نگاهی به تاریخ نگاری اسوالد اشپنگلر (1880-1936)

اين نظريّه بي معني است!

از زمان انتشار كتاب انحطاط غرب اشپنگلر در 1918، ‌تاريخ نويسان در مورد اينكه چگونه بايد با آن برخورد كنند، ‌سردرگم بوده اند. هر چند آنان تقريباً به طور كلي آن را به عنوان اثري بيش از حد نظري، پر از اشتباه...
شنبه، 7 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اين نظريّه بي معني است!
 اين نظريّه بي معني است!

 

نويسنده: مارني هيوز وارينگتون
مترجم: محمد رضا بديعي



 

نگاهی به تاریخ نگاری اسوالد اشپنگلر (1880-1936)

از زمان انتشار كتاب انحطاط غرب (1) اشپنگلر در 1918، ‌تاريخ نويسان در مورد اينكه چگونه بايد با آن برخورد كنند، ‌سردرگم بوده اند. هر چند آنان تقريباً به طور كلي آن را به عنوان اثري بيش از حد نظري، پر از اشتباه و حتي تخيلي، تخطئه كردند، جهانيان مصرانه از پذيرفتن نظريات آنان سرباز زدند. از ديدگاه جهانيان، ‌چنين به نظر مي رسد كه گزارش اشپنگلر درباره ی فروپاشي تمدن غرب، ‌اظهار تأييدي است براي عقيده شان در مورد «ظلمت اين عصر». (2)
اسوالد اشپنگلر (3) در بلانگ كنبرگ (4)، شمال آلمان در بيست و نهم ماه ماه 1880 متولد شد. وي ادبيات يونان و روم باستان، رياضيات و علوم را در دانشگاههاي مونيخ، برلين و هاله (5) فراگرفت، و گواهينامه ی دكتري و استادي اش را، ‌يكي به خاطر تحقيقش درباره ی فيلسوف پيش از سقراط، هراكليتوس و يكي ديگر هم به خاطر مطالعه درباره ی «گونه هاي عالي عالم جانوران» دريافت كرد.
وي قبل از پرداختن به كار در يك آموزشگاه عالي در هامبورگ (1908)، مدتي كوتاه در زاربوروكن (6) و دوسلدورف تدريس كرد. از آنجايي كه اين آموزشگاه تازه تأسيس بود و شمار كارمندان آموزشي اندك، اشپنگلر به آموزش درسهايي مانند زبان آلماني، ‌تاريخ، ‌رياضيات، و علوم پرداخت. هنگامي كه مادرش در 1901 درگذشت براي او ثروتي كافي كه مي شد با آن حوايج مادي اش را تأمين كند، ‌به ارث گذاشت. وي يك سال ديگر نيز به تدريس ادامه داد و بعد از آن تمام كوشش خود را صرف نوشتن كرد. با پي بردن به اينكه آب و هواي هامبورگ عامل تشديد كننده سردردي است كه وي از آن رنج مي برد، ‌تصميم گرفت به مونيخ نقل مكان كند. او در مونيخ مدتي با شعر، ‌نمايشنامه نويسي و نوشتن داستانهاي كوتاه مشغول بود، ‌اما رويدادهايي كه در اروپا پديد آمد وي را به سوي سياست و تاريخ سوق داد. او بعدها چنين نوشت:
در آن دوران جنگ جهاني براي من هم به عنوان رويدادي قريب الوقوع و هم به عنوان بروز اجتناب ناپذير و نمايان بحران تاريخي به نظر مي رسيد، و تلاش من اين بود تا آن را از راه بررسي حالت روحي قرنهاي -نه سالها- گذشته درك كنم.
(انحطاط غرب، ج اول، ‌ص46)
[اشپنگلر شروع به نوشتن كتابي كرد كه بعداً قرار بود با عنوان «محافظه كار و ليبرال» منتشر شود، اما با ادامه يافتن بررسي و تحقيقش، ‌گستره ی كار وسعت يافت. با آغاز شدن جنگ، ‌ساختار كتابي كه در حال حاضر Der Untergang des Abendlandes ناميده مي شود، شكل نهايي اش را پيدا كرد. اشپنگلر، ‌در اين اثر يك بررسي مقايسه اي را درباره ی تولد، ‌رشد، ‌سقوط و انهدام هشت فرهنگ ارائه مي كند: بابلي، هندي، چيني، ‌مصري، ‌مايايي- آزتكي (مكزيكي)، كلاسيك (يوناني- رومي)، ‌مغي (7) (عربي، سوري، يهودي‌، بيزانسي‌، و اسلامي) و به نحوي هراسناك «فاوستي» (8) (اروپاي غربي).
با شروع جنگ اول جهاني، ‌عايدات برون مرزي مربوط به ارثيه اي كه مادرش براي وي باقي گذاشته بود، قطع شد. اشپنگلر دو بار از سوي ارتش به علت عدم سلامت جسمي از خدمت معاف شده بود و از لحاظ وضع معيشتي در موقعيت بدي به سر مي برد. به رغم اين شرايط، او توانست جلد اول انحطاط غرب را در پايان جنگ به اتمام برساند. به لحاظ پيدا كردن ناشر با مشكل مواجه شد، اما سرانجام يك شركت انتشاراتي در وين چاپ و نشر آن را پذيرفت. ولي در زماني كه جلد دوم اين كتاب در 1922 به چاپ رسيده بود، نزديك به صد هزار نسخه از جلد اول فروخته شده بود. اشپنگلر، ‌با تكيه بر موفقيت عمومي كتاب، تصميم گرفت تا نقشي فعال در امور سياسي عهده دار شود. وي چندان اعتقادي به جمهوري وايمار نداشت. او باور داشت كه دموكراسي بزودي راه را براي يك دوران ديكتاتوري و سزاريسم باز خواهد كرد. بر اين اساس، وي احساس كرد كه وظيفه دارد به جست و جو و حمايت از كسي برآيد كه بتواند آلمان را از مصيبتهايي كه ممكن است در پيش رو داشته باشد، نجات دهد. چنين افكاري اشپنگلر را در نظر حزب نازي نوبنياد جذاب ساخت، و ژرژشتراسر (9) مرتباً‌ با او تماس مي گرفت. تا مبلغ حزب شود. اما اشپنگلر از اين دعوت سرباز مي زد، زيرا كه آنتي -سميتيسم (10) تعصب آميز و نژاد پرستي هيتلر در او احساس انزجار ايجاد مي كرد (Politische Schriften، ص10) (11) به نظر وي، آلمان به يك ديكتاتور قدرتمند و در عين حال نيكخواه نيازمند بود (نك Preussentum und sozialismus1919) او عقيده داشت كه ژنرال فون زيكت (12)، ‌فرمانده سپاه كوچكي كه طبق مجوز پيمان ورساي به وجود آمده بود، ‌دقيقاً همان شخصي است كه مناسب بر عهده گرفتن چنين نقشي است، ‌اما زيكت از انجام دادن هر گونه عملي براي متحقق ساختن چنين نقشي امتناع ورزيد.
با تثبيت اقتصاد آلمان، در 1925 و دوران رفاه و آسايش پس از آن، محبوبيت اشپنگلر رو به افول گذاشت. اگرچه درآمد ناشي از فروش انحطاط غرب، ‌پول فراواني نصيبش ساخت، و او از اين پول براي ايراد سخنرانيهايي در سراسر آلمان و در ايتاليا، اسپانيا، ليتواني‌، لتوني، ‌و فنلاند استفاده كرد. او پس از اين سخنراني باز هم به تاريخ روي آورد و كتابهاي Früzheit der Weltgeschichte (1925) و انسان و فناوري (13) (اين كتاب در 1931 به انگليسي ترجمه شد) به رشته تحرير درآورد. اشپنگلر در كتاب اخير نمادهاي گدازه، ‌كريستال‌، و آميب را براي توصيف ويژگي فرهنگهاي متوالي مربوط به پيش از تاريخ (100/000-20/000ق م، 20/000-8000 ق م و 8000 -3000 ق م) به كار مي گيرد.
در نخستين دوره از اين ادوار، ‌انسان در سراسر كره زمين مانند گدازه هاي يك آتشفشان پخش و پراكنده شده اند. در «عصر كريستال» آنان اندك اندك پي مي برند كه از ديگر جانوران متمايزند. در «عصر آميب» انسانها از وجود خودشان به عنوان افراد آگاهي مي يابند، و زبانها و قبيله هاي گوناگون پديدار مي شوند. آنان، بسان آميب ها، متحرك و انبساط پذير بودند. از ميان اين اعصار سه فرهنگ ظهور كرد: آتلانتيس (14) (متمركز در اسپانيا، مغرب و شمال صحرا)، كاش (15) (متمركز در خليج فارس، عمان، ‌بلوچستان، و حيدرآباد) و توران (ممتد از اسكانديناوي به كره). (16) شگفت اينكه، نظرياتش درباره ی انسانهايي كه بسان گدازه و آميب بوده اند، توجه متخصصان مطالعات مربوط به پيش از تاريخ را جلب نكرد. اشپنگلر در انسان و فناوري استدلال مي كند كه عطيه فنون صنعتي غرب به كشورهاي كمتر توسعه يافته (بيشتر كشورهاي خارج از اروپاي غربي) مردم اين كشورها را به سوي انقلابي جهاني سوق خواهد داد.
اشپنگلر اندك زماني پيش از مرگ به سياست رو آورد. به عنوان مثال، او در كتاب لحظه ی تصميم (17) (1933) پيشگويي كرد كه جنگي در راه است كه به آلمان حتماً صدمه خواهد زد. اين كتاب پيش از آنكه نازي ها پي ببرند كه دربردارنده رد و تكذيبهايي تلويحي درباره ی هيتلر و پيروان اوست، از شمارگان بالايي برخوردار بود. در ضمن يكي از علتهاي بالا بودن تيراژ كتاب مربوط به اين بود كه كتاب مزبور قدغن اعلام شد و روزنامه ها از بردن نام اشپنگلر منع شدند. وي در هشتم ماه مه 1936 چشم از جهان فرو بست.
اشپنگلر در مقدمه كتاب انحطاط غرب استدلال مي كند كه تاريخ نويسان معمولاً تاريخ را «به مثابه گونه اي كرم كدو تلقي مي كنند كه يك دوره پس از دوره ديگر به طول خودش اضافه مي كند» (ج اول، ‌ص21). از نظر آنان تاريخ، ‌خطي است و در تمدن مدرن غرب به اوج خود مي رسد. بنابراين اروپا مركز تاريخ است، و تمام فرهنگهاي ديگر به وجود آمده اند تا در مدار آن حركت كنند. اشپنگلر مدعي است كه چنين نظريه اي بي معني و حاكي از خودمحوري است. او مي نويسد:
من، در جاي آن توهم بي محتواي يك تاريخ خطي كه صرفاً مي تواند با ناديده گرفتن تأسف آور انبوهي از واقعيتها تداوم يافته باشد، ‌شور و نشاط چند فرهنگ توانمند را مشاهده مي كنم، ‌هر كدام در حال رويش با قدرت اوليه از خاك يك ماه ميهن به طوري كه با استواري‌، مرتبط با سراسر كل چرخه زندگي اش به قوت خود باقي مي ماند، ‌هر كدام مطالب خود را، انسان خود را، در تصوير ذهني خاص خود رقم مي زند؛ هر كدام داراي انديشه خاص خود، تمناهاي خصا خود، زندگي، اراده و احساس، خاص خود، ‌مرگ خاص خود است... من تاريخ جهاني را چونان تصويري از شكل گيريها و دگرگونيهاي پايان ناپذير، از طلوع و افولهاي شكلهاي ارگانيك مي بينم.
(همان)
تاريخ فاقد مركز است: سرگذشت چند فرهنگ بالقوه نامحدود است كه «با يك بي هدفي بسيار خوب، ‌مانند گلهاي مزرعه مي رويد» (همان). از ديدگاه اشپنگلر، مانند هِردِر، ‌«روييدن» واژه ی مناسبي است، وي باور دارد كه فرهنگها به طرزي قابل قياس با چرخه ی زندگي گياهان يا جانوران پرورش مي يابند. او همچنين در اغلب موارد چنين رشد و تكاملي را بر حسب توالي چهار فصل سال توصيف مي كند. فرهنگها در موقعي كه زندگي روستايي، كشاورزي، و فئودالي است بهار ويژه خود را دارند؛ تابستانشان هنگامي است كه شهرها پديد مي آيند، اشرافيتي به لحاظ آداب و رسوم شكل مي گيرد و گروهي به نام هنرمندان جانشين نياكان گمنام خود مي شوند؛ پاييزشان هنگامي است كه شهرها و تجارت گسترش يافته اند، ‌حكومتهاي سلطنتي متمركز شده اند و دين و سنت مورد اعتراض قرار گرفته اند؛ و زمستانشان زماني است كه شكاكيت، ‌ماترياليسم، امپرياليسم، پيوسته با هم اختلاف دارند و «كلان شهر» (شهرهاي بين المللي، با جمعيت كثيري از كارگران) پديد مي آيد. افزون بر اين، فرهنگهاي كلاسيك و فاوستي «بهار» شان را به ترتيب در دوره هُمري و قرون وسطا گذراندند؛ «تابستان» به هنگام پيدايش -دولت شهر، و رنسانس پديد آمد؛ «پاييز» در دوران جنگهاي پلوپونزي، و در قرن هجدهم آشكار شد؛ و «زمستان» در دوران سوفسطاييان و سقراط و افلاطون، و در قرن نوزدهم سپري شد. اشپنگلر استدلال مي كند كه هدف بايد متوجه پديد آوردن يك «ريخت شناسي» تطبيقي «وابسته به علم قيافه شناسي» در مورد «فرهنگها» باشد: گزارشي از فرهنگها به مثابه موجوداتي زنده كه زاده مي شوند، رشد مي كنند، رو به زوال مي گذارند، ‌و مي ميرند.
اشپنگلر عقيده دارد با اتخاذ چنين روشي براي بررسي، تاريخ نويسان امكان مي يابند تا درباره ی آينده فرهنگهاي خاص به پيش بينيهاي لازم بپردازند. در واقع، اشپنگلر اثر خود را به عنوان اولين تلاش براي از پيش تعيين كردن «استمرار، ريتم، ‌معني و پيامد مراحل هنوز تحقق نيافته تاريخ غربي مان» عرضه مي دارد (همان، ج اول، ‌ص112). وي حتي تأكيد مي كند كه فرهنگها از يك چرخه زندگي تقريباً هزار ساله برخوردارند و در حدي قابل توجه دقيق بودن «زندگيها» ي چهار فرهنگ (فاوستي، ‌كلاسيك، چيني، ‌و مصري) را در سه جدول كه به جلد اول ضميمه شده، تفكيك كرده است. اما او عقيده دارد كه در مورد جاهاي ديگر طول عمر فرهنگها ممكن است به طور چشمگيري تغيير كند. برخي از فرهنگها در يك حالت خاص به طرز قابل ملاحظه اي بيشتر از هزار سال دوام پيدا كنند، ‌بنابراين او مي پندارد كه نمونه هاي چين و هند اين موضوع را اثبات مي كند. همچنين يك فرهنگ ممكن است پس از يك دوره نسبتاً كوتاه، به علت تاخت و تاز بيگانگان، همان طور كه در مورد فرهنگ مايايي- آزتك اتفاق افتاد، نابود شود، يا به وسيله Pseudomorphosis» از بين برود. "Pseudomorphosis"به آن مواردي اطلاق مي شود كه در آنها يك فرهنگ كهن تر بيگانه بر يك فرهنگ نوخاسته تسلط مي يابد، در حدي كه مانع پيشرفت طبيعي فرهنگ نوخاسته مي شود (همان، ج اول، ‌ص183). اشپنگلر عقيده داشت كه شبه ريخت شناسي در روسيه بوضوح مبرهن بود، ‌زيرا كه با ورود ماركسيسم از رشد و پيشرفت باز ايستاد. وي در عين حال مواظب بود تا خاطرنشان كند كه «سرنوشت» يك فرهنگ تا اندازه زيادي «به شخصيت و شايستگيهاي تك تك بازيگران» موكول است (همان، ج اول، ‌صص38، 145؛ ‌ج دوم، ص446). متنوع بودن اظهارات اشپنگلر، ‌داوري در اين مورد را كه بدانيم نظرش درباره ی موضوع جبرگرايي چيست، دشوار مي سازد.
اشپنگلر همچنين باور دارد كه فرهنگها توسط «نمادهاي بنيادي» مشخص يا ايده هاي كليدي شكل گرفته اند. نمادهايي كه به فرهنگها شكل مي دهند، ‌به قدري از يكديگر متمايزند كه درك بين دو فرهنگ فقط براي برخي از اشخاص امكان پذير است (همان، ‌ج اول، صص4، ‌147). اشپنگلر به طور مشخص يكي از اين اشخاص است. به عنوان مثال، از ديدگاه مغي ها، ‌جهان بسان غاري است كه در آن نور عليه ظلمت مي جنگد. اشپنگلر مدعي است كه داشتن چنين ديدگاهي درباره ی جهان، در «افسون» جبر و مقابله، ديدگاه بطلميوسي درباره ی كاينات و معماري كليساي بازيليك و مسجد، ‌ديده شده است. فرهنگ اروپاي غربي (900 ميلادي) به سبب بلندپروازي بي حد و حصر مردمانش «فاوستي» است. منارهاي مخروطي كليساهاي جامعش سر به فلك كشيده اند، ‌نقاشيهايش ژرفايي از چشم اندازي را كه قبلاً رؤيت نشده است، ‌عرضه مي دارند، كشتيهايش درياها را تسخير مي كنند، ‌و جنگ افزارهايش موجبات پيشگيري از خسارات تا به حال ناشناخته را فراهم مي سازد. با خواندن انحطاط غرب شما نمي توانيد متعجب نشويد كه چرا كتاب مزبور اين همه پرطرفدار بوده است. پاسخ اين پرسش به مناسبت زماني مربوط مي شود. انحطاط غرب حدس و گمان عمومي را مبني بر اينكه سقوط آلماني در فاصله 1918 و 1923 نشانه يك كسالت شديد بود، ‌به زبان آورد. در قرن بيستم، مردم ايمان خود را به ايده پيشرفت تاريخي از دست دادند. تقريباً، آنان تنازعات فراوان دوران خود را حاكي از انحطاط مي دانستند. اشپنگلر ديدگاه آنان را در قبال جهان تأييد كرد.
كمتر كسي از پژوهشگران چيزي براي گفتن در انحطاط غرب يافت. حتي كساني هم كه از آثار اشپنگلر جانبداري مي كردند، ‌نمونه اي در اين مورد ارائه ندادند. مثلاً، مانفريت شروتر (18) را «قدرت شيطاني» اشپنگلر تحت تأثير قرار داد، ‌اما عقيده داشت كه تعبيرهايش خام و خشن است، و با آنكه ادوارد ماير (19) باور داشت كه در مورد داوري اشپنگلر از زمان حال به عنوان لحظه انحطاط مطالب زيادي وجود دارد، ‌از پذيرفتن اينكه همه اعمال از تجليات يك نماد بنيادي محسوب مي شوند و اينكه تعامل فرهنگي تقريباً ناممكن است، ‌امتناع ورزيد. (20) ‌در برون مرز آلمان استقبال از وي بندرت بهتر بود. بندتو كروچه انحطاط غرب را به عنوان تكرار محض آنچه ويكو در علم جديد دو قرن پيشتر اظهار داشته بود، ‌مردود دانست، ‌اندره فوكسونه (21) وي را به عنوان يك ميهن پرست افراطي آلماني متهم كرد، آر. جي. كالينگ وود توصيف وي را درباره ی «نمادهاي بنيادي» و متشبث شدنش را به تاريخ باستان زير سؤال برد، ‌و جي. تي. شات ول (22) اين سخن را كه دموكراسي به انحطاط بيشتري منتهي خواهد شد، تكذيب كرد. علاوه بر اينها باز هم به فهرست اتهامات افزوده شد. تاريخ نويسان جر و بحث كردند كه وي براي اثبات طرح خود، ‌جزئيات تاريخي را گلچين و حتي جعل مي كرد، گفتند كه او نتوانست اين ادعا را كه فرهنگها اساساً از يكديگر متمايزند، ‌اثبات كند و بالاخره اظهار داشتند استدلال اينكه درك بين دو فرهنگ فقط براي عده معدودي ميسر است، در تاريخي كه براي مطالعه عموم مردم نوشته شده بود، كاري بيهوده بود. (23)
اما افكار عمومي به اين گونه نظريات اعتنا نكرد. انحطاط غرب به چندين زبان ترجمه شده بود و هر چند فروش آن در دهه ی 1920 رو به كاهش نهاد، ‌همچنان تا اندازه اي بازارش رونق داشت. در دهه 1940 آثار تاريخ نويسان جديد ادواري‌، از جمله آرنولد توين بي، ‌پيتريم اي. سوروكين (24)، و آلفرد ال. كروبر (25) خوانندگان را به مقايسه و مقابله تأليفات آنان واداشت. (26) هر چند اين «اشپنگلري هاي نوخاسته» درواقع «ضد اشپنگلري ها» بودند، ‌تأييد كردند كه اشپنگلر سرمشق رايج خطي تاريخ را از بن برانداخت و دريچه گفت و شنود را به روي «زندگيها» ي فرهنگهاي جهان گشود. همچنين انديشه هاي اشپنگلر از سوي شاعراني مانند تي. اس. اليوت (27) ازرا پاند (28)، يتيس (29) و دبليو. اچ. اُدن (30)، داستان نويساني مانند اف. اسكات فيتز جرالد (31) و فيلسوفاني مانند لودويك ويتگنشتاين مورد اقتباس و پذيرش قرار گرفت. (32) در دهه ی 1960 و 1970، ‌خطرات ناشي از ازدياد جمعيت و گسترش سريع كمونيسم به داخل قاره آسيا، ‌عده ی زيادي را دوباره به سوي آثار اشپنگلر جلب كرد. به عنوان مثال، در كتاب دوران انحطاط سرزمينهاي غروب (33) جيمز فنلي (34) بر اين مطلب كه دنياي غرب در يك حالت انحطاط به سر مي برد، بشدت تأكيد كرد. به طور مشابه، همچنين مي توان آثار بدبينانه ديگري را از دهه 1980 و 1990 پيدا كرد. (35) انديشه هاي اشپينگلر همچنين در دهه 1990 در شماري از شبكه هاي جهاني كامپيوتري نئوفاشيستي و راسيستي (36) پديدار شد. (37) با توجه به عقايد و آراي اشپنگلر در قبال نازيسم، اين امر مضحك به نظر مي رسد. تداوم محبوبيت انحطاط غرب مديون آنچه اشپنگلر درباره ی گذشته مي گويد نيست، بلكه مديون مطالبي است كه درباره ی زمان حال مي گويد. همان گونه كه هيوز (38) نتيجه مي گيرد:
اين كتاب بيش از هر كتاب بي همتاي ديگر، ‌كسالت مدرني را كه بسياري آن را احساس مي كنند و شمار اندكي مي توانند بيانش كنند به طور همه جانبه بر زبان مي آورد. اين كتاب به نمونه موجزي از فلسفه بدبيني هم اكنون آشناي غرب قرن بيستم با توجه به آينده تاريخي ويژه خودش تبديل شده است. (39)

آثار مهم

Heraklit eine Studie, Halle: Kaemmerer, 1904.
Der metaphysische Gnmdgedanke der Ileraklitschen Philosophic. Halle: Kaemmerer. 1904.
The Decline of the West, trails. C. F. Atkinson, 2 vols. New York: Alfred A. Knopf, 1926-8. Bussentum urld Sozialismus. Munich: C. 11. Beck. 1926.
Man and Technics: a Contribution to a Philosophy of Life, trails. C. F. Atkinson. New York: Alfred A. Knopf. 1932.
Politische Schriften. Munich: C. IT. Beck. 19. 33.
The Hour of Decision, trans. C. F. Atkinson. New York: Alfred A. Knopf. 1934.

پي نوشت ها :

1. The Decline of West.
2. Wittgenstein, Philosophical Remarks, ed. R. Rhees. trans. R. Hargreaves and R. White, New York: Barnes & Noble, preface.
3. Oswald Spengler.
4. Blankenburg.
5. Halle.
6. Saarbrücken.
7. Magian.
8. Faustin.
9. Georg Strasser.
10. Politische Schriften.
11. Quoted in H. S. Hughes, Oswald Spengler, a Critical Estimate, New York: Scribner, 1952,p. 127.
12. General Von Seekt.
13. Der Mensch und die Technik.
14. Atlantis.
15. Kasch.
16. J. Farrenkopf. 'The Transformation of Spengler's Philosophy of World History’, Journal of the History of Ideas. 1991. 52 (3) : 463-85.
17. Die Jahre der Entscheidung.
18. Manfred Schroeter.
19. Eduard Meyer.
20. M. Schroeter, Der Streit um Spengler: Kritik seiner Kritiker. Munich: C. H. Beck, 1922; id. , Die Metaphysik des Untergangs, Munich: Leibniz- Verlag. 1949: id. , Spengler-Studien, Munich: C. H. Beck. 1965: E. Meyer. Spenglers Untergang de Abendlandes, Berlin: 1925. For a description of these, see Hughes. Oswald Spengler. p. 93.
21. André Fauconnet.
22. J. T. Shotwell.
23. See, for instance, H. Barth, Truth and Ideology, Berkeley, CA: University of California Press, 1976; D. A. Messes, Oswald Spengler als Philosoph,Stuttgart: Drud von Streder, 1927; E. Heller, The Disinherited Mind, New York: Harcourt Brace Jovanovich, 1975, pp. 179–96; M. Braun, ‘Bury, Spengler and the New Spenglerians’, History Today, 1952, 7 (8) : 525–9;and W. Lewis, Time and Western Man, revised edition, ed. P. Edwards,Santa Rosa, CA: Black Sparrow Press, 1993.
24. Pitrim A. Sorokin.
25. Alfred L. Kroeber.
26. A. Toynbee, A Study of History. 12 vols. London: Oxford University Press, 1935-61; P. A. Sorokin. Social and Cultural Dynamics. New York: American Book Company, 1937-41:and A. L. Kroeber, Configurations of Culture Growth. Berkeley, CA: University of California Press. 1944.
27. T. S. Eliot.
28. Ezara Pound.
29. Yeats.
30. W. H. Auden.
31. F. Scott Fitzgerald.
32. On the influence of Spengler on twentieth-century poetry, see N. Frye, 'The Decline of the West by Oswald Spengler', Daedalus. 1972, 103 (1) : 1-13. On Fitzgerald and Spengler, see. 1. S. Whitley, 'A Touch of Disaster: Fitzgerald, Spengler and the Decline of the West’, in A. R. Lee (ed. ) Scott Fitzgerald: the Promises of Life, London: St Martin's Press, 1990. pp. 157-80; and J. Kirkby, ‘Spengler and Apocalyptic Typology in F. Scott Fitzgerald's Tender is the Night', Southern Review: Literary and Interdisciplinary Essays, 1979, 12 (3) : 246-61. And on Spengler and Wittgenstein, see. 1. Bouveresse, "The Darkness of this Time": Wittgenstein and the Modern World', in G. A. Phillips (ed. ) Wittgenstein Centenary Essays, Cambridge: I Cambridge University Press. 1991. pp. I 1-39: and W. M. DeAngelis, 'Wittgenstein and Spengler', Dialogue [Canada]. 1994. 33 (1) : 41-61.
33. Twilight of the Evening Lands.
34. On the influence of Spengler on twentieth-century poetry, see N. Frye, ‘The Decline of the West by Oswald Spengler’, Daedalus, 1972, 103 (1) : 1–13. On Fitzgerald and Spengler, see J. S. Whitley, ‘A Touch of Disaster: Fitzgerald, Spengler and the Decline of the West’, in A. R. Lee (ed. ) , Scott Fitzgerald: The Promises of Life, London: St Martin’s Press,1990, pp. 157–80; and J. Kirkby, ‘Spengler and Apocalyptic Typology in F. Scott Fitzgerald’s Tender is the Night’, Southern Review: Literary and Interdisciplinary Essays, 1979, 12 (3) : 246–61. And on Spengler and Wittgenstein,see J. Bouveresse, ‘‘‘The Darkness of this Time’’: Wittgenstein and the Modern World’, in G. A. Phillips (ed. ) , Wittgenstein Centenary Essays, Cambridge: Cambridge University Press, 1991, pp. 11–39; and W. M. DeAngelis, ‘Wittgenstein and Spengler’, Dialogue [Canada], 1994, 33 (1) : 41–61.
35. See J. F. Fennelly, Twilight of the Evening Lands: Oswald Spengler a Half Century Later. New York: Brookdale Press. 1972; T. Sunic, History and Decadence: Spengler's Cultural Pessimism Today'. Clio. 1989, 19 (1) : 51-62; and K. P. Fischer, History and Prophecy: Oswald Spengler and the Decline of the West. New York: Peter Lang. 1989.
35. James Fennelly.
36. racist.
37. On Spengler and the web, see, for example, the article by R. Eatwell of the Manchester S Guardian Weekly, 24 September 1995. See also R. C. Thurlow. Destiny and Doom: Spengler. Hitler and "British" Fascism', Patterns of Prejudice. 1981. 15 (4) : 17-33.
38. Hughes.
39. Hughes, Oswald Spengler, p. 165.

منبع مقاله :
هيوز- وارينگتون، مارني؛ (1386)، پنجاه متفکر کليدي در زمينه ي تاريخ، ترجمه: محمدرضا بديعي، تهران: اميرکبير، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط