مترجم: محمد رضا بديعي
نگاهی به تاریخ نگاری ژوله ميشله (1) (1798-1874)
ميشله نخستين كسي بود كه واژه ی «رنسانس» را در مورد يك دوره از تاريخ به كار برد، و نخستين اثر مدرن را درباره ي جادوگري نوشت. وي همچنين فيلسوف ناپلي، جامباتيستا ويكو، را به جريان اصلي تفكر غربي وارد كرد. اما بالاتر از همه، او زندگي اش را وقف كمك به وحدت و آزادي فرانسه محبوبش نمود. ميشله، با اعتقاد به اينكه هر دو هدف مزبور مي تواند از راه بررسي تاريخ تأمين شود، تمام نيرويش را مصروف نوشتن تاريخ فرانسه (2) در 17 جلد (1833-1869)، تاریخ انقلاب فرانسه (3) در 7 جلد (1847-1853) و تاریخ در قرن نوزدهم (4) در 3 جلد (1872-1874) كرد. استنباط ميشله از فرانسه و تاريخش چندين نسل از هم ميهنانش را تحت تأثير قرار داد و به عنوان تاريخ نويس رسمي فرانسه در طي دوران جمهوري سوم (1871-1940) شناخته شد. اگرچه اكنون از وي غالباً به عنوان نويسنده تاريخهاي جهت دار نامي نمي برند، بسياري از تاريخ نويسان فرانسوي همچنان از او به عنوان منبع عمده الهام خود ياد مي كنند.ژوله ميشله در پاريس در 21 اوت 1798 در خانه ی ژان - فوركي(5) ميشله، يك نگارگر، و آنژاليك - كنستانس ميله(6) چشم به جهان گشود. ميشله از همان آغاز طفوليت در چاپخانه ی پدرش به كار پرداخت و او را در انجام دادن امور كمك مي كرد، و پس از اينكه پدرش در 1808 به خاطر بدهي زنداني شد، در كار اداره كردن چاپخانه به ياري عمويش نارسيس شتافت. ميشله تا 1809 نتوانست به مدرسه برود، و با آنكه در ابتدا تحصيلاتش را در مدرسه لاتين ملوت (7) (1809-1812) و كالج شارلماني (8) (1812-1817) با سختي آغاز كرد، بسرعت به صورت شاخصترين دانش آموز كلاس خود درآمد. در 1811، بدهيهاي معوقه ی رو به افزايش خانواده، منجر به توقيف و مصادره اموالشان شد و اندكي بعد هم طبق فرمان ناپلئون بناپارت مبني بر اينكه تعداد چاپخانه ها بايد كاهش يابد، چاپخانه ی آنان بسته شد. ژان- فوركي در آسايشگاه دكتر دوچمين(9) شغلي پيدا كرد، و بعد از مرگ آنژاليك -كنستانس، او و پدرش براي آزادي كردن اموال توقيف شده به فعاليت پرداختند. در 1817، ميشله امتحان نهايي دوره متوسطه را با نمرات ممتاز گذراند و در انستيتو برايند (10) به كار تدريس مشغول شد. وي در 1819 به خاطر مقالاتي كه درباره ي فلسفه اخلاق پلوتارك(11) و نظريه جان لاك(12) درباره ي بي كرانگي جهان نوشت به دريافت درجه دكتراي ادبيات نايل شد. او تا 1821 كه با موفقيت كنكور استادي را گذراند، در اولين سالي كه چنين كنكوري برگزار شد، كماكان در انستيتو برايند به تدريس ادامه مي داد. وي به مدت يك سال به عنوان استاديار در كالج شارلماني خدمت كرد و بعد هم براي تدريس تاريخ در كالج سن -باربي(13) به كار دعوت شد. در آن دوران، درست تاريخ دقيقاً بتازگي به برنامه ی آموزشي افزوده شده بود و تلقي حكومت نسبت به آن با سوء ظن بسيار توأم بود. به خاطر كاهش دادن امكان ناآرامي اجتماعي، تدريس تاريخ براي دانش آموزان جوان دبيرستان منع شده بود و اين درس تا انقلاب 1789 در برنامه آموزشي گنجانده نمي شد. ميشله تمايل داشت به دانشجويان كه سن و سال بيشتري داشتند درس بدهد، و از اين رو درخواست كرد تا به دانشسراي عالي كه تازه تأسيس شده بود انتقال يابد.
در اوايل دهه ی 1820، ميشله به طور گسترده به مطالعه ی تاريخ باستان و جديد، فلسفه، ادبيات و علوم روي آورد. وي در نظر داشت تا در زمينه ی حوزه هايي كه به تاريخ مرتبط مي شدند، از جمله آداب و رسوم، حقوق، زبان، دين، سياست، صنعت، علوم و فلسفه، و همچنين ارتباطاتشان با يكديگر، به مطالعه و بررسي بپردازد. مقصودش از يك تاريخ تركيبي محض، تا حدودي منعكس كننده افكار و عقايد نويسندگاني مانند كوزن (14)، كانت، سن سيمون (15)، فوريه، و هگل بود، ولي در نوشته هايش همچنين تأثير جامباتيستا ويكو كسي كه ميشله او را «يگانه استاد خويش» مي شمرد، آشكار بود. (16)ميشله قسمتهايي از كتاب هاي ويكو از جمله علوم جديد (17) خودزندگي نامه(18)، حكمت رومي از قديم ترين ايام (19) را (نك گزيده كليات ويكو، كليات آثار(20)، ج1، صص279 ـ605)
ترجمه كرد. اگر چه وي در زمره مترجمان بسيار دقيق به شمار نمي آمد. ترجمه هاي ساده و كوتاه شده اش از آثار ويكو، بسرعت با استقبال مواجه شدند و در حدود بيش از يك قرن به صورت وسيله اي مطلوب براي درك عقايد و افكار ويكو درآمدند. ميشله بيش از حد شيفته اين اظهار نظر ويكو بود، مبني براينكه تاريخ عبارت است از شرح خودآفريني نوع بشر. هم ويكو و هم ميشله عقيده دارند كه ما مي توانيم تاريخ را درك كنيم، زيرا انسانها آفرينندگان آنند.
در 1827، ميشله براي تدريس فلسفه و تاريخ به دانشسراي عالي دعوت شد، در حالي كه معتقد بود كه فلسفه مي تواند به انسانها براي درك افكار و اعمال تك تك افراد كمك كند، اما تاريخ قادر است افكار و اعمال گروه هايي از مردم را در زمانها و مكانهاي مختلف تشريح كند. مثلاً وي در مقدمه براي تاريخ عمومي (21) (1831، كليات آثار، ج2، صص217-313)، مدعي است كه بررسي تاريخ جهان -از هند، ايران، يونان و روم گرفته، تا فرانسه معاصر- نشان دهنده نهضت نوع بشر است از بردگي به سوي آزادي؛ از ديني به غير ديني؛ و تسلط زن بر تسلط مرد. ميشله باور دارد كه فرانسه نقشي اساسي براي ايفا كردن در مرحله ديگر داستان جهان بر عهده دارد: وحدت بشريت (همان، ص258).
ميشله، با اعتقاد به اينكه فرانسه كليد آينده را در دست دارد، درصدد برآمد تا تمام جزئيات تاريخ گذشته آن را مورد بررسي قرار دهد. حاصل كوششهايش -تاريخ فرانسه، تاريخ انقلاب فرانسه، و تاريخ قرن نوزدهم- كاملاً چهل و يك سال به طول انجاميد. ميشله اولين فردي است كه به چنين طرح عظيمي دست يازيد. اگوستين و آماديئو تيري(22)، پورسپر دوبارانت(23)، و فرانسوا گيزو(24) قبل از وي نامه هايي در باب تاريخ فرانسه (25)، تاريخ فتح انگلستان (26) تاريخ گولوها(27) تايخ دوك هاي بورگون(28) و مقاله اي در باب تاريخ فرانسه(29) را انتشار داده بودند و آنري مارتين (30) و جي. سي. ال. سيموند دوسيسماندي(31) در حال نوشتن تاريخ فرانسه (32) و تاريخ مردم فرانسه (33) بودند. ميشله بخوبي با اين آثار آشنايي داشت و در پيشگفتار تاريخ فرانسه نامشان را درج كرد. وي اين آثار را به خاطر ابداعي و مبتكرانه بودنشان ستود، اما مدعي بود كه او نخستين فردي بوده است كه «تاريخ را كليتي پويا» تلقي كرده است. وي مدعي بود، به جاي توجه كردن به يك جنبه از تاريخ فرانسه، كتاب تاريخ فرانسه اش چيزي جز «تجديد حيات كامل زندگي» نبود. (34)
اين ادعايي است منصفانه. به عنوان مثال، در مجلدات 1تا 6، ما به تلفيقي از مردم شناسي، جغرافي، و تاريخ بر مي خوريم. وي معتقد است كه تاريخ باستاني فرانسه پيروزي مردم را بر اراده نژادي و جغرافيايي آشكار مي سازد. در «تصوير فرانسه» (مندرج در كتاب تاريخ فرانسه، صص110-142)؛ او چنين مي نويسد:
نقطه آغاز حقيقي تاريخمان، يك تقسيم بندي سياسي از فرانسه است، براساس تقسيم بندي مادي و طبيعي اش. در آغاز، تاريخ بكلي جغرافي است. تعريف دوره فئودالي يا روستايي... بدون اينكه در وهله نخست مختصات روستاها تعريف شود، ناممكن به نظر مي رسد. و تعريف شكل جغرافيايي اين روستاهاي مختلف هم كافي نيست. آنها بايد به طور كامل صرفاً توسط دستاوردهايشان تعريف شوند -منظورم اين است كه آنها بايد توسط مردم و رويدادهاي تاريخشان تعريف شوند.
(همان، ص110)
رودها، كوهها، و دره ها، گروههاي انسانها را از همديگر جدا مي كنند و آنان را به صورت زندانيان واقعي منطقه هاي جغرافيايي خاص در مي آورند. اما آنان بتدريج همديگر را باز مي يابند. با آنكه پاريس تنها منطقه يكپارچه در قرن يازدهم بود، در دوران قرون وسطا تمايزات فئودالي و محلي اندك اندك مبدل به تمركز سياسي و اجتماعي شد. دو نهادي كه در دوران قرون وسطا براي يكپارچگي فرانسه تلاش مي كردند، عبارت بودند از كليسا و حكومت سلطنتي. اين دو نهاد در شكل گيري مقدار زيادي از ويژگي فرانسه مدرن مؤثر بودند. آنها، بنوبت، از سوي چهره هاي برجسته اي نظير ژاندارك تشكل پيدا كرده بودند. ميشله، ژاندارك را مي ستود. از ديدگاه وي، شخصيت ژاندارك با آرمانهاي يك فرانسه متحد، هماهنگ مطابقت داشت. (35) به نظر ميشله، ژاندارك از تصويري كه شكسپير از وي به عنوان يك «كارگزار زشت نفرت انگيز دوزخ» ساخته، به طور چشمگيري متفاوت است. (36)
در دهه 1840 توجه ميشله از تاريخ به مسائل اجتماعي و سياسي روز معطوف شد. حملاتش يه يسوعيان و كليساي بازتر براي شست و شوي مغزي مردم فرانسه (يسوعيان(37) 1843؛ كشيش، زن و خانواده (38) 1845، كليات آثار، ج4) زمينه را براي يك يورش همگاني به نهادهاي روشنفكري و سياسي فراهم ساخت. به عنوان مثال، ميشله در كتاب مردم (39) (1846)، مردم فرانسه را براي از ميان برداشتن موانعي كه شهر را از روستا، باسواد را از بي سواد، صنعتگر را از غير صنعتگر و فقير را از غني جدا مي كند و براي از قوه به فعل درآوردن آرمانهاي انقلابي اخوت و عدالت اجتماعي فراخواند. ميشله همچنين عقايد و افكارش را از طريق سخنرانيهاي درسي در كالج د فرانس اشاعه مي داد(1838-1852). سخنرانيهايش جمعيت زيادي را جلب مي كرد و موجبات نظارت و مراقبت هيئت حاكمه را فراهم مي آورد. حكومت گيزو و لوئي فيليپ از توجهي كه ميشله به انقلاب 1789از خود نشان مي داد، ناخشنود بودند، و در ششم ژانويه1848 وي را از مسئوليتهاي آموزشي و تدريس بركنار كردند. انقلاب 22-24 فوريه 1848 موجب انتصاب دوباره وي شد اما دوباره به خاطر امتناع از سوگند وفاداري به ناپلئون سوم (لوئي ناپلئون بناپارت) از كار معلق شد.
ميشله در همان هنگام كه از كار معلق شده بود، معروفترين كتابش را، تاريخ انقلاب فرانسه، تحرير كرد. وي در اين اثر به روايت خود از روند وحدت مردم فرانسه، منتج شدن اين وحدت به جشن تشكيل فدراسيون در 1790 ادامه مي دهد. شخصيتهاي هم روزگار با ميشله مانند لوئي آدولف تيرا(40) و اگوست مينيه(41)، انقلاب را به عنوان تلاشي كه از سوي قانونگذاران بورژوا رهبري شد؛ توماس كارلايل از آن به مثابه جانشيني براي يك شكل از حكومت سلطنتي به جاي شكلي ديگر؛ فيليپ بوچز(42) آن را يك شورش سوسياليستي و كارگري؛ ادگار كينه (43) از آن به عنوان متحقق شدن اصول اوليه مسيحيت؛ آلفونس دولامارتين(44) آن را به مثابه رويدادي كه بيشتر از سوي شخصيتها به آن شكل داده شد؛ و ژان بلان(45) از آن به عنوان يك دگرگوني در افكار و عقايد سياسي ياد كردند. اما ميشله آن را زايش يك آيين جديد جهاني، از سوي بشريت تلقي كرد.
روايت ميشله از بشريت متعادل فرانسه، دربردارنده يك مختصه عميقاً مذهبي است. (46) مثلاً، وي در پيشگفتار كتاب مي نويسد:
من اكنون مي كوشم آن دوره وحدت كلمه، آن عصر مقدس را، در آن هنگام كه تمام ملت، فارغ از همه تبعيضها، ناآشنا با تضاد طبقاتي، چونان تني واحد در زير لواي عشق رژه مي روند، توصيف كنم. هيچ كس نمي تواند آن وحدت كلمه شگفتي آور را، در آن دقيقاً يك قلب در سينه هاي بيست ميليون ضربان دارد، بي آنكه متقابلاً شرك خداي را به جاي آورده باشد، نظاره كند. اين دوران در بردارنده روزهاي خجسته اي در جهان خواهد بود.
(تاريخ انقلاب فرانسه، ج1، ص13)
ميشله نه تنها از سبك بيان و صور خيال كتاب مقدس فراوان استفاده مي كند، بلكه از تمثيلهاي داستانهاي انجيل نيز بهره مي جويد. به عنوان مثال، شب انقلاب را با شب تولد عيسي قياس كرده است:
آنك پادشاهان جديدمان، نگران، در بيرون خانه ها به سر مي بردند، چونان عالمان پريشان احوال. بنگريد آنان را سرگردان در باران، در ميان مردم، در خيابان پاريس... گيوتين(47) نماينده [برآن شد] تا كاخ قديمي ورساي را مرمت كند، و [نمايندگان] در تالاري كه مخصوص بازي تنيس (ژو-دو پوم) (48) بود، گرد آمدند و اتراق كردند، اين تالار بنايي بود ملال آور، بدنما، فلاكت بار، و فاقد اثاثيه، اما چون براي بازي بنا شده بود، بزرگتر بود. مجلس عمومي طبقاتي نيز مكاني بود فلاكت بار، و وكالت مردم را عهده دار بود، [كه] در آن روز، كاري بسيار خوب به شمار مي رفت. نمايندگان تمام طول روز را سرپا ايستاده اند، [زيرا كه] بندرت نيمكتي چوبي براي نشستن وجود داشت. اين مكان مانند آخور آيين جديد بود، - طويله بيت لحم!
(همان، صص120-121)
انقلاب، «وارث و رقيب» مسيحيت است زيرا، با در نظر گرفتن اين كه هر دو خواستار عدالت هستند، فقط اولي است كه آن را براي همگان فراهم مي كند (همان، ص22). ميشله براي اثبات كردن اين نظر، دوباره به قرون وسطا بر مي گردد. وي به جاي فرانسه اي كه آهسته در حال پيشرفت به سوي هماهنگي و يگانگي است، كليسايي را كه در دوران قرون وسطا به فكر توطئه چيني عليه نوع بشر و حمله كردن به كساني است كه به عقايد و افكاري ديگر باور دارند، مشاهده مي كند (همان، صص31-37). اما خوشبختانه حس عدالت خواهي در اذهان روشنفكراني نظير منتسكيو، ولتر، و روسو باقي ماند. ميشله استدلال مي كند كه تقارن و پيوستگي انديشه هاي اين افراد، باعث پديد آمدن انقلاب 1789 گرديد.
از آغاز رويدادهاي مربوط به انعقاد جلسه مجمع عمومي طبقاتي [اتاژنرو] در 1789 تا هنگام برگزاري جشن فدراسيون در 1790، يك«انجيل جديد» فراهم مي آيد (همان، ص246). مجمع ملي در «اعتقاد نامه جديد» خود -اعلاميه حقوق بشر - اصول يك نظام اخلاقي جديد انساني را بر اساس حقوق، وظيفه، قانون، و عدالت با حرمت پاس داشت. ميشله در جشن فدراسيون، فراتر رفتن از حد اختلاف نظرهاي فردي و منطقه اي و يكدلي و يكزباني نوعدوستانه همه ابناي بشر را مشاهده مي كند. او مي نويسد:
كجايند، در آن هنگام، اختلافهاي كهنه ی ايالتي و نژادي ميان انسانها؟ كجايند آن تضادهاي قدرتمند و جغرافيايي؟ همگي از بين رفته اند: خود جغرافيا از ميان برداشته شده است. ديگر كوهها، رودها، يا موانع بين انسانها وجود ندارند... آنان، ناگهان، و بدون حتي پي بردن به علت آن، همه چيزهايي را كه در دوران پيش، زندگيهايشان را به خاطرشان فدا كرده بودند، احساسات ايالتي، سنتهاي محلي، و افسانه ها و اسطوره ها، به دست فراموشي مي سپارند. زمان و مكان آن شرايط مادي كه زندگي را تحت انقياد خود در مي آورد ديگر سپري شده است. يك «زندگي جديد» شگفت انگيز، يك حالت معنوي فوق العاده... اكنون براي فرانسه در حال آغاز شدن است. اين امر نه زمان مي شناسد و نه مكان.
(همان، 1: 444)
همان طور كه هگل اظهار نظر كرده است، چنين استنباط مي شود كه تحقق آزادي به تاريخ پايان مي دهد.
كتاب تاريخ انقلاب فرانسه، تمام سرزندگي و ملودرام يك نمايشنامه بزرگ را در بردارد. ميشله صفحات كتابش را با تصاوير و بازنماييهاي پرتحرك و به ياد ماندني از افراد، گروهها و «مردم» آكنده است. چنين به نظر مي رسد كه وي كاملاً مجذوب روند تحولات و حوادث شده است. همان گونه كه كيپور(49) خاطرنشان كرده است، اظهاراتي مانند «اميدوارم فردا ميرابو را به قتل برسانم» در يادداشتهاي روزانه و نامه هايش در زمان نگارش اين اثر فراوان بود. (50) توصيفش از «دوره وحشت» -دوره بين سوم سپتامبر 1973 و بيست و هفتم ژوئيه 1794 («ترميدور») كه مجازاتهاي سخت و خشني در مورد كساني كه مظنون به دشمني با انقلاب بودند، اعمال شد- مخصوصاً زنده و روشن است. به عقيده ميشله، دوره وحشت، از نتايج عشق و بي قيد وشرط بود. وي باور دارد كه انقلاب، عشق به همه چيز، از جمله سلطنت، كليسا و «حتي انگلستان»، را امكان پذير ساخته بود (همان، ص22). به لحاظ چنان عشقي، مردم فرانسه در معرض تهديد از سوي طالبان قدرت هم از داخل و هم از خارج قرار گرفته بودند. مسئله اين بود كه همه مردم به آرمانهاي برادري و عدالت اجتماعي ايمان نياورده بودند. اين مسئله در دوران ميشله به قوت خود باقي ماند. وي مي نويسد:
برادري! برادري! كافي نيست كه اين واژه براي جلب مردم جهان به آرمانمان، آن گونه كه در آغاز مطرح بود، طنين انداز شود. بايد در سينه ما يك قلب برادرانه ضربان داشته باشد. اين امر بايد به وسيله برادري عشق تأمين شود، و نه به وسيله تيغه گيوتين.
(همان، ص8)
ميشله، از 1854 تا به هنگام مرگش در 1874، اوقات خودش را وقف احياي عدالت اجتماعي و اخوت نمود. اين آرمان حتي در آثاري كه در مورد تاريخ طبيعي نوشته است، حاكم است: پرندگان (51) (1856)، حشرات (52) (1857)، درياها (53) (1861) و كوهها (54) (كليات آثار، جلدهاي 17 و 19). (55) وي، با بهره گرفتن از نظريات ژان باتيست لامارك(56) گوته، و جفري سن هيلاير(57)، درباره ي «دگرديسي» از مرحله جمادي به مرحله حيواني، تا مرحله تكامل پستانداران و قدرت ابداع آدميان براي تعالي به سوي خرد، يگانگي، و آزادي انساني مي نويسد.
تا موقعي كه ميشله زنده بود، بسياري از مردم اعتقاد داشتند كه وي زبان گوياي سرزمين فرانسه است. اما پس از مرگش، از محبوبيت آثارش به طور چشمگيري كاسته شد. كتاب تاريخ انقلاب فرانسه اش به صورت منبعي استاندارد درآمد ولي بعداً بررسيها نشان داد كه در آن اشتباهات واقعي فراواني وجود دارد. در عين حال بسياري از اشخاص نيز سخت شيفته طرز گفتار روشن و سبك نوشتار پر تحرك او گرديدند. در قرن بيستم، تا حدي شهرت و اعتبار وي از سوي تاريخ نويسان حلقه رويدادنگاران از جمله فه ور، بلاك، برودل، لوگوف(58)، و لو روي لادوري احيا شد. (59) اين تاريخ نويسان از ميشله به خاطر كمكش به آنان براي درك اهميت توصيف تاريخ روزگار گذشته در كليتش، شناخت ارتباط ميان جغرافيا و تاريخ، بهره گرفتن از طيف گسترده اي از منابع و مآخذ و به دنبال جزئيات زندگي در بين مردم عادي گشتن قدرداني كردند.
آثار مهم
Oeuvres completes, 22 vols, ed. P. Villaneix, Paris: Flammarion, 1977-87.History of France, 2 vols, trans. G. H. Smith, New York: D. Appleton, 1869. History of the French Revolution, trans. C. Cocks, ed. G. Wright, Chicago, IL: University of Chicago Press, 1967.
The People, trans. J. P. McKay, Urbana, IL: University of Illinois Press, 1973.
پي نوشت ها :
1. Jules Michelet.
2. Histoire de France.
3. Histoire de la Révolution francaise.
4. Histoire du dix-neuvième.
5. Jean -Furcy.
6. Angélique-Constance Millet.
7. Mélot Latin School.
8. Collège Charlemagne.
9. Dr Duchemin.
10. Briand Institute.
11. Plutarch.
12. John Locke.
13. Collège Sainte -Barbe.
14. Cousin.
15. Saint - Simon.
16. Preface of 1869 to Histoire de France, in E. K. Kaplan, Michelet’s Poetic Vision: a Romantic Philosopher of Nature, Man and Woman, Amherst, MA: University of Massachusetts, 1977, p. 148.
17. New Science.
18. Autobiography.
19. Roman Wisdom from the Ancient.
20. Oeuvres choisies de Vico Oeuvres complètes.
21. Introduction a I'histoire universelle.
22. Amédée Thierry.
23. Prosper de Barante.
24. Francois Guizot.
25. Histoire des sur I'histoire de France.
26. Histoire de la conquête de I'Angleterre.
27. Histoire des Gulois.
28. Histoire des ducs de Brugogne.
29. Essais sur I'histoire de France.
30. Henri Martin.
31. J. C. L. Sismonde de Sismondi.
32. Histoire de France.
33. Histoire des Francais.
34. Histoire de France, vol. 1, p. 60; quoted in S. A Kippur, Jules Michelet: a Study of Mind and Sensibility, Albany, NY: State University of New York Press, 1981, p. 3.
35. See Joan of Arc, trans. A. Guerard, Ann Arbor, MI: University of Michigan Press, 1957.
36. W. Shakespeare, Henry VI, Part One, ed. A Caimcross, London: Methuen, 5.5.93-4.
37. Des Jésuites.
38. Du prêtre; de la femme et de la famille.
39. Le peuple.
40. Louis Adolphe Thiers.
41. Auguste Mignet.
42. Philippe Buchez.
43. Edgar Quinet.
44. Alphonse de Lamartine.
45. Jean Blanc.
46. L. Gossman, Between History and Literature, Cambridge, MA: Harvard University Press, 1990, pp. 201–27; and Kippur, Jules Michelet, pp. 150–9. 6 Kippur, Jules Michelet, p. 161.
47. Guilloton.
48. Jeu-de -Paume.
49. Kippur.
50. L. Gossman, Between History and Literature, Cambridge, MA: Harvard University Press, 1990, pp. 201-27; and Kippur,Jules Michelet, pp. 150-9. 6 Kippur, Jules Michelet, p. 161.
51. L'oiseau.
52. L'insecte.
53. La mer.
54. La montagne.
55. Kaplan, Midlelet’s Poetic Vision, chap. 1.
56. Jean -Baptiste Lamark.
57. Geoffrey Saint -Hilaire.
58. Le Goff.
59. T. Burrows, ‘Their Patron Saint and Eponymous Hero: Jules Michelet and the An.nales School’, Clio, 1982, 12(1): 67-81.
هيوز- وارينگتون، مارني؛ (1386)، پنجاه متفکر کليدي در زمينه ي تاريخ، ترجمه: محمدرضا بديعي، تهران: اميرکبير، چاپ دوم