نابودي قطعي متقابل MAD

سياست و نظريه اي درباره ي آرايش نيروهاي هسته اي نه به قصد حفاظت مستقيم بلكه براي بازداشتن هرگونه حمله ي هسته اي، از طريق مطرح ساختن تهديدي باورپذير در زمينه ي از بين بردن جان و مال طرف مقابل در مقياسي فاجعه
دوشنبه، 23 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نابودي قطعي متقابل MAD
نابودي قطعي متقابل MAD

 

نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
Mutually assured destruction
سياست و نظريه اي درباره ي آرايش نيروهاي هسته اي نه به قصد حفاظت مستقيم بلكه براي بازداشتن هرگونه حمله ي هسته اي، از طريق مطرح ساختن تهديدي باورپذير در زمينه ي از بين بردن جان و مال طرف مقابل در مقياسي فاجعه بار. اين راهبرد شبه نظامي هميشه با خطر متهم شدن به ديوانگي محض روبه روست. شايد بتوان آن را مهم ترين تحول در ميان تحولات قابل توجه فراواني دانست كه در دوران جنگ سرد در زمينه ي بازدارندگي هسته اي رخ داد و همين سبب شده است يكي از منتقدان، معماران اين خط مشي را «جادوگران واپسين نبرد» بخواند.
جداي از همه ي هجويه ها، نظريه و عمل نابودي قطعي متقابل به شكل مرگباري جدي بوده و هست. بسياري از سيستم هاي تسليحاتي آن به جاي خود باقي است. در سراسر دوران جنگ سرد، متخصصان امنيت به نظريه پردازي و سياست گذاران آمريكايي به اجراي نوعي «راهبرد» بازدارندگي پرداختند كه مستلزم انباشت جنگ افزارهايي با قدرت نابودكنندگي بي سابقه بود. اما اين شكل بديعي از راهبرد بود زيرا هدف اين بود كه تأثير سياسي آن، جلوگيري از كاربرد جنگ افزارهاي مورد بحث در زمان جنگ باشد- از ديرباز نقشه ي جنگ كاربرد مستقيم زور براي دستيابي به اهداف سياست ها را مشخص مي ساخت. اين كاربرد بعيد، بازتاب تازگي مشهود جنگ افزارهايي بود كه عملاًً قابل به كارگيري نبودند. بدين ترتيب، اين راهبرد جديد بر اساس تصور نقش سياسي قابل فهمي براي جنگ افزارهاي مبتني بود كه كاربرد نظامي مستقيم شان غيرقابل تصور بود. قدرت نابودكنندگي و بُرد بي سابقه آن ها (به كمك فناوري موشك هاي بالستيك) حكايت از آن داشت كه از آن پس دفاع به جاي آن كه بر كاربرد مستقيم زور براي جلوگيري يا ممانعت از حمله مبتني باشد بايد بر تهديد به تلافي بازدارنده پايه گيرد.
اثرات نمايشي بمباران هيروشيما و ناگازاکي در جنگ جهاني دوم ظاهراً حاكي از آن بود كه انحصار اتمي آمريكا مي تواند براي حفظ امنيت آن كشور باقي باشد. محرك اصلي رشد سريع نظريه هاي بي سابقه ي «راهبرد پردازان» غربي، جنگِ كره (1953-1950) بود كه مستقيماً اين فرض را به چالش كشيد. برخلاف همه ي انتظارات، تلاش هاي سازمان ملل متحد تحت رهبري امريكا براي يكپارچه ساختن كره با توسل به زور با پاسخ زورمدارانه ي چين روبه رو شد كه امكان (ظاهراً بعيد) تلافي هسته اي بازش نداشته بود. تجربه ي كره به خوبي مي تواند تأكيد بعدي راهبردپردازان را بر اهميتي كه باورپذيري گذشته از توانايي ها براي بازدارندگي مؤثر دارد توضيح دهد. باورپذيري چيزي است كه با متقاعد ساختن چالشگر بالقوه درباره ي عزم خودمان براي به كارگيري توانايي ها به دست مي آيد. در هر حال، ظاهراً جنگ كره نياز به راهبرد هسته اي را برجسته ساخت. گام نخست در اين زمينه، اعلام سياست «تلافي كوبنده» توسط جان فاستر دالس، وزير خارجه ي امريكا در 1954، بود كه در برابر هرگونه چالشي در هر جا كه ايالات متحده آن را «اقدام به تجاوز» تلقي كرد صريحاً به تلافي هسته اي تمام عيار تهديد مي كرد. تلافي كوبنده ستون اصلي نابودي قطعي متقابل را تشكيل مي داد كه در اوايل دهه ي 1960 در واكنش مستقيم به افزايش برجستگي نيروهاي هسته اي شوروي و نزديك شدن آن ها به همسنگي تقريبي با نيروهاي امريکا مطرح شد. به طور كلي راهبرد امريكا بازتاب افزايش قدرت نابودكنندگي جمعي زرادخانه ي هسته اي جهان بود.
اين راهبرد ايجاب مي كرد تركيب و درجه ي آماده باش بمب افكن ها و موشك هاي امريكا اين پيام را منتقل سازد كه هرگونه حمله هسته اي (يا حتي حمله اي متعارف به اروپاي غربي) مي تواند با تلافي كوبنده روبه رو شود و چنين نيز خواهد شد. بدين ترتيب، حمله ي بزرگ شوروي «در بهترين حالت» منجر به نابودي قطعي متقابل» يعني وارد شدن تلفات فاجعه بار و نابودكننده ي اجتماع هر دو طرف مي شد. انتقال باورپذير چنين پيامي ايجاب مي كرد كه نيروهاي آمريكايي بتوانند حتي در صورت حمله ي هسته اي تمام عيار دشمن، تلافي كوبنده كنند. كليد اين مسئله وجود نيروهايي بود كه به قول راهبردپردازان داراي «توانايي وارد ساختن ضربه ي دوم» باشند يعني در برابر حمله ي اوليه اي بر ضد نيروها كه براي از كارانداختن آن ها انجام شود آسيب پذير باشند. با وجود بهبود فناوري نظارت و مراقبت ماهواره اي و بالارفتن دقت موشك ها چنين چيزي از طريق بالابردن درجه ي آماده باش هواپيماهاي بمب افكن، توليد موشك هاي كوچك تر و قابل جابه جايي تر و/مقاوم تر ساختن انبارهاي آن ها و مؤثرتر از همه از طريق آرايش ناوگان چشمگيري از زيردريايي هاي مسلح حاصل شد. اين زيردريايي ها پيوسته در حال جابه جايي بودند، شناسايي شان دشوار بود و هر روز توانايي شان براي زدن موشك هاي نسبتاً دقيق به آماج هاي بسيار دور افزايش مي يافت.
شايد بزرگ ترين چالش، باورپذير ساختن اين تهديد بود كه چنين توانايي هايي به كار خواهد رفت يا دست كم تناقض نماي بسيار مورد مناقشه استوار بود كه از طريق تهديد به واكنشي نامعقول (و غير اخلاقي) كه در صورت شكست بازدارندگي انجام مي شد موجب خودداري عقلايي حريف از حمله گرديد زيرا وقتي بازداشتن حمله ي هسته اي شكست مي خورد با «توزيع يكسان» كشتار فاجعه بار انسان هاي بي گناه از طريق آن چه در اين مرحله چيزي بيش از اقدام تلافي جويانه ي كور نخواهد بود. به راستي به چه چيزي مي شد دست يافت؟ بدين ترتيب، اثربخش بودن بازدارندگي به طور تلويحي بر فرض وجود مايه اي از عقلانيت ابزاري انساني و نيز محدوديت هاي عملي و احساسي آن مبتني بود. يك راه حل آشكار اين بود كه با ايجاد نوعي سيستم خودكار «حمله به مجرد دريافت هشدار» تصميم گيري درباره ي انجام واكنش از دوش انسان برداشته شود ولي ميلي نسبت به چنين چيزي نشان دهنده ي معماي ديگر بازدارندگي متقابل است. بهبود باورپذيري بازدارندگي به سهولت از ثبات بازدارندگي مي كاهد و اين خطر را افزايش مي دهد كه زنجيره اي از خطاها، اتفاقات و بالاگيري تدريجي موجب برپاشدن محشري مي گردد. همچنين هرگونه افزايش تمايل آشكار به كاربرد جنگ افزارهاي هسته اي، ترس از انجام حمله ي اوليه ي پيشدستي جويانه و بنابراين حتي مطلوبيت آشكار توسل به چنين حمله ي اوليه اي را بالا مي برد. علاقه به باثبات ساختن بازدارندگي در ابتكارات كنترل تسليحات براي جلوگيري از به صحنه آمدن دفاع ضد موشك هاي بالستيك (كه ابتكار دفاع راهبردهاي آمريکا يا برنامه ي «جنگ ستارگان» در دهه ي1980 آن ها را متزلزل ساخت) جلوه گر شد كه خودش با مطرح ساختن نويد «پاك كردن» هرگونه تلافي، مشوق حمله ي پيشدستي جويانه مي شود.
در اين جا بازدارندگي به روشن ترين شكل بر منطق تناقض آلود توازن قدرت به ويژه مطابق شرح واقع گرايان استوار است (ـــ واقع گرايي). اگر قرار است توازن قدرت حافظ نظم باشد در اين صورت بايد توانمندي و عزم جزم با شكيبايي و ميانه روي تعديل شود. معضل كشورداري جزم انديشانه به ويژه در دوران جنگ افزارهاي هسته اي همين دستيابي به توازن ظريف دفاع بدون تحريك دشمن است.
بحث بعدي درباره ي راهبرد و كنترل تسليحات ريشه در تنش هاي محوري بازدارندگي داشت كه مصداقش نابودي قطعي متقابل بود. تلاش هايي كه براي بالابردن باورپذيري انجام مي شد با تهديد از دست رفتن ثبات همراه بود و برعكس. براي نمونه، هدف از آموزه ي «پاسخ انعطاف پذير» اين بود كه تهديد باور پذير به تلافي در همان سطح حمله يا در صورت لزوم در سطحي برتر منتقل شود يعني بسته به سرشت و مقياس حمله روي «نردبان تشديد» گام به گام بالا رويم. براي نمونه، اين به معني سياست پيگير «توسل اوليه» ولو به جنگ افزارهاي هسته اي تاكتيكي يا ميداني جديدتر و كوچك تر در پاسخ به حمله متعارف شوروي به اروپاي غربي بود. پاسخ انعطاف پذير نه جايگزين منطق نابودي قطعي متقابل بلكه تعديل ظريف و تناقض آلود آن بود. بازداشته شدن دشمن بر احتمال مورد انتظار بالاگرفتن درگيري تا سطح تبادل تمام عيار جنگ افزارهاي هسته اي به مجرد شكسته شدن «ديوار آتش» هسته اي پايه مي گرفت. اما باور پذير بودن تهديد در گرو نشان دادن تمايل به باور كنترل پذيربودن روند تشديد درگيري بود. در اين شرايط، كاربرد جنگ افزارهاي هسته اي تاكتيكي مي توانست قابل درك و حتي عقلايي به نظر رسد و جلوي تهديدات امنيتي جزئي تر از حمله ي هسته اي هم گرفته شود.
نظريه ي بهره برداري از جنگ افزارهاي هسته اي، كه برنامه اي براي جنگ است و به مراتب بيش تر مورد انتقاد قرار گرفته است، در اوايل دهه ي1980 در محافل سياست گذاري مقبوليت يافت هر چند شايد سياست ها را جهت دهي نكرد. اين نظريه هم دربردارنده ي منطق مشابهي است. نظريه ي ياد شده نسخه بدل رويّه ي آشكار شوروي داير بر اتخاذ ساده يك نقشه ي سنتي جنگ بود كه شامل استفاده ي كمابيش گسترده از جنگ افزارهاي هسته اي نيز مي شد. به عنوان راهي براي بازدارندگي، اين نظريه هم در گرو آن بود كه اعتقادمان را به مطلوبيت احتمالي كاربرد جنگ افزارهاي هسته اي به طرف مقابل منتقل سازيم و بدين ترتيب به دليل احتمال بالاگرفتن درگيري تا سطح نابودي قطعي مقابل، دشمن را از كاربرد آن ها بازداريم. مشكل اين جاست كه افزايش باورپذيري به بهاي از دست رفتن ثبات حاصل مي شود. برخلاف نابودي قطعي متقابل، راهبرد جنگي، هدف گرفتن نيروها را برتر از آماج قرار دادن هدف هاي با ارزش (شهرها و جمعيت هاي انساني) مي داند و خطر مشهود تمايل و انگيزه داشتن براي دست زدن به حمله ي اوليه ي ناتوان كننده را در هر دو طرف افزايش مي دهد.
راهبردي بازدارندگي هسته اي زاده ي از سرگرفتن دشمني امريكا و شوروي پس از جنگ جهاني دوم و به ويژه سياست آمريكا براي مهار شوروي بود. سياست گذاران هم ايدئولوژي كمونيسم و هم قدرت شوروي را ذاتاً توسعه طلب مي دانستند. بر اين اساس، نابودي قطعي متقابل بخشي از طيف كامل تلاش هايي بود كه براي ايجاد زحمت و وارد ساختن حملات ممكن در هر چارچوبي در هر سطح، از رخنه ي فرهنگي گرفته تا حمله هسته اي، به عمل مي آمد. با پايان يافتن جنگ سرد خطر آشكار درگيري هسته اي كاهش يافت. اما انديشه اي كه در وراي بازدارندگي وجود داشت هنوز زنده است و از ريشه هايي كه در نظريه ي واقع گرايي و مفهوم توازن قدرت دارد اعتبار قابل ملاحظه اي كسب مي كند. با تداوم گسترش جنگ افزارهاي هسته اي و پيدايش ستيزهاي تازه اي كه احتمالاً جنگ افزارهاي هسته اي-حتي به شكل تلويحي-كه در آن ها نقش دارند شايد اين انديشه از نو برجستگي خود را به دست آورد.
ـــ بازدارندگي؛ دفاع ضد موشك هاي بالستيك؛ كنترل تسليحات؛ گسترش جنگ افزارهاي هسته اي؛ معماي امنيت؛ نظريه ي بهره برداري از جنگ افزارهاي هسته اي

خواندني هاي پيشنهادي
-1990 Bundy,M.Danger and Survival,New York:Vintage Books.
-1989 Freedman,L.The Evolution of Nuclear Strategy,2nde edn New York:St,Martin's Press
-1983 Kaplan,F.M.The Wizards of Armageddon.,New York:Simon and Schuster.
-1986 Paret,P.Makers of modern Strategy,Oxford:Clarendon.
استوارت رابينسون

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.