محمد تقی مشکوریان(1)
علی جعفری(2)
منبع:راسخون
چکیده
تحقیق و پژوهش درباره چرایی ونحوه ورود اعراب به مناطق ایران و گسترش نسبتاً سریع دین اسلام در این سرزمین در قرون اولیه هجری، از مباحث مهم و با اهمیت به شمار می¬آید.اصفهان از جمله مناطق مهم ایران می باشد که در تمام اداور تاریخی علی الخصوص در دوران اسلامی دارای نقش وجایگاه ویژه ای بوده است . بنابراین هدف از این مقاله بررسی اوضاع سیاسی و مذهبی اصفهان مقارن با لشکر کشی اعراب به ایران و چگونگی فتح اصفهان در صدر اسلام می باشد که با روش توصیفی – تحلیلی و بر اساس منابع کتابخانه این نگاشته شده است.کلید واژهها:
اسلام، ایران، زردتشتی، ساسانیان.مقدمه
بر اساس روايات برجاي مانده در منابع تاريخي، پيروزي اعراب در جنگ نهاوند، حداقل تكليف فتح شهرهاي ناحيۀ جبال را تا حدود زيادي مشخص كرد. در اين ميان فتح اصفهان، به لحاظ زمان و جريان فتح، موردي الگووار از فتوح اعراب در ولايت جبال ميباشد و روايات ضد و نقيض برجاي مانده دربارۀ اين فتح درآثار مورخان قرون اوليۀ هجري نيز نمونهاي از روايات فتوح به طور كلّي را نشان ميدهند.در برابر اين روايات گوناگون دو راه پيش روست، اوّل پذيرش دربست دستهاي از روايات بر اساس گزينش راويان يا مورخي كه روايات را روايت كرده است و دوّم سنجش روايات گوناگون موجود، در بررسي اجزاء مختلف هر واقعه (زمان فتح، نام فاتحان، جريان فتح، تقدم و تأخر فتوح و ...).
در اينجا، هدف لزوماً رسيدن به يك پاسخ قطعي آن هم به قيمت رد يكسرۀ بعضي روايات و پذيرش بي قيد و شرط دستهاي ديگر نيست، بلكه مقصود صرفاً سنجش روايات مختلف براي روشنتر شدن موضوعي است كه به طور ويژه بر آن تمركز شده است، موضوعي كه در بررسيهاي كلّيتر و عموميتر مجالي براي درنگ بيشتر بر آن و يا تعليق پاسخ به دليل نبود شواهد كافي وجود ندارد.
در موضوع مورد بحث، در بيشتر موارد، اختلاف ميان روايات مختلف گاه چنان بالا ميگيرد كه تشخيص روايت صحيح تقريباً غير ممكن ميشود، از اين رو اساس كار بر اين فرض قرار گرفته كه هر روايتي ممكن است بخشي از حقيقت را در خود داشته باشد و معتبرترين راويان هم ممكن است در بخشي از روايت خود دچار اشتباه شده باشند و هر كدام اينها ميتوانند در بناي يك نظريۀ صرفاً قابل دفاعتر و نه حقيقتي ابطال ناپذير، ياري دهنده باشد.
اين نوشته از دو فصل تشكيل شده و فصل اوّل با موضوع موقعيت اصفهان در آستانۀ فتح، نقش پيشگفتاري براي فصل دوّم را ايفا ميكند كه در آن طي سه بخش به اجزاء سهگانۀ اصلي واقعه (زمان، نام فاتح، جريان فتح) به طور جداگانه پرداخته شده است.
جغرافیای تاریخی اصفهان
سرزمین قديم ماد، كه از این پس اعراب آنرا ولایت جبال خواندند، شامل ري و قزوین و زنجان و همدان و قم و اصفهان و دينور و کرمانشاهان و حلوان و شهرزور و آذربایجان ميگشت. این ولایت كه «در قسمت كوهستانهاي غربي محل اقامت تابستاني پادشاهان ساساني بود و قصرها و بناهاي جالبي از آنها به يادگار داشت» از غرب به عراق و از جنوب به ولايت اهواز و فارس محدود ميشد(3).اصفهان يكي از «كوره»هاي ولايت جبال به شمار ميآمده است(4). يعقوبي در باب آن ميگويد: «و براي اصفهان دو شهر است كه به يكي از آندو جي و به شهر ديگر يهوديه گفته ميشود ... و بيشتر اهل آن، عجم و از اشراف دهقاناناند»(5). يعقوبي در برشماري«روستاهاي» اصفهان اول از «جي» نام ميبرد و ميگويد «شهر در آن واقع است»(6). اما صفيالدين بغدادي در مراصدالاطلاع در باب جي ميگويد «جي به فتح اول وتشديد يا، نام شهر قديم اصفهان است و اكنون مانند ويرانه جداست و نزد عجم هم اكنون شهرستان و نزد محدثان مدينه ناميده ميشود و شهر اصفهان پس از آن يهوديه ناميده ميشود و ميان آن و جي در حدود دو ميل است»(7). مجملالتواريخ هم در بخش «اندر باب شهرهاي اسلامي» ، اصفهان را تحت نام «اصفهاناليهوديه» توصيف ميكند(8) ودليل ناميدن آنرا به اين نام سكونت گروهي از يهوديان در اين منطقه در عهد بختالنصر ميداند(9). در ماجراي كشتار يهوديان در زمان پيروز ساساني، شدت فوقالعاده آن در اصفهان هم، نشان ميدهد كه يهوديان زيادي در اين ناحيه ساكن بودهاند(10). در هر حال ويراني جي مربوط به قرون بعدي است تا چند قرن اول هجري منطقهاي آباد بود و حداقل در قرن دوم در آن سكه ضرب ميشده(11) و چنان كه از قول يعقوبي آمد شهر در آن واقع بوده است.
موقعيت نظامي و اجتماعي اصفهان
در پايان عهد ساساني، ظاهراً اصفهان به لحاظ نظامي و اجتماعي مركز كم اهميتي نبوده است. اين در مساله چگونگي فتح شهر و ميزان مقاومت نظامي، امري مهم و روشنگر است.پيگولوسكايا در توضيح واژه استاندار ميگويد «چنين بر ميآيد كه [در] سدۀ ششم ميلادي در ايرآن، استاندار مقام وپايه بالنسبه بلند[ي] شمرده ميشد» و سپس مي افزايد كه «از استانداري كه در رأس سپاه سپاهان (اصفهان) قرار داشت چنين ياد شده است»(12). كريستين سن هم ميگويد كه يزدگرد وقتي بعد از جنگ جلولا به اصفهان رفت «در آنجا با گروهي كثير از واسپوهران ميزيست» ومعتقد است كه اصفهان در پايان دوره ساساني مركز واسپوهران شمرده ميشده و «واسپوهران آماركاريا موستوفي خراج واسپوهران در اصفهان مقام داشته است» و يزدگرد هم پيش از خروج خود، تعداد زيادي از «اشراف بزرگ و واسپوهران» ساكن اصفهان را به استخر فرستاد(13).
ابن اعثم در توضيح جنگ قادسيه ميگويد «رستم[فرخزاد]... به هر جانب نامه نوشت كه لشكرها جمع گردد». ظاهراً اين لشكر از ناحيۀ جبال گرد آمده يا لااقل بخش اصلي آن از اين ناحيه بوده چرا كه فقط والي همدان، والي قم و كاشان و والي اصفهان را نام ميبرد كه هر كدام سپاهي 25 هزار نفري ميفرستند. از جملۀ اينها «شيروانشاه از شهر اصفهان با بيستوپنج هزار سوار و پياده حاضر گشت»(14). همچنين به گفتۀ دينوري، وقتي ايرانيان در جلولا اردو زدند «نيروهاي امدادي از ناحيۀ اصفهان و جبل براي ايرانيان ميرسيد»(15) و يادآور ميشود كه در جنگ نهاوند هم لشكر از اصفهان حضور داشته است(16).
حضور يزدگرد در اصفهان :
يزدگرد پيش از ورود به استخر مدتي را هم در اصفهان به سر برده است.بلاذري ميگويد كه يزدگرد بعد از جنگ جلولا،از حلوان مستقيماً به اصفهان رفته و جنگ نهاوند را از آنجا سازمان داده(17) و ابن اعثم هم حضور يزدگرد در اصفهان در حين جنگ نهاوند را تأئيد ميكند(18) و ميگويد كه يزدگرد بعد از سقوط ري، قم و كاشان به استخر رفت(19). امّا زرينكوب در تاريخ ايران كمبريج بدون ذكر منبع، معتقد است كه يزدگرد بعد از جنگ جلولا از حلوان به ري رفته و پس از جنگ نهاوند عازم اصفهان شده است(20) برخلاف بلاذري كه ميگويد بعد از شكست نهاوند به استخر رفته است(21).امّا دليل حضور او در اصفهان چه بوده است؟ به هر حال اصفهان در اين زمان با وجود شكست لشكريان عظيم ساساني در مقابل اعراب و بي پناه بودن شهر در برابر حملات بهخاطر نبودِ موانع طبيعي، نميتوانسته اقامتگاهي مناسب براي شاه باشد. به گفتۀ طبري، در اصفهان دهقاني بهنام مطيار عدهاي را به گرد خود جمع آورده و در برخوردي با اعراب به پيروزيهائي دست يافته وغنيمتي هم به دست آورد. اين خبر به يزدگرد ميرسد و او كه اميد تازهاي يافته بود به اميد آنكه دهقان او را ياري ميدهد عازم اصفهان ميشود. اين روايت اگر درست باشد نشان ميدهد كه در اين زمان حداقل گروههائي از اعراب به اصفهان رسيده بودند و اين بايد بعد از جنگ نهاوند رخ داده باشد چرا كه تا پيش از آن بعيد مينمايد كه دستههاي عرب توانسته باشند تا اصفهان پيش آيند و اگر هم چنين بود خبر شكست دادن آنها پيش از نبرد نهائي در نهاوند نميتوانست چندان برانگيزاننده باشد. به هر حال مطيار اعتناي چنداني به تشريفات درباري يزدگرد ندارد و بزودي او را از خود دلسرد ميكند و يزدگرد هم از اصفهان خارج شده عازم استخر ميشود(22).
چگونگی فتح اصفهان
در اينجا براي روشن شدن مسئله، جريان فتح به سه عامل اصلي تجزيه ميشود. در بخش اوّل به بررسي روايات گوناگون در باب تاريخ فتح شهر پرداخته ميشود. در بخش دوّم نام فاتح يا فاتحاني كه فرماندهي سپاه عرب را به عهده داشتهاند و در بخش سوّم هم جريان فتح شهر و حوادث مربوط به آن مورد بحث واقع ميگردد. چنان كه گفته شد تعيين پاسخ قطعي براي هر سئوالي كه ممكن است مطرح شود غير ممكن است و صرفاً سعي ميشود تا در هر مورد به طور جداگانه روايات مختلف بررسي شوند.در مورد فتح شهر اصفهان در منابع تاريخي با دو روايت اصلي روبرو هستيم كه به طرز عجيبي هم در مورد تاريخ و هم در مورد اسامي فاتحان با هم اختلاف دارند و همين طور در مورد مسألۀ ادامه فتوحات عرب در ولايت جبال بعد از پيروزي در نهاوند، موردي كه چنانكه خواهيم ديد در ارتباط با مسألۀ مورد بررسي در بخش اوّل اهميتي بي مانند دارد.
در اينجا منبع اصلي براي روايت اوّل، كه ظاهر مبتني بر «روايات اهل كوفه در اين مورد» ميباشد(23) ، تاريخ طبري و براي روايت دوّم كتاب فتوح البلدان بلاذري است كه نسبت به ديگر منابع هم زمان خود با تفصيل بيشتري به اين موضوع پرداختهاند و رواياتشان از دقت و اعتبار بيشتري برخوردار است چنانكه تقريباً همۀ منابع بعدي روايت خود را از يكي از ايندو گرفتهاند. از ديگر همزمان اينها، بعضي مانند دينوري در مورد موضوع اصلي ما سخن نگفتهاند. تاريخ يعقوبي كه روايتش با بلاذري همخواني دارد، تاريخي عمومي است و به اختصار از موضوع ميگذرد و الفتوح ابن اعثم، چنانكه خواهد آمد بيشتر جنبه داستانگوئي دارد و مثلاً با وجود تفصيل، تاريخي براي زمان اين فتح ذكر نميكند. اما به هر حال در هر مورد اين منابع و شماري از منابع بعدي نيز براي نشان دادن ميزان پذيرش هر كدام از روايات اصلي و نيز جستجوي شاهدي تازه، مورد بررسي قرار خواهند گرفت.
در مورد تاريخ فتح اصفهان روايات گوناگوني توسط مورخان ارائه شده است. راوي نا موثق، سيف بن عمر(24)، سال فتح را 18ﻫ ميداند(25). طبري فتح اصفهان را در ضمن حوادث سال 21ﻫ ميآورد(26) و ابن اثير هم كه روايت خود را از طبري گرفته همين تاريخ را پيش مينهد(27). نويسنده ناشناس مجملالتواريخ ظاهراً فتح اصفهان را در سال 22ﻫ دانسته است(28) ،امّا بلاذري(29)، يعقوبي(30) و ابنعبري(31) سال 23ﻫ را سال فتح گفتهاند. مقدسي هم فتح اصفهان را در اواخر عهد عمر و اوايل عهد عثمان، يعنيحدود سال 23ﻫ ميداند(32) و از ديگران، ابن اعثم تاريخ واقعه را نگفته و دينوري و مسعودي هم اصلاً به اين موضوع نپرداختهاند.
درميان روايات مختلف روايات اهل كوفه تمايل دارند تاريخ فتح را زودتر از ديگر روايات، يعني ميان سالهاي 18 تا 21ﻫ ذكر كنند(33) و در ميان آنها ميتوان به ويژه به سيف بن عمر اشاره كرد كه روايات او مخصوصاً در باب تاريخ حوادث ناموثق است(34).
به هر حال اگر روايت سيف بن عمر را كنار بگذاريم به 2 دسته كلي از روايات دست مييابيم : اوّل روايت طبري (كه به جهات مختلف به روايات كوفي نزديك است) و كساني مثل ابن اثير كه روايتشان مبتني بر تاريخ طبري است و سال 21ﻫ را پيشنهاد ميكنند. دوّم منابعي كه در نهايت رواياتشان را از بلاذري و احتمالاً يعقوبي گرفتهاند و سال 23ﻫ را تاريخ فتح دانستهاند و چنان كه آمد اكثريت دارند. منبعي مثل مجملالتواريخ هم ظاهراً توجه زيادي به ذكر تاريخ دقيق نداشته است، هر چند تاريخهاي بدست آمده از آن از جهتي ديگر اهميت دارند و به طور كلّي شايد به دستۀ اوّل نزديك ميباشد. حال به دو پاسخ رسيدهايم كه ترجيح يكي بر ديگر به راحتي امكان پذير نيست مگر با تكيه بر اين واقعيت كه روايت دوّم طرفداران بيشتري داشته است. حال براي روشن شدن مسئله بايد موضوع ديگري هم مطرح شود كه تا حدودي روشنگر مسئله است.
ميدانيم كه در سرزمينهاي حاشيۀ درياي خزر مهمترين مانع پيشروي اعراب مسلمان، موانع جغرافيايي (كوهها و آب و هوا ) بوده است عاملي كه فتح اين نواحي را تا سالها به تعويق انداخت. همچنين ميدانيم كه در فتح شهرهاي ايالت فارس در جنوب ايران، ظاهراً جبهۀ جديدي از سوي خليج فارس در جنوب ايجاد شد و بنابراين فتوح در اين ناحيه احتمالاً تا حدي مستقل از فتح نواحي غربي و مركز ايران صورت گرفته است و براي تعيين تاريخ فتح اين نواحي نميتوان تكيۀ زيادي بر حوادث آن حدود كرد. امّا در مورد فتح شهرهاي ولايت جبال به طور كلي و اصفهان به طور خاص، چنين نيست. اوّلاً آنكه اين ناحيه داراي موانع طبيعي چنداني در برابر مهاجمين نيست. در واقع اين ناحيه از سوي غرب توسط كوههاي زاگرس محافظت ميشود، حال اگر مهاجمي از اين سد عبور كند با « ميداني» هموار روبرو ميشود و شهرهائي كه جز ديوارهاشان مانعي در برابر آنها ندارند، شهرهائي كه سدها سال است با دشمني خارجي پشت دروازههاشان روبرو نشدهاند و نيز به همين دليل زمان فتح نواحي مختلف آن نميتوانسته اختلاف چنداني با هم داشته باشد.
دوّم اينكه فتوحات در اين سرزمين در ادامۀ پيشروي اعراب در جبهۀ غربي به درون فلات ايران و از اين سمت صورت گرفته است و آخرين گام براي راهيابي به اين منطقه پيروزي در جنگ نهاوند به شمار ميرفت. يعني تقريباً تمام فتوحات در اين سرزمين بعد از جنگ نهاوند صورت گرفته است و بنابراين روايات مربوط به تاريخ اين جنگ ميتوانند اهميتي فراوان داشته باشند به ويژه آنكه به سبب اهميت اين واقعه نزد راويان اخبار فتوح، كه آن را فتحالفتوح ناميدهاند، ظاهراً در تعيين تاريخ دقيق آن نسبت به موضوع مورد بررسي ما اختلاف كمتري ميان منابع مشاهده ميشود.
البته آنچه در اينجا اهميت ويژهاي دارد نه تاريخ جنگ نهاوند، بلكه در واقع فاصلۀ زماني ميان اين فتح و فتح ديگر نواحي جبال و به طور خاصي اصفهان ميباشد.
تاريخ جنگ نهاوند، اين «آخرين مقاومت متشكل ايرانيان» در برابر هجوم اعراب مسلمان(35)، در منابع ذكر شده به اضافۀ دينوري، تقريباً به طور يكسان سال 21ﻫ ذكر شده است(36). طبري هم در اين مورد ميگويد كه به گفتۀ ابن اسحاق و ابو مشعر و واقدي جنگ نهاوند در سال 21ﻫ رخ داده امّا به گفتۀ سيف بن عمر فتح نهاوند در سال 18ﻫ بوده است(37). طبري خود فتح نهاوند را در ضمن حوادث سال 21ﻫ آورده كه اين خود تأييد اين تاريخ از سوي اوست. گذشته از روايت سيف، مجملالتواريخ هم سال فتح نهاوند را سال 20ﻫ آورده است(38) و بلاذري هم روايتي از ابومخنف دارد كه سال اين فتح را با لحني مردد، 19 يا 20هجري ميداند(39) كه نزديك به روايات كوفي است.
حال به مسألۀ اصلي، يعني فاصلۀ زماني ميان جنگ نهاوند و فتح اصفهان ميرسيم. در روايات طبري و به طور خاصي سيف بن عمر، تقريباً فاصلهاي ميان پيروزي در نهاوند و فتح اصفهان وجود ندارد و اصلاً در تاريخ طبري تنها حوادث ذكر شده در سال 21ﻫ ، جنگ نهاوند و فتح اصفهان ميباشند و حتي فتح همدان را هم در حوادث سال 22ﻫ ميآورد حال آنكه در روايات ديگر، بويژه بلاذري فاصلهاي نزديك به دو سال ميان ايندو و در كل ميان جنگ نهاوند و فتح نواحي جبال ديده ميشود. حتي در روايت مجملالتواريخ هم اين فاصلۀ زماني ديده ميشود(40).
پذيرش هر كدام از اين روايات متضمن نتايجي متفاوت در باب كيفيت نبرد ميان طرفين در نهاوند و پيروزي اعراب و چگونگي ادامه فتوحات بعد از جنگ ميباشد و به عكس هر نظريهاي در مورد چگونگي اين وقايع ميتواند ما را در گزينش يكي از روايات ياري دهد. در اين باب ابتدا به روايات دستۀ اوّل ميپردازيم و اينكه اين روايات ما را به چه نتايجي ميرسانند و چه پيش فرضها و يا گرايشهائي در ميان راويان مبناي چنين رواياتي را تشكيل ميدهند.
اوّل آنكه شهرت فتح نهاوند، در ميان راويان، به « فتحالفتوح» از آنرو است كه به موجب روايت آنها، پس از اين فتح، پيشروي اعراب در سراسر سرزمين ايران تقريباً بدون مانعي ادامه يافت چنانكه بشتر بلاد ايران در زمان حيات عمر به دست مسلمين گشوده شد(41). براي مثال ابن اعثم فتح همۀ سرزمين ايران به جز خراسان و سيستان و مرگ يزدگرد را در زمان عمر پايان يافته ميداند(42). در اينجا ميتوان رد روايات سيف بن عمر را كه «زياده يكنواخت و تا حدّي ساختگي به نظر ميآيد» ديد(43).
در اين مورد طبري خود ميگويد كه عمر وقتي ديد يزدگرد هر ساله جنگي تازه تدارك ميبيند و سپاهي نو مجهز ميكند، براي آنكه شاه ساساني را يكباره از خيال
حمله و مقاومت منصرف كند، دستههايي از اعراب كوفه و بصره را به تسخير شهرهاي ايران گماشت و براي هر يك از سرداران بصره و كوفه لوائي بست و او را به فتح ولايتي گماشت(44). از ميان آنها گروهي از اهل بصره را به اشغال « فارس و كرمان و اصفهان» فرستاد و بعضي از كوفيان را به سوي « اصفهان و آذربايجان و ري» روانه كرد(45).
نتيجه آنكه روايت اوّل، كه فاصلهاي ميان پايان جنگ نهاوند و ادامۀ فتوحات در جبال قائل نيست، مستلزم پذيرش اين نظريه و البته تأييد كنندۀ آنست كه اعراب بعد از جنگ نهاوند به منظور گرفتن فرصت تجديد قوا از دشمن و حفظ ابتكار عمل جنگ در دست خود به حملهاي همه جانبه براي تصرف شهرهاي جبال دست زدند و در اين كار به سهولت پيش رفته و با حداقل موانع روبرو شدند. يزدگرد هم غافلگير شده و از كرمان به شمال شرقي ميگريزد و به اين صورت احتمال شكل گيري مقاومتي متشكل را در اين نواحي، بعد از جنگ نهاوند از بين ميبرند. اين نظريه به ويژه در روايات طبري كه به جاي روايت سيف بن عمر، سال 21ﻫ را براي فتح نهاوند ميپذيرد، با بيان انگيزۀ عمر براي اين كار به شكلي منسجم درآمده و تائيد ميشود.
امّا چنانكه پيشتر آمد زرين كوب يادآور ميشود كه مبناي چنين نظري، روايات اهل كوفه و به طور مشخصي سيف بن عمر ميباشد(46) و اينكه رواياتش «زياده يكنواخت وتا حدّي ساختگي» به نظر ميرسد و به اعراب كوفه بيش از اهل بصره توجه و علاقه نشان ميدهد و مايل است كه بيشتر فتحها را به دست كوفيان يا حداقل به كمك آنها بداند. گذشته از اينها اغلب در توالي و ترتيب جنگها هم اشكالاتي وجود دارد و «اين نكته نيز كه عمربنخطاب خود براي هر يك از سرداران خويش لوائي بسته باشد و هر كس را به گشودن ولايتي خاص نامزد كرده باشد، خالي از مبالغه به نظر نميآيد»(47).
امّا روايت دوّم ما را به نتايجي كاملاً متفاوت ميرساند و در ارتباط با آن به نظريهاي ديگر در مورد فتح نهاوند و چگونگي ادامۀ فتوحات پس از جنگ نيازمنديم كه بتواند به روشني فاصلۀ زمانياي كه در اين روايت ميان پيروزي اعراب در نهاوند و ادامۀ فتوحاتشان در جبهۀ غربي به سمت مركز ايران مشاهده ميشود را توجيه كند، نظريهاي كه البته خود از نتايج اين روايت به دست ميآيد.
از روايت دوّم چنين بر ميآيد كه جنگ و ادامۀ فتوحات آنچنان هم كه در روايت به نظر ميآيد به سادگي و سرعت انجام نگرفته است. در مورد جريان جنگ نهاوند اشپولر معتقد است كه «اظهارات آميخته با تجليل و تعارف برخي از منابع مبني بر اينكه اين فتح به سرعت و بدون مقاومت قابل ذكري به وقوع پيوست به كلي غرض آلود و خطاست». او مشكلات اعراب را در اين نبرد به فتوحات بعدي پيوند زده و ميگويد «تازيان به اندازهاي در اين جنگ قرباني دادند كه ناچار مدتي از جنگ دست كشيدند» و از سوي ديگر پس از جنگ «نميتوانستند از گرد آمدن نيروهاي مخالف و مقاوم جديدي در جبال جلو گيري كنند»(48). اگر چه پس از نهاوند ديگر مقاومت جمعي منظمي از سوي ايرانيان صورت نگرفت ولي به نظر ميآيد اين فتح را نميتوان پايان برخوردهاي جديد ميان ايرانيان و اعراب شمرد « اين فتح در واقع آغاز يك سلسله زد و خوردهاي تازه بوده است كه تا سالها بعد از عمر... اعراب با آنها روبرو بودهاند»(49). پس اشپولر به درستي نتيجه ميگيرد كه آغاز عمليات نظامي براي فتح شهرهاي جبال «پس از خاتمۀ استراحت موقت و پس از پايان اقدامات و اعمال جنگي، كه اطلاع دقيقتري از آن در دست نيست» در سال 22ﻫ با اشغال همدان آغاز شد(50).
در مورد خود روايت، اينكه نميتوان انتقاداتي را كه بر روايت اوّل به لحاظ پيش فرضها و يا اغراض راويان وارد است را در مورد روايت دوّم هم صادق دانست خود عاملي تأئيد كننده براي روايت دوّم ميباشد. از اينرو به نظر ميآيد كه روايت دوّم و نظريۀ همراه آن، نسبت به دستۀ اوّل از مشكلات كمتر و تأئيد بيشتري برخوردار باشند.
در مورد نام فرد يا افرادي كه فرماندهي سپاه عرب را در فتح شهر به عهده داشتهاند مسألۀ حتي بغرنجتر است. طبري فرماندۀ عرب در فتح اصفهان را عبدالله بن عبدالله بن عتبان ميداند كه به گفتۀ او زماني عامل كوفه بوده است(51) و «مردي شجاع و دلير بود از صحابۀ معتبر و سران انصار و بني حبلي، تيرهاي از بني اسد»(52). طبري ميگويدكه عمر براي او پرچمي فرستاد و دستور داد سوي اصفهان رود و البته اين سخن آخر چنانكه پيش از اين آمد خالي از مبالغه نيست چرا كه بعيد به نظر ميرسد با هجوم عمومي تازيان به سرزمين جبال، عمر شخصاً براي هر فرماندهي پرچمي و فرماني جداگانه فرستاده باشد. از ديگران ابناثير همچنان سخن طبري را تكرار ميكند(53) و مجملالتواريخ كه اينبار به سمت روايت طبري متمايل است(54) و نيز منبعي متأخرتر يعني شبانكارهاي(55) ، روايت اوّل را پذيرفتهاند. امّا طبري روايتي ديگر هم دارد كه به اختصار ميآورد. در اين روايت كه راوي آنرا معقلبن يسار گفته است فرماندۀ عرب نعمانبن مقرن و «شاه» اصفهان هم ذوالحاجب نام دارد(56) ، يعني دقيقاً همانهائي كه به روايت خود طبري طرفين جنگ در نهاوند بودند(57). ابن اثير هم اين روايت را ذكر ميكند(58) ولي خود صريحاً و به درستي يادآور ميشود كه «گزارش درست آن است كه نعمانبن مقرن در نهاوند كشته شد»(59). پس ما هم اين روايت را كنار ميگذاريم.
امّا جالب آنست كه ابن اعثم كوفي در اين مورد با بلاذري هم رأي شده است. بلاذري در روايتي ميگويد «عمربن خطاب نيز عبدالله بن بديلبن ورقاءخزاعي را در سال بيست و سه هجري به اصفهان فرستاد»(60). امّا در روايات ديگر مشكل جديدي مطرح ميشود و آن هم حضور و ميزان دخالت ابوموسياشعري در فتح اصفهان ميباشد. به موجب يك روايت افراطي «ابوموسياشعري به اصفهان رفت و اهل آن را به آئين اسلام خواند، سر باز زدند، پس طلب جزيه كرد، ايشان پذيرفته، با وي صلح كردند»(61). امّا او روايتي معتدلتر هم ميآورد كه «عمربن خطاب، عبدالله بن بديل را با سپاهي به سوي ابوموسي روانه كرد. ابوموسي قم و كاشان را فتح كرده بود، پس با هم به جنگ اصفهان شدند ... و آن دو سپهسالار بر سراسر نواحي اصفهان غالب شدند»(62). ابوموسي حتي در بخشي از روايت طبري هم ظاهر ميشود. در روايت طبري چنين آمده كه وقتي ابنعتبان با فادوسفان صلح كرد ابوموسي «از ناحيۀ اهواز پيش عبدالله آمد ... سپس عبدالله با ابوموسي وارد جي شد»(63). در روايت ابناعثم، ابوموسي در بصره فرمان عمر را ميگيرد كه به سوي اصفهان رود. او نيز با لشكر بصره عازم اصفهان شد و «چون نزديك اصفهان رسيد مردي را از خزاعه بخواند نام او عبدالله بنبديل و دوهزار مرد از لشكر بصره بدو داد و او را مقدمهالجيش به اصفهان فرستاد»(64). ابوموسي بعد وقتي ابنبديل بر دروازه اصفهان مانده، به او ميرسد(65). بنابراين حضور ابوموسي در جريان فتح اصفهان هم خود مسألهاي قابل توجه است حداقل از اين رو كه هر دو منبع اصلي ما اين موضوع را لااقل در بخشي از روايت خود گنجاندهاند، هر چند كه ابوموسي در روايت طبري حضور گنگي دارد و بلاذري هم خود در پايان صريحاً هرگونه حضور ابوموسي را در اصفهان رد كرده و ميگويد «خبر صحيحتر آن است كه ابوموسي قم و كاشان را فتح كرد و ابنبديل جي و يهوديه را»(66).
واقعيت آن است كه ابوموسي در اين زمان والي بصره و به عنوان فرماندۀ بصريان در فتح آنچه از آن پس ماهالبصره خوانده شد(67) ،يكي از فرماندهان عالي در فتح ولايت جبال محسوب ميشد و از اين رو ميتوان نقش پررنگي را كه بعضي از روايات، در جريان فتح اصفهان به او نسبت دادهاند نتيجۀ همين واقعيت دانست.
در تأييد اين نظر، بلاذري در جائي در ردامۀ اينكه ميگويد «عمربن خطاب»، خود مستقيماً عبدالله بن بديل را به اصفهان فرستاد، ميافزايد: «برخي گويند عمر به ابوموسي نامه نوشت كه وي را با سپاه به اصفهان فرستد و ابوموسي چنان كرد كه وي فرموده بود»(68) و به اين صورت هم مسألۀ حضور ابوموسي و هم اعزام مستقيم و بي واسطۀ فرماندهان (از سوي عمر) براي فتح شهرها را، فارغ از اينكه فرماندۀ اعزامي به سوي اصفهان چه كسي بوده است، به شكلي معقول براي ما حل ميكند.
از ديگر منابعي كه در اين مورد سخن گفتهاند، يعقوبي ميگويد «ابوموسي در سال 23ﻫ شهرستان اهواز و اصطخر را گشود ... و در اين سال عبدالله بن ورقاء خزاعي همدان و اصفهان را»(69)، كه تائيد كنندۀ روايت پيشين از بلاذري ميباشد و ابنعبري هم بي آنكه نامي از ابوموسي ببرد ابن بديل را فاتح اصفهان معرفي ميكند(70). پس ايندو در كنار ابناعثم، در اين باره هم روايت بلاذري را تائيد ميكنند.
حال سئوال اين است كه كدام يك از روايات قابل پذيرش است؟ به نظر نميآيد كه بتوان دليلي براي رد يا پذيرش يكي از دو روايت اصلي در مورد «نام» شخص فاتح، از بيرون خود روايات به دست آورد. چرا كه بحثها و انتقاداتي از آن نوع كه در بخش قبلي مطرح شد، مستلزم يك نتيجۀ قطعي در اين مورد نيست كه آيا فرماندۀ سپاه عرب در تصرف اصفهان، به گفتۀ طبري عبدالله بن عبدالله بن عتبان بوده يا به گفتۀ يا به گفتۀ بلاذري عبدالله بن بديل خزاعي، و در اين راه ظاهراً تنها چاره اتخاذ موضعي در مورد كل روايت و آن هم بر اساس نقد منابع به طور كلّي مي باشد و انتخاب يك روايت و حداكثر اشارهاي هم به روايات ديگر. سردرگمي در گزينش ميان روايات مختلف در اين باره را در بعضي آثار معاصر به وضوح ميتوان ديد(71).
و امّا سخن خود منابع و رواياتشان در اين باره چيست؟ در هيچ يك از روايات گوناگون بلاذري نامي از ابنعتبان برده نشده است. امّا در تاريخ طبري سخني آمده كه سعي در حل مسئله دارد. طبري بعد از معرفي عبدالله بنعبدالله بن عتبان به عنوان فرماندۀ سپاه، ميگويد «و از جمله كساني كه [عمر] سوي وي [ ابن عتبان] فرستاد عبدالله بن ورقا رياحي و عبدالله بنحارث بن ورقا اسدي» بودهاند(72). سپس بي آنكه اشارهاي به روايت بلاذري كرده باشد، در رد روايات مربوط به ابن بديل چنين استدلال ميكند: «كساني كه ندانستهاند پنداشتهاند كه يكيشان عبدالله بن بديلبن ورقاء خزاعي بود كه از ورقا سخن آمده و پنداشتهاند كه وي را به جدش انتساب دادهاند. امّا عبدالله بنبديل وقتي در صفين كشته شد بيستوچهار سال داشت و در ايام عمر كودك بود»(73). به اين ترتيب طبري، روايت بلاذري را بيآنكه حتي جداگانه مطرح كند، قاطعانه رد ميكند.
در طول بحثي كه مطرح است همواره بايد اين حقيقت را مد نظر داشت كه ، در حاليكه رواياتي كه به اين موضوع پرداختهاند، چه از منابع دست اوّل و چه دست دوّم، خواه اصلي و خواه فرعي، در مورد مسائلي چون زمان فتح و يا نام فاتح، آنچنان با هم اختلاف دارند كه گزينش ميان آنها و ارائۀ پاسخي قابل اعتماد، در مواردي تقريباً غير ممكن ميشود، به طريق اولي نميتوان دربارۀ جزئيات حوادث، آنچنان كه به ويژه در منابعي مانند الفتوح ابناعثم آمده، انتظار دقت و درستي چنداني داشت.
و امّا يادآوري اين نكته از آن رو ضروري مينمود كه در اينجا سعي ميشود تا جريان فتح تقريباً با جزئيات كامل، بر اساس آنچه در منابع آمده، مطرح شود. ولي در نهايت فقط چند مسألۀ اصلي مانند اينكه حكومت اصفهان به عهدۀ چه كسي بوده است؟: آيا شهر در پي جنگي تعيين كننده فتح شد يا به طريقي مسالمت آميز تسليم شد و ...، مورد نظر خواهند بود، مسائلي كه ميتوان در مورد آنها به نتايج قابل قبولي رسيد.
ديگر آنكه در اين بخش سعي شده مانند قبل بحثهاي دو بخش پيشين را كنار گذاشته و بحث منابع در باب موضوع جاري، جداگانه بررسي شود. ولي همچنان با روايت طبري و بلاذري روبرو هستيم، منابعي كه مأخذ مورخان بعدي بوده اند. ابتدا به بررسي داستاني در روايات فتوح ميپردازيم كه صورت مشهور آن چنين است كه عمر با هرمزان دربارۀ حمله به فارس، اصفهان يا آذربايجان مشورت ميكند كه از كدام يك آغاز كند و هرمزان در پاسخ اصفهان را به سر و فارس و آذربايجان را به دو بال تشبيه ميكند و اگر سر را قطع كند دو بال سقوط خواهند كرد و به اين ترتيب فتح اصفهان را در اولويت قرار ميدهد، امّا هر چند در اين داستان صريحاً از اصفهان نام برده شده، ظاهراً منظور حمله به خود شهر اصفهان نبوده بلكه صرفاً ميخواسته جهت پيشروي در جبهۀ غربي را معين كند كه آيا از شمال آغاز كنند يا از جنوب يا از مركز. اين امر را از روايات به خوبي ميتوان دريافت. در فتوحالبلدان(74) و نيز مروج الذهب(75) ، اين روايت پيش از جنگ نهاوند آمده و طبق آن عمر پس از مشورت نزد نعمانبن مقرن رفته و او را به فرماندهي سپاه در نهاوند برميگزيند. در تاريخ طبري اين ماجرا در جريان فتح اصفهان ولي درست در آن روايتي آمده كه در آن نعمان فاتح اصفهان معرفي ميشود كه چنانكه گفته شد اعتباري ندارد(76) و امّا تنها مجملالتواريخ سخني به ظاهر مخالف دارد كه آن هم به شكلي «مجمل» آمده و ميگويد «پس از آن فتح اصفهان و همدان و آذربايگان بود كه عمربن خطاب [به مشورت] هرمزان، [عبدالله] بن عبدالله بن عبيدالله را با سپاهي گرانمايه به جانب اصفهان فرستاد»(77) ، كه اگر هم موضوع مشورت همان كه گفتيم بوده باشد، به نظر نميآيد تغيير چنداني در حكم ياد شده ايجاد كند.
حال به مسألۀ روياروئي نظامي در هنگام هجوم سپاه عرب به سوي اصفهان ميپردازيم و منابع اصلي ما براي بازسازي اين واقعه، طبري و بلاذري و در كنار آنها ابن اعثم و نيز ابناثير كه سخن خود را از طبري گرفته ميباشند، كه ماجرا را با جزئيات روايت كردهاند.
به گفتۀ طبري، عمر به ابنعتبان نامه نوشت كه «به سوي اصفهان حركت كن... و عبدالله بن [حارث بن] ورقاء اسدي و عصمه بن عبدالله پهلوداران سپاه باشند ... عبدالله با همراهان خود و كساني از سپاه نعمان كه بدو پيوسته بودند، از نهاوند به مقابلۀ سپاهي كه از مردم اصفهان فراهم آمده بود حركت كرد»(78). سپس از فرماندۀ سپاه اصفهان ياد كرده كه او را «استندار» مي خواند، عنواني كه نشانگر مقام اوست(79). از اين «استندر» در هيچ يك از ديگر منابع نامي نيامده و حتي ابن اثير هم (احتمالاً به اشتباه) او را «اسپيدان» خوانده است(80). سپاه عرب با «مقدمۀ مشركان» در يكي از روستاهاي اصفهان، كه ابناثير شايد باز به اشتباه نام آن را «روستاي اصفهان» ميگويد(81) ، روبرو ميشود. در هر حال «جنگي سخت در ميانه رفت» و شهر برازجاذويه فرماندۀ سپاه (مقدمه دار استندر) كه «پيري فرتوت بود» هماورد ميخواهد و در جنگي تن به تن، شهر برازِ پير به دست عبدالله بنورقاء كشته ميشود(82) و اين باعث هزيمت ايرانيان ميشود و آن روستا را هم از آن پس روستاي پير (در اصل «رساقالشيخ») خواندند(83). استندر هم خواستار صلح ميشود و «بر پايۀ بخشيدن روستاي پير با ايشان پيمان بست»(84) و «اين نخستين روستاي اصفهان بود كه گرفته شد»(85). پس از آن سپاه عازم اصفهان ميشود. طبري و ابناثير تنها منابعي هستند كه از اين روياروئي نظامي سخن گفتهاند ولي در روايات بلاذري و ابناعثم سپاه مستقيماً به سمت شهر حركت ميكند.
و امّا تمام منابعي كه در اين خصوص سخني دارند به اتفاق حاكم اصفهان را در اين زمان «فادوسفان» خواندهاند(86) كه آنرا به اشتباه نام او پنداشتهاند كه البته معرب عنوان مقام او يعني «پاذگوسپان» ميباشد ولي طبري او را «شاه اصفهان»(87) (در اصل «الملك») و بلاذري او را «مرزبان اصفهان»(88) ميدانند.
روايت طبري و ابناثير چنين ادامه مييابد كه «عبدالله بن عبدالله به سوي شارستان جي رفت كه همان شهر اصفهان است»(89) و با فادوسفان روبرو شد و «پس از چندان برخورد كه خدا ميخواست به جنگ وي آمدند»(90). بعد از مدتي فادوسفان خواستار صلح ميشود و ميگويد «صلح ميكنم و شهر را تسليم ميكنم به شرط آنكه هركه بخواهد بماند و جزيه دهد و مال خويش را داشته باشد و كساني كه زمينشان را به جنگ گرفتهايد مانند آنها باشند و بازگردند و هر كه نخواهد چون مايۀ صلح باشد و هر جا كه خواهد برود و زمين وي از آن شما باشد»(91). ابن عتبان شرط را ميپذيرد و به اين ترتيب شهر بعد از چند برخورد مختصر، با شرايط صلح تسليم ميشود و مردم اصفهان ذمي ميشوند «مگر سي تن از مردم اصفهان ... كه رهسپار كرمان شدند»(92).
امّا عكسالعمل فادوسفان در برابر اعراب، طبق روايت ابناعثم و بلاذري چيز ديگري است. در روايات ايندو حتي همان برخوردهاي مختصر هم تقريباً ديده نميشود. ابناعثم ميگويد «فادوسفان ... چون خبر آمدن لشكر اسلام را واقف شد با سيهزار از شهر بيرون آمده، بگريخت و روي به فارس آورد» ابن بديل در تعقيب خود، به او نميرسد و بازگشته و بر دروازۀ شهر منتظر رسيدن ابوموسي ميشود و با رسيدن او، رسول اهل شهر را نزد او ميفرستد و ابوموسي هم پيشنهاد صلح مردم اصفهان را به شرط پرداخت صدهزار درم نقد و جزيه ميپذيرد و به اين ترتيب «ابوموسي بيآنكه جنگ كند و خون كسي بريزد به آساني اصفهان بگرفت و داخل شهر شد»(93).
بلاذري ميگويد كه ابن بديل وقتي به اصفهان رسيد، براي جلوگيري از شكلگيري مقاومت شهر، «با اهل آن مكاتبه كرد تا ايشان را از ياري مرزبان نااميد سازد»(94) پس مرزبان كه پريشاني مردم را در تصميمگيري و عدم تمايلشان به درگيري يا مقاومت را ديد، همراه با سي تن از يارانش براي رسيدن به يزدگرد به سمت كرمان گريخت. ولي ابن بديل از پي او تاخت تا به او رسيد و با هم توافق كردند بر بازگشت مرزبان به اصفهان و قرار صلح به شرط پرداخت جزيه و اينكه «هركس ماند ذمي شود و هركس كه گريختن خواهد آزادش» گذارند و شهر نيز به ابن بديل سپرده شود(95). پس ابن بديل با مرزبان بازگشت و جي را فتح كرد. فادوسفان هم «به عهد خويش وفا نكرد و [سپس] مردم اصفهان را گفت: «اي مردم اصفهان شما را فرومايه ديدم، آنچه كردم شايستۀ شما بود»(96).
نتیجه گیری
آنچه ميتوان نتيجه گرفت اين است که اصفهان در زمان حمله اعراب همانند دیگر مناطق ایران تحت سیطره حکومت ساسانیان بودند ولی به خاطر بسیاری مسائل سیاسی و اعتقادی چندان دل خوشی از حکومت ساسانی نداشتند بنابراین همانطور که ذکر گردید مردم اصفهان تقریبا بدون هیچ مقاومتی پذیرای اعراب ومسلمانان شدند . در فتح اصفهان برخوردهائي هر چند محدود و پراكنده صورت گرفت ولي آنچه مسلم است اين است كه احتمالاً هيچ روياروئي نظامي قابل توجه و يا مقاومت شهري جدّياي صورت نگرفته است و اصفهان نيز مانند بسياري ديگر از شهرها، در برابر هجوم اعراب، تنها راه چاره يعني راه صلح را در پيش گرفته است يعني همان نتيجهاي كه تقريباً در همۀ منابع ياد شد آنرا تأئيد كردهاند .پينوشتها:
1-دانشجوي دکتري تاريخ ايران اسلامي دانشگاه اصفهان.
2-دانشجوي دکتري تاريخ ايران اسلامي دانشگاه اصفهان.
3- عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران جلد 2، امير كبير 1380، ص19.
4- ابن خرداد به، مسالك و ممالك، ترجمة سعيد خاكرند، مؤسسة فرهنگي حنفاء 1371، ص 24.
5- ابن واضح يعقوبي، البلدان، ترجمة محمد ابراهيم آيتي، انتشارات علمي و فرهنگي 1381، ص 41- 40.
6- همان، ص415 .
7- به نقل از همان، پا نويس مترجم.
8- مؤلف ناشناخته، مجملالتواريخ و القصص، بي نا 1318، ص523 .
9- همان ص524.
10- آرتور كريستين سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيدياسمي، دنياي كتاب 1377، ص393.
11- تاريخ ايران كمبريج جلد4، ترجمه حسن انوشه، امير كبير1380، ص322-320 و نيز رجوع شود به: عبدالحسين زرين كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، امير كبير 1380، ص99.
12- ن پيگولوسكايا، شهرهاي ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان، ترجمه عنايت الله رضا، انتشارات علمي و فرهنگي 1377، ص241.
13- كريستين سن، پيشين ص657.
14- ابن اعثم كوفي، الفتوح، ترجمه محمّدبناحمدمستوفيهروي، انتشارات علمي و فرهنگي 1380، ص105 .
15- ابوحنيفه دينوري، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، نشر ني 1381، ص162 .
16-همان، ص168.
17- احمد بن يحيي البلاذري، فتوح البلدان، ترجمه بخش مربوط به ايران آذرتاش آذرنوش، انتشارات بنياد فرهنگ ايران1346، ص140.
18- ابن اعثم، پيشين، ص246.
19- همان، ص255.
20- تاريخ ايران كمبريج جلد4، ص24.
21- بلاذري، پيشين، ص141.
22- زرين كوب، پيشين، ص24.
23- تاريخ ايران كمبريج جلد 4، ص25.
24- برتولداشپولر،تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي جلد اوّل، ترجمه جواد فلاطوري، انتشارات علمي و فرهنگي 1379، ص23.
25- محمّد بن جرير طبري، تاريخ طبري جلد 5، ترجمه ابولقاسم پاينده، بنياد فرهنگ ايران 1352، ص1960.
26- همان.
27- عزالدين ابن اثير، تاريخ كامل جلد 4، ترجمه محمّد حسين روحاني، انتشارات اساطير بي نا، ص 1520.
28- مجملالتواريخ، ص 276.
29- بلاذري، پيشين، ص 137.
30- ابن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي جلد 2، ترجمه محمّد ابراهيم آيتي، انتشارات علمي و فرهنگي 1378، ص46 و نيز رجوع شود به البلدان، ص 41 .
31- ابنالعبري،تاريخ مختصرالدول، مؤسسه نشر منابع الثقافه الاسلاميه بي نا، ص102.
32- مطهربن طاهر مقدسي،آفرينش و تاريخ جلد 2، ترجمه محمّد رضا شفيعي كدكني، نشر اگه 1381، ص858-866.
33- تاريخ ايران كمبريج جلد 4، ص 25.
34- اشپولر، پيشين، ص 24.
35- اشپولر، پيشين، ص 22-21.
36- بلاذري، پيشين، ص 119 و يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ص 44 و نيز دينوري، پيشين، ص 168.
37- طبري، پيشين، ص1930.
38- مجملالتواريخ، ص 275.
39- بلاذري، پيشين، ص 119.
40- مجملالتواريخ، ص 276-275.
41- زرين كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 36-335.
42- ابن اعثم، پيشين، ص 64-229.
43- زرين كوب، پيشين، ص 336.
44- طبري، پيشين، ص 1961.
45- همان، ص1960.
46- زرين كوب، پيشين، ص 336 و نيز رجوع شود به: تاريخ ايران كمبريج جلد4، ص 25.
47- زرين كوب، پيشين، ص 37-336.
48- اشپولر، پيشين، ص 19-18.
49- زرين كوب، پيشين، ص337.
50- اشپولر، پيشين، ص19.
51- طبري، پيشين، ص1961.
52- همان، ص1962.
53- ابناثير، پيشين، ص1520.
54- مجملالتواريخ، ص276.
55- محمّد شبانكارهاي، مجمعالأنساب جلد اوّل، به تصحيح مير هاشم محدث، اميركبير 1381، ص273.
56- طبري، پيشين، ص1966 .
57- همان، ص1930.
58- ابن اثير، پيشين، ص1521.
59- همان، ص1522.
60- بلاذري، پيشين، ص137.
61- همان.
62- همان، ص139.
63- طبري، پيشين، ص65-1964.
64- ابن اعثم، پيشين، ص56-255 .
65- همان، ص256.
66- بلاذري، پيشين، ص139.
67-تاريخ ايران كمبريج، ص23 و نيز، اشپولر، پيشين، ص19.
68- بلاذري، پيشين، ص137.
69-يعقوبي، تاريخ يعقوبي جلد 2، ص46.
70- ابن عبري، پيشين، ص102.
71- براي مثال نظر زرينكوب در تاريخ ايران كمبريج جلد 4، ص25 مقايسه شود با موضع او در تاريخ ايران بعد از اسلام، ص335.
72- طبري، پيشين، ص1962.
73- همان.
74- بلاذري، پيشين، ص116.
75- عليبن حسين مسعودي، مروج الذهب جلد اوّل، ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي1378، ص679.
76- طبري، پيشين، ص1966.
77-مجمل التواريخ، ص276.
78- طبري، پيشين، 1963.
79- همان.
80- ابن اثير، پيشين، ص1521.
81-همان.
82- طبري، پيشين، ص1963.
83- همان، ص1964.
84- ابناثير، پيشين، ص1521.
85- طبري، پيشين، ص1964.
86- ابن اثير، پيشين، ص1521- طبري، پيشين، ص1964- ابناعثم، پيشين، ص256- مجملالتواريخ، ص276- بلاذري، پيشين، ص138.
87- طبري، پيشين، ص1964.
88- بلاذري، پيشين، ص138.
89- ابناثير، پيشين، ص1521.
90- طبري، پيشين، ص1964.
91- همان.
92- ابن اثير، پيشين، ص1521 و نيز طبري، پيشين، ص1964.
93- ابناعثم، پيشين، ص256.
94- بلاذري، پيشين، ص138.
95- همان.
96- بلاذر.ي، پيشين، ص139.
ابناثير، عزالدين. تاريخ كامل، ترجمۀ محمّد حسين روحاني. تهران : انتشارات،اساطيري، بيتا.
ابناعثمكوفي. الفتوح. ترجمۀ محمّد بن احمد مستوفي هروي به كوشش غلامرضا طباطبائي مجد. تهران : انتشارات علمي و فرهنگي، 1380.
ابن خردادبه. مسالك و ممالك، ترجمۀ سعيد خاكرند. تهران : مؤسسۀ فرهنگي حنفاء، 1371.
ابن عبري. تاريخ مختصرالدول. قم : مؤسسۀ نشر منابع الثقافه الاسلاميه، بيتا.
اشپولر ، برتولد. تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي جلد اوّل، ترجمۀ جواد فلاطوري. تهران : انتشارات علمي و فرهنگي،1379.
بلاذري، احمدابن يحيي. فتوحالبلدان : بخش مربوط به ايران، ترجمۀ آذرتاش آذرنوش. تهران : بنياد فرهنگ ايران،1346.
پيگودوسكايا، ن. شهرهاي ايران در روزگار پادتيان و ساسانيان، ترجمۀ عنايتاللهرضا. تهران : انتشارات علمي و فرهنگي،1377.
تاريخ ايران كمبريج جلد 4، گردآورنده ر، ن، فراي، ترجمۀ حسن انوشه. تهران: امير كبير، 1380.
جعفريان، رسول. تاريخ سياسي اسلام: جلد 2 تاريخ حلفا. قم: انتشارات دليل ما، 1382.
دينوري، ابوحنيفه احمدبن داود. اخبارالطوال، ترجمۀ محمود مهدوي دامغاني. تهران: نشر ني، 1381.
زرين كوب، عبدالحسين. تاريخ ايران بعد از اسلام. تهران: اميركبير، 1380.
______. تاريخ مردم ايران: از پايان ساسانيان تا پايان آلبويه. تهران: اميركبير، 1380.
شبانكارهاي، محمّدبن علي. مجمع الانساب جلد اوّل. به تصحيح ميرهاشم محدث. تهران: امير كبير، 1381.
فياضي، علياكبر. تاريخ اسلام. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1380.
كريستين سن. ايران در زمان ساسانيان، ترجمۀ رشيد ياسمي. تهران: دنياي كتاب، 1377.
مسعودي، عليبن حسين. مروجالذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاينده. تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1378.
مقدسي، مطهربن طاهر. آفرينش و تاريخ، ترجمۀ محمّدرضا شفيعي كدكني. تهران: انتشارات آگاه، 1381.
موسوي، سيدحسن. شناخت و نقد منابع ايران باستان. شيراز: مركز نشر دانشگاه شيراز، 1380.
/ج