نقد تفسير دكتر سروش از وحي

طبيعت الهي يا الهيات طبيعي

دوست ديرين و برادر دانشمند استاد دكتر عبدالكريم سروش، تفسيري تازه از وحي قرآن و طبعاً ماهيت نبوت پيامبر عظيم الشأن اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) به ويژه در چند مقاله ي اخيرش به دست داده است. بيش از پانزده نفر از
شنبه، 7 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طبيعت الهي يا الهيات طبيعي
طبيعت الهي يا الهيات طبيعي

 

نويسنده: بهاء الدين خرّمشاهي




 

نقد تفسير دكتر سروش از وحي
دوست ديرين و برادر دانشمند استاد دكتر عبدالكريم سروش، تفسيري تازه از وحي قرآن و طبعاً ماهيت نبوت پيامبر عظيم الشأن اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) به ويژه در چند مقاله ي اخيرش به دست داده است. بيش از پانزده نفر از بزرگان حوزه و دانشگاه بر مقالات ايشان نقد و رد نوشته اند. هنوز مقاله اي در دفاع از نظر و نظرگاه ايشان ننوشته اند، يا من نديده و نخوانده ام.
نثر مقالات ايشان شفاف و شيوا و بدون ابهام است ولي هرچه پيش مي رود شديداللحن تر مي شود.
ايشان در گذشته و حال از ميان قرآن پژوهان قديم و جديد مسلمان همْ انديشاني اندك شمار شايد جمعاً در حدود ده تن داشته و دارند، از جمله بعضي از معارضه كنندگان با فصاحت عظيم و اعجازين قرآن (نظير ابن مقفع، ابوالعلاء معري، ابن راوندي) و شاه ولي الله دهلوي، سرسيد احمدخان هندي، و در عصر جديد نصر حامد ابوزيد، محمد ارغون، حسن حنفي از مسلمانان قرآن پژوه عرب، و دكتر حبيب الله پيمان و دكتر محمد مجتهد شبستري از قرآن پژوهان امروز ايران.
مقام علمي و قدرت بيان دكتر ابوزيد عبدالكريم سروش از ديگران بيشتر است. درباره ي اين دو بزرگوار مقالات و كتاب هاي متعددي به فارسي و عربي و انگليسي و احتمالاً زبان هاي ديگر در دو دهه ي اخير نوشته و منتشر شده است.
نخستين مقاله ي من در پاسخ اجمالي به اينان و اين نظرگاه، «پاسخ هايي به قرآن ستيزان» نام داشت (اطلاعات، 28 بهمن 1386). پيداست كه عنوان نامناسب و برخورنده بود، و دوست و دانشمند دلبندم جناب استاد سروش حق داشت كه آزرده خاطر شود، و شد و گلايه ي كوتاه و مؤثري در اولين مقاله ي جوابيه اش به نقد آيت الله جعفر سبحاني، اشاره وار نوشت و شرمنده شدم.
هم اينك رسماً از محضر اين دوست دانشور گرانمايه- با آن كه اسم شريفشان را بالصراحه در آن مقاله نياورده بودم- و ديگر هم انديشانشان عذر مي خواهم. به قول حافظ: هر كدورت را كه بيني چون صفايي رفت رفت. «والعذر عندكرام النّاس مقبول».
وقتي اولين مقاله ي دوره ي اخير ايشان، كه مصاحبه اي ترجمه شده به فارسي بود، با عنوان «قرآن، كلام محمد» منتشر شد، از بي پروايي عنوان و خواندن متن آن، چه بسا مانند هزاران مسلمان مؤمن به وحيانيت الهي قرآن كريم، آزرده شدم، و مدتها به فكر فرو رفتم.
فرزند ارشدم هاتف وقتي حالت مرا ديد گفت: مگر حتماً شما بايد پاسخ بدهيد؟ بي اختيار گفتم نه، خود صاحب قرآن و قرآن پاسخ مي دهد. گفت: چه طور؟ گفتم: نمي دانم.
تا آن روز شب شد، به قاعده و قرار هر شب، مصحف شريف را برداشتم كه دو صفحه بخوانم. پس از خواندن آيه ي اول، بي اختيار به ياد گفت و گوي كوتاه آن روز با فرزندم افتادم، از خاطرم گذشت كه آيا ممكن است پاسخي در همان دو صفحه، به آن مقاله بيايد. مرغ آمين در راه بود، گويي دعايم مستجاب شد، كه چنين آمد: «بي گمان كساني كه در آيات ما كژ انديشي مي كنند، از ما پوشيده و پنهان نيستند ... بي گمان كساني كه قرآن را- چون بر آنان نازل شد- انكار مي كنند [از ما پوشيده و پنهان نيستند]، و آن كتابي است گرامي؛ كه در اكنون يا آينده اش باطل در آن راه نمي يابد؛ فرو فرستاده اي از سوي [خداوند] فرزانه ي ستوده است. به تو چيزي گفته نمي شود، جز آنچه به پيامبران پيش از تو گفته شده است ... و اگر آن را به صورت قرآني بيگانه و ناشيوا پديد مي آورديم، بي شك مي گفتند چرا آيات آن شيوا بيان نشده است، چرا آن بيگانه و ناشيواست، حال آن كه پيامبر عربي [و شيوا] است؟ بگو آن براي مؤمنان رهنمود و شفابخش است و كساني كه ايمان ندارند در گوش هايشان سنگيني اي هست و آن [قرآن] برايشان مايه ي سردرگمي است؛ اينانند كه از جايي دوردست ندايشان مي دهند ... بگو انديشه كنيد اگر [قرآن] از سوي خدا باشد، سپس شما منكرش شويد، ديگر چه كسي از كسي كه [چنين] ستيزه جويي دور و درازي دارد، گمراه تر خواهد بود؟ زودا كه آيات خود را در بيرون و درونشان به ايشان بنمايانيم، تا آن كه بر آنان آشكار شود كه آن حق است؛ آيا كافي نيست كه پروردگارت بر همه چيز گواه است؟» (فُصّلت، 40-53).
در سراسر قرآن كريم آياتي كه اين همه ربط و تناسب با موضوع داشته باشد، هست ولي كمتر هست. به فرموده ي خود قرآن: إِنَّ فِي ذلِکَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ‌ (در اين امر براي اشارت دانان مايه هاي عبرت است- حجر، 75).
گفتني است كه برهاني ترين آيه درباره ي اين كه قرآن از سوي خداوند [يا اثر طبع و حاصل تقرب پيامبر] است، در ميان همين آيات كه ترجمه ي آن ها را نقل كرديم آمده است: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ کَانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ (فصلت، 52). مشروح تر آن كه پاسكال متفكر ديني بزرگ فرانسوي، در كتاب انديشه هايش برهاني در اثبات وجود خداوند دارد كه به برهان شرط بندي (1) مشهور است. مي گويد فرض مي كنيم ادله ي اثبات و نفي در اين باب برابر باشد. چه بايد كرد؟ انتخاب نكردن هم انتخاب است. سپس اين برهان را تدوين مي كند كه عقل پسندترين راه اين است كه از ميان چهار شق متصور، جانب گزاره ي خدا هست را بگيريم. بنده اين برهان را شرح كرده ام كه در كتاب جهان غيب و غيب جهان و سپس در كتاب سير بي سلوك آورده ام. مورّخان فلسفه گفته اند پاسكال در طرح و تدوين اين برهان از فرهنگ شرق اسلامي الهام گرفته است. بنده در ريشه كاوي خود به همين آيه برخورده ام كه در شرح خود آورده ام. نيز به حديثي از امام صادق (عليه السلام) يا اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)؛ كساني كه خواهان شرح و بسط اين مسئله هستند به كتابهاي يادشده مراجعه فرمايند. بعضي از تفسيرهاي قرآن، از جمله تفسير كبير امام فخررازي و الميزان، اهميت اين شرطيه ي قرآني را بيشتر و بهتر از ديگران دريافته اند.
آيات بينات بسياري در قرآن هست كه با صراحت بي مانندي كه ويژه ي وحي الهي است، بارها شك و شبهات و ترديد و تخطئه هاي منكران الهي بودن وحي را به بيان مي آورد و گونه گون پاسخ مي دهد. ان شاء الله، براي خوانندگان صاحب نظر و صبور، به اندازه ي لازم و كافي ترجمه و گاه نص مقدس اين گونه آيات را در همين مقاله نقل خواهيم كرد.
آنچه اكنون ضرورت دارد بيان نظرگاه و نقل بخشي از اساسي ترين بحث هاي استاد سروش است كه اگر كساني تازه وارد اين بحث مي شوند، ابهامي برايشان باقي نماند.

شمه اي از آراي دكتر عبدالكريم سروش درباره ي پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)/ وحي و قرآن

دكتر سروش آرا و انظار اسلام پژوهانه ي جديدي دارد. هم درباره ي خداوند و اراده ي او، هم درباره ي نبوت/ رسالت حضرت خاتم الانبياء و هم قرآن كريم و ماهيت و كيفيت و منشأ وحي، هم عوالم اخروي از جمله بهشت و دوزخ و عرش/ كرسي و لوح و قلم، كه در اين ميان‌ آنچه بيشتر به شرح بازگفته است درباره ي وحي و نبوت است. ايشان برداشت يا تفسير جديد خود را ابتدا به آرامي و محابا و رعايت بيشتر ادب شرعي و ملاحظه ي ارتدوكسي (مذهب و معتقدات رسمي و جمعي و اجماعي رسمي) مسلماناني در كتاب بسط تجربه ي نبوي طرح كرده و سپس كمي بي پرواتر در مقالات مندرج در نشريه ي آفتاب و سپس در چند مقاله در سايت اينترنتي خود، كه از ميان مقالات اخير آنچه تحت عنوان «قرآن كلام محمد»، و پاسخ اول به مقاله ي آيت الله جعفر سبحاني، و سپس در پاسخ دوم ايشان با عنوان «طوطي و زنبور» آمده برجسته تر و روشن تر است. حاصل نظر- و نه نظريه ي- ايشان اين است كه چون مدل اسطوره اي و گاه مخالف علم سنت گرايان در تفسير وحي و نبوت و نحوه ي عملكرد رابطه ي خداوند با جهان و انسان و شناخت اراده ي الهي وافي به مقصود نيست، و چون هرچه در طبيعت است، يا در طبيعت رخ داده، بايد تبيين طبيعت گرايانه ي علمي امروزه فهم داشته باشد، بايد از نظرگاه قديم به نظرگاه جديد كه ايشان و كمتر از ده تن ديگر از دين پژوهان و قرآن پژوهان قائل به آن و شارح آنند توجه كنيم. و آن در يك كلمه اين است كه وحي و نبوت پيامبر اسلام حاصل تقرب عظيم حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) با خداوند است. و چنان كه بعضي از حكماي اسلامي هم گفته اند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) صاحب تخيل خلّاق بود، و حاصل احوال و تجارب و انكشافات او در تعامل با فرهنگ زمانه، قرآن را به صورت وحي از درون، بي واسطه، حتي بي واسطه ي جبرئيل، تدريجاً پديد آورده است. اين خلاصه ترين شكل از بيان نظر و نظرگاه ايشان است. لازم است براي شرح بيشتر جملاتي هم به عين عبارت و نقل مستقيم از سومين مقاله (طوطي و زنبور) نقل كنيم: - « ... هرچه بود جوشش و جنبش ضمير محمد و تلاطم درياي دل او بود كه به كشف و وحي منجر مي شد ...»- « ... اين شخصيت بديع، با قلبي بيدار و چشمي بينا و ذهني حسّاس و زباني توانا صنع خدا بود و باقي همه صنع او و تابع كشف و آفرينش هنري او. محمد كتابي بود كه خدا نوشت، ومحمد كتاب وجود خود را كه مي خواند قرآن مي شد. و قرآن كلام خدا بود. محمد را خدا تأليف كرد و قرآن را محمد و قرآن كتاب خدا بود. همچنان كه زنبور را خدا آفريد و عسل را زنبور و عسل فرآورده ي وحي بود.- « ... همه ي سخن در اين فرشته ي وحي است و نوع ارتباطي كه با رسول خدا داشت. از حشويه و حنابله كه بگذريم هيچ يك از فيلسوفان اسلامي، از فارابي گرفته تا بوعلي و خواجه نصير و صدرالدين شيرازي، ورود وحي بر پيامبران را بدون وساطت قوه ي خيال ممكن ندانسته اند، و اگر جبرئيلي بوده، او هم در قوه ي خيال نزد پيامبر مصور و حاضر مي شده، يعني باز هم خلاقيت قوه ي خيال بود كه در را به روي جبرئيل مي گشود و به او صورت و صفت مي بخشيد و اگر كاري مي كرد جز اين نبود كه پيامبر را «اِعداد» كند تا خود به «علم اصيل» برسد، نه اين كه پيامبر چون شاگردي از او بشنود و به مردم بازپس دهد. اين است درك فلسفي از وحي كه البته با درك عاميانه ي آن ها فاصله ها دارد ...»- « ... اما فقط صورت بال و پرنده نيست كه مخلوق خيال خلاّق پيامبر است. صورت لوح و قلم و عرش و كرسي هم چنين است. آن ها هم حقايقي بي صورتند كه بر پيامبر چنين مي نمايند. نار و حور و صراط و ميزان و ... نيز چنينند. اين صورت ها همه از زندگي و محيط مألوف پيامبر وام شده اند و حتي يك صورت ناآشنا در ميان آن ها نيست» ...- «آيا معقول تر و طبيعي تر نيست كه گمان كنيم شخصيت نيرومند پيامبر همه كاره بود، هم كاشف بود، هم مدرس، هم گوينده، هم شنونده، هم واضح و هم شارع؟ يعني خداوند فقط «معلم» را فرستاده بود. بقيه هم دائر مدار تجربه ها و واكنش هاي او بود ...» (نقل از مقاله ي «طوطي و زنبور»).
در مقدمه ي پاسخ به اين بيانات، كه مدام يك دعوي را مصادره وار تكرار مي كند، بايد گفت كه اين برداشت ها كاملاً التقاطي است. گاهي عرفاني است (در ادعاي تقرب)، گاهي فلسفي (در قول به وجود خيال خلّاق) و گاهي روان شناختي (در نسبت دادن هنر و حالتي شعرگونه) و بايد پرسيد چرا عمده و عمود بحث هاي ايشان قرآني نيست؟ قرآن كريم يا چنان كه اجماع قديم و جديد خاصه و عامه ي مسلمانان مي گويد كلام الهي است، يا چنان كه ادعاي دكتر سروش و چند تن ديگر هست العياذ بالله كلام حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است. ايشان كه قائل به مورد دوم است بايد همواره از قران براي شرح مقاصد خود شاهد بياورد، نه اين كه به كلي از اين منبع مهم غافل باشد و اسطوره ي ادعايي را با اسطوره هاي متعدد فلسفي و عرفاني رد كند.
1. ايشان از آن روي به آيات قرآني استناد نمي كند كه مي داند ده ها آيه حضرت رسول را از وحي و مصدر آن جدا شمرده، و منبع و مصدر آن را الهي دانسته است. از سوي ديگر پيداست كه خود را مواجه با اين محذور و متناقض نما (پارادوكس) ديده است كه او مي گويد «قرآن، كلام محمد» است، اما خود قرآن به انواع بيان ها خود را كلام الهي مي شمارد. آري به قول مولانا معني قرآن ز قرآن پرس و بس/ وز كسي كاتش زده است اندر هوس. در مناظره اي كه 5-6 سال پيش با ايشان در همين مسئله داشتم پرسيدم اين كه مولانا مي گويد [كرده اي تأويل حرف بكر را]/ خويش را تأويل كن نه ذكر را، يعني چه؟ و ايشان كه به درستي عمق كلام سرزنشگر و هشداردهنده ي مولانا را دريافته بود، عميقاً سكوت كرد.
دكتر سروش عرش و كرسي و لوح و قلم و صراط و ميزان و بهشت و دوزخ و فرشته را نيز فرآورده ها و بازساخته ها و بازتافته هاي خيال خلّاق حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) مي شمارد، كه اين سخنان در غرابت و خرق اجماع دست كم از سخنانش درباره ي قرآن ندارد. درباره ي معنا يا تأويل عرش كه 21 بار در قرآن آمده از استوا يعني استيلاي خداوند بر آن سخن رفته، ده ها قول از مفسران آمده ولي چنين سخني كه عرش فقط نمود و نمادي است كه تكيه بر خيال يا تخيل خلّاق حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) دارد، نيامده. يا درباره ي كرسي در آية الكرسي آمده است كه گستره ي آن همچند آسمان ها و زمين است. مسلمانان به اين موجودات غيبي، اعتقاد بلاكيف (بي چون و بي چگونه) دارند. يعني به گفته ي قرآن به وجود آن ها ايمان دارند، ولي ماهيت آن را نمي دانند. چنان كه استاد سروش هم نمي دانند. بسياري از مفسران هم استواي خداوند بر عرش را تعبيه و استعاره اي از تحقق كمال سلطه و سلطنت الهي دانسته اند، كه شايد پذيرفتني باشد. يا اغلب مفسران معتزله و شيعه (علاوه بر باطنيه) كرسي را استعاره از علم الهي مي دانند. وحي هم تحليل ناپذير است. و اين سخن معنايش اين است كه نمي توان هر تفسيري از آن به دست داد. إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى‌. عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى‌ ... (آن جز وحي نيست كه به او فرستاده مي شود. آن [فرشته ي] نيرومند او را آموخته است. برومندي كه سپس [در برابر او] در ايستاد. و او در افق بالا بود. سپس نزديك شد و فرود آمد. تا كه فاصله ي [آن ها به قدر] دو كمان شد يا كمتر. آن گاه به بنده ي او آنچه بايد وحي كند، وحي كرد. دل او در آنچه ديد ناراستي نكرد. آيا شما با او درباره ي آنچه ديده است، مجادله مي كنيد؟ و به راستي كه بار ديگر هم او [جبرئيل] را ديده بود. در نزديكي سدرة المنتهي؛ كه جنة المأوي هم نزديك آن است ... به راستي نشانه هاي بزرگ پروردگارش را ديد ... (نجم، 3-18).
2. فرض مي كنيم، و كمابيش هم واقعيت تاريخي داشته است، اگر از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) مي پرسيدند قرآن كلام شماست يا كلام خداوند؟ چه پاسخي مي دادند؟ بي شبهه مي فرمودند حاش لله كه كلام من باشد. سراپا وحي الهي است. و در قرآن مشابه اين آمده است: «و چون آيات ما به روشني و شيوايي بر آنان خوانده شود، نا اميدواران به لقائمان [به پيامبر] مي گويند قرآني غير از اين بياور؛ يا اين را تغيير ده؛ بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود تغيير دهم؛ جز از وحيي كه به من مي شود، [از چيزي] پيروي نمي كنم؛ من اگر از پروردگارم نافرماني كنم، از عذاب روز سهمگين مي ترسم» (يونس، 15). «بگو [و بپرس] شهادت چه كسي برتر است، بگو خدا كه بين ما و شما گواه است، و اين قرآن بر من وحي شده است كه بدان شما را و هر كس را كه [اين پيام] به او برسد، هشدار دهم ...» (انعام، 19). همچنين: «و نشايد كه اين قرآن برساخته [و] از سوي كسي غير از خداوند باشد ...» (يونس، 37)؛ «و تو قرآن را از پيشگاه فرزانه اي دانا فرا مي گيري» (نمل، 6)؛ و اين آيه كه گويي درست پاسخ پرسش ماست: «و چون براي آنان آيه اي نياوردي گويند چرا از خود برنمي سازي؟ بگو فقط از آنچه از سوي پروردگارم به من وحي مي شود پيروي مي كنم. اين روشنگري هايي از سوي پروردگارتان و رهنمود و رحمتي براي اهل ايمان است» (اعراف، 203). همچنين: «آيا تعجب كرده ايد كه از سوي پروردگارتان پندي بر مردي از قوم خودتان براي شما نازل شده باشد تا شما را هشدار دهد و پروا و پرهيز پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد» (اعراف، 63). و اين آيه ي شگفت آور: «و كيست ستمكارتر از كسي كه بر خداوند دروغ بندد، يا بگويد بر من وحي شده ست و چيزي بر او وحي نشده باشد، و كسي كه گويد به زودي نظير آنچه خداوند نازل كرده است، نازل مي كنم ...» (انعام، 93)؛ «اي كساني كه ايمان آورده ايد، به خداوند و پيامبر او و كتابي كه بر پيامبرش فرو فرستاده است و كتابي كه از پيش نازل كرده است، ايمان بياوريد، وهر كس به خداوند و فرشتگانش و پيامبرانش و روز بازپسين انكار بورزد، به گمراهي دور و درازي افتاده است» (نساء، 136). ملاحظه مي شود كه در اين آيه ايمان به فرشتگان حتي مقدم بر پيامبران و مستقلاً يادشده، و عنايت داشته باشند كه فرشتگان از نظر قرآن و اسلام و نيز يهوديت و مسيحيت، موجودات مجرد مينوي با هويت مستقلند و آن را فرآورد خيال خلاق و هنري پيامبران نشمارند. بحث درباره ي جبرئيل و فرشتگان را در طي اين مقاله خواهيم آورد.
به اين آيات نيز توجه فرماييد: «و اگر كتابي نوشته بر كاغذ بر تو نازل مي كرديم و [آنان] با دستان خويش آن را لمس مي كردند، باز هم منكران مي گفتند اين جز جادوي آشكاري نيست» (انعام، 7)؛ «و چون كساني را ديدي كه در آيات ما كندوكاو مي كنند، از آنان روي بگردان، تا به سخني جز آن بپردازند ...» (انعام، 68).
3. آري حديث وحي- به صورت آيات/ كتاب- به حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) در قرآن به انواع تعابير آمده، اين جا سؤال مهمي پيش مي آيد. اگر وحي چيزي مانند شعر براي شاعران، در درون دل= [قواي درّاكه ي] پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، و فرآورد طبع هنرمند يا خيال خلّاق ايشان بوده، آيا خود حضرت مي دانسته و به خداوند نسبت مي داده، يا نمي دانسته و نسبت مي داده؟ در صورت اول ايشان العياذ بالله اولين افترازننده به خداوند بوده، و در صورت دوم در عين ناآگاهي و جهل از اين عمل نارواي خود به سر مي برده كه هر دو صورت و حالت از مقام شامخ قدسي حضرت، صلوات الله عليه و آله، دور بوده است. به اين آيه با همين ديد تازه توجه فرماييد: «و بسا نزديك بود كه تو را از آنچه بر تو وحي كرديم غافل كنند تا چيزي از را بر ما بندي و آن گاه تو را دوست گيرند؛ واگر گامت را استوار نداشته بوديم، چه بسا نزديك بود كه اندك گرايشي به آنان بيابي. در آن صورت دو چندان [عذاب] در زندگي دنيا و دو چندان پس از مرگ به تو مي چشانديم؛ آن گاه براي خود در برابر ما ياوري نمي يافتي» (اسراء، 73-75). نيز اين آيه كه كمال اهميت را از نظر موضوع مورد بحث دارد: «مبادا از بيم آن كه بگويند چرا بر او گنجي نازل نمي شود، يا فرشته اي همراه او نيامده است، برخي از آنچه بر تو وحي شده است، فروگذاري و دل تنگ داري؛ تو فقط هشداردهنده اي و خداست كه كارساز هرچيزي است. يا مي گويند آن [قرآن] را برساخته است؛ بگو اگر راست مي گوييد ده سوره ي برساخته همانند آن بياوريد. آن گاه هرگاه از عهده ي پاسخ برنيامدند بدانيد كه آن به علم الهي نازل شده است ...» (هود، 12-14). اين همه تأكيد و تكرار بي حكمت نيست. بي شك در گذشته در همان صدر اول و اوان نزول وحي كساني شك و شبهه در ميان مي آوردند. از جمله مي گفتند: «اين [قرآن] جز افترايي نيست كه آن را برساخته است و گروهي ديگر بر آن ياريش داده اند؛ به راستي كه ستم و بهتاني در ميان آوردند. و گفتند افسانه هاي پيشنيان است كه براي خود نسخه برداشته است، و آن بامداد و شامگاه بر او خوانده مي شود. بگو آن را كسي نازل كرده است كه نهاني هاي آسمان و زمين را مي داند؛ او آمرزگار مهربان است» (فرقان، 5 و6)؛ «و چون آيه اي را به جاي آيه ي ديگر آوريم- و خداوند به آنچه نازل كرده است آگاه تر است- گويند تو فقط افترازني: چنين نيست بلكه بيشترينه شان در نمي يابند. بگو آن را روح القدس [جبرئيل] به راستي و درستي از سوي پروردگارت نازل كرده است، تا مؤمنان را ثابت قدم بدارد و براي مسلمانان رهنمود و بشارتي باشد و به خوبي مي دانيم كه ايشان مي گويند همانا بشري او را آموزش مي دهد [حاشا؛ چراكه] زبان كسي كه ايشان كژانديشانه ادعا مي كنند ‍[گنگ و] بيگانه است و اين زبان [زبان قرآن] عربي [شيوا و] روشن است.» (نحل، 101-103)؛ «و اميد نداشتي كه كتاب آسماني بر تو فرود آيد، [اين نبود] مگر رحمتي از جانب پروردگارت ...» (قَصص، 86)؛ «و پيش از آن [وحي و نبوت] نه كتاب مي خواندي و نه به دست خود ‍‍[مكتوبي] مي نوشتي، چه در آن صورت، باطل انديشان شك و شبهه به ميان مي آوردند». (عنكبوت، 48)؛ «وگويند چرا بر او معجزاتي از سوي پروردگارش نازل نمي شود، بگو معجزات فقط در اختيار خداوند است؛ و من فقط هشداردهنده اي آشكارم. آيا براي ايشان كافي نيست كه ما بر تو كتاب آسماني را فرو فرستاده ايم كه بر آنان خوانده مي شود؛ بي گمان در اين امر رحمت و پندآموزي براي اهل ايمان است». (عنكبوت، 50-51)؛ «الف. لام. ميم. اين كتابي است فرو فرستاده از سوي پروردگار جهان، كه در آن شك نيست. يا گويند كه آن را برساخته است، نه بلكه حق است و از سوي پروردگار توست تا قومي را كه [پيامبر] هشداردهنده اي پيش از تو به سراغشان نيامده بود، بيم دهي، باشد كه به راه آيند.» (سجده، 1-3)؛ و آنچه از كتاب آسماني به تو وحي كرده ايم، حق است و همخوان با آنچه [از كتب آسماني كه] پيشاپيش اوست، بي گمان خداوند به [احوال] بندگانش آگاه بيناست» (فاطر، 31)؛ «و بدين سان [پيام و كتاب] روح بخشي از امر خويش به تو وحي كرديم و تو بيشتر نمي دانستي كتاب چيست و ايمان چيست؟ ولي آن را، همچون نوري گردانديم كه هر كس را از بندگان خويش كه بخواهيم با آن هدايت مي كنيم؛ و بي گمان تو به راهي راست هدايت مي كني.» (شوري، 52)؛ «حا. ميم. سوگند به كتاب روشنگر. ما آن را به هيئت قرآني عربي پديد آورديم، باشد كه تعقل كنيد. و آن حكمت آميز و بلندمرتبه است و در ام الكتاب در نزد ماست. آيا به خاطر آن كه شما قومي گزافكار هستيد، پند ‍[قرآن] را از شما بازداريم؟» (زخرف، 1-5)؛ «و گفتند چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از آن دو شهر [مكه و طائف] فرود نيامده است؟ آيا ايشان رحمت پروردگارت را تقسيم مي كنند ‍[نه بلكه] ما زيستمايه شان را ‍[هم] در زندگاني دنيا در ميان آنان تقسيم مي كنيم ...» (زخرف، 41-42).
ملاحظه مي شود كه حضرت حق، به روشني شك و شبهه ها و بهتان ها و رفتار و گفتار دلشكن منكران وحي قرآن و قرآن وحياني را طرح مي كند و به بسياري از آن ها پاسخ مي دهد و حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به انواع سخن ها دلگرم مي دارد كه اين وحي حق است و از جانب پروردگار توست، و پيامبران پيشين هم با تكذيب و انكار نامؤمنان امتشان مواجه بوده اند. و او را به پيروي از وحي و صبر در راه اقامه ي دين حق و حكم خدا دعوت مي فرمايد (يونس، 109) صبري مانند پيامبران نستوه پيشين (احقاف، 35)، صبري جميل (معارج، 5) و مي فرمايد: « ... و در [بازخواني و املاي] قرآن پيش از به پايان رسيدن وحي آن شتاب مكن ...» (طه، 114)؛ «زبانت را به ‍[بازخواني وحي] مجنبان كه در كار آن شتاب كني. گردآوري و بازخواني آن برعهده ي ماست. و چون آن را بازخوانيم، از بازخواني اش پيروي كن. سپس شرح و بيان آن برعهده ي ماست» (قيامت، 16-19). قبل يا بعد از آن نيز فرموده است: «همانا ما قرآن را نازل كرده ايم و ما خود نگهبان آنيم» (حجر، 9). و اين چند آيه به تمام معنا نشان مي دهد كه وحي پديده اي الهي است؛ و مهبط وحي (حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم)) فقط فراگيرنده ي آن است: «و اگر بخواهيم آنچه را به تو وحي كرده ايم، از ميان مي بريم؛ آن گاه در آن براي خويش در برابر ما نگهباني نمي يابي» (اسراء، 86)؛ «پس به آنچه مي بينيد سوگند مي خورم. و به آنچه نمي بينيد؛ كه آن [قرآن] سخن فرستاده ي گرامي است؛ و سخن هيچ شاعري نيست. چه اندك ايمان مي آوريد؛ و سخن هيچ كاهني نيست، چه اندك پند مي گيريد؛ و فرو فرستاده اي از سوي پروردگار جهانيان است. و اگر بر ما سخناني مي بست، دست راستش را مي گرفتيم، سپس شاهرگش را قطع مي كرديم؛ و هيچ يك از شما مدافع او نبود. و آن پندآموزي براي پرهيزكاران است. و ما به يقين مي دانيم كه از ميان شما تكذيب كنندگاني هستند؛ و آن [پيام] مايه ي حسرتي بر منكران است؛ و آن حق اليقين است ...» (حاقه، 38-51). آيا مي توان تحت تأثير صدق و صلابت اين آيات قرار نگرفت، و قرآن حكيم را اثر طبع و خيال مردي ناخوانا و نانويسا دانست؟ به چه علت و دليل و با چه جرئت و چرا و چگونه پيامبر عظيم الشأن اسلام كه مثل اعلاي صداقت و امانت بود مي تواند- دانسته يا نادانسته- كلام خود را به خداوند، يا كلام خداوند را به خود نسبت دهد.
آيا واقعاً بين آيات بينات قرآن، و احاديث نبوي فرقي نيست؟ اين كه دكتر سروش از ميان بيش از 6200 آيه، آيه ي «تبت يدا ابي لهب» را پيش مي كشد و مي گويد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) احاديثي برتر از اين كلمه داشته مغلطه است. همه ي بزرگان قرآن شناس و قرآن پژوه اين واقعيت را پذيرفته اند كه قرآن كريم غثّ و سمين يا به تعبير ايشان «فراز و فرود» دارد. در آفرينش الهي- كتاب تكوين- هم غث و سمين هست. غزالي و سيوطي (صاحب اتقان در علوم قرآن) از ميان صدها تن ديگر قائل به اين واقعيت هستند. شعري هست معروف كه به انوري يا به ميرسيد شريف جرجاني هم نسبت داده اند، مهم معناي آن است كه قبول عام و تام پيدا كرده است:

در بيان و در معاني كي بود يكسان سخن *** گرچه گوينده بود چون جاحظ و چون اصمعي
در كلام ايزد بي چون كه وحي منزل است *** كي بود تبت يدا مانند يا ارض ابلعي

آري مجموعه ي قرآن كريم، از مجموعه ي احاديث نبوي و علوي، هم بسي فراتر است و هم سبك و لحني فرا- بشري دارد. قرآن براي فهم همگان نازل شده است. وگرنه حجيّت ظواهر قرآن و نيز اتمام حجت پيامبر به مدد قرآن، تمام و درست نمي شد. قرآن براي امراء الكلام نازل نشده، اما امراء الكلام همچون جاحظ و حافظ و سعدي و اصمعي و ابوالعلاء و ابوتمام، و متنبي و هزاران ديگر از شهسواران ميدان فصاحت و بلاغت در برابر آن خشوع قلبي دارند.
ديگر آن كه آنچه نقل كرديم، مانند 6000 آيه ي ديگر در قرآن كريم، از محكمات است، نه از متشابهات؛ و چون از محكمات است قابل تأويل نيست. و اين لغزشگاه بعضي محققان ديگر هم هست كه لا بشرط هرچه را خواستند از قرآن، بي آنكه از «راسخان در علم» شده باشند، بين محكمات و متشابهات فرق نگذاشته به شيوه ي تفسير به رأي آن را تأويل مي كنند.
البته خود قرآن كريم در آيه ي هفتم سوره ي آل عمران، هم آيات را به دو دسته ي محكمات- كه اساس كتابند- و متشابهات تقسيم كرده و هم خداوند و هم راسخان در علم را دانا و تواناي تأويل متشابهات شمرده است. اما همان جا فرموده كه كژدلان فتنه جويانه در پي تأويل قرآن هستند. آري بسياري از آيات در قرآن كريم هست كه واجب التأويل است. بسياري هم جايز التأويل. اما در حدود 6000 آيه از بيش از 6200 آيه ي قرآن محكم و محكمات هستند و بدنه ي اصلي قرآن را تشكيل مي دهند. همه ي علماي دين، به ويژه قرآن پژوهان اتفاق نظر دارند كه محكمات را نبايد و نشايد تأويل كرد. بخش عمده اي هم از قرآن كريم، آيات الاحكام است كه عمدتاً از محكمات و به همين دليل ممنوع التأويل است. اما در عمل از همه ي طوايف و مذاهب اسلامي بر وفق آرا يا اهواي خود، بي محابا قرآن را، حتي محكمات را تأويل كرده اند. از جمله ابن عربي و پيروانش و باطنيه و بسياري از معتزله و نيز گروهي از شيعه ي خودمان.
حالا بايد پرسيد و بررسيد اين كار يعني تفسير دكتر سروش از مقوله ي تأويل و تفسير معهود در جهان اسلام است؟ پاسخ منفي است. ما اساساً تأويل را- هرجا كه لازم افتد، و با احراز شرايطش- روا مي دانيم اما تأويل اساس را نه. تأويل ايشان درون قرآني، يا حتي درون ديني (اسلامي) نيست، بلكه برون قرآني است. زيرا خود وحي را- نه آنچه وحياني است- زير سؤال و تأويل غيرلازم و غير جايز برده است.
دكتر سروش در همان مناظره ي دوستانه كه با هم داشتيم در آغاز بحث و در اعلام موضع خود گفت «من كل ما جاء به النبي را قبول دارم.» حال جاي اين پرسش هست كه آيا اين تفسير خلاف سنت ايشان، با قبول ما جاء به النبي وفق دارد؟ به نظر بنده نه فقط وفق ندارد، كه اختلاف 180 درجه اي دارد. يا حرف ديگر ايشان كه مي گويد اگر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بيشتر عمر مي كرد، حجم يا قطر قرآن افزوده تر مي شد؛ اين فقط برابر شماري قرآن، با خاطره نويسي يا روزانه نويسي است. تازه مطابق با منطق هم نيست، زيرا احتمال بسيار داشت كه حضرت ختمي مرتبت (صلي الله عليه و آله و سلم) بيش از صد سال عمر كنند، اما قرآن همين اندازه باشد كه هست. باز در همان مناظره گفتند من دين عوام را قبول ندارم. بنده از قول ايان باربور (صاحب كتاب علم و دين) گفتم: نه دين يك نفره داريم، نه فيزيك (و توسعاً علم) يك نفره. و بهتر از آن از قرآن كريم به اين سخن ايشان پاسخ دادم: وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ ... كه در اوايل سوره ي بقره آمده است.
ديگر آن كه در ميان احاديث نبوي آمده است كه عليكم بالسواد الاعظم، يا: لن تجتمع امتي علي الخطأ و نيز آمده است كه به قرقگاه هاي الهي نزديك نشويد. نيز آمده است كه در ذات الهي تفكر نكنيد. با آن كه تفكر يك ساعته را برتر از عبادت ‍[عادت گونه ي] هفتاد ساله شمرده است. اما نوآوري در اسلام و اسلام پژوهي گذرگاه لغزنده اي است؛ و هرچه هست به اين شكل و شيوه نيست كه كيان آن را دگرگون كنيم. نوآوري براي دانشمندي چون استاد سروش در اين است كه تفسير تازه اي را كه به صورت شفاهي و با ضبط در نوار كاست آغاز كرده، با صبر و حوصله به پيش يا به پايان ببرد. يا از آن جا كه بي شبهه بزرگ ترين مولوي شناس امروز ايران و جهان است و سابقه ي هزاران ساعت تدريس مثنوي دارد كه شرح نزديك به نصف مثنوي را هم به صورت شفاهي ابتدا در نوار كاست و سپس در لوح فشرده ي الكترونيكي بيان داشته كامل كند و به صورت كتاب [مانند تصحيح لب لباب كه اخيراً منتشر كرده] عرضه بدارد كه فايده اش عام و تام خواهد بود. حال به ساقه ي اصلي بحث باز مي گرديم.

تعارض احتمالي قرآني با علم

تعارض احتمالي علم و دين ظاهراً از معركه ها و شايد به اعتقاد بعضي حتي از مهلكه هاي دين پژوهي است. اما از قديم الايام متكلمان حوزه ي هر ديني و در عصر جديد فيلسوفان دين در مقام چاره انديشي و رفع تعارض برآمده اند، و در مجموع اين كوشش ها كارساز مي نمايد، و البته همه ي صاحب نظران اين عرصه، از جمله خود استاد سروش هم بايد نظر يا نظريه هايي براي آن نوبه نو بينديشند و همانند رفتار خود علم، آن را روندي درازآهنگ بدانند كه مجموع آرا و انديشه ها امروز يا فرداي نزديك يا دور مي تواند به رفع اين تعارض بينجامد. شرط اول قدم آن است كه علم را همه دان و همه توان نينگاريم، چنان كه واقعاً هم نيست. اعتماد و اعتقاد افراطي به علم يعني سيانتيسم (2) در قرون پيشتر شايع تر بود؛ اما امروزه با تأسيس رشته هاي فلسفه ي علم و علمِ علم (علم شناسي) دست كم مي دانيم كه علم در حوزه ي خاصي، همواره موقت و به صورت قابل اصلاح و قابل تصحيح نظر مي دهد. آزمون و خطا هنوز و هميشه با علم است و نيز اسطوره ي استقرا كه اتقان نهايي ندارد و حتي قياس كه در اغلب موارد همان استقراي معكوس است.
الف) تازه اگر شبهه را قوي بگيريم و علم را دستگاه معرفتي و معرفت بخش بي خدشه بدانيم، باز به اين جا مي رسيم كه گيريم هرچه علمي است، قطعي (/يقيني) است. اما چه بسيار قطعيات و يقينيات هست كه علمي نيست.
امروزه (قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يكم) علم ديگر از حوزه ي خود و مسائل و مشكلات خود خروج نمي كند. در رأس علوم منطق و رياضيات هست كه اتقان آنها از صوري بودن و همان گويانه بودن آن هاست. سپس يك پله كمتر قطعي، علوم طبيعي هست، همين طور فنوني چون پزشكي كه بازهم كمتر قطعي است، سپس به علوم اجتماعي مي رسيم كه باز هم كمتر قطعي است، و پس از آن به علوم انساني مي رسيم كه در واقع معارف است. نظر پيش نهاده ي بنده- كه مانند اغلب نظرها غيرقطعي و غيرنهايي است- اين است كه ما چند حوزه ي معرفتي مستقل و خودمختار داريم: فلسفه، علم، اخلاق، دين، عرفان، و سرانجام هنر. اين ها كه فلسفه ي مضاعف خاص خود را هم پديد آورده اند (فلسفه ي فلسفه، فلسفه ي علم، فلسفه ي اخلاق، فلسفه ي دين و بقيه) هر يك در حوزه ي خود دادگاه صالحه براي رسيدگي به مسائل خود هستند. به اين معني كه علم (كدام علم؟ مجموعه ي علوم، يا «فلسفه ي علمي»؟) نمي تواند هنر يعني يك غزل يا يك قطعه موسيقي يا يك تابلو يا يك داستان و غيره را رد يا قبول كند. حرف هاي هنري يك هنرمند، ارزش علمي ندارد، مگر دانشمندان بپذيرند. به همين ترتيب حرف هاي فلسفي يك دانشمند هم درباره و در زمينه ي فلسفه و وقتي ارزش فلسفي دارد كه جامعه يا لااقل يك مكتب عمده ي فلسفي آن را بپذيرند.
اين تنقيح مناط، تا حدودي مشكل گشاست. يك مثال روشنگر ديگر مي زنيم. اگر علم (يا سخنگويانش كه معلوم نيست چه كساني هستند) در مورد وجود خداوند از نفي و اثبات حرفي بزنند، چنان كه لااقل در قرون پيش كه حوزه ي دقيق علم روشن نبود، مي زدند، از نظر جامعه ي مؤمنان فرق عمده اي نمي كند. في المثل اگر علم كيهان شناسي به اين نتيجه برسد كه كيهان خود به خود به صورت خودآفرين يا با علت دروني، يا بر اثر صدقه (تصادف/ اتفاق) يا بي علت پديد آمده، فيلسوفان با رهيافت خود اين حرف ها يا حكم ها را نامعقول و لذا ناممكن ارزيابي مي كنند، و اگر شبهه را قوي بگيريم و بگوييم علم يا فلسفه اين قضيه را كه خداوند وجود دارد، به نحو علمي يا فلسفي رد كند، حتي همه ي دانشمندان منفرد و فيلسوفان هم آن را نمي پذيرند، تا چه رسد به جامعه ي مؤمنان. زيرا قاطبه ي مؤمنان از طريق علم يا فلسفه به وجود خداوند ايمان نياورده اند، تا از احكام يا حتي استدلال هايي آن گونه، از ايمان خود دست بردارند. و هكذا در ساير حوزه ها.
ب) پيش نهاده ي ديگرم اين است كه خداوند دانا و تواناي مطلق براي آن كه جاودانگي را در كتابي كوچك يعني قرآن بگنجاند، قطاع و قبضه اي از فرهنگ زمانه (اوايل قرن هفتم ميلادي/ محيط عربستان) را برمي گيرد. در اين برگرفته زبان، عادات زباني، اعتقادات حنفا، بخشي از فرهنگ يا شبه فرهنگ عصر جاهليت با رسوم آن و ده ها چيز ديگر وجود دارد، كه بعضي از احكام و رسوم آن مانند حج را امضا (تأييد) مي فرمايد، بعضي مانند ايلاء و ظهار و لعان و طلاق بي حد و حساب را اصلاح مي كند، و بعضي مانند زنده به گور ساختن دختران و ربا و ريا و زنا را بالمره رد مي كند. زيرا خداوند زبان خاصي ندارد. بلكه متكلم يا ايجادكننده ي تكلم در هر چيز و كس است. في المثل با حضرت ابراهيم (عليه السلام) با وحي به زبان آرامي، با حضرت موسي (عليه السلام) به عبراني، با حضرت عيسي (عليه السلام) به سرياني و با پيامبر ما به عربي سخن گفته است. در مورد موسي (عليه السلام) خداوند او را به كوه طور دعوت كرد و سپس بر بوته ي مشتعل تجلي كرد: «و چون به نزديك آن [آتش] آمد، از كرانه ي وادي ايمن، در جايگاه متبرك از درخت ندا داده شد كه اي موسي من خداوندم، پروردگار جهانيان» (قَصص، 30). وقتي كه خداوند با شيء (شجره ي طور) سخن گفته باشد، چگونه بعيد است و استاد سروش استبعاد مي كنند كه با شخص/ آنهم شخصيت والا و مقربي چون حضرت ختمي مرتبت، سخن به وحي خود گفته باشد. و در قرآن آمده است كه: «خداوند بهتر مي داند كه رسالت خويش را در كجا ‍[و برچه كسي] قرار دهد ...» (انعام، 124). همچنين شهره ي آفاق است كه حضرت موسي (عليه السلام) را از آن جهت «كليم الله» خوانده اند كه خداوند با او با كلام خويش سخن گفت و همكلام شد: «و خداوند با موسي [بي ميانجي] سخن گفت ... آري خداوند به [صحت] آنچه بر تو نازل كرده است، شهادت مي دهد، آن را به علم خويش نازل كرده است و فرشتگان نيز شهادت مي دهند و خداوند گواهي را كافي است» (نساء، 164-166).
آقاي دكتر سروش كوشيده اند وحي قرآني را بي ميانجي و با حذف جبرئيل (روح القدس) از اين رابطه نشان دهند كه چندين آيه ي قرآني- بيش از آن ها كه نقل كرديم- بر وجود و صحت اين رابطه تصريح دارد. نمادين يا خيالين انگاشتن فرشتگان، در آيين مسلماني نيست. خداوند در وحي نامه ي قرآني [يا به تعبير و تفسير دكتر سروش حضرت محمد در كتاب وحياني خودش] بارها به ضروري بودن اعتقاد به كتاب هاي آسماني و فرشتگان و پيامبران تصريح كرده است (از جمله: بقره، 98، 177، 285).
گفتني است كه ايشان در زماني به انكار فرشته (گان) برخاسته اند كه در اقامتگاه موقت و فعلي ايشان (آمريكا) چندين و چند گروه (دپارتمان) فرشته شناسي در دانشگاه هاي آن سرزمين برپا شده، و به قراري كه شنيده ام قدر جامع حرف پژوهندگان آن ها اين است كه فرشتگان موجوداتي مجرد (غيرمادي) ولي داراي تشخص و هويتند.
به آن نظر يعني بازتاب دادن خداوند فرهنگ زمانه را در وحي خود بازگرديم، كه مشروح آن تحت عنوان «بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن» (نظريه اي موقت) در نشريه ي قرآني بيّنات (شماره ي پنجم، 1374) چاپ شده و از صاحب نظران براي اصلاح و تهذيب آن در آغاز همان مقاله مدد خواسته ام و صاحب نظران قرآن پژوهي چون حجة الاسلام و المسلمين محمدعلي ايازي، استاد مصطفي حسيني طباطبايي، و جناب هادي مؤذّن جامي و چند نفر ديگر به آن جواب داده اند.
نظر بنده، با نظر دكتر سروش و هم انديشان ايشان كه مي گويند فرهنگ زمانه در قرآن رسوب و رسوخ كرده فرق دارد. آنان فرهنگ زمانه را فاعل و بلكه فعال مي دانند، ولي من آن را قابل و خداوند را مطلقاً فعال مي دانم. همين است كه نظرمن از آغاز تا انجام خدامحوري، و نظر استاد سروش و هم انديشان، طبيعت يا جامعه محوري است. يا دقيق تر بگويم هم در ذهن و زبان حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و هم در جامعه و زمينه و زمانه ي او كه با هم تعامل دارند.
هدف نظري كه پيش نهاده ام اين است كه اگر فرضاً در قرآن كريم گزاره هايي خلاف علم باشد و با علوم بلاغت و انديشه ي كلامي نتوان توجيه و تأويلي عقل پسند براي آن پيدا كرد، نه در علم الهي و علّام الغيوب بودن حضرتش شك كنيم، نه چنين بينگاريم كه وحي الهي منشأ بشري دارد.
پ) اگر شبهه را قوي بگيريم و بگوييم در قرآن چند فقره گزاره ي خلاف علم امروزه وجود دارد، باز راه چاره اين نيست كه در كلام وحياني شك كنيم زيرا 1. مي توان گفت علم بشري كه كاملاً رنگ بشري دارد و مانند همه ي معارف بشري به قدر طاقت و توان ديروز و امروز اوست و دائم التحول و رو به اصلاح و تهذيب و تكامل است و در هر دهه به اندازه ي يك سده ي پيشين پيش مي رود، چه بسا روزي به جايي برسد كه حل اختلاف و تعارض احتمالي بشود. 2. با بشري انگاشتن وحي هم كه آقاي سروش و هم انديشان ايشان اعتقاد دارند و وحي را حاصل كمال معنوي و تقرب فوق العاده و فوق الطاقه ي حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) مي پندارند، جاي اين سؤال هست كه چرا اين كمال و اين تقرب و اين اتصال پيامبر با خداوند نتوانسته است خدشه ها و خلاف آمدهاي علمي قرآن را برطرف سازد؟
ت) عده اي از قرآن پژوهان، به ويژه در عصر جديد بسياري گزاره ها و بينش هاي پيش بينانه ي علمي در قرآن يافته اند و هر روزه بيشتر مي يابند. اين توان، چنانكه مي گويند نه در ذهن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و در ظرف زمان و زمينه و زمانه ي فرهنگي او بوده، لاجرم سرچشمه ي استعلايي و الهي دارد. از اين گونه است: رَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ (معارج، 40) کُلٌّ فِي فَلَکٍ يَسْبَحُونَ‌ (انبيا، 33)، مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ (فرقان، 53 و براي شرح علمي قابل توجهي از آن مقاله ي دكتر ابراهيم يزدي، در دانشنامه ي قرآن و قرآن پژوهي) نيز نكات مهمي درباره ي جنبه هاي علم باد و باران؛ نيز تطبيق نظريه ي تكامل با داده هاي قرآني؛ نيز اشاره ي تصريحي/ تلويحي قرآن به جاذبه ي زمين يا بين اجرام آسماني در آيات 2 سوره ي رعد، و 10 لقمان كه از خلقت آسمان ها (و طبعاً اجرام آسماني) با ستون هاي نامرئي سخن گفته شده است. نيز گويند نكات مهمي در زمينه ي جنين شناسي در قرآن آمده است. نيز به نقش كوه ها در تعادل زمين اشاره شده.
ث) اگر هم صدها اشاره ي صريح و پيش بيني دقيق علمي در قرآن كريم بود، اعتقاد قاطبه ي مسلمانان را در وحيانيت قرآن، چندان بيشتر و بهتر نمي ساخت. و عكس آن هم در مورد تعارض هاي احتمالي علمي است كه بسياري از قرآن پژوهان همفكر با بنده به دلايل پيشگفته و بعدي از آن ها و احتمال برخوردشان با علم، تزلزل خاطر پيدا نمي كنند. دكتر سروش در يكي از مقاله هاشان نوشته اند كه پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي دانستند كه نخل دو پايه است و نر و ماده دارد. چرا در حديثي كه اين مسئله را نقل مي كند، شك نمي كنند. چيزي كه مسلم است در قرآن كريم، در مورد نخل به «صنوان و غيرصنوان» اشاره شده است (رعد، 4) كه به معناي نر و ماده است (كتاب گل و گياه در هزار سال شعر فارسي، نوشته ي دكتر بهرام گرامي).
ج) اينك به توضيح چند مسئله مي پردازيم كه ايشان غيرعلمي بودن آن ها را مايه ي وهن قرآن شمرده، و بر مبناي اين احساس، به آيت الله جعفر سبحاني پيشنهاد و بلكه توصيه كرده است كه دست از ديدگاه اسطوره اي كهن و ناكارآمد قديم براي فهم وحيانيت قرآن بردارند.
يك) اين مورد را ايشان اشاره نكرده اند اما ديگران گفته اند و خرده گرفته اند، و آن را «تسبيح اشيا» است (اِسراء، 44). نيز تسبيح گفتن رعد به حمد خدا (رعد، 13). بسياري از اهل فضل و مفسران و عارفان (از جمله صريح تر از همه مولوي) اين تعبير را به معناي حقيقي گرفته اند و در آن غرابتي نديده اند، اما اكثر خوانندگان قديم و جديد قرآن، اين معني را غريب مي يابند. بهترين پاسخي كه مفسران و متكلمان عقل گرا براي آن يافته اند اين است كه آن ها به زبان حال (نه زبان قال) يعني به صرف وجود و نحوه ي وجود يا كاركردشان بر وجود و وحدانيت خداوند آفرينشگر خود، گويي به نحوي گواهي مي دهند. به قول قدما تسبيح آن ها «تكويني» است. قياس كنيد با گفته ي سعدي: برگ درختان سبز در نظر هوشيار/ هر ورقش دفتري است معرفت كردگار.
دو) مورد ديگر كه باز ايشان نگفته اند، اما از ديرباز مورد مناقشه بوده است، موضوع شق القمر است. در آغاز سوره ي قمر آمده است كه قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت. از همان زمان، از تفسير تحت اللفظي اين آيه و اين تعبير، انشقاق قمر، يا شق القمر را عده اي كثير حمل بر معناي واقعي كرده اند، و عده اي ديگر بر چگونگي شكافتن ماه، شاخ و برگ افزوده اند. مولوي هم تفسير شكافتن ماه را پذيرفته، و هم آن را انكار كرده است. بسياري از مفسران گفته اند اين آيه نه به امر واقع شده، بلكه به نشانه اي از نشانه هاي قيامت كه فروپاشي كيهاني (از جمله تناثر كواكب/ فرو ريختن و از هم پاشيدن ستارگان) اشاره دارد. بعضي گفته اند كه تعبير انشقاق القمر يعني بالا گرفتن هنگامه. مرادشان اين است كه اين تعبير مجازي است و اصولاً معناي واقعي فيزيكي ندارد و قولي از امرؤالقيس (از شعراي بزرگ عرب كه در دوره ي جاهليت زيسته است زندگي او حدود 130 تا 80هـ.ق) نقل مي كنند: «دنت الساعة و انشقاق القمر/ عن غزالٍ صادَ قلبي و نفر» (از دستبرد آهو روشي كه قلبي مرا صيد كرد و گريخت/ گويي قيامت نزديك شد و هنگامه بالا گرفت/ ماه از هم شكافت). بعضي شك كلي در شعر شعراي عصر جاهليت، حتي معلقات سبع كرده، و آن ها را سروده هاي مجهول الشاعر عصر عباسي شمرده اند. اگر هم اين بيت در عصر عباسي سروده شده باشد، باز تصريح به از هم شكافتن واقعي ماه ندارد. ملاحظه مي كنيد كه جاي تحقيق باز است. و اين نكته ي مهم را هم بايد در نظر داشت كه قاطبه ي متكلمان مسلمان، از هر مذهب كه باشند، معجزه اي جز آوردن قرآن براي پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) قائل نيستند، و قرآن كريم هم هيچ معجزه اي به ايشان نسبت نمي دهد.
سه) براي كوتاه كردن سخن، ديگر به مواردي كه آقاي دكتر سروش اشاره كرده است، مي پردازيم. ايشان از اين كه حوريان، سيه مو و سيه چشم توصيف شده اند، اظهار شگفتي كرده اند و پرسيده اند كه چرا در قرآن حوري بور و بِلُند نيامده است. بر اين ها ساير توصيفات از بهشت از جمله سايه سار و نعمت شمردن آن را هم افزوده اند. پاسخ ساده اي كه به ذهن قاصر من مي رسد اين است كه اين به بلاغت و مخاطب شناسي متكلم/ صاحب قرآن/ خداوند مربوط مي شود. اگر از نعمت هاي ناشناخته يا با توصيف هايي ناآشنا و ديرياب يا در نيافتي سخن مي گفت، مخاطبان اوليه ي قرآن رميده خاطر مي شدند و اين امر و امثالش چون انبوه مي شد، قبول خاطر يافتن قرآن اعجازين الهي را با مشكل مواجه مي كرد و حافظ هم گفته است قبول خاطر و لطف سخن خداداد است. بعضي از پيروان مذاهب مختلف اسلامي كل توصيفات بهشت و جهنم را تأويل كرده اند. اما چنان كه گفته شد تأويل متشابهات درون قرآني، با تأويل خود وحي فرق دارد.
چهار) همچنين از آسمان هاي هفتگانه با تعجب و انكار ياد كرده اند. در پاسخ قول ابن منظور را در لسان العرب كه مهم ترين فرهنگ عربي (تا قرن هفتم/زامان تأليفش و پس از آن هم) شمرده مي شود، نقل مي كنيم: « ... و قد تكرر ذكر السبعة و السبع و السبعين و السبعمائه في القرآن و في الحديث و العرب تضعها موضع التضعيف و التكثير كقوله تعالي: كمثل حبّة انبتت سبع سنابل، و كقوله تعالي: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ، و كقوله: الحسنة بعشر امثالها الي سبعمائَة.» (ذكر هفت- مذكر و مؤنث- و هفتاد و هفتصد در قرآن و حديث بسيار آمده، و عرب زبانان آن را براي بيان چند و چندين و بسياري [تضعيف و تكثير] به كار مي برند. مانند قول خداوند تعالي: همچون داستان دانه اي كه هفت خوشه برآورد. و قول ديگر خداوند: اگر براي آنان هفتاد بار استغفار مي كني هرگز خداوند بر آنان نخواهد بخشود، و قول ديگرش كه كار نيك ده برابر پاداش دارد تا هفتصد برابر) (لسان العرب، ذيل ماده ي «سبع») و در دنبال آن و شرح آن آورده است: «والعرب تضع التسبيع موضع التضعيف و إن جاوزَ‌السبع ...» (و عرب هفتگانه آوري را در مقام چند برابرسازي مي آورد، و گرچه از هفت بيشتر باشد). آري مراد خداوند از سماوات سبع آسمان هاي چندين و چندگانه است. نه اين كه آسمان ها بيش از هفت نيست. به قول راغب در مفردات اين كاربرد براي آن است كه عدد هفت را عدد كامل و مكمل مي دانسته اند. خداوند هم بر وفق عرب زبان و فرهنگ عرب سخن گفته وگرنه غرابت و نامفهوم گويي پيش مي آمد. عدد سبع و سبعين و سبعمائه در قرآن، به اصطلاح امروز روند (3)، و حاكي از كثرت است.
پنج) «مركزيت ادراكات در قلب» هم از ايرادات ديگر آقاي دكتر سروش است. مركزانگاري قلب هنوز هم در همه ي زبانها و فرهنگهاي جهان از قديم ترين اعصار تا امروز باقي است. خود ايشان گفته است كه قرآن به زبان غيرتخصصي [و طبعاً عربي] سخن مي گويد. از سوي ديگر چنين نبوده كه عرب ها و حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ندانند كه مغز (لُب) با قلب فرق دارد. در قرآن كريم 16 بار «اولوالالباب» (صاحبان مغز و خرد) آمده است. اين مسئله روشن تر از آن است كه به روشنگري نيازمند باشد.
شش) ايراد علمي ديگر ايشان «خروج نطفه از ميان صلب و سينه» است. يعني اين آيات قرآني: فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ‌. خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ‌. يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرَائِبِ‌ (طارق، 5-7). در توضيح اين مسئله در حاشيه ي ذيل ترجمه ي خود از قرآن كريم، چنين آورده ام: «اين آيه معركه ي آراي مفسران است، مخصوصاً مفسران جديد كه مي كوشند آن را با فيزيولوژي علمي امروزين تطبيق دهند. صلب يعني پشت، تيره ي پشت، ستون فقرات، كمر، ترائب جمع است و مفرد آن تريبه است. مانند صحائف كه مفرد آن صحيفه است. يعني استخوان سينه، يا ترقوه. (لسان العرب). بعضي مفسران آن را قفسه ي سينه و توسعاً قسمت قدامي بدن زن گرفته اند. و بعضي (محمد اسد، مترجم قرآن به انگليسي- در حاشيه ي ترجمه اش-) آن را لگن خاصره ترجمه كرده اند. از مفسران قديم علي بن ابراهيم قمي- قرن سوم/ چهارم- صلب را كنايه از كل وجود مرد، و ترائب را كنايه از كل وجود زن گرفته اند.» [و اين شيوه اي از مجاز است كه از جزء اراده ي كل كنند].
هفت) «اصابت شهاب ها به شياطين بلفضول». «اصابت» درست نيست. اصل قرآني اش فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ‌ است و ترجمه ي آيه ي كامل: «مگر كسي كه ربايشي بربايد كه شهابي درخشان در پي اش افتد». مقدمتاً دو قول لازم است: 1) عبدالقاهر جرجاني (قرن پنجم هجري) با تأليف دو كتاب دلايل الاعجاز و اسرار البلاغه دو علم معاني و بيان را پيشرفت بسياري داد. به ويژه آن كه اغلب شواهد او قرآني و كوشش او معطوف به حل معضلات لفظي و مجازهاي قرآني است. و اغلب آيات و عبارات قرآني كه در بادي نظر چنين مي نمايد كه معضل عقلي يا تعارض با علم دارد، با علوم بلاغي قابل حل است 2) ويتگنشتاين و ديگر فيلسوفان تحليل زباني هم بر آن بودند كه اغلب معضلات فلسفي، دشواري هاي زباني دارد، كه با گره گشايي از آن ها معضل ناپديد مي شود. حال بايد گفت در اين آيه تشبيه معقول به محسوس به كار رفته است. نمونه و نظير آن در فارسي في المثل اين شعر حافظ است:

اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد *** من و ساقي به هم تازيم و بنيادش براندازيم

آنچه استاد سروش در معرفي آيات و عباراتي كه تعارض با علم دارد، شناسايي كرده و برشمرده اند همين هاست. ولي باكي نيست و ايشان نمونه وار ياد كرده اند. در اصل شايد سه- چهار برابر اين ها باشد. همه ي اين گونه تعارض ها، تعارض نماست. و قابل تفسير است. اگر تفسير كفايت نكند از تأويل استفاده مي كنيم.
يك مثال از حوزه ي مسيحيت، به نحو ديگري روشنگر است. و آن عذرا بودن و بكرزايي حضرت مريم (سلام الله عليها) است. امروزه در عالم زيست شناسي نمونه هايي از بكرزايي بعضي موجودات مشاهده شده، اما آيا خود كاشفان مسيحي اين واقعيت علمي از اين در، درمي آيند كه بگويند پس بكرزايي حضرت مريم هم امري طبيعي است، نه خارق العاده و الهي. باردارشدن حضرت مريم با نفخه ي الهي كه روح القدس حامل آن بود در قرآن كريم آمده است (تحريم، 12؛ انبياء، 91؛ مريم، 17). نيز اشاره وار از بهتان زدن به او [كه با مردي تماس جنسي داشته] هم در قرآن آمده است (نساء، 156). حال اگر از نظر علمي محال بود، و اين امر معارضه با علم داشت كه زني بتواند بكرزايي كند، آيا مسيحيت و اسلام اين حكم را مي پذيرفتند؟ بهتر است به قول استاد مطهري عزيز بپذيريم كه امور ماوراء الطبيعي را با قواعد و قوانين طبيعت و طبيعي نسنجيم، و قبول كنيم كه: هم جهان غيبي و هم غيب جهاني دارد. و دست خداوند در تصرف در طبيعت باز است (قس، مائده، 64).

ايمان يعني ايمان به غيب

همه ي مؤمنان گرايش و بيش و كم كشش و باور به غيب دارند. جهان غيب، جهان ناپديدارهاست. يعني جهان حقايق مينوي كه در شرايط عادي به حواس و ادراك بشر درنمي آيد. در دل [=باطن قواي درّاكه ي] ما حس و حالي نسبت به غيب از اوان نوجواني هست. اصولاً چنان كه دين پژوهان بزرگي چون ميرچا الياده بحث و بررسي و تحقيق كرده اند، انسان، انسان دين ورز (4) است. اين انسان در محيط با شرايط متعارف و مناسب، احوال و تجارب كم رنگ/ پررنگ ديني مي يابد و معتقدات رايج و جاري در فرهنگ محيط خود را جذب مي كند. حتي يك نفر از صد هزار نفر از مؤمنان اديان مختلف با اقناع عقلي و استدلال، در راه ايمان به غيب پيش نمي روند (براي شرح و بسط---» مقاله ي «انسان دين ورز» در دايرة المعارف دين، زيرنظر ميرچا الياده و به قلم او).
آري هم وحي تحليل ناپذير است، هم ايمان. علمي كردن ايمان همان قدر نابجاست كه ايماني كردن علم. خداوند در مركز غيب است. خداوند وجودي فوق الممكن و حتي شايد بتوان گفت «فوق الوجود» دارد. بدون تعارف حاق حقيقت وجود او را حتي پيامبران هم نمي توانند بشناسند تا چه رسد به مؤمنان عادي و امت هر پيامبر. آري فقط به وجود خداوند مي توان اذعان كرد يا نكرد. معرفة الله يعني اذعان و تصديق وجود او، نه شناخت ماهيت او. چرا كه خداوند ماهيت ندارد. و هر شناختي از او انسان وار انگارانه و ناتمام است. در شرايع براي خداوند صفاتي ياد شده، كه شناخت هاي انساني به آن ها، نه به ذات شناخت ناپذير او تعلق مي گيرد. علم به مشهود (پديده ها) تعلق مي گيرد. و اقلام ايمان، همه يا اكثراً فراپديدار هستند.
آري غيب/ بالغيب جزء تعريف و شرط لاينفك ايمان است. همين است كه در قرآن به مؤمنان «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» گفته شده است. به گمانم اين ها كه گفته شد توضيح واضحات است؛ اما معلوم نيست چرا استاد سروش مي كوشند «ايمان بالغيب» را به صورت «ايمان بالشهاده» درآورند.
نيز مسلم است كه اهل ايمان/ اديان به «ماوراء الطبيعه» يا به تعبير ديگر جهان غيب اعتقاد دارند. در قرآن حتي طبيعت، الهي است و ايشان مي كوشند الهي و الهيات را طبيعي سازند و اين راه بن بست است. از جمله در مقاله ي «طوطي و زنبور» آورده اند: «مگر هرچه در طبيعت رخ مي دهد علل طبيعي ندارد، پس چرا وحي نازل بر پيامبر از اين قاعده مستثنا باشد و بي واسطه ي طبيعت به ماوراي طبيعت مستند گردد؟» پاسخ اين است كه وحي بالذات امري ماوراء الطبيعي است ولي مثل بسياري تصرفات خداوند همراه با واسطه (هاي) طبيعي وقوع مي يابد. چنان كه گفته شد خداوند يك بار كلامش را در شجره ي طور تجلي مي دهد، يك بار هم از وراي حجاب با حضرت موسي (عليه السلام) سخن مي گويد، يك بار هم ذهن و زبان پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) را در تصرف خود مي گيرد و وحي را بر آن املا مي كند. و اين وحي به عين الفاظ از ميانجي الهي يعني فرشته ي امين وحي (جبرئيل/ روح الامين) بر قواي دراكه ي حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) عارض مي گردد و ايشان پس از انقضاي هر بخش از وحي آن را بر كاتبان وحي املا مي كنند. حال اين تصرف الهي و تلقي نبوي را هرگونه اسم گذاري نامناسب كنند و حرف از «طوطي» و «ضبط صوت» بزنند، تغييري در اين واقعيت نمي دهد. خوشبختانه حافظ هم با همين نظريه ي املايي وحي موافق است كه مي گويد:

 

در پس آينه طوطي صفتم داشته اند *** آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم.

گابريل مارسل فيلسوف اگزيستانسياليست معاصر فرانسوي تعبيري دارد، كه در اين جا مناسب مقام است. مي گويد در عالم تفكر بعضي چيزها «مسئله» است كه مي تواند و بايد اهل انديشه در جهت حل آن بكوشند و مي كوشند، و بعضي چيزها «راز» است. رازها حل ناشدني اند، به آن ها فقط مي شود تأمل كنان انديشه كرد. حال بايد گفت «وحي» هم از رازهاست.
حضرت ختمي مرتبت (صلي الله عليه و آله و سلم) در عين كمال تقرب الهي ممكن براي يك انسان/ پيامبر «كشف» و «كشف تام» داشت. آري كشف از حقيقت و واقعيت وحي مي كرد، نه اختراع آن. او صادق مصدَّق بود، به همان اندازه هم «امين» بود. و هر تعبير و تفسيري از تلقي/ فراگيري وحي، غير از آنچه گفتيم و از قرآن نقل كرديم اِفترا بر حضرت ايشان است. در قرآن كريم بارها از قول حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته شده است: إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِليَّ (انعام، 50)؛ قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي (اعراف، 203) و موارد بسيار ديگر و اين قول عظيم: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‌ءٌ وَ مَنْ قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ ... (و كيست ستمكارتر از كسي كه بر خداوند دروغ بندد، يا بگويد بر من وحي شده است و چيزي بر او وحي نشده باشد. و كسي كه گويد به زودي نظير آنچه خداوند نازل كرده است، نازل مي كنم ...) (انعام، 93). حال با تعبيرات شبه عرفاني، گفتن اين كه حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) هروقت مي خواست وحي را نازل مي كرد. يا او خود فرشته ي امين و حامل وحي را نازل مي كرد و وحي تابع او بود نه او تابع وحي، چه سودي دارد و چه مشكلي را حل مي كند؟ حال آنكه همه ي مفسران و سيره نويسان و مورخان تاريخ قرآن در شرح آيه ي 6 سوره ي اعلي گفته اند كه مدتي نزول وحي انقطاع پيدا كرد و حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) بسيار نگران و آزرده خاطر شدند، سپس خداوند به ايشان تسلي خاطر داد و نزول وحي از سرگرفته شد: سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنْسَى‌ (زودا كه تو را به خواندن آوريم و از ياد مگذاري) (اعلي، 6). در طي اين مقاله و با نقل ترجمه ي بسياري از آيات قرآني معلوم شد كه انواع شك و شبهه ها درباره ي صحت و دقت و سلامت و منشأ وحي مطرح شده و صاحب قرآن (خداوند)، به همه ي آن ها پاسخ داده است.
اين سزاوار خشوع و خشيت ايماني برادر دانشمند قرآن شناسم جناب دكتر سروش نيست كه خرق اجماع اعتقادي چند ميليارد مسلمان كرده، و وحي الهي را خطاپذير بدانند اما تفسير خود را از آن مبرّا و مصون از خطا و خلل. بنده در سه سال پيش، شايد خطاب به خودم رباعي اي سروده بودم كه در اين جا نقلش مي كنم:

قرآن رخ زردت از چه گلگونه نكرد *** وارونه نگاهت از چه وارونه نكرد
كردي تو دگرگون همه معناي كتاب *** معناش چرا تو را دگرگونه نكرد

پيامدهاي منفي اين نظر

يك) تفسير دكتر سروش از ماهيت وحي، چنان كه بارها اشاره كرديم «نظر» است، نه «نظريه» زيرا نظريه تفسيري است براي حل يك مشكل. و نفي آن، خلف و خلاف پديد مي آورد. حال آن كه رد تفسير ايشان، به جاي خلف و خلاف، وفاق پديد مي آورد، يعني با نفي آن لاجرم به نظرگاه ارتدكسي اسلامي مي رسيم. تفسير ايشان «نظر» است و حكما گفته اند: نظر مانند خبر است، كه احتمال صدق و كذب دارد. و از زمان چاپ و نشر مقالات اخير ايشان، بيش از پانزده مقاله در ردّ آن از سوي صاحب نظران نوشته شده، و حتي يك مقاله در موافقت با آن نديده ام.
دو) با اصالت دادن به ذهن و زبان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) طبق تفسير نظر آقاي دكتر سروش، هم وحي از جايگاه قدسي اش فرود آورده مي شود، و هم اساس صحت نبوت حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم). به اين شرح كه سند و سنجه اي براي آزمون صدق دعوي نبوت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بر جاي نمي ماند. حال آنكه معتزله بهترين استدلالشان اين است كه چون اين شخصيت بزرگوار يعني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دعوي بدون حجت نمي كنند، و وحي قرآني را به عنوان صحّت و سند صدق نبوت خود معرفي كرده و چون با وجود تحدي هاي مكرر از سوي او در آيات قرآني، يعني دعوت به نظيره گويي، هيچ كس نتوانسته است به اين دعوت پاسخ دهد، قرآني كه در اوج فصاحت است، ديگر اعجازين، و از آن جا سند صدق نبوت ايشان خواهد بود. (براي شرح و بسط ---» شرح الاصول الخمسة، اثر قاضي عبدالجبار همداني، درگذشته ي 415 ق، تصحيح عبدالكريم عثمان، قاهره، 1384ق/1965، ص 528).
سه) پيامد سوم آن كه فرق نبي با متنبي (مدعي دروغين نبوت) با تفسير دكتر سروش، از ميان مي رود. و عده اي خود يا پيروانشان، چنان كه در تاريخ مذاهب اسلامي و خارج از اسلام رخ داده، ادعاي كمال قرب با خداوند خواهند كرد و كلمات يا كتابشان وحياني شمرده خواهد شد.
چهار) احكام الهي قرآني، تبديل به احكام نبوي و حداكثر در حد احاديث الاحكام خواهد شد، آن هم احاديث پيامبري كه صدق نبوتش ثابت نخواهد شد. چون از سوي ديگر، ايشان آيات توصيفگر بهشت و دوزخ را هم تأويل مي كنند، يا در معاني حقيقي آن ها مناقشه مي كنند، تزلزل خاطرها بيشتر و گسترده تر خواهد شد. و در يك كلام قدسيت قرآن و اسلام، رنگ خواهد باخت. و پيامدهاي منفي بسيار ديگر، و در ازاي اين پيامدهاي منفي، كدام پيامد مثبت بر تفسير ايشان مترتب است؟ اميدوارم خود ايشان فوايد و پيامدهاي مثبت نظر يا تفسير خود را بيان كنند. اگر دكتر سروش تصور مي كنند با قبول تفسيرشان، پشتوانه ي اعتبار قرآن علمي و عقلي و استدلالي تر مي شود، چنين نيست. وقتي الهي بودن وحي قرآن زير سؤال برود، پيامبرانه بودن آن، آن را شديداً و سريعاً بشري مي كند و كتاب آسماني، كتاب زميني و بشري مي شود. اين نتيجه هم غريب است كه ايشان هرچه به افراط و مبالغه شأن ويژه ي عرفاني وار پيامبر را بالاتر برده اند، از شأن وحياني و قدسي و مينوي قرآن كاسته اند. اصلاً اگر قرآن فرآورد ذهن و زبان و ضمير و زندگي پيامبر باشد كه ديگر وحياني نخواهد بود. مگر حضرت العياذ بالله خودش برخودش وحي مي فرستاد؟ ملاحظه مي كنيد كه اگر در سدِّ استوار وحيانيت الهي قرآن، رخنه اي يا تركي بيفتد، همه چيز در هم مي ريزد، و به جاي مقبوليت و معقوليت قديم، مقبوليت و معقوليت جديد/ يا ديگري جانشين نخواهد شد، به قول خواجه:

 

اي چنگ فرو برده به خون دل حافظ *** فكرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست

 

نظر ديگران و پايان سخن

آقاي سروش چنين مي انديشند يا چنين فرا مي نمايند كه اين نظر و تفسير سابقه و لاحقه ي قديم و جديد قابل توجه و قابل تأويلي دارد. البته قائلان معدودي داشته است ولي چندان معدودند كه نام آن ها به ده نفر نمي رسد. نيمي از آنان نيز قصد حل مشكل نداشتند و فقط مي خواستند وهني براي اسلام و قرآن پيش آورده باشند. يا فقط داعيه اي بي سرانجام داشته اند.
اگر مشكلي در كار شريعت باشد، نمي توان با وام گرفتن از نظرگاه يا اصطلاحات و تعبيرات عرفاني آن هم عرفاني اين همه سكرآميز و بي خودانه آن را حل و فصل كرد. در اين جا از جانب حافظ به خود مي گويم «جانب عشق عزيزست فرو مگذارش». جانب عقل هم عزيز است. اما «احياي علوم دين» چنان كه امام محمد غزالي به عهده گرفت و حكيم عارف عاقل شريعتمداري چون فيض كاشاني آن را با معارف ديني و حكمي و اخلاقي شيعي آراسته تر و پيراسته تر كرد، در پرتو پذيرش پيام وحياني و وحي قرآني، آن گونه كه خود قرآن عرضه مي دارد، ميسّر است. و جاي شكر و شادي و شگفتي است كه در فرهنگ ما، از قديم تا امروز هيچ كس بهتر و جامع تر از خود استاد دكتر عبدالكريم سروش اين دو كتاب گرانقدر را ارزيابي و ارج گزاري نكرده است. (---» جامه ي تهذيب بر تن احيا).
اين نظر كه قرآن كريم به صورت الهام و غير ملفوظ بوده، و به هيئت مرموزي بر ذهن و قلب [قواي دراكه ي] حضرت پيامبر اثر گذاشته و الفاظ آن ها از خود حضرت است، قائلان بسيار معدودي داشته و هرگاه كه مطرح شده، مغلوب نظرگاه رسمي يعني وحي ملفوظ گرديده است. اين مانند آن است كه بگوييم الحاد و خدانشناسي هم تاريخ ديرينه اي دارد. اين تاريخ ديرينه، چيزي به نفع خدانشناسي ثابت نمي كند. قاطبه ي بزرگان دين و عرفان و فلسفه و فقه و كلام اسلامي از ظهور وحي و اسلام تاكنون طرفدار نظريه ي وحي ملفوظ بوده اند؛ چندان كه اين نظرگاه، به صورت نظرگاه رسمي فريقين (فرقه هاي شيعي و سني) جهان اسلام بوده و امروزه هم به قوت پيشين خود، به عنوان يك اصل اعتقادي ضروري باقي است. هر نظر و تفسيري جز آن و خلاف آن فقط خرق اجماع مسلمانان ديروز و امروز است. تفسير جديد يا تجددگرايانه ي چند تن در برابر رأي و نظر و اعتقاد چند ميليارد نفر، وزني ندارد. علي الخصوص كه تفسير تجديدگرايانه به صورت نظريه اي برهاني و استدلالي هم عرضه نشده، و فقط بيان نظر صرف است.
و اين نظر مخالف با سنت و ارتدوكسي اسلامي در زمان عرضه شده است كه حتي اكثريت اسلام شناسان غربي كه تعهد و پروايي نسبت به حفظ معتقدات اسلامي ندارند، در مقالات و رسالات خودوحي را به شيوه ي پديدارشناسانه، كلام الهي نازل بر پيامبراسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) معرفي مي كنند. براي ملاحظه ي شواهد از جمله مراجعه كنيد به دايرة المعارف قرآن، 6 جلد به انگليسي، زيرنظر خانم مك اوليف (ليدن، بريل، 2001-2006). نيز: دايرة المعارف قرآن، يك جلد، به انگليسي ويراسته ي اوليور ليمان (راتليج، 2006).
و حسن ختام را چند جمله از يكي از بزرگ ترين اسلام شناسان اروپايي (اسكاتلندي) يعني مونتگمري وات، صاحب سيره ي نبوي معروف: محمد در مكه، محمد در مدينه نقل مي كنم. ايشان در كتاب ريچارد بل، استادش را، كه صاحب ترجمه و تفسيري بر قرآن كريم به انگليسي است، با عنوان درآمدي بر تاريخ قرآن، بازنگري و بازنگاري عميق كرده است، و در مقدمه خطاب به اسلام شناسان غربي توصيه اي دارد حاكي از اين كه ديگر در پژوهش هاي خود، قرآن را «كتاب محمد» قلمداد نكنند عين ترجمه ي كلام او چنين است: « ... با چند اظهارنظر كه خودم از او [ريچارد بل] شنيدم، به اين نتيجه رسيدم كه او به ميزان معتنابهي با برداشتهايي كه من درباره ي [صدق و صحت] پيامبري حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، بيش از همه در كتاب وحي اسلامي در جهان جديد عرضه داشته بودم، همدلي [و موافقت] دارد. با افزايش عظيم تماس هاي بين مسلمانان و مسيحيان در طي ربع قرن اخير، ديگر اين امر براي هر محقق مسيحي الزامي شده است كه به عثب خوانندگان مسلمان را نرنجاند، بلكه تا آنجا كه مقدور است احتجاجاتش را در هيئتي كه براي آنان پذيرفتني است، عرضه بدارد. اينك ادب و جهان نگري مسالمت جويانه قطعاً ايجاب مي كند كه ما نبايد از قرآن به عنوان فرآورده ي ذهن و ضمير حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) سخن بگوييم ...» (---» درآمدي بر تاريخ قرآن، ترجمه ي بهاء الدين خرّمشاهي. مركز ترجمه ي قرآن به زبان هاي خارجي، 1382، مقدمه ي مؤلف).

پي‌نوشت‌ها:

1. wager argument
2. scientism
3. round
4. Homo Religiosus

منبع مقاله:
خرّمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (2)، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ نخست.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.