يک ديدگاه در زمينه منشأ فراماسونري به کساني تعلق دارد که اين نهاد را تداوم فرقه هاي شهسواري دوران جنگ هاي صليبي مي دانند. در ميان فرقه هاي متنوع صليبي "طريقت شهسواران معبد" (1) مورد توجه است و لذا اين ديدگاه به "منشأ معبدي فراماسونري" (2) شهرت دارد. امروزه، منابع رسمي ماسوني عموماً اين نظر را رد مي کنند و هيچگونه پيوند مستقيم تاريخي ميان فراماسونري و فرقه هاي متنوع صليبي نمي شناسند. (3)
اين ديدگاه را نخستين بار شواليه رمزي در پيوست نامه 20 مارس 1737 خود به کاردينال فلوري مطرح ساخت. قاعدتاً او مطالب مندرج در اين رساله را در جلسات ماسون ها بيان داشته و بعدها لسينگ، از طريق استادان "لژ هامبورگ" با آن آشنا شده است. رمزي مدعي بود که شهسواران معبد هم جنگجو بودند هم معماراني ماهر؛ و طبق الگوي "اسرائيلياني" که در گذشته به بازسازي معبد سليمان مشغول بودند، در يک دست شمشير داشتند و در دست ديگر سنگ و ادوات بنايي. آنان نخستين لژها را در فلسطين به پا کردند. در زمان هشتمين و آخرين جنگ صليبي، پرنس ادوارد (ادوارد اول بعدي)، که ناظر شکست شهسواران معبد از رکن الدين بيبرس بندقداري، سلطان مصر (1260-1277) بود، بقاياي ايشان را در انگلستان سکني داد. آنان در اين سرزمين يک "کلني برادري" تأسيس کردند و نام "فراماسون" را بر آن نهادند. از آن پس، انگلستان به جايگاه و کانون مرکزي "فراماسون ها" بدل شد تا اکنون که فرانسه را به يکي از کانون هاي مرکزي خويش بدل ساخته اند. رمزي مي نويسد:
واژه فراماسون را نبايد به معناي ادبي، خام و ظاهري آن گرفت، زيرا بنيانگذاران [طريقت] ما کارگران ساده سنگ کار نبودند... آنان نه تنها معماراني ماهر بودند، بلکه شاهزادگاني دين خو و جنگجو بودند که هدفشان تنوير، تهذيب و صيانت از ارجمندترين معابد زنده بود... در زمان جنگ هاي صليبي در فلسطين، برخي شاهزادگان، لردها و شهروندان با هدف احياي معبد مسيح در سرزمين مقدس متحد شدند...آنان طبق توافق ميان خود، نمادهاي باستاني و کلمات رمز برجوشيده از دين را براي شناسايي خويش به کار مي گرفتند... اين پيوندي ارجمند بود براي متحد کردن مسيحيان ملت ها در سازمان برادري.
در بخش ديگري از نوشته رمزي چنين مي خوانيم:
جهان چيزي نيست جز يک جمهوري عظيم؛ هر ملت يکي از خانواده هاي آن است و هر فرد يک کودک آن. انجمن ما با اين هدف تأسيس شد تا اين اصول اساسي را احيا کند و توسعه دهد. ما خواستار آنيم که تمامي انسان ها را بار ديگر متحد کنيم... تا بدانجا که منافع "برادري" به منافع تمامي نوع بشر بدل شود... نياکان ما، صليبيون، خواستار آن بودند که آحاد اعضاي ملت ها را در يک جمعيت برادري متحد کنند و ما اجراي اين برنامه را به ايشان مديونيم... رازهاي ما چيزي نيست جز کلمات جنگي [رمزهاي نظامي] که صليبيون به کار مي بردند تا همقطاران خويش را تميز دهند... (4)
در بررسي نظريه شواليه رمزي به چند نکته بايد توجه نمود:
1- رمزي اين مطالب را در رساله اي عنوان کرده که براي رفع سوء ظن لويي پانزدهم و کاردينال فلوري به فراماسونري نگاشته و لذا در آن کوشيده تا از طريق ارائه پيوند تاريخي فراماسونري با شهسواران صليبي به اين نهاد جديد مقبوليت و مشروعيت بخشد. در فضاي اروپاي سده هيجدهم، تکيه بر يادمان و نوستالژي صليبي تأثير فراوان داشت زيرا تمامي خاندان هاي سلطنتي و بخش مهمي از خاندان هاي اشرافي اروپا (5) از تبار مستقيم شهسواران صليبي بودند. در فرانسه اين اقدام به ويژه مؤثر بود زيرا لويي نهم، نياي خاندان بوربن، (6) به عنوان رهبر واپسين جنگ بزرگ صليبي شناخته مي شد و به اين دليل در سال 1297 کليساي رم او را به "لويي قديس" ملقب ساخت. خاندان هاي سلطنتي هابسبورگ (روم مقدس)، آويش و براگانزا (پرتغال)، هوهن زولرن (پروس)، هانوور (بريتانيا)، اسکانديناوي و حکمرانان محلي آلمان و ايتاليا نيز چنين وضعي داشتند.
2- نکته مهم ديگر، پيشينه و سنن پيوندهاي شهسواران معبد با اليگارشي يهودي است. در واقع، اين تنها حلقه ارتباطي مستقيمي است که مي تواند فرقه صليبي فوق را با فراماسونري سده هيجدهم مرتبط کند. اين در حالي است که فرقه شهسواران معبد از زمان انحلال آن به وسيله پاپ کلمنت پنجم (1312) و اعدام استاد اعظم آن، ژاک دموله (1314)، (7) به طور ظاهري و رسمي از ميان رفته و برخلاف ساير فرقه هاي صليبي، هيچ يک از دربارهاي اروپا خود را وارث و متولي آن نمي دانستند. در اين رابطه، نکات زير قابل تأمل است.
فيليپ چهارم (فيليپ نيکو)، پادشاه فرانسه (1285-1314)، در سال 1306 صرافان و رباخواران يهودي و ايتاليايي را دستگير و از فرانسه اخراج کرد (8) و کمي بعد (1307) به دستگيري و سرکوب شهسواران معبد دست زد. در اين زمان، شهسواران معبد به چنان ثروتي دست يافته بودند که "بانکداران شاهان" (9) شمرده مي شدند و از دوران جنگ هاي صليبي به عنوان "کارگزار مالي دربار فرانسه" (10) عمل مي کردند. دو حادثه فوق (دستگيري و اخراج يهوديان و سرکوب شهسواران معبد) قطعاً بايد اجزاي پيوسته يک سياست و واکنش در برابر يک پديده اجتماعي ارزيابي شود. فيليپ چهارم به عنوان پادشاهي مدير و مدبر شناخته مي شود و در زمان او بود که فرانسه در سراسر اروپاي مسيحي به اعتبار و اقتدار مادي و معنوي دست يافت. (11) بنابراين، سياست فوق را بايد اقدامي در جهت پايان دادن به فساد بي رويه و لجام گسيخته مالي و قلع و قمع گروه هاي غارتگر شکل گرفته در دوران جنگ هاي صليبي ارزيابي کرد. پيوند تنگاتنگ ميان رباخواران يهودي و شهسواران معبد، به دليل کارکردهاي مشترک مالي اين دو گروه، کاملاً طبيعي است. بايد اضافه کنيم که ژاک دموله و ساير سران فرقه نه تنها به ثروت انبوهي رسيده بودند، بلکه پس از اخراج صليبيون از عکا (بهار 1291) و استقرارشان در قبرس، شايعات گسترده اي در اروپا رواج يافت که ايشان را به "شيطان پرستي" (12)، "کفرگويي و اهانت به مقدسات" (13)، "انکار مسيح"، "اقدامات غيراخلاقي" و "لواط" (14) متهم مي کرد. (15) موله، کمي پس از دستگيري، اقرار کرد که در زمان عضويت در فرقه فوق منکر مسيح شده است. (16)
در همين زمان، در انگلستان سياستي مشابه با فرانسه جريان داشت که بيانگر حضور همان پديده اجتماعي در اين کشور است و شاهدي است بر تحليل فوق. ادوارد اول، که او نيز چون فيليپ چهارم به عنوان پادشاهي مدبر و کاردان شناخته مي شود، از سال 1297 مبارزه رباخواري يهودي شکل گرفته در دوران جنگ هاي صليبي را آغاز کرد و در سال 1290 به اخراج يهوديان دست زد. با مرگ او (1307)، پسرش، ادوارد دوم، به قدرت رسيد و در اوايل سلطنتش شاخه فرقه شهسواران معبد را در انگلستان منحل کرد. اين سياست ادوارد دوم بايد تداوم عملکرد ادوارد اول انگاشته شود.
معهذا، به رغم فرمان پاپ و انحلال سازمان شهسواران معبد در فرانسه و انگلستان، پايگاه اين فرقه در پرتغال استوار ماند و در پوششي جديد نقش بسيار مهم ولي کمتر شناخته شده اي در حوادث تاريخي پسين ايفا نمود. اين به دليل پيوندي است که از بدو تأسيس پادشاهي پرتغال ميان شهسواران معبد و خاندان حکومتگر پرتغال وجود داشت. آلفونسوي اول، (17) نخستين پادشاه پرتغال (1139-1185)، در جنگ با مسلمانان اندلس از حمايت نظامي شهسواران معبد برخوردار بود و همين امر وي را قادر ساخت تا در اکتبر 1147 شهر ليسبون (18) را به تصرف در آورد. (19) هنري کويل مي نويسد: پس از صدور فرمان کلمنت پنجم عليه شهسواران معبد (1312)، شورايي از مقامات کليساي پرتغال براي رسيدگي به اتهامات شاخه اين فرقه در پرتغال گرد آمد و به سود آن رأي داد. اين در زمان سلطنت دينيز (20) است. از آنجا که شهسواران معبد در پرتغال بسيار ثروتمند، متنفذ و داراي رابطه ي حسنه با دربار بودند، دينيز از مرگ کلمنت پنجم (1314) استفاده کرد و فعاليت اين فرقه را با نام جديد "شهسواران مسيح" (21) تداوم بخشيد. اين فرقه در سال 1319 حمايت پاپ بعدي (جان بيست و دوم) را به دست آورد و بعدها نقش مهمي در توسعه مستعمراتي پرتغال ايفا نمود و امتيازات فراواني در مستعمرات پرتغال کسب کرد. به نوشته کويل، درباره ي سرنوشت بعدي اين فرقه مطلبي در دست نيست. (22)
مي دانيم که نخستين تحرکات ماوراء بحار پرتغال و دنياي غرب با هنري دريانورد (23)آغاز شد. اين هنري از 26 سالگي (1420) تا پايان عمر (1460) استاد اعظم همان "طريقت شهسواران مسيح" بود در حالي که از "تقدس" کمترين بهره اي نداشت و در جواني صاحب يک دختر نامشروع شده بود. او پولي را که از طريق اعضاي ثروتمند فرقه به دست مي آورد صرف نقشه کشي و تدارک حمله به آفريقا مي کرد و هدفش مسيحي کردن "کفار" عنوان مي شد. تمامي کشتي هاي هنري پرچم "صليب سرخ"، منقوش بر پارچه سفيد، را بر خود داشتند و اين همان پرچم شهسواران معبد در دوران جنگ هاي صليبي است. (24) هنري پس از حمله به بندر مراکشي سبته [سيتا] (1415)، "دوک ويشو" (25) و "لرد کاويلا" (26) شد، از سال 1419 از دربار کناره گرفت، در جنوبي ترين نقطه پرتغال در سواحل صخره اي ساگرش، (27) دربار کوچکي برپا کرد و منجمان، نقشه برداران، کشتي سازان، ماجراجويان و دزدان دريايي را گرد آورد. اين کنامي بود براي تهاجم و دستبرد به جزاير و سواحل دنياي اسلام و قاره آفريقا و تجارت برده. بريتانيکا مي نويسد:
هنري طراح استراتژي بلندمدتي بود که تا زمان مرگ وي به اجرا در نيامد. طبق اين استراتژي، اروپاي مسيحي از طريق ايجاد ارتباط با جنوب آفريقا و صحرا و آسيا، دنياي اسلام را به محاصره مي گرفت و اقتدار آن را از پيرامونش مورد حمله قرار مي داد. (28)
اين همان استراتژي است که 37 سال پس از مرگ هنري با سفر واسکو داگاما آغاز شد. گفتيم که دائره المعارف آمريکانا واسکو داگاما را مأمور اجراي "سياستي برنامه ريزي شده" خوانده است. چنين بود که نام هنري به عنوان بنيانگذار استعمار اروپايي و تجارت جهاني برده، و به تعبير بريتانيکا "آغازگر عصر بزرگ اکتشافات دريايي که به سلطه اروپاييان بر جهان انجاميد" (29) در تاريخ به ثبت رسيد.
3- شواليه رمزي، چون دکتر ريچارد راولينسون، واپسين دوران جنگ هاي صليبي، يعني نيمه دوم سده سيزده ميلادي، را به عنوان سرآغاز "فراماسونري" عنوان مي کند. اين همان زمان ظهور طريقت کابالا و همان مقطع تاريخي مهمي است که درباره ي اهميت آن چنين گفته ايم:
در اين زمان حکمرانان اروپا فرسوده تر و گرفتارتر از آن بودند که رغبتي به تداوم جنگ هاي صليبي نشان دهند. معهذا، کانون هايي بودند که مي کوشيدند به شکل هاي مختلف آتش "جهاد" ضد اسلامي را بار ديگر شعله ور سازند... در اين زمان، نهمانيدس دو سالي است که در منطقه جنگي حضور دارد. و نيز مي دانيم که والنسيا کانون تکاپوي اليگارشي يهودي اروپا و پايگاه خاندان لوي است؛ هماناني که، به نوشته دائره المعارف يهود، از نيمه دوم سده سيزده با سازمان صليبي "شهسواران معبد" پيوند داشتند. اکنون در دست همان زمان است و اکنون ماجراجويان "طريقت شهسواران معبد" تنها مدافعان جدي مستملکات صليبيون در فلسطين به شمار مي روند.
4- در جلد دوم کتاب زرسالاران درباره ي پيشينه خاندان لوي در شبه جزيره ايبري شرحي به دست داده ايم و گفته ايم که، طبق برخي اسناد، آنان در نيمه دوم سده سيزدهم با فرقه شهسواران معبد پيوند داشتند. در اين اسناد از اعضاي خاندان فوق به عنوان "انسان معبدي" (30) ياد شده است. از اين بحث چنين نتيجه گيري کرديم:
پيوند خاندان لاوي با طريقت شهسواران معبد گوياي آن است که اعضاي سازمان فوق شبه جزيره ايبري را مکاني مناسب براي تداوم چپاولگري هاي صليبي يافتند، در دربارهاي اسپانيا مستقر شدند، با سرمايه گذاري مالي و پشتوانه اطلاعاتي يهودياني چون خاندان لاوي دسته هايي مشابه گروه آل سيد تشکيل دادند و بدينسان از طريق غارت مسلمانان تا ساليان مديد تکاپوي خود را تداوم بخشيدند.
همين تکاپو بود که فتح غرناطه را ميسر ساخت و با پشتوانه ثروت انبوه ناشي از غارت غرناطه بود که يهودياني چون اسحاق آبرابانل، لويي سانتانگل و گابريل سانچز هزينه سنگين سفر کريستف کلمب را، مستقل از خزانه دربارهاي آراگون و کاستيل، فراهم آوردند و او را روانه درياها کردند. بريتانيکا در زندگينامه "فرديناند کاتوليک"، شاه آراگون، مي نويسد:
فتح غرناطه حمايت[مالي] از سفرهاي اکتشافي کلمب در اقيانوس اطلس را ميسر شاه ساخت. دانسته نيست که فرديناند درباره کلمب چگونه مي انديشيد يا درباره طرح او چه داوري داشت. به اين نيز اشاره اي نشده که اولين سفر کلمب با پول دربار آراگون انجام شده باشد؛ [در واقع،] مبلغ 1.157.000 مراودي [هزينه اين سفر] از خزانه "سانتا هرمانداد" [سازمان برادري مقدس] (31) تأمين شد. (32)
اين سازماني مستقل به سبک فرقه هاي شهسواري صليبي بود که در سرزمين هاي اشغالي فرديناند و ايزابل به عنوان پليس و سازمان امنيت عمل مي کرد و اداره آن با يهوديان نوکيشي بود که بيش از مسيحيان دغدغه "جهاد صليبي" داشتند.
در نسل پس از شواليه رمزي، بارون فن هاند، بنيانگذار "طريقت مراقبه کامل"، به عنوان برجسته ترين هوادار نظريه ي منشاء معبدي فراماسونري شناخته مي شود؛ و در واقع سازمان ماسوني که او تأسيس کرد از نظر کارکرد شباهتي تام به فرقه هاي صليبي داشت. هاند مدعي بود که شهسواران معبد به اسکاتلند گريختند و با بنايان اسکاتلندي آميختند. آنان در اين سرزمين فرقه اي به نام "فراماسونري سرخ" (33) تأسيس کردند که در رأس آن استاد اعظمي با عنوان "برتر ناشناخته" (34) يا "شهسوار پر سرخ" (35) جاي داشت. (36) بدينسان، اسکاتلند در فراماسونري اهميتي ويژه مي يابد زيرا کنام شهسواراني انگاشته مي شود که طي سده ها فرقه خود را در اين سرزمين محفوظ داشتند تا سرانجام در سال 1717 آن را تجديد سازمان دادند. چنانکه مي بينيم، در روايت شواليه رمزي و در افسانه بارون فن هاند کمترين اشاره اي به اسپانيا و پرتغال، به عنوان تنها مکاني که به طور مستند مي توان تداوم فرقه شهسواران معبد را رديابي کرد، مندرج نيست.
توضيحاتي که درباره ي پيوند تاريخي و اشتراکات سياسي و فرهنگي شهسواران معبد و طريقت کابالا ارائه داديم، روشن مي کند که ديدگاه ما، که فراماسونري را تداوم فرقه هاي رازآميز گذشته و برجوشيده از مکتب کابالا و سازمان هاي يهوديان مخفي مي داند، با نظريه "منشأ معبدي"، به شکل واقعي و به دور از پيرايه ها و افسانه هاي گمراه کننده، منافاتي ندارد. بهرروي چه فراماسونري ادامه فرقه شهسواران معبد انگاشته شود چه نه، تأثير ميراث و سنن و فرهنگ صليبي در گسترش سريع فراماسونري در اروپاي سده هيجدهم آشکار است. اين تأثير به طريقت شهسواران معبد محدود نيست و تمامي سازمان هاي متنوع شهسواري صليبي را در برمي گيرد.
به نوشته بريتانيکا، در اروپاي سده هاي ميانه کارکرد اصلي فرقه هاي ديني شهسواري جنگ با مسلمانان بود. سپس در دوران جنگ هاي صليبي، در فلسطين اشغالي چهار سازمان شهسواري پديد آمد: شهسواران سن جان، شهسواران معبد، شهسواران توتوني و شهسواران سن لازاروس. (37) در کوران جنگ هاي صليبي شبه جزيره ي ايبري عليه مسلمانان نير برخي فرقه هاي شهسواري پديدار شدند مانند شهسواران کالاتراوا (38) و شهسواران سن جيمز شمشير (سانتياگو) (39) در دولت هاي مسيحي اسپانيا و طريقت سن بنديکت آويش (40) در پرتغال. (41) اين گروه هاي شهسواري با فرمان پاپ رسميت مي يافتند و رسماً در زير نظر کليسا قرار داشتند. اين استقلال از شاهان و حکمرانان سکولار و حضور افراد متعلق به سرزمين هاي گوناگون در صفوف فرقه هاي فوق به ايشان "سرشتي واقعاً بين المللي" (42) مي داد. ساختار اين فرقه ها به شدت متمرکز بود؛ در رأس هر فرقه يک "استاد اعظم" جاي داشت و اعضا به رده هايي چون "استاد ناحيه اي"، "پيشکسوت اعظم" و "شهسوار" تقسيم مي شدند.
"پرستاران سن جان اورشليم" يا "شهسواران پرستار" يا "شهسواران سن جان" عنوان اعضاي "طريقت جان مقدس" (43) است. اين فرقه، به دلايلي که توضيح خواهيم ديد، "شهسواران رودز" و "شهسواران مالت" نيز ناميده مي شود. منشأ طريقت فوق به زائرسرايي مي رسد که "تجار ايتاليايي" در بيت المقدس به پا کردند. کشيشي به نام جرارد به عنوان بنيانگذار و اولين رئيس اين طريقت شناخته مي شود. او در زمان حکومت گادفري بويلوني (44) رياست "زائرسرا" يا "بيمارستان" فوق را به دست داشت. اعضاي اين طريقت گويا در آغاز به پرستاري از زوار بيمار و فقير و صليبيون زخمي اشتغال داشتند. اين "پزشکان" و "پرستاران" کمي بعد به صورت دسته هاي مسلح خشني جلوه گر شدند که کارکرد اصلي شان عمليات نظامي عليه مسلمانان بود. به زوديف طريقت فوق بسيار ثروتمند شد و شبکه مقتدر سازمان خويش را در سراسر اروپاي مسيحي گسترد. به نوشته آمريکانا، طي سده هاي پسين اين طريقت به عنوان "گارد پيشاهنگ دفاع از اروپاي مسيحي" شناخته مي شد. (45) با سقوط بندر عکا و اخراج نهايي صليبيون از فلسطين (بهار 1291)، شهسواران سن جان، چون شهسواران معبد، به جزيره قبرس پناه بردند و به تکاپوي خود براي اشغال مجدد فلسطين ادامه دادند. آنان در سال 1309 جزيره رودز (46) را از تملک امپراتوري بيزانس خارج کردند و آن را به سنگر مقدم اروپاي مسيحي بدل نمودند. در اين دوران بود که به "شهسواران رودز" شهرت يافتند. آنان به عنوان يک دولت مستقل بر اين جزيره حکومت مي کردند و با نيروي دريايي خود به تجاوز و دزدي در شرق مديترانه اشتغال داشتند. سرانجام، در سال 1552 ميلادي، سليمان قانوني، سلطان عثماني، جزيره رودز را به تصرف در آورد و اعضاي فرقه را از درياي اژه بيرون راند. شهسواران سن جان مدتي آواره بودند تا سرانجام کارل پنجم، امپراتور روم مقدس و پادشاه اسپانيا، در چارچوب تحرکات صليبي خود در شمال آفريقا، در سال 1350 جزيره مالت (47) را به ايشان بخشيد. سران فرقه، که اينک "شهسواران مالت" خوانده مي شدند، دژي استوار در جزيره برپا کردند و تا مدتي به تحرکات نظامي عليه مسلمانان منطقه مشغول بودند. بتدريج، کارکردهاي نظامي- ديني فرقه به فراموشي سپرده شد و سران آن به فئودال هاي ستمگر و تجار بزرگي بدل شدند که آميزش اجتماعي اندکي با مردم جزيره داشتند. به اين دليل است که در سال 1798 ناپلئون بدون کمترين مقاومت مالت را اشغال نمود و مردم جزيره به استقبال وي شتافتند.
شواليه رمزي مي نويسد شهسواران معبد از بدو تأسيس در فلسطين اشغالي، تلاش براي "اتحاد مسيحيان متعلق به تمامي ملت ها در يک انجمن اخوت" را آغاز کردند.
از اينرو، طريقت ما پيوندي نزديک با طريقت سن جان اورشليم برقرار کرد. از آن زمان لژهايي ما "لژ سن جان" خوانده مي شود. اين اتحاد بر اساس سرمشق اسرائيلياني بود که معبد دوم را برپا کردند... (48)
ادعاي رمزي کذب محض است و با اين هدف عنوان شده که از محبوبيت شهسواران سن جان در ميان کاتوليک ها به سود نهاد نوظهور فراماسونري بهره برداري شود. در واقع، در زمان جنگ هاي صليبي دو فرقه شهسواران معبد و شهسواران سن جان رقيب و خصم بودند و مورخين رقابت و دسيسه هاي اين دو عليه هم را از عوامل شکست صليبيون مي دانند. (49) رابطه خصمانه اين دو فرقه، پس از اخراج از عکا و استقرار در قبرس تداوم يافت و شهسواران سن جان در انحلال و سرکوب شهسواران معبد نقش داشتند. به اين دليل است که پس از انحلال طريقت شهسواران معبد، پاپ کلمنت پنجم اموال مفصل آن را به طريقت سن جان بخشيد.
بزرگترين سازمان مسلح آلماني در دوران جنگ هاي صليبي فرقه "شهسواران توتوني زائرسراي مريم مقدس" (50) است که به طور خلاصه به "شهسواران توتوني" شهرت دارد. طريقت فوق در دوران جنگ صليبي سوم، در زمان اشغال بندر عکا (1191)، تأسيس شد. اين طريقت نيز چون شهسواران سن جان، در پيرامون زائرسرايي شکل گرفت که به تيمار مجروحين جنگي و بيماران اختصاص داشت. اين "زائرسرا" يا "بيمارستان" را گويا گروهي از "تجار بنادر آلمان" ايجاد کرده بودند. با مرگ هنري ششم، (51) امپراتور روم مقدس از خاندان هوهنشتاوفن، (52) طرح بزرگ او براي اشغال فلسطين عقيم ماند. در نتيجه، حکمرانان و اسقف هاي آلماني و آمالريک دوم، (53) شاه قبرس و اورشليم، براي جلوگيري از بازگشت صليبيون آلماني به موطن شان، به اين طريقت امتيازات مادي فراواني دادند و در 1199 پاپ آن را به رسميت شناخت. در رأس فرقه يک استاد اعظم (54) مادام العمر جاي داشت و در زير فرمان او پنج "لرد اعظم" بودند که امور فرقه را اداره مي کردند. لباس اعضاي فرقه روپوش سفيدرنگ با نقش صليب سياه بود.
شهسواران توتوني، مانند شهسواران معبد به رغم پوشش ديني و ادعاهاي دور و دراز در اين زمينه، تقيدي به پاپ و دستگاه کليسا نداشتند و در واقع سازماني از اشراف و شهسواران آلماني بودند که "جهاد" صليبي را بهترين راه تأمين مطامع تجاوزکارانه و غارتگرانه خويش مي شناختند. اقتدار واقعي اين فرقه از زمان استاد اعظمي (1210-1239) يک بارون آلماني به نام هرمن فن زالتسا (55) آغاز شد که دوست نزديک و مشاور فردريک دوم هوهنشتاوفن، (56) امپراتور فاسد و خودکامه روم مقدس، بود. او در لشکرکشي سال 1228 فردريک به بيت المقدس همراه او بود. (57) دائره المعارف بريتانيکا از زالتسا به عنوان "ديپلمات" فردريک دوم ياد مي کند (58) و اين نشان مي دهد که او در مذاکرات با الکامل، سلطان ايوبي مصر، نقش داشت. بهرروي، اين حمايت فردريک دوم هوهشتاوفن بود که براي فرقه فوق جايگاهي برجسته در تاريخ اروپا به ارمغان آورد و آن را در رأس مستعمرات پهناوري در شرق اروپا و منطقه بالتيک جاي داد.
زالتسا، که "جهاد" صليبي در فلسطين را بي نتيجه مي ديد، راه سودآورتري را برگزيد و کمي پس از نيل به مقام استاد اعظمي فرقه، از سال 1211 گروهي از شهسواران خود را براي "مسيحي کردن" قبايل ترک کومان (قبچاق هاي غربي) (59) و تصرفي اراضي ايشان در خدمت آندريو دوم، (60) شاه مجارستان قرار داد. شهسواران توتوني به مدت 14 سال در اين سرزمين به غارت اشتغال داشتند تا سرانجام آندريو و مقامات کليساي مجارستان به ستوه آمدند و در سال 1225 اخراج شان کردند. کمي بعد (1226)، کنراد، دوک لهستاني مازوويا، (61) از زالتسا درخواست کرد که شهسواران توتوني را براي "مسيحي کردن" قبايل "کافر" بروسي، که در همسايگي وي مي زيستند، در سرزمين او مستقر کند. بروسي ها، (62) که نام دولت بعدي "پروس" مأخوذ از ايشان است، قبايلي بودند در جنوب شرقي درياي بالتيک که به شکار و پرورش زنبور عسل و رمه داري اشتغال داشتند. امپراتور فردريک دوم اين اقدام را تأييد کرد و طي حکمي که به "فرمان طلايي رميني" (63) شهرت دارد، سرزمين قبايل بروسي را به زالتسا و فرقه اش بخشيد. (64)
بدينسان، به ويژه از سال 1233، شهسواران توتوني تهاجم گسترده و و خونيني را به سرزمين بروسي ها آغاز کردند. به نوشته بريتانيکا، آنان به مدت پنجاه سال به تسخير سرزمين قبايل بروسي اشتغال داشتند؛ در اين دوران بخش اعظم مردم بومي را، به ويژه در جريان شورش سالهاي 1261-1283، به کلي از ميان بردند و سلطه سخت خويش را بر منطقه مستقر کردند. (65) آخرين بقاياي مردم بومي بروسي در سده هفدهم به طور کامل در مهاجرين آلماني مستحيل شدند و نشاني از ايشان برجاي نماند. (66) تجاوز شهسواران توتوني به سمت شرق تسري يافت و آنان دست اندازي به اراضي مردم مسيحي (ارتدکس) روس را نيز آغاز کردند که در اين زمان تابع خانات قبچاق بودند. سرانجام، در آوريل 1242 آلکساندر نوسکي طي نبردي بر روي درياچه پيپوس (چودسکويه) (67) شهسواران توتوني را شکستي سهمگين داد و به توسعه طلبي ايشان به سوي شرق پايان بخشيد. اين ماجرا به "جنگ بر روي يخ" (68) شهرت دارد و سرگي آيزنشتين در فيلم "آلکساندر نوسکي" (1938) آن را به تصوير کشيده است.
در کوران اين "جهاد" تجاوزکارانه و بي رحمانه عليه "کفار" اسلاو، تعداد کثيري از شهسواران و ماجراجويان آلماني و لهستاني آرمان "اورشليم" و سرزمين فلسطين را رها کرده و به فرقه فوق پيوستند و بدينسان شمار اعضاي فرقه به شدت افزايش يافت. اين "جهاد" البته سودآور بود. يک سوم اراضي مفتوحه به کليساي رم تعلق مي گرفت و بقيه ميان سران و اعضاي فرقه تقسيم مي شد. آنان با ثروت هنگفتي که از طريق تاراج مردم بومي به چنگ مي آوردند، به احداث قلعه هاي مستحکم و گاه باشکوه به عنوان محل اقامت و مرکز حکومت خويش مي پرداختند و براي کشت و زرع و دامداري در اراضي حاصلخيزي که از جمعيت بومي تهي شده بود، توده هاي انبوهي از سرف هاي آلماني را به اين مناطق مي کوچاندند. معهذا، متصرفات فرقه چنان وسيع بود که امکان بهره برداري از تمامي آن براي ايشان وجود نداشت. لذا، سران فرقه بخشي از اراضي را به عنوان تيول به ساير اشراف آلماني و لهستاني واگذار کردند. رهبران فرقه در سال 1263 رسماً مجوز تجارت را از پاپ دريافت کردند و صادرات غله سرزمين پروس را نيز در انحصار خود گرفتند. بدينسان در آغاز سده چهاردهم ميلادي فرقه شهسواران معبد در رأس يک دولت فئودالي نيرومند و ثروتمند جاي داشت که نه تنها پروس بلکه سرزمين هاي ديگري را در شرق درياي بالتيک و اراضي پهناوري را در جنوب آلمان متصرف بود. يتر مونتس (69) مي نويسد: "سرشت اشرافي و بيگانه فاتحان سبب مي شد که مردم بومي پروس از ايشان ناراضي باشند به رغم اينکه استعمارگران آلماني تمايل داشتند با مردم بومي بياميزند". (70)
با گروش تمامي سکنه شرق اروپا به مسيحيت، اوضاع دگرگون شد. در سال 1386 ليتواني مسيحي و لهستان مسيحي، در زير رهبري خاندان ياگلون، (71) عليه فرقه شهسواران توتوني متحد شدند. بدينسان "جهاد صليبي" سده سيزدهم صبغه کاملاً قومي يافت و به جنگ ميان مسيحيان آلماني و اسلاو بدل گرديد. از اين زمان اقتدار فرقه رو به افول نهاد. اتحاد ليتواني و لهستان در سالا 1410 شکستي سخت بر شهسواران توتوني وارد ساخت و آنان را از بخش مهمي از متصرفات شان اخراج نمود. در همين حال، در ميان سکنه مهاجر آلماني نيز، که اينک بخش اعظم مردم پروس را تشکيل مي دادند، نارضايتي شديدي از حکومت جابرانه فرقه شکل گرفت و به اتحاد اشراف و تجار ناراضي پروس با لهستان و ليتواني انجاميد. اين تحولات در نيمه اول سده پانزدهم به اقتدار فرقه در منطقه پايان داد و سرانجام (1466) سران فرقه را مجبور کرد حاکميت پادشاهي لهستان را بپذيرند و به يکي از لردنشين هاي تابع آن بدل شوند.
آلبرت هوهن زولرن، (72) آخرين استاد اعظم فرقه شهسواران توتوني و بنيانگذار دوک نشين پروس، به خاندان آلماني هوهن زولرن تعلق داشت و سومين پسر فردريک هوهن زولرن، حاکم مرزبان (مارگريو) آنزباخ- بايرويت، (73) بود. آلبرت در سال 1510 در رأس طريقت شهسواران توتوني جاي گرفت و لرد پروس شرقي (تابع پادشاهي لهستان) شد. او به مذهب پروتستان گرايش داشت. در سال 1523 مارتين لوتر به وي توصيه کرد که فرقه را منحل کند و مستملکات آن را به يک دوک نشين تابع پادشاهي لهستان بدل نمايد. اين توصيه مورد قبول آلبرت و زيگيسموند اول، (74) پادشاه لهستان، قرار گرفت. در سال 1525 آلبرت انحلال فرقه را اعلام کرد و از سوي زيگيسموند به عنوان دوک موروثي پروس منصوب شد. (75)
از آن پس اعضاي خاندان هوهن زولرن، علاوه بر براندنبورگ، (76) حکومت اين منطقه را نيز به دست گرفتند. در طول سده شانزدهم، حکومت دو شاخه از خاندان فوق بر دو منطقه همجوار براندنبورگ (تابع امپراتوري روم مقدس) و پروس (تابع پادشاهي لهستان) تداوم يافت تا سرانجام يوهان زيگيسموند، (77)حاکم براندنبورگ (1608-1620)، از طريق ازدواج با دختر و تنها وارث دوک پروس (نوه آلبرت هوهن زولرن)، در سال 1618 حکومت منطقه فوق را به ميراث برد و در مقام دوک پروس نيز جاي گرفت. از آن پس حکومت دو منطقه در دست يک فرد از اعضاي خاندان هوهن زولرن بود. پس از يوهان زيگيسيموند، پسر ارشدش، جرج ويلهلم، (78) و سپس فردريک ويلهلم (برگزيننده کبير)، پسر ارشد جرج ويلهلم، حکومت براندنبورگ و پروس را به دست داشتند. "برگزيننده کبير" شوهر عمه و قيم ويليام سوم اورانژ بود و سياست ها و حمايت هاي وي نقش سرنوشت سازي در اعاده حکومت خاندان اورانژ در هلند و صعود بعدي ويليام به سلطنت بريتانيا ايفا نمود. همو بود که در سال 1660 دوک نشين پروس را از تابعيت پادشاهي لهستان خارج کرد. در اوايل سده هيجدهم، لئوپولد اول، امپراتور روم مقدس، به فردريک سوم براندنبورگ، پسر ارشد فردريک ويلهلم، اجازه داد به عنوان شاه اين منطقه تاجگذاري کند. بدينسان او در 18 ژانويه 1701 با نام فردريک اول به عنوان نخستين پادشاه پروس تاجگذاري کرد. درست 170 سال بعد در 18 ژانويه 1871، ويلهلم اول، هفتمين پادشاه پروس، در کاخ ورساي فرانسه تأسيس امپراتوري آلمان را اعلام کرد و با عنوان "قيصر آلمان" (79) تاجگذاري نمود. حکومت خاندان هوهن زولرن بر آلمان با شکست اين دولت در جنگ اول جهاني به پايان رسيد و ويلهلم دوم، نهمين پادشاه پروس و سومين و آخرين قيصر آلمان، پس از استعفا (9 نوامبر 1918) تا زمان مرگ (4 ژوئن 1941) در هلند اقامت گزيد. شاخه ديگري از خاندان هوهن زولرن نيز در سال هاي 1881-1947 بر روماني سلطنت کرد.
دائره المعارف ماکي مي نويسد در تاريخ کمترين نشاني از پيوند واقعي ميان فرقه شهسواران توتوني و فراماسونري نيافتيم. (80) معهذا، بي ترديد، ميراث و سنن فرقه اي شهسواران توتوني در گروش حکمرانان و اشراف آلماني به فراماسونري و تکوين و رشد سريع اين نهاد در سرزمين هاي آلماني نشين سده هيجدهم نقش جدي داشت.
پي نوشت ها :
1. Poor Knights of Christ and of the Temple of Solomon, Order of the Knights Templar, Templars
2. Templar origin of Freemasonry
3- بنگريد به: Mackey, ibid, vol. 1, p. 526; Coil, ibid, pp. 341, 347
4. Gould, ibid, vol. V, pp. 87-89; Mackey, ibid, vol. 2, p. 832; Coil, ibid, p.500.
5- يک نمونه خاندان داگلاس اسکاتلند است.
6- بوربن ها از تبار رابرت دو فرانس، کنت کلرمون، ششمين پسر لويي نهم هستند. پسر کنت کلرمون، به نام لويي در سال 1327 دوک منطقه بوربن فرانسه شد. هنري چهارم اولين عضو اين خاندان است که به سلطنت رسيد (1589). دومين همسر هنري چهارم از خاندان مديچي بود. لويي سيزدهم، دومين پادشاه بوربن فرانسه، حاصل اين وصلت است. لويي سيزدهم با دختر فيليپ سوم اسپانيا ازدواج کرد. لويي سيزدهم از طريق ازدواج خواهر و دخترانش با سه خاندان اصلي سلطنتي اروپا پيوند يافت. فيليپ چهارم (اسپانيا) ويکتور امانوئل اول (ساوي) و چارلز اول (انگلستان). لويي چهاردهم پسر لويي سيزدهم و ملکه آن (دختر فيليپ سوم) است.
7. Jacques de Molay (1243-1314)
ژاک دموله در سال 1265 به عضويت فرقه شهسواران معبد درآمد. به جبهه فلسطين اعزام شد و در جنگ به شهرت رسيد. با سقوط عکا (1291) به همراه ساير شهسواران صليبي در قبرس استقرار يافت و در سال 1298 به عنوان استاد اعظم فرقه فوق برگزيده شد. در حوالي سال 1306 پاپ وي و ساير سران فرقه شهسواران معبد را به فرانسه فراخواند تا درباره جنگ صليبي جديد و اتحاد با شهسواران سن جان اورشليم با ايشان مذاکره کند. مولد به همراه 60 نفر از سران فرقه به فرانسه رفت. او در مذاکره با پاپ هرگونه همکاري با شهسواران سن جان را رد کرد. در 13 اکتبر 1307 به دستور فيليپ چهارم، موله و تمامي همراهانش دستگير شدند. در سال 1312 پاپ کلمنت پنجم فرمان انحلال فرقه را صادر کرد. در مارس 1314 شورايي از کاردينال ها موله و ساير سران فرقه را به مرگ محکوم کرد و تمامي آنان در پاريس سوزانيده شدند.
8. Judaica, vol. 16, p. 1284; "Philip IV (of France)", Microsoft Encarta 97 Encyclopedia.
9. Americana, 1985, vol. 16, p. 509.
10. Britannica, 1977, vol. 14, p. 224.
فرقه شهسواران معبد در طي دوران جنگ هاي صليبي به دليل پيوند مستقيم با پاپ و استقلال از شاهان اروپايي به يک فرقه فراملي بدل شد. سران اين فرقه به شدت درگير معامله غنايم جنگي بودند و از درآمد اين معاملات املاک پهناوري را در سراسر اروپا خريدند. ماجراي معامله قبرس، سومين جزيره بزرگ درياي مديترانه، به روشني گوياي اين عملکرد "شهسواران مسيح" است. قبرس در سال هاي 525-333 پيش از ميلاد در قلمرو دولت ايران بود، سپس به تصرف اسکندر مقدوني درآمد و در سال 58 پيش از ميلاد به امپراتوري روم منضم شد. در سال 1191 ريچارد اول (شيردل)، شاه انگليس، اين جزيره را اشغال کرد و آن را به فرقه شهسواران معبد فروخت. سران فرقه کمي بعد معامله را فسخ کردند. ريچارد نيز در سال بعد آن را به گاي لوزيناني (Guy of Lusignan)، لرد فرانسوي و شاه فلسطين اشغالي (1186-1187)، فروخت. گاي سياست تغيير بافت جمعيتي قبرس را در پيش گرفت و تعداد کثيري از اروپاييان را به اين جزيره مهاجرت داد. آنان به طبقه جديدي از ملاکين بدل شدند. اعقاب گاي لوزنياني تا دهه 1470 بر قبرس حکومت کردند.
11. ibid, p. 223
12. Satanism
13. Blasphemy
14. Sodomy
15. Americana, 1985, vol. 16, p. 509.
16. Britannica, 1977, vol. VI, p. 973.
17. Alfonso I [Alfonso Henriques] (1109-1185)
حکومت محلي پرتغال و کمبرا در سال 868 ميلادي در بخش شمالي کشور کنوني پرتغال تأسيس شد و در قلمرو پادشاهي کاستيل و لئون قرار گرفت. اين منطقه در سده يازدهم ميلادي به کنت نشين بدل شد. در سال 1128 آلفونسو هنريک، از اعقاب فيليپ بورگوندي، کنت پرتغال شد و پس از جنگ با کاستيل و لئون، در سال 1139 با نام آلفونسوي اول، شاه پرتغال، تاجگذاري کرد. اين سرآغاز تاريخ د ولت پرتغال است. در سال 1385 سلطنت پرتغال به اعقاب نامشروع فيليپ بورگوندي انتقال يافت. اين سلسله، که تا سال 1580 بر پرتغال حکومت کردند، به خاندان آويش معروف اند زيرا، ژان اول پسر نامشروع پدرو اول و بنيانگذار سلطنت خاندان آويش، استاد اعظم فرقه شهسواران آويش بود. ژان آويش با فيليپاي لانکاستري، دختر جان گانت، دوک لانکاستر (پسر ادوارد سوم انگليس) ازدواج کرد. ژان اول 48 سال (1385-1433) سلطنت کرد. در اين دوران بود که زبان پرتغالي رسميت يافت ولي تا سده هيجدهم، مانند اسپانيا لاتين زبان علمي اين کشور بود. ژان آويش پدر هنري دريانورد است و يکي از پسران نامشروع او بنيانگذار خاندان براگانزاست.
18- شهر ليسبون را احتمالاً فنيقي ها بنيان نهادند. اين بندر تجاري در سده دوم پيش از ميلاد به تصرف رومي ها درآمد و در سده پنجم ميلادي به قلمرو قبال مهاجم ويسيگوت منضم شد. در سال 716 ميلادي، ليسبون به ساير مناطق مسلمان نشين شبه جزيره ايبري پيوست و تا زمان اشغال آن به وسيله آلفونسو، به مدت 431 سال، يک شهر مسلمان نشين بود. در حوالي سال 1260 پايتخت پادشاهي پرتغال شد.
19. "Portugal", Alfonso I (of Portugal)", Microsoft Encarta 97 Encyclopedia.
20. Diniz [Denis] (1261-1325)
شاه پرتغال (1279-1325). معروف به "شاه کشاورز" (Ré Lavrador). در زمان سلطنت او براي نخستين بار در پرتغال سکه ضرب شد و اين کشور در جمع دولت هاي اروپاي غربي اهميتي يافت. دينيز به اختلافات ديرين با لئون و کاستيل پايان داد و روابط نزديکي را با انگلستان آغاز کرد.
21. Order of Christ, Knights of Chirst
اين در واقع شکل ديگري از نام اوليه شهسواران معبد است. نام کامل اين فرقه از آغاز "شهسواران فقير مسيح و معبد سليمان" (Poor Knights of Christ and of the Temple of Solomon) بود.
22. Coil, ibid, p. 347.
23. Henry the Navigator (1394-1460)
هنري دريانورد سومين پسر ژان اول، بنيانگذار خاندان سلطنتي آويش، و برادر ادوارد دوارته، دومين شاه خاندان آويش، است. مادر هنري، فيليپاي لانکاستري، نوه ادوارد سوم و عمه هنري چهارم، پادشاهان انگليس، بود. عنوان "دريانورد" را مورخين انگليسي به او دادند؛ در زمان خود چنين شهرتي نداشت و مورخين پرتغالي نيز کمتر آن را به کار مي برند. به نوشته بريتانيکا، اين عنوان گمراه کننده است زيرا هنري هيچگاه خود عازم سفرها و اکتشافات دريايي نشد. درباره زندگي خصوصي هنري دريانورد اطلاع اندکي در دست است. ادوارد دوارته و پدرو، برادرانش، ازدواج کردند ولي وي تا پايان عمر مجرد زيست. زندگي بي بند و بار و آلوده اي داشت.
24. Coil, ibid, p. 349.
25. Viseu
26. Covilha
27. Sagres
28. Britannica, 1977, vol. 8, p. 777.
29. ibid, 779.
زندگينامه هاي مفصلي از هنري دريانورد منتشر شده که در دسترس نبود. بهرروي، نگارنده اين بررسي را کافي نمي داند و معتقد است آشنايي دقيق با فرقه شهسواران معبد و کانوني که هنري دريانورد در رأس آن جاي گرفت، در شناخت دوران آغازين استعمار اروپايي و تکوين تمدن جديد غرب واجد اهميت فراوان است.
30. Homines Templi
31. Santa Hermandad [Holy Brotherhood]
32. ibid, vol. 7, p. 233.
33. Red Masonry
34. Unknown Superior
35. Knight of the Red Feather
36. Coil, ibid, p. 347.
37. Knights of St. Lazarus, Order of St. Lazarus
38. Order of Calatrava
قديمي ترين فرقه شهسواري اسپانيا. در سال 1158 تأسيس شد. بنيانگذار آن دو کشيش بودند که عليه مسلمانان اعلام "جهاد صليبي" کردند. در سال 1164 پاپ با صدور فرماني آن را به رسميت شناخت. در سال 1493، يک سال پس از سقوط غرناطه، رسماً در زير فرمان ايزابل و فرديناند قرار گرفت. در اين زمان تعداد اعضاي فرقه به حدود 200 هزار نفر مي رسيد و درآمد ساليانه آن 45 هزار دوکات بود.
39. Order of Saint James of the Sword (Santiago de la Espada), Order of Santiago
فرقه فوق را فرديناند دوم، شاه لئون (1157-1188)، پسر آلفونسوي دوم کاستيل (آلفونسوي هفتم لئون)، در حوالي سال 1170 براي جنگ با مسلمانان شبه جزيره ايبري سازمان داد.
40. Order of St. Benedict of Avis
ژان آويش، استاد اعظم اين فرقه، بنيانگذار خاندان سلطنتي آويش پرتغال است.
41. Britannica, 1977, vol. V, p. 857.
42. "Knight", Britannica CD 1998.
43. Hospitalers; Order of the Hospital of Saint John of Jerusalem; Sovereign and Military Order of the Knights Hospitaller of Saint John of Jerusalem; Hospitallers of St. John of Jerusalem; Knights of Saint John of Jerusalem; Knights of the Order of St. John; Kinghts of Rhodes; Knights of Malta
44. Godfrey of Bouillon (1061?-1100)
دوک فرانسوي و از رهبران جنگ صليبي اول. در سال 1082 هنري چهارم، امپراتور روم مقدس، او را در سمت دوک منطقه لورن سفلي منصوب کرد. مرکز حکومت او در بويلون بود و شهرت "بويلوني" وي به اين دليل است. گادفري و برادرش، بالدوين، سرداران قشوني بودند که از سرزمين هاي سفلي راهي فلسطين شد. بالدوين رهبري محاصره و اشغال بيت المقدس (15 ژوييه 1099) را به دست داشت. پس از سقوط شهر، به کشتار وحشيانه مسلمانان و قرائيون، نه "يهوديان" چنانکه بعضاً ادعا مي شود، دست زد و با قساوت فراوان، که مورد اعتراف دائره المعارف هاي غربي است، به حکومت بر منطقه پرداخت. گادفري خود را "مدافع مرقد مقدس" نه "شاه اورشليم" مي خواند. با مرگ او (1100)، برادرش بالدوين اول تا سال 1118 بر بيت المقدس سلطنت کرد. او رسماً "شاه اورشليم" خوانده مي شد. سپس، پسر عمويش بالدوين دوم و سپس برادرزاده بالدوين دوم به نام فالک پنجم کوچک (کنت آنژو) به عنوان "شاه اورشليم" حکومت کردند. در دوران فالک پنجم اين دولت، که "پادشاهي لاتين اورشليم" (Latin Kingdom of Jerusalem) ناميده مي شود، سرزمين وسيعي را در اشغال داشت و در اوج قدرت خود بود. منبع درآمد آن را "تجارت با مسلمانان" صرافي و دريافت عوارض از زائران عنوان کرده اند. در سال 1187 مسلمانان به رهبري صلاح الدين ايوبي بيت المقدس را آزاد کردند. از اين پس، حکومت صليبيون به دو شهر عکا و اشکلون محدود و عکا به مرکز "پادشاهي اورشليم" بدل شد. در سال 1229، پيرو مذاکرات دوستانه با الکامل، سلطان ايوبي مصر، شهر بيت المقدس به فردريک دوم هوهنشتاوفن، امپراتور روم مقدس، تحويل شد و وي به عنوان "شاه اورشليم" تاجگذاري کرد. در سال 1244 بيت المقدس بار ديگر به تصرف مسلمانان درآمد. اين سرآغاز فتوحات پياپي مماليک مصر است که در سال 1291 به آزادي بندر عکا و اخراج کامل صليبيون انجاميد، ولي جنگ هاي صليبي و شبه صليبي به پايان نرسيد. افول جنگ هاي صليبي در فلسطين مقارن با اوجگيري جنگ هاي صليبي در شبه جزيره ايبري (عليه مسلمانان) و اروپاي شرقي (عليه اسلاوها) است. در سه سده بعد، امواج تهاجم صليبي به شرق اسلامي و شمال آفريقا نيز بعضاً مانند جنگ صليبي کارل پنجم (1535)، شعله ور مي شد. تهاجم ماوراء بحار اسپانيا و پرتغال را نيز بايد در چارچوب همين پديده ارزيابي کرد.
45. Americana, 1985, vol. 24, p. 112.
46. Rhodes
جزيره اي در درياي اژه، واقع در جنوب شرقي يونان، در نزديکي سواحل ترکيه. از سال 1522 در قلمرو دولت عثماني بود و در سال 1912 به تصرف ايتاليا درآمد. در سال 1947 به دولت يونان داده شد. مساحت آن 1404 کيلومترمربع و جمعيت آن (1981) حدود 87 هزار نفر است.
47. Malta
جزيره اي کوچک در درياي مديترانه (جنوب سيسيل) به مساحت 246 کيلومترمربع. از سده هفتم پيش از ميلاد مهاجرين شمال آفريقا (کارتاژي ها) در آن اقامت داشتند. در سال 218 پيش از ميلاد رومي ها جزيره را اشغال و سکنه آن را اخراج کردند. از سده ششم ميلادي در قلمرو امپراتوري بيزانس بود و در سال 870 به تصرف مسلمانان درآمد. حکومت مسلمانان 220 سال دوام يافت و تأثير عميقي بر زبان و فرهنگ سکنه مالت برجاي گذارد. اين جزيره در سال 1090 خراجگزار راجر، حاکم سيسيل، شد و در سال 1530 به تملک سران فرقه شهسواران سن جان درآمد. در سال 1798 ناپلئون در مسير لشکرکشي به مصر، مالت را اشغال نمود. در سال بعد هوراتيو نلسون، درياسالار انگليسي، جزيره را تصرف کرد و فرانسويان را بيرون راند. در پيمان پاريس (1814) مالت به انگلستان واگذار شد و به يکي از مستعمرات آن بدل گرديد. مالت در دوران جنگ دوم جهاني پايگاه مهم نيروهاي هوايي و دريايي متفقين بود. در 21 سپتامبر 1964 مستقل و عضو سازمان ملل متحد شد. جمهوري مالت عضو کشورهاي کومنولث است و شامل مالت و چهار جزيره ديگر مي باشد. مساحت مجموع جزاير جمهوري 316 کيلومتر مربع و جمعيت آن (1995) 367 هزار نفر است. امروزه، مردم مالت عموماً مسيحي کاتوليک هستند و به زباني شبيه به عربي سخن مي گويند.
48. Gould, ibid, vol. V, p. 88.
49. Americana, 1985, vol. 16, p. 509.
50. Teutonic Knights of Saint Mary's Hospital; Knights of the Teutonic Order
51. Henry VI of Hohenstaufen (1165-1197)
امپراتور روم مقدس. پسر فردريک اول بارباروسا.
52- هوهنشتاوفن يا اشتاوفر (Staufer) خانداني آلماني است که در سال هاي 1138-1254 بر امپراتوري روم مقدس حکومت کرد. نام آنان از قلعه اشتاوفن در جبال سوابيا گرفته شده. اعضاي اين خاندان از سال 1079 دوک سوابيا بودند. حکام و امپراتوران هوهنشتاوفن، به ويژه فردريک اول بارباروسا و فردريک دوم، روابط رقابت آميز و پرتنشي با پاپ و کليساي رم داشتند.
53. Amalric II of Jerusalem (c. 1155-1205).
شاه قبرس (1205- 1194) و اورشليم (1198-1205)
54. Hochmeister
55. Hermann von Salza (1170?-1239)
56. Frederich II of Hohenstaufen (1194-1250)
از چهار سالگي (1198) با عنوان "فردريک اول" شاه سيسيل بود. در سال 1215 پادشاه آلمان شد و در دسامبر 1220 به عنوان امپراتور روم مقدس تاجگذاري کرد. تا پايان عمر، به رغم مخالفت چاپ، در اين مقام بود.
57. Americana, 1985, vol. 24, p.173.
58. "comte de Saint-Germain", Britannica CD 1998.
59. Cuman, Kuman
ترکان قبچاق مهاجريني کوچ نشين بودند که در حوالي نيمه سده يازدهم ميلادي در سرزمين پهناوري، که از شمال درياچه ارال (خوارزم) آغاز مي شد و در غرب به نواحي شمالي درياي سياه مي رسيد، مأوا گزيدند و لذا اين منطقه به "دشت قبچاق" موسوم شد. اروپايي ها و بيزانسي ها طوايف غربي ساکن در اين منطقه را "کومان" و روس ها "پولوتسکي" (Polovtsy) مي خواندند که به معني "زرد چهره" است. ترکان قبچاق عشايري چادرنشين و جنگجو بودند و در اواخر سده يازدهم و اوايل سده دوازدهم به جنگ هاي متعدد با بيزانسي ها، روس هاي کيف و مجارها دست زدند. آنها در آغاز تهاجم مغول به روس هاي کيف (1223) گاه در جبهه مغول ها بودند و گاه در جبهه حکام اسلاو منطقه. در سال 1237 مغولان در جنگ با قبچاق ها "باشمان"، خان قبچاق هاي شرقي، را به قتل رسانيدند و از آن پس طوايف قبچاق شرقي در طوايف مهاجر مغول و ترک ادغام شدند. طوايف غربي قبچاق (کومان ها) به مجارستان گريختند و برخي از سران آنها در خدمت سرداران صليبي لاتين و بيزانسي قرار گرفتند. گروهي از قبچاق ها نيز به خدمت دولت ايوبي درآمدند و به "مماليک" شهرت يافتند. آنها همان کساني هستند که اندکي بعد دولت مماليک مصر را تأسيس نمودند. قبچاق ها به زبان ترکي سخن مي گفتند و کهن ترين مأخذ براي آشنايي با گويش ايشان فرهنگ کوماني (Codex Cumanicus) است که در اواخر سده سيزدهم ميلادي تأليف شده و لغت نامه اي به زبان هاي قبچاقي و لاتين و فارسي است.
60. Andrew II (1175-1235)
61. Mazovia, Masovia, Mazowsze. منطقه اي در لهستان که شهر ورشو در آن واقع است.
62. Borussi, Prussi
63. Golden Bull of Rimini
64. Americana, 1985, vol. 26, p. 539.
65. Britannica, 1977, vol. IX, p. 913.
66. ibid, vol. VIII, p.261.
67. Lake Peipus [Chudskoye]
68. Battle on the Ice
69. Peter Munz
70. Americana, 1985, vol. 26, p. 540.
71. Jagiellon
در نيمه اول سده سيزدهم ميلادي، براي دفاع در برابر تهاجم سهمگين شهسواران توتوني، اتحادي از قبايل اسلاو ليتواني شکل گرفت و منجر به پيدايش يک حاکم نشين مستقل (گراند دوکي) شد که در سده هاي چهاردهم تا شانزدهم ميلادي يکي از متنفذترين دولت هاي اروپاي شرقي بود. در سده چهاردهم، حاکم نشين ليتواني رقيب اصلي حاکم نشين مسکوي به شمار مي رفت، قلمرو متصرفي آن از درياي بالتيک تا درياي سياه ممتد بود و به تأثير از اتباع روس خويش به فرهنگ روس و آئين ارتدکس گرايش داشت. در سال 1386، به دليل فشار سنگين شهسواران توتوني بر لهستان ليتواني، ياگلو، حاکم اعظم ليتواني، پذيرفت که به مذهب کاتوليک بگرود، با ملکه لهستان ازدواج کند و سلطنت اين کشور را به دست گيرد. به اين ترتيب او با نام لهستاني ولاديسلاو دوم ياگلو پادشاه لهستان شد و خاندان ياگلون را بنيان نهاد که اعضاي آن گراند دوک ليتواني و پادشاه لهستان بودند. از آن پس نفوذ و سلطه اشراف لهستاني در سرزمين ليتواني آغاز شد و در اواخر سده شانزدهم، در دوران سلطنت زيگيسموند دوم اگوستوس از خاندان ياگلون، به ادغام کامل ليتواني در پادشاهي لهستان انجاميد. اشراف ليتواني، که به شدت متأثر از فرهنگ و زبان لهستاني بودند، در اشرافيت لهستان ادغام شدند و هويت ليتواني تنها در ميان روستائيان اين سرزمين تداوم يافت. در پايان سده هيجدهم ليتواني در قلمرو امپراتوري روسيه قرار گرفت.
72. Albert [Albrecht] of Hohenzollern (1490-1568)
73. Ansbach-Bayreuth
74. Sigismund I [Sigismund the Old, Zygmunt Stary] (1467-1548)
زيگيسموند اول پنجمين پسر کاسيمير چهارم، گراند دوک ليتواني و پادشاه لهستان از خاندان ياگلون بود. در سال 1506، پس از برادرش آلکساندر اول، گراند دوک ليتواني و پادشاه لهستان شد. در 1518 با برادرزاده ماکزيميليان اول، امپراتور روم مقدس، ازدواج کرد. حاصل اين وصلت زيگيسموند دوم اگوستوس و چهار دختر است. يکي از دختران زيگيسموند اول با جان سوم سوئد ازدواج کرد. شاهان بعدي واسا حاصل اين وصلت اند.
75- به رغم انحلال فرقه شهسواران توتوني در پروس، شاخه اي از آن در مرکز و جنوب آلمان، با حمايت امپراتور روم مقدس، به موجوديت خود ادامه داد و در سال 1530 استاد اعظم آن به "پرنس" ملقب شد. در سال 1809 ناپلئون بقاياي اين فرقه را منحل کرد.
76. Brandenburg
منطقه اي در شمال شرقي آلمان. در گذشته مأواري قبايل اسلاو بود. در اوايل سده دوازدهم ميلادي، لوثر (دوک ساکسوني و امپراتور بعدي) و آلبرت خرس به بهانه جهاد صليبي و مسيحي کردن اسلاوها، منطقه فوق را به تصرف در آوردند و از طريق اسکان مهاجرين آلماني، ترکيب جمعيتي آن را دگرگون ساختند. آلبرت اولين حاکم مرزبان (مارگريو) براندنبورگ است و به اين دليل به "آلبرت خرس براندنبورگي" شهرت دارد. اين سياست در سده بعد تداوم يافت و بر اين اساس شهرهايي چون برلين پديد آمدند. در سال 1415 امپراتور روم مقدس، فردريک هوهن زولرن را در سمت "حاکم مرزبان" (مارگريو براندنبورگ منصوب کرد و در سال 1415 مقام "حاکم برگزيننده" (کورفورست) را به وي اعطا نمود. اين سرآغاز حکومت موروثي خاندان هوهن زولرن بر براندنبورگ است.
77. John [Johann] Sigismund (1572-1620)
78. George William [Georg Wilhelm] (1595-1640)
79. Kaiser
80. Mackey, ibid, vol. 2, p. 1034.
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم