مترجم: باقرصدري نيا
الف. جامعه ي قبيله اي در عصر جاهليت
طبقات جامعه
جامعه ي قبيله اي در عصر جاهلي به سه طبقه ي اجتماعي تقسيم مي گرديد: طبقه ي اصيل که متشکل از همه ي فرزندان اصلي قبيله بود، طبقه ي موالي که از طريق پيمان يا همسايگي به قبيله مي پيوستند، و طبقه ي بندگان و بردگان. طبقه ي اصيل، متشکل از آن گروه از فرزندان قبيله بود که رابطه ي خوني آنها را به يکديگر پيوند مي داد. آنان به مثابه ي ستون قبيله به شمار مي آمدند و در پاسخ به نداي قبيله و انجام مسئووليت مشترکي که در قبال آن، اعم از اينکه ظالم يا مظلوم باشد، به عهده داشتند، شمشير بر کف گرفته به ميدان نبرد مي شتافتند. قبيله نيز در مقابل، آنها را زير حمايت کامل خود قرار مي داد و به آنها حق تصرفي نظير اجاره اعطا مي کرد. امّا در عين حال اجازه ي خروج از عرف و رسوم و موازين قبيله را به آنان نمي داد و چون کسي رفتار زشتي مي کرد که به نظر قبيله ناخوشايند مي آمد، و بر آن ننگ شمرده مي شد، قبيله او را طرد کرده، بيرون مي راند.(1) از آن پس، او رانده شده ي قبيله خود محسوب مي گرديد. رانده شدگان قبيله در چنين مواقعي به قبيله ي ديگري پناهنده مي شدند و همسايه يا مولاي آن به حساب مي آمدند، يا اينکه به صحرا پناه برده با اتکا به شمشير و نيزه ي خود زندگي مي کردند، و براي رهايي از ذلت و سختي فقر و مسکنت، عيّاري و ماجراجويي پيشه مي کردند تا از ننگ در امان بمانند.(2)اما طبقه ي موالي از هم پيماناني تشکيل مي شد که به علت ارتکاب جرم از قبيله ي خود طرد و رانده شده، و پس از آن بر اساس رابطه ي همجواري و پناهندگي به عنوان مولا وارد قبيله ي ديگر شده بودند. طرد و اخراج از قبيله با اعلام در بازارها و محافل رسميت مي يافت. عيّاران ماجراجو نيز مي توانستند در شمار موالي قرار گيرند.(3) همچنانکه بردگان آزاد شده هم در طبقه ي موالي جاي مي گرفتند.(4) اين موالي اعم از اينکه در شمار هم پيمانان و يا بردگان آزاد شده باشند يا نه، داراي همان حقوق و وظايفي بودند که افراد ديگر قبيله از آن برخوردار بودند؛ با اين تفاوت که رابطه ي پناهندگي جنبه ي موقت داشت، و تنها تا وقتي که پناهنده تحت حمايت پناه دهنده قرار داشت، دوام مي يافت و با خارج شدن وي از زير حمايت او پايان مي گرفت. در اين حال، پناه دهنده پايان حمايت خود را اعلام مي کرد. اما رابطه ي هم پيماني، که رابطه ي استوار و غير موقت بود، همواره باقي مي ماند. رابطه ي هم پيماني هم جنبه ي فردي و هم جنبه ي جمعي داشت؛ در صورت اخير دو قبيله با يکديگر هم پيمان مي شدند. اين نوع پيمان در حقيقت بيشتر به «معاهده» شبيه بود.
نظام هم پيماني چنان در عصر جاهليت رواج يافته و در آستانه ي ظهور اسلام گسترش پيدا کرده بود که اگر قبيله اي فقط به خود اتکا مي کرد و از وارد شدن در پيمانها خودداري مي ورزيد، به علت اتکا به شجاعت افراد خود،«پاره آتشهاي عرب» (جمرات العرب) ناميده مي شد. پيمان از طريق ميثاقها و عهدها به طور کامل تحقق مي پذيرفت. (5) پيمانهاي زير از جمله پيمانهاي عربي به شمار مي آيند: حلف المطيبين، حلف الفضول، حلف الرباب، حلف الحمس، و پيمان قريش با حبشيان.(6) به طوري که پيش از اين گفته شد آزادشدگان نيز در شمار موالي قرار داشتند و رابطه ي ولاء، آزاد شده را با سرور و صاحب آزاد کننده ي وي مرتبط مي ساخت.
در عصر جاهلي بردگان طبقه ي بزرگي را در قبيله تشکيل مي دادند. برخي از اين بردگان سفيدپوست و برخي سياهپوست بودند. اغلب آنان از بازارها خريداري مي شدند و بعضي نيز از ميان اسيران جنگي انتخاب مي گرديدند. تعداد زيادي از آنها بردگان سياهپوست بودند و به «حبشي» شهرت داشتند که از حبشه و يا سودان آورده مي شدند.(7) اما برخي ديگر، از جمله ي اسيران جنگي روم و ايران بودند.(8) فرزنداني که پدر آنان عرب، و مادرانشان کنيزان سپيدچهره بودند «هجناء » ناميده مي شدند و به فرزندان کنيزان سياهپوست «اغربه» مي گفتند. عنترة بن شداد از اينان بود.
در عصر جاهلي بردگان از هرگونه امتيازي محروم بودند. اما علي رغم اين محروميت از جانب صاحبان خود، وظايف سنگيني بر دوش آنان گذاشته مي شد. کارهايي مانند آهنگري، حجامت و نجّاري، که عربها انجام آنها را بر خود ننگ مي شمردند، به بردگان واگذار مي گرديد. در صورتي که برده عمل خارق العاده اي انجام مي داد و يا خدمت بزرگي در حق ارباب خود به جا مي آورد مي توانست زمينه ي آزادي خود را فراهم آورد. در اين صورت آزادي او توجيه پذير مي گرديد.
ب. توانگران و تنگدستان
در ميان عربها گروهي ثروتمند بودند و در ناز و نعمت به سر مي بردند و گروهي نيز از فقر و تنگدستي در رنج بودند. گروه نخست يا به تجارت مي پرداختند و از اين طريق مال و ثروتي مي اندوختند، يا در اطراف صحراي عرب نظير يمن، حيره، حدود شام، و مناطق داراي آب و آباداني و حره ها به زراعت اشتغال داشتند. تعداد توانگران عرب در مقايسه با تنگدستان و فقيران، که اکثريت ساکنان باديه را تشکيل مي دادند، بسيار اندک بود.شاعران، ثروتهاي توانگرانِ غسّان، حيره، و يمن را به تصوير کشيده اند. نابغه ضمن تصوير مکنت و دارايي غسّانيان مي گويد که آنان کفشهاي ظريف و بدون وصله مي پوشيدند و لباسهاي تهيه شده از ابريشم سرخ پوشش پادشاهان آنها بود:
رِقاقٌ النَّعالِ طَيِّبٌ حُجُزاتُهُم *** يُحَيَّون بِالرَّيحانِ يَومَ السَّباسِبِ
تُحَيّيِهم بَيضُ الوَلائِدِ بَينَهُم *** وَ أکسِيةُ الاِ ضريجِ فَوقَ المَشاجِبِ (9)
«آنان کفشهاي ظريف و بدون وصله مي پوشند و پاکدامن و پارسا هستند، و در روز عيدِ شعانين با گل به سلام آنان مي روند؛
کنيزکان زيباي سپيدچهره به خدمتگزاري آنان مي پردازند و چون مي نشينند رداهاي ابريشمي سرخ رنگ خود را بر رخت آويزهايي از چوب عود مي آويزند.»
خنساء لباس قوم خود را در حال صلح اين گونه توصيف مي کند:
و نلبس في الحرب سرد الحديد *** و في السلم خزاً و عصباً و قزا (10)
«در جنگ زره بر تن مي کنيم و به هنگام صلح خز و حرير و ابريشم مي پوشيم.»
اما توانگران حجاز از راه اشتغال به تجارت و زراعت در آباديها، ثروت سرشاري به دست مي آوردند. همه ي توانگران قريش تاجر بودند؛ به طوري که بسياري از آنان به کار ديگري جز بازرگاني و تجارت آشنايي نداشتند.(11) آنها در فصل زمستان کارواني را جهت خريد کالاهاي هند و حبشه، و انتقال آن به حجاز، روانه يمن مي ساختند و کاروان ديگري را در فصل تابستان جهت فروش اين کالاها در بازارهاي غزه، بُصري و... به شام روانه مي کردند.
ارتباط و اختلاط قريش با روميان و ايرانيان به اخذ و اقتباس بسياري از آداب و رسوم اين ملتها، و تأثيرپذيري از آنها منتهي گرديد. آنان از حيث لباس، ظاهر، غذاها و نوشيدنيها به تقليد از اين ملتها پرداختند. عبدالله بن جدعان عربها را با فالوده ي ايراني، که تا آن هنگام در ميان آنها ناشناخته بود، آشنا ساخت. درباره ي او حکاياتي نقل شده است که شباهت بسياري به حکايتها و اخبار منقول از پادشاهان دارد. او کنيزکان را وا مي داشت تا براي وي آواز بخوانند، سپس آنان را به ستايشگران خود مي بخشيد، يا قرض مردم را مي پرداخت. شاعر او، امية بن ابي صلت، نزد عرب به «حاسي الذهب» (= طلانوش) شهرت داشت.(12)
به عنوان نمونه از ثروتمندان قريش مي توان از عثمان بن عفان نام برد. او بتنهايي سپاه تبوک را با 950 شتر تجهيز کرد و سپس با واگذاري 50 اسب اين تعداد را به 1000 رسانيد. او همان کسي است که با پرداخت 12 هزار درهم نصف چاه رومه را در يثرب خريد و وقف مسلمانان کرد و سپس نصف ديگر آن را به بهاي 8 هزار درهم خريداري نمود.(13) ابن سعد روايت کرده است:« که عثمان به هنگام کشته شدن 30 ميليون و 500 هزار درهم، و 150 هزار دينار در نزد خزانه دار خود داشت، که همه به تاراج رفت. از او 1000 شتر در صحراي ربذه باقي ماند و نيز اموالي داشت که از آن به ساکنان براديس، خيبر و وادي القري معادل 200 هزار دينار صدقه مي داد.»(14)
ميراث بر جاي مانده از عبدالرحمن عوف 1000 شتر، 3 هزار گوسفند، و 100 اسب بود که در بقيع چرانده مي شدند. از جمله ميراثي که از او باقي مانده بود يک شمش طلا بود که با تيشه آن را قطعه قطعه مي کردند تا آنجا که دست مردان از بريدن آن درمانده مي شد. از وي چهار زن بازمانده بود که سهم هر يک از آنان 80 هزار درهم بود.(15) يکي از منابع ثروت عرب بازارهايي نظير بازار عدن، صنعا، و عمان بود که در بنادر تشکيل مي گرديد و يا بازارهايي مانند بازار حجر، حضرموت، عکاظ، ذي المجاز، مجنه، و مربد که در داخل سرزمينهاي عرب برپا مي شد. اين قبيل فعاليتهاي تجاري بسياري از تجملات را به ميان عربها کشاند. آنان در پوشيدن انواع بُردها و لباسهاي حرير، حمل شمشير و استفاده از عطر و مواد خوشبو کننده راه افراط و زياده روي در پيش گرفتند.(16)
اما عامه ي عربها را مردم نيازمند و فقير تشکيل مي داد. شعر عربي نام بسياري از اين تنگدستان را ثبت کرده است. آنان در سروده هاي خود از فقر و محروميت خويش سخن گفته اند. عروة بن ورد، از تحقير خويش به وسيله ي مردم به علت فقر و حرمان و پراکنده شدن مردمان از پيرامون خود اين گونه سخن مي گويد:
ذريني للغني أُسعي فإني *** رأيت الناس شرهم الفقير
و أهوانهم و أحقرهم لديهم *** و إن أمسي له نسب و خير
و يقصي في الندي و تزدريه *** حليلتة و ينهره الصغير (17)
«بگذاريد در راه بي نيازي بکوشيم، که من نيازمندان را بدترين مردم يافتم؛
فقيران و نيازمندان در نظر مردم خوارترين و حقيرترين مردمان هستند، اگر چه از نسب و نيکي نيز برخوردار باشند؛
در انجمنها از او دوري مي شود، زنش او را حقير مي شمرد و کودک به سرزنش وي مي پردازد».
عبيدبن ابرص شاعر درباره ي همسر خود، که به علت فقر به وي اعتنا نمي کند و معاشرت با او را خوش نمي دارد، مي گويد:
تلک عرسي غضبي تريد زيالي *** ألبين تريد أم لدلال
اِن يکن طبک الفراق فلا أحـ *** ـفل أن تعطفي صدور الجمال
کنت بيضاء کالمهاة و اِذ *** آتيک نشوان مرخياً أذ يالي
فاترکي مط حاجيک و عيشي *** معنا بالزجاء و التأمال (18)
«زنم خواهان جدايي از من است، نمي دانم آيا خواهان دوري است يا قصد ناز کردن دارد؛ اگر فراق را خوش مي داري، برو، نمي خواهم که شتران را برگرداني و دوباره باز گردي؛
آنگاه که سرمست و دامن کشان به نزد تو آمدم چون گاوان وحشي سپيد بودي؛
گره از ابروان بگشاي و با ما با اميد و آرزو زندگي کن».
عيّاران عرب گروهي از تنگدستان بودند که از طريق ماجراجويي و حمله و هجوم در پي رسيدن به ثروت و بي نيازي بودند. به اعتقاد آنان مال و ثروت از آن خداست، و اين حق محرومين است که آن را با زور از توانگران بگيرند. اين عيّاران حادثه جو، به شجاعت و گردن فرازي شهره بودند. چون عيّاري از جمله ي خصوصيات و خوي دليران به شمار مي آمد، در نزد عرب مايه ي مباهات و برتري تلقي مي گرديد.(19) عروة بن ورد برتري و ارجمندي و بزرگي را جز در ماجراجوييها و خطرکردنها و دشواريها نمي داند و ضمن شعر خود چنين مي گويد:
لحي الله صعلوکاً اِذا جن ليله *** مضي المشاش آلفاً کل مجزر
يعد الغني من دهره کل ليلة *** اصاب قراها من صديق ميسر
ولکن صعلوکاً صحيفة وجهه *** کضوء شهاب القابس المتنور
مطلاً علي اعدائه يزجرونه *** بساحتهم زجر المنيح المشهر (20)
«نفرين خدا بر عيّاري باد که چون شب فرا رسد براي گرد آوري باقيمانده ي قرباني راه هر قربانگاهي را در پيش مي گيرد؛
هر شبي را که دوست ثروتمندي او را مهمان خويش کند، آن را بي نياز مي پندارد؛
اما جان فداي عيّاري باد که چهره اش چون ستاره ي درخشان نوراني است؛
او همواره بر دشمنان خود، که او را چون تيرهاي فاقد سهم قمار از خود مي رانند، يورش مي برد».
عيّار ديگري به نام ابونشناش به دزدي و راهزني مباهات مي ورزد و از ديدن جوانِ قانع و فروتني که با فقر مي سازد در حالي که پيش روي خود ثروتي را که نصيب جوان بي باک و عيّارپيشه اي است مي بيند، به شگفتي فرو مي رود و مي گويد:
فلم أر مثل الفقر ضاجعه الفتي *** و لا کسواد الليل أخفق طالبه (21)
«هيچ چيزي را زشت تر از فقر نمي بينم که جوانمرد با آن همدم و همبستر شود، و نه چيزي چون تاريکي شب که جوينده اش را ناکام سازد.»
ج.صفات و خصوصيات عرب
1.سخاوت
در زمان صلح و آرامش، عرب بخشنده و جوانمرد بود. در بخشش مبالغه مي کرد و در اين راه مال و ثروت را خوار و بي اعتبار مي شمرد و بخشش و کرم را يکي از مظاهر سيادت و سروري مي دانست. حاتم طايي در اين باره مي گويد:يقولون لي أهلکت مالک فاقتصد *** و ما کنت لو لا ما تقولون سيدا (22)
«مي گويند دارايي خود را تباه ساختي، ميانه روي پيشه کن، اگر چنان مي کردم که آنها مي گويند به سروري نمي رسيدم.»
قماربازي آنان نيز از سخاوت و کرم ريشه مي گرفت. ثروتمندان در شدت سرما و سختيهاي روزگار بر سر گوسفند و شتر به قمار مي پرداختند و چون يکي مي برد گوشت قرباني را ميان نيازمندان و فقيران تقسيم مي کرد. از اين رو، شاعران به ستايش قماربازان مي پرداختند و کساني را که قمار نمي باختند نکوهش کرده،«آزمند» و «بخيل» مي ناميدند. لبيدبن مالک در اين مورد مي گويد:
و جزور أيسار دعوت لحتفها *** بمغالق متشابه أجسامها
أدعو بهن لعاقر أو مطفل *** بذلت لجيران الجميع لحامها
فالضيف و الجار الجنيب کأنّما *** هبطا تبالة مخصباً أهضامها (23)
«براي نحر کردن شتراني که در قمار باخته ام ياران را فرا خواندم تا با همان تيرهاي قرعه کشي که مناسب شتران است آنها را نحر کنند؛
آنگاه گوشت آنها را به همسايگان و تازه واردان مي دهم؛
و ميهمان و همسايه آنها را چنان مي خورند که گويي به درّه ي «تباله» و دامنه هاي پرخيز و برکت آن درآمده اند.»
شاعر در اين ابيات به شتراني اشاره کرده است که قماربازان ذبح مي کنند و آنان را به کشتن قرباني با تيرهاي قمار فرا مي خواند، تا گوشت آن را ميان همسايگان تقسيم کند تا چنان سير شوند که گويي در وادي تباله، که داراي دشتهاي حاصلخيز است، فرود آمده اند.(24)
بخشش عرب در پذيرايي از مهمان و فراهم کردن آسايش او تجلي مي يافت و نيز در گراميداشت بيوه زنان، يتيمان و دريوزگان؛ بويژه آنگاه که سرما شدت مي گرفت و باران از بارش امساک مي کرد و مردم غذايي براي خوردن نمي يافتند. خنساء در اين باره مي گويد:
و اِن صخراً لکا فينا و سيدنا *** و اِن صخراً اِذ انشتو لنحار
«همانا «صخر» کاردان و سرور ما بود و هنگامي که در زمستان گرفتار قحطي مي شديم او به کرّات شترانش را قرباني مي کرد.»
و مضرس بن ربعي مي گويد:
و اِني لأدعو الضيف بالضوء بعد ما *** کسي الأرض نضاح الجليد و جامده
أبيت أعشية السديف و اِنني *** بما نال حتي يترک الحي حامدة (25)
«پس از آنکه قطرات شبنم روي زمين را خيس و منجمد کرد من با برافروختن آتش مسافران ميهمان را به خانه ي خود دعوت مي کنم؛
از اينکه تنها با چربي کوهان شتر از مهمان خود پذيرايي کنم ابا مي ورزم و تا هنگامي که او قبيله ام را ترک کند به خدمتگزاري او مي پردازم.»
آنان به زيادي مهمان مباهات مي کردند و در شبهاي سرد مي کوشيدند تا با روشن کردن آتش مهمانان را به سوي خود بکشانند و مسافران با ديدن شعله هاي آتش به قصد گرم شدن بدانجا روي آورند. همچنين اعراب با به پارس آوردن سگال در جهت جذب مهمان مي کوشيدند. شريح بن احوص در اين باره مي گويد:
و مستنبح يبغي المبيت و دونه *** من الليل سجفا ظلمة و ستورها
رفعت له ناري فلما اهتدي بها *** زجرت کلابي أن يهر عقورها (26)
«بسا مسافري که چون پرده هاي سياه شب فرو آويخت با برآوردن آواي سگان در پي يافتن پناهگاهي براي گذراندن شب بر آمد؛
در اين هنگام من شعله هاي آتش خويش را براي راهنمايي او سرکش تر ساختم و چون راهنمايي شد سگانم را راندم تا آزاري به وي نرسانند.»
يکي از عواملي که شاعران عصر جاهلي را به سرودن هجويه وا مي داشت خاموش کردن آتش به هنگام پارس سگها براي مهمانان بود. اخطل در هجو جرير از اين عمل چنين تعبير کرده است:
قوم إذا استنبح الأضياف کلبهم *** لوا لأمهم بولي علي النار (27)
«آنان قومي هستند که چون مهمانان سگشان را به پارس کردن وا دارند به مادرشان مي گويند با بول خود آتش را خاموش گردان».
از جمله کساني که به کرم و بخشش بلند آوازه بود و در سخاوت به او مثل مي زدند، حاتم طايي بود. او که نامش حاتم بن عبدالله بن سعد بن حشرج طايي و يکي از شاعران عصر جاهلي بود به بندگي مهمانان خود مباهات مي کرد. او در اين باره مي گويد:
و إني لعبد الضيف مادام ثاوياً *** و ما فيّ اِلّا تلک من شيمة العبد (28)
« من تا زنده ام بنده ي مهمانم، از خوي و عادت بندگان تنها همين با من است.»
در شعر ديگري او به غلام خود، در صورتي که مهماني را به خانه ي او آورد. وعده ي آزادي داده مي گويد:
اوقد فاِنّ الليل ليل قمر *** و الريح يا واقد ريح صر
لعلّ يري نارک من يمر *** اِن جلبت ضيفاً فأنت حرّ (29)
«آتش برافروز که شب ماهتابي است و باد سرد و تند مي وزد، اي آتش افروز!
شايد رهگذري شعله هاي آتش تو را ببيند، اگر بتواني مسافري را به خانه ي من جلب کني تو آزادي.»
يکي ديگر از اين بخشندگان کعب بن مامه ايادي بود که در شعر شاعر نامش به همراه حاتم طايي آمده است:
کعب و حاتم اللذان تقسما *** خطط العلا من طارف و تليد (30)
«کعب و حاتم کساني هستند که بزرگواريهاي حال و گذشته را ميان خود تقسيم کرده اند.»
اوس بن حارثة بن لام طايي، هرم بن سنان، عبدالله بن حبيب عنبري، عبدالله بن جدعان، و قيس بن سعد، از ديگر سخاوتمندان عرب به شمار مي آمدند.
2.شجاعت
اعراب در دفاع از شرافت قبيله يا زنان خود و صيانت آنان از خواري و ذلت اسارت، شجاع و دلير بودند و در اين راه اعتنايي به مرگ نمي کردند. عربهاي باديه نشين از ساکنان شهرها شجاعتر بودند. علت اين امر همان گونه که ابن خلدون ذکر مي کند آن است که:«شهرنشينان در بسترهاي نرم و راحت مي آرامند، و در ناز و نعمت به سر مي برند و دفاع از جان و مال خود را به حکمران خود وامي گذارند که تدبير امور آنان را بر عهده گرفته است، و به نگهباناني اتکا مي کنند که ايشان را از تعرض و آسيب در امان بدارند و در باروهايي که گرداگرد شهر آنان را فرا گرفته است و حصارهايي که حايل و مانعي در برابر هجوم ديگران است، مي آرامند، و از همين رو است که هيچ بانگ و فريادي آنان را بر نمي انگيزد، و هيچ کس شکار ايشان را هم نمي رماند. به همين سبب در نهايت غرور و آسودگي سلاح را به دور افکنده اند و نسلهاي ايشان بر اين وضع تربيت شده اند. ولي باديه نشينان به سبب جدايي از اجتماعات بزرگ و تنها به سر بردن در نواحي دور افتاده و دور بودن از نيروهاي محافظ و نگهبان، و نداشتن باروها و دروازه ها، خود دفاع از جان و مال خويش را به عهده دارند و در اين باره به کسي اعتماد نمي کنند. از اين رو، پيوسته مسلح و مجهزمي باشند، و در راهها با توجه کامل به همه ي جوانب مي نگرند و مواظب خود از هر خطري مي باشند. آنها از خوابيدن و استراحت کردن پرهيز مي کنند، مگر خواب اندکي در همان جايگاهي که نشسته اند و بر بالاي جهاز شتران. هنگام مسافرتها همواره با کنجکاوي دقيق به هر صداي آهسته يا غرش سهمناکي که از دور مي شنوند بدقت گوش مي سپارند، و در دشتهاي خشک و صحراهاي وحشت انگيز با اتکا به دلاوري و سرسختي و اعتماد به نفس خويش تنها سفر مي کنند، چنانکه گويي سرسختي و دلاوري سجيّت و سرشت آنان شده است، و همين که موجبي پديد آيد، يا بانگي برخيزد و آنان را به ياري طلبد بيدرنگ به سوي آن مي شتابند و هيچ گونه هراس به خود راه نمي دهند.»(31)روشن ترين دليل بر صحت سخن ابن خلدون آن است که چون قريش به سبب اشتغال به تجارت، به ثروت و مکنت رسيدند از امور مربوط به جنگ کنار کشيدند. باديه نشينان بر اساس سرشت سلحشورانه ي خود تجارت را خوار مي شمردند، و قريش را به سبب پراختن به به تجارت مورد ملامت قرار مي دادند. در اين باره از آنان اشعاري نقل شده است که ضمن آنها به تحقير تجارت پرداخته اند و در برخي از اين اشعار نيز قريش آماج تحقير ايشان قرار گرفته است. علت اينکه بعضي از عربها قريش را خوار مي شمردند و از آنان بيمي به دل راه نمي دادند، به اشتغال ايشان به تجارت و انصراف از امور جنگ، برخلاف سنت متداول در ميان عربها، بر مي گشت.(32) از نظر عرب جنگجويان دلير و دلاوران بي باک، از برترين منزلت بهره مند بودند. اما زندگي بي نام و آوازه ، نظير اشتغال به پيشه و زراعت که از خطرکردنهاي ماجراجويانه بهره اي نداشت از آنِ بازاريان بود. اعشي آنگاه که اِياد را به دليل کشاورز بودن مورد ملامت و نکوهش قرار مي دهد در اين باره مي گويد:
لَسنا کمن جعلت اياد دارها *** تکريت تنظر حبها أن يحصدا
قوماً يعالج قمّلا أبناؤهم *** و سلاسلاً أجُداً و باباً مؤصدا
جعل الإله طعامنا في ما لنا *** رزقاً تضمنه لنا لن ينفذا
مثل الهضاب جزاره لسيوفنا *** فاذ تراع فانّها لن تطردا (33)
«ما چون قوم اياد نيستيم که تکريت را اقامتگاه خود قرار دادند و در انتظار رسيدن محصول نشستند تا آن را درو کند؛
قومي که فرزندانشان با شپشها مي جنگند، در حالي که زنجيرهاي وابستگي استوار است و درها بسته؛
خداوند روزي ما را در مال و دارايي خويش قرار داده، رزقي که زوال نمي پذيرد؛
از جمله کساني که در ميان عربها به شجاعت و دليري شهرت داشتند عبارت بودند از: خالدبن جعفر کلاب عامري، عتيبة بن حارث، عنتره ي عبسي، زيد الخيل، عامربن طفيل، عمروبن معد يکرب، و عمرو بن کلثوم.
3 .عفت و پاکدامني
گرچه در ميان اعراب عصر جاهليت کساني بودند که در لذت و عشرت غوطه مي خوردند و درباره ي زنان به تغزلهاي مغاير با عفت و پاکدامني مي پرداختند؛ در عين حال کساني نيز بودند که به پاکدامني و چشم پوشي از زنان و لذتهاي ديگر شهرت داشتند. پاکدامني نيز مانند شجاعت و بخشندگي از لوازم و شرايط سروري تلقي مي شد. آنان به پاکدامني خود افتخار مي کردند و به ستايش از آن مي پرداختند. عنترة بن شداد مي گويد:و أغض طرفي ما بدت لي جارتي *** حتي يواري جارتي مأواها
«من از نگاه به زن همسايه ام چشم بربستم تا اينکه خانه اش او را از ديدگاه پنهان داشت».
خنساء در رٍثاي برادرش، صخر، بر پاکدامني و چشم پوشي وي از زنان نوحه گري مي کند و مي گويد:
لم تره جاره ي يمشي بساحتها *** لريبة حين يختلي بيته الجار (34)
«هرگز زن همسايه او را نديده است که چون در خانه اش تنها بماند با بد گماني به حريم وي گام گذارد.»
4 .وفاداري
اعراب به وفاداري نسبت به عهد و پيمان و نفرت از پيمان شکني و نيرنگ شهرت دارند. در وفاداري به سموأل مثل زده اند، او از تسليم زره هايي، که امرؤالقيس در نزد وي به امانت گذاشته بود، به حارث بن اَبي شمر غسّاني خودداري کرد و در قصر خود در تيماء سنگر گرفت. حارث او را به کشتن يکي از پسرانش تهديد کرد و اين تهديد به مقاومت و پافشاري سموأل افزود و حارث شمشير بر کمر پسر وي زد. سموأل در اين مورد مي گويد:وفيت بذمة الکندي اِنِّي *** اِذا ما ذم أقوام وفيت
«من به عهد «کندي» وفا کردم، و چون با اقوامي پيمان ببندم همواره بر آن وفا مي کنم.»
داستان وفاداري هاني بن مسعود شيباني نسبت به امانتهاي نعمان نيز معروف است. وفاداري وي به بروز جنگ ميان اعراب و ايرانيان در ذوقار انجاميد. همچنين به وفاداري حنظلة بن عفراء مثل زده اند که منذربن امرؤالقيس معروف به ابن ماء السماء، به علت اينکه حنظلة در «روز خشم» او گذارش به حيره افتاده بود فرمان به مرگ وي داد. شريک بن عمرو به مدت يک سال ضامن وي شد تا در صورتي که پس از انقضاي مدت تعيين شده باز نگردد به جاي وي کشته شود. چون مدت معين به پايان رسيد و همه چيز براي کشتن شريک بن عمرو به جاي حنظلة فراهم گرديد، و مردم به مرگ او يقين کردند. حنظله در حالي که زني را براي سوگواري و تعزيه خواني خويش به همراه خود داشت از دور نمايان شد. منذر از وفاداري وي در شگفت ماند او را آزاد کرد و از جرمش درگذشت. (35)
پي نوشت ها :
1-احمد ابراهيم شريف، مکة و المدينة في الجاهلية، ص 34.
2-حوفي ، الحياة العربية من الشعر الجاهلي، ص230 ؛احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين، ص34.
3-از ميان صعاليک(=عياران) تأبط شراء، سليک بن سلکه، شنفري، عروة بن ورد، در شمار نامدارانند.
4-شوقي ضيف، العصر الجاهلي، ص67؛ حوفي، ص214.
5-اعراب با خون قرباني، يا فرو بردن دست در کاسه هاي مملو از خون، يا عطر مانند «حلف المطيبين » يا عصاره ي ميوه ها، مانند «حلف الرباب» با يکديگر پيمان مي بستند.
6-بلاذري، أنساب الأشراف، ص 76؛ احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين، ص 34-47.
7-نک: به فصل مربوط به حبشيان در: Lammens,L'Arabie occidentale avant I'Hégire,pp,244-257
8-پيامبر داراي يک غلام رومي به نام صهيب رومي، دو غلام حبشي به نامهاي بلال بن رباح و انجشه، و يک غلام ايراني به نام سلمان، و يک غلام نويي به نام يسار، يا بشار بود. نک: فصل «مربوط به موالي پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)» در: بلاذري، منبع پيشين، ص 467، 507؛ ابن قتيبه، کتاب المعارف، ص 48-49.
9-حوفي، منبع پيشين، ص 222.
10-آلوسي، بلوغ الأرب في معرفة أحوال العرب، ج3، ص 17.
11-سعيد افغاني، أسواق العرب، ص 95.
12-آلوسي، منبع پيشين، ج1، ص 87؛ سعيد افغاني، منبع پيشين، ص 115.
13-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 63.
14-ابن سعد، الطبقات، ج3، ص 53.
15-ابن سعد، منبع پيشين، ص 96؛ ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 80.
16-سعيد افغاني، منبع پيشين، ص 167.
17-حوفي، منبع پيشين، ص 224-225.
18-ديوان عبيد بن ابرص، ص 11؛ حوفي، منبع پيشين، ص 225.
19-حوفي، منبع پيشين، ص 226-234.
20-محمد محمدحسين، الهجاء و الهجاؤون، ص 82-83.
21-منبع پيشين، ص84.
22-حوفي، منبع پيشين، ص 236.
23-آلوسي، منبع پيشين، ج1، ص 71.
24-حوفي، منبع پيشين، ص 236.
25-آلوسي، منبع پيشين، ج1، ص 63. سديف به معني «پيه کوهان شتر» است، و تقديم آن از جمله مفاخر عرب محسوب مي گرديد.
26-آلوسي، منبع پيشين، ص 66.
27-محمد محمد حسين، منبع پيشين، ص 40.
28-آلوسي، منبع پيشين، ص75.
29-منبع پيشين، ص 78.
30-منبع پيشين، ص 82.
31-ابن خلدون، مقدمه، ج2، ص 318، 419. ترجمه ي آنچه در متن از ابن خلدون نقل شده است عيناً از صفحات 240-241 مقدمه ي ابن خلدون ترجمه ي استاد محمد پروين گنابادي به وام گرفته ام.-م.
32-سعيد افغاني، منبع پيشين، ص 106.
33-محمد محمد حسين، منبع پيشين، ص85؛ ديوان الأعشي الکبير، به کوشش دکتر محمد حسين، بيروت، 1968، ص 34. در ضمن معني آخرين بيت اين شعر براي مترجم روشن نشد.م.
34-حوفي، منبع پيشين، ص 283.
35-ياقوت، معجم البلدان، ج4،«ماده ي غريان » ص 198؛ منبع پيشين، آلوسي، ج1، ص 130.
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم