چهره، بدن و گفتار در کنش متقابل

کنش متقابل هر روزي به روابط ظريف و پيچيده ميان آنچه با چهره و بدنمان و آنچه با کلمات انتقال مي دهيم بستگي دارد. ما از حالتهاي چهره و حرکات بدني ديگران براي بسط آنچه آنها به طور شفاهي انتقال مي دهند، و اطمينان يافتن از
جمعه، 17 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چهره، بدن و گفتار در کنش متقابل
چهره، بدن و گفتار در کنش متقابل

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري




 

 

کنش متقابل هر روزي به روابط ظريف و پيچيده ميان آنچه با چهره و بدنمان و آنچه با کلمات انتقال مي دهيم بستگي دارد. ما از حالتهاي چهره و حرکات بدني ديگران براي بسط آنچه آنها به طور شفاهي انتقال مي دهند، و اطمينان يافتن از اينکه تا چه اندازه در آنچه مي گويند صادق هستند، استفاده مي کنيم. اکثراً ما بدون اينکه تشخيص دهيم در جريان کنش متقابل هر روزه با ديگران، نظارتي دقيق و مستمر بر حالات چهره، وضع و حرکات بدني برقرار مي کنيم.
اما، ما گاهي دچار لغزشهايي زباني اي مي شويم که همان گونه که مثال «آدمکشان» فرويد نشان مي دهد، به طور مختصر آشکار مي سازد که چه چيزهايي را- آگاهانه يا ناآگاهانه- مي خواهيم پنهان نگاه داريم. بسياري از لغزشهاي زباني کيفيتي "کاملاً حقيقي" دارند- مانند "مخلوط چفت مي شود" در مثال مخلوط کردن مواد کيک، که گوينده احتمالاً فکر مي کند مخلوط به هيچ وجه مطبوع نيست: لغزشهاي زباني اغلب بي آن که بخواهيم احساسات حقيقي ما را نشان مي دهند.
بنابراين چهره، حرکات بدني و گفتار براي انتقال برخي از معاني و پنهان کردن معاني ديگر مورد استفاده قرار مي گيرند. ما همچنين فعاليتهاي خود را در زمينه هاي زندگي اجتماعي سازمان مي دهيم تا آن گونه که اينک نشان خواهيم داد- به همان هدفها دست يابيم.

برخوردها

در بسياري از وضعيتهاي اجتماعي ما به رفتاري دست مي زنيم که گافمن کنش متقابل نامتمرکز با ديگران مي نامد. کنش متقابل نامتمرکز زماني وقوع مي يابد که افراد در محيط معيني آگاهي متقابل از حضور يکديگر نشان مي دهند. معمولاً در هر شرايطي که تعداد زيادي از مردم گرد هم مي آيند، مثلاً در يک خيابان شلوغ، در يک جماعت تماشاگر تئاتر يا در يک مهماني چنين چيزي رخ مي دهد. هنگامي که افراد در حضور ديگران هستند، ولو آنکه مستقيماً با آنها صحبت نکنند، به طور دايم به انتقال غيرکلامي مي پردازند. آنها با ظاهر خود، حرکت و حالت، حرکات بدني و چهره تأثيرات معيني را به ديگران انتقال مي دهند. کنش متقابل متمرکز هنگامي رخ مي دهد که افراد مستقيماً به آنچه هر يک مي گويد يا انجام مي دهد توجه مي کنند. جز در مواقعي که فردي تنها ايستاده باشد، مثلاً در يک مهماني، هنگامي که افراد با همديگر حضور دارند همه ي کنشهاي متقابل هم شامل تبادلات متمرکز و هم غيرمتمرکز است. گافمن واحد کنش متقابل متمرکز را يک برخورد مي نامد، و بخش بزرگي از زندگي هر روزي ما شامل برخوردهاي مداوم با ساير افراد-خانواده، دوستان، همکاران-است که غالباً در زمينه ي کنش متقابل نامتمرکز با ديگران که در صحنه حضور دارند رخ مي دهد. گفتگوي مختصر، مذاکرات رسمي، بازيها و تماسهاي جاي رو در رو (با متصديان فروش بليت، پيشخدمتها، کارکنان فروشگاهها و غيره) همه نمونه هاي برخورد هستند.
برخوردها همواره نياز به "سرآغاز" دارند که نشان دهنده ي کنار گذاشتن بي توجهي مدني است. در جايي که بيگانه ها با يکديگر برخورد کرده و شروع به صحبت مي کنند- به عنوان مثال، در يک مهماني- لحظه ي دست برداشتن از بي توجهي مدني هميشه مخاطره آميز است زيرا بروز سوء تفاهم در مورد ماهيت برخوردي که در حال برقرار شدن است، به آساني امکان پذير است. (Goffman, 1971, pp. 214-21) از اين روي، برخوردِ نگاه پيش از هر چيز ممکن است مبهم و زودگذر باشد. بنابراين، اگر اين سرآغاز پذيرفته نشود، شخص مي تواند چنان رفتار کند که گويي قصد هيچ گونه حرکت مستقيمي در ميان نبوده است. در کنش متقابل متمرکز، هر فرد به همان اندازه به وسيله ي حرکات و حالت چهره رابطه برقرار مي کند که با کلماتي که عملاً مبادله مي شود. گافمن در اين زمينه بين تصوري که افراد [در ديگران] "ايجاد مي کنند" و آنچه که آنها "ابراز مي کنند" تمايز برقرار مي کند. مورد اول کلمات و حالتهاي چهره هستند که مردم سعي مي کنند به وسيله آنها تأثيراتي در ديگران ايجاد کنند. مورد دوم مربوط به سرنخهاي ديگري است که ممکن است براي آزمايش صميميت يا صداقت شخصي مورد استفاده قرار گيرند. براي نمونه، صاحب يک رستوران به گفته هاي مشتريان مبني بر اين که از غذايي که به آنها داده شده بسيار لذت برده اند با لبخندي مؤدبانه گوش مي دهد. در عين حال او اين موضوع را که آنها هنگام خوردن غذا تا چه اندازه راضي به نظر مي رسيدند، آيا مقدار زيادي غذا باقي مانده، و لحن صدايي که با آن رضايتشان را بيان کردند مورد توجه قرار مي دهد.

زمينه ها و موقعيتها

زندگي اجتماعي روزانه به صورت يک سلسله برخوردها با ديگران در زمينه ها و موقعيتهاي مختلف است. بيشتر ما در طول روزهاي عادي زندگي با افراد مختلفي برخورد و صحبت مي کنيم. يک زن از خواب برمي خيزد، با خانواده اش صبحانه صرف مي کند، و احتمالاً فرزندانش را تا مدرسه همراهي مي کند، و بيرون درِ مدرسه اندکي مي ايستد تا با دوستي خوش و بش کند. او با اتومبيل به محل کار مي رود، و شايد به راديو گوش مي دهد. در طول روز کاري، او وارد تبادلات متعددي با همکاران و مراجعان مي گردد که از گفتگوهاي زودگذر تا ملاقاتهاي رسمي را در برمي گيرند. هر يک از اين برخوردها ممکن است با «نشانه گذارها» (1) يا آنچه گافمن «چنگک»(2) مي نامد، از يکديگر مجزا شوند، که هر حادثه ي کنش متقابل نامتمرکز را از حادثه ي پيش از آن و از کنش متقابل نامتمرکز که در زمينه جريان دارد، متمايز مي سازند. (Goffman, 1974)
در جايي که ديگران خيلي نزديک يا دم دست باشند، يا در يک مهماني، آنها که مشغول گفتگو هستند معمولاً طوري قرار مي گيرند و سطح صداي خود را کنترل مي کنند که جمعي جداي از ديگران به وجود آورند. به عنوان مثال آنها ممکن است روبه روي يکديگر بايستند تا ورود ناخوانده ي ديگران را به طور مؤثر دشوار سازند تا زماني که خودشان تصميم بگيرند پراکنده شوند، يا با حرکت به جاهاي مختلف در اتاق، حصارهاي کنش متقابل متمرکزشان را نفوذپذيرتر کنند. در مواقع رسمي تر، از وسايل علامت دهنده ي شناخته شده اي براي مشخّص کردن آغاز و پايان يک برخورد خاص يا مرحله ي کنش متقابل استفاده مي شود. به عنوان مثال، براي دادن علامت آغاز يک نمايش، زنگي به صدا در مي آيد، چراغها خاموش مي شوند و پرده بالا مي رود. در پايان بازي يا نمايش چراغهاي سالن دوباره روشن مي شوند و پرده مي افتد.
نشانه گذارها به طور کلي مخصوصاً هنگامي مهم هستند که يا يک برخورد به ويژه با ميثاقهاي معمولي زندگي روزانه مغاير است، يا در مورد اينکه چه مي گذرد ابهامي وجود دارد. هنگامي که فردي برهنه در برابر يک کلاس هنر ظاهر مي شود، معمولاً در حضور گروه لباس خود را نمي کند، يا در پايان برخورد در حضور آنها لباس نمي پوشد. در آوردن و پوشيدن لباس در خلوت امکان مي دهد که بدن ناگهان نشان داده شده و پنهان شود. اين امر هم مرزهاي حادثه را مشخص مي کند، و هم مي رساند که اين رخداد عاري از معاني جنسي اي است که در غير اين صورت ممکن بود در برداشته باشد.
در مکانهاي بسيار محدود، مانند آسانسورها، نشانه گذاري و جدا کردن يک واحد کنش متقابل دشوار يا غيرممکن است و ساير حاضران نمي توانند آن گونه که در موقعيتهاي ديگر عمل مي کنند، وانمود کنند که به هر گفتگويي که انجام مي شود- و نه حتي به بخشي از آن- گوش نمي دهند. همچنين براي بيگانه ها دشوار است که در حال نگريستن به ديگران به گونه اي مستقيم تر از آنچه هنجارهاي توجه مدني اجازه مي دهند ديده نشوند. بدين سان در آسانسورها افراد اغلب يک حالت مبالغه آميز گوش نکردن و نگاه نکردن به خود مي گيرند، به فضا يا به دکمه هاي آسانسور خيره مي شوند- و به هر جايي بجز همسفرانشان مي نگرند! گفتگو معمولاً به حال تعليق در مي آيد يا به تبادلات مختصر محدود مي گردد. به همين ترتيب، اگر چندين نفر نشسته و مشغول صحبت با يکديگر باشند، و صحبت يکي از آنان قطع شود تا به يک تلفن جواب بدهد، ديگران نمي توانند به آساني بي توجهي کامل نشان دهند، و ممکن است به نوعي گفتگوي سست و مردد ادامه دهند. (Goffman, 1963, p.156)

تأثيرگذاري

گافمن و نويسندگان ديگري که درباره ي کنش متقابل اجتماعي نوشته اند، اغلب مفاهيمي را که از تئاتر گرفته شده است در تحليل کنش متقابل اجتماعي مورد استفاده قرار مي دهند. مفهوم نقش اجتماعي که به اين منظور (و به طور کلي تر) فراوان در جامعه شناسي به کار مي رود از زمينه ي تئاتري نشأت گرفته است. نقشها انتظاراتي هستند که از نظر اجتماعي تعريف شده اند و فرد در پايگاه يا موقعيت اجتماعي معيني از آنها پيروي مي کند. به عنوان مثال، معلم بودن، داشتن موقعيتي ويژه است؛ نقش معلم شامل رفتار کردن به شيوه هاي مشخص نسبت به شاگردانش است. در مدل نمايشي که گافمن به کار مي برد، زندگي اجتماعي چنان در نظر گرفته شده که گويي توسط بازيگران بر روي صحنه- يا بر روي صحنه هاي بسياري- بازي مي شود، زيرا چگونگي رفتار ما بستگي به نقشهايي دارد که در يک زمان معيني بازي مي کنيم. افراد نسبت به اين که ديگران چگونه به آنها مي نگرند بسيار حساس هستند و شکلهاي متعدد تأثيرگذاري را به کار مي برند تا آن گونه که مي خواهند، ديگران نسبت به آنها واکنش نشان دهند. اگرچه اين کار ممکن است گاهي به طرزي حساب شده انجام شود، اما معمولاً از جمله کارهاي زيادي است که ما بدون توجه آگاهانه انجام مي دهيم. شخص هنگامي که در يک جلسه ي رسمي شرکت مي کند به شيوه اي کاملاً متفاوت لباس مي پوشد و رفتار مي کند تا زماني که در يک روز تعطيل با دوستانش به تماشاي مسابقه ي فوتبال رفته باشد.

مناطق روي صحنه و پشت صحنه

به گفته ي گافمن بخش اعظم زندگي اجتماعي را مي توان به مناطق روي صحنه و مناطق پشت صحنه تقسيم کرد. مناطق روي صحنه موقعيتهاي اجتماعي يا برخوردهايي هستند که در آن افراد نقشهاي رسمي يا داراي اسلوب را بازي مي کنند- آنها «اجراهاي روي صحنه»(3) هستند. مناطق پشت صحنه جايي است که وسايل و اسباب لازم براي نمايش را مهيا مي کنند و خود را براي کنش متقابل در محيطهاي رسمي تر آماده مي سازند. مناطق پشت شبيه «پشت صحنه ي» يک تئاتر يا فعاليتهاي مربوط به فيلمبرداري در زماني است که دوربين خاموش است. مردم هنگامي که کاملاً در «پشت صحنه» هستند، مي توانند آسوده باشند و احساسات و رفتارهايي را که به هنگام حضور در «روي صحنه» کنترل مي کنند، آزدانه ابراز کنند. به اين ترتيب يک پيشخدمت هنگامي که در سالن غذاخوري رستوران به مشتري خدمت مي کند ممکن است تجسم ملايمت و نزاکت باشد، اما همين که در پشت درهاي آشپزخانه قرار گرفت پر سر و صدا و پرخاشگر شود. شايد اگر مشتريان مي توانستند همه ي آنچه را که در آشپزخانه هاي رستورانها مي گذرد ببينند کمتر رستوراني يافت مي شد که مايل باشند در آن غذا بخورند.
مناطق پشت صحنه "بي حرمتي به مقدسات، اظهارات علني مربوط به امور جنسي، غرولند کردن..... لباس بي ترتيب غيررسمي، «گل و گشاد» نشستن و ايستادن، استفاده از لهجه يا تکلّم زير استاندارد، جويده سخن گفتن و فرياد زدن، دست انداختن و «ريشخند کردن» بي ملاحظگي نسبت به ديگران در رفتارهاي جزئي اما بالقوه نمادين، خود مشغوليهاي جزئي مانند زمزمه کردن، سوت زدن، جويدن، ناخنک زدن، آروغ زدن و نفخ شکم را مجاز مي کنند." (Goffman, 1969, p.128)
آفرينش و حفظ رفتارهاي خاص منطقه ي روي صحنه اغلب متضممن کار گروهي است. بدين سان دو سياستمدار برجسته در يک حزب ممکن است در برابر دوربينهاي تلويزيون نمايش ماهرانه اي از وحدت و دوستي ارائه دهند، ولو آن که هر يک قلباً از ديگري نفرت داشته باشد. يک زن و شوهر ممکن است سعي کنند دعواهاي خود را از کودکانشان پنهان نگاه دارند و در جلوي صحنه هماهنگي را حفظ کنند، تنها براي اين که پس از کسب اطمينان از به خواب رفتن بچه ها، به سختي به نزاع بپردازند.

پذيرفتن نقشها، معاينات نزديک

جيمز هنسلين و ميِ بريگز يک نوع برخورد کاملاً ويژه و بسيار ظريف را مورد مطالعه قرار دادند- هنگامي که زني براي معاينه بيماريهاي زنان نزد پزشک مي رود چه اتفاق مي افتد. (Henslin & Briggs, 1971) بيشتر اين گونه معاينات مربوط به لگن خاصره توسط پزشکان مرد انجام مي شود. اين تجربه پر از ابهامات بالقوه و شرم براي هر دو طرف است. مردان و زنان در فرهنگ غربي بر پايه ي پرورش اجتماعي شان جهاز تناسلي را خصوصي ترين قسمت بدن مي دانند، و ديدن، و به ويژه لمس کردن اندام تناسلي شخص ديگري معمولاً در ارتباط با برخوردهاي نزديک جنسي است. بسياري از زنان از تصور معاينه ي لگني آنچنان احساس نگراني مي کنند که حتي هنگامي که گمان مي کنند دليل پزشکي نيرومندي براي اين کار وجود دارد، از رفتن نزد پزشک خودداري مي کنند.
هنسلين و بريگز اطلاعاتي را که توسط بريگز، که يک پرستار آموزش ديده است، از تعداد زيادي معاينات پزشکي بيماريهاي مربوط به زنان جمع آوري شده بود، مورد تجزيه و تحليل قرار دادند. بر اساس تبيين آنها از نتايج به دست آمده چند مرحله ي مشخص را مي توان مشاهده کرد. آنها با استفاده از استعاره ي نمايشي، اظهار داشتند که هر مرحله مي تواند به عنوان يک "صحنه ي" مجزا در نظر گرفته شود، که در آن نقشهايي که بازيگران ايفا مي کنند همچنان که داستان ادامه مي يابد تغيير مي کند. «پيش درآمد»(4) آنجاست که زن وارد اتاق انتظار شده، آماده مي شود که نقش بيمار را بپذيرد، و موقتاً هويت خارجي خود را کنار مي گذارد. هنگامي که به اتاق معاينه خوانده مي شود نقش "بيمار" را مي پذيرد و صحنه ي اول آغاز مي گردد. دکتر حالتي رسمي و حرفه اي دارد، اما با بيمار به عنوان شخصي شايسته و محترم رفتار مي کند، به چشمان او مي نگرد و مؤدبانه به آنچه براي او گفتن دارد گوش مي دهد. اگر تصميم بگيرد که معاينه اي ضرورت دارد، موضوع را به بيمار مي گويد، و اتاق را ترک مي کند. صحنه ي اول به پايان مي رسد.
هنگامي که دکتر از اتاق بيرون مي رود، پرستار وارد مي شود. او "دستيار صحنه" مهمي در صحنه ي اصلي است که به زودي آغاز مي شود. او نگرانيهايي را که بيمار ممکن است داشته باشد تسکين مي دهد، هم به عنوان محرم اسرار- که بعضي چيزهايي را که زنها بايد تحمل کنند مي داند- عمل مي کند و هم به عنوان همدست در آنچه از پي خواهد آمد. در نهايت پرستار به تغيير بيمار از "يک شخص" به يک "غيرشخص" براي صحنه ي اصلي- بدني که بخشي از آن مي بايست مورد معاينه دقيق قرار گيرد، نه يک انسان کامل کمک مي کند. پرستار نه تنها بر لباس کندن بيمار نظارت مي کند، بلکه جنبه هايي را که معمولاً فرد خود ميل به نظارت بر آن دارد برعهده مي گيرد. بدين سان، او لباسهاي بيمار را مي گيرد و تا مي کند. بيشتر زنان ميل دارند لباس زيرشان هنگامي که دکتر برمي گردد در معرض ديد نباشد، و پرستار اين امر را محقق مي سازد. او بيمار را به ميز معاينه راهنمايي مي کند، و بيشتر بدن او را پيش از آن که پزشک به اتاق برگردد با ملافه مي پوشاند.
اکنونه صحنه ي اصلي آغاز مي گردد، که پرستار و دکتر هر دو در آن حضور دارند. حضور پرستار کمک مي کند به ايجاد اطمينان از اين که کنش متقابل بين دکتر و بيمار عاري از جنبه هاي جنسي است، و نيز چنانچه پزشک متهم به رفتار غيرحرفه اي شود شاهد قانوني فراهم مي کند. معاينه چنانچه جريان پيدا مي کند که گويي شخصيت بيمار غايب است- ملافه اي که روي اوست ناحيه ي تناسلي را از بقيه ي بدن جدا مي سازد، و وضعيت بيمار به او اجازه نمي دهد که طرز معاينه را ببيند. جز در مورد سئوالات پزشکي ويژه اي، دکتر در حالي که روي چارپايه ي کوتاهي نشسته و صورت او را نمي بيند، او را ناديده مي گيرد. بيمار نيز در تبديل شدن به يک «غيرشخص» موقتي همکاري مي کند، او گفتگو را آغاز نمي کند و هرگونه حرکتي را به حداقل محدود مي کند.
در "فاصله ي" بين اين صحنه و صحنه ي آخر، پرستار مجدداً نقش دستيار صحنه را بازي کرده، به بيمار کمک مي کند تا بار ديگر يک "شخص کامل" شود. در اين ضمن، اين دو ممکن است دوباره به گفتگو بپردازند و بيمار از اين که معاينه تمام شده احساس آسودگي کند. پس از پوشيدن لباس و مرتب کردن مجدد خود، بيمار آماده است تا با صحنه ي پاياني روبه رو شود. دکتر دوباره وارد مي شود، و در شرح نتايج معاينه دوباره با بيمار به عنوان شخصي کامل و مسئول رفتار مي کند. پزشک با از سر گرفتن شيوه ي رفتار مؤدبانه و حرفه اي اش مي رساند که واکنشهايش نسبت به او، پس از تماس نزديک با بدن وي که به او اجازه داده شده، به هيچ وجه تغيير نکرده است. "بخش پاياني"(5) هنگامي بازي مي شود که او مطب پزشک را ترک مي کند، و دوباره هويت خود را در دنياي خارج باز مي يابد.

برخوردها و فضاي شخصي

در فرهنگ غربي، در اکثر مواقع، مردم هنگامي که به کنش متقابل متمرکز با ديگران مي پردازند دست کم فاصله اي نزديک به يک متر را حفظ مي کنند. هنگامي که در کنار يکديگر ايستاده اند، حتي اگر در چارچوب همان برخورد نباشد، ممکن است نزديکتر به همديگر بايستند. تفاوتهاي فرهنگي در تعريف فضاي شخصي دخالت دارند. براي مثال، در خاورميانه مردم اغلب از آنچه در غرب قابل قبول تصور مي شود نزديکتر به همديگر مي ايستند. غربيهايي که از آن قسمت جهان ديدن مي کنند ممکن است از اين نزديکي فيزيکي غيرمنتظره دچار دستپاچگي شوند.
ادوارد تي.هال که مطالعات وسيعي در مورد ارتباط غيرکلامي انجام داده است، چهار قلمرو فضاي خصوصي تشخيص مي دهد. فاصله ي نزديک تا حدود نيم متر، به تماسهاي اجتماعي معدودي اختصاص دارد. تنها کساني که داراي روابطي هستند که تماس بدني منظم در آن مجاز است- مانند پدر و مادران و کودکان، يا عشاق- در داخل اين منطقه ي فضاي خصوصي عمل مي کنند. فاصله ي شخصي (از حدود پنجاه سانتيمتر تا حدود يکصد و بيست سانتيمتر) فاصله ي طبيعي براي برخورد با دوستان و آشنايان نسبتاً نزديک است. در اين مورد، نزديکي تماس تا اندازه اي مجاز شمرده مي شود، اما اين نزديکي معمولاً مطلقاً محدود است. فاصله ي اجتماعي، از حدود يکصد و بيست سانتيمتر تا سيصد و شصت سانتيمتر، محدوده اي است که معمولاً در زمينه هاي رسمي کنش متقابل، مانند مصاحبه ها حفظ مي شود. قلمرو چهارم محدوده ي فاصله ي عمومي است، فاصله ي فراتر از سيصد و شصت سانتيمتر که توسط کساني که براي يک گروه تماشاگر نقش بازي مي کنند، حفظ مي شود.
در کنش متقابل معمولي، بيشترين موارد استفاده از قلمروهاي فضاي خصوصي مربوط به فاصله ي نزديک و شخصي است. اگر اين فضاها "مورد تهاجم واقع شوند"، افراد سعي مي کنند فضاي خودشان را بازپس گيرند. يک نگاه خيره ممکن است به ديگري بفهماند "دور شو"! يا فرد ممکن است مهاجم را با آرنج کنار بزند. در مواردي که افراد مجبورند بيش از آنچه مطلوب مي دانند به ديگران نزديک شوند، ممکن است نوعي مرز فيزيکي برقرار گردد، مانند هنگامي که يک نفر در پشت ميز شلوغ کتابخانه فضايي خصوصي را با انباشتن کتابها پيرامون لبه هاي آن به طور فيزيکي مرزبندي مي کند. (Hall, 1959, 1966)

پي‌نوشت‌ها:

1. markers
2. brackets
3. on-stage performances
4. prologue
5. epilogue

منبع مقاله:
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.