چکيده:
از روزگاراني کهن خليج فارس همواره به عنوان يکي از مراکز پراهميت اقتصادي مورد توجه بوده است؛ به ويژه در روزگاري دراز که جاده ي پرپيچ و خم و طولاني ابريشم موجب ارتباط تجاري شرق و غرب مي گرديد، خليج فارس يکي از سرهاي اين « اژدهاي هفت سر» بود با سقوط قسطنطنيه به دست ترکان عثماني و تحولات جهاني پس از پايان سده هاي ميانه و از جمله مهم ترين آن ها يعني کشف راه جديد به سوي هند با عبور از دماغه ي « اميدنيک» توسط پرتغالي ها، بيم آن مي رفت که از اهميت اين درياي نيم بسته کاسته شود، اما چنين نشد و خليج فارس همچنان مورد توجه قرار گرفت و اين بار نورسيدگان اروپايي به تکاپوهاي اقتصادي و نظامي در آن پرداختند.از آنجا که پرتغالي ها در پي استقرار يک امپراتوري ارضي همچون اسپانيايي ها نبودند، بيش از هر چيز به گلوگاه هاي تجاري مشرق و يکي هم تنگه ي هرمز براي کنترل خليج فارس توجه نمودند. آنان با سلطه بر خليج فارس و در اختيار گرفتن جزايري نظير « هرمز» و « قشم» و ساختن قلعه هاي نظامي، پايه هاي تجارت خويش را مستحکم ساختند. از اين پس بود که تجار پرتغالي به يمن حمايت نظامي دولت خويش، بازرگان بومي خليج فارس را به زيردستان خود تبديل و بيشترين سود حاصله از تجارت را به جيب خويش سرازير نمودند. اين سلطه ي تجاري پرتغالي ها بر خليج فارس بالغ بر يک سده دوام يافت.
از سوي ديگر با تشکيل دولت صفوي و استحکام تدريجي آن، اندک اندک توجه اروپاييان که در فشار حملات عثماني بودند، به ايران افزايش يافت و سياحان فراواني با انگيزه هاي اقتصادي، سياسي، مذهبي، فرهنگي و ماجراجويي رو به سوي ايران نهادند. يکي از مسيرهايي که اين مسافران، به ويژه بازرگانان به طي آن مبادرت مي کردند، خليج فارس بود. در اين مقاله تلاش شده با تکيه بر گزارش هاي سياحان اروپايي که در روزگار صفويه در خليج فارس حضور يافته اند، تصويري از وضعيت اقتصادي ناحيه ترسيم گردد. از آنجا که اغلب سياحان اروپايي حاضر در خليج فارس که گزارشات آن ها در دسترس مي باشد، خود اهل تجارت بودند، وضعيت تجاري خليج فارس را به دقت زيرنظر داشتند، از همين رو مطالبي را در سفرنامه هاي خود ثبت نموده اند، که معمولاً در منابع تاريخي باقيمانده از روزگار صفويه يافت نمي شود. از اين نظر آنچه از خلال سطور سفرنامه ها استنباط مي شود مي تواند روشنگر بخشي از تاريخ اقتصادي خليج فارس باشد.
اين مقاله به ويژه قصد دارد تا اثرات و تبعات سلطه ي قدرت هاي خارجي بر اقتصاد خليج فارس را از نگاه اروپاييان مورد بررسي و ارزيابي قرار دهد. سلطه ي اقتصادي پرتغالي ها بر خليج فارس بالغ بر يک سده وضعيت تجار بومي و رقابت نابرابر آنان با رقباي اروپايي رقابت تجار وابسته به کمپاني هيا بزرگ تجاري، رقابت اقتصادي دولت اروپايي در خليج فارس، مطالب اصلي مقاله اي حاضر را تشکيل مي دهند.
کليدواژه ها: تجارت، خليج فارس، صفويه، سياحان
درآمد
خليج فارس از روزگاران کهن تا به امروز بنا به دلايل جغرافيايي، سياسي، اقتصادي، نظامي و ده ها دليل ديگر همواره مورد توجه جهانيان بوده است. محوريت خليج فارس که آن را در روزگاراني طولاني به عامل پيوند دهنده ي سه قاره ي کهن آسيا، آفريقا و اروپا تبديل نموده بود، حکايت از جايگاه برترش در گذشته اي نه چندان دور داشته است. امروزه و در حالي که آغازين سال هاي سده ي بيست و يکم را پشت سر مي نهيم ارزش و اعتبار اين دريا همچنان پابرجاست. دوره ي سکوت، سکون و آرامش سنتي خليج فارس با پياده شدن واسکودوگاماي پرتغالي در « کاليکوت» هند ( بيستم مه 1498 م) بر سر آمد. مناسبات کهن رايج در منطقه درهم ريخت و نورسيدگان اروپايي در پي آن شدند تا طرحي ديگر دراندازند، سمت و سوي همه ي نقشه ها، سودبري از مشرق زمين و از جمله خليج فارس بود.پرتغالي ها اولين اروپايياني بودند که در سده هاي جديد به عزم بهره وري از منافع اقتصادي اين ناحيه رو به آن آوردند و با در اختيار گرفتن کنترل منطقه و به يمن برتري نظامي، بالغ بر يک سده از همه ي آنچه مي شد، سود بردند. به تدريج و پس از افول قدرت پرتغالي ها، ديگر قدرت هاي رقيب همچون انگلستان، هلند، فرانسه نيز رو به سوي خليج فارس نهادند تا از اين خوان گسترده بهره برند.
آنان نيز به فراخور حال خود بدانچه مي خواستند، دست يافتند. مي توان گفت در اين دوره اقتصاد خليج فارس به صورت بين المللي درآمد چرا که کمپاني هاي بزرگ تجاري کشورهاي مختلف با ايجاد دفاتري در منطقه، در تجارت ناحيه به ايفاي نقش پرداختند.
سلطه ي نظامي - اقتصادي اروپاييان بر خليج فارس در همه ي ايام روزگار فرمانروايي صفويان زمينه ي آمد و شد تعداد زيادي از آنان را به منطقه فراهم آورد. انگيزه هاي اقتصادي ( به دست آوردن مواد اوليه، بازار فروش)، سياسي ( جستجوي متحدي عليه عثماني)، مذهبي ( تبليغ مسيحيت)، فرهنگي ( گسترش فرهنگ باختر زمين)، ماجراجويي ( ديدن سرزمين هاي جديد، دستيابي به ثروت هاي افسانه اي) از جمله دلايل عمده اي بودند که تعداد اروپاييان را در روزگار صفويان به سوي ايران روانه نمود (2). عده اي از سوي دولت ها و يا سازمان ها و مراکز مذهبي ( مانند برخي فرقه هاي مذهبي) مأموريت هاي ويژه اي را دنبال مي نمودند و در پي رسيدن به اهدافي بودند که برايشان تعيين شده بود؛ گروهي نيز به دنبال منافع شخصي و برخي نيز بي هيچ برنامه و قصد معيني رو به سوي ايران مي نهادند تا فقط با تکيه بر بخت و اقبال خويش شايد به نان و آبي فراي آنچه در اروپا برايشان فراهم بود، دست يابند.
اين مسافران اروپايي مشتاق ايران، همچون اسلاف يوناني و رومي خويش از ثبت وقايع سفر نيز غافل نماندند. به همين دليل سفرنامه هاي متعددي از اين قافله رفته بر جا مانده است که چون آتش باقيمانده از کاروان همچنان ياد و خاطره ي آن روزگاران را براي امروزيان زنده نگه داشته است. در ميان سفرنامه نويسان اروپايي که در روزگار صفويه در خليج فارس حضور يافته اند از صنوف مختلف چون نظاميان، سفرا، ماجراجويان، مبلغان مذهبي، بازرگانان، پزشکان، اعضاي هيأت هاي سياسي اعزامي به ايران مي توان افرادي را يافت. (3) براي تعدادي از اين مسافران، خليج فارس تنها مقصد سفر بود که پس از انجام مأموريت تجاري، اداري يا نظامي از همان جا به مبدأ خويش باز مي گشتند، بدون آنکه از مناطق ديگر ايران ديدن کنند ( مانند آلفونسو دآلبوکرک، دوارته باربوسا). برخي از آنان از طريق خليج فارس وارد ايران مي شدند و پس از انجام اموري که قصد انجامش را داشتند يا دوباره از طريق خليج فارس به مبدأ باز مي گشتند ( مانند لودويکو دي وارتما، دن گارسيا دسيلوا فيگوئروا، يان اسميت) و يا از طريق راه هاي موجود همچون راه شمالي و غربي ايران يا از طريق بصره عازم اروپا مي شدند ( همچون مستر آفونسو، آنتونيو تنريرو). پاره اي از مسافران نيز از راه هاي زميني وارد ايران مي شدند و پس از مدتي اقامت از طريق خليج فارس ايران را ترک مي نمودند ( مانند جملي کارري، انگلبرت کمپفر، پييترو دلاواله). برخي از گيتي نوردان چون تاورنيه و شاردن نيز که مسافرت هاي متعددي به ايران و از مسيرهاي گوناگون داشته اند گاهي به هنگام ورود يا خروج از ايران از خليج فارس نيز گذر کرده اند (4). با مرور آنچه طيف وسيع سفر کردگان به خليج فارس در قالب سفرنامه از خود به يادگار نهاده اند. مي توان تصويري روشن از وضعيت اقتصادي خليج فارس در روزگار صفويان ارائه نمود که اين خود پژوهشگر امروزي را در شناخت حوادث منطقه ياري مي رساند.
وضعيت تجاري خليج فارس به روايت سياحان اروپايي
پيش از به قدرت رسيدن صفويان، آن هنگام که حسن آق قويونلو سوداي رويارويي با سلطان محمد فاتح را در سر مي پروراند، اروپاييان به عزم مقابله با عثماني در پي يافتن متحدي در مرزهاي شرقي امپراتوري عثماني بودند تا بلکه به ياري وي بتوانند تهديد دائمي ترکان را از خود دور سازند. ونيزيان به ويژه در اين زمينه به تکاپوي بيشتر پرداختند تا بهادر بلند بالاي حاکم بر بخش بزرگي از ايران را به گشودن جبهه اي عليه عثماني تشويق نمايند. بدين جهت آن ها نمايندگان مختلفي را به دربار حکومت آق قويونلو گسيل داشتند تا شايد بتوانند علاج واقعه را قبل از وقوع نمايند. رفت و آمد ونيزيان به تاوب تا دوره ي شاه تهماسب اول ادامه يافت بي آنکه بتوانند تغييري در آنچه بود ايجاد نمايند. از آنجا که مسير آمد و شد ونيزيان محدود به نواحي غربي بود، آن ها کمتر موفق به ديدار صفحات جنوبي ايران، به ويژه خليج فارس شدند. در ميان ونيزياني که به ايران سفر کردند فقط جوزفا باربارو (5) تا هرمز پيش رفت که در آن زمان شهري بزرگ و پرجمعيت و خراج گزار شاه حسن بيگ بود. اگرچه هرمز در اين زمان به واسطه ي کمبود آب و نبود غله دچار سختي بوده، اما تجارت و صنعتش پررونق مي نموده است. ابريشم بافي صنعت مهم جزيره به شمار مي آمد و همچنين بازرگاني که از هندوستان به ايران يا از ايران به هندوستان سفر [ مي کرده اند] غالباً در اين جزيره فرود [ مي آمدند] (6) صيد ماهي و مرواريد از اشتغالات مردم هرمز بوده و بازرگانان هندي ابريشم و ادويه را براي فروش به هرمز مي آوردند. (7) « لار» به فاصله ي اندکي از ساحل خليج فارس شهري بزرگ و مرکز مال التجاره توصيف شده که دو هزار خانه داشت و کساني که در خليج فارس سير و سفر مي کردند از آن مي گذشتند و يا در آن فرود مي آمدند. (8)در بين ايتاليايي هاي سفر کرده به ايران لودويکو دي وارتما (9) يک استثناست. او سياحي ماجراجو بود که در نخستين سال هاي به قدرت رسيدن شاه اسماعيل و پيش از آنکه وي بتواند همه ي ايران را زير بيرق صفويان متحد گرداند، از طريق خليج فارس وارد ايران شد (910 هـ ق/ 1504 م). سفر وارتما اندکي پيش از اشغال خليج فارس به دست پرتغالي ها صورت گرفته است که از اين جهت نيز يک مورد خاص به شمار مي آيد، زيرا از آن پس سلطه ي انحصاري آن ها بر ناحيه، مانع عمده ي مسافرت غيرپرتغالي ها از طريق خليج فارس به سوي ايران گرديد.
هنگام سفر وارتما به خليج فارس و در واقع پيش از سلطه ي پرتغالي ها بر اين منطقه، هرمز « شهري ثروتمند و بسيار زيبا و يک مرکز مهم دريايي و تجاري» (10) به حساب مي آمد که نقصش، در کمبود آب و غذا و وارد کردن اقلام مورد نياز از خشکي بود. با اين حال « گاهي بيش از 300 کشتي از کشورهاي گوناگون دراين شهر اقامت [ داشتند]» (11) پهلو گرفتن اين تعداد کشتي در جزيره ي هرمز سبب مي شد تا علاوه بر بازرگانان ايراني، حدود چهارصد بازرگان بيگانه نيز در اين شهر اقامت نمايند که کارشان خريد و فروش ابريشم، مرواريد، جواهرات و ادويه بود (12). در زمان رونق اقتصادي هرمز و در آستانه ي حضور پرتغالي ها در خليج فارس، صيد مرواريد يکي از مشاغل پردرآمد اهالي منطقه و به ويژه سواحل جنوبي خليج فارس و بخصوص سواحل بحرين به شمار مي آمد. مردم اين منطقه « بزرگ ترين مرواريدهايي را که در جهان يافت [ مي شد]، صيد مي کردند» (13)
با حضور و چيرگي پرتغالي ها بر خليج فارس، اغلب شاهد حضور فرستادگان سياسي، نظامي و تجار پرتغالي و اسپانيايي در منطقه هستيم. آنچه از خليج فارس در اين محدوده ي زماني روايت شده از زبان همين افراد است. تعداد زيادي از اين مسافران هيچ گاه به خاک ايران گام ننهادند مگر آناني که به نمايندگاني از مجريان امپراتوري پرتغال مستقر در هند براي مذاکره با پادشاهان صفوي به ديدار آنان مي شتافتند.
در همان ابتداي ورود پرتغالي ها به خليج فارس « مرواريد و اسب هاي هرمز که از تمامي مناطق ديگر ارزشمندتر» بودند مورد توجه آنان قرار گرفت و بعدها تجارت اسب هايي که از مبدأ هرمز وارد مي شد به يکي از اصلي ترين مشاغل تجاري تبديل شد (14) پرتغالي ها براي سلطه بر خليج فارس بيش از همه درصدد تصرف هرمز برآمدند چرا که به اهميت تجاري آن واقف بودند در نگاه آنان « هرمز دهانه ي درياي پرسيا بود و نزديک به جلفار، هرمز يکي از بنادر اصلي پرسيا براي تجارت با هند و ساير نقاط محسوب [مي شد]»(15) به همين جهت بود که آلبوکرک، هرمز را چون نگيني براي انگشتري جهان مي پنداشت (16).
آلفونسرد آلبوکرک، آغاز گر حضور نظامي امپراتوري پرتغال در خليج فارس است. او توانست با اشغال خليج فارس و متصل نمودنش به امپراتوري تجاري پرتغال نام خويش را بلند آوازه نمايد. او به واسطه ي کشورگشايي هايش لقب « مارس پرتغال» و به واسطه ي ارتکاب فجايع فراوانش در راه بسط امپراتوري پرتغال به « مخوف» شهره شد (17)، اطلاعاتي که آلبوکرک در مجموعه گزارشات خويش به دربار پرتغال درباره ي خليج فارس آورده، بي ترديد در زمره ي منابع دست اول و بي واسطه در مورد چگونگي حضور اولين قدرت اروپايي در خليج فارس و وضعيت اين منطقه به شمار مي رود. در ايام سلطه ي پرتغالي ها بر خليج فارس که بالغ بر يک سده به درازا کشيد، اقتصاد منطقه توسط مأمورين پرتغالي مستقر در هند و هرمز اداره مي شد. آنان با وضع قوانين و مقررات دلخواه خود و اخذ خراج از کلاهاي وارداتي و صادراتي به حمايت از بازرگانان پرتغالي پرداختند. دريافت خراج از هرمز و تجارت اسب تا بدان پايه برايشان ارزشمند بود که آلبوکرک در نامه اي به دون مانوئل اول، پادشاه پرتغال به وي اطمينان داد که « هرمز از دست نرفته است. همچنان به آن اعليحضرت تعلق داشته و خراج پرداخت مي کند. خيالتان از اين بابت آسوده باشد. هر چه شما بخواهيد هرمز پرداخت خواهد کرد. براساس گفته ي آلبوکرک هر کس اسب هاي ايراني را در اختيار داشته باشد حکوت دکن نارسينگ را در دست خواهد داشت» (18) پرتغالي ها در برابر صدور اسب و مرواريد از هرمز اقدام به وارد کردن مس، سرب، قلع، جيوه، برنج، ادويه، چوب و ديگر کالاها از هند براي فروش مي نمودند. (19)
دوارته باربوسا (20)، مورخ و ماجراجوي پرتغالي، راوي ديگري براي نخستين مراحل استقرار پرتغال در خليج فارس است. او که سمت مترجمي و واقعه نويسي آلبوکرک را برعهده داشت، از نزديک شاهد بسياري از وقايع اين ايام بود و بسياري از آن ها را ثبت و ضبط نومد. آنچه باربوزا از خليج فارس نقل کرده در کنار گزارش هاي آلبوکرک تکميل کننده ي اطلاعات تاريخي از وضعيت اين ناحيه در آن عصر است. باربوزا از هرمز با تعبير « شهر زيباي هرمز» (21) ياد مي کند. اين امر حاکي از آن است که با وجود اشغال شهر به دست پرتغالي ها، هرمز همچنان در اوج مانده بود چرا که پرتغالي ها خواهان چنين وضعي بودند و مي خواستند از منافع تجاري هرمز بهره برند. به گفته ي باربوزا هرمز مرکز « اجتماع سوداگران عرب و ايراني و ميعادگاه تجار مختلف مصر، سوريه، قسطنطنيه، ترکستان، تمام نواحي هند و حتي برمه، جاوه، صيام، چين، حبشه، موزامبيک» (22) بود. وي هرمز را شهري خوب ولي نه چندان بزرگ با خانه هاي متناسب با هواي گرمش توصيف مي کند که از معادن نمک و گوگرد برخوردار بوده است. اگرچه در هرمز همه گونه اغذيه يافت مي شد اما بهايي گزاف داشت زيرا همه چيز از خارج آورده مي شد. (23)
آنتونيو تنريرو (24) اولين کسي است که در سمت عضويت هيات نمايندگي سياسي پرتغال از طريق خليج فارس وارد خاک ايران شد. او در آخرين سال حيات شاه اسماعيل (930 هـ ق/ 1524 م) در کناره هاي درياي خزر به حضور شاه رسيد. اگرچه در اين ايام هرمز مرکز اداري سياسي خليج فارس و محل استقرار فرماندار نظامي پرتغال بود اما « گمبرون» ( شهري با کلبه هاي پوشالي) (25) که هنوز بدان پايه از شهرت نرسيده بود که « بندرعباسي» نام گيرد، دروازه ي ورود به ايران پس از پشت سر نهادن هرمز بوده است.
در ايام فرمانروايي نيم سده اي شاه تهماسب اول، پرتغال همچنان سلطه ي انحصاري خويش بر خليج فارس را حفظ نمود و از اين رو، باز هم ديگر ملت هاي اروپايي کمتر راهي بدان ديار مي يافتند. در اين زمان تلاش هاي شرکت « مسکوي» که بعدها به « کمپاني هند شرقي انگليس» تبديل شد، براي نفوذ به ايران و از طريق فرستادن نمايندگان مختلف به دربار شاه تهماسب بيشتر از خاک روسيه صورت مي گرفت که اصلي ترين راه ممکن در آن ايام به شمار مي آمد. روابط پرتغالي هاي مستقر در خليج فارس نيز با دربار ايران چندان حسنه نبود. بدين جهت طبيعي مي نمايد که شمار سياحان سفر کرده به ايران، به ويژه آناني که به خليج فارس نيز سفر داشته باشند، کاستي پذيرفته باشد. تنها سفرنامه ي اين ايام از گيتي نوردي پرتغالي به نام مسترآفونسو (26) است. او از هرمز و از طريق گمبرون وارد خاک ايران شد. سفرنامه اش بيشتر توصيف شهرهاي داخلي ايران است. (27) دوره ي دوازده ساله ي پس از مرگ شاه تهماسب اول (984 هـ ق) تا روي کار آمدن شاه عباس اول (996 هـ ق) را بايد برزخ گذار از پايه گذاري و تثبيت تا رسيدن به اوج قدرت حکومت صفويان دانست. در همين ايام که بحران هاي داخلي حاکمان صفويه را به خود مشغول داشته بود، پايه هاي سلطه ي انحصاري پرتغال بر خليج فارس نيز در حال تزلزل بود، چرا که صداي پاي ديگر رقيبان اروپايي به گوش مي رسيد. در آغاز کار دست اندرکاران تجاري انگليس درصدد يافتن راه هايي براي نفوذ به صحنه ي تجارت ايران بودند. اين تلاش ها مي بايست به هر صورت با سلطه ي انحصاري پرتغال در خليج فارس مقابله نمايد. پرتغالي ها نيز چنين حرکاتي را به شدت زير نظر داشتند و بر طبق سنت خود با هر حرکتي که به منافع آنان خدشه وارد مي ساخت، سخت برخورد مي کردند. دستگيري چهار بازرگان انگليسي در هرمز به اتهام جاسوسي و اعزام آن ها به گوآ نشانه ي چنين برخوردي بود. (28) يکي از اين چهار نفر رالف فيتخ (29) بود که بعدها به نگارش سفرنامه اي همت گماشت و همين سفرنامه بود که با شرح ثروت مشرق زمين تکاپوي بازرگانان انگليسي را براي شريک شدن در اين ثروت دو چندان نمود. در روزگاري که فيتخ از هرمز ديدن مي کرد تجارت همچنان پررونق بود و بازرگانان مسلمان و غيرمسلمان به خريد و فروش اقسام ادويه و پارچه هاي ابريشمي و فرش هاي ايراني مشغول بودند و علاوه بر آن ها ( از جزيره ي بحرين مرواريدهاي اعلا بدانجا [ مي آوردند] و اسب هاي اصيل ايراني را که در هندوستان مشتري زياد [ داشت] ابتدا به اين جزيره [ مي فرستادند]) (30)
پدرو تيکسيرا (31)، ماجراجوي پرتغالي را بايد نخستين گيتي نورد اروپايي دانست که با آغاز حکومت شاه عباس اول در خليج فارس بود. او در مجموع سه سفر به ايران نمود و در سفر سومش پس از حضور در خليج فارس، از طريق بصره عازم حلب و اروپا گرديد. (32) شرحي که او از خليج فارس در طي سفر سومش ارائه مي دهد نشانگر وضعيت نابسامان خليج فارس در آخرين سال هاي سلطه ي انحصاري پرتغال بر اين ناحيه است. سختگيري هاي پرتغالي ها بر اهالي بومي و حملات پي در پي آن ها بر ساحل نشينان بي دفاع، آنان را مجبور به ترک منطقه کرده بود. افزون بر اين، وجود راهزنان دريايي نيز بر آشفتگي اوضاع مي افزود و تجار منطقه را مجبور مي نمود تا براي تأمين امنيت سرمايه هايشان به پرتغالي ها متوسل شوند (33). با اين همه بايد گفت که تجارت در هرمز همچنان پر جنب و جوش بود. مسافراني که در اين سال ها در هرمز حضور داشته اند. از تنوع کالاهاي مورد مبادله در اين شهر سخن رانده اند. از جمله فرانسيسکو پيرار دولاوال (34) که در سال 1016 هـ ق (1607 م) از اين شهر ديدن کرده است، در يادداشت هاي روازنه ي سفر خود درباره ي هرمز نوشته است: « از هرمز، مرواريدي که در همان جا صيد مي شود و بهترين مرواريد در هند است، همچنين نقره، طلا، منسوجات، ادويه، خشکبار، گياهان طبي به مقدار فراوان به گوآ صادر مي شود» (35)
هويگن وان لينشتن هلندي (36) نيز از جنب و جوش تجاري جزيره ي هرمز و چگونگي حضور کاروان هاي تجاري شام که هر سال دو بار براي تجارت به هرمز مي آمدند، خبر مي دهد. (37)
اندک زماني پيش از رويارويي مستقيم ايران و نيروهاي پرتغالي در قشم و هرمز، دن گارسيا دسيلوا فيگوئروا (38) فرستاده ي رسمي دولت اسپانيا به دربار شاه عباس اول از طريق گوآ وارد خليج فارس شد (1617 م) آنچه فيگوئرا در شرح و توصيف خليج فارس در سفرنامه اش ذکر نموده در کنار سفرنامه ي پييترو دلاواله، سياحي که درست به هنگام شکست پرتغالي ها از طريق خليج فارس عازم هند بود، کامل ترين گزارشات درباره ي خليج فارس در آخرين سال هاي حاکميت پرتغالي هاست که با تلفيق آن ها مي توان آگاهي هاي کاملي از وضعيت اين ناحيه در دوران ياد شده به دست آورد.
هرمز به عنوان مرکز اداري نظامي پرتغالي ها، اصلي ترين مقصد فيگوئروا در خليج فارس بود. به نوشته ي او هرمز در اين زمان هزار نفر جمعيت داشت که از اين تعداد حدود دويست خانوار بدون احتساب سربازان ازدواج کرده در هرمز، پرتغالي بودند. (39) اين تعداد از پرتغالي ها به تجارت در هرمز مشغول بودند، « معاش همگي آن ها از تجارت با ايران و شهر بصره تأمين [ مي شد] اينان کالاهايي را که از هندوستان و ناحيه هند وارد [ مي کردند] در اين نواحي به فروش [ مي رساندند]» (40). تجار پرتغالي مقيم هرمز سرمايه چنداني در اختيار نداشتند که همان سرمايه ي اندک نيز به جهت طمع فرمانده نظامي دژ پرتغالي ها رو به نقصان بوده چرا که وي خود را شريک در سود بازرگان مي دانست و اغلب، زياده طلبي هايي از آنان داشته است. (41)
هرمز اگرچه در نگاه فيگوئروا جزيره اي کوچک، کاملاً لم يزرع با تعدادي درخت بي بر بوده است اما در آخرين ماه هاي سلطه ي پرتغالي ها، همچنان اقتصادي پررونق داشته است. گروه کثيري از اهالي هرمز بازرگان و ثروتمند بودند. بازرگانان مليت هاي مختلف با خريد کالا از پرتغالي ها و فروش در ايران و عربستان به سود دست مي يافتند. (42) حضور مليت هاي گوناگون، روحيه ي تساهل و تسامح را نيز در آنجا رواج داده بود، چنانکه مسلمانان، کافران و يهوديان از قبرستان مشترک بهره مي بردند. (43) علاوه بر تجارت، صنعت نيز در هرمز از رونق به سزايي برخوردار بوده است. در همان زمان هم صنعت به نوعي رکود ( يعني کپي برداري و تقليد) دچار بوده است. فيگوئروا معترف است هوش سرشار و چابکي و مهارتي که صنعت گران هرمزي از آن بهره مي بردند. فوق العاده بوده است « اگر به جاي تقليد به اختراع و ابداع مي پرداختند، به وضعي شگفت در کار خويش موفق بودند، اگر طرح هاي خوب در اختيار آنان گذاشته شود، بي شک از بهترين صنعت گران جهان خواهند بود» (44)
« گمبرون» که بعدها بندرعباس نام گرفت با وجود گمنامي اش تا مدت ها در سلطه ي پرتغالي ها بود اما سه سال پيش از ورود فيگوئروا به منطقه، آن را از دست داده بودند. گمبرون البته در سايه ي هرمز نام و آوازه اي نداشت و روزگار مردمش با تعدادل نخل مي گذشت که قسمتي از خرماي آن را مصرف مي کردند و با قسمت ديگر به داد و ستد مشغول بودند. (45)
فيگوئروا براي رفتن به سوي اصفهان براي ديدار با شاه عباس اول، گمبرون را ترک و از طريق « لار» عازم شيراز مي شود. لار همواره بخشي از منطقه ي خليج فارس به شمار مي آمده است. اين شهر از نظر اهميت، دست کمي از هرمز نداشت و يک مرکز بزرگ تجاري در پس کرانه ي خليج فارس به شمار مي آمد. « لار پايگاه تجارت و قرارگاه هميشگي کاروان ها و قافله هايي است که از فارس و کرمان و ديگر جاها به هرمز مي آيند يا از هرمز و عربستان بدان ايالت ها مي روند. بدين جهت است که گروه زيادي بازرگان ايراني و عرب و کافر و يهودي در آن گرد آمده اند و براي جلب بازرگانان خارجي و امتعه ي آن ها کاروانسراهاي بزرگ و بسيار دارد. اما آنچه بيشتر بدين شهر قدر و اعتبار مي دهد وجود مرکز تجاري است براي هر گونه داد و ستد نقدي که در زبان عربي عرفاً آن را بازار مي نامند» (46) فيگوئروا انچنان مجذوب بازار لار شده بود که به دقت تمام به توصيف آن پرداخته و تصوير کامل از آن را در سفرنامه اش ثبت کرده است. عظمت اين بازار چنان بوده که وي نمي توانسته از ستايش آن خودداري نمايد: « در يک کلام ساختمان هاي بازار به قدري مجلل است که مي تواند رونق بخش زيباترين شهرهاي جهان باشد که شهر لار در شمار متوسطين آن ها نيز قرار نمي گيرد» (47)
مأموريت فيگوئروا براي ديدار با شاه عباس تا بازگشت مجددش به هرمز دو سال به درازا کشيد. وي پس از انجام مأموريت، درست هنگامي که ايرانيان در تدارک حمله براي باز پس گيري نواحي شمالي خليج فارس از دست پرتغالي ها بودند، منطقه را به قصد بازگشت به اسپانيا ترک نمود. روايت ناتمام فيگوئروا از وضعيت خليج فارس در مقطع زماني پايان حاکميت پرتغالي ها بر اين ناحيه را پييترو دلاواله با سفرنامه اش کامل کرده است. وي که به عشق جهاد با عثماني ها روي به دربار شاه عباس اول آورده بود. پس از چهار سال حضور در ايران ( 1621-1617 م)، اجازه يافت ايران را ترک نمايد. او قصد داشت از طريق هرمز راهي هند و سپس اروپا گردد. هر چند که بعدها به هنگام اقامت در گوآ تغيير راي داد، به خليج فارس بازگشت تو از طريق بصره و حلب به اروپا رفت. دلاواله هنگامي قصد ترک ايان از طريق خليج فارس را نموده بود که مقدمات جنگ ايراني ها و پرتغالي ها براي بازپس گيري قشم و هرمز از سوي ايرانيان فراهم آمده بود. وي در گرما گرم نبرد نيروهاي مشترک ايراني - انگليسي با پرتغالي ها در نواحي ساحلي خليج فارس به سر مي برد و پس از جنگ نيز از نزديک شاهد تغييرات به وجود آمده پس از خروج پرتغالي ها از منطقه بود و تصويري از بين المللي شدن خليج فارس و حضور ديگر قدرت هايي اروپايي پس از تحولات به وجود آمده، ارائه مي نمايد.
با پيروزي قطعي ايرانيان و باز پس گيري جزيره ي هرمز، که « غمناک تر و دردناک تر از هر شکستي» (48) براي پرتغالي ها بود و خروج آن ها از نواحي شمالي خليج فارس، شاه عباس تصميم گرفت « گمبرون» را که از آن پس « بندرعباسي» خوانده شد به مرکز تجاري، سياسي شمال خليج فارس تبديل نمايد. بندرعباسي به زودي جايگزين هرمز شد. در پي آن، هرمز که در جريان جنگ آسيب فراوان ديده بود و به روايت مونوکس ( نماينده ي کل کمپاني هند شرقي در ايران)، به دست نيروهاي مشترک ايراني - انگليسي چنان غارت شده بود که وي از مشاهده ي چنين يغمايي شرمنده و خجل شده بود (49)، جايگاه و اعتبار گذشته اش را براي هميشه از دست داد. هرمز که در دوران آوازه و رونقش، محلي بود که بازرگانان مشرق و مغرب بدانجا مي رفتند تا کالاهايشان را در بازارهايش به فروش رسانند و همين سبب شده بود به شهري بزرگ و پرجمعيت تبديل گردد و به اندازه ي ساکنين بومي، جمعيت غيربومي را در خود جاي دهد و هيچ چيز دلخواهي در دنيا نبود که نتوان آن را در هرمز پيدا کرد (50). بلافاصله پس از اخراج پرتغالي ها و به هنگام ديدار دلاواله از آن به شهري متروک و ويران با وضعي فلاکت بار و رقت انگيز تبديل شد؛ سکنه ي هرمز در طول جنگ يا کشته شدند و يا به مکان ديگري کوچ کردند و تنها سکنه ي شهر را اندک فروشندگان آذوقه و ضروريات سربازان مستقر در هرمز تشکيل مي دادند. طبيعتاً با سقوط شهر، تجارت نيز از رونق افتاد و کشتي هاي تجاري جرأت پهلو گرفتن در آن را نداشتند. افزون بر اين ها، ايرانيان به جهت نداشتن نيروي دريايي قدرتمند و بيم از دست دادن هرمز، تا آنجا که توانستند شهر را ويران و به بندرعباسي منتقل نمودند. آن ها علاوه بر غارت اثاثيه و اموال منازل، و تمام سلاح هاي دولتي و خصوصي حتي چوب ها، آهن هاي در و پنجره و تيرها و تيرچه هايش را نيز به يغما بردند و اگر مي توانستند ديوارها را هم ببرند، حتي يک سنگ در محل باقي نمي گذاشتند (51) علاوه بر هرمز، جزيره کيش نيز که در چهل منزلي هرمز واقع بود و زماني به خاطر استحکامات و داد و ستد زيادي که در آن انجام مي گرفت از شهرت و اعتبار زيادي برخوردار بود و با هرمز برابري مي کرد، پس از جنگ هرمز ويران و خالي از سکنه شد (52).
هنوز مدتي از عملي شدن تصميم شاه عباس مبني بر جايگزيني بندرعباسي به جاي هرمز نگذشته بود که اين قريه ي گمنام « به سرزميني بزرگ و وسيع و پرجمعيت در ساحل دريا تبديل شد که مردماني از مليت هاي مختلف و به قصد تجارت در آن گرد آمدند. (53) با اين وصف بندرعباسي تا رسيدن به قله ي شهرت و اعتبار هنوز راهي دراز در پيش داشت. چرا که هنوز از داشتن امکانات شهري محروم بود و بيشتر به « قصبه اي بزرگ» شبيه بود که حتي از مسجدي بزرگ و قابل توجه که قادر باشد جمعيت زيادي را در خود جاي دهد، محروم بود. (54) مبادلات تجاري در بندرعباسي با سکه هاي موسوم به « لاري» انجام مي پذيرفت. اهميت اين سکه ها تا بدان حد بود در اين نواحي و صفحات سکه اي رايج تر از سکه ي لار وجود نداشت. دلاواله آن را عجيب ترين سکه ي دنيا مي داند زيرا يک ميله ي کوچک نقره اي بود که وزن کمي داشت و به صورت مساوي تا مي شد و مهر شاهزاده ي لار بر آن مي خورد و ارزش آن به وزن و خلوص نقره اش بود (55).
اگرچه شاه عباس قصد داشت بندر عباسي را به جاي هرمز به مرکز مبادلات تجاري خليج فارس تبديل نمايد. اما علاوه بر فقدان امکانات در اين قريه ي گمنام، مسائل رواني مربوط به اين نقل و انتقال باعث شد بسياري از بازرگانان اين بندر را ترک نمايند و حتي حمايت هاي شاه عباس و فراهم کردن امکانات در بندر عباسي نتوانست بازرگانان را به ماندن در بندر عباسي و تجارت در سايه ي حکومت صفويان راضي نمايد. بدين جهت آنان روانه ي سواحل جنوبي خليج فارس، به ويژه « مسقط » شدند که هنوز در اختيار پرتغالي ها بود. اکثر اين تجار را کساني تشکيل مي دادند که در هرمز نيز از حمايت هاي پرتغالي ها برخوردار بودند و انتقال آنان به بندرعباسي مي توانست برايشان دردسر ساز باشد. پرتغالي ها قصد داشتند تا مسقط را به پايگاهي براي اشغال دوباره ي هرمز تبديل نمايند به همين جهت از تجاري حمايت مي کردند که در رديف « ملت هاي دوست» محسوب مي شدند. فيليپ سوم، پادشاه پرتغال در نامه اي « ضرورت حفظ و دفاع از مسقط براي آنکه تجار و ملت هاي دوستي که به هرمز کمک کرده بودند، تا زمان فتح مجدد آن، بتوانند در امنيت به تجارت خود ادامه دهند»(56) را به نايب السلطنه ي خود در هند يادآور شده بود. به اين ترتيب تجمع « پرتغالي ها، اعراب، هنديان، بت پرستان و يهوديان» (57) مسقط را که شهر کوچکي بود به نسبت وسعتش پرجمعيت و به رقيبي بالفعل براي بندرعباسي مبدل ساخت.
حضور گسترده ي پرتغالي ها در سواحل جنوب خليج فارس پس از خروجشان از هرمز باعث بروز برخي ناامني ها و اخلال در امر تجارت گرديد. اعراب نيز همچنان عامل اصلي ناامني خليج فارس تلقي مي شدند، تا اندازه اي که حتي پرتغالي ها جنبه ي احتياط را در رويارويي با آنان از دست نمي دادند، به ويژه آنکه درگيري هاي ميان آنان در مسقط آغاز شده بود. وجود برخي پرتغالي هاي تبعيدي در خليج فارس « تبهکاراني که بدون زحمت به کار حمل فلفل و اسلحه و امتعه ي قاچاق بين مسلمانان» (58) مشغول بودند، دورنماي امنيت خليج فارس را تيره تر مي ساخت، به ويژه اگر در نظر بگيريم که نيروهاي رسمي پرتغالي نيز نقاطي را مورد چپاول و غارت قرار مي دادند، اوضاع را از آنچه بوده خراب تر خواهيم يافت. (59)
با شکست نيروهاي پرتغالي در نبرد هرمز و خروج آن ها از مناطق شمالي خليج فارس، انگليسي ها درصدد برآمدند تا خود را جايگزين پرتغالي ها سازند و تجارت منطقه را در اختيار بگيرند و بر رونق کار کمپاني هند شرقي مستقر در هند بيافزايند. آنان حاضر بودند تا « تعداد زيادي از خانواده هاي خود را با همسران و فرزندانشان براي سکونت دايم به هرمز» (60) انتقال دهند. اما شاه عباس حاضر نشد انگليسي ها را جايگزين پرتغالي ها نمايد و به جاي هرمز به بندرعباسي توجه ويژه نمود. هرمز به حال خود رها شد و از استقرار هر نيروي خارجي در اين جزيره ممانعت به عمل آمد. پنج سال پس از آن، هرمز به فلاکت افتاده بود و ديگر نشاني از سربلندي هايي که زماني به آن مي باليد نداشت: « اين شهر يک وقت بسيار بزرگ بوده است و عمارات وسيع و عالي داشته و چند دير و کليسا و يک بازار بزرگ هم آنجا بود؛ اين شهر بينوا امروزه اعتبار و عظمت گذشته ي خود را تماماً از دست داده است؛ اين شهر مخروبه که امروز قابل تصرف و سکونت هم نيست. در ده سال پيش زيباترين شهر مشرق زمين به شمار مي رفته است» (61). اين وضع درست در آن هنگام بود که « بندر عباسي که در قديم آن را گامرون (62) مي ناميدند، يک بارانداز تجاري مهمي شده [ بود] و ماه هاي زمستان تجارت پرهيجاني در آن صورت مي گرفت» (63)
افزون بر واگذار نکردن هرمز به انگليسي ها و تقويت بندرعباسي، شاه عباس به منظور جلوگيري از هر نوع سلطه ي انحصاري قدرت هاي اروپايي بر خليج فارس با پرتغالي ها نيز از در دوستي در آمد و سه سال پس از نبرد هرمز (1625 م) موافقت نامه اي را با آنان امضا نمود که « طبق اين قرارداد پرتغالي ها همه ي متصرفات و کليه چيزهياي را که در سراسر سواحل ايران در اختيار داشتند به صاحب اصلي و قديمي آن ايران بازگرداندند، و شاه ايران متقابلاً، حق صيد مرواريد را در ساحل بحرين به ايشان اعطا کرد. همچنين موافقت نمود نصف عايدات حاصل از عوارض گمرک بندر « کنگ» که تا هرمز سه روز راه مسافرت دارد از آن آنان باشد» (64). با چنين امتيازي بود که پرتغالي ها بلافاصله بندر ناشناخته و گمنام گنگ را از « يک دهکده ي مفلوک ماهيگيري به شهر آبرومندي تبديل نمودند» (65) کنگ در اواخر حکومت صفويان به تدريج به يک بندر تجاري پررونق و يکي از بنادر مهم بين المللي اقيانوس هند تبديل شد.
پس از پرتغالي ها و انگليسي ها، هلندي ها، سومين قدرت اروپايي بودند که به دنبال کسب منافع تجاري و در پي تأسيس « کمپاني هند شرقي هلند» رو به خليج فارس آوردند تا آنان نيز از خوان نعمت گسترده براي دولت هايي صاحب قدرت و اعتبار بهره برند. مقابله با حريفان صاحب نامي چون پرتغال و انگليس و کنار آمدن با مقامات زياده طلب حکومت صفويه از جمله مشکلات هلندي ها براي دستيابي به منافع تجاري در خليج فارس بود، اما آنان به هر حال توانستند به پاره اي امتيازات اقتصادي دست يابند. سلطه ي تجاري هلندي ها در خليج فارس حدود سال هاي 1640-1639 کامل شد. آنان در سال 1638 م با ايجاد تجارتخانه اي در بندرعباسي انحصار تجارت ادويه ي ايران را به دست گرفتند. هلندي ها « فلفل و زعفران و گلپر و ساير ادويه ي خود را در تمام ايران به فروش [ مي رساندند]» (66) آنان در سال 1677 م فروش ادويه، قند و مس را در برابر خريد سالانه پنجاه هزار تومان مخمل، ابريشم، قالي و طلا و نقره در انحصار خود گرفتند. (67) حضور قدرتمند هلندي ها در خليج فارس به تدريج از نفوذ تجاري انگليسي ها کاست. انگليسي ها در بندر عباسي « به فروش پارچه، حلبي، فولاد، نيل، پارچه هاي ابريشمي، پنبه و صدور دوا، پشم، بز، خرما و اسب» (68) مشغول شدند. هلندي ها همچنين عرصه را بر فرانسويان، يعني چهارمين قدرت اروپايي وارد شده به خليج فارس، تنگ نمودند. آنان نيز در برابر هلندي ها حرفي براي گفتن نداشتند و کارشان در بندرعباسي رو به کسادي نهاد. نماينده ي کمپاني هند شرقي فرانسه در بندرعباسي « صورت ظاهراً آراسته اي براي خود ترتيب داد و هيچ کار ديگري [ نداشت] جز آنکه اوقات خود را به ديد و بازديد و ملاقات هاي رسمي بگذراند».(69)
طالع حضور هلنديان در عرصه ي رقابت هاي تجاري ايران چنان سعد نبود که آنان بتوانند به همه ي آنچه مي خواهند به سرعت دست يابند، چرا که اولين سفير هلند، يان اسميت، که مأمور ايران شده بود درست وقتي وارد بندر عباسي شد ( 5 فوريه 1629) که چند روز از مرگ شاه عباس ( 16 ژانويه 1629 م) مي گذشت. بندر عباسي در اين ايام به تدريج جاي خود را به عنوان يک مرکز تجاري و جانشيني مناسب براي هرمز باز نموده بود. بندر عباسي به عنوان محلي براي خريد و فروش کالاهاي مختلف بين تجار ايراني و اروپايي و مرکزي براي مسافرت به هندوستان به شمار مي آمد. با روي کار آمدن شاه صفي که به هيچ وجه کفايت و لياقت اداره ي سرزميني را که شاه عباس اول برايش به ارث نهاده بود، نداشت، اوضاع ايران از همه ي جهات رو به آشفتگي نهاد. دشمنان خارجي که يکي هم پرتغالي ها بودند بار ديگر مجال خودنمايي يافتند و درصدد استرداد مناطق از کف رفته برآمدند. شاه صفي که شايستگي هاي شاه عباس اول براي بهره گيري از رقابت ميان قدرت هاي اروپايي را نداشت. بيهوده بر آن بود تا چون جدش براي رويارويي با پرتغالي ها که از طريق مسقط حملاتي پي در پي را به نواحي شمالي خليج فارس صورت مي دادند، از ياري اروپاييان صاحب منافع در خليج فارس سود جويد. هر چند آنان نيز زيرکانه و با ترفندهاي گوناگون از پذيرفتن مسئوليتي براي مقابله با پرتغالي ها استنکاف مي نمودند.
دو گيتي نورد مشهوري که در آغازين سال هاي عصر انحطاط حکومت صفويه از ايران و خليج فارس ديدن کرده اند تاورنيه و شاردن هستند. همزماني سفر آن ها در ايام زمامداري شاه صفي، شاه عباس دوم و شاه سليمان و رفت و آمدهاي چند باره ي هر يک از آن ها به ايران با فواصل زماني، باعث شده است گزارشاتشان مکمل نوشته هاي يکديگر باشد.
بندرعباسي که اغلب اروپاييان از آن به همان نام « گمبرون» ياد مي کردند. به تدريج تبديل به لنگرگاه ايالت فارس شد. اگرچه بازرگانان با مليت هاي مختلف در آنجا گرد آمده بودند، اما هواي گرم و غيرقابل تحملش مانع از آن بود که اين بندر به محل اقامت دائمي آنان بدل گردد و از اين رو بازرگانان فقط به هنگام ورود کشتي هاي حامل اجناس، براي خريد به آن جا مي آمدند. در ايام زمامداري شاه سليمان بهترين تجارتخانه ها و فعال ترين آن ها متعلق به انگليسي ها و هلندي ها بود.(70) بندر عباسي تا دوره ي شاه عباس دوم فاقد حصار بود و اين امر امنيت شهر را به خطر مي انداخت، به ويژه عبور کالاهاي گمرکي را به صورت قاچاق تسهيل مي نمود. ساخت حصار شهر هر دو مشکل ذکر شده را مرتفع کرد. (71)
در کنار رشد و رونق بندر عباسي به عنوان قلب تجاري خليج فارس که با تصميم و اراده ي شاه عباس اول صورت گرفته بود، به تدريج و با گذشت زمان بنادر و جزاير ديگر خليج فارس نيز به منظور صدور و ورود انواع و اقسام کالا فعال گرديدند. از جمله ي اين بنادر، « بندر لنگه»، در دهانه ي خليج فارس بود که در کنار « بندر چارک» و در ايام حکومت شاه سليمان از مراکز بزرگ تجارت به شمار مي آمدند و « دائماً از هندوستان، مکه و ديگر شهرهاي عربستان و بصره مال التجاره بدان ها وارد [ مي شد]»(72) رونق کسب و کار و به ويژه گسترش مبادلات تجاري بندر لنگه امکان زندگي نزديک به ده هزار نفر را در اين بندر فراهم آورده بود که از « مغربي، هندي، عرب، جهود، ارمني، تشکيل يافته [ بودند]. ارمنيان بهترين دکان ها و تجارتخانه ها را در اختيار [ داشتند]».(73) اگر سختي و درازي شش روزه راه از بندر لنگه تا لار نبود شايد اين بندر از نظر رشد و آباداني از بندر عباسي نيز پيشي مي گرفت، به ويژه آنکه آب انبارهايش يکي از محسنات لنگه براي اقامت تجار بوده است. (74)
بحرين به جهت مرواريدش مورد توجه گيتي نورداني بود که به خليج فارس سفر مي کردند، زماني که پرتغالي ها بر خليج فارس حاکم شدند صيد مرواريد را نيز در کنترل خويش گرفتند، به اين معني که هر نوع صيدي منوط به کسب اجازه و پرداخت درصدي از منافع به آنان بود. پس از شکست پرتغالي ها در جنگ هرمز، پادشاه ايران صاحب چنين امتيازي شد. حتي مرواريدهاي صيد شده که بالاتر از وزن معيني بودند به شاه ايران تعلق مي گرفت. (75) صيد مرواريد و چگونگي آن، موارد مربوط به ارزش و اهميت تجاري اش، وزن و چگونگي قيمت گذاري آن بيش از همه توجه بازرگانان سفر کرده به خليج فارس را به خود جلب مي نمود. « صيد ساليانه بيش از يک ميليون» (76) مرواريد امري نبود که بتوان به راحتي از کنار آن گذشت. به همين جهت تاورنيه و شاردن هر دو به مرواريد بحرين توجه ويژه اي داشتند. (77) کارري نيز چگونگي صيد مرواريد را به تفصيل بيان مي کند. (78)
اگرچه خليج فارس در روزگار صفويان، عمدتاً جولانگاه قدرت هاي اروپايي بود، اما نوعي رقابت نيز بين سواحل شمالي با جنوبي بر پا بود. اعراب جنوب خليج فارس که سرانجام مسقط را کنترل پرتغالي ها خارج شدند (1650 م/ 1061 هـ ق)، تمايل فراوان داشتند تا آن را به مرکزي براي مبادلات تجاري کل خليج فارس مبدل سازند و کشتي هاي عازم بصره را نيز از مسير جنوبي بدان سو هدايت نمايند. حتي زماني که روابط هلندي ها با شاه صفي رو به تيرگي نهاده بود به آن ها نيز توسل جستند که آنان در نهايت، حاضر به چشم پوشي از منافع تجارت ابريشم خود در ايران نشدند و در اين زمينه مساعدتي به اعراب ننمودند. (79) از بنادر جنوبي خليج فارس آن ها که اهميت بيشتري داشتند عبارت بودند از: « القطيف» به خاطر مرواريدش و رقابت با بحرين، « مسقط» و رقابت تجاري با هرمز و بعدها بندر عباسي، و « دانا» با ميوه هايي چون آلو، انگور، به و خربزه هاي بسيار بزرگ، نيز گروهي يهودي که در يکي از محلاتش اقامت داشتند. (80)
همزمان با شاردن و تاورنيه يک فرانسوي ديگر به نام ژان تونو (81) نيز در زمره ي مسافران سفر کرده به ايران سده ي هفده ي ميلادي به شمار مي آيد. وي از طريق نواحي غربي ايران مسافرت خويش را به داخل ايران آغاز نمود و براي مسافرت به هند گذرش به نواحي جنوبي ايران افتاد. تونو به چگونگي صيد ماهي و مرواريد نيز اشاره دارد. خارک و بحرين دو مرکز عمده ي ماهيگيري خليج فارس به شمار مي آمده اند که پادشاهان ايران همواره درصدي را به عنوان حق ماهيگيري دريافت مي نموده اند. صيد مرواريد نيز در ماه هاي ارديبهشت و خرداد پربار بوده است. مرواريدهاي صيد شده به هندوستان و عربستان فروخته مي شد. در هرمز صدف هاي صيد شده را مي کوبيدند و از گرد به دست آمده براي خشک کردن مرکب استفاده مي کردند. (82)
سال هاي پاياني حکومت شاه سلطان حسين در کنار تسلط هفت ساله ي افاغنه بر ايران، دوره ي آشوب و ناامني در کل ايران به شمار مي آيد. در چنين فضايي طبيعي بود که خليج فارس نيز به کلي از نظارت و کنترل « درباره خواب آلود اصفهان» (83) به دور مانده باشد. در واقع خليج فارس در اين ايام به دست کمپاني هاي تجاري اداره مي شد که به ياري نيروي نظامي دولت هاي خود، از منافعشان دفاع مي نمودند. در همان حال اعراب نيز در حال گسترش قلمرو خويش به سوي شمال بودند. در روزهاي محاصره ي اصفهان و آن هنگام که افاغنه پنجه ي خويش را بر گلوي حکومت صفويان فشرده تر مي ساختند، « گمبرون، هر چند وضع آرام بود، اما عادي به نظر نمي رسيد، بازرگاني سخت کساد شده بود» (84) هراس از جنگ و تعويض مکرر مقامات محلي از دلايل غيرعادي شدن اوضاع بودند. سقوط اصفهان بدست افاغنه طومار عمر حکومت صفويه را در هم پيچيد و تمامي ايران از جمله نواحي شمالي خليج فارس به مدت هفت سال زير سلطه ي اين تازه از راه رسيدگان رفت. آشوب و هرج و مرج و به ويژه رقابت ها و کشمکش هاي دولت هاي اروپايي در اين ايام بيش از هر زمان ديگر خليج فارس را به نقطه اي ناامن مبدل ساخت. طبيعي خواهد بود در چنين وضعيتي تجارت به کلي راکد شده باشد و رکود و سکون جزاير و بنادر خليج فارس را فرا گرفته باشد. بازرگانان ايراني در جستجوي امنيت رو به سوي مناطق جنوبي تر خليج فارس آوردند و مردم ايران مي بايست تا برقراري نظم و اعاده ي امنيت سالياني را به انتظار آمدن نادر چشم به راه مي ماندند.
برآمد:
خليج فارس در روزگار صفويه يکي از پرحادثه ترين و پرفراز و نشيب ترين ايام عمر خود را پشت سر گذاشته است. آن هم در لحظه اي از تاريخ بشر که جهان دچار تحولات شگرفي شده بود. مناسبات بين ملت ها و دولت هاي جهان به تدريج از شکل قديمي اش خارج مي گشت و اصول جديدتري بر اين مناسبات حاکم مي شد. تحولات عصر جديد آغازگر مناسبات سرمايه داري و رشد تجاري جهاني بود که تأثيراتش بر همه ي جهان سايه گستراند. حضور پرتغالي ها در مشرق زمين اگرچه به تجارت سنتي و از طريق جاده ي معروف ابريشم آسيب رساند و انحصار تجارت را از دست بازرگانان بومي عرب، ايراني و هندي خارج ساخت اما تجارت همچنان پررونق ماند با متوليان از راه رسيده اروپايي و مسيرهايي جديدتر و صاحبان منافعي متعدد که ديگر ساکن قاره ي کهن نبودند. خليج فارس در اين ايام يکي از مراکز پررونق تجاري بود که از ابتداي حضور پرتغالي ها تا هنگام اخراج آن ها به مرکزيت و محوريت هرمز شريک در تجارت جهاني آن روزگاران بود. پس از سقوط هرمز و خارج شدن نيمه ي شمالي خليج فارس از کنترل پرتغالي ها علاوه بر آنکه بندر عباسي جايگزين هرمز گرديد شاهد حضور کمپاني هاي بزرگ تجاري از کشورهاي مختلف نيز هستيم که افزون بر رونق بخشيدن به تجارت خليج فارس براي به دست آوردن منافع اقتصادي پاي در عرصه ي فعاليت هاي سياسي نيز مي نهند تا شايد با کسب امتيازي از دربار ايران به سود بيشتري دست يابند. با آغاز ضعف و انحطاط تدريجي حکومت صفويه، به ويژه در ايام سلطنت دو پادشاه آخرش علاوه بر آنکه کنترل خليج فارس از اختيار ايران بيرون رفت و به دست کمپاني هاي بزرگ تجاري و نمايندگان سياسي دولت هايي اروپايي افتاد، مرکز نقل مبادلات تجاري نيز به جنوب خليج فارس به مرکزيت مسقط انقال يافت. اين خود ضربات جبران ناپذيري را بر پيکر اقتصاد ايران وارد ساخت که دست کم تا پايان حکومت صفويه جبران نگرديد.کتابنامه :
1- آقامحمد زنجاني، مهدي ( ترجمه و تنظيم): اسناد روابط تاريخي ايران و پرتغال، چاپ اول، تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1382.
2- تاورنيه، ژان باتيست: سفرنامه ي تاورنيه، ترجمه ي ابوتراب نوري، تجديدنظر: حميد شيراني، چاپ چهارم، تهران: انتشارات سنائي، 1379.
3- جعفري مذهب، محسن: « بخش ايران از سفرنامه ي لودويکو دي وارتما»، کتاب ماه تاريخ و جغرافيا ( ويژه ي مطالعات صفوي)، شماره ي 38-37، سال چهارم، شماره ي اول و دوم، 1379.
4- جوادي، حسن: ايران از ديده ي سياحان اروپايي از قديم ترين ايام تا اوايل عهد صفويه، چاپ اول، تهران: نشر بوته، 1378.
5- حافظ نيا، محمدرضا: خليج فارس و نقش استراتژيک تنگه ي هرمز، چاپ اول، تهران: سمت، 1371.
6- دلاواله، پييترو: سفرنامه ي پييترو دلاواله، ترجمه ي محمود بهفروزي، ج2، چاپ اول، تهران: نشر قطره، 1380.
7- سفرنامه هاي ونيزيان در ايران، ترجمه ي منوچهر اميري، چاپ دوم، تهران: انتشارات خوارزمي، 1381.
8- شاردن، ژان: سفرنامه ي شاردن، ترجمه ي اقبال يغمايي، 7 ج، چاپ اول، تهران: انتشارات توس، 1372.
9- شيباني، ژان: سفر اروپاييان به ايران، ترجمه ي سيدضياء الدين دهشيري، چاپ اول، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353.
10- فلور، ويلم: بر افتادن صفويان و برآمدن محمود افغان، ترجمه ي ابوالقاسم سري، چاپ اول، تهران: انتشارات توس، 1365.
11- فيگوئروا، دن گارسيا دسيلوا: سفرنامه ي دن گارسيا دسيلوا فيگوئروا، ترجمه ي غلامرضا سميعي، چاپ اول، تهران: نشر نو، 1383.
12- قائم مقامي، جهانگير: « مسئله ي هرمز در روابط ايران و پرتغال»، مجموعه مقالات خليج فارس، چاپ اول، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، 1369.
13- قريب، شکوه عظمي: روزنه اي به تاريخ ايران در سده هاي گذشته، ترجمه ي ژان قريب، چاپ اول، تهران: شرکت سهامي انتشار، 1377.
14- کارري ، جوواني فرانچسکو جملي: سفرنامه ي کارري، ترجمه ي عباس نخجواني و عبدالعلي کارنگ، چاپ دوم، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1383.
15- گابريل آلفونس، تحقيقات جغرافيايي راجع به ايران، ترجمه d فتحعلي خواجه نوري، تهران: ابن سينا، 1348.
16- همايون، غلامعلي: اسناد مصور اروپاييان از ايران، چاپ اول تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 2ج، 1348.
17- ويلسن، سرآرنولد: خليج فارس، ترجمه ي محمد سعيدي، چاپ دوم، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1366.
پي نوشت :
1- عضو هيأت علمي گروه تاريخ دانشگاه آزاد اسلامي واحد نجف آباد.
2- حافظ نيا. محمدرضا: خليج فارس و نقش استراتژيک تنگه هرمز، تهران: سمت، چاپ اول، 1371، ص 220.
3- براي آگاهي بيشتر در اين باره ر.ک: شيباني، ژان. سفر اروپاييان به ايران، ترجمه ي سيدضياء الدين دهشيري، چاپ اول، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353، صص 22-20.
4- براي آگاهي بيشتر درباره ي شرح حال و فهرست جهانگردان سفر کرده به ايران در روزگار صفويان ر.ک: همايون، غلامعلي: اسناد مصور اروپاييان از ايران، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1348، ج1: 105-39، ج2: صص 190-143؛ گابريل، آلفونس: تحقيقات جغرافيايي راجع به ايران، ترجمه: فتحعلي خواجه نوري، تهران: انتشارات ابن سينا، 1348، صص 167-76.
5- Josaphat Barbaro.
6- باربارو، جوزافا...[ و ديگران] سفرنامه هاي ونيزيان در ايران ( شش سفرنامه)، ترجمه منوچهر اميري، تهران: خوارزمي، چاپ دوم، 1381، صص 96-95.
7- همان، ص 96.
8- همان، ص 97.
9- Ludovico di varthema.
10- جعفري مذهب، محسن: « بخش ايران از سفرنامه لودويکودي وارتما»، کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ويژه مطالعات صفوي شماره 38-37، سال چهارم، شماره اول و دوم، 1379، ص 29.
11- همان، صص 30-29.
12- همان، ص 30.
13- همان، ص 29.
14- آقا محمد زنجاني، مهدي ( ترجمه و تنظيم)، اسناد روابط تاريخي ايران و پرتغال، تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چاپ اول، 1382، صص 23-28.
15- همان، ص 35.
16- تاورنيه، ژان باتيست: سفرنامه تاورنيه، ترجمه ابوتراب نوري، تجديدنظر: حميد شيراني، تهران: انتشارات سنائي، چاپ چهارم، 1379، ص 682.
17- جوادي، حسن: ايران از ديده ي سياحان اروپايي از قديم ترين ايام تا اوايل عهد صفويه، تهران: نشر بوته، چاپ اول، 1378، صص 171-173.
18- آقا محمد زنجاني، پيشين، صص 57.
19- همان، صص 61، 64، 86.
20- Duarte Barbosa.
21- جوادي، پيشين، ص 174.
22- همان، ص 175.
23- همانجا.
24- Antonio Tenrreiro.
25- همان، ص 176.
26- Mestre Afonso.
27- براي آگاهي بيشتر در اين باره ر.ک: جوادي، پيشين، صص 180-179.
28- براي آگاهي بيشتر در اين باره ر.ک: ويلسن، سرآرنولد: خليج فارس، ترجمه: محمد سعيدي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1366، ص 152.
29- Ralph fitch.
30- ويلسن، پيشين، ص 121.
31- Pedro Texeira.
32- براي آگاهي بيشتر درباره ي تيکسيرا، ر.ک: جوادي، حسن: پيشين صص 179-177.
33- جوادي، پيشين، ص 178.
34- Pyrard de Laval Francisco.
35- قائم مقامي جهانگير: « مسئله هرمز در روابط ايران و پرتغال» مجموعه مقالات خليج فارس، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، چاپ اول، 1369، ص 579.
36- G. Hurgen Van Linschoten.
37- گابريل، پيشين، صص 101-100.
38- Don Garcia de Silva Figueroa.
39- فيگوئروا، دن گارسيا دسيلوا: سفرنامه دن گارسيا دسيلوا فيگوئروا، ترجمه: غلامرضا سميعي، تهران: نشر نو، چاپ اول، 1383، صص 60-59.
40- همان، ص 61.
41- همانجا.
42- همان، ص 59.
43- همان، ص 49.
44- همان، ص 59.
45- همان، ص 69.
46- همان، صص 88-87.
47- همان، ص 89.
48- آقا محمد زنجاني، پيشين، ص 310.
49- به نقل از ويلسن، پيشين، ص 169.
50- دلاواله، پييترو، سفرنامه پييترو دلاواله، ترجمه: محمود بهفروزي، ج2، تهران: نشر قطره، چاپ اول، 1380، ص 1325.
51- همان، ص 1270.
52- همان، ص 1587.
53- همان، ص 1325.
54- همان، ص 1266-1229.
55- همان، ص 1241، براي آگاهي بيشتر پيرامون سکه هاي لاري ر.ک: تاورنيه، پيشين، ص 137، شاردن، ژان: سفرنامه شاردن، ترجمه: اقبال يغمايي، ج 7، تهران: انتشارت توس، چاپ اول، 1372، ص 911.
56- آقامحمد زنجاني، پيشين، ص 315.
57 - دلاواله، پيشين، ص 1576.
58- همان، ص 1581.
59- همان، ص 1586.
60- همان، ص 1287.
61- سر توماس هربرت به نقل از : ويلسن، پيشين، ص 173.
62- Gamron.
63- سرتوماس هربرت به نقل از: گابريل، پيشين، ص 123.
64- شاردن، پيشين، ص 618.
65- پاتر فيليوس به نقل از: گابريل، پيشين، ص 138.
66- ماندلسلو به نقل از: ويلسن، پيشين، ص 188.
67- جان فرير به نقل از: ويلسن، پيشين، ص 193.
68- همان، ص 193 و ماندلسلو به نقل : ويلسن، پيشين، ص 193.
69- جان فرير به نقل از: ويلسن، پيشين، صص 194-193.
70- تاورنيه، پيشين، ص 688.
71- همانجا.
72- کارري، جوواني فرانچسکو جملي: سفرنامه کارري، ترجمه: عباس نخجواني و عبدالعلي کارنگ، تهران: انتشارات علمي فرهنگي، چاپ دوم، 1383، صص 229-228.
73- همان، ص 230.
74- تاورنيه، پيشين، صص 244-243.
75- همان، ص 368.
76- شاردن، پيشين، ص 735.
77- همان، صص 736-735؛ تاورنيه، پيشين، صص 246 و 368.
78- کارري، پيشين، صص 230-229.
79- تاورنيه، پيشين، صص 246-245.
80-همان، ص 246.
81- Jean thevenot.
82- قريب، شکوه عظمي، روزنه اي به تاريخ ايران در سده هاي گذشته، ترجمه ي ژان قريب، تهران: شرکت سهامي انتشار، چاپ اول، 1377، ص 26.
83- فلور، ويلم: برافتادن صفويان و برآمدن محمود افغان، ترجمه ي ابوالقاسم سري، تهران: انتشارات توس، چاپ اول، 1365، ص 20.
84- همان، ص 291.
خيرانديش و تبريزنيا، عبدالرسول و مجتبي؛ (1391)، پژوهشنامه خليج فارس، تهران: خانه کتاب، چاپ اول