مترجم: محمد رضا بديعي
نگاهي به تاريخ نگاري جون والاك اسكات (1941- )
جون والاك اسكات (1)، تاريخ نويس جنسيت و نظريه پرداز فمنيستي، در بروكلين در هجدهم دسامبر 1941 به دنيا آمد. پس از دريافت درجه ي ليسانس علوم انساني از دانشگاه برنديس (2) در 1962، دوره فوق ليسانس را گذراند و بعد هم به دريافت درجه دكترا از دانشگاه ويسكانسن (3) نايل آمد. پس از مشغول شدن به كار در دانشگاه ايلينوس (4) در شيكاگو، دانشگاه نورث وسترن (5)، و دانشگاه نورث كارولينا (6) در چاپل هيل (7) به سمت استادي در دانشگاه نانسي دوك لويس (8) و استادي كرسي تاريخ در دانشگاه براون (9) منصوب شد. در براون، عضو هيئت مؤسس پمبروك كالج (10) براي بررسي آموزشي درباره ي زنان شد. اسكات بعدها يادآوري كرد كه در پمبروك كالج بود كه ياد گرفت «تا درباره ي تئوري جنسيت به تفكر بپردازد» (جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ (11)، ص 9) (12) از 1985 به بعد وي استاد كرسي علوم اجتماعي در «انستيتو مطالعات پيشرفته» (13) در پرينستون بوده است. (14) اخراج پدرش- ساموئل والاك (15) به خاطر امتناع از همكاري كردن در تحقيق و تجسس در مورد فعاليتهاي كمونيستي، وي را به لزوم پر كردن فاصله ميان آنچه اكنون آزادي علمي ناميده مي شود و آنچه بايد واقعاً باشد، واداشت، (16) از 1933 به اين سو، وي در انجمن امريكايي وابسته به كميته آزادي علمي استادان دانشگاه (كميته اَ (17)) به خدمت پرداخته است. او بالغ بر چهل مقاله و سيزده كتاب در زمينه تاريخ، فمنيسم، و آموزش عالي چاپ و منتشر كرده است، كه برخي از برجسته ترين آنها عبارتند از كتابهاي كارگران كارخانه شيشه سازي كارمو (18) (1974)؛ زنان، كار، و خانواده (19) (با همراهي ال. تيلي (20)، 1978)؛ جنسيت و خط مشي سياسي در تاريخ (1988، چاپ دوم 1999)؛ فقط جمع اضداد چيزي براي گفتن دارد: فمنيست هاي فرانسوي و حقوق انسان (21) (1996)؛ و فمنيسم و تاريخ (ويراستار، 1996).نوشته هاي اسكات با داشتن اراده اي استوار براي برملا كردن تعلق خاطر نويسان غربي به يك نظريه تك محور تشخص پيدا كرده است. بسياري از تاريخ نويسان، جوياي حقيقت و وقوف به سبك مطلوب پژوهش تاريخي هستند. از نظر اسكات، اشكال چنين محورها يا كمال مطلوبهايي اين است كه مبتني بر اصل حذف و طرد تشكل پيدا مي كنند. هرگونه نظريه اي درباره ي «حقيقت» يا «تاريخ» كه با نظريات آن گروه مقتدر مطابقت نكند (در مورد بررسي تاريخي سفيدپوستان، طبقه متوسط، انسانهاي فرهيخته) ناديده گرفته يا طرد مي شود. افزون بر اين، به رغم اينكه هر گونه كمال مطلوب يا محور «متكي است بر- مشتمل است بر- مطالب طرد شده و نفي شده و به همين دليل بي ثبات است نه منسجم، آن طبقه مرفه به وسيله ي كمال مطلوبها يا محورها تلاش كرده اند تا آن نظريات را با اظهار اينكه «طبيعي» اند يا تنها نظريات مناسب به شمار مي آيند، تثبيت كنند («مقدمه»، مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، ص7). هدف اسكات اين است تا ما را مطلع سازد كه نظريات حاكم درباره ي موضوع و روشهاي بررسي تاريخي بر مبناي امتياز و حذف استوارند و ديگر اينكه چنين نظرياتي در معرض تغيير قرار دارند. اين طرز نگرش به تاريخ نگاري از سوي پساساختارگراي فرانسوي ژاك دريدا بر چسب «ساخت شكني» خورده است:
[ساخت شكني] قدرت تاريخ نويس را در مورد دعوي مهارت بي طرفانه يا در مورد مطرح كردن هر گونه روايت خاص كه انگار آن را كامل، كلي، و با بي طرفي مشخص كرده است، از بن مي شكند. در عوض، اگر كسي بپذيرد كه مطالب از طريق حذف كردنها نوشته شده است، بايد اعتراف كند و مسئوليت آن حذف كردنهاي مربوط را در طرح تحقيقاتي متعلق به خود بر عهده گيرد.
(همان)
با وجود اين، [ساخت شكني] همچنين به اين عقيده كه تضادها و اختلاف نظرها درباره ي محتوا، كاربردها و معناهاي شناخت تاريخي مضرند و بنابراين بايد به هر وسيله اي از آن اجتناب شود اعتراض مي كند («تاريخ درمرحله بحراني؟ ديدگاه روايت ديگران»، (22) مندرج در امريكن هيستوريكال ريويو (23)، 1989، 94 (3): 680-692). (24)
دلبستگي اسكات را به بحث كردن بر سر امتياز سفيدپوستان، طبقه ي متوسط، و آدمهاي درس خوانده مي توان در تمام نوشته هاي تاريخي اش مشاهده كرد. در آغاز كارش، كتاب اي. پي. تامپسون با عنوان رمز ترقي طبقه كارگر انگلستان (25) (1963) سرمشقي براي نوشتن «تاريخ متناسب با مسائل اجتماعي» در اختيارش گذاشت («زنان در رمز ترقي طبقه ي كارگر انگلستان»، مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، ص69).
تامپسون، از طريق بررسي اش درباره ي سنت راديكاليسم در انگلستان در فاصله 1790 و 1830، اين فرض كلي را مبني بر اينكه كارگران به علت اينكه از طرح ريزي و عمل براساس انديشه هاي انقلابي عاجز بودند، از عاملهاي تاريخي نبودند، مورد ترديد قرار داد. به عنوان مثال، اسكات با همراهي اريك هابزبام (26)، شهرت چشمگير كفشگران قرن نوزدهمي را به عنوان راديكالهاي سياسي در سه مفهوم بررسي كرد: به عنوان عاملهاي اقدامات ستيزه جويانه در جنبشهاي اعتراض آميز اجتماعي، به عنوان همدستان جنبشهاي چپ سياسي، و به عنوان نظريه پردازان مردم عادي. (27) وي همچنين، مانند تامپسون، موضوع فرضهايي را در مورد اينكه چه چيز باعث شورش طبقه كارگر شده بود، بررسي كرد. مثلاً، وي در بررسي اش از كارگران كارخانه شيشه سازي كارمو، واقع در جنوب غربي فرانسه، براي ما اثبات مي كند كه شورش طبقه كارگر را مي توان نه همان گونه كه از سوي مقامات دولتي و تاريخ نويسان به طور يكسان گمان شده بود به نابساماني اقتصادي و جغرافيايي، بلكه به ثباتي كه از راه نظام زمين داري و شناسايي حق مالكيت فرد از جانب يك سازمان يا بنياد خاص فراهم آمده بود، نسبت داد (كارگران كارخانه شيشه سازي كارمو، 1974). (28) وي همچنين با همراهي لوييس تيلي اثبات كرده است كه صنعتي شدن - همان گونه كه بسياري از مردم پنداشته اند- تغيير شكل كار زنان يا آزادي آنان را از قيد انقياد تضمين نكرد (زنان، كار، و خانواده، 1978). (29)
با آنكه اسكات، بسيار مديون تامپسون بود، آگاهي يافت كه كتاب رمز ترقي طبقه ي كارگر انگلستان، براي كساني كه سعي دارند تا توجهات را به تجربه هاي يك گروه ديگر در حاشيه تاريخ- زنان- جلب كنند، از فايده ي اندكي برخوردار است. همان طور كه وي بعدها استدلال كرد، كتاب تامپسون اساساً گزارشي است راجع به مردان، و طبقه، حتي در هنگامي كه تمام بازيگرانش مرد نيستند، و مبناي هويتي مردانه ايجاد شده است:
ساخت گزارش و كدهاي عمده اي كه به روايت انسجام داده اند، به جاي اينكه بازنمود مردانه طبقه را مورد اعتراض قرار دهند، سخت بر جنسيت [مردانه] تأكيد كرده اند. زنان، به رغم حضورشان، در كتاب نقشي حاشيه اي دارند؛ آنان براي تأكيد كردن و واضح نشان دادن حضور چشمگير طبقه با خط مشي سياسي كارگران مذكر انجام وظيفه مي كنند. («زنان در رمز موفقيت طبقه كارگر انگلستان»)،
مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، ص72)
بنابراين، در حالي كه او بر امتيازات طبقه ي متوسط و حقوق انحصاري گروه نخبگان در مقايسه با امتيازات و حقوق طبقه ي كارگر بسيار توجه نشان مي دهد، موضوع سلطه مردان بر زنان همچنان غير قابل بحث باقي مانده است (نگاه كنيد نيز به تحليل انتقادي اسكات درباره ي كتاب زبانهاي طبقاتي (30) از گرت استدمن جون (31)، با عنوان «زبان و تاريخ طبقه ي كارگر» مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، صص56-67). اسكات مدعي است كه تاريخ زنان نيز نقش مرد را به عنوان محور و زن را به عنوان حاشيه عموماً سالم به حال خود باقي مي گذارد.
از ديدگاه اسكات، دو شكل عمده تاريخ زنان تاريخ اجتماعي و «سرگذشت او» (32) به طور جدي خدشه دار هستند. در دهه 1960 و 1970 تاريخ نويسان اجتماعي براي تغيير دادن جهت توجهات از كردار و رفتار رجال سياسي به سوي تجربيات مردم عادي تلاش كردند. به موازات بررسيهاي مرتبط با كشاورزان، كارگران و اقليتهاي قومي و نژادي، بررسيهايي درباره ي زنان انجام گرفت. اما چون تاريخ نويسان اجتماعي طبق معمول در محدوده سنت ماركسيستي مي نويسند، گمان مي كنند كه زنان از ديگر گروههايي كه اخيراً به عنوان منابع پژوهشي مورد توجه قرار گرفته اند، اعم از گروههاي مدرن يا استثمار شده، مخلفان قدرت دولت يا اخراج شده از يك واحد سياسي، متفاوت نيستند. در نتيجه مسائل مربوط به متمايز بودن زنان و مركزيت روابط اجتماعي ميان جنسيتها گرايش به جانشين شدن يا هم تراز قرار گرفتن با مسائل مربوط به نقش نيروهاي اقتصادي در عمليات سرنوشت ساز دارند («تاريخ زنان»، مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، ص22). از سوي ديگر، تاريخ نويساني كه فقط بر عامليت زن تأكيد مي ورزند، به در هم ادغام كردن ارزش تجربيات زنان و سنجش مثبت هر چيز كه زنان انجام داده اند، و بررسي جداگانه زنان به عنوان يك موضوع خاص و مجزاي تاريخ گرايش نشان داده اند. بنابراين تاريخ اجتماعي به ادغام كامل ميدان مي دهد؛ «سرگذشت او»، اسكان يافتن در محله اي خاص است. (33) اسكات باور دارد كه هيچ كدام از اين شيوه هاي نوشتن تاريخ زنان، همگي تاريخ نويسان را به جدي گرفتن تجربيات زنان و روابط ميان جنسيتها ترغيب نمي كند. هيچ كدام به يك شكل جديد از تاريخ -به عنوان يك شكل متمايز از تاريخ جديد درباره ي زنان- منجر نمي شوند، زيرا كه آنها به يك بررسي مجدد انتقادي ساختها و استانداردهاي اثر موجود تاريخي ميدان نمي دهند. براين اساس، مفهوم «جنسيت» شيوه اي خارج از اين بن بست پيشنهاد مي كند. (34)
به طور سنتي، ارتباط ميان جنسيتها به عنوان امري «طبيعي» تلقي شده بود، يعني، دقيقاً مشخص شده به وسيله ي آناتومي. از اين رو بسياري از دانشمندان عقيده داشتند كه تشريح اينكه چگونه و چرا روابط ميان جنسيتها به سلطه ي جنس مذكر و انقياد جنس مؤنث منجر شد و اينكه چگونه اين حالت از امور جاري ممكن است تغيير كند، كاري است بيهوده. اما در قرن بيستم، استدلال كردند كه ارتباط ميان زيست شناسي و روابط ميان جنسيتها را بايد رها كرد. با بهره گرفتن از اسناد و مدارك مربوط به انسان شناسي و تجربيات افراد تغيير جنسيت داده و اشخاصي كه جنسيت زيست شناسي شان در معرض ترديد بود، نويسندگاني مانند اُكلي (35) و خودورف (36) اثبات كردند كه هويت جنسي در اصل يك طرح ريزي اجتماعي و فرهنگي بوده است. تفاوتهاي ميان جنسيتها در سراسر دنيا وجود دارد، اما آن تفاوتها از فرهنگي به فرهنگي ديگر فرق مي كند. مثلاً، «زنانگي» ممكن است در يك فرهنگ با عدم وابستگي و در فرهنگ ديگر با وابستگي مشخص شود. (37) براي گريز از جبرگرايي زيست شناسي مفروض در مفهومهايي مانند سكس و «ارتباط ميان جنسيتها»، فمنيست ها شروع به استفاده از واژه «جنسيت» (38) براي اشاره به نظام اجتماعي ارتباط ميان جنسيتها كردند. «جنسيت» همچنين از اين رو ترجيح داده شد زيرا كه گمان بر اين بود كه ماهيت ارتباطي اش به يك بررسي انتقادي در مورد بسياري از نهادهاي اقتصادي، اجتماعي، و سياسي منتهي خواهد شد. يعني، چونكه مردان و زنان بر حسب يكديگر تعريف شده اند، بررسي اينكه چگونه رابطه برقرار مي كنند، ممكن است به آگاهي انتقادي درباره ي انقياد زنان بينجامد.
اسكات با توجه به اين دستاوردها، آينده بسيار درخشاني را براي بررسي تاريخي در مورد رابطه ميان جنسيتها پيش بيني كرد. با اين همه، او در مقاله «جنسيت: يك مقوله ي مفيد تحليل تاريخي» (39)، تأكيد مي كند كه سه رويكرد عمده ي نظري درباره ي جنسيت محدودند. نظريه ي مردسالاري و روانكاوي بر اين فرض ضعيف كه تفاوت ثابتي ميان مردان و زنان وجود دارد تكيه مي كند، و فمنيسم ماركسيستي روابط ميان دو جنسيت را به عاملهاي اقتصادي نسبت مي دهد. در ديدگاه اسكات، روابط ميان دو جنسيت در معرض دگرگوني تاريخي قرار دارد («جنسيت: يك مقوله مفيد تحليل تاريخي»، مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، صص33-41). افزون بر اين، وي با بهره گرفتن از انديشه هاي ميشل فوكو، مدعي است كه جنسيت «يك زمينه اساسي است در محدوده اي يا وسيله اي كه قدرت با صراحت بيان كرده است»، زيرا كه از استعاره هاي جنسيت براي پرداختن و تأكيد كردن انواع زيادي از روابط نابرابر اجتماعي كه هيچ ارتباط منطقي با تمايز جنسي ندارند، استفاده شده است. او مي نويسد:
مفهومهاي جنسيت به درك و تجسم و سازمان نمادين كل زندگي اجتماعي نظم مي دهند. تا جايي كه اين [مفهومها] تقسيم قدرت را برقرار مي كنند (كنترل يا دسترس به منابع مادي و نمادين)، پاي جنسيت در درك و ساختار خود قدرت به ميان كشيده مي شود.
(همان، ص45)
نظر اسكات اين است كه تصورات جامعه از جنسيت به شمار زيادي از ساختارهاي نهادي مانند خانواده، بازار كار، طبقه، روحانيت، آموزش و پرورش، حكومت، و پژوهش تاريخي تشكل مي بخشد (همان، صص44-45). در واقع، انتخاب جنس مذكر به عنوان محور و جنس مؤنث به عنوان حاشيه تا حد زيادي امري است فراگير. با در نظر گرفتن محوريت جنسيت در سازمان اجتماعي، در نهايت اين نكته به ذهن اسكات خطور مي كند كه همه تاريخ نويسان بايد نقادانه به روابط جنسيت در تاريخ و در روشهاي مربوط به بررسي تاريخي توجه كنند. او عقيده دارد موقعي كه تاريخ نويسان چنين كنند، پرده برداشتن از نابرابريها و اثبات اينكه آنها قابل بحثند، امكان پذير خواهد بود («مقدمه»، مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، صص3، 6، 11).
اسكات، در بخش دوم و سوم كتاب جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ و در كتاب فقط جمع اضداد چيزي براي گفتن دارد: فمنيست هاي فرانسوي و حقوق انسان، براي ما اثبات مي كند چگونه مفهومهاي مربوط به جنسيت، نهادهاي اجتماعي را در گذشته و حال، تحت الشعاع قرار داده است.
به عنوان مثال، او در «زبان و طبقه كارگر تاريخ» و «زنان در رمز ترقي طبقه كارگر انگلستان، » استدلال مي كند كه در واكنش به پيدايش سرمايه داري صنعتي، كارگران مرد، گروهي صرفاً مردانه براي مبارزه و اتحاد در دفاع از پايگاه اجتماعي و سياسي شان به وجود آوردند. در هنگام انجام دادن چنين كارهايي، آنان (دانسته و گاهي ندانسته) زنان را به حواشي محل كار و جامعه مي كشاندند (جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، صص53-60). افزون بر اين، وي مدعي است كه بسياري از مفهومهاي جنسيت كه از سوي كارگران مرد به كار برده مي شد، ممكن است در نوشته هاي نظريه پردازان اجتماعي و در جرايد منتسب به احزاب سياسي يافت شود. مثلاً، اسكات در فقط جمع اضداد چيزي براي گفتن دارد، جريان عكس العمل فمنيست هاي فرانسوي اُلمپ دوگاجس (40) ژان دروئن (41)، اوبرتين اوكلرت (42)، مالدين پلتيه (43) و لوئي وايس (44) را در قبال ميراث تناقض آميز انقلاب فرانسه دنبال مي كند: يك فرد كلي، انتزاعي، و داراي نشان حقيقت، به عنوان وحدت حاکميت ملي، متجسم در وجود يک مرد. ايده ي يک فرد اتنتزاعي، اين امر را براي زنان ممكن ساخت تا مدعي حقوق سياسي متعلق به شهروندان فعال شوند، اما تجسمش در وجود يك فرد مذكر يا به خود آن حقوق اشاره داشت، يا دست كم به چگونگي و شرايطي كه قابل اعمال بودند، كه به ويژگيهاي جسمي بدنهاي مذكور موكول بود. اسكات استدلال مي كند اين تناقض، فمنيست ها را به مطالبه يا تصريح برابري (يكساني) يا به متفاوت بودن سوق داد. در جاي ديگر، اسكات اين ديدگاه را كه برابري و متفاوت بودن دوگانه اند مورد ترديد قرار مي دهد، و اشاره مي كند كه برابري ممكن است مستلزم بي تفاوتي در قبال تفاوتها باشد. همچنين، در ارزيابي اش هر دو متفاوت بودن و برابر بودن امكان پذير است (نك، «حالت پژمرده»، مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، صص167-177؛ نك همچنين «لوورتر، واژه كفرآميز، نفرت انگيز... »: زنان كارگر در گفتار اقتصاد سياسي فرانسه، 1840-1860»، مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، صص139-163). اسكات همچنين استدلال كرده است كه تاريخ نويسان در ايالات متحد تحت تأثير «يك سبك بي همتا و نمونه كه در سوژه مربوط به تاريخ نويسي مطرح شده است: سفيد پوست، مرد غربي» تلاش مي كنند («زنان تاريخ نويس آمريكا: 1884-1984»، مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، صص178-198). همچنين ديسيپلين تاريخ يك ميراث متناقض در اختيار زنان مي گذارد.
نقد اسكات درباره ي تاريخ زنان -و تاريخ به طور كلي -هوشمندانه است و تصورش در مورد تاريج جنسيت، بديع و نويد بخش. اما واكنش در قبال آثارش متضاد بوده است. مثلاً، در حالي كه جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ مورد نقد و بررسيهاي بسيار مثبتي قرار گرفت و به دريافت جايزه ي يادبود جان كلي (45) متعلق به بنياد تاريخ نگاري امريكا نايل شد، با انتقادهايي مبني بر اينكه توجه وي به زبان جنسيت در جامعه از تجربيات مردم عادي نشأت گرفته بود، يا اينكه او در كنار گذاشتن تاريخ اجتماعي غير منصفانه رفتار كرده بود و «عقايد دريدايي و نظريه ساخت شكني ادبي را نيز كوركورانه پذيرفته بود» مواجه شد. (46) با اين همه در مخالفت با نظريات وي، اين گونه انتقادها چندان بي پايه و بي اساس نيست. شور و شوقش به از آن خود كردن اصطلاحات پساساختارگراياني، مانند دريدا و فوكو به اين معناست كه وي هميشه فرضهاي آنان را زير سؤال نمي برد. مثلاً، آيا درست است كه واقعيت اجتماعي خارج از يا مقدم بر زبان وجود ندارد»؟ («زبان و تاريخ طبقه ي كارگر» مندرج در جنسيت و خط مشي سياسي تاريخ، ص56). آيا تمايز قايل شدن ميان موضوعات ادبي و بررسي تاريخي امكان پذير است؟ آيا محورها و كمال مطلوبها لزوماً بي ثبات و ناقصند؟ آيا اسكات در مسائل مربوط به جنسيت مذكر و مؤنث از تئوري قدرت كمك گرفته است؟ و آيا تاريخ راديكال مستلزم معرفت شناسي راديكال است؟ (47)
آثار مهم
The Glassworkers of Carmaux: French Craftsmen and Political Action in a Nineteenth Century City. Cambridge. MA: Harvard University Press. 1974.(with L. Tilly). Women. Work, and Family. New York: Holt. Rinehart & Winston, 1978.
(with E. Hobsbawm) , ‘Political Shoemakers’, Past and Present, 1980, 89: 86–114. Gender and the Politics of History, New York: Columbia University Press,1988, revised edition 1999.
‘History in Crisis? The Others’ Side of the Story’, American Historical Review,1989, 94 (3) : 680–92.
‘Women’s History’, in P. Burke (ed. ) New Perspectives on Historical Writing, London: Polity, 1991, pp. 43–66.
‘Forum: Raymond Martin, Joan W. Scott and Cushing Strout on Telling the Truth about History’, History and Theory, 1995, 34 (4) : 329–34.
‘After History?’, Common Knowledge, 1996, 5 (3) : 9–26.
(ed. ) Feminism and History, Oxford Readings in Feminism, Oxford: Oxford University Press, 1996.
Only Paradoxes to Offer: French Feminists and the Rights of Man, Cambridge,MA: Harvard University Press, 1996.
‘Border Patrol: A Crisis in History? On Gerard Noiriel’s Sur la crise de l’histoire’, French Historical Studies, 1998, 21 (3) : 383–97.
پي نوشت ها :
1. John Wallach Scott.
2. Brandeis.
3. Wisconsin.
4. Illinois.
5. North Western.
6. North carolina.
7. Chapel Hill.
8. Nancy Duke Lewis.
9. Brown University.
10. Pembroke Center.
11. Gender and the Politics of History.
12.At the time of writing, the revised edition of Gender nnd the Politics of History had not been published. Page numbers thus correspond to the 1988 edition.
13. Institute for Advanced Study.
14. On Scott's appointment to the Institute for Advanced Study, see K. Hinds. 'Joan Wallach Scott: Breaking New Ground'. Change. 1985. 17(4): 48-53.
15. Samuel Wallach.
16. J. W. Scott. ‘Academic Freedom as an Ethical Practice', in L. Menand (ed.) The Future of Academic Freedom. Chicago, 1L: University of Chicago Press. 1996. pp. 163-80: see also E. Abelson, D. Abraham and M. Murphy, ‘Interview with Joan Scott'. Radical History Review, 1989, 45: 41-59.
17. Committee A.
18. The Glassworkers of Carmaux.
19. Women, Work, and Family.
20. L. Tilly.
21. Only Paradoxes to Offer: French Feminists and the Rights of Man.
22. History in Crisis? The Others Side of the Story.
23. American Historical Review.
24. See also 'Forum: Raymond Martin, Joan W. Scott and Cushing Strout on Telling the Truth about History', History and Theory, 1995,34(4): 329-34: 'The Rhetoric of Crisis in Higher Education’, in M. Berube and C. Nelson (eds) Higher Education under Fire: Politics, Economics and the Crisis of the Humanities, New York: Routledge, 1995, pp. 293-304; and Border Patrol: a Crisis in History ? On Gerard Noiriel’s Sur la crise de l’histoire’, French Historical Studies, 1998.21(3): 383-97.
25. The Making of the English Working Class.
26. Eric Hobsbawm.
27. E. Hobshawm and .1. W. Scott. 'Political Shoemakers'. Past and Present, 1980. 89: 86-114.
28. See also .1. W. Scott. The Glassworkers of Carmaux'. in S. Thernstrom and R. Sennett (eds) Nineteenth Century Cities: Essays in the New Urban History, Yale Studies of the City 1, New Haven. CT: Yale University Press, 1969, pp 3-48.
29. See also Women's Work and the Family in Nineteenth Century Europe' (with L. Tilly), in Comparative Studies in Society and History. 1975, 17(1): 36-64; L. Tilly, .1. W. Scott and M. Cohen. Women's Work and European Fertility Patterns', Journal of Interdisciplinary History, 1976. 6(3): 447-76: and .1. W. Scott, 'The Mechanization of Women's Work’, Scientific American. September 1982: 167-87.
30. Languages of Class.
31. Gareth Stedman Jone.
32. her-story.
33. ghettoisation.
34. Scott also suggests that the feminist equality versus difference’ debate is another privilege-protecting dead end. See The Sears Case', in Gender and the Politics of History, pp. 167-77.
35. Oakley.
36. Chodorow.
37. A. Oakley. Sex, Gender and Society, New York: Harper Colophon Books, 1972; and N. Chodorow. Being and Doing: a Cross-cultural Examination of the Socialization of Males and Females', in V. Gornick and B. Moran (eds) Women in Sexist Society, New York: Basic Books. 1971. pp. 259-91.
38. gender.
39. Gender: a Useful Category of Historical Analysis.
40. Olympe de Gougesa.
41. Jeanne Deroin.
42. Hubertine Auclert.
43. Madeleine Pelletier.
44. Louise Weiss.
45. Joan Kelly.
46. For reviews of Gender and the Politics of History, see M. .1. Boxer, Journal of Social History, 1989. 22(4): 788-90; C. Koonz. Women's Review of Books, 1989,6(1): 19-20: W. H. Sewell, History and Theory. 1990.29(1): 71-82: L. Tilly. Gender. Women's History and Social History'. Pasalo et Presente. 1989.20-1: 14-25: and E. Weber. New Republic, 198S, 199(3848): 43-6.
47. See. for example. N. Hartsock. Money. Sex and Power: Toward a Feminist Historical Materialism. New York: Longman, 1983.
هيوز- وارينگتون، مارني؛ (1386)، پنجاه متفکر کليدي در زمينه ي تاريخ، ترجمه: محمدرضا بديعي، تهران: اميرکبير، چاپ دوم