فراماسونري و ميراث صليبي (2)

سنن و ميراث صليبي در تکوين و ظهور اروپاي جديد از جايگاه و اهميت فوق العاده برخوردار است و اين عاملي است که در تاريخ نگاري رسمي غرب مسکوت مي ماند. اين تأثير را در بررسي تاريخ خاندان هانوور نيز به روشني مي
يکشنبه، 5 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فراماسونري و ميراث صليبي (2)
 فراماسونري و ميراث صليبي (2)

 

نويسنده: عبدالله شهبازي




 

سنن و ميراث صليبي در تکوين و ظهور اروپاي جديد از جايگاه و اهميت فوق العاده برخوردار است و اين عاملي است که در تاريخ نگاري رسمي غرب مسکوت مي ماند. اين تأثير را در بررسي تاريخ خاندان هانوور نيز به روشني مي توان ديد؛ خانداني که در يکهزار سال موجوديت خود با نام هاي "ولف"، "برونسويک" و سپس "هانوور" شناخته مي شود.
پيشينه ی خاندان وِلف (1) به سران قبايل توتوني ساکسون (ساخِسن) (2) مي رسد. ساکسون ها، در آغاز در شمال آلمان، جنوب دانمارک و حاشيه درياي بالتيک (منطقه شلسويگ- هلشتاين (3) بعدي) مي زيستند و در دوران انحطاط و سقوط امپراتوري روم به عنوان "دزدان دريايي قدرتمند درياي شمال" (4) شناخته مي شدند. در اوايل سده پنجم ميلادي، به سرعت در سراسر شمال آلمان و سواحل گل و بريتانيا پراکنده شدند و سرزمين هاي مردم بومي اين مناطق را به تصرف درآوردند. مورخين سکنه کنوني ساکسون شرقي، غربي و جنوبي در انگلستان (اسکس، وسکس و ساسکس) را از تبار ساکسون ها مي دانند. آن گروه از ساکسون ها که در آلمان ماندند به "ساکسون هاي قديمي" (5) معروف اند و نياکان بخش مهمي از مردم شمال غربي آلمان به شمار مي روند. آنان به چهار قبيله اصلي تقسيم مي شدند: وستفالي ها (6)، انگرن ها (7)، ايستفالي ها (8) و نوردالبنگ ها (9) (در هلشتاين). توسعه طلبي و تجاوزگري ساکسون ها به تعارض ايشان با قبايل فرانک (10) انجاميد. سرانجام، در سال 772 شارلماني، شاه فرانک ها، جنگي بزرگ را براي تنبيه آنان و انضمام شان به دولت خود در زير پوشش جهاد صليبي براي مسيحي کردن "کفار" آغاز کرد. اين جنگ حدود 32 سال (تا سال 804) به درازا کشيد و با شکست ساکسون ها و سلطه فرانک ها بر ايشان پايان يافت. بدين ترتيب، در سده نهم ميلادي قبايل ساکسون به اجبار به مسيحيت گرويدند. با فروپاشي امپراتوري شارلماني، ساکسون ها به سان ساير قبايل توتوني، در رأس منطقه خود قرار گرفتند و در سال 880 ميلادي "دوک نشين قبيله اي" (11) ساکسون را تشکيل دادند که قلمرو آن سرزمين هاي ميان دو رود راين و الب را دربرمي گرفت. اولين دوک ساکسون فردي به نام اوتو، پسر يکي از سران قبايل ساکسون است. اين نوکيشان مسيحي، که اندکي پيش به زور شمشير شارلماني مسيحي شده بودند، اينک "جهاد صليبي" براي مسيحي کردن اجباري ساير مردم اروپا را رسالت خود مي پنداشتند. بدينسان، سران قبايل ساکسون به يکي از ارکان اصلي موجه توسعه طلبي توتوني به شرق اروپا و سرزمين اسلاوها بدل شدند که از سده دهم ميلادي آغاز شد و در سده هاي دوازدهم و سيزدهم به اوج رسيد.
اولين نياي شناخته شده ی خاندان ولف فردي به نام کنت ولف است که در نيمه اول سده نهم ميلادي از ملاکين و متنفذين ساکسون در منطقه باواريا (بايرن) (12) بود. دو دختر او با لويي پرهيزکار، (13) پنجمين پسر شارلماني و امپراتور فرانک ها (814 -840) و لويي آلماني، (14) پسر لويي پرهيزکار و شاه فرانک هاي شرقي [آلمان][ (843-876)، ازدواج کردند. اين دو وصلت نشانگر اقتدار و مقام شامخ کنت ولف در ميان قبايل توتوني و در دستگاه امپراتوري شارلماني است. يکي از اعقاب او، به نام ولف اول، در سال 888 شاه بورگوندي شد. حکومت اين خاندان بر منطقه فوق تا سال 1032 تداوم يافت. ولف سوم، که در نيمه اول سده يازدهم ميلادي مي زيست، دوک کارنتيا (15) و حاکم ورونا بود از سران جبهه هوادار پاپ و کليساي رم. خواهر او با آلبرتو آزوي دوم، (16) لرد شهر استا (در منطقه ونيز) و بنيانگذار خاندان استا، (17) ازدواج کرد و بدينسان اين خاندان حکومتگر ايتاليايي را به خاندان ولف پيوند زد. حاصل اين وصلت پسري است که چون ولف سوم بلاعقب بود، ولف چهارم (18) لقب گرفت و در سال 1070 با عنوان "ولف اول" دوک باواريا شد. او نياي خاندان برونسويک- هانوور (خاندان سلطنتي انگليس) است.
ولف اول باواريا (ولف چهارم) در جريان اختلافات هنري چهارم، (19) امپراتور روم مقدس (1056-1106)، با پاپ از هواداران اصلي پاپ بود. در طول سده هاي دوازدهم و سيزدهم ميلادي، سرزمين هاي آلمان و ايتاليا عرصه ستيز دو جناح هوادار و مخالف اقتدار پاپ بر شاهان و حکمرانان محلي شناخته مي شود که به "گوئلف ها و گيبلين ها" (20) شهرت دارند. "گوئلف" شکل تحريف شده نام "ولف" در زبان ايتاليايي است و منظور همان خاندان ولف است. واژه "گيبلين" از نام قلعه و ايبلينگن (21) اخذ شده که محل حکومت خاندان هوهنشتاوفن (دوک هاي سوابيا) بود. بدينسان، منظور از "گوئلف ها و گيبلين ها" در اصل رقابت و ستيز دو خاندان ولف و هوهنشتاوفن بود و سپس به عنوان عامي بدل گرديد که به تمامي موافقان و مخالفان اقتدار پاپ اطلاق مي شد.
در آغاز اوضاع به سود خاندان ولف بود. در سال 1125 هنري پنجم، (22) آخرين امپراتور خاندان سالي، (23) بلاعقب در گذشت و لوثر ساپلينبورگي، دوک قدرتمند و شورشي ساکسون، با نام لوثر دوم (24) در مقام شاه آلماني ها (1125-1137) و امپراتور روم مقدس (1133-1137) جاي گرفت. با مرگ لوثر، براي مدتي زمانه عليه ولف ها به چرخش درآمد زيرا کنراد سوم، (25) از خاندان هوهنشتاوفن، شاه آلماني ها شد (مارس 1138) و خاندان سلطنتي را بنيان نهاد که به مدتن 116 سال بر سرزمين هاي آلماني نشين و امپراتوري روم مقدس حکومت کرد.
در زمان سلطنت لوثر دوم و بخشي از دوران کنراد سوم، هنري مغرور، (26) از تبار ولف اول باواريا (ولف چهارم)، رئيس خاندان ولف است. هنري ابتدا مارکيز (مارگريو) توسکاني بود. در سال 1126 پدرش مرد و با نام "هنري دهم" دوک باواريا شد. او داماد و از فرماندهان قشون لوثر دوم، از جمله در جنگ هاي متعدد با هوهنشتاوفن ها بود. با مرگ لوثر، دوک نشين ساکسوني نيز به عنوان ميراث همسرش به تصرف هنري درآمد. معهذا، پس از صعود خاندان هوهنشتاوفن به سلطنت، به انتقام گذشته، هنري از حکومت دو دوک نشين ساکسوني و باواريا خلع شد. او به جنگ با کنراد سوم برخاست و موفق شد ساکسوني را اشغال کند ولي در زمان لشکرکشي به باواريا درگذشت.
هنري شير برونسويکي، (27) دختر زاده ی لوثر سوم و تنها پسر هنري مغرور، را قدرتمندترين حکمران آلماني زمان خود، پس از امپراتور، مي دانند. او پس از مرگ پدر، تلاشي وسيع را براي بازپس گيري ميراث خود به کار گرفت و سرانجام در سال 1142 کنراد سوم دوک نشين ساکسوني را به او مسترد داشت. با مرگ کنراد سوم، برادرزاده اش، فردريک اول بارباروسا (28) (ريش قرمز)، به سلطنت (1152-1190) رسيد. اين تحول به معني آشتي دو خاندان هوهنشتاوفن و ولف بود زيرا امپراتور جديد از طريق مادر به خاندان ولف تعلق داشت. (مادر او دختر هنري نهم ولف و خواهر هنري مغرور و عمه هنري شير بود). در سال 1154 فردريک به هنري اجازه داد در سرزمين هاي ماوراء رودالب به تأسيس اسقف نشين هاي جديد بپردازد و در سال 1156 حکومت باواريا را به او مسترد داشت. در مقابل، هنري به مدت بيست سال سردار و حامي وفادار فردريک بارباروسا بود و در جنگ هاي متعدد او را همراهي کرد. هنري شير پس از بازپس گيري باواريا، شهر مونيخ را بنيان نهاد (1157) و تحرک خود را براي گسترش مستملکات خويش شدت بخشيد. اين اقدامات در پوشش "جهاد صليبي" و مسيحي کردن کفار اسلاو انجام مي شد. بريتانيکا هدف واقعي او را تأسيس يک دولت مقتدر در شمار آلمان، از رود راين تا درياي بالتيک، عنوان مي کند. (29) هنري در کنار شهر کوچک برونسويک قلعه اي استوار برپا کرد و آن را مرکز حکومت خود قرار داد؛ و در برابر اين قلعه مجسمه شيري را به عنوان نماد خاندان خود برافراشت. از اينروست که وي به "هنري شير" شهرت دارد.
هنري شير زماني که در اوج قدرت بود (1168) با دختر هنري دوم، بنيانگذار سلطنت خاندان پلانتاژنت (آنژو)، و خواهر ريچارد شيردل و جان بي سرزمين، پادشاهان بعدي انگليس، ازدواج کرد. او در سال 1172 در رأس اردوي مفصلي براي زيارت راهي فلسطين شد و در قسطنطنيه مورد استقبال باشکوه مانوئل اول کومننوس، (30) امپراتور بيزانس قرار گرفت. اين سفر بر غرور هنري افزود و وي سرکشي در برابر بارباروسا را آغاز کرد. در سال 1176 روابط اين دو به کلي تيره شد و سرانجام در سال 1180 امپراتور دو دوک نشين ساکسوني و باواريا و کليه تيول هاي هنري را پس گرفت. دوک نشين باواريا به خاندان ويتلزباخ (31) و بخش مهمي از دوک نشين ساکسون به پسر آلبرت خرس براندنبورگي، (32) دشمن اصلي هنري شير و بنيانگذار خاندان آسکاني، (33) اعطا شد. براي هنري تنها مستملکات موروثي برونسويک (34) و لونبورگ (35) باقي ماند. اين دو منطقه قلب سرزمين قديمي قبايل ساکسون است و بخشي از ساکسون سفلی (36) را تشکيل مي دهد. هنري شير مدتي به دربار هنري دوم انگليس تبعيد شد. او در سال 1185 به برونسويک بازگشت ولي به دليل دسيسه براي بازپس گيري دوک نشين ساکسوني بار ديگر به دربار پدر زنش تبعيد شد. او پس از مرگ فردريک بارباروسا به برونسويک بازگشت. بدينسان، حکومت دو دوک نشين باواريا و ساکسوني براي هميشه از چنگ خاندان ولف خارج شد. (37)
حاصل وصلت هنري شير و دختر هنري دوم انگليس پسري است به نام اوتوي برونسويکي. (38) او در دربار انگليس پرورش يافت و با حمايت دو دايي اش، ريچارد شيردل و جان بي سرزمين، تلاش براي بازپس گيري مستملکات پدري را آغاز کرد. با مرگ هنري ششم هوهنشتاوفن (1197) گروهي از حکام آلماني، به رهبري اسقف اعظم کلن، او را با نام اوتوي چهارم به عنوان شاه آلماني ها برگزيدند. اين اقدام ستيزهاي خونيني را در سرزمين هاي آلماني نشين در پي داشت و سرانجام (1215) به خلع اوتو انجاميد.
آشتي نهايي ميان دو خاندان ولف و هوهنشتاوفن در زمان فردريک دوم هوهنشتاوفن رخ داد. در سال 1235 امپراتور منطقه برونسويک- لونبورگ را به عنوان يک دوک نشين جديد به رسميت شناخت و حکومت موروثي آن را به اوتوي کودک، (39) نوه اوتوي چهارم، واگذارد. اين سرآغاز تاريخ دوک نشين برونسويک است.
در سده هاي بعد خاندان ولف، به دليل حکومت بر اين منطقه، به خاندان برونسويک شهرت يافت و مستملکات ايشان در ميان وراث مختلف تقسيم و چند پاره شد. در سال 1638 بخشي از اين منطقه در زير حکومت شاخه ی برونسويک- کالنبرگ- گوتينگن (40) قرار گرفت. اين شاخه به ثروت فراوان رسيد و به مهمترين بخش خاندان ولف بدل شد. مهمترين شهر منطقه ايشان هانوور بود و لذا، به دليل اهميت و گسترش روزافزون اين شهر، شاخه فوق به خاندان هانوور شهرت يافت. در اواخر سال 1679 يا ژانويه 1680 ارنست اگوستوس (41) دوک هانوور شد. او کمک هاي فراوان و پرهزينه اي به خاندان هابسبورگ کرد و از طريق ريخت و پاش مالي، با واسطه لفمن بهرندز يهودي، موفق شد مقام نهمين "برگزيننده" (42) امپراتوري روم مقدس را از امپراتور لئوپولد اول دريافت دارد. ارنست اگوستوس در سال 1658 با شاهزاده خانم سوفيا، (43) دختر فردريک پنجم پالاتينيت و نوه ی جيمز اول بريتانيا، ازدواج کرد. حاصل اين وصلت جرج لويي هانوور است که در سال 1714 با نام "جرج اول" بنيانگذار خاندان سلطنتي هانوور بريتانيا شد. جرج لويي هانوور داماد دوک برونسويک- لونبورگ بود و لذا در سال 1705 دوک نشين فوق را نيز به ارث برد. پس از شکست ناپلئون، به دليل اعمال نفوذ بريتانيا، حکومت هانوور به "پادشاهي هانوور" بدل شد (1814) و مرزهاي آن گسترش يافت. در اين زمان هانوور، پس از اتريش و پروس و باواريا، چهارمين دولت بزرگ آلماني شناخته مي شد. در سال 1837 دوک کمبرلند، پنجمين پسر جرج سوم انگليس، با نام ارنست اگوستوس اول به عنوان شاه هانوور تاجگذاري کرد. با مرگ ارنست اگوستوس اول (1851) تنها پسرش با نام جرج پنجم شاه هانوور شد. در ژوئن 1866 هانوور به اشغال ارتش پروس درآمد، در 20 سپتامبر انضمام آن به امپراتوري پروس اعلام شد و شاه مخلوع به تبعيد رفت. پس از مرگ جرج پنجم تنها پسر او، ارنست اگوستوس (دوک کمبرلند) مدعي تاج و تخت هانوور و دوک نشين برونسويک بود. سرانجام، در سال 1913 ارنست اگوستوس، پسر ارنست اگوستوس فوق الذکر، از ادعاي سلطنت هانوور صرفنظر کرد، با تنها دختر ويلهلم دوم، امپراتور آلمان، ازدواج نمود و به عنوان دوک برونسويک منصوب شد. حکومت خاندان ولف بر برونسويک تا انقلاب 1918 آلمان تداوم داشت. ارنست اگوستوس 66 ساله در سال 1953 درگذشت.
بايد افزود که يکي از اعضاي خاندان ولف نيز در خردسالي مدت کوتاهي در مقام تزار روسيه جاي گرفت. او ايوان ششم (44) نام دارد و حاصل وصلت آنا لئوپولدوونا، خواهرزاده ملکه آناي روسيه، با پرنس آنتون اولريخ برونسويکي (45) است. ملکه آنا او را به عنوان جانشين خود تعيين کرد. اين کودک سه ماهه در اکتبر 1740 به عنوان "تزار" منصوب شد و کمي بعد مادرش در مقام نايب السلطنه جاي گرفت. در دسامبر 1741 اليزابت، دختر پطر اول، مادر و پسر را خلع کرد و به حکومت اين دو و مشاورين آلماني شان پايان داد. ايوان به مدت 23 سال محبوس بود و سرانجام در اوايل سلطنت کاترين دوم (کبير) در زندان به قتل رسيد.
يکي از مختصات قابل تأمل خاندان برونسويک/ هانوور، که در پيدايش ثروت انبوه اين خاندان در سده هفدهم و صعود آن به سلطنت بريتانيا (1714) نقش مؤثر داشت، رابطه ی عميق آن با زرسالاري يهودي است و لذا پيوند استوار يهودياني چون روچيلدها با دربار بريتانيا در طول سه سده بعد را نبايد تصادفي يا مولود فضاي خاص سياسي و فرهنگي جامعه انگليس پنداشت. پيشينه و ابعاد تاريخي اين رابطه چندان آشکار نيست و مثلاً نمي دانيم که يهوديان در جريان تجاوزگري هاي "صليبي" هنري شير برونسويکي به سرزمين هاي "کفار" اسلاو چه نقشي داشتند. معهذا، روشن است که از سده سيزدهم ميلادي و تأسيس دوک نشين برونسويک، اين شهر به عنوان يکي از بهترين نقاط آلمان براي مهاجرت و استقرار رباخواران يهودي شناخته مي شد و اين امر به دليل رابطه ی حسنه ی خاندان ولف با يهوديان بود. در شهر هانوور نيز حداقل از سال 1292 يهوديان سکونت داشتند و به صرافي و رباخواري مشغول بودند. در نيمه ی سده چهاردهم يهوديان ساکن شهر برونسويک را حدود 150 نفر ذکر کرده اند که در خيابان اصلي شهر، در نزديکي کاخ دوک برونسويک و بازار شهر، مي زيستند. معهذا در اواخر سده چهاردهم و نيمه اول سده شانزدهم در اين دوک نشين نيز برخي شورش هاي ضد يهودي رخ داد. دائره المعارف يهود شورش دوم را در اثر رساله هاي مارتين لوتر عليه يهوديان مي داند. (46)
در سده هفدهم ميلادي به ويژه پس از جنگ سي ساله، شاهد حضور فعال صرافان و پيمانکاران يهودي در دربارهاي برونسويک/ هانوور هستيم. در پايان جنگ سي ساله (1648) ديويد بوئنو مسکوئيتا، تاجر بزرگ آمستردام، را در مقام رئيس کل امور مالياتي دوک برونسويک مي يابيم. در نسل بعد، در اواخر سده هفدهم و اوايل سده هيجدهم، تاريخ هانوور با نام لفمن بهرندز، صراف و پيمانکار نظامي نامدار دربار ارنست اگوستوس، در پيوند است. بهرندز، از طريق ساموئل اوپنهايمر و سامسون ورتيمر، در دربار هابسبورگ نفوذ فراوان داشت و با بهره گيري از اين نفوذ بود که در سال 1692 موفق به دريافت مقام "برگزينندگي" براي ارنست اگوستوس شد. بهرند لهمن، زرسالار نامدار ديگر اواخر سده هفدهم و خويشاوند لفمن بهرندز، نيز رابطه نزديک با دربارهاي برونسويک/ هانوور داشت. نفوذ بهرندز و ساير يهوديان درباري در دوران حکومت جرج لويي بر هانوور تداوم يافت. بدينسان، جرج لويي هانوور پيش از صعود به سلطنت بريتانيا از پيشينه ی مفصل ارتباطات يهودي برخوردار بود. بنابراين، عجيب نيست اگر مي خوانيم که سامسون گيدئون (ابودينته) صراف بزرگ دربار بريتانيا در دوران سلطنت جرج اول و جرج دوم هانوور بود و با سرمايه گذاري 7 /1 ميليون پوندي خود سرکوب شورش هاي جاکوبيتي را براي هانوورها ممکن ساخت. نفوذ زرسالاران يهودي در دربار برونسويک/ هانوور در دوران بعد نيز مشهود است. در نيمه دوم سده هيجدهم هرتس سامسون (47) يهودي درباري دوک برونسويک بود و با مرگ او (1795) دامادش اسرائيل جاکوبسون (48) در اين سمت جاي گرفت. (49) در اين دوران مارکوس شلزينگر و آلکساندر ديويد نيز به عنوان صرافان و پيمانکاران دربار برونسويک/هانوور شناخته مي شوند.
نمي توان به پديده ی صعود خاندان هانوور به سلطنت بريتانيا (1714) پرداخت و از نقش لايب نيتس، (50) انديشمند بزرگ آلماني در اين ماجرا سخن نگفت. لايب نيتس به عنوان فيلسوف و رياضي دان از شهرت فراوان برخوردار است ولي چهره ی ديگر او به عنوان مشاور سياسي و مورخ رسمي خاندان هانوور و يکي از عوامل مؤثر در صعود اين خاندان به سلطنت بريتانيا کمتر شناخته شده است. در بررسي ما، نام لايب نيتس نيز به همان کانون آشنايي پيوند مي خورد که درباره ی آن به تفصيل سخن گفته ايم و اليگارشي ماوراء بحار و زرسالاري يهودي را به عنوان استخوان بندي اصلي آن عنوان نموده ايم.
زندگي سياسي لايب نيتس از دوران تحصيل وي در شهر نورنبرگ، (51) يعني از حوالي 20 سالگي آغاز مي شود. وي در اين زمان به گروهي از روزنکروتسي ها پيوست. (52) ويل دورانت مي نويسد: لايب نيتس "چندي در نورنبرگ به سر برد و مشرب رازورانه ی روزنکروتسيان (برادران صليب گلگون) را... آزمود. به منشي گري آن گروه درآمد و همچون نيوتون... به کيمياگري پرداخت". (53) و در اين دوران بود که به استخدام بارون بوئنبورگ، (54)مشاور و وزير اسقف اعظم و حاکم برگزيننده ماينز، درآمد و در دستگاه وي به کار پرداخت. در اين زمان لويي چهاردهم، پادشاهي که فرانسويان او را "لويي کبير" و "پادشاه خورشيد" (55) مي خواندند، تهديدي جدي براي موجوديت امپراتوري روم مقدس و سرزمين هاي آلماني نشين شناخته مي شد. لذا، شونبورن، (56) اسقف اعظم ماينز و بوئنبورگ به لايب نيتس مأموريت دادند "براي مرتفع ساختن اين تهديد و انحراف توجه لويي" طرحي تهيه کند و توسعه طلبي نظامي پادشاه فرانسه را به سوي شرق اسلامي و سرزمين مصر سوق دهد. (57) بدينسان "طرح مصر" تهيه و در سال 1672 لايب نيتس 26 ساله براي تقديم آن راهي پاريس شد ولي زماني به اين شهر رسيد که لويي با عثماني مصالحه کرده و تدارک جنگ با هلند را مي ديد. وزير خارجه فرانسه به لايب نيتس اطلاع داد که "جنگ هاي صليبي ديگر کهنه شده اند و مانع از آن شد که شاه را ملاقات کند". ويل دورانت اسفمندانه مي نويسد: "اگر اين پيشنهاد به مرحله ی عمل در مي آمد، فرانسه به جاي انگلستان، هند را تسخير مي کرد و بر درياها مسلط مي شد" او مي افزايد:
اگر لويي (128 سال قبل از ناپلئون) ارتشي را براي تصرف مصر گسيل مي داشت، مي توانست بر راه هاي بازرگاني، از جمله بازرگاني هلند، که از اروپا به شرق مي رفت و از مصر مي گذشت، تسلط يابد... به خطر امپراتوري عثماني براي عالم مسيحيت پايان دهد، به جاي لقب "تازيانه اروپا" که آن موقع داشت به لقب "ناجي اروپا" مفتخر شود. (58)
مأموريت لايب نيتس به "طرح مصر" محدود نبود. تهديد لويي چهاردهم، پادشاهي که بريتانيکا او را "خصم تمامي دنياي پروتستان" (59) مي خواند، در زير لواي مذهب کاتوليک صورت مي گرفت. مأموريت ديگر لايب نيتس تنظيم فلسفه اي بود که مباني نظري استواري را براي جلب توجه پادشاه فرانسه به "وحدت کليسا" و دنياي مسيحيت جلب کند و به تعبير دورانت، او را از "تازيانه" به "ناجي اروپا" بدل سازد. بريتانيکا اين تلاش لايب نيتس را گامي در جهت تدوين نظريه ی معروف فلسفي "موناد" هاي او مي داند. (60) توجه کنيم که اين همه تلاش سياسي و نظري براي تحريک لويي چهاردهم عليه عثماني و ايجاد "وحدت" در اروپا، مقارن با دوران صدارت خاندان کوپرولو در عثماني است و در زماني است که اقتدار عثماني در شرق اروپا و شورش مجارستان موجوديت امپراتوري هابسبورگ را آماج تهديدي سخت قرار مي داد. در اين زمان است که اينوسن يازدهم، (61) پاپ مخالف لويي چهاردهم و هوادار خاندان هابسبورگ، "خواستار تدارک يک جنگ صليبي جديد با کفار [عثماني] شد و بدين منظور حتي به شاه ايران [شاه سليمان صفوي] نيز متوسل شد". و درست در همين زمان است که به منظور برانگيختن احساسات "صليبي" ماجراي مشکوک شابتاي زوي پديد آمد.
لايب نيتس از دوستان نزديک برخي اعضاي انجمن سلطنتي و شخص اسحاق نيوتون بود و سفرهاي متعدد به لندن داشت. اولين سفر او به لندن اندکي پس از مرگ حاميانش، بوئنبورگ (دسامبر 1672) و شونبورن (فوريه 1673)، است. انگيزه ی او را از اين سفر "جلب حمايت مالي" انجمن سلطنتي لندن عنوان کرده اند. (62) اين مقارن با دوران اقتدار لرد شافتسبوري در دربار چارلز دوم است. سرانجام، لايب نيتس راهي مناسب براي تأمين مالي خود يافت و در اکتبر 1676 به خدمت خاندان برونسويک (هانوور) درآمد. جان فردريک، دوک برونسويک- لونبورگ، لايب نيتس را در سمت رئيس کتابخانه خود منصوب کرد. در 7 ژانويه 1680 جان فردريک درگذشت و برادر او، ارنست اگوستوس، دوک هانوور شد. لايب نيتس به خدمت خود ادامه داد و در سال 1685 در سمت مشاور دربار (63) و مورخ رسمي خاندان برونسويک منصوب شد. اين درست مقارن با اقتدار لفمن بهرندز در دربار هانوور است.
اولين مأموريت مهم لايب نيتس مورخ در دربار هانوور اين بود که از طريق مدارک و مستندات تبارشناختي ثابت کند که منشأ خاندان برونسويک به آلبرتو آزوي دوم و خاندان ايتاليايي استا مي رسد. اين امر براي دوک ارنست اگوستوس جاه طلب از اهميت فراوان برخوردار بود زيرا بر بنياد آن مي توانست به مقام نهمين حاکم برگزيننده امپراتوري روم مقدس ارتقا يابد. لايب نيتس براي تحقيق و يافتن اسناد در اين زمينه تا ژوئيه 1690 به سفر در اروپا مشغول بود. بهرروي، اين مأموريت بي ثمر ماند زيرا با تلاش لفمن بهرندز و يهوديان دربار هابسبورگ، و از طريق ريخت و پاش مالي نه مدارک و مستندات تاريخي، در اکتبر 1692 مقام "برگزيننده" به ارنست اگوستوس اعطا شد. معهذا، لايب نيتس تا پايان عمر به کار خود به عنوان مورخ خاندان برونسويک ادامه داد. حاصل اين تلاش دستنوشته هاي مفصلي است که از خلقت جهان آغاز مي شود و با تاريخ خاندان برونسويک پايان مي يابد. لايب نيتس کتاب فوق را به پايان نبرد و دستنوشته هاي او در سالهاي 1843-1846 منتشر شد. (64)
در 23 ژانويه 1698 ارنست اگوستوس درگذشت و پسرش، جرج لويي به حکومت هانوور رسيد. جرج را حکمراني "خشن" و "بيسواد" توصيف کرده اند. معهذا، در اين دوران لايب نيتس از دوستي نزديک و علاقه ی شاهزاده خانم سوفيا، مادر جرج لويي، و سوفيا شارلوت، خواهر جرج لويي و ملکه بعدي پروس، برخوردار بود. در سال 1700 دوک گلوسستر، (65) تنها پسر باقيمانده ی ملکه آن درگذشت و مسئله وراثت تاج و تخت بريتانيا مسئله مبرم روز شد. (66) ويليام سوم (اورانژ) زنده ولي بيمار و بلاعقب بود. جيمز دوم مخلوع و تبعيدي نيز هنوز زنده و مدعي تاج و تخت بريتانيا بود و هواداران مقتدر جاکوبيت او تهديدي جدي به شمار مي رفتند. در اين اوضاع، سوفيا، مادر جرج لويي، نزديک ترين خويشاوند پروتستان خاندان سلطنتي انگليس شناخته مي شد. اين بار مأموريتي بسيار مهم و سرنوشت ساز به عهده لايب نيتس گذارده شد: استدلال تاريخي- حقوقي و زمينه سازي فرهنگي براي اثبات حق خاندان برونسويک (هانوور) در صعود به سلطنت بريتانيا. بدينسان، لايب نيتس تحرک سياسي و فرهنگي گسترده اي را آغاز کرد و به کمک گروهي از دوستان متنفذ انگليسي اش اين مأموريت را سامان داد. (67) در اثر اين تلاش پيگير و مؤثر بود که در 12 ژوئن 1701 (در زمان حيات ويليام اورانژ) در پارلمان بريتانيا قانوني به تصويب رسيد که طبق آن تاج و تخت بريتانيا، پس از ملکه آن به شاهزاده خانم سوفيا و "وراث پروتستان او" انتقال مي يافت. در دوران سلطنت ملکه آن، سوفيا مشتاقانه چشم به راه خبر مرگ او بود و اين امر نفرت ملکه را برمي انگيخت. سرانجام، سوفيا زودتر (ژوئن 1714) درگذشت (68) و دو ماه بعد پسرش، جرج لويي، پادشاه بريتانيا و ايرلند شد. پيشتر گفتيم که در زمان بيماري و مرگ ملکه آن بخش مهمي از رجال سياسي و اکثر مردم بريتانيا به سلطنت جيمز سوم استوارت تمايل داشتند و اگر حکومت به وي انتقال نيافت به دليل دسيسه هاي بغرنجي است که اليگارشي ويگ طراحي و اجرا نمود.
در پرتو چنين پيوندهايي است که لايب نيتس در سياست اروپاي اوايل سده هيجدهم از نفوذ فراوان برخوردار شد. او پس از ديداري با پطر کبير روسيه (اکتبر 1711)، در وين اقامت گزيد؛ در مقام "مشاور" (69) کارل ششم، امپراتور روم مقدس (1740-1711) و مدعي تاج و تخت اسپانيا، جاي گرفت و عنوان "بارون" را دريافت کرد. بارون فن لايب نيتس کمي پس از رسيدن خبر مرگر ملکه آن و صعود جرج هانوور به سلطنت بريتانيا (اوت 1714)، به هانوور بازگشت و کار بر روي تاريخ خاندان برونسويک را از سر گرفت. او در 14 نوامبر 1716، دو سال پس از استقرار سلطنت هانوور در بريتانيا، در هانوور در گذشت. بريتانيکا لايب نيتس را "ميهن پرست و جهان وطن، دانشمندي بزرگ و يکي از نيرومندترين ارواح تمدن غرب" مي خواند. (70)

پي نوشت ها :

1. Welf
2. Sachsen
3. Schleswig-Holstein
4. Britannica CD 1998
5. Old Saxons
6. Westphalians
7. Engerns (Angrarians)
8. Eastphalians
9. Nordalbingians
10. Frank
تاريخ فرانسه از سال 125 پيش از ميلاد آغاز مي شود که اين سرزمين به امپراتوري روم منضم شد. در آن دوران فرانسه کنوني مأواي قبايل گل بود. با فروپاشي امپراتوري روم در نيمه اول سده پنجم ميلادي، سرزمين گل به عرصه تاخت و تاز قبايل توتوني (آلماني) شرق رود راين بدل شد. ابتدا واندال ها و بورگوندي ها و ويسيگويت ها به اين سرزمين حمله بردند. کمي بعد قبيله آلماني زبان فرانک ظاهر شد. در سال 481 نوجواني 15 ساله به نام کلاويس (Clovis) به رياست قبايل فرانک رسيد. برخي مورخين، کلاويس را "بربري بيرحم و شرور" توصيف کرده اند. (Americana, 1985, vol. 11, p.745) او زني مسيحي از خاندان سران قبايل بورگوندي را به همسري گرفت. دوران اوليه رياستش به جنگ با قبايل آلاماني گذشت و پس از شکست آنها حرکت به سوي مناطق جنوبي راين را آغاز کرد. او عهد کرده بود که اگر در جنگ با آلاماني ها پيروز شود به مسيحيت مي گرود. چنين شد و کلاويس در سال 496 يا 506 تعميد يافت. انگيزه کلاويس سياسي بود زيرا در اين زمان بيشتر مردم مسيحي گل در زير سلطه قبايل ويسيگوت و بورگوندي بودند و در آرزوي ظهور يک ناجي. گروش کلاويس به مسيحيت براي او شهرت و محبوبيت به ارمغان آورد و حمايت مردم و روحانيون گل را به سود وي برانگيخت. پس از پيروزي بر آلاماني ها، کلاويس طي سال هاي 500-507 تمامي مستملکات ويسيگوت ها را در سرزمين گل تصرف نمود و قلمرو خود را تا کوه هاي پيرنه گسترش داد. او در سال 511 درگذشت و مستملکاتش ميان چهار پسرش تقسيم شد. شاهان مروونژي تا سال 714 ميلادي بر فرانسه حکومت کردند. در سال 754 پادشاهي فرانک ها به خاندان کارولنژي انتقال يافت. پين اول (Pepin، متوفي 639) بنيانگذار ثروت و قدرت خاندان کارولنژي، رئيس کاخ و پيشکار شاهان مروونژي بود و اعقاب او نيز در اين سمت بودند. شارلماني، بنيانگذار امپراتوري روم مقدس سلطنت خاندان کارولنژي را به سراسر اروپا گسترش داد. کارولنژي ها تا سال 987 بر فرانسه، تا سال 911 بر آلمان و در سال هاي 774-902 بر ايتاليا حکومت کردند. به نوشته سيسيل روت، در اين دوران بازرگاني اروپاي غربي بيشتر در دست يهوديان بود و تجارت برده نيز از اين امر مستثني نبود. در اسناد کارولنژي "جهود" و "بازرگان" به صورت دو کلمه مترادف به جاي هم به کار مي رود. (آرتور کستلر، خزران، ترجمه محمدعلي موحد، تهران: خوارزمي، 1361، ص 202) پس از فروپاشي حکومت خاندان کارولنژي در فرانسه، يکي از سران فرانک به نام هوگ کاپه (Hugh Capet) قدرت را به دست گرفت و سلطنت خاندان کاپه (Capetians) را بنيان نهاد. هوگ يا "هوگ کبير" در سال 956 دوک فرانک ها شد و با مرگ لويي پنجم (987)، آخرين شاه کارولنژي فرانسه، سلطنت را به دست گرفت. شاهان کاپه حکومت فرانسه را بر بنيان هاي اکيد موروثي استوار کردند و بدينسان طي 13 نسل سلطنت از پدر به پسر انتقال يافت. تنها در سال 1316 بود که به دليل مرگ پسر خردسال لويي دهم، برادر او به پادشاهي رسيد. در سال 1328 سلطنت فرانسه به خاندان والوا انتقال يافت که شاخه کوچک خاندان کاپه بودند.
11. stemduchies
12. Bavaria, Bayern
سکنه اوليه منطقه باواريا قبايل سلتي بودند. اين منطقه از حوالي سال 15 قبل از ميلاد تا سده پنجم ميلادي در قلمرو امپراتوري روم بود. در حوالي سال هاي 488 تا 520 به اشغال قبايل توتوني "بايواري" (Baiuwarii) درآمد. نام "باواريا" مشتق از ايشان است. از حوالي نيمه سده ششم تا نيمه دوم سده هشتم، بايواري ها در زير سلطه ی يکي از خاندان هاي دوک قبايل فرانک قرار گرفتند. در سال 788 منطقه فوق به امپراتوري شارلماني منضم شد، در سال 817 در سهم لويي پرهيزکار قرار گرفت و در سال 843 به عنوان ارث به لويي آلماني رسيد. مردم باواريا در نيمه دوم سده نهم ميلادي و در دوران حکومت لويي آلماني به مسيحيت گرويدند.
13. Louis, I, The Pious (778-840)
14. Louis, II, The German (804-876)
15. Carinthia
16. Alberto Azoo II (966?-1097)
17. House of Este
خاندان ايتاليايي استا از تبار زن ايتاليايي آلبرتوي آزوي فوق الذکر است. اين خاندان از سده يازدهم ميلادي تا به امروز تداوم دارد و اعضاي مشروع و نامشروع آن بر ميلان، مادنا، رادجو و فرارا حکومت کردند. حکومت ايشان بر برخي از اين مناطق تا نيمه دوم سده نوزدهم تداوم داشت. آخرين وارث اين خاندان آرشيدوک رابرت است که در سال 1953 با پرنسس مارگريتاي ساوي- آئوستا ازدواج نمود.
18. Welf IV, Welf I of Bavaria (d. 1107)
19. Henry IV (1050-1106)
20. Guelphs and Ghibellines
21. Waiblingen
22. Henry V (1086-1125)
23. Salian
سالي يکي از سه شاخه ی اصلي قبايل فرانک است. يکي از سران اين تيره، به نام کنراد سوابيايي، در سال 1024 شاه سرزمين هاي آلماني نشين و در سال 1027 امپراتور روم مقدس شد. او بنيانگذار خاندان سلطنتي سالي است که با مرگ هنري پنجم منقرض شد. هوهنشتاوفن ها مدعي وراثت سلطنت اين خاندان بودند زيرا کنت فردريک (متوفي 1106) نياي خاندان هوهنشتاوفن و باني قلعه اشتاوفن در جبال سوابيا، با دختر امپراتور هنري چهارم ازدواج کرد. کنراد سوم حاصل اين وصلت است.
24. Lothair II [Lothair of Supplinburg] (1075-1137)
گاه "لوثر سوم" خوانده مي شود.
25. Conrad III (1093-1152)
26. Henry the Proud [Heinrich der Stolze] (c. 1108-1139)
27. Henry the Lion of Brunswick [Heinrich der Löwe] (1129/30-1195)
28. Frederick I, Barbarossa (1123?-90)
29. Britannica, 1977, vol. 8, p. 776.
30. Manuel I Comnenus (c. 1122-1180)
31. Wittelsbach
از خاندان هاي حکومتگر آلماني. نام آنها از قلعه ويتلزباخ در باوارياي عليا گرفته شده است. سرآغاز تاريخ خاندان ويتلزباخ به نيمه دوم سده نهم ميلادي مي رسد. در سال 1180 امپراتور روم مقدس يکي از اعضاي خاندان فوق را با عنوان "اوتوي اول" در سمت دوک باواريا منصوب کرد. او اولين دوک باوارياست. در سال 1255 باواريا ميان دو شاخه از خاندان ويتلزباخ تقسيم شد: دوک نشين باواريا و کنت نشين پالاتينيت کناره ی راين (پالاتينيت سفلي). دوک باواريا در مونيخ و کنت پالاتينيت در هايدلبرگ مستقر بودند. از آن پس منطقه فوق به عرصه خصومت و رقابت عموزادگان بدل شد. دو تن از ويتلزباخ ها به عنوان امپراتور روم مقدس برگزيده شدند: لويي چهارم در سال هاي 1314-1347 و کارل هفتم در سال هاي 1742-1745. در نيمه دوم سده هفدهم سه تن از اعضاي اين خاندان به پادشاهي سوئد رسيدند. اعضاي خاندان ويتلزباخ تا انقلاب 1918 آلمان و اعلام جمهوري در باواريا حکمرانان موروثي منطقه بودند.
32. Albert the Bear of Brandenburg (1100?-1170)
اولين حاکم مرزبان (مارگريو) براندنبورگ و از رهبران توسعه طلبي آلماني سده دوازدهم در شرق اروپا. او سرزمين هاي پهناوري را از تصرف قبايل "کافر" اسلاو خارج کرد و رعاياي توتوني خود را به اين مناطق انتقال داد.
33. Ascanian
خاندان حکومتگر آلماني که اقتدار آنان تا سده بيستم تداوم داشت. نام آنان از قلعه آسکرسلبن (Aschersleben) اخذ شده. در آغاز کنت بودند و در زمان آلبرت خرس براندنبورگي بها مارگريوي (مارکيزي) ارتقا يافتند. شاخه اي از اين خاندان تا سال 1918 بر دوک نشين آنهالت حکومت کرد.
34. Brunswick, Braunschweig
35. Lüneburg
36. Lower Saxony, Niedersachsen
37- از حوالي نيمه سده سيزدهم دوک ساکسوني به يکي از هفت "برگزيننده" امپراتور روم مقدس بدل شد. در سال 1422 حکومت اين منطقه به خاندان وتين انتقال يافت. ترکيب خاندان هاي هانوور (ولف) و وتين (ساکسوني) خاندان سلطنتي کنوني انگيس را مي سازد.
38. Welf Otto IV, Otto of Brunswick (1175?-1218)
39. Otto the Child (d. 1252)
40. Brunswick-Calenberg-Göttingen
41. Ernest Augustus I (1629-1698)
42. Kurfürst (Elector)
در کوران رقابت و ستيز خاندان هاي حکومتگر آلماني بر سر تصاحب مقام امپراتوري روم مقدس، از حوالي سال 1273 چهار تن از متنفذترين ايشان به همراه سه تن از اسقف هاي آلمان شورايي تشکيل دادند و تعيين امپراتور بعدي را به دست گرفتند. اعضاي اين شورا "برگزيننده" (کورفورست) ناميده مي شدند. اين شورا با "فرمان طلايي" سال 1356 کارل چهارم، شاه بوهم (1346-1378) و امپراتور روم مقدس (1355-1378)، تسجيل شد. اعضاي سکولار (غيرروحاني) آن عبارت بودند از دوک ساکسوني، کنت پالاتينيت کناره ی راين (سفلي)، مارگريو (مارکيز= حاکم مرزبان) براندنبورگ و شاه بوهم. اعضاي روحاني عبارت بودند از اسقف هاي ترير و ماينز و کلن. اين اقدام مورد حمايت پاپ بود و گامي در جهت محدود کردن خودکامگي حکام سکولار آلمان و تلاش ايشان براي کاهش نظرات کليسا انگاشته مي شد. کارل چهارم نيز هوادار جدي کليساي رم بود تا بدان حد که ويليام اوکامي، متأله نامدار مسيحي او را "شاه کشيشان" خوانده است. بعدها، حکمرانان باواريا (1623-1778)، هانوور (از 1629) و ورتمبرگ و هسه کاسل (از 1803) به ترکيب اين جمع افزوده شدند. با انحلال امپراتوري روم مقدس (1806) اين مقام از بين رفت ولي حاکم هسه کاسل تا اواخر سده نوزدهم عنوان "برگزيننده" را همچنان به کار مي برد.
43. Sophia of the Palatinate (1630-1714)
44. Ivan VI (1740-1764)
45. Anton Ulrich of Braunschweig-Bevern-Lüneburg
46. Judaica, vol. 4, p. 1421; vol. 7, pp. 1277-1278.
47. Hertz Samson
48. Israel Jacobson (1768-1828)
49. ibid, vol. 9, p. 1240.
50. Gottfried Wilhelm Leibniz (1646-1716)
51. Nürnberg
52. Gould, ibid, vol. III, p. 94.
53- دورانت، همان مأخذ، ج 8، ص 752.
54. Baron von (Johann Christian) Boyneburg (1622-1672)
55. Louis le grand monarque, le roi soleil
56. Johann Philipp von Schönborn
57. Britannica, 1977, vol. 10, p. 786.
58- دورانت، همان مأخذ، ج 8، ص 753.
59. ibid, vol. 11, p.123.
60. ibid, vol. 10, p. 786.
واژه "موناد" (monad) از "موناس" (monas) يوناني به معني "واحد" اخذ شده. اين مفهوم را فيثاغورثيان به کار مي بردند به معناي عدد "يک" که تمامي اعداد بعدي از آن مشتق شده. قبل از لايب نيتس، جيوردانو برونو در رساله ی درباره ی واحد، عدد و شکل (1591) انديشه مونادي را مطرح ساخت. لايب نيتس اين مفهوم را بسط داد و "موناد" را در بنيان هستيِ شناسي فلسفي خود قرار داد. "موناد" جوهري واحد، بنيادي، غيرمادي و پوياست و نظم جهان هستي تجلي مشتقات مادي اوست. از آنجا که لايب نيتس معتقد بود هر پديده اي را مي توان به صورت نظمي از اعداد، شکل ها و رنگ ها خلاصه کرد، او را آغازگر دانش جديد کامپيوتر مي دانند.
61. Innocent XI Blessed[Benedetto Odescalchi] (1611-1689)
به رغم مخالفت لويي چهاردهم فرانسه در 21 سپتامبر 1676 پاپ شد و تا زمان مرگ در اين سمت بود. از لئوپولد اول، امپراتور هابسبورگ، و جان سوم پادشاه لهستان در جنگ عليه عثماني حمايت مي کرد.
62. ibid.
63. Hofrat
64. Annales Imperii: Occidentis Brunsvicenses.
65. William, Duke of Gloucester
66- ملکه آن نوزده فرزند زاييد که همه در زمان زايمان يا پس از آن مردند.
67. Britannica, 1977, vol. 10, pp. 787-788.
68- به نوشته بريتانيکا، احتمالاً نامه غضب آلودي از ملکه آن سبب تسريع مرگ سوفيا شد.
69. Reichhofrat
70. Britannica, 1977, vol. 10, p. 788.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.