نگاهي به تاريخ و جغرافياي اصفهان در دوره‌ي صفويه

بهار اصفهان

شهر اصفهان تا همين امروز نيز با نام صفويه شناخته مي‌شود. آن اندازه آثار تاريخي كه از دوره‌ي صفويه در اصفهان باقي است، از هيچ دوره‌ي تاريخي ديگري بر جاي نمانده است. مقاله‌ي حاضر، مي‌كوشد علت اين موضوع را...
سه‌شنبه، 10 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بهار اصفهان
بهار اصفهان

 

نویسنده: آناهيتا فرهادي (1)
منبع:راسخون




 
باسمه تعالي
نگاهي به تاريخ و جغرافياي اصفهان در دوره‌ي صفويه

چكيده

شهر اصفهان تا همين امروز نيز با نام صفويه شناخته مي‌شود. آن اندازه آثار تاريخي كه از دوره‌ي صفويه در اصفهان باقي است، از هيچ دوره‌ي تاريخي ديگري بر جاي نمانده است. مقاله‌ي حاضر، مي‌كوشد علت اين موضوع را جستجو كند. روشن است كه اصفهان در دوره‌هاي ديگري به جز دوره‌ي صفوي نيز پايتخت ايران بوده است،‌اما اين دوره‌ها، هرگز نتوانستند خود را به اندازه‌ي صفويان در تار و پود شهر اصفهان جاي دهند. پيشنهاد اين مقاله، تغييري است كه صفويان در تعيين محور شهر اصفهان ايجاد كردند. ايشان يهوديه و جي را به صورت حاشيه‌ي شهر اصلي در آوردند و محوريت را به خيابان چهارباغ دادند كه محله‌اي اصالتاً صفوي بود. به اين ترتيب، نقشه‌ي شهري اصفهان از بن دگرگون مي‌شود.

كليدواژگان

صفويه، تشيع، شاه اسماعيل، تسنن، اصفهان، پايتخت، شاه عباس، چهار باغ.

بهار اصفهان

در بهار سال 907 ه. ق شاه اسماعيل، يکي از نوادگان شيخ صفي‌الدين اردبيلي، با سلطه يافتن بر سراسر ايران، وحدت سياسي و با رسمي کردن مذهب شيعه، وحدت مذهبي را به وجود آورد. با برآمدن صفويه، اصفهان وارد يکي از مهم‌ترين و تعيين کننده‌ترين دوران‌هاي خود از نظر اجتماعي و سياسي شد. منظور از اين دوره‌ي مهم، آغاز پادشاهي سلسله‌ي صفوي است. اما هنوز، رخدادي مهم‌تر نيز باقي مانده است. شاه عباس اول در 18 سالگي در چهل‌ستون قزوين تاج‌شاهي به سر مي‌گذارد و پس از آن با حمله‌ي سپاه عثماني و تهديد قزوين، سرانجام در سال 1006 هجري قمري، مصادف با 1597 ميلادي، پايتخت را از آنجا به اصفهان منتقل مي‌کند. در اين هنگام، اصفهان داراى هشتاد هزار نفر جمعيت بود. (لاكهارت؛ 413 :1383)
انتقال پايتخت به سرزميني دور از دسترس ترکان عثماني، تدبير شايسته‌اي بود که با پيشگويي منجم دربار، ملا جلال منجم يزدي، مبني بر نحس بودن قزوين، پذيرش همگاني يافت و به موقع اجراء گذارده شد. بنابراين پايتختي اصفهان در اين دوره، به دلايل جغرافيايي، سياسي و نظامي رخ داده است. با پادشاهي چهل و دو ساله‌ي بزرگ‌ترين پادشاه صفوي، اصفهان جايگاهي يافت که افزون بر آميخته شدن نام اين شهر با نام شاه عباس، شهرت آن با نامدارترين شهرهاي جهان در روزگار خود برابر مي‌نمود.
با آن که پيش از اين نيز اصفهان جايگاهي ويژه در تاريخ سياسي ايران داشت اما آنچه روزگار صفويه را متفاوت از گذشته مي‌سازد، آميختگي نام اصفهان با کوشش‌هايي کامياب براي پايه‌گذاري گونه‌اي حاکميت ملي متمرکز در ايران اين دوران است. در اين روند اصفهان چونان نقطه‌اي کانوني بود که سرنوشت سياسي ايران گرد آن جريان داشت. پايه‌گذاري دولت صفويه و پايتختي اصفهان و تبديل شدن آن به پايگاه توانمندي و امنيت آفريني روزگار شاه عباسي، اصفهان را چونان شهري نمايان ساخت که بنيادهاي حاکميت سياسي، نهاد مذهب تشيع و شاهرگ‌هاي اقتصاد و بازار را چونان آميزه‌اي هماهنگ درون خود جاي داد. حاکميت سياسي، از اين رو که پايتخت يکي از توانمندترين دولت‌هاي ايران در روند تاريخ اين سرزمين بود؛ مذهب تشيع، از اين رو که حاکميت ياد شده شيعي مذهب بود و براي نخستين بار در تاريخ اسلام پايگاه امني براي برآمدن و برنشستن روحانيت شيعه فراهم نمود؛ و بازار از اين رو که اصفهان در جايگاه پايتختي چنين دولتي به پرآوازه‌ترين شهر تجاري در سرتاسر مشرق زمين تبديل شد.
جايگزيني تشيع به جاي تسنن ريشه‌داري كه در سده‌هاي پيش در اصفهان ديده شد، چندان به آرامش و با توافق صورت نگرفت. به نظر مي‌رسد با توجه به اين كه اصفهانيان در مذهب تسنن خود بسيار راسخ بودند، مهاجرتي گسترده و يا حتي قتل‌عامي در كار بوده باشد؛ قتل عامي كه منابع عمدتاً در باب آن خاموش‌اند، اما هر از گاه و در ميان صفحات برخي منابع تاريخي، مي‌توان اشاره‌هايي به آن يافت. مزاوي در اين رابطه مي‌نويسد:
«قاضي نورالله شوشتري [= شهيد ثالث] ... مي‌گويد كه ... هدف ابن روزبهان [خنجي] از نوشتن اين رديه، انتقام‌جويي از قتل عام بزرگي بوده كه در اصفهان از هم‌مسلكان وي [= اهل سنت] به عمل آمده بود. كه اين واقعه هم در آغاز ظهور دولت صفويه اتفاق افتاده بود. بالأخره او اظهار مي‌دارد كه ابن روزبهان در نتيجه‌ي آن قتل عام به ماوراءالنهر گريخت.» (مزاوي؛ 85 :1388)
چنين است که از اين پس با شهري سر وکار خواهيم داشت که آميزه‌هاي ياد شده را به گونه‌اي درون خود مي‌پروراند که درک ويژه‌اي نسبت به چگونگي همگرايي يا توازن ميان سياست، مذهب و اقتصاد مي‌يابد. اين دريافت تازه سبب مي‌شود که در نگاه آينده به رخدادهاي تاريخي اصفهان، چگونگي ارتباط نهادهاي سياسي، مذهبي و اقتصادي را در نظر داشته باشيم؛ به اين قرار که حتي پس از برافتادن دودمان صفويه، با آن که اصفهان از بلنداي درخشان خود فرو افتاد، اما آنچه از روزگار صفويه با هويت اين شهر درآميخته بود، تبديل به بستري شد که رخدادهاي آينده بر آن بستر جريان داشت.
در سده‌ي دهم هجري قمري، اصفهان به شهر تازه‌اي بدل شده بود: شهري غير از آنچه پيشينيان مي‌شناختند. به طور طبيعي، جي ديگر در اصفهان محوريت نداشت، اما محوريت اين شهر با منطقه‌ي يهوديه نيز نبود. اگرچه هنوز اين دو منطقه از هم متمايز بودند. (2) سياست‌هاي صفويان، سبب شد محور شهر اصفهان، از منطقه‌ي کهن يهوديه، به مناطقي از اين شهر منتقل شود که اصالتاً صفوي بوده و تمام آن محصول دست صفويان بود. براي نمونه، ايشان به هدف کمرنگ کردن محوريت ميدان عتيق در برابر ميدان نقش جهان، در ضلع شمال شرقي اين ميدان، بازارچه‌اي ساختند که در عمل، حدود 3/1 از فضاي 57500 متر مربعي ميدان عتيق را مستهلک نمود و به احداث مدرسه‌ي کاسه‌گران و کاروانسراي خيار نيز انجاميد. در نتيجه، ميدان نقش جهان به ميدان اصلي شهر تبديل شد: ميداني که اصالتي صفوي داشت.
در زمان شاردن (3) در دوره‌ي صفوي، اصفهان شکل شهر يکپارچه‌اي را به خود گرفته که ديگر يهوديه در آن محوريت ندارد. حتي نام يهوديه نيز در سفرنامه‌ي وي به چشم نمي‌خورد. وي دهستان جي را چنين توصيف مي‌کند: «قريه‌ي شهرستان يکي از بزرگ‌ترين دهکده‌هايي است که مانند آن در هيچ کشوري در دنيا نيست. طول آن قريب به يک فرسخ [بوده] و باغ‌هاي ميوه‌ي زيادي دارد. اين ده در مشرق شهر و کنار رودخانه است که پل بلند و تنگي [پل شهرستان] روي آن قرار دارد.» (شاردن؛ 142 :1379)
شاه عباس دوم صفوي، در سال 1013 هجري براي ايجاد مراکز محوري ديگر به موازات مناطق يهودي‌نشيان در اصفهان، جمعي از ارامنه را از ارمنستان به اين منطقه کوچانيد. قصبه‌ي جلفا در ساحل جنوبي زاينده رود اصفهان به فرمان وي براي سکونت اين دسته از ارامنه اختصاص داده شد و جمعيت آن به تدريج افزايش يافت، زيرا گروهي از مسيحيان ديگر ايران هم از هر فرقه به حکم اشتراک مذهب، در جلفا ساکن شدند که اينک به شهر کوچکي تبديل شده بود. شاه عباس براي ارامنه‌ي جلفا حقوق و امتيازات خاص قائل شد؛ چنان که مي‌توانستند خلاف ساير مسيحيان به آزادي خانه و ملک و هر چه بخواهند، خريداري کنند و براي خود حاکم و قاضي و کلانتر ارمني انتخاب کنند و در اجراي مراسم و تشريفات ديني خود آزادي تام داشتند.
شاه فرمان داده بود که هيچ مسلماني در جلفا منزل نکند و هر گاه يکي از مسلمانان نسبت به افراد ارمني بدرفتاري کند، او را به سختي کيفر دهند و همچنين اجازه داده بود که ارمنيان جلفا اعم از زن و مرد، مانند ايرانيان لباس بپوشند و سران آنها مانند بزرگان و اعيان ايراني در اسب سواري خود زين و لگام زرين و سيمين به کار برند.
در ماه شوال سال 1028 هجري قمري، شاه عباس تمام زمين‌هاي کنار زاينده رود را که ملک شخصي وي بود، اما ارامنه‌ي جلفا در آنجا براي خود خانه ساخته بودند، به موجب فرماني به آنها بخشيد. ابراز لطف شاه عباس به اين مهاجران، به اين اندازه محدود نماند و وي براي جلب خاطر ارامنه‌ي جلفا و مسيحيان ديگر که در پايتخت او به سر مي‌بردند و نيز به ملاحظات سياست خارجي خود، در سال 1023 هجري قمري براي ارامنه و پيروان دين مسيحي به ساختن کليساي بزرگ در جلفا همت گماشت. در پرتو اين آزادي و رفاه و آسايشي که براي ارامنه موجود شد، جلفا به تدريج بسط و توسعه يافت و به صورت شهر کوچک زيبائي در آمد که اطلاق نام قصبه بر آن، ديگر چندان موجه به نظر نمي‌رسيد. شاردن مي‌گويد: «قصبه‌ي جلفا شايد بزرگ‌ترين قصبه‌ي دنيا باشد.» (شاردن؛ 160 :1379) جلفاي اين دوره اندك اندك خانه‌هاي زيبا و باغ‌هاي بزرگ ميوه، به ويژه تاکستان‌هاي پهناور پيدا کرد و کليساها و برج‌هاي ناقوس در گوشه و کنار آن بنا گرديد.
هم‌اکنون در جلفا سيزده کليساي تاريخي وجود دارد که بعضي از آنها مانند کليساي بيدخم (بيت‌اللحم) از دوره‌ي شاه عباس اول و کليساي وانک از دوره‌ي شاه عباس دوم، از شاهکارهاي هنري اصفهان به شمار مي‌روند. داخل اين کليساها عموماً زرنگار بوده و با تابلوهاي بزرگ نقاشي و صفحات گچ‌بري قابل توجه و ازاره‌هاي کاشي‌کاري آراسته شده است. بانيان ساختمان کليساها و اسقف‌ها و کشيشان بزرگ و کلانترها و اشخاص سرشناس در رواق‌ها و ايوان‌ها و محوطه‌هاي کليساها به خاك سپرده شده‌اند و بر مزار آنها، سنگ‌هاي يکپارچه‌ي مرمر داراي کتيبه و آرايش‌هاي گل و بوته قرار داده‌اند. قبرستان قديمي جلفا در جنوب آن و در دامنه‌ي کوه صفه قرار دارد. هزاران آرامگاه با تخته‌سنگ‌هاي يکپارچه، منظره‌اي ديدني به اين قبرستان مسيحي اصفهان داده است. بسياري از آرامگاه‌ها داراي خط و كنده‌كاري‌هاي برجسته است و مشاغل و مناصب درگذشتگان ارمني در سده‌هاي 17 و 18 و 19 ميلادي از خواندن اين كنده‌كاري‌ها و نوشته‌ها آشكار مي‌شود.
مرتضي راوندي، تصويري از قهوه‌خانه‌هاي پررونق اصفهان عصر عباسي ارائه مي‌دهد كه همراه آن، مي‌توان به گزارش زندگي اجتماعي در اين شهر نيز برخورد. وي مي‌نويسد: (راوندي؛ 236-235 :7 :1382)
«در عهد شاه عباس، در بيشتر شهرهاى بزرگ ايران، مخصوصاً در قزوين و اصفهان، قهوه‏خانه‏هاى متعدد دائر بود. در اصفهان قهوه- خانه‏هاى معروف بيشتر در اطراف ميدان نقش جهان بود؛ قهوه‏خانه‏هاى اصفهان بزرگ بود و ديوارهاى سفيد پاكيزه داشت. درهاى قهوه‏خانه از چند سو به خارج باز مى‏شد و بيشتر آنها را به يك صورت و يك‏اندازه پهلوى يكديگر مى‏ساختند، غالبا ميان آنها ديوار و پرده‏اى نبود و از درون هريك، قهوه‏خانه همسايه نيز ديده مى‏شد و چنين مى‏نمود كه همه يك دستگاه هست. در اطراف قهوه‏خانه، طاق‏نماها و شاه‏نشينها ساخته بودند كه با قالى و فرشهاى ديگر مفروش و نشيمن مشتريان و تماشاگران بود و همه در آنجا بر زمين مى‏نشستند، شبها چراغ‌هاى فراوانى را كه از سقف قهوه‏خانه فروآويخته بودند، مى‏افروختند، در ميان قهوه‏خانه هم حوضى بزرگ بود كه هميشه آب پاك و روشنى اطرافش فرومى‏ريخت و هنگام شب، زمين نيز از انعكاس چراغهاى سقف و چراغهاى ديگرى كه در اطراف حوض مى‏چيدند، چون آسمانى پرستاره به نظر مى‏رسيد. طبقات مختلف مردم از اعيان و رجال دربار و سران قزلباش، تا شاعران و اهل قلم و نقاشان و سوداگران، براى گذرانيدن وقت و ديدار دوستان و سرگرم ساختن خود، به بازيهاى مختلف يا مناظرات شاعرانه و شنيدن اشعار شاهنامه و حكايات و قصص و تماشاى رقص‌هاى گوناگون و بازيها و تفريحات ديگر به آنجا مى‏رفتند. در زمان شاه عباس، كارگران قهوه‏خانه را بيشتر از پسربچگان خوبروى گرجى و چركسى و ارمنى انتخاب مى‏كردند، از آنجمله جمعى به خدمت مشتريان مشغول بودند و جمعى با زلفهاى بلند و لباسهاى فريبنده، به رقصها و بازيهاى گوناگون ديگر مى‏پرداختند، به‏همين‏سبب قهوه‏خانه‏ها بيشتر ميعادگاه صورت‏پرستان و شاعران دل در كف و هوسبازان بود، از قهوه‏خانه‏هاى معروف اصفهان در زمان شاه عباس، قهوه‏خانه‏هاى عرب، بابا فراش، حاجى يوسف و قهوه‏خانه طوفان را نام برده‏اند.»
در اين دوره، حصاري نيز دور تا دور اصفهان کشيده شد که تماميت شهر را تضمين مي‌نمود. اين ديوار که با توجه به موقعيت جغرافيايي‌اش، مي‌بايد حدود 28 کيلومتر طول داشته باشد، داراي دروازه‌هاي پر شماري بود که به جهت سادگي در عبور و مرور ساخته شده بودند. شاردن جهانگرد فرانسوي از 8 دروازه‌ي اصلي و 6 دروازه‌ي فرعي شهر سخن گفته و در باره‌ي دروازه‌هاي اصلي شهر مي‌گويد:
«چهار دروازه رو به جنوب است که عبارتند از دروازه‌ي حسن آباد، جوباره (که دروازه‌ي عباسي نيز گفته مي‌شود)، کران و سيد احمديان و چهار دروازه‌ي ديگر رو به باختر و شمال است که به نام‌هاي دروازه‌ي شاه يا دروازه‌ي دولت، دروازه‌ي لنبان، دروازه‌ي طوقچي و دروازه‌ي دردشت مي‌باشد». (شاردن؛ 10 :1379) اين دروازه‌ها که در آن زمان محل خارج شدن از شهر اصفهان به شمار مي‌رفت، امروزه تقريباً قسمت مرکزي شهر را تشکيل مي‌دهد.
حيات اقتصادي اصفهان عصر صفوي، با عنصر ديني وقف گره خورده است. نخستين موقوفات شناخته‌شده در دوران اسلامي ايران، از آن خاندان ايراني نژاد آل‌بويه است. اما در دوره‌ي صفوي سنت وقف، تا جايي گسترش يافته بود که سپنتا مي‌گويد: «در اصفهان دوره‌ي شاه سلطان حسين ديگر جايي براي وقف نبوده است.» (سپنتا؛ 343 :1366) در مواردي حتي نام واقف نيز ذکر نشده است. (4) برخي مدارس اصفهان صفوي، داراي موقوفاتي در ساير شهرستان‌ها بوده‌اند. براي نمونه، موقوفات مدرسه‌ي نيم‌آورد، در اردستان قرار دارد و يا موقوفاتي در تبريز و بسطام و قزوين، ثمرات مالي خود را به مدرسه‌ي مريم‌بيگم اصفهان اختصاص داده‌اند. عکس اين موارد نيز مشاهده مي‌شود؛ موقوفاتي در اصفهان عصر صفوي هست که عوايد آنها به اماکني خارج از محدوده‌ي اصفهان اختصاص دارد؛ آستان مقدس رضوي در مشهد و آستانه‌ي شيخ صفي‌الدين اردبيلي در اردبيل، دو شهري است که در عصر صفوي، عوايد موقوفاتي از اصفهان و ساير شهرها را به خود اختصاص مي‌داده‌اند. شاهان صفوي نيز در اين گسترش فرهنگ وقف بي‌تأثير نبوده‌اند. براي نمونه، اسکندربيگ منشي در باره‌ي شاه عباس مي‌نويسد: «به نوعي در اين باب مبالغه فرمودند که مکرراً از زبان الهام‌بيان آن حضرت شنوده شد که مي‌فرمودند: جميع اشياء سرکار من و آنچه اطلاق ماليت بر آن بتوان کرد، حتي اين دو انگشتري که در دست دارم، وقف است.» (ترکمان؛ 762 :2 :1350) ديولافوا حجم گسترده‌ي موقوفات اصفهان را به اين ترتيب ارزيابي مي‌کند که: «مسلمانان خيرانديش قبل از مرگ غالباً يک ثلث از املاک و دارايي خود را وقف مسجد و مدرسه و يا اعمال خير ديگر، از قبيل روضه‌خواني و اطعام مساکين و غيره مي‌کنند.» (ديولافوا؛ 174 :1361) روشن است که چنين حجم گسترده‌اي از موقوفات، به نهادي نيازمند است که بتواند آن را مديريت نموده و عوايد آن را به بهترين وجه، در طرق يادشده در متن وقف‌نامه‌ها، هزينه نمايد. در دوره‌ي ايلخاني چنين نهادي به وجود آمده بود، اما در دوره‌ي صفوي، سازمان گسترده‌اي براي مديريت آنها ايجاد مي‌گردد.
شاردن و تاورنيه اين ساختار را متشکل از مقامات زير مي‌دانند: صدر موقوفات (که رئيس شريعت و قوانين و مساجد و اوقاف بوده و به عنوان ناظر کل موقوفات ايران انجام وظيفه مي‌کرده است) صدر خاصه (مسؤول رسيدگي به اوقاف پادشاهان) و صدر عامه (ناظر بر اوقاف عمومي). مطابق گزارش ايشان، صدر به فرمان شاه نصب مي‌شده و يک قاضي و يک شيخ‌الأسلام امور او را انجام مي‌دادند. همين‌طور ميرزا کوچک و يا شاهزاده‌ي کوچک متولي موقوفات سلطنتي بوده است. (شاردن؛ 64 :1379) شاردن مقام صدر را بعد از اعتمادالدوله و رئيس روحانيون، بالاتر از همه‌ي رجال و وزرا مي‌داند و مکان استقرارش را در آن زمان، دويست قدم بيرون بازار قيصريه به سمت دروازه دولت گزارش مي‌کند. (شاردن؛ 46 :1379)
صفويان دگرگوني‌هاي بيشتري در چهره‌ي اصفهان به وجود آورده‌اند؛ براي نمونه، به نظر مي‌رسد که فکر الحاق آب کوهرنگ به زاينده‌رود، از زمان صفويه شروع شده است و نشانه‌هايي از بريدگي کوه از همان زمان موجود است. اين الحاق، سرانجام در دوره‌ي پهلوي انجام گرفت. اما مهم‌ترين سياست صفويه درباره‌ي زاينده‌رود، تقسيم آب اين رودخانه در شهرستان اصفهان است. اصولي که تقسيم آب زاينده رود روي آن استوار است، به نام طومار شيخ بهايي شهرت دارد. پيش از آن، بلوک اصفهان نسبت به اوضاع و موقعيت جغرافيايي و شرايط زماني و مکاني حقابه داشته‌اند. از زمان صفويه با گسترش کشتزارها و باغ‌هاي اصفهان، شيخ بهايي با نوعي شبکه بندي کاملاً فنّي، نظم و قاعده جديدي براي تقسيم آب زاينده رود وضع کرد که هنوز هم متداول است. به طور کلي، از زاينده رود 154 نهر يا مادي براي آبياري زمين‌هاي كشاورزي جدا شده است (از تونل کوهرنگ تا پل کله 76 مادي، که 39 مادي از سمت راست و 37 مادي از سمت چپ رودخانه جدا مي‌شود). اين مادي‌ها (يا نهرها) نقش مهمي در الگوهاي مختلف و بافت و تغيير شکل شهر اصفهان داشته‌اند. براي نمونه، اين نقش در معماري ساختمان‌ها و بناهاي باستاني و مذهبي، کاروانسراها و اماکن عمومي، محسوس است.
آغاز سده‌ي دوازدهم خورشيدي، با رويدادي شوم براي اصفهان و ايران همراه بود. سقوط اصفهان با حمله‌ي افغان‌ها، به سادگي به بزرگ‌ترين فاجعه در تاريخ اصفهان تبديل شد که به جا است در اين روند تاريخي مورد اشاره قرار گيرد. محمود افغان، دو نوبت، در روز اول و سوم فروردين 1101 ش به اصفهان حمله کرد، اما هر دو بار ناکام ماند. در نتيجه، مصمم شد اصفهان را شهربندان کرده و پيرامون آن اردو بزند. به زودي اصفهان، تبديل به شهري قحطي‌زده شد. يوداش تادوش کريسينسکي، (5) يکي از شاهدان عيني آن سقوط، مي‌نويسد: (طباطبايي؛ 58 :1386)
«بهاي مواد غذايي تا پايان ماه ارديبهشت مناسب بود. در خردادماه اندکي گران‌تر شد، اما باز هم قابل‌تحمل بود. مردم اصفهان در ماه‌هاي تير و مرداد مجبور شدند از گوشت شتر، قاطر، اسب و الاغ تغذيه کنند، اما از آن پس گوشتي در بازار ديده نشد. در پايان اين دوره، هر شقه گوشت اسب بر هزار سکه بالغ شد. در ماه‌هاي شهريور و مهر، به خوردن سگ و گربه قناعت شد و چندان خوردند که نسل اين حيوانات منقرض شد.»
با پايان مهر، هيچ چيز براي خوردن در اصفهان وجود نداشت. فريار الکساندر مالاباري، (6) شاهد عيني ديگر، گزارش مي‌دهد: (فوران؛ 125 :1386)
«نوبت به اجساد انسان‌ها رسيد؛ چون چيز ديگري براي خوردن وجود نداشت، گوشت آدمي را بدون ذکر نام، در بازار مي‌فروختند. شمشير گرسنگي آن‌چنان آخته است که نه فقط چون کسي جان مي‌دهد، همان‌دم دو يا سه نفر گوشت گرم جسد را بريده و بدون ادويه با لذتي تمام مي‌بلعند، بلکه اطفال خردسال (پسر و دختر) را نيز به قصد اطفاي آتش گرسنگي ربوده، به قتل مي‌رسانند ... کفش کهنه، پوست درخت، برگ درخت، چوب و هيزم پوسيده و تاپاله‌ي حيوانات، طعم گواراي عسل را مي‌داد. آه که چه وحشتناک بود که به چشم خود ديدم مردم با خوردن مدفوع خشک‌شده‌ي انسان‌ها سدجوع مي‌کردند.»
سرانجام، شاه سلطان حسين در نخستين روز آبان 1101ش، به اردوي محمود افغان رفته و تاج خود را به وي تسليم نمود. به اين ترتيب، سلسله‌ي ديرپاي صفوي به پايان راه خود رسيد. شيخ جابري انصاري روايت کرده است که با فتح اصفهان به دست افغان‌ها، ملازعفران و علماي افغاني در فتوايشان، اصفهانيان را رافضي خوانده و اصفهـان را مفتـوح‌العنوة مي‌دانند. (جابري انصاري؛ 39-38 :1321) در نتيجه، اصفهان به تاراج مي‌رود. ايلغار افغان‌ها، پايان بهار اصفهان بود.

نتيجه

اصفهان در دوره‌هاي تاريخي متفاوتي به عنوان پايتخت ايران انتخاب شد، اما هيچ يك از اين دوره‌ها، رونق و شكوه اصفهان صفوي را ندارد. در اين دوره، صفويان كوشيدند اصفهان را به شهري تبديل كنند كه مهر آنها را با خود داشته باشد. به بيان ديگر، اصفهان امروز، شهري صفوي است و اگر صفويان اين شهر را به عنوان پايختخ خود انتخاب نمي‌كردند، چهره‌ي اصفهان با آنچه امروز هست،‌ قابل مقايسه نبود. صفويان علاوه بر اين كه چندين بناي مختلف در اصفهان ساختند، نقشه‌ي شهر را نيز دگرگون كردند و آگاهانه، محوريت ميدان عتيق را گرفته و به ميدان نقش جهان بخشيدند. در واقع، شهري دو تكه را كه بخشي بزرگ‌تر از آن در يهوديه و بخشي در جي قرار داشت، به شهري يكپارچه تبديل كردند كه هيچ يك از اين دو هسته‌ي كهن، محور آن نبود؛ بلكه هر دو به اقمار هسته‌ي اصلي صفوي اين شهر تبديل شده بودند.

پي‌نوشت‌ها:

1- كارشناس ارشد تاريخ ايران اسلامي
(2) الصنهاجي الحميرى در نيمه‌ي دوم سده‌ي دهم هجري، از دو منبر در اين دو مركز نام مي‌برد. (الصنهاجي الحميرى؛ 43 :1984)
(3) Jean Chardin (1643-1713)
(4) براي نمونه در کتيبه‌ي مسجدي در محله نوي اصفهان آمده است: «سعادتمندي از سلاله دودمان جناب مصطفوي اقدام و تعمير و بناي اين مسجد...» (سپنتا؛ 39 :1366)
(5) Judasz Tadeusz Krusinsky (1675-1756)
(6) Friar Alexander Malabary

كتابنامه
ترکمان، اسکندربیک؛ (1350) تاریخ عالم‌آرای عباسی، به كوشش ايرج افشار، تهران، امیر کبیر.
جابري انصاري، ميرزا حسن خان؛ (1321) تاريخ اصفهان و ري و همه جهان، تهران، انتشارات حسین عمادزاده.
دیولافوا، ژان؛ (1361) سفرنامه‌ي ایران، کلده و شوش، ترجمه‌ی علی‌محمد مترجم همایون فره‌وشی، تهران، کتابفروشی خیام.
راوندى، مرتضى؛ (1382) تاريخ اجتماعى ايران‏، تهران، انتشارات نگاه،‏ چاپ دوم.
سپنتا، عبدالحسین؛ (1366) تاریخچه‌ي اوقاف اصفهان، اصفهان، اداره کل اوقاف اصفهان.
شاردن، ژان؛ (1379) سفرنامه: قسمت اصفهان، ترجمه‌ي حسين عريضي، به كوشش مرتضي تيموري، با مقدمه‌ي دكتر فضل‌الله صلواتي، اصفهان، نشر گل‌ها، چاپ نخست.
الصنهاجي الحميرى، ابو عبداللّه محمد بن عبدالمنعم؛ (1984) الروض المعطار فى خبر الأقطار، بيروت، مكتبه لبنان، طبع الثاني.
طباطبايي، جواد؛ (1386) سقوط اصفهان به روايت كروسينسكي، تهران، نگاه معاصر، چاپ سوم.
فوران، جان؛ (1386) مقاومت شكننده: تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سال‌هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ترجمه‌ي احمد تدين، تهران، رسا، چاپ هفتم.
لاكهارت، لارنس؛ (1383) انقراض سلسله‌ي صفويه‏، ترجمه‌ي اسماعيل دولتشاهى، تهران،‏ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم.
مزاوي، ميشل؛ (1388) پيدايش دولت صفوي، ترجمه‌ي يعقوب آژند، تهران، نشر گستره، چاپ دوم.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط