحت نفوذ ايراني به وجود آورد. اطرافيان ابومسلم، براي او حکايتهاي بسيار چاپلوسانه اي درباره طرز رفتار درباريان با حاکم و اهميت و لطف و مهرباني حاکم نقل مي کردند.(3) اين حکايتها مسلماً نتايجي هم به بار مي آورد. به زودي رسوم سوارکاري ايران قديم مجدداً برقرار شد. تا آن زمان معمول اين بود که حاکم سوار بر سب و نه به شيوه رسولان سوار بر الاغ-(4) به مقر اداري خود وارد شود.(5) اين رسم ايجاب مي کرد که در هنگام تحيّت گفتن، اعضاء زيردست از اسب پياده شوند(6) و انتظار مي رفت که مقام عاليرتبه نيز اين احترام را متقابلاً به عمل آورد.(7) اگر کسي آن را انجام نمي داد، و بر اسب نشسته باقي مي ماند و ديگران را سواره سلام مي گفت، اين عمل به مثابه توهين بزرگي تلقي مي گرديد، (8) که منجر به رنجش عميقي مي شد که حتي ممکن بود در مواردي (مانند مورد نماينده ابومسلم در سال 135هـ/752م)(9)، به مرگ منجر شود.(سال 190هـ/806م حاکم قديم و حاکم جديد خراسان با مذاکراتي توافق کردند که هيچ کدام پياده نشوند).(10)
اگر احترام متقابل با پياده شدن هر دو طرف از اسب انجام مي شد، مراسم ايجاب مي کرد که به مقام عاليرتبه مجدداً هنگام سوار شدن بر اسب کمک شود و رکاب اسب او نگاه داشته شود.(11)(احترام بيشتري خليفه عباسي در سال 453هـ/1061م پس از بازگشت از توقيف[که توسط امير مرتد فاطمي، بَساسري صورت گرفته بود] نشان داد؛ وي از آزادکننده سلجوقي خويش- که در فکر اين بود که بموقع از اسب پياده شود- خواست که به هنگام ورود سوار بر اسب حضور به هم رساند).(12)
اجازه يافتن رعايا براي حضور در بارعام(مثلاً براي عرض شکايات)، (13) دشوار بود. روزهاي معيني از هفته براي اين امر منظور شد.(14) امويان و عباسيان متقدم رسم بوسيدن پا را هنوز نمي شناختند.(15) امّا در ايران اين رسم به زودي معمول شد که در مقابل سلطان، قالي(16) و يا زمين غيرمفروش را ببوسند، (17) حتي وقتي که وي بر تخت نشسته باشد.(18)گذشته از آن به ويژه در نواحي دوردست مانند کرمان، و يا نزد اتابکان براي مدت مديدي(19)دست بوسي (به عنوان رسمي قديمي؟)مرسوم بود.(20)(نمونه ي کاملاً ويژه، زماني بود که خليفه در سال 460هـ/1068م در بارعام سر حاکمي از قفقاز را، در جواب پابوسي وي، به محض آنکه اطلاع يافت که به اسلام گرويده است، بوسيد).(21)
يکي از نشانه هاي ممتاز احترام اين بود که سلطان در مقابل علماء(مذهبي) از جاي برخيزد(22) يا آنان را با کلمات محترمانه اي مورد خطاب قرار دهد.(23) علماء اجازه داشتند در حضور سلطان بنشينند، امري که فقط براي مشاوران مورد اعتماد مخصوص (يا نزد عضدالدوله آل بويه که از جانب عمويش در سال 338 هـ/949م به عنوان جانشين منصوب شده بود)(24)پيش مي آمد، و اين تازه پس از زماني صورت مي گرفت که وي قبلاً مراتب تکريم و تعظيم خود را-توسط عبور از ميان دو رديف افراد مقابل هم- نشان داده بود.(25) علاوه بر آن از فرمانروايان مستقل محلي(در غزنه) خواسته مي شد که هنگام خطابه حاکم زانو بزنند.(26)
در هنگام بارعام، حاکم- مانند شاهنشاهان قديم(27) ايران- زير سايباني(به عربي شمسه[شمسيه]، به فارسي چَتر، به ترکي چِتر/چَتير[مشتق از زبان هندي])(28)مي نشست. اين سايبان نزد سلجوقيان اغلب بافته اي مزين به نقش تير و کمان و يا عقاب-يا حيوانات توتمي(29)-بود.(30). ضمن بارعام، حاکم-مانند سلجوقيان-آشکارا صحبت از حق مي کرد(تنها چيزي که هنوز هم عادات حکام عرب را به خاطر مي آورد). اغلب در ميهماني درباريان، هيچگونه حق تقدمي براي هيچ يک از رعايا منظور نمي شد،(31) براي اين ميهمانيها که به صورتهاي کاملاً منظمي برگزار مي شد-حداقل در آنهايي که به مناسبت جشنها بود- مأموران تشريفات و غلامان(غلمان)(32) ويژه منظور مي شد تا هيچ عملي برخلاف رسوم و تشريفات لازم صورت نگيرد و به مقام و منزلت ضيافت، لطمه اي وارد نشود.(33)
بيش از هر تشريفات ديگري، توجه و دقّت ويژه اي در جشن تاجگذاري يک سلطان به عمل آمد، زيرا که براي سرزمينهاي شرقي، بيش از مردمان ديگر عادت شده است که اين گونه کارهاي ظاهري را دليل قدرت و اهميت سلطان بدانند. در تاجگذاري(34)به زودي ديهيم(تاج)(35)«به شيوه قديم ايران» متداول شد.(36) تاج با سنگهاي قيمتي تزئين مي شد(مرصع).(37) اميرتاج را بر سر حاکم مي نهاد و حاکم آنرا در طول جشن چند روزه بر سر داشت.(تاجگذاري با کلاه [به عربي قلنسوه](38) نيز شايد به همين روال مورد نظر بود.
براي نشستن، تخت به کار مي رفت که ابتدا ساده بود، امّا از جانب مردآويج زياري(323-317هـ/935-929م )با تقليد آگاهانه از روي نمونه(39)«ايران کهن» عصر ساساني، از طلا ساخته شد(40)(براي کساني که به حضور مي پذيرفت تختي از نقره آماده بود)(41) تا بدين وسيله ادعاي خود را کاملاً مشخص کند که مي خواهد «چونان حکايت سليمان و ديوهايش»، (42) امپراتوري ايران را دوباره احياء کند و برتري عرب را (حتي در دوران اسلامي) به نابودي بکشاند.(43) حتي قبايل بدوي شرق ايران نيز از طريق رُخَج با مفهوم تخت آشنايي داشتند.(44) در بيان اهميت اين سمبل ها، جاي تعجب نيست که طغرل بيگ سلجوقي پيروزي خويش و تصاحب حاکميت بر نيشاپور را بدينسان نشان داد که خود بشخصه به جاي مسعود غزنوي برکنار شده بر تخت جلوس کرد.(45) در پايان جشن تاجگذاري، مانند آغاز ورود حاکم جديد به محل مأموريت خود، (46) رسم چنين بود که سکه پخش(نثار) مي کردند.(47) حتي گاه در چنين مواردي خزانه دولت به کلي خالي مي شد.(48) اميران و سربازان مانند جاهاي ديگر، در چنين اموري حريص بودند.(تقسيم کردن اين سکه ها هم مانند پرداخت حقوق معمولاً فقط به وسيله حاکم کم اهميت تر، يا حاکم مهمّ امّا کاملاً دقيق شخصاً انجام مي گرفت).(49) اعياد بزرگ ملي ايرانيان مانند نوروز و مهرگان(51) نيز موقعيت را براي دادن هبه هاي بزرگ و اعطاء هداياي افتخارانگيز و به طور کلي هداياي سمبليک(مثلاً يک سيب)(52) فراهم مي کرد. ترجيح داده مي شد که مجرمين(به ويژه مجرمين سياسي) در چنين روزهايي مورد عفو قرار گيرند- و اگر مجرم داراي خون اشرافي بود- گاه در زنجير طلايي(53) و يا نقره اي(54) به جلو فراخوانده مي شد و اجازه سرکشيدن جام عفو «کاسه امان» را مي يافت.(55) همچنين بعضي از زندانيان را که مي خواستند عفو کنند در چنين فرصتهايي بدانجا مي آوردند و در پايان جشن آزاد مي کردند، چنانکه در سال 442هـ/1050م با نجيب زاده گرجي که به علت فداکاري در خدمت طغرل بيگ، کاملاً مشخص و ممتاز گرديد، چنين رفتار شد.(56)
اگر تاجگذاري سلطان، در مقابل رعايا نشانه شروع حکومت او بود، بنابراين مي بايستي اعطاء فرمان(منشور،(57) عهد) و پرچم (57) از جانب خليفه نيز مظهر به رسميت شناختن او به شمار آيد؛ (58) در هر تغيير حکومت نيز اين تشريفات تکرار مي شد.(59)
پرچم(عَلم، به فارسي درفش)(60)و نيز بيرقهاي کوچک(مطارد)(61) يکي از نشانهاي بسيار قديمي مقام شاهي بود و در اصل ظاهراً به تقليد از پرچمهاي ابريشمي چينيان(62) به وجود آمده بود.(63) نزد ايرانيان چنين پرچمهايي از عهد پارتيان و ساسانيان شناخته شده بود. (64)
در نبرد با اعراب در جنگ قادسيه، رستم(روذستهم) به عنوان نشان تصميم جدي، پرچم مقدس و کهن سلطنتي(درفش کاوياني) را به اهتزاز درآورد. اين پرچم از پوست پلنگ بود، «پهناي آن 8گز و درازاي آن 12 گز بود.»(65) اعراب نيز-حتي قبل از ظهور اسلام-پرچمهايي داشتند(66) و بدين ترتيب بود که سنتهاي ايراني و عربي در سمبلهاي خلفاء با هم تلاقي کردند. سلطان مؤمنان پرچم را به عنوان نشان انتصاب قانوني- در عصر اموي(و بعد نيز در اسپانيا)(67) به رنگ سفيد،(68) و در زمان عباسيان اغلب(69) به رنگ سياه-به حکام و امراء اعطا مي کرد.(70) خانواده هاي اعيان بيرقهاي کوچک خود را داشتند.(71) سلجوقيان، که در اصل پرچم قرمز داشتند، پس از تصرف بغداد (447هـ/1055م) پرچم سياه را قبول کردند؛ (72) قراخانيان به طور مدام رنگ قرمز(نارنجي) را حفظ کردند.(73)(چترها نيز رنگ مشابهي داشتند).- قرمز رنگ خوارج بوده است؛ سفيد رنگ علويان بود (پس از آن همچنين فاطميان).(74) شايد سنخيتي بين رنگ عباسيان(75) و علويان وجود داشت که پس از برگزيده شدن امام علي بن موسي الرضا(عليه السّلام) به عنوان وليعهد از جانب خليفه مأمون(شوال 201 هـ/18 آوريل 817م) رنگ سبز رسميت يافت.(76) چه رنگ سبز به ويژه «رنگ پيامبر» شده بود.
تغيير دسته، لازمه اش به طور کلي تغيير رنگي بود که به کار مي رفت. (77)- سلسله هاي ايراني مانند سامانيان پرچمهايي به کار مي بردند که مطمئناً همه ي آنها از جانب خليفه اعطاء نشده بود. آنان در لشکرکشيها(مانند غزنويان، سلجوقيان و نيز اعراب)(78) بيرقها(79) و پرچمهاي کوچکي(80) داشتند که توسط پرچم دار (صاحب العَلَم) حمل مي شد.(81)
پس از اعطاء پرچم توسط خليفه، حاکم يا امير مي توانست (حتي اگر صغر سن داشت)، (82) يک دَسته موزيک در باري(83) همراه با طبل(نقاره)(84) داشته باشد که در مناسبتهاي معيّن (ورود به پايتخت، اعلام خبر پيروزي)(85) پنج بار(86)(و براي «حکام نيمه مستقل»: سه بار (87) و يا دوبار) نواخته مي شد.(88) يکي از حاکمان (شايد ساماني) حتي اين حق را به دست آورد که شخصاً «خلت»(خَلعه/خِلعه) به عنوان نشان افتخار، (89) و لباس رسمي به وزير خود(90)اعطا کند.(91)
«خلعتي» که امويان ظاهراً از بيزانسي ها و ساسانيان اقتباس کرده بودند، به طور کلّي در عصر عباسيان متداول شد.(92) شخص آن را بلافاصله پس از انتصاب مي پوشيد و در روز بعد هم مجدداً با «لباس بي آستين»(قبا) در دربار ظاهر مي شد.(93) خلعت ها اغلب به وسيله حاشيه اي منقش يا به وسيله عبارات قرآني (طراز) مزين مي شدند، (94) که براي توليدشان کارگاههاي مخصوصي، به ويژه در خوزستان وجود داشت.(95) براي اعطاي خلعت ترجيحاً روز جمعه انتخاب مي شد؛ (96) اما در مورد امراي ارتش که بلافاصله پس از مأموريت براي لشکرکشي، شمشير افتخار(57) و گردنبند افتخار(58) دريافت مي داشتند، البته نمي توان روز معين آن را مشخص کرد، کلاه (قلنسوه)(99)و يا اشياء ديگر(100) نيز به عنوان نشان افتخار اعطاء مي گرديد. امّا با وجود اين، خلعت، متداولترين نوع هبه ي ملوکانه به معني و نشان افتخار بوده است(101) که شرق خيلي دير مثلاً ترکيه از سال 1247هـ/1831م آن را پذيرفت. اعطاي نشان افتخار در شرق آنهم به طور متداول و به کرات، حتي در نزد سلجوقيان به وسيله تقسيم چندين خلعتي(گاه تا هفت) شناخته شده بود.(102)
نام امراي به رسميت شناخته شده در خطبه نيز ذکر و بر روي سکه ها ضرب مي شد، که البته مسأله ذکر نام خليفه يا سلسله هاي ديگر همزمان با ذکر نام اين امراء، همواره برخوردهايي را باعث مي گرديد.(103) در ارتباط با اين رسم، نام دشمنان آشتي کرده مانند نام سنجر در خطبه ها(104)-به عنوان افتخار ويژه- حتي پس از مرگش(552هـ/1157م) در مراسم مذهبي، حداقل در خراسان، ذکر مي شد.(105) در مواقع خاص سوگواري، دربار فقط به پوشيدن لباس عزاداري قناعت مي کرد، (106) که پابرهنه رفتن (تا آنجا که وضع جوّي اجازه مي داد) جزو مراسم آن محسوب مي شد.(107)
در طول قرن سوم و چهارم قمري نهم و دهم ميلادي در ايران يک زندگي حقيقتاً درباري به وجود آمد. حداقل در همسايگي بغداد و سامره در آن زمان براي قصر و بعد به طور کلي حکومت، اصطلاح «دروازه ي قدرت»(باب السلطان)(108)به کار مي رفت که بعدها به صورت «دارسعادت» و «باب عالي»(109) در زمان عثمانيان و صفويان و نيز به صورت «دروازه عالي» در مغرب زمين درآمد. احمد ساماني(متوفي 301هـ/914م) و نصر دوم(متوفي 331هـ/943م) اجازه دادند که قصرهايشان (110) به طور سمبليک توسط دوشير(رام شده) پاسداري شود، (111) همچنين اسب زين شده اي(فرس النوبه) نيز جهت فرار آماده نگاه داشته مي شد.(112) همچنانکه عباسيان پايتخت شان بغداد آن را به علت ناآراميها و برخي جهات ديگر به سامره منتقل کردند، (92 /883-838م) بسياري از حکمرانان نيز قصرهاي حکومتي خود را اغلب خارج از شهر(113)(جايي که کنترل بيشتر و خطر مردم کمتر وجود داشت) مي ساختند. حتي حاکم الرخج(«ژونبيل»)پايتخت ويژه تابستاني در زابلستان(114) داشت، و نصربن احمد ساماني پايتخت زمستاني خود را در بخارا و پايتخت تابستاني را در سمرقند و يا در نواحي مجاور و گاه نيز در هرات(115) قرار مي داد. همچنين حکام کرمان پايتخت خود را در ماههاي نوامبر/دسامبر(آبان و آذر) و آوريل/مه (ارديبهشت و خرداد) از «منطقه سرد» به جيرفت(116) منتقل مي کردند. بدين ترتيب مردم بدان عادت کرده بودند که حاکم مقر ثابتي وابسته نباشد و مسعود سلجوقي (44-541هـ/49-1146م)، ارسلان (555هـ/1160م و بعد) و طغرل(در حدود 570هـ/1175م) به عکس هيچ گاه در اين انديشه نبودند که با دربار خود به آنجا و اينجا نقل مکان کنند.(117)در صورتي که اين امر مثلاً نزد مغولان، آن چنان که معروف است، براي مدتي طولاني در حکم قانوي ثابت بود.
در حالي که آل بويه به اعطاء عناوين (عضدالدوله و غيره) از جانب خلفاء اکتفا مي کردند، سلجوقيان يک قدم به جلو نهادند. آنان خود «کلمه»(توقيع(118) يا امضاء) را، آنطور که انتخاب شده بود، پذيرفتند، بدين صورت که فقط به نام يکي از خلفاء عباسي تکيه کنند. (119) به زودي اين کلمه به تنهايي بر روي فرمانها (120)نوشته يا بر روي مهرهايي منظور شد، (121) که با آن فرمانها و امثال آن ممهور مي گرديد.(122) به تدريج اين علامت با تمغا تواماً در طُغرا آورده شد. ممکن است که اين کلمه (مانند اصل پذيرفتن نام تخت و تاج نزد خلفاء) نوعي برنامه حکومتي را توصيف کند(123)که در نزد سلجوقيان نيز يادآور تأثير اسامي تخت و تاج حکام آسياي ميانه (مثلاً قراخانيان و يا از آن طريق شايد غيرمستقيم پادشاهان چيني) بوده باشد.
شعار حکومت سلجوقيان در قرن پنجم هجري/ يازدهم ميلادي اگرچه بسيار تغييرپذير بود، ولي اغلب محتواي اخلاقي خالي نبود؛ با اين وجود، اين سلسله نشان خاص دربار خود را تير و کمان قرار داده بودند که هر چند از لحاظ سمبليک معناي زيادي دربرداشت، امّا به هر جهت فاقد محتواي اخلاقي بود.
اين نشان نه فقط بر روي بيرقها و سايبانها، بلکه بر روي فرمانها نيز ديده مي شد. نشانها به زودي «طغرا» ناميده شد(125) و به تدريج(126) به نوعي مهر تزئيني امضا تبديل گرديد، به همان گونه که بعدها استعمال آن در دربار عثماني شناخته شده است. (127) در عصر سلجوقي کاربرد چنين مهري را نمي شناسيم.(128) از طريق«طغرا» نشان (علامت) تطور يافته مشتق از تمغاي قديم (علامت آتشدان) (يا حروف ايراني ميانه؟) به کنار زده شد، اما هنوز از جانب طغرل بيگ به شکل ،و بعدها به کار مي رفت.(129) بر روي سکه ها علامت ديده مي شد.(130) اين گونه علامتهاي قديمي در خراسان و در مرزهاي آسياي ميانه، بيشتر (131) از داخل ايران، جايي که ارتباط با موطن ترکان، به سرعت از بين مي رفت، دوام يافت.
در عوض در داخل ايران سنتهاي کهن ايراني پيوسته حتي در عادات امراء بيشتر ظاهر مي شد. اين امر حتي در احياء اصل مشروعيت، همان گونه که در زمان اشکانيان و ساسانيان اصول قانون اساسي ايران را به وجود آورده بود، متجلي شد.(132)
حتي امويان نيز تأکيد کرده بودند که پس از ازدواج وليد اول(96-86هـ/715-705م) با نوه(133) يزدگرد سوم، از طريق دو پسر يزيد دوم، خون سلسله پرافتخار ساسانيان در رگهاي خلفاء جريان دارد. ا اين سبب علويان توانستند هر مسأله مورد علاقه خود را با ايرانيت پيوند دهند و از قافله عقب نمانند. همچنين از وصلت يکي از دختران پيروز پسر سوم يزدگرد با امام زين العابدين(عليه السّلام)(134)گزارش شده است. به طوري که بعدها امامان تجلي گر ميراث پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و علي(عليه السّلام)، به مثابه وارثان يک سلسله ي قانوني شناخته شدند. مي بايست از سرگذشت فاطمه(عليها السّلام) دريافت که واسطه بودن دختران نقشي را ايفاء مي کرده است؛ عقايد ايراني(135) نيز به هيچ وجه ممانعتي براي آن ايجاد نکرد.
روشن بود که خانواده ها و اميران محلي که بعدها قوت گرفته بودند، نمي توانستند بر جاي خود متوقف بمانند. طاهريان مايل بودند که از نسل رستم(136)(روذستهم)، آل زيار از کاوه (531-488م)، آل بويه از بهرام گور(438-420م)، (137)سامانيان از بهرام چوبين، (138)و بالاخره قراخانيان و سلجوقيان از افراسياب (و نيز هم زمان از پشته ي قينوق)(139)بوده باشند؛ (140) افکار ملي در اينجا نقشي نداشت. ابومسلم به نسب اصيل خود از بزرگمهر وزير انوشيروان اشاره مي کرد.(141) هم زمان نيز نوح اول ساماني و منصور اول ساماني و نيز بعدها محمود غزنوي خود را «سيد» خواندند و بدين طريق خود را منسوب به خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دانستند.(142)
آنچه که فردوسي به نام «رمانتيک ايراني» با موفقيت به پايان رساند، سلجوقيان را بر آن داشت که استمرار سنتهاي کهن ايراني را در انتخاب اسامي(کي کاوس، کي قباد و غيره) نيز سنديت بخشند. دربار حکام اسلامي سواحل جنوبي درياي خزر نيز بعدها از اين نوع سنتهاي اصيل متأثر شد؛ در اينجا نيز ادعاي نسب داشتن از ساسانيان (تقريباً در مورد حکام طبرستان) ظاهر شد و اتفاقاً در اينجا زودتر از همه جا در توجيه آن کوشش به عمل آمد.(143)
ازدواجهاي سياسي، آن چنان که ما در بخش هاي قبل بر اساس مشروعيت شناختيم، معمولاً پيش مي آمد؛ اين امر باز هم مورد (144) بررسي قرار خواهد گرفت. در اين زمينه خلفاء مشکلاتي ايجاد مي کردند. وصلت يک شاهزاده خانم عباسي با طغرل بيک سلجوقي در سال 453هـ/1061م فقط با اجبار صورت گرفت. (145) چنين ازدواجهاي سياسي را چند همسري مسلمانان و امکانات ساده طلاق، آسان مي کرد. براي اينکه موقعيت جانشيني فرزندان اين گونه ازدواجها (و يا ديگر انواع آن) تضمين گردد، (146) اغلب خشن ترين وسائل به کار برده مي شد. از آنجايي که به زودي مشخص شد که وصيت نامه هاي موجود درباره تعيين جانشين(147) رعايت نمي شود، و براي پسران خردسال خلفاء گهگاه مشکلاتي ايجاد مي گردد، (148) برخي از سلاطين اجازه مي دادند که نام پسرانشان (و يا حداقل آن پسري که به عنوان وارث در نظر گرفته شده بود)(149) در زمان حيات ايشان به عنوان نايب الحکومه در خطبه خوانده شود و بر روي سکه ها ضرب گردد.(150) اين امر وقتي ضروري تر مي نمود که در خاندان سلطان(به ويژه نزد ترکان غزنوي و سلجوقي و غيره) نظام واقعي جانشيني وجود نداشت، (151)(چنانکه در نزد عثمانيان نيز براي مدتهاي طولاني وجود نداشت).(152) گاه نيز همه اقدامات احتياطي، حتي مثلاً مخفي نگاه داشتن حادثه مرگ سلطان، (153) طي روزها، مسير سرنوشت را تغيير نمي داد، و هدفش باز دارد، (مگر نه اينکه در زمان عضدالدوله در سال 338هـ/949م، (154) برادرش و يا پس از مرگش در سال 373هـ/983م نجباي خاندان ديلمي (155)سرانجام به نحوي دوستانه بر سر يکي از لايق ترين افراد خود توافق کردند)، (156)درباره آن در مطاوي تاريخ سياسي به حدي سخن گفته شده است که در اينجا از ذکر مثالهاي خاص به راحتي مي توان صرفنظر کرد. اين وضع کراراً به قتل اعضاء بالغ و سالمند خاندان حکومتي نيز منجر مي گرديد، قدرت عصر سلجوقيان را قيّم ها و اتابکان (157) بازيچه دست خود کردند و اين امر به وضعي منجر شد که آنان پسران خود را به عنوان جانشين معرفي کردند، (158) و افراد حقيقي تحت حمايت خود را به کلي کنار زدند. در نواحي ديگر «اميران» زمام امور را به دست گرفتند و کار انتخاب بين دو مدعي را به نفع خود خاتمه دادند. (159) از هم گسيختگي داخلي بيش از حد دربار اميران ايراني آغاز شد و راه را براي آن نوع حکومتي که در بسياري از نواحي به نام «مملوکان» تشکيل شد (بدان گونه که آن را مي توان در شکل تکامل يافته اش همان مفهوم خاص مصري دانست)، هموار کرد.
پي نوشت ها :
1. درباره نشانهاي سلاطين و به طور کلي رجوع کنيد: Köprülü(قرن چهارم و پنجم هجري قمري-10/11 ميلادي)؛ مورد خلفاء، uz,if(قرن 4-3 هجري قمري/10-9 ميلادي)؛ در مورد ترکان: Barthold vorl.118(قرن 5 هجري قمري/11 ميلادي).
2. در حدود سال 55 هـ/675م حاکم سيستان سه شنبه ها، تاريخ سيستان، ص 95.
3. مسعودي، مروج الذهب، ج6، ص 127-124، معروف است که يکي از درباريان ساماني هنگام بارعام در نزد حاکم نيش عقربي را تحمل کرد: عوفي، جوامع الحکايات، ص 198، شماره 1305.
4. Brockelmann,Gesch,145.
5. طبري: تاريخ 2، ص 1505(سال 110هـ/ 58-727م در خراسان).
6. همچنين مغلوب شده در مقابل فاتح، مثل قاورد کرمان در مقابل برادرزاده ي خود ملکشاه 466هـ/ 1074م.
حسيني: اخبارالدولة السلجوقيه، ص 39.
7. نرشخي، تاريخ بخارا، ص 83(سمرقند 275هـ/888م)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 83.(محمود غزنوي خان قراخانيان قدير کاشغري سال 415هـ/1024م)؛ حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 122(سال 582 هـ/87-1186م اتابک قزل ارسلان در مقابل سلطان سلجوقي طغرل)، تحت شرايط معيني ممکن بود که در ملاقات طرفين، در مورد تشريفات قبلاً صحبت شده باشد: اخبار دولة السلجوقيه، ص 62، (سال 516هـ/19-1118 م بين محمود سلجوقي و عمويش سنجر).
8. جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 10(سال 543هـ/1148م آتسزخوارزمشاه در مقابل سنجر سلجوقي).
9. اولياء الله آملي: تاريخ رويان، ص 44: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 117(حدود سال 148هـ/765م در طبرستان)؛ نرشخي: تاريخ بخارا، ص 83 و بعد(سال 275 هـ/888م در سمرقند)؛ محمدبن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 89 و بعد(حدود سال 571هـ/1175م در کرمان).
10. طبري: تاريخ 3، ص 720.
11. نرشخي: تاريخ بخارا، ص 84(سال 275هـ/888 م در سمرقند)-. نکبي، Nikibi 165(مجدداً هم مولر Müller II52) گزارش کرده است). سبکتکين از نوح دوّم ساماني حتي اين اجازه را دريافت داشت که به علت کهولتش سوار بر اسب بماند، اما با توجه به عظمت پادشاهي وي و «با ناديده گرفتن اعمال قهرآميز و ناپسند وي» از اسب پياده شد و رکاب وي را بوسيد. تا چه حد چابلوسيهاي درباري، قلم را در نوشتن اين ماجرا، تحت تأثير قرار داده، نامعلوم است.
12. راوندي: راحة الصدور، ص 110-شبيبه همين احترام در دربار سلجوقي: حسيني در اخبار دولة السلجوقيه، ص 40(سال 466هـ/1074م) يا بين يکي از اتابکان و يک زنگي، در سال 555 هـ/1160م: همان کتاب، ص 109 و بعد گزارش شده است.
13. سياست نامه، ص 10، 17: سمعاني: کتاب الانساب، ص 307 و ظهر صفحه.
14. سال 325هـ/937م حاکم آمل، دوشنبه ها و پنجشنبه ها بارعام داشت: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان ص 218.-در سال 429هـ/1038م طغرل سلجوقي مدتي در چهارشنبه ها راجع به حقوق عمومي صحبت مي کرد، جلد7 (بر اساس ابن اثير: الکامل، ج9، ص 158 هر هفته دوبار «طبق روش حاکم خراسان») در مورد عبدالله طاهري رجوع کنيد به: گرديزي، زين الاخبار ص 6 و بعد. Krymśkyj 181.
15. Kremer,C.G.II.247.
16. سال 275هـ/888م در سمرقند: نرشخي: تاريخ بخارا، ص 83/سال 390هـ/1000 م در سيستان: تاريخ سيستان، ص 350 و سال 583 هـ/1187 م اميران سلجوقي: راوندي، راحة الصدور، ص 343.
17. مثالها: ابن اثير، الکامل، ج8، ص 353 (آل بويه در مقابل برجسته ترين برادر خود علي=عمادالدوله)؛Mez 136 بر اساس ابن جوزي Gauzi BI.116a (سال 9-368 هـ/979م در مقابل عضدالدوّله از آل بويه)؛ بيهقي: تاريخ، ص 34(فرمانده سپاه بيهق به پاي محمود غزنوي سه بار بوسه زد)؛ جويني: تاريخ جهانگشا، ج3، ص 218(سال 518هـ/1124م)؛ دولتشاه: تذکره، ص 84. (انوري شاعر در حدود سال 534هـ/1140م در مقابل سنجر)؛ حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 110(سال 555هـ/1160م امير زنگي کرد در هر قدم مقابل ارسلان سلطان سلجوقي، ارسلان شاه).
18. نکبي Nikbi 206(سال 387هـ/997م در بخارا).
19. سال 91هـ/710م نيز در طخارستان در مقابل سلطان متداول بود: طبري، تاريخ 2، ص 1224 و بعد: سال 3-132هـ/750م ابومسلم در مقابل برادر خليفه انجام داد: طبري، تاريخ3، ص 59.
20. سال 421هـ/1030م خوارزمشاه انجام داد، سال 422هـ/1031م وزير مجدداً منصوب شده مسعود غزنوي دست بوسي و پابوسي؛ بيهقي: تاريخ، ص 52 و بعد و 151-. قزل ارسلان اتابک در مقابل سلطان طغرل دوم سلجوقي؛ راوندي: راحة الصدور، ص 339، 343.- سال 576هـ/1180 م: محمدبن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 113.
21. حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 31.
22. سال 3-272 هـ/885م در سمرقند: ابن اثير: الکامل، ج7، ص 93(در آن زمان حتي شگفت انگيز بود).
Muhmud Ibn, UTman: Die Vita des Scheich Abū Isḥāq al-kāzaruni,hrsg.von Fritz Meier( در مقابل علماء معروف ديگر 12 سال در فارس در سال 363هـ/75-974م)s.18(Leipzig 1948) قابوس نامه چاپ ديتز، ص 373 و بعد-.[Bibliotheca Islamica XVI] که به طور کلي پذيرايي مؤدبانه اي را در مقابل افراد موافق و امين توصيه مي کند.
23. ارسلان شاه سلطان سلجوقي در مقابل شاه ارمن سوکمان(خطاب «ابگي»= برادر مسن تر): حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 111(سال 556هـ/1161م).
24. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 159.
25. (سال 389هـ/999م امير خراسان در مقابل محمود غزنوي)، ابن خلکان/چاپ ووستفلد، ج8، ص 86.
26. بيهقي: تاريخ، ص 52 و بعد(سال 421هـ/1030م).
27. Inostrancev in den zapiski Vost,Otd.VII,s.1-113,uz 29f.
28. کاشغري: ديوان لغات الترک: ج3، ص 31 کاشغري/ چاپ بروکلمان، ص 51 (قراخانيان)، بنداري، ص 133(سال 513هـ/1119م نزد سلجوقيان)؛ ص 159(حدود سال 527هـ/1133 م)، ابن صاعد: طبقات الامم، ص 204(غوريان سال 603هـ/07-1206م).-به طور کلي مقايسه کنيد با:
رشيدالدين: تاريخ مغول/چاپ کاترمر، ج1، 206، يادداشت57(ص 211-206): uz.447f
Herzfeld,Sam,VI 236.
محمود غزنوي در پذيرايي از امير قراخانيان قديرخان خيمه برپا کرد: گرديزي: زين الاخبار، ص 83.
29. (براي غزنويان)Köprülü,Senb.33-52 و نيز-.Töz
30. محمدبن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 10(سال 4-433هـ/1042م در کرمان)؛ سياست نامه، ص 109(فصل 28: سلجوقيان). Köprülü,senb.41 (غزنويان ماه و سيمرغ داشتند: Köprülü in der EI,türk,II 405(همچنين رنگ آن سياه بود). از سايه بان سياه حاکم کش در قرن 6 هجري قمري/12 ميلادي- Hirth Rockhill ص 133 و بعد گزارش مي دهد: f Hirth länder[Lit.Verz,Nr.241 مانند] درباره ارتباطات سمبليک و تاريخي اين تشريفات، مؤلف ذيل حدسيات مهمي ابراز مي دارد:
Andreas Alföldi:"Die Geschichte des Thron- Tabernakels".in: La Nouvelle clio 10(Dez.1950),s.557-566.
31. گرديزي: زين الاخبار ص 83 و(سال 386هـ/996 م حاکم ساماني)Nikbi 189 نکبي .
(خان قراخانيان)-درباره درباريان شايسته در سياست نامه، ص 84-82(فصل 17) گزارش شده است.
32. سياست نامه، ص 99-97(در فصل 27، به ويژه سامانيان).
33. بدين جهت محمد دوّم خوارزمشاه در سال 596هـ/1200م و 601هـ/1205م، شخص درباري مسن و با تجربه اي را که ميهمانيهاي سلطان سنجر(متوفي 552هـ/1157م) را برگزار کرده بود، مأمور انجام اين کار کرد تا جشنهاي وي چيزي از جشنهاي نامبرده کم نداشته باشد: جويني، تاريخ جهانگشا، ج2، ص 47: دولتشاه: تذکره، ص 133.
34. سال 71-270هـ/884م تاجگذاري زيديان طبرستان ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 189: سال 388 هـ/998م حکام طبرستاني در گرگان: همان کتاب، ص 229، در حدود سال 596هـ/1200م تاجگذاري اسپاهبذ طبرستان: همان کتاب، ص 255.
35. طبري، تاريخ2، ص 1326(سال 98هـ/17-716م درگرگان)؛ 3، ص 2204(سال 288هـ/901م نزد سامانيان).-ديهيم «افسر پادشاهي»ناميده مي شود(در سال 593هـ/1197 م در کرمان، محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 183).-براي عصر ساسانيان، رجوع کنيد به: kurt Erdmann بر اساس Michael 421f تاج ساساني در سال 31-30 هـ/651م در خراسان به غارت رفت و توسط عثمان در کعبه قرار داده شد. درباره کتاب التاج في اخلاق الملوک (که اشتباهاً به نام جاحظ ذکر شده است) رجوع کنيد به: پائين Brockelmann,GAl,SI 246.
36. مسعودي: مروج الذهب، 9، ص 27، مسکويه: تجارب الامم، ج5، ص 489 فرمانده قيام کننده ديلمي(سال 317هـ/31-926م)، که مي خواست خود را حاکم اعلام کند، دستور داد که شنل سلطنتي (بدنه: رجوع کنيد به طبري-فهرست لغات، ص 1029) و کلاه بلندي«طبق نمونه انوشيروان» برايش تهيه کنند. مسعودي: مروج الذهب، 9 ص 27.
37. مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 318(مردآويج، سال 929م)؛ ابن اثير: الکامل، ج8، ص 96؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 103(مسعود سال 427هـ/1036م)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 141(سال 485هـ/1092م).
38. در طبرستان حدود سال 596 هـ/1200م به مدت هفت روز (با هداياي درباريان و غيره)؛ که در روز هشتم مراسم بر تخت نشستن انجام شد: ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، ص 255.
39. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 55(نزد زيديان در طبرستان)؛ بيهقي، تاريخ، ص 46، (سال 421هـ/1030م نزد مسعود غزنوي)، ص 437(سال 424هـ/1033 در کرمان؛ با دو حاشيه دوزي).
40. آخرين شاه ساساني مي بايستي تخت و تاج و لوازم قيمتي خود را در فرار براي (پيلان شاه) حاکم سرير در داغستان فرستاده باشد، تا او، آنها را تا هنگام روي کار آمدن مجددش نگاهداري کند. بدين علت اين حاکم مي بايستي عنوان «صاحب السرير» داشته باشد: مسعودي: مروج الذهب، ج2، ص 41؛ مقايسه کنيد با حدودالعالم، ص 454.
41. مسعودي: مروج الذهب، ج9، ص 8.
42. ابن اثير: الکامل، ج8،ص 67-61، 96، 105؛ مسعودي؛ مروج الذهب، ج9، ص 27.- سال 120هـ/738م حاکم عرب بلخ يک («سرير» داشت؛ و امير وي «کرسي» داشت: طبري، تاريخ 2، ص 1636.
43. مسکويه: تجارب الامم، ج، ص 162.
44. مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 316 و بعد(در تيسفون مي بايستي قصرهاي خسروان در طرح قديمي آن مجدداً ساخته شده باشند؛ تا آن زمان مردآويج مايل بود که در وسط آن اقامت کند).
45. ابن اثير: الکامل، ج7، ص 107(حدود سال 246هـ/860م).
46. راجع به تخت طلايي مسعود در غزنه رجوع کنيد به گرديزي: زين الاخبار، ص 103 و نيز Urāda/Türk,I.292.
47. سال 260هـ/874 م در بخارا: نرشخي: تاريخ بخارا، ص 78؛ سال 387هـ/997 م منصور ساماني: ابن اثير: الکامل، ج9، ص 44؛ سال 421هـ/1030م مسعود غزنوي: بيهقي: تاريخ ص 5؛ سال 448هـ/1056م سلجوقيان؛ تاريخ سيستان، ص380.
48. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 138(محمود غزنوي سال 421هـ/1030م)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 98(مسعود 1030م).
49. نکبي، ص 112-(سال 365هـ/976م در بخارا)، و نيز تقسيم غنايم پس از يک لشکرکشي: بيهقي: تاريخ، ص 114(محمود غزنوي).
50. در حدود سال 287هـ/900م زيديه در طبرستان: ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، ص 48.
51. طبري، تاريخ2، ص 1635(سال 120هـ/738 م در بلخ).- نگاه کنيد به مبحث «زرتشتيان» در جلد اول کتاب حاضر.
52. طبري، تاريخ2، ص 1637(سال 120هـ/738م در بلخ). نگاه کنيد به جلد اول کتاب حاضر، ص 295.
53. طبري، تاريخ 2، ص 1206(سال 90هـ/709م در طخارستان).
54. طبري، تاريخ3،ص 798.
55. (قرن 5هـ/11م)uz.31f (بنابر نسخه چاپ نشده دستنويس ابن جوزي).
56. و(اين عمل جوانمردانه را حتي نويسنده ارمني دشمن اسلام هم تأييد کرده است: Math,88,بر اساس Stefan Orbelian- قرن 7هـ/13م- شخص نامبرده در نبرد از بين رفت).
57. رجوع کنيد به: Walther Björkman in der EI,III 268f.
58. طبري، تاريخ 3، ص 841؛ ابن اثير: الکامل، ج6، ص 85(هر دو سال 196هـ/812م فضل بن سهل) (پرچمي «با شمشير دو دَم»= لواء علي سنان ذي شعبتين-[آيا با ذوالفقار علي(علیه السّلام) مشابه است؟])؛ ابن تغري بردي، ج1، ص 593، (سال 6-205 هـ/821م عبدالله طاهري)؛ طبري، تاريخ 3، ص 2195، 2204: ابن اثير: الکامل، ج7، ص 178 و بعد؛ ابن خلکان/چاپ gä، ج2، ص 323(همگي در سال 287هـ/900م نزد اسماعيل ساماني)؛ بيهقي: تاريخ، ص 75(سال 421هـ/1030 م مسعود غزنوي).
59. طبري، تاريخ 3، ص 2133(سال 279هـ/892م).
60. مفاتيح العلوم، ص 115.
61. مسکويه: تجارب الامم، ج2، ص 5(سال 329هـ/41-940 م در طبرستان).-به طور کلي رجوع کنيد به:
phyllis Ackerman: "Standard,banners and badges", in Survey III 2766-2782,[darin S.2772-2775: The Islamic period: The early centuries].
62. به فارسي «سره»، به عربي «سرق»، به تخاري «شارک» مقايسه کنيد با: sir AurelStein: Serindia III,(Oxford 1921),937f.(و با 4 تصوير و 56 جدول).
63. Franz Altheim: Welgeschichte Asiens im griechischen Zeitalter,Band I.Halle/saale 1947,S.67.
(اسم سره särä با "seir" چيني ñ.PEG [sires-مترجم] بستگي دارد.)
64. Köprülü in der EI,türk,II 404 lks.بالا (با اشاراتي به شاهنامه).
65. طبري، تاريخ1، ص 2337؛ ابن اثير: الکامل، ج2، ص 168.-و نيز:
Arthur Christensen: Smeden Käräh og det gamle persiske rigsbanner
(کاوه آهنگر و پرچم کهن سلطنتي ايران)، (kopenhagen 1914)
bes.s.8ff(Abh.s.18)(Det kgl.Danske Videnskabernes Selskab.Hist.fil Meddedelser II,7)
Arthur Christensen: "Les Kayanides",(kopenhagen 1931),s.43(ebd.XIX.2)
و منابع ديگر در اينجا همچنين:
F. Sarre: Die alt-orientalischen Feldzeichen, in der Klio III(1903)s.333-371...].
66. دينوري: اخبارالطوال، ص 144، (سال 21هـ/642م در نبرد نزديک نهاوند).
طبري، تاريخ 2، ص 990 ذکر مي کند 24هـ/6-645 م پرچم بني سعيد؛ سال 68هـ/8-687 م در جنگ با ازرقي ها کتاب الاغاني/ قاهره، ج3، ص 295.-و نيز رجوع کنيد به:
Fries 25-27,Köprülü in der EI,türk,II 405r.Levy,soc.II 307f.
67. سپاهيان عباسي در خراسان در سال 129هـ/7-746 م به عنوان نشان مشخصي دسته نيزه هاي خود را با پشم پوشانده بودند: Köprülü in der EI,türk,II 405 r.
68. طبري، تاريخ 2، ص 1921.
69. رجوع کنيد امّا به: Mez 130f با مدارک: راجع به تعويض سياه و سفيد نزد قراخانيان: Nachman Schapiro در مورد خصوصيات اصلي پرچم قدیم اعراب در: Archivum philogicum III(kauen 1932):s.113-124
تعويض از سفيد به سياه نزد بيزانتي ها و چيني ها نيز معمول بوده است:
Tang-Schu 3614/4,Sung-Schu5718/3(966), Friedrich Hirth: Die Länder des Islam nach chinesischen Quellen,(Leiden 1844),(T'oung-Pao,Beiheft zu Band V),S.29.
70. طبري، تاريخ، 2، ص 1949: ابن اثير: الکامل، ج5، ص 143؛ 109 Ass.II(Text)(سال 130هـ/8-747م)؛ حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، ص 153(سال 314هـ/926م)؛ صولي: اخبارالراضي و المتقي، ص 232.-Vloten,Abb.138-140,vloten,Rech.63f پيروان عباسيان در خراسان دو پرچم براي دسته هاي ويژه داشتند«الظلّ»(سايه)، «السحاب»(ابر)، با نوشته هاي قرآني(40،22): طبري، تاريخ 2، ص 1954؛ ابن اثير: الکامل، خ5، ص 133.-Volten,Abb,78,97.uz..2
71. اشعريان در قم: قمي: تاريخ قم، ص 282 و بعد.(با تصوير).-صديقي، 41.
72. راوندي: راحة الصدور، ص 144، 148 و :
Urāda/Türk,1279,uz.478,Köprülü in der EI,türk,II 407f.(تحت عنوان«بيرق»).
73. بيهقي: تاريخ، ص 1352(سال 1033م)-Köprülü,Senb.40Köprülü in der EI,u2.30,Anm.2 türk.II 406f
74. در حدود سال 318هـ/930 م يکي از اميران طبرستان پوشيدن لباس سفيد را به عنوان علامت ويژه عقايد علويان در نظر گرفت: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 151؛ اين امر براي زيديان نيز معتبر بود:همان کتاب، ص 167(سال 251 هـ/865م).
75. سياه نيز نزد آنان رنگ دستارها بود(سال 375هـ/985م همراه با انتصاب يکي از آل بويه-شيعي!: روذراوري: ذيل تجارب الامم، ص 99) و به طور کلي سياه رنگ لب س بود(سال 129 هـ/747 دينوري: اخبار الطوال، ص 359 و بعد- از اين رو طرفداران عباسيان به سادگي «سياهپوشان»(المسوّده) ناميده مي شوند: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 17، مجموعه اي از سمبل رنگهاي مختلف در کتاب زير موجود است:
Wellhausen,Arab,332,Anm.I.
76. يعقوبي: تاريخ، ج2، ص 545، 551.-و نيز ujūn
يعقوب محمد کليني: الکافي في علم الدين(مجموعه احاديث معروف شيعه)، چاپ سنگي، تهران 1889، ص 201.
77. سال 283 هـ/896 م در الحاق به زيديه در طبرستان: تاريخ سيستان، ص 252.
78. طبري، تاريخ 2، ص 1996(سال 127 هـ/46-745م).
79. درباره ريشه ترکي لغت «بيرق» رجوع کنيد به:
Mehmed Fuad Köprülü in der EI,türk,II 401-403.
80. (سال 451هـ/1059م در ارمنستان)Matth III.
81. طبري تاريخ 2، ص 1582(سال 117هـ/735 م در خراسان).
82. محمدبن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 128(سال 581هـ/1185م: سلجوقيان).
83. درباره لغت «نوبه» رجوع کنيد به رشيد الدين: تاريخ مغول/چاپ کاترمر، ج1، ص 418.(S.418.423)Anm 196؛ درباره دسته موزيک دربار به طور کلي نگاه کنيد به: H.G.Farmer in der EI.Erg.Bd.233-237
84. بيهقي: تاريخ ص 437(سال 424هـ/1033م در کرمان). ابن بلخي: فارس نامه، XV(علي آل بويه در فارس).
85. بيهقي، تاريخ، ص 5(سال 421هـ/1030 م مسعود غزنوي)، ص 441(سال 424هـ/1033 م همو).
86.Urāda/Türk 95,147(سلجوقيان)
87. رجوع کنيد به: عوفي، جوامع الحکايات، ص 158، شماره ff494 ص 234، شماره 1802(محمود غزنوي به برادرش اين حق را اعطاء کرد) و نيز uz.30,Anm.5(ص 31).مثالهاي ديگري از روسيه و بين النهرين نيز در:
H. Massé.Croyances etcoutumes persanes Bandii,(paris 1938),S.374f(La littérature de toutes les nations,N.R6),1.160,II,509.
88. همين طور باني اسکان کُردان شبانکاره(حدود سال 390هـ/1000م)؛ زرکوب: شيرازنامه، ص 20 و بعد، و يکي از رؤساي کرد حوالي دارابگرد در حدود سال 1070 که البته از جانب سلجوقيان برايش قدغن شد: ابن بلخي: فارس نامه، ص 165(و نيز افزوده بر آن ص XVII) و نيز رجوع کنيد به:
Richard Nalson Frye im Harvard Journal of Asiatic Studies x/2(Sept,1947)s.232.
و نوشته هاي ذکر شده در آنجا.
89. نرشخي: تاريخ بخارا، ص 77(سال 260هـ/ 874م)؛ Nikibi 153 نکبي(378هـ/988 م در نيشابور)؛ بيهقي، تاريخ، ص 23(سال 421هـ/1030م: مسعود غزنوي)؛ ص 297(سال 423هـ/1032م: پس از آن فقها به ويژه خلعت از طلا به وزن 50 مثقال دريافت مي داشتند): ص 542(مسعود سال 429هـ/1038م).
90. وزير مسيحي علي آل بويه در سال 322هـ/934م: مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 303.
91. درباره لباسهاي افتخار در دربار خليفه رجوع کنيد به: Kremer,Stretiz,32.
92.Mehmed Fuad Köprülü in der EI türk V Dozy,Vêt,S.v(با منابع بعدي ديگر): 483-486.
و نيز عقيده مقريزي (که همان بوسيله Brockelmann,Gesch 100 نيز اخذ شده است)، مبني بر اين که ابتدا در زمان هارون الرشيد، مرسوم شده جنبه ي روايتي دارد.
93. و نيز در سال 422هـ/1031 م يکي از وزراء مسعود غزنوي، بيهقي، تاريخ، 152.
94. رجوع کنيد به:
Adolf Grohmann in der EI,IV 858-858 und,Erg.Bd.265-267.
95. ابن حوقل: المسالک و الممالک، ص 313 و بعد؛ تغري برديII، ص 192.
96. رجوع کنيد به بيهقي: تاريخ،ص 410؛ سال 425 هـ/1034م).
97. طبري، تاريخ3، 796(سال 6-195 هـ/811 م در جنگ بين امين و مأمون).
980 طبري، تاريخ، 3، ص 1701(سال 255هـ/869م).
99. پس از آنکه به يعقوب ليث خلعتي از پوست سمور هديه شد، گفته شد که هديه دهنده با دادن چنين هديه اي به همه خيانت کرده است ابن اثير: الکامل، ج7، ص 97(سال 262هـ/76-875م).
100. بدين شکل در سال 390هـ/1000 م به وزيري از آل بويه قبل از عزيمت به نبرد در حوالي شيراز: يک قبا، يک شنل(فرنجيه)، يک شمشير، يک کمربند(منطقه) و يک «دَست» طلايي (طبق کتاب تلفظ Amedroz به معني نشان افتخاري که به وزير اعطاء مي شود) داده شده است: هلال تاريخ الوزراء ص 379.
101. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 153(سال 337هـ/49-948 م نوح دوّم ساماني)-با چه شکوه و جلال فوق العاده اي مثلاً محمود غزنوي خلعت از خليفه دريافت داشت، در کتاب عتبي Utbi، ص 214 و بعد به گزارش شده است.
102. رجوع کنيد به: حسيني، اخبار دولة السلجوقيه، ص 13(سال 448هـ/57-1056م و ص 71(سال 527 هـ/1133م)-. فخرالدوله آل بويه در هنگام واگذاري گرگان در سال 375هـ/985م 7 خلعت، يک دستار سياه، يک شمشير، يک گردنبند و بازوبند، دو پرچم و دو اسب با زين طلايي دريافت داشت(يعني اعطاي منصب با اعطاي هديه ها همراه بود): روذراوري: ذيل تجارب الامم، ص 99.
103. رجوع کنيد به: Richard Vasmer bei Schrötter 633-635 و نيز مبحث «سازمان اداري» در کتاب حاضر.
104. سال 604هـ/1207م توسط خوارزم شاه، محمد دوّم: جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 65.
105. راوندي: راحة الصدور، ص 171؛ ابن اثير: الکامل، ج11، ص 147.
106. جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 14(عزاداري عمومي به مدت سه روز خوارزم پس از مرگ اتسز خوارزم شاه در سال 551هـ/1156 م و تسليت نامه شاهزاده اي سلجوقي).
107. سال 323هـ/ 935م ديلمان نزد مردآويج، مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 316.
108. طبري، 3، ص 1892(سال 261هـ/76-875 م)-. و نيز مطابق با منابع ارمني:
(سال 1066/67 م)Matth 157
109. مقر حکومت سلجوقيان در سال 533هـ/1139م «تخت اعلاء» ناميده شد: راوندي: راحة الصدور، ص 231.
110. قصر ابوالحسن بن سيمجور، شخصيت برجسته سامانيان را Utbi 107 تحت عنوان «سراي» نام مي برد (و نيز ص 182 جلد اول همين کتاب).
111. گرديزي: زين الاخبار، ص 25: ابن اثير: الکامل، ج8، ص 25.-و نيز krymśkyj I,75
112. چهار مقاله(ترجمه براون در JRAS، ص 1899 و SA,s.55) درباره منشاء اين رسم نگاه کنيد به: BrowneI-317.
113. سال 372هـ/982م در بريم در طبرستان: حدودالعالم، ص 136.-سلطان بادغيس در قرن چهارم هـ/دهم م در کوغن آباد حکومت مي کرد: احسن التقاسيم، ص 308.
114. ابن اثير: الکامل، ج5، ص 224(سال 151هـ/768م).
115. چهارمقاله، ص 31.
116. محمدبن ابراهيم، تاريخ آل سلجوق، ص 35.
117. راوندي: راحة الصدور، ص 243 و بعد.
118. که گاه به نام هاي ديگر نيز قابل تبديل بود: جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 85(در نزد غوريان سال 609 هـ/13-1212م).- به طور کلي رجوع کنيد به uz.28 با پاورقي 2و:
Franz Taschner in der EI,IV 764
در اسناد ترکي قرن شانزدهم ميلادي «توقيع» فقط به طغرا و پس از آن به ديگر اسناد گفته مي شود. رجوع کنيد به:
Ludwig Fekete: Einführung in die Osmanischtürkische Diplomatik der türkischen Botmässigkeit in Ungarn(Ofenpest 1926),S.XXXI,XLIV und s.5.پايين صفحه سطر آخر سمت چپ.
119. آلپ ارسلان: bi-nasribi (در اينجا ناصر به طبع بعداً بوده است).
ملکشاه اول: اعتصمت بالله(معتصم) Urāḍa/Türk 1489 بر کيارق: II 249 همان کتاب: ebd,II 266 اعتمادي علي الله(معتمد) سنجر: توکلت علي الله(متوکل) راوندي: راحة الصدور، ص 167 و 185:
استعنت بالله(مستعين): (547هـ/1152م و بعد)، ملکشاه دوم همچنين سليمان سلجوقي(سال 554هـ/60-1159م): راوندي، راحة الصدور، ص 249، 274؛ اعتضدت بالله(معتضد): (555هـ/1160 و بعد) ارسلان. راوندي: راحة الصدور، ص 281.
120. مانند مسعود غزنوي در سال 428 هـ/1038 م: بيهقي، تاريخ، ص 548 پائين صفحه.
121. مأموران انشاء «الموقّعون» نام داشتند رجوع کنيد به:
spies, Umari 59 mit Anm.4
122. بيهقي: تاريخ ص 437(سال 424هـ/1033 در کرمان)، ص 473؛ راوندي، راحة الصدور، ص 185(سال 491هـ/1098م؛ سلجوقيان).-. Köprülü in EI,Türk,II 407:در معناي متکامل خود تا حدي با لغت مغولي «پيزا» مترادف است: رجوع کنيد به:
Aleksandr Nikolaeviċ Samojloviċ: Cucu ulusuńda payza ve Baysaya dair(درباره paiza und Baisa im ulus Ğoċi), im Türk Hukuk ve iktisat tarihi mecmusai II(1932/39),S.53-64.
123. نگاه کنيد به صفحه قبل.
124. محمد بن ابراهيم؛ تاريخ آل سلجوق، ص 10(حدود سال 433هـ/1042م).
125. محمدبن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 10(حدود سال 1042 براي سلجوقيان کرمان)، در اصل اين سمبل در آغاز فرمان ها «کمانچه» نام داشت (رجوع کنيد به Steingass 1047 Vullers II 884)، در اين جا به سادگي با «طغراء» يکي شده است (رجوع کنيد به کاشغري، ديوان لغات الترک ج1، ص 385).
126. Uz.27 mit Anm.1 und 2(سال 525هـ/1131 م سنجر).
127. رجوع کنيد به: Jeam Deny in der EI IV 890-94(با تصوير مقابل صفحه 889): و نيز به طور کلي: L.A.Mayer: Saracenic Heraldry,Oxford 1933(همراه با اطلاعات کتابشناسي).
128. محمد بن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 10: مقريزي: خط III ص 367، UZ.29
129. کاشغري، ج1، ص 56.
130. Türk. kat.IV.S.58f,Nr.84f(طغرل اول 57-1055).
و نیز رجوع کنید به ویرانه های اورخن.
131. حسيني، اخبار دولة السلجوقيه، ص 54، سياست نامه، فصل 35-. Barthold, Vorl.119
132. Nöldeke,Aufs,123.
133. بر اساس طبري تاريخ 1، ص 2873، 2، ص 1247 با دختر يکي از کنيزان، که البته به سبب موقعيت زماني غيرممکن بوده است (ابن اثير، الکامل، ح3، ص 416).
134. Wüst v3=Slane I 1442/ابن خلکان.
135. کورش(کيروس) دوم، در سال 559 قبل از ميلاد با دختر پادشاه قديم ماد ازدواج کرد:
Nöldeke,Aufs,17
136. مسعودي: التنبيه و الاشراف، ص 347(سيس krymśkyI25).
137. بيروني/ جانب زاخو. ص 38 و بعد (به انگليسي ص 48-44) و سپس Most.1413f ابن اثير: الکامل، ج8، ص 83(بدان معتقد نيست!) ابوالفداء تقويم البلدان، ج2، ص 372 و بعد: ابن خلکان/ چاپ ووستنفلد، ج1، ص 98= دسلن، ج1، ص 82، و نيز رجوع کنيد به:
Josef Marquart: Der Stammbaum der Buyiden, in der ZDMG IL(1895),s.660f.
138. krymaśkyj I 66f.
139. کاشغري، ديوان لغات الترک، ج1، ص 56(يکي از 24 خانهاي اغوز).
140. Barthold Vorl 106f.
141. ابن خلکان، چاپ ووستنفلد، ج4، ص 70= دسلن، ج1، ص 393.-«پسر پادشاه ايران» با پرچمي در سپاه استاذسيس شورشگر: طبري، تاريخ3، ص 356.
142. Lane-Poole II.S103,Nr.384,s.107-112,Nr,395-415,II,s.231f.Nr.459.
143. مانند: Karl Malaker in der Oriental Lit ztg.1930,sp.538,Anm.4. و نيز مقايسه کنيد krymaśkyj 103.
144. در حدود سال 535هـ/1141م سلاطين سلجوقي سنجر و محمود: پنداري، ص 244، 287: مقاله 297(يک سلطان ديگر سلجوقي).
145. راوندي: راحة الصدور، ص 111.-براي جزئيات رجوع کنيد به:
Schowingen(مانند کتابشناسي شماره 282)s.264-267
146. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 172(سال 346هـ/58-957م در آذربايجان)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 139 و ابن اثير: الکامل، ج10، ص 112(سال 1093 م ملکشاه)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 227(مسعود سلجوقي): راوندي: راحة الصدور، ص 227(سليمان سلجوقي، سال 554هـ/1159م).
147. چنين وصيت نامه اي مثلاً از محمد طاهري سال 253 هـ/867 م(طبري، تاريخ 3، ص 1692) و يکي از بزرگان طبرستان در حدود سال 524هـ/1130 م باقي مانده است: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 248.
148. سال 485 هـ/1092 م نزد سر ملکشاه: راوندي: راحة الصدور، ص 139.
149. مثلاً محمود غزنوي در سال 405هـ/15-1014 م به پسرش مسعود(اگرچه او شخصاً بعدها آن را تغيير داد). بيهقي: تاريخ ص 109.
150. کواذ ساساني در سال 531 م در زمان حياتش حتي اجازه داد پسرش خسرو اول تاجگذاري کند: Nöldeke,Aufs 113.
151. راوندي: راحة الصدور، ص 277(سال 554هـ/1159 م سليمان سلجوقي).
152. راوندي، راحة الصدور، ص 84 و بعد.
153. رجوع کنيد به:
Friedrich Giese: "Das Seniorat im Osmanischen Herrscherhause", s.250(in den Mitteilungen zur Osmanis chen Geschichte II,1923/26.S.248-256).
154. سال 551هـ/1156 م نزد اتسز خوارزمشاه جويني: تاريخ جهانگشا: ج2، ص 12.
155. نکبي، ص 137.
156. عتبي: ترجمه ي تاريخ يميني، ص 84: تا زماني که جانشين انتخاب شده غايب حکومت را به دست بگيرد. بزرگان برادرش را به عنوان «خليفه نيابت» مي خواندند: عتبي: ترجمه تاريخ يميني، ص 84، پايين صفحه.
157. ساير مقامات درباري در عصر سلجوقيان را uz.35-41 يکجا ذکر مي کند.
158. راوندي: راحة الصدور، ص 336 (در حدود سال 573 هـ/1177 م).
159. در سال 420هـ/1029م در فارس: زرکوب شيرازنامه، ص 38 و سال 441هـ/50 /1049م در غزنه. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 193.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي(جلد دوم)، ترجمه ي مريم ميراحمدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم