ايام عرب در عصر جاهليّت

مقصود از «ايام عرب» وقايع و جنگهايي است که در عصر جاهليت ميان قبايل عرب روي مي داد. اين درگيري ها از عوامل گوناگون سياسي، اقتصادي، اجتماعي و رواني سرچشمه مي گرفت. برخي از قبيله ها جنگ را وسيله ي طبيعي
شنبه، 21 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ايام عرب در عصر جاهليّت
ايام عرب در عصر جاهليّت

 

نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

مقصود از «ايام عرب» وقايع و جنگهايي است که در عصر جاهليت ميان قبايل عرب روي مي داد. اين درگيري ها از عوامل گوناگون سياسي، اقتصادي، اجتماعي و رواني سرچشمه مي گرفت. برخي از قبيله ها جنگ را وسيله ي طبيعي دستيابي به سيادت و سلطه و برخورداري از رياست و قدرت مي دانستند؛ نظير جنگي که ميان اوس و خزرج رخ داد. گاهي نيز رهايي از زير سلطه ي بيگانگان عامل بروز جنگ بود؛ مانند جنگي که به سبب تصميم و تمايل ربيعه جهت رهايي از زير سلطه يمن ميان او و يمن در گرفت. گاهي نيز هدف از جنگ تأمين اهداف اقتصادي بود. کمبود امکانات زندگي در جزيرة العرب، حرکت مستمري را به سوي آب و چراگاه بر مي انگيخت و رقابت به خاطر تسلط بر سرچشمه ي آب و چراگاه عامل بروز جنگ ميان دو رقيب يا بين گروه هاي مهاجر و کساني مي گرديد که از قبل در اين مناطق ساکن بودند.(1) در بعضي مواقع صرفاً جنگ طلبي منشأ بروز ستيزهاي قبيله اي مي شد؛ نظير جنگهايي که در روز نباج و ثيتل ميان دو قبيله ي تميم و بکر رخ داد.(2) يا جنگ در نتيجه ي وابستگي و تبعيت از روم و ايران بروز مي کرد؛ نظير آنچه در يوم عين اباغ و يوم حليمه اتفاق افتاد. گاهي نيز عوامل رواني منبعث از تمايل به دفاع از کرامت و شرف، يا تعدّي به مهمان و هم پيمان، يا يک قصيده ي هجويه، يا عصبيت به شعله ور شدن آتش جنگ مي انجاميد. بدين ترتيب زندگي جنگ در جنگ بود. خوني ريخته مي شد و خوني ديگر جاري مي گرديد. خون را جز ريخته شدن خون ديگر آرام نمي بخشيد. پياپي کشته ها بود و انتقام، قبيله هايي متخاصم وارث کينه و انتقام مي شدند و چون اوضاع به وخامت مي گراييد، و همه چيز در معرض نابودي قرار مي گرفت، به مصالحه و پرداخت خونبها و غرامت فرا خوانده مي شدند.(3) خونريزي بسيار موجب گرديد که عربها قتل و خونريزي را در چهار ماه از سال حرام شمردند. اين ماهها که به «ماههاي حرام» معروف شده اند عبارتند از: ذيقعده، ذيحجه، محرم، و رجب (4). با اين همه، گاهي ماههاي حرام را به تأخير مي انداختند و به جاي آنها ماههايي را، که جنگ در آن حلال بود، حرام قلمداد مي کردند. نخستين کسي که ماههاي حرام را به تأخير افکند، حذيفة بن عبدبن فقيم بن عدي بن عامربن ثعلبة بن حارث بن مالک بن کنانه بود. عمير بن قيس جذل طعان، يکي از افراد خاندان بني فراس بن غنم بن ثعلبة بن مالک، به تأخير انداختن ماههاي حرام را از جانب قبيله خود مباهات کرده و مي گويد:
لقد علمت معد أن قومي *** کرام الناس أن لهم کراماً
فأي الناس فأتونا بوتر *** و اي النّاس لم نعلک لجاماً
ألسنا ألناسئين علي معد *** شهور الحل نجعلها حراماً (5)
««معد» دانست که ما قومي بزرگواريم و در ميان ما بزرگواراني است؛
کدامين گروه از مردم از انتقام ما جان به سلامت برده اند و کدام مردمند که ما به آنان لگام نزده باشيم؛
مگر اين ما نبوديم که در برابر «معد» ماهها را به تأخير انداختيم و ماههاي حلال را حرام کرديم.»
تعداد «ايام عرب » از شمار و اندازه فزون است. علي رغم اينکه راويان اخبار تعداد زيادي از اين روزها را آورده اند، آنچه نقل شده است جز تعداد اندکي از آنهايي نيست که اهميت ويژه اي داشته اند. آنان از پرداختن به روزهايي که تأثير چندان زيادي در زندگي عرب نداشته، صرف نظر کرده اند. نوشته اند که ابوعبيده (مت به سال 211هـ) کتاب منحصر به فردي درباره ي 1200 روز از روزهاي عرب تأليف کرده بوده که متأسفانه اين کتاب به دست ما نرسيده است.(6) بسياري از اين روزها نام محلي را به خود گرفته اند که جنگ در مجاورت و نزديکي آن رخ داده است. مانند: يوم ذي طلوح، يوم نباج، يوم خزاز، يوم جدود، يوم ذوقار، يوم فلج، يوم أوارة، يوم وقيظ، يوم عين اباغ، يوم قشاوة، يوم شيطين، يوم رحرحان، يوم ذنائب. برخي نيز به نام کساني موسوم شده اند که عامل وقوع جنگ بوده اند. مانند: جنگ بسوس، جنگ داحس و غبراء. يا به اسم مناسبتي موسوم شده اند که جنگ در آن رخ داده بود. مانند: جنگ فجار.
اين جنگها بر حسب وقوع آنها ميان دو نيروي متخاصم تمايز مي يابند. برخي از اين جنگها تنها ميان قبايل قحطاني رخ داده است و برخي ديگر بين قبيله هاي عدناني روي داده است و بعضي ميان قحطانيان و عدنانيان بروز کرده و بعضي ديگر ميان غسّانيان تابع روم و منذريان تابع ايران اتفاق افتاده است. در اين ميان، دو جنگ نيز ميان عربها و ايرانيان روي داده است که عبارتند از: جنگ ذوقار و جنگ صفقه. جنگهاي عرب بر اساس زمان وقوع و ترتيب تاريخي آنها تنظيم نيافته است. از اين رو دشوار است که پژوهشگر بتواند آنها را بر اساس نظم تاريخي تدوين نمايد. ما در اينجا تنها به آوردن خلاصه اي از برخي جنگهاي معروف بسنده مي کنيم.

1.جنگ خزاز (يا خزازي)

ياقوت مي نويسد که خزاز نام کوهي است که در طخفه ي نجد ميان بصره و مکه واقع شده است.(7) جنگ خزاز از مهمترين جنگهايي بود که بين عدنانيان و قحطانيان و به طور دقيق تر ميان معد و مذحج روي داد و با پيروزي معد خاتمه يافت. به يُمن همين جنگ بود که عربهاي عدناني از سلطه ي حميريان رهايي يافتند. علت وقوع اين جنگ، آن بود که قبيله ي مضر و ربيعه جهت انتخاب حاکمي براي داوري در ميان خود گرد آمدند و هر يک خواستند که حاکم از بين آنان برگزيده شود. سپس توافق کردند که حاکمي از ربيعه و ديگري از مضر بدين سمت انتخاب شود. خاندانهاي مضر و ربيعه در اين باره با يکديگر اختلاف پيدا کردند و سرانجام بنا بر آن شد که حاکمي از يمن برگزينند. بني عامر، شراحيل بن حارث بن عمرو مقصور را، که نسبش به کنده مي رسيد، انتخاب کردند و بني تميم، و ضبة، محرق بن حارث را، و وائل، شرحبيل بن حارث را، و تغلب و بکر، سملة بن حارث را و بقية، قيس غلفاء را که نامش معد يکرب بن حارث بود، و بني اسد و کنانه، حجربن حارث را، سپس بني اسد بر حجر شوريدند و او را به قتل رساندند، و بني عامر عليه شراحيل برخاستند و او را کشتند. بني تميم محرق را به قتل رساندند، و وائل شرحبيل را کشت و از بني آکل المرار جز سلمه کسي باقي نماند.(8)
سلمة بن حارث بر آن شد تا انتقام برادران خويش را بگيرد. چند گروه از مردم يمن را گرد خود جمع کرد و براي کشتن نزار راهي شمال گرديد. اين خبر به نزار رسيد و بني عامربن صعصعه و بني وائل تغلب و بکرگرد آمدند. اين خبر به کليب وائل (9) رسيد و او ربيعه را گرد آورد و سفاح تغلبي را که نامش سلمة بن غالب بود پيشاپيش آنان فرستاد و به وي دستور داد تا از کوه خزازي بالا رود و در آنجا آتش افروزد و بدان وسيله سپاهيان را راهنمايي کند. در ضمن به وي توصيه کرد که اگر دشمن بدو نزديک شود و آتش برافروزد، سلمه به همراه قبايل مذجح پيش آمده، در يک شب به خزازي هجوم برند. سفاح دو مشعل برافروخت، و در پي آن کليب با جمعي از ربيعه به جانب خزازي تاخت و بامداد به آنان رسيد. دو گروه با يکديگر به جنگ پرداختند و سرانجام با پيروزي ربيعه و شکست يمن پايان گرفت. عمروبن کُلثوم تغلبي درباره ي پيروزي معد مي گويد:
وَ نَحنُ غَداةَ أو قدَ في خَزازي *** رَفَدنا فَوقَ رِفدِ الرّافِدينا
به رَأسٍ مِن بِني جُشَمِ بنِ بَکرٍ *** نَدُقُّ بِهِ السّهُولَةَ وَ الحُزوُنا
«ما به هنگام بامداد که آتش در «خزازي» افروخته شد ياران خود را بيش از همه ياري کنندگان ياري رسانديم؛
ما به سرداري مرداني از بني جشم بن بکر در پي غارت، دشتها و کوهها را در مي نورديم.»
عمروبن زيد در مورد جنگ روز خزازي گويد:
کانت لنا بخزازي وقعة عجب *** لما التقينا، و حادي الموت يحديها
حملنا علي وائل في وسط بلدتها *** و ذو الفخار کليب العز يحميها
قد فوضوه و ساروا تحت رايته *** سارت اليه معد من أقاصيها
و حمير قومنا صارت مقاولها *** و مذحج العز صارت في تعانيها
«ما در خزازي درگير جنگ شگفتي بوديم، آنگاه که با دشمن رويارو شديم و چاوش مرگ مي خواند؛
ما به قبيله ي وائل در اقامتگاهشان حمله برديم، در حالي که کليب دلاور از آنان حمايت مي کرد؛ افراد قبيله ي وائل کار خويش را به او واگذار کرده، در زير پرچم وي گرد آمده بودند، و معديان نيز از دوردست به ياري آنها شتافتند؛
قوم ما، حمير، فرمانروايان ميدان نبرد شدند، و مذحج دلير نيز ياور آنها بودند.»
جنگ خزازي بر اساس گفته ي أبوزياد کلابي، بزرگترين نبردي بود که در جاهليت ميان عربها رخ داد و در پي همين جنگ بود که قبيله ي معد از زير سيطره ي حميريان رهايي يافت و پس از آن تا زمان ظهور اسلام معد تسلط خود را بر يمن حفظ کرد.(10)

2.جنگ بسوس

اين جنگ نيز از مهمترين جنگهاي تاريخ عرب در عصر جاهلي به شمار مي آيد. جنگ بسوس عبارت از درگيريها و نبردهاي پراکنده اي بود که وقايع آن از زمان آغاز درگيري در دهه ي آخر قرن پنجم ميلادي تا هنگامي که عدي بن ربيعه معروف به «مهلهل» حدود سال 525 ميلادي عقب نشيني کرد، نزديک به 40 سال به طول انجاميد.(11) عرب به جنگ بسوس مثل زده و مي گويند:«شومتر از سراب».
تفصيل جنگ بسوس آن است که پرچم ربيعة بن نزار به عنوان ارث به فرزند ذکور وي، که از ديگران بزرگتر بود، مي رسيد و پس از درگذشت وي به ديگري که بزرگتر از بقيه بود منتقل مي شد. اين پرچم ابتدا نزد عنزة بن اسدبن ربيعه بود و سپس به عبدالقيس بن أفصي بن دعمي بن جديله بن أسد تحويل داده شد. پس از آن به نمربن قاسط بن هنب، و پس از وي به بکربن وائل، و بعد از او به تغلب سپرده شد و وائل بن ربيعه، معروف به «کليب» قهرمان جنگ خزازي متولي آن گرديد.(12) قبيله ي معد او را ارجمند داشتند و بزرگ خود ساختند و براي او تاجي تهيه کردند و به اطاعت از وي پرداختند. بدين ترتيب کليب سرور و بزرگ بني معد گرديد. ارتقا به چنين مرتبه اي، کليب را گرفتار کبر و غرور ساخت. دست ستم بر افراد قبيله ي خود گشود. او چراگاهي داشت که قرق بود و هرگز کسي بدان نزديک نمي شد و جرئت گام نهادن در آنجا را نداشت. انواع حيوانات وحشي در آنجا نگهداري مي شد، به طوري که مردم مي گفتند:« چنين شکارگاهي در همسايگي من است ولي نمي توان در آن شکار کرد.»(13) مردم از چراندن شتران خود با شتران او اجتناب مي کردند و با آتش او آتش نمي افروختند و کسي جرئت آن را نداشت که از ميان خانه هاي او عبور کند. کليب پس از مدتي با زني به نام جليله دختر مرة بن شيبان و خواهر جساس بن مره از طايفه ي شيبان قبيله بکر ازدواج کرد. اتفاق چنان افتاد که مردي به نام سعدبن شميس بن طوق جرمي، درِ خانه ي بسوس دختر منقذ تميمي، خاله ي جساس آمد. او شتري به اسم سراب داشت آن را رها کرد تا شتران جساس در چراگاه کليب بچرد. کليب روزي جهت سرکشي به شتران و چراگاه آنها بيرون آمد. شتران او و جساس به صورت مختلط، مشغول چرا بودند. چشمش به سراب افتاد و از آن بدش آمد. از جساس که در معيت او بود درباره ي آن شتر پرسيد و جساس او را از ماوقع مطلع ساخت. کليب از وي خواست که آن شتر را از چراگاه بيرون برد. اين سخن وي بر جساس گران آمد؛ زيرا صاحب شتر مهمان او بود و حق همسايگي بر گردن او داشت. جساس نتوانست خشم خود را فرو خورد. از اين رو، به کليب گفت که شتران من جز به همراهي آن در چراگاهي نمي چرند. کليب در پاسخ گفت اگر بار ديگر به اينجا بازگردد تير خود را در پستان آن مي نشانم. جساس در جواب او گفت اگر تير به پستان آن بنشاني من نيز پيکان نيزه ام را به سينه تو فرو مي برم. (14) پس از اين گفت و گو آنان از يکديگر جدا شدند، و کليب پيش زنش رفت و آنچه را بين او و جساس گذشته بود با وي در ميان نهاد. جليله از فرجام اين اختلاف و مبارزه طلبي بيمناک شد. فرداي آن روز چون کليب خواست که به چراگاه برود، زنش مانع خروج وي شد و او را به خدا سوگند داد تا سبب قطع رحم نشود. همچنين برادرش را نيز از جهاز نهادن بر شترش بازداشت. کليب روزي به چراگاه رفت و در جست و جوي شتر خود بود که شتر جرمي را ديد و پستان آن را با تير زد به طوري که تير آن را سوراخ کرد و از طرف ديگر خارج شد. شتر نعره زنان بازگشت و در آستانه ي خانه ي صاحبش فرو خوابيد. چون جرمي ديد که بر شترش چه رفته است از ذلتي که به وي رسيده بود فرياد و فغان برآورد. چون بسوس فرياد همسايه اش را شنيد بيرون آمد و به نزد وي رفت. وقتي ديد که بر شتر جرمي چه آمده است، دستهاي خود را بر سر گذاشت و فرياد زد چه ذلت و مصيبتي!. جساس که در آنجا حضور داشت او را ساکت کرد و جرمي نيز آرام گرفت. سپس به آنان گفت:« من بزودي شتري بزرگتر از اين شتر را خواهم کشت، من غلال را خواهم کشت.» غلال نَرِ شتران کليب بود. مقصود او از اين شخص کليب بود. جساس پس از آن هميشه در پي فرصت مناسبي بود تا کليب را به قتل رساند. تا اينکه يک روز او با فراغ خاطر بيرون آمد و چون از آنجا دور شد، جساس سوار بر اسب خود شده نيزه اي به دست گرفت و به تعقيب وي پرداخت تا به کليب رسيد و خطاب به وي گفت: نيزه پشت سر تو است. کليب پاسخ داد: اگر در سخنت صادقي از روبرو به من حمله کن. جساس به سخن وي اعتنا نکرد از پشت بر وي نيزه زد و او را به قتل رساند. چون خويشان کليب از کشته شدن او آگاهي يافتند جسد وي را دفن کرده، گريبان خود را چاک زدند، چهره خود را خراش دادند، و زنان و دختران جهت سوگواري بر وي بيرون آمدند. آنان جليله، دختر مره را نيز، که خواهر قاتل بود، طرد کردند. کليب برادري به نام «مهلهل» داشت که در شجاعت به وي مثل مي زدند. روزي که کليب کشته شد او به شراب نشسته بود چون خبر مرگ برادر به وي رسيد موي خود را بريد، لباسش را کوتاه ساخت، از زنان دوري گزيد، غزل و معاشقه را ترک گفت، شراب و قمار را بر خود حرام شمرد، و خويشان و کسان خود را جهت انتقام گرد آورد. هيئتي را نزد بني شيبان، که مرة بن ذهل بن شيبان عهده دار رياست دارالندوه ي آنها بود، فرستاد. فرستادگان به مره گفتند با کشتن کليب در مقابل يک شتر، مرتکب خطاي بزرگي شديد. پيوند خويشاوندي را گسستيد، و حرمت ما را شکستيد؛ ما چهار پيشنهاد به شما عرضه مي کنيم که عمل به آنها هم شما را از اين تنگنا مي رهاند و هم ما را خرسند مي سازد. يا کليب را زنده کنيد، يا قاتل او جساس را به ما تحويل دهيد، يا همام را، که همشأن کليب است، تحويل دهيد، و يا اينکه خود را در اختيار ما بگذار که تو در مقابل قصاص خون او بسنده اي. مرة بن ذهل در پاسخ آنها گفت: زنده کردن کليب از قدرت من خارج است؛ اما در مورد تحويل جساس، بايد بگويم که او نيزه اي زده و سپس سوار اسبش شده و رفته است و من نمي دانم به کدام سرزمين رفته است. اما همام، او پدر ده نفر، برادر ده نفر، و عموي ده نفر است و همه ي آنان از دلاوران قبيله ي خود هستند و او را در مقابل جرمي که ديگري مرتکب آن شده است تسليم نمي کنند. امّا من، اگر اسبها به جولان درآيند، آنگاه من نخستين کشته ي ميدان نبرد خواهم بود ولي اينک شتابي براي مردن ندارم. شما اکنون دو راه پيش رو داريد: نخست اينکه هر يک از پسران مرا که مي خواهيد برگزينيد و او را به قصاص دوست خود بکشيد؛ ديگر اينکه من 1000 شتر سياه چشم و سرخ مو به عنوان خونبها به شما بدهم.(15) سخنان مره خشم فرستادگان مهلهل را برانگيخت و بدين ترتيب ميان دو قبيله جنگ درگرفت. بنا به قولي نخستين درگيري در روز عنيزه نزديک فلج رخ داد که ضمن آن هيچ يک از دو گروه کاري از پيش نبردند. پس از يک دوره ي فترت، در کنار آبي که بدان «نهي» گفته مي شد جنگ ديگري در گرفت. پس از آن در ذنائب دو گروه با يکديگر رويارو شدند. اين درگيري، بزرگترين جنگ از سلسله «جنگهاي بسوس» بود که طي آن بني تغلب به پيروزي دست يافتند و شراحيل بن مرة بن همام بن ذهل، حارث بن مره، و عمروبن سدوس بن شيبان و گروهي ديگر از بزرگان بکر کشته شدند. پس از آن، در روز واردات درگيري ديگري ميان آنها رخ داد که بار ديگر به پيروزي تغلب انجاميد و تعداد بسياري از بکريان کشته شدند که همام بن مره نيز از جمله ي آنان بود.
روزهاي ديگر بسوس که در خلال آن جنگ و درگيري روي داده بود عبارتند از: يوم قصبات، يوم قضه، يوم نقيه، يوم فصيل. جنگ بسوس 40 سال ادامه يافت و ضمن درگيري هايي که در اين مدت اتفاق افتاد جساس به دست هجرس بن کليب به قتل رسيد. جنگ وقتي پايان پذيرفت که قيس بن شراحيل بن مره، اقدام به برقراري صلح ميان بکر و تغلب کرد؛ و اين پس از آن بود که مهلهل از روي دلسوزي نسبت به قوم خود، که به سبب استمرار جنگ گرفتار مصائب و مشکلاتي شده بودند، سرزمين آنها را ترک گفت و به يمن رفت و در ميان طائفه ي جنب، که يکي از تيره هاي مذحج بود، سکونت گزيد.(16)

3.جنگ داحس و غبراء

اين جنگ از جمله جنگهاي معروف عدناني است که ميان بني عبس، بني ذبيان و بني غطفان روي داد. اين جنگ نيز عبارت از مجموعه ي کشمکشها و درگيري هايي بود که 40 سال (از 568 تا 608 م) ادامه يافت. علت بروز اين جنگ آن بود که حذيفة بن بدر فزاري اسبان زيادي داشت. جواني به نام ورد بن مالک به نزد وي آمد و گفت: اگر اسبي از ميان اسبهاي قيس برگزيني (17)، سبب اصلاح نژاد اسبهاي تو خواهد شد. حذيفه در پاسخ گفت: اسبهاي من بهتر از اسبهاي قيس است و بر اين گفته ي خود اصرار ورزيد تا اينکه در مورد دو اسب از اسبهاي قيس به نام خطار و حنفاء و دو اسب از اسبهاي حذيفه به نام داحس و غبراء شرط بستند. گفته اند که شرط اين مسابقه داحس و غبراء بود. حذيفه و قيس توافق کردند که مسافت مسابقه حدود 120 تيررس، و شرط آن 100 شتر باشد. حذيفه ترسيد که قيس در مسابقه برنده شود از اين رو، مردي از بني اسد را در راه مستقر ساخت و به وي دستور داد تا در وادي ذات الاصاد مانع از حرکت داحس و غبراء شود و آن دو را مدتي از پيمودن مسير باز دارد. وقتي داحس که از بقيه پيشي گرفته بود بر سر پيچي رسيد، مرد اسدي مانع آن شد. اندکي بعد غبراء که پس از داحس حرکت مي کرد به آن نقطه رسيد و سوارکار جهت در امان ماندن از تعرض مرد اسدي مسير خود را تغيير داد و مسابقه با احراز مقام اول از سوي غبراء پايان گرفت و خطار و حنفاء به ترتيب در مرتبه دوم و سوم قرار گرفتند و بعد از آنها داحس از راه رسيد. قيس و حذيفه درباره ي نتيجه ي مسابقه دچار اختلاف شدند. حذيفه، که خواهان جايزه ي مسابقه بود، پسرش را جهت اخذ آن به نزد قيس فرستاد و قيس او را به قتل رساند. پس از آن ميان عبس و ذبيان جنگ درگرفت. نخستين درگيري ميان آنها در کنار آبي موسوم به «عذق » روي داد. ديگر جنگهاي آنان عبارت بود از يوم بوار و يوم ذات الجراجر. جنگ تا زمان دخالت حارث بن عوف بن حارثه ي مري، و هرم بن سنان همچنان ادامه يافت و بعد از آن ميان عبس و ذبيان پيمان صلح منعقد گرديد.(18)

پي نوشت ها :

1-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 214.
2-جرجي زيدان، العرب قبل الاسلام، ص257.
3-شوقي ضيف، منبع پيشين، ص62.
4-ماجد، منبع پيشين، ص51.
5-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 46-47.
6-آلوسي مي نويسد که:«ابوالفرج اصفهاني در حد مقدورات خود درباره ي جنگهاي عرب در کتاب جداگانه اي، که به همين مقوله اختصاص داده، به تحقيق پرداخته است، طبق شمارش او تعداد اين جنگها 1700 جنگ بوده است.»(نک:آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص68).
7-ياقوت، منبع پيشين، ج2،«ماده ي خزاز»، ص 365.
8-جهت آگاهي بيشتر، نک: عبدالعزيز سالم، دراسات في تاريخ العرب، ص 401، 435.
9-نام او وائل بن ربيعة بن زهير بن جشم بن بکربن حبيب بن عمروبن غنم بن تغلب بن وائل بود.
10-ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 310؛ ياقوت، منبع پيشين، ج2،«ماده ي خزاز»، ص 366؛ جرجي زيدان، منبع پيشين، ص 254؛ عمرفروخ، منبع پيشين، ص 97-98.
11-عمر فروخ، منبع پيشين، ص98.
12-او را از اين روي «کُليب» ناميده اند که چون به سويي مي رفت توله سگي را با خويش مي برد و هنگامي که به بوستاني يا جايي مي رسيد که او را خوش مي آمد، توله سگ را مي زد و در آنجا مي افکند و آن فرياد مي زد و زوزه مي کشيد و هر کس فرياد و زوزه ي آن را مي شنيد از آنجا دوري مي گزيد.(نک: ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 312).
13-ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 313.
14-منبع پيشين.
15-ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 318.
16-منبع پيشين، ص 324؛ قلقشندي، صبح الأعشي، ج1، ص 391.
17-مقصود وي، قيس بن زهير عبسي بزرگِ قبيله عبس بود.
18-ابن اثير، منبع پيشين، ج1،ص 343-355.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.