مترجمان: احمد خواجه نصير طوسي
سهيل خواجه نصير طوسي
قطارهای اسباب بازی و کیهان شناسی
توصیف دقیقی که از استیون هاوکینگ (1) ارائه شده « برجسته ترین دانشمند عصر ما» و توصیف نادقیق او «اینشتین دوم» است. ( توصیف دوم مربوط به مجله ي تایم در 1978 است که عبارت « شاید هم تراز اینشتین» را در مورد او به کار برد) هاوکینگ در هشتم ژانویه ي سال 1942 در آکسفورد به دنیا آمد. سیصد سال قبل از آن در هشتم ژانویه ي 1642 گالیلئو گالیلئی بدورد حیات گفته و در دسامبر سال 1642، ایزاک نیوتون به د نیا آمده بود.استیون، اولین فرزند خانواده ي هاوکینگ، در زمان جنگ جهانی دوم به دنیا آمد. مادر او، ایزوبل (2)، بیمارستان آکسفورد را برای زایمان انتخاب کرده بود، چون آکسفورد یک شهر دانشگاهی و از بمبارانهای هوایی آلمان در امان بود. ( نیروی هوایی آلمان موافقت کرده بود که اگر نیروی هوایی انگلیس، هایدلبرگ و گوتینگن را بمباران نکند، آنها نیز آکسفورد و کیمبریج را بمباران نکنند). با این همه، آکسفورد برای آنها پناهگاه دائمی نبود. ایزوبل و همسرش فرانک، در هایگیت (3) در حومه ي شمال لندن زندگی می کردند که به شدت در معرض بمباران قرار داشت. اصابت یک موشک 2- آلمانی در نزدیکی خانه ي آنها، خانه را تخریب کرد ولی به ساکنان آن لطمه ای وارد نشد.
فرانک و ایزوبل هاوکینگ، هر دو اهل شمال انگلستان بودند. فرانک اهل یورکشایر (4) و ایزوبل اهل گلاسگو (5) بود. هر دوی آنها در آکسفورد تحصیل کرده بودند ولی یکدیگر را در آنجا ملاقات نکرده بودند. فرانک در رشته ي پزشکی تحصیل کرد و در طب مناطق حاره به تحقیق پرداخت. ایزوبل که زندگینامه نویس هاوکینگ، جان گریبین (6) و مایکل وایت (7) او را « سرزنده و دوست داشتنی» توصیف می کنند، همسر آینده ي خود را در مؤسسه ي تحقیقات پزشکی ملاقات کرد. فرانک بعداً در آنجا به کار مشغول شد. ایزوبل در آنجا به کار منشیگری مشغول بود. « کاری که اصلاً و ابداً در حد و اندازه ي او نبود».
استیون هشت ساله بود که خانواده ي او به شهر کلیسایی سنت آلبانز (8) در بیست مایلی شمال هایگیت نقل مکان کردند. خانواده ي هاوکینگ در آنجا خانه ي بزرگی خریدند که به سبک ویکتوریایی ساخته شده بود. چنانکه استیون به یاد می آورد « خانه ي شیک و سطح بالایی بود». او چنین ادامه می دهد « وقتی والدین من آن خانه را خریدند وضعشان خیلی خوب نبود، و می باید قبل از اسباب کشی، کارهای بسیار زیادی روی خانه انجام می دادند. امّا از آن به بعد پدرم مثل همه یورکشایری ها، دیگر پولی برای تعمیرات اضافی خرج نکرد. در عوض همه ي سعی خود را معطوف نقاشی خانه و نگهداری آن کرد، ولی خانه بزرگ بود و او هم در این کارها سررشته ای نداشت. معهذا چون پر و پی خانه محکم بود، این کاستی او چندان مسئله ساز نشد».
خانواده ي هاوکینگ، با معیارهای زندگی سنت آلبانز، خانواده ای غیرعادی بودند. چنانکه استیون می نویسد « فرانک چون می خواست پول پس انداز کند، چندان در بند وضع ظاهریش نبود». قبل از جنگ، ایزوبل عضو انجمن کمونیستهای جوان بود. همزمان با یکی از سفرهای طولانی تحقیقاتی فرانک به آفریقا، ایزوبل سه فرزند جوان خود را به جزیره ي مایورکا (9) در مدیترانه برد تا به دوستش بریل پریچارد (10) ملحق شود. بریل همسر رمان نویس و شاعر انگلیسی جلای وطن کرده، رابرت گریوز (11) بود. اتومبیل خانواده ي هاوکینگ برای سالهای متمادی، یکی از تاکسی های فرسوده ي لندن بود که آن را پنجاه پوند خریده بودند. عاقبت یک فورد جدید خریدند و همه ي خانواده به استثنای استیون که باید به مدرسه می رفت، با آن ماشین به هندوستان سفر کردند. رفت و برگشت آنها یکسال طول کشید.
در سال 1952، استیون ده ساله، دوره ي دبیرستان خود را در مدرسه ي سنت آلبانز شروع کرد. این مدرسه با کلیسای محل در ارتباط بود و سطح آموزشی بالایی داشت. برخلاف بسیاری از فیزیکدانان بزرگ، هاوکینگ در مدرسه دانش آموز ممتازی نبود. چنانکه خود او می نویسد « همیشه یکی از شاگردان متوسط کلاس بود و رتبه اش هیچ گاه از این بالاتر نیامد». و نیز اینکه « نتیجه ي آزمونهای تستی و امتحاناتش بهتر از نتیجه ي کار کلاسی اش بود». انرژی خلاقه ي او صرف ساختن مدلهایی از قطار، قایق و هواپیما می شد که کار می کردند و نیز بازیهایی بی اندازه پرطول و تفصیل ابداع می کرد. ( یکی از بازیهای جنگی او بر روی صفحه ای انجام می شد که چهار هزار خانه داشت). هاوکینگ معتقد است که آن بازیها و مدل سازیها نشانه ای از تکوین او به عنوان یک دانشمند بود. او بعدها در یادداشتی درباره ي زندگی خودش نوشت « گمان می کنم که اختراع آن بازیها و ساختن آن قطارها، قایقها و هواپیماها، همه و همه از احساس نیاز من به دانستن چگونگی عملکرد چیزها و کنترل کردن آنها ناشی می شد. از وقتی که دوره ي دکتری را شروع کردم، تحقیق درباره ي کیهان شناسی، پاسخگوی این نیاز من بوده است. اگر بدانید که عالم چگونه کار می کند، به نحوی آن را کنترل خواهید کرد».
پدر هاوکینگ، فرانک، تأثیر مهمی در زندگی او داشت. استیون در مصاحبه ای به این موضوع اشاره کرد « او برایم الگو بود. چون او یک دانشمند محقق بود، من فکر می کردم که وقتی بزرگ شدم طبیعتاً باید یک دانشمند محقق بشوم». استیون ریاضی و فیزیک را ترجیح می داد ولی پدرش با ریاضی مخالف بود و معتقد بود که ریاضی فقط به درد معلم شدن می خورد. به این ترتیب شیمی برای او جایگزین ریاضی شد. کمبود در ریاضی، در تحقیقات بعدی هاوکینگ مسئله ساز شد چرا که تحقیقات او بر مبنای ریاضیات بسیار دشوار نسبیت عام قرار داشت. اما بعدها، هنگامی که با عوارض دشوار بیماریش مواجه شد و روز به روز بیشتر توانایی نوشتن به زبان رایج ریاضی (یعنی معادلات) را از دست می داد، مجبور شد تا همه چیز را از نو آغاز کند و راهی بیابد که چطور می توان یک مفهوم فیزیکی را از راه بهتری درک کرد. او اکنون می گوید « معادلات برای من زیاد مهم نیستند. بخشی از این موضوع به خاطر این است که نوشتن معادلات برایم دشوار است ولی علت اصلی، آن است که من احساس شهودی در مورد معادلات ندارم. در عوض، به طور تصویری می اندیشم».
سقوط
در سال 1959، هاوکینگ در سن هفده سالگی با یک بورس تحصیلی به کالج دانشگاه آکسفورد یعنی کالجی که پدرش در آنجا تحصیل کرده بود وارد شد. درس فیزیک در آکسفورد آسان بود- خیلی آسان. هاوکینگ می نویسد « در آن زمان، جوّ حاکم در آکسفورد خیلی ضدکار بود. از شما اتنظار می رفت که بدون هیچ تلاشی، ممتاز باشید یا آنکه محدودیتهای خود را بپذیرید و یک مدرک درجه ي چهار بگیرید. اگر لازم بود که برای گرفتن مدرک درجه ي بالاتر، به سختی کار کنید، آنگاه مرد خاکستری (12) نامیده می شدید و این بدترین لقب موجود در واژگان آکسفورد بود. تنها امتحانات نهایی بود که اهمیت داشت». هاوکینگ طبق برآورد خودش به طور متوسط روزی یک ساعت کار می کرد. نتیجه ي چنین وضعی برای هاوکینگ و بسیاری از همکلاسیهایش جز ملالت نبود و این احساس که « هیچ چیز ارزش تلاش کردن را ندارد».قایق رانی تیمی، راهی برای خلاصی از این ملالت بود. این ورزش، در آکسفورد سابقه ي طولانی داشت و یک ورزش سنتی محسوب می شد. هاوکینگ هیکل تنومند لازم برای پاروزنی نداشت ولی صدای بلندی داشت و شیفته ي آن بود که رویدادها را در اختیار خود داشته باشد. از این رو برای پست سکاندار مناسب بود، یعنی عضوی از تیم که در جلوی قایق می نشیند و با فریاد، اعضای گروه را راهنمای و هدایت می کند. مربی هاوکینگ عقیده داشت که او قابلیت «سکانداری» را دارد ولی بی ملاحظه است و آن قدرها که باید برای برنده شدن تلاش نمی کند.
با تلاش روزی یک ساعت هاوکینگ دوره ي سه ساله ي خود در آکسفورد را به پایان رساند. او در مرز بین مدرک درجه ي یک و درجه ي دو قرار داشت و در مصاحبه با ممتحنانی که تصمیم نهایی به عهده ي آنان بود گفت که مایل است کار تحقیقی انجام دهد. او گفت که اگر مدرک درجه ي یک به او داده شود به کیمبریج و اگر مدرک درجه ي دو بگیرد به آکسفورد خواهد رفت. او مدرک درجه ي یک دریافت کرد.
هاوکینگ دوران کاری خود در کیمبریج را به عنوان اخترفیزیکدان نظری و کیهان شناس آغاز کرد. او می خواست دوره ي دکتری خود را زیر نظر فرد هویل (13) که در آن هنگام سرشناسترین کیهان شناس بریتانیا بود، بگذراند. در عوض مقرر شد که این دوره را با دنیس شاما (14) بگذراند که اسم او را قبلاً نشنیده بود. در ابتدا، هاوکینگ از اینکه نمی توانست با هویل کار کند ناراحت بود ولی بعداً به محیط دوستانه و جذابی که شاما برای دانشجویانش پدید آورده بود، علاقه مند شد. کیپ تورن (15) که همزمان با هاوکینگ در کالتک به کار اختر فیزیک مشغول بود، از خودگذشتگی شاما در رابه اش با دانشجویان محقق را چنین توصیف می کند: « اشتیاق شدید ما به دانستن اینکه عالم چگونه ساخته شده او را به حرکت در می آورد. خود او، این حرکت را نوعی تشویش متافیزیکی توصیف می کرد. عالم آن قدر دیوانه وار، عجیب و خارق العاده می نمود که تنها راه در افتادن با آن، سعی در فهمیدنش بود و بهترین راه فهمیدن آن از طریق دانشجویانش بود. او دانشجویانش را وا می داشت تا چالش برانگیزترین مسائل را حل کنند. به این ترتیب می توانست خیلی سریعتر از موضوعی به سراغ موضوع دیگر برود به جای اینکه معطل شود و همه ي مسائل را خودش حل کند».
کمی پس از پیوستن هاوکینگ به شاما و گروه دانشجویان با استعدادش، او اخبار خرد کننده ای دریافت کرد مبنی بر اینکه به بیماری لاعلاجی به نام اسکلروز جانبی آمیوتروفیک (16) (ALS) مبتلا شده است که آن را در ایالات متحده، بیماری لوگریگ (17) و در بریتانیا، بیماری اعصاب حرکتی (18) می نامند. این بیماری به سلولهای عصبی که عملکرد ارادی ماهیچه ها را کنترل می کنند، حمله می کند. فرایندهای تفکر و حافظه دچار اختلال نمی شوند ولی ماهیچه های بدن تغییر شکل می دنند که عاقبت به فلج عمومی بدن منجر می شود. پزشکی که بیماری را تشخیص داده بود، دورنمای تیره و تاری ترسیم کرد و معتقد بود که او دو الی پنج سال دیگر بیشتر زنده نخواهد ماند. به قول خود هاوکینگ « دکتر به کلی دست از من شست. در نتیجه پدرم جای دکترم را گرفت و برای مشاوره به او رو آوردم».
نخستین واکنش هاوکینگ به بیماریش، طبیعی ترین واکنش بود، یعنی افسردگی شدید. خوشبختانه او به الکل و مواد مخدر پناه نبرد بلکه به خلوت تنهایی اش و به موسیقی رعدآسای اپرایی واگنر پناه می برد. با خود می اندیشید که اگر تا اتمام رساله ي دکتری خود وقت نداشته باشد، دیگر ادامه دادن آن چه معنی دارد؟ ولی تسلیم احساس دلسوزی برای خود نشد. وقتی برای انجام آزمایشها در بیمارستان بود، پسری را دید که بر اثر بیماری سرطان خون جان سپرد. او چنین به یاد می آورد « صحنه ي زیبایی نبود. معلوم بود کسانی هستند که وضعشان از من هم بدتر است.... از آن پس هرگاه می خواهم به حال خودم افسوس بخورم، آن پسر بچه را به یاد می آورم».
برخاستن
هاوکینگ توانست خود را از چنگ افسردگی برهاند. بخشی از این امر نتیجه ي عزم و اراده ي خود او و بخشی از آن نتیجه ي کمک دیگران بود. کمک اصلی از جانب جین وایلد (19) انجام گرفت، زن جوان خارق العاده ای که بعداً نامزد هاوکینگ شد. جین نیز در سنت آلبانز زندگی می کرد و آن دو یکدیگر را در یک مهمانی در سال 1963، کمی پس از بروز عوارض ALS در هاوکینگ، ملاقات کردند. رفتار هاوکینگ گاهی متکبرانه بود و این امر جین را می رنجاند ولی « چیزی از دست رفته بود. او می دانست که اتفاقی برایش در حال رخ دادن است که کنترلی بر آن ندارد». به هرحال دوستی آن دو محکمتر شد و نامزد شدند. مبنای این ارتباط، عشق بود و به خاطر وضعیت استیون، نوعی حس قوی معنادار بودن در این میان وجود داشت. جین می گفت « می خواستم معنا و مفهومی برای موجودیتم پیدا کنم و به گمانم این مفهوم را در مراقبت از استیون پیدا کردم. ولی البته ما عاشق یکدیگر بودیم».هاوکینگ، به سهم خود معتقد است که اگر جین در زندگی او نبود، بیماری خیلی زود او را از پا در می آورد. او به یک مصاحبه کننده گفت « مطمئناً من بدون جین نمی توانستم موفق شوم. نامزدی با او مرا از باتلاق ناامیدی که در آن فرو رفته بودم، بیرون کشید. اگر می خواستیم ازدواج کنیم، باید کاری پیدا می کردم و دکترایم را به پایان می رساندم. به سختی کار کردم و آن را لذت بخش یافتم. همان طور که وضع من بدتر می شد، جین به تنهایی از من مراقبت می کرد. آن موقع هیچ کس برای کمک به ما پیشقدم نشد».
در تابستان 1965، هاوکینگ پایان نامه ي دکتری خود را به پایان رسانده و بورس تحصیلی تحقیقاتی در فیزیک نظری گرفته بود. این بورس برای کالج گانویل و کایس (20) در کیمبریج بود که آنجا را همیشه به اختصار کایس Caius می نامند ( و به دلایلی «کیز» (21) تلفظ می کنند). جین و استیون در ژوئیه ي 1965 با هم ازدواج کردند. وایت و گریبین، عکس عروسی آنها را این طور توصیف می کنند: « هاوکینگ با حالتی سرفراز به دوربین نگاه می کند. نگاه او نشان دهنده ي عزم ریشه دار و بلندپروازی اوست. مثل این است که می گوید: این تازه آغاز کار است. جین با خوشحالی رو به دوربین می خندد. او نیز به روش ملایمتر خود، مطمئن است که آنها بر همه ي ناملایمات فایق خواهند آمد».
هاوکینگ در گروه ریاضیات کاربردی و فیزیک نظری در کیمبریج دفتری داشت و او و همسرش مجبور بودند تا در همان نزدیکی جایی برای سکونت پیدا کنند تا هاوکینگ که روز به روز ناتوانتر می شد بتواند خود به سر کارش برود. چنین کاری بسیار مشکل می نمود بخصوص که هاوکینگ، خزانه دار ( یعنی یک مقام مدیریتی دانشگاه) را با پرسیدن اینکه چه مقدار از کمک هزینه اش پرداخت شده، رنجانده بود. عاقبت با کمک خانمی که متوجه گرفتاری آنها شده بود توانستند خانه ای کوچک و قدیمی ولی بسیار مناسب در یک خیابان خوش منظره به نام لیتل سنت مری لین (22)، پیدا کنند. یکی از همکاران هاوکینگ به نام براندون کارتر (23) آن خانه را محلی سرزنده توصیف می کند. جایی که دوستان به آنها نزدیک بودند و می توانستند در آشپزی و نظافت کمکشان کنند. موسیقی مالر و واگنر در خانه طنین انداز بود و به این ترتیب هاوکینگ و همسرش زندگی زناشویی خود را به نحو خیلی عادی آغاز کردند. فرزند اول آنها، رابرت در سال 1967 به دنیا آمد.
کاملترین اجرام
اولین طرح تحقیقاتی هاوکینگ بر سیاهچاله ها تمرکز داشت، اجرام ستاره ای حیرت انگیزی که چاندراسخار آنها را « کاملترین اجرام ماکروسکوپی موجود در عالم» نامیده بود. او گفته بود « بدون توجه به اندازه ي سیاهچاله ها، تنها عواملی که بر ساختار آنها تأثیر می گذارند، مفاهیمی هستند که ما از فضا و زمان داریم». جرم یک سیاهچاله ي عادی، ممکن است ده برابر جرم خورشید و شعاع آن تنها ده تا پنجاه کیلومتر باشد. امروزه اختر فیزیکدانان حدس می زنند که میلیونها سیاهچاله از این نوع در کهکشان ما وجود دارند. شواهد نشان می دهد که در هسته ي کهکشان ما و دیگر کهکشانها، سیاهچاله های غول پیکری وجود دارند که قطر بعضی از آنها به اندازه ي منظومه ي شمسی ما و جرم آنها معادل چندین میلیارد برابر جرم خورشید است. همچنین، نظریه پردازان گمان می کنند که تعداد بی شماری از سیاهچاله های مینیاتوری در عالم وجود دارند که هر یک به اندازه ي یک اتم اند و جرمی برابر جرم یک کوه دارند.علیرغم این گوناگونی، سیاهچاله ها از جمله ي ساده ترین اجرام موجود د ر عالم اند. سیاهچاله ممکن است به بزرگی منظومه ي شمسی یا به کوچکی یک اتم یا در اندازه ای بین این دو باشد. صرف نظر از اندازه ي آن، رفتار یک سیاهچاله فقط به جرم و آهنگ چرخش و بار الکتریکی آن بستگی دارد ( ولی بار الکتریکی آن عموماً به نسبت، کم است). گرچه سیاهچاله ها از نظر اندازه، ماکروسکوپی هستند ولی از نظر فیزیکی به همان اندازه ي ذرات بنیادی، استاندارد شده اند یعنی آنها هم با جرم، اسپین و بار، مشخص می شوند. سیاهچاله ها نه مثل سیارات از سنگ تشکیل شده اند و نه مثل ستارگان از گازهای داغ. چنانکه مارتین ریس (24)، یکی از معاصران هاوکینگ و یکی دیگر از دانشجویان سابق شاما می نویسد « سیاهچاله ها از بافت خود فضا ساخته می شوند». همین سادگی بنیادی است که چاندراسخار را شیفته ي خود کرده است.
نظریه ي سیاهچاله، تا جایی از نظریه ي نسبیت عام اینشتین پیروی می کند که منتها درجه ي گرانش موجود درون سیاهچاله را توصیف کند. نظریه نشان می دهد که میدان گرانشی درون سیاهچاله به قدری قوی است که هر چیزی از جمله نور هرگاه از یک شعاع بحرانی بخصوص که « افق رویداد» نامیده می شود به آن نزدیکتر شود، به درون سیاهچاله سقوط می کند و برای همیشه گم می شود. بنابراین، یک سفینه ي فضایی می تواند در مداری درست در بیرون افق رویداد به دور سیاهچاله بچرخد ولی از نظر امنیت بهتر است در پایینتر از افق رویداد به سفر اکتشافی نپردازد! فضانورد بی باکی که به پایینتر از افق رویداد وارد می شود، هرگز نخواهد توانست از آنجا بگریزد و حتی نخواهد توانست مشاهدات خود را به جهان خارج منتقل کند، چون نور و همه نوع علائم دیگر در درون سیاهچاله محبوس اند.
نسبیت عام همه چیز را درباره ي سیاهچاله ها به ما می گوید جز اینکه وضعیت فیزیکی در مرکز سیاهچاله چگونه است، نسبیت عام برای مرکز سیاهچاله، نقطه ای را پیشنهاد می کند به نام تکینگی (25) که در آن چگالی و خمیدگی فضا- زمان بی نهایت است. اما بی نهایتها در نظریه های فیزیکی متداول نیستند چون اعداد معتبری نیستند و احتمالاً نشان دهنده ي وجود خطا در کار نظریه اند.
هاوکینگ و راجر پنروز (26) که گاهی با هم همکاری می کنند در سالهای بین 1965 تا 1970، مسئله ي تکینگی در سیاهچاله ها را مطرح کردند. هاوکینگ و پنروز، تیم خوبی تشکیل می دهند. هاوکینگ شهود فیزیکی نافذی دارد و پنروز تسلط عالی بر ریاضیات نسبیت عام دارد که هاوکینگ فاقد آن است. به عنوان یک راه حل برای مسئله، پنروز اصل «سانسور کیهانی» را پیشنهاد کرد. بر طبق این اصل، تکینگی یک سیاهچاله، «سانسور» شده است چون به قول هاوکینگ، افق رویداد، تکینگی را از دید ناظران خارج از این افق، « به نحو مطلوبی پنهان می کند». دیدن تکینگی های سانسور نشده ي «عریان» ممنوع است.
در سالهای دهه ي 1960، هاوکینگ پنروز و دیگران توانسته بودند نظریه ي سیاهچاله را به خوبی تثبیت کنند. در آن زمان هیچ گزارشی مبنی بر مشاهده ي سیاهچاله ها و اینکه اساساً چنین اجسامی واقعاً وجود ندارد، نرسیده بود. سپس در اوایل دهه ي 1970 موردی مطرح شد مبنی بر اینکه یک جرم گسیل کننده ي پرتو-x به نام دجاجه ي (27) 1-x که در صورت فلکی دجاجه جای دارد، سیاهچاله ي جفت شده با یک ستاره ي پرجرم است. فرض می شد که سیاهچاله گاز را از ستاره می رباید و آن را تا مرحله ي گسیل پرتو- x گرم می کند. ( با سقوط گاز به درون میدان گرانشی عظیم سیاهچاله، انرژی گرانشی آن از دست می رود و با کسب انرژی گرمایی، داغتر می شود).
در سال 1974، هاوکینگ و اختر فیزیکدانان دیگر، در حدود هشتاد درصد اطمینان داشتند که دجاجه ي 1-x واقعاً حاوی یک سیاهچاله است. هاوکینگ با همکار خود، کیپ تورن که در کالتک بود، شرط بست که دجاجه ي 1-x حاوی یک سیاهچاله نیست. اگر هاوکینگ شرط را می برد، آبونمان یک دوره ي چهار ساله ي مجله ي انگلیسی پرایویت آی و اگر تورن برنده می شد، اشتراک دوره ي یکساله ي مجله ي پنتهاوس را به دست می آورد. در سال 1990 ضریب اطمینان به اینکه دجاجه ي 1-x حاوی سیاهچاله است تا 95 درصد افزایش یافت و هاوکینگ مبلغ باخت خود را با شادمانی پرداخت.
شناخته شده ترین سهم هاوکینگ در اختر فیزیک، نظریه ای است که اندکی با سیاهی سیاهچاله ها ناسازگار است. به قول هاوکینگ: « سیاهچاله ها آن قدرها هم سیاه نیستند». ساز و کار فرایندی که طی آن سیاهچاله ها، سیاهی خود را از دست می دهند ریشه در مفهومی دارد که ابداع دیراک بود و پاد ماده نامیده می شود. الکترونها پاد ذره هایی به نام پوزیترون دارند. وقتی الکترونی به یک پوزیترون برسد، یکدیگر را نابود می کنند و در نتیجه، فوتونهای پرتو- گاما تولید می شوند. عکس این فرایند نیز امکان پذیر است که در آن، از یک فوتون پرتو- گامای حاصل از یک منبع انرژی مناسب، زوج الکترون- پوزیترون پدید می آید.
نظریه ي کوانتومی روایت دیگری از فرایند اخیر را مجاز می شمارد که به قول فیزیکدانان «ضد شهودی» یا به بیان دیگر عجیب و غریب است. انرژی لازم برای تولید زوج الکترون- پوزیترون می تواند از فضای خالی خلأ «قرض» گرفته شود به شرط آنکه نابودی زوج الکترون- پوزیترونی را در پی داشته باشد که «بدهی» انرژیکی را بازپرداخت کند. توالی وقایعی که برای الکترون و پوزیترون روی می دهد ابتدا تولید زوج،
و سپس نابودی سریع زوج است،
اصل عدم قطعیت هایزنبرگ به تفصیل نشان می دهد که این وقایع چگونه رخ می دهند. به کمک این اصل می توان محاسبه کرد که الکترون و پوزیترون قبل از آنکه در فرایند نابودی زوج از بین بروند برای چه مدت وجود دارند. همین محاسبه را برای همه نوع زوج ذره- پادذره می توان انجام داد. ذرات و پاد ذراتی که در فرایندهای تولید زوج و نابودی زوج شرکت دارند، ذرات «مجازی» نامیده می شوند چون نمی توان آنها را به وسیله ي یک آشکارساز ذره، مستقیماً مشاهده کرد.
فکر هاوکینگ آن بود که اگر تولید یک زوج در مجاور یک سیاهچاله صورت گیرد، ذرات زوج مجازی می توانند واقعی شوند و یکی از آنها می تواند قابل مشاهده شود. یکی از دو ذره ممکن است به وسیله ي سیاهچاله جذب شود و به یک ذره یا پادذره ي واقعی تبدیل شود در حالی که ذره ي دیگر که آن هم واقعی است می تواند از سیاهچاله بگریزد و به صورت تابش، گسیل شود. به دلیل وجود این تابشها، سیاهچاله مطلقاًٌ سیاه نیست. برای خلق زوجهای ذره- پاد ذره به انرژی نیاز دارد و این انرژی از میدان گرانشی سیاهچاله تأمین می شود. با کاهش یافتن انرژی میدان، سیاهچاله کوچک می شود و عاقبت از بین می رود. نابودی سیاهچاله احتمالاً با یک انفجار عظیم همراه است که قدرت آن معادل میلیونها بمب هیدروژنی است.
معهذا، سیاهچاله ها، تقریباً سیاه اند. گسیل تابش سیاهچاله که « تابش هاوکینگ» نامیده می شود، فرایندی بسیار کند و کم بازده است. طبق پیش بینی نظریه ي هاوکینگ زمان لازم برای تبخیر تمامی جرم سیاهچاله ای با جرم برابر جرم خورشید، معادل سال است. سن عالم قابل مشاهده ي ما، بسیار کمتر از این مقدار، یعنی حدود سال است.
آغاز و پایان
اگر عالم اساساً آغازی داشته، آغاز آن چگونه بوده است؟ اگر پایانی دارد، پایان آن چگونه خواهد بود؟ عالمان الهیات، فلاسفه و دیگر متفکران، چند هزار سال است که این سؤالات را مطرح کرده اند، ولی رشته ي تخصصی که به تحقیق علمی معتبر در این زمینه بپردازد و دست اندرکاران آن، بتوانند نظریه هایی درباره ي تاریخ عالم بسازند، به تازگی در قرن بیستم پدید آمده است. افرادی که در این رشته کار می کنند کیهان شناس و رشته ي تخصصی آنها کیهان شناسی نامیده می شود. ابزار کار آنها، نسبیت عام، نظریه ي کوانتومی و داده های رصدی است که به وسیله ي اخترشناسان تأمین می شود.یکی از سرشناسترین کیهان شناسان عصر ما فرد هویل است که در کیمبریج جانشین ادینگتون شد. در اواخر دهه ي 1940، هویل به همراه دو اتریشی مقیم انگلستان به نامهای هرمان بوندی (28) و توماس گولد (29)، از یک مدل کیهان شناختی موسوم به «حالت- پایا» دفاع می کردند. در این مدل، کیهان آغاز و پایانی ندارد. در روایت هویل از این مدل، یک میدان ابدی موسوم به «میدان آفرینش» به طور خود به خود ماده را خلق می کند. این ماده که معمولاً هیدروژن است، انبساط عالم را متوازن می کند و باعث ثابت ماندن چگالی آن می شود. اما فرایند خلقت مداوم، الزاماتی را برای نظریه ایجاب می کند که نظریه پردازان نظریه ي حالت پایا هرگز نتوانسته اند این نیازها را به نحو رضایت بخشی برآورده کنند.
در حال حاضر، نظریه ي حالت پایا به وسیله ي رقیب اصلی اش، یعنی نظریه ي مهبانگ کنار زده شده است. بنابر نظریه ي مهبانگ، عالم در آغاز، بسیار کوچک و چگال بوده و با یک انفجار، از یک نقطه ي آغازین میکروسکوپی شروع به انبساط کرده است. وقایع فیزیکی که همراه با انبساط اتفاق می افتد بقیه ي تاریخ عالم را رقم می زنند. ( هویل در حمله به مخالفانش، برای اولین بار اصطلاح «مهبانگ» را به طعنه به کار برد).
برخی از اصول نظریه ي مهبانگ، مدتها قبل از کار هویل پدید آمده بود. این کار در سال 1922 به وسیله ي الکساندر فریدمان (30)، نظریه پرداز برجسته ي روسی انجام شد. فریدمان با به کار بستن معادلات میدان گرانشی اینشتین در مورد عالم، مدلهای دینامیکی پدید آورد. در این مدلها عالم به طور میانگین، یکنواخت فرض می شد. در یکی از این مدلها به قول فریدمان «آفرینش عالم» در یک نقطه صورت می گیرد و انبساط پس از آن، جهان را به سن و اندازه ي امروزی می رساند.
مدلهای فریدمان، مدلهای ریاضی بودند و سناریوی انبساط او، فقط یکی از سناریوهای متعددی بود که وجود داشت. ژرژ لومتر (31)، فیزیکدان، اخترشناس و کشیش بلژیکی، قویاً به مدل انبساط جهان پایبند بود. او « نظریه ي آتشبازی» را در سالهای دهه ي 1930 ارائه کرد. او نوشت « ممکن است در آغاز، همه ي جرم عالم به صورت یک اتم منفرد بوده باشد. شعاع عالم گرچه دقیقاً صفر نبوده، بلکه نسبتاً کوچک بوده است. شاید همه ي عالم از فروپاشی این اتم اولیه به ستاره های اتمی، تشکیل شده باشد. سپس آن ستاره ها به ماده ي معمولی و تابش کیهانی تبدیل شده اند. آنچه امروز می بینیم خاکستر و دود به جا مانده از یک آتش بازی عظیم است که خیلی سریع اتفاق افتاده».
وقتی هویل نظریه ي حالت پایا را پدید می آورد، کیهان شناس دیگری پا به عرصه نهاد. نام او جورج گاموف (32) بود. او یک مهاجر روسی بود که پس از توقف در گوتینگن، کپنهاگ و کیمبریج، بالاخره به ایالات متحده رفت ( او برای مدت کوتاهی، دانشجوی فریدمان بود). یکی از تخصصهای متعدد گاموف، فیزیک هسته ای بود و او با افزودن فرایندهای هسته ای به مدلهایی که قبلاً فریدمان و لومتر ساخته بودند، مدل کیهان شناختی خود را پدید آورد. او عقیده داشت که مهبانگ در یک حالت آغازین عالم که آن را «یلم» (33) می نامید پدید آمده است. این حالت آغازین، شامل نوترونها، پروتونها، الکترونها و دریایی از تابش پرانرژی بوده است. گاموف و همکارش رالف آلفر (34) در نامه ي معروفشان به مجله ي فیزیکال ریویو استدلال کردند که همزمان با انبساط جهان، محتویات هسته ای آن، اتمهای ماده ي معمولی را ساخته اند. ( گاموف نمی توانست در برابر وسوسه ي افزودن نام هانس بته به مؤلفان مقاله، مقاومت کند. بته در آن مقاله نقشی نداشت ولی با افزودن نام او، حروف اول نامهای مؤلفان، آلفر، بته و گاموف به ترتیب حروف الفبای یونانی می شد. گاموف کوشید تا همکار دیگرش رابرت هرمن (35) را ترغیب کند که اسمش را به دلتر (36) تغییر دهد ولی موفق نشد).
در مدل گاموف در مرحله ي ابتدایی، ماده ي موجود در عالم با تابش برهم کنش ندارد و از آن به بعد، تابش به صورت میدان تابش زمینه ي کیهانی باقی مانده است. گاموف پیش بینی کرد که این میدان، ویژگیهای جسم سیاه یا تابش گرمایی معادل 5 کلوین (268- درجه ي سانتیگراد) را دارد. در حدود چهارده سال پس از پیشگویی گاموف، آرنو پنزیاس (37) و رابرت ویلسون (38) که برای آزمایشگاههای بل (39) و هولم دل (40) نیوجرسی کار می کردند، تابش زمینه ي کیهانی را مشاهده کردند. آنها دمای این تابش را معادل 5/3 درجه ي کلوین تعیین کردند که به طور قابل توجهی به برآورد گاموف نزدیک است. دانشمندان بل نکوشیدند تا اهمیت مشاهداتشان را از نظر کیهان شناسی روشن کنند. چنین کاری به وسیله ي گروهی در پرینستون انجام شد. رابرت دیکی (41) و جیمز پی بلز (42) جزء این گروه بودند و آماده می شدند تا خودشان هم این رصدها را انجام دهند. در کاری که اخیراً انجام شده، تابش زمینه ي کیهانی به کمک ابزارهایی که با ماهواره حمل می شوند، به دقت اندازه گیری شده است. نتیجه آنکه ویژگیهای جسم سیاه در مورد تابش زمینه کیهانی با دقت زیادی تأیید شده و دمای آن معادل 735/2 کلوین اندازه گیری شده است.
هلگه کراگ (43)، مورخ کیهان شناسی نوین می نویسد « سالهای میانی دهه ي 1960 نقطه ي عطفی در کیهان شناسی بود، نه فقط به خاطر نتایج رصدی جدید بلکه همچنین به خاطر نوآوری های نظری که در خود نظریه ي نسبیت عام انجام شد». پیشرفتهای نظری آن دوره بر مسئله ي تکینگی متمرکز بود. در سال 1965، راجر پنروز روشهای ریاضی جدیدی را به کار گرفت تا ثابت کند که بنابر اصول نسبیت عام، رمبش گرانشی یک ستاره ي پرجرم به طور اجتناب ناپذیری به یک نقطه ي فضا- زمانی تکین یعنی سیاهچاله ختم می شود. در طول پنج سال پس از آن تاریخ، کارهایی که به وسیله ي پنروز، هاوکینگ و دیگران انجام گرفت، به پیدایش قضیه ي بزرگ کیهان شناختی انجامید. این قضیه می گوید وقتی یک سیاهچاله به پایان خود می رسد یعنی در یک تکینگی فضا- زمان عالمی آغاز می شود که در کنترل نسبیت عام است.
این نتیجه گیری، کیهان شناسان را با مسئله ي دشوار دیگری روبه رو می کند. مثل قبل، تکینگی عریان در نظریه ي سیاهچاله، پذیرفتنی نیست. بنابراین، روایت نسبیت عام از عالم، ناکامل است. این روایت نمی تواند توجیه قابل قبولی برای رویدادهای ابتدای عالم ارائه کند. گویی این رویدادها حول یک تکینگی پیچیده شده اند. نظریه پردازان مجبورند تصویرشان از جهان میکروسکوپی را که عالم در آن متولد شده به نحوی اصلاح کنند. مقیاس در آن جهان، بسیار کوچک و حتی بسیار کوچکتر از مقایس اتمی است. پس کاملاً ضروری است که از روشهای مکانیک کوانتومی کمک گرفته شود و این روشها با نظریه ي گرانشی که نسبیت عام قبلاً فراهم آورده است، ترکیب شوند. در یک کلام، نظریه ای واحد به نام « گرانی کوانتومی» مورد نیاز است. اینک چند دهه است که فیزیکدانان تلاش می کنند تا این نظریه ي واحد را بسازند ولی تاکنون توفیق کامل حاصل نکرده اند.
هاوکینگ یکی از پیشتازان جستجوی وحدت گرانی- کوانتومی بوده و هنوز هم هست. او طرفدار به کارگیری قرائت خاصی از مکانیک کوانتومی است که ریچارد فاینمن ابداع کرد. در قرائت فاینمن، مسیر واقعی یک رویداد با جمع زدن همه ي مسیرهای ممکن برای آن رویداد، محاسبه می شود و هر مسیر ممکن با یک فاز بخصوص، مشخص می شود. هاوکینگ بعد زمان را نیز به طریق خاصی به کار می گیرد و به زمان، هویت مجرد ریاضی می دهد که از فنی «موهومی» نامیده می شود. ثمربخش بودن این روش هنوز معلوم نیست ولی هاوکینگ که خودش را « خوس بین مادرزاد» می داند، معتقد است که نظریه ي موفقیت آمیز وحدت « تا پایان قرن بیست و یکم و شاید خیلی زودتر» پدید خواهد آمد. او حاضر است «پنجاه- پنجاه» شرط ببندد که این نظریه تا بیست سال آینده ]از 1998[ به وجود خواهد آمد.
کتاب عامه فهم
در سال 1982 هاوکینگ گرفتار مخارج درمان خودش و مدرسه ي فرزندانش بود و تصمیم گرفت « کتاب کوتاهی درباره ي عالم» بنویسد. او می خواست که کتاب مخاطب، عام داشته باشد و امیدوار بود که فروش خوبی هم بکند. البته همین طور هم شد و فروش کتاب به حدی رسید که هیچ کتاب علمی قبلاً به آن حد نرسیده بود.هاوکینگ ابتدا کتاب را به سایمون میتون (44) در انتشارات دانشگاه کیمبریج پیشنهاد داد و مصراً درخواست کرد که به غیر از حق تألیف کتاب، باید پیش پرداخت کلانی نیز به او داده شود. میتون قبلاً با هاوکینگ کار کرده و پیشنهاد کرده بود که هاوکینگ کتابی درباره ي کیهان شناسی بنویسد. او سخاوتمند بود و پیش پرداختی ده هزار پوندی پیشنهاد کرد. این مبلغ، قبلاً هرگز به هیچ مؤلف دیگری پیشنهاد نشده بود.
معهذا، هاوکینگ این نبود. وقتی دنیس شاما از او پرسید که آیا می خواهد کتاب را به انتشارات دانشگاه کیمبریج بدهد، او پاسخ داد، « اوه، نه. می خواهم از این کار کمی پول در بیاورم». او پول را از طریق یک کارگزار نشر اهل نیویورک به نام آل زوکرمان (45)، در آورد. زوکرمان توان بالقوه ي موضوع کار هاوکینگ، یعنی کیهان شناسی را درک می کرد. او همچنین می دانست که داستان مبارزه ي بیست ساله ي هاوکینگ با بیماری ALS، موضوع مردم پسندی است که بازار کتاب را گرمتر خواهد کرد. هاوکینگ نامه ي پیشنهاد کتاب خود را آماده کرد و زوکرمان، آن را برای ناشران علاقه مند به مزایده گذاشت. رقابت بین دو ناشر بر سر کتاب بالا گرفت. یکی بنتام بوکز (46)، و دیگری دبلیو.دبلیو. نورتون (47) ( نورتون در آن هنگام در حال چاپ کتاب ریچارد فاینمن با عنوان، حتماً شوخی می کنید آقای فاینمن بود). بنتام با پیشنهاد مبلغ بی سابقه ای، برنده ي مزایده شد. این مبلغ شامل یک پیش پرداخت 000,250 دلاری و شرایط مطلوبی برای حق تألیف بود.
ویراستار بنتام که همراه هاوکینگ بر روی کتاب کار می کرد، پیتر گازاردی (48) بود. گازاردی و هاوکینگ هر دو مصمم بودند که کتاب نباید نویسنده ي اصلی یا به اصطلاح، نویسنده ي سایه داشته باشد. ولی هاوکینگ باید درباره ي نحوه ي ارتباط با خواننده ي نامطلع، نکاتی را می آموخت و گازاردی در این راه، آموزگار او شد. در حالی که متن دست نویس کتاب شکل می گرفت، ویراستار در مکاتبات خود با هاوکینگ، بارها و بارها متذکر می شد که نمی فهمد او چه می گوید و می خواست که او موضوع را بیشتر بسط دهد و روشن کند. هاوکینگ باید تلاش می کرد. زوکرمان برآورد می کرد که در ازای هر صفحه مطلب هاوکینگ، او دو تا سه صفحه شرح ویراستاری نوشته است. در قسمت سپاسگزاری کتاب، هاوکینگ متذکر می شود « گازاردی صفحات متعددی از شرح و سؤال و جواب درباره ي موضوعاتی برایم می فرستاد که احساس می کرد من به نحو مناسبی آنها را توضیح نداده ام. باید تصدیق کنم که وقتی فهرست طویل چیزهایی را که باید تغییر می کردند، به من می داد خیلی کلافه می شدم ولی او کاملاً حق داشت. اینکه او در این مدت مرا سخت به کار واداشت، موجب شد که این کتاب، چیز بهتری از کار درآید».
در تابستان سال 1985، زندگی شکننده ي هاوکینگ و طرح کتاب، تقریباً به پایان رسیدند. در آن موقع، هاوکینگ در مرکز تحققات هسته ای اروپا (CERN) در ژنو مشغول کار تحقیقاتی و تکمیل کار نوشتن کتابش بود و جین به آلمان رفته بود. یک شب ناگهان پرستار هاوکینگ متوجه شد که او بر اثر انسداد نای، که در نتیجه ي حمله ي ذات الریه اتفاق افتاده بود، در حال خفه شدن است. پزشک معالج او در ژنو سریعاً دست به کار شد. او که با وضع هاوکینگ از طریق دیدن یک برنامه ي تلویزیونی، آشنا شده بود، زندگی فیزیکدان معروف را نجات داد. جین را با عجله به محل فراخواندند و او با نظر پزشکان موافقت کرد که تنها راه نجات جان هاوکینگ برای مدت طولانی، عمل جراحی موسوم به تراکیوتومی (49) است که در آن، نای را می شکافند و وسیله ای برای تنفس در آن کار می گذارند. عمل تراکیوتومی تنفس هاوکینگ را به او باز گرداند ولی در عین حال، مختصر کارایی تارهای صوتی اش را نیز از او گرفت.
چندین هفته بعد از عمل تراکیوتومی، هاوکینگ به خانه اش در کیمبریج بازگشت. اینک، صورتحسابهای پزشکی اش سرسام آور شده بود و جین مجبور شد تا برای گرفتن کمک به سازمانها و بنیادهای خیریه متوسل شود. او با کفایت و سرسخت بود و بالاخره توانست مبالغ مورد نیاز را فراهم کند. در همان موقع یک برنامه نویس کامپیوتر در کالیفرنیا توانست مشکل حرف زدن هاوکینگ را حل کند. او برنامه ای تهیه کرد که به هاوکینگ امکان می داد تا بتواند به وسیله ي حرکات مختصر دست، کلمات را روی صفحه ي نمایش رایانه انتخاب کند و با آنها جمله بسازد. وقتی جمله ای ساخته می شد، یک سنتزگر صدا، می توانست آن را (با لهجه عجیبی) ادا کند.
اکنون، مسائل پزشکی و مالی هاوکینگ تا حدی تحت کنترل درآمده بودند، او به کار تحقیق و کتابش که نزدیک به تمام شدن بود، بازگشت. کتاب اکنون دارای عنوان شده بود. عنوان کتاب تاریخ مختصر زمان و زیر عنوان توضیحی آن از مهبانگ تا سیاهچاله ها بود. کتاب همان طور که قول داده شده بود، حکایت کیهان شناسی نوین را روایت می کند و هرجا لازم باشد پیشینه ي لازم در زمینه های نظریه ي کوانتومی، نسبیت و فیزیک ذرات را ارائه می کند. گفته اند که کتاب، قابل خواندن نیست در حالی که کتاب مستحق این قضاوت نیست. تعجبی ندارد که بسیاری از مردم کتاب را خریده و بیش از چند صفحه ي آن را نخوانده اند. این مطلب، برای یک مطالعه ي سرسری نوشته نشده است. معهذا برای خواننده ي صبوری که درباره ي رویدادهای اعماق فضا و زمان کنجکاوی اندیشمندانه ای دارد، قابل فهم است. تقریباً ده، دوازده نفر از فیزیکدانان برجسته ي دیگر نیز کتابهای عامه فهمی درباره ي کیهان شناسی نوشته اند، ولی کار هاوکینگ یکی از بهترین این کارهاست.
صرف نظر از اینکه خوانندگان، کتاب تاریخ مختصر زمان را خواندند یا نه، فروش کتاب، بسیار فراتر از خوش بینانه ترین برآوردها بود. کتاب به سرعت در فهرست کتابهای پرفروش نیویورک تایمز جای گرفت و برای يک سال در آن فهرست باقی ماند. در بریتانیا کتاب تقریباً به مدت چهار سال در فهرست کتابهای پرفروش لندن تایمز قرار داشت. عملکرد اعجاب انگیز کتاب، متخصصان را گیج کرده بود. آنها کتاب را کتابی دانستند که « نان نویسنده اش را می خورد» و ناشر آن را متهم کردند که از معلولیت هاوکینگ بهره برداری می کند. یک ستون نویس روزنامه، « برای خواننده ای که بتواند توضیح قانع کننده ای در مورد موفقیت مالی کتاب ارئه کند» مبلغ 99/14 پوند (معادل یک جلد کتاب) جایزه تعیین کرد. مادر هاوکینگ، ایزوبل، پاسخی ارائه کرد و می باید جایزه را می برد. او نوشت:
کتاب به قدری خوب نوشته شده که، خواندنش را دلپذیر می کند. ایده های کتاب دشوارند، نه نحوه ي بیان آن، کتاب به کلی خالی از تکبّر است. در هیچ جای کتاب نویسنده مثل بچه ها با خواننده صحبت نمی کند. او باور دارد که افکارش برای هر خواننده ي مشتاقی قابل فهم است. این نکته بحث برانگیز است که عده ي زیادی در هر سطح با نتیجه گیری های او مخالف اند، امّا افکارشان به جنب و جوش درآمده است.
مبارزه او با بیماری، مطمئناً در عامه پسند شدن این کتاب نقش داشته است. ولی استیون قبل از آنکه حتی فکر نوشتن این کتاب پدید آید، راه درازی را پیموده است. او درجات عالی تحصیلی و غیرتحصیلی خود را به علت بیماری اعصاب حرکتی به دست نیاورده است.
در نامه ي دیگری به همان ستون نویس، اظهار عقیده شده است، خوانندگانی که نمی توانند کتاب را بفهمند (از جمله خود ستون نویس) نیازمند جبران نقایص پایه ای در تحصیلاتشان هستند: « شما اگر فکر می کنید که فقط معدودی از خریداران کتاب تاریخ مختصر زمان می توانند آن را بفهمند، در اشتباهید. این مسئله در مورد کسانی صدق می کند که تحصیلات محدودی داشته اند. پسر 17 ساله ي من که دانش آموز *A Level فیزیک است، محتوی کتاب را به آسانی می فهمد و امیدوار است که ای کاش هاوکینگ مطلب را عمیقتر نوشته بود».
روحیه عادی
وقتی زندگینامه نویسان هاوکینگ می گویند که او به یک « فوق ستاره ي علمی» بدل شده اغراق نمی کنند. او شاید معروفترین دانشمندی باشد که در قید حیات است. فهرست افتخارات و جوایزش، به چند صفحه بالغ می شود. او در کمبریج استاد لوکاسی است، کرسی استادی که زمانی به نیوتون تعلق داشت. او دو بار شوالیه شده است ( یک بار در 1981 و بار دیگر در 1989). نقاشی چهره ي او در گالری ملی نقاشی چهره ها در لندن نصب شده و خود او، موضوع برنامه های مستند تلویزیونی بوده است. در سخنرانی هایش، سالن از شنوندگان لبریز می شود. استقبالی که در کالتک از او شد، مانند استقبال از اینشتین در سالهای دهه ي 1930 بود. اخیراً او از کاخ سفید دیدن کرد و با کلینتون (50) رئیس جمهور وقت آمریکا گپ زد. یک ناظر خیلی شکاک، معتقد است که او در یک کلام به یک «حادثه» بدل شده است.علیرغم همه ي این اقبال و شهرت، یا شاید به خاطر آن ماجراجویی هاوکینگ در یک مورد مهم، شکست خورده است. شرکای اصلی در این ماجراجویی یعنی زن و شوهر پس از بیست و پنج سال زندگی زناشویی، از هم جدا شدند. در سال 1990، استیون جین را ترک کرد تا با یکی از پرستارانش به نام ایلین میسون (51) زندگی کند. ایلین نیز شوهرش را ترک کرده بود. شوهر او از قضا همان کسی بود که سخت افزار رایانه ای نصب شده بر روی صندلی چرخدار هاوکینگ را طراحی کرده بود. خانواده ي هاوکینگ سه فرزند و خانواده ي میسون دو فرزند دارند.
قبل از جدایی، در زناشویی هاوکینگ نشانه هایی از اختلال دیده می شد. در اواخر دهه ي 1980، جین در گفتگو با یک روزنامه نگار در کیمبریج، چشم اندازی از روزگار سختی را که با هاوکینگ داشت ارائه کرد. او گفت: « فکر نمی کنم هیچ وقت بتوانم بین رویدادهای متضادی که در این خانه برایم اتفاق افتاده، در ذهنم آشتی برقرار کنم- از یک سو اعماق سیاهچاله ها و از سوی دیگر آن همه جوایز درخشان».
جین توانست در رشته ي زبانهای سده های میانه دکتری بگیرد و در شعر اسپانیایی و پرتغالی متخصص شود و سپس در کیمبریج به تدریس بپردازد. ولی تدریس برای او تجربه ي ناامید کننده ای بود. او در این باره می گوید: « وقتی سرکارم بودم فکر می کردم که الان باید با بچه هایم بازی کنم و وقتی با بچه ها بازی می کردم فکر می کردم که باید سر کارم باشم». او به یاد می آورد که هم پدر و هم مادر بودن احساس متناقضی به همراه دارد: « من می باید به دو پسرم یاد بدهم که چطور کریکت بازی کنند و همزمان می توانستم نگذارم بازی کنند!» جین در زندگی زناشویی شان نقش اساسی داشت ولی گاهی اوقات متحیر می ماند که اساساً جای او در این زندگی کجاست؟ او در یک برنامه ي مستند تلویزیونی در این باره گفت: « من یک زائده نیستم، معهذا استيون خوب می داند که وقتی به اجتماعات رسمی می رویم من به شدت چنین احساسی پیدا می کنم. گاهی اوقات من را به حضار حتی معرفی هم نمی کنند. من از پشت سر می آیم و حتی نمی دانم که با چه کسی مشغول صحبت هستم».
مذهب نیز عامل مشاجره برانگیزی در ازدواج آنها بوده است. جین عمیقاً مذهبی است، در حالی که استیون مانند اینشتین خدا را فقط به معنی خاصی قبول دارد. در عالم او، جایی برای یک خدای شخصی وجود ندارد. او در یک برنامه ي مستند تلویزیونی در این باره گفت: « ما مخلوقات ناچیزی در یک سیاره ي کوچک از یک ستاره ي متوسط در محیط بیرونی یکی از هزاران میلیون کهکشان موجود در عالم هستیم. بنابراین برای من مشکل است باور کنم خداوند به ما چندان اهمیت می دهد یا اساساً به موجودیت ما توجه زیادی دارد».
هاوکینگ هم، مثل اینشتین از قابل درک بودن عالم در عجب است؛ او به یک «نظریه ي کامل» ایمان دارد. در پایان، کتاب تاریخ مختصر زمان به خواننده اطمینان می دهد که اگر چنین نظریه ای کشف شود « آنگاه نه فقط معدودی از دانشمندان، بلکه همه خواهند توانست اصول آن را کاملاً بفهمند. آنگاه، همه ي ما، از فلاسفه و دانشمندان گرفته تا مردم عادی خواهیم توانست در این بحث شرکت کنیم که چرا ما و عالم اساساً وجود داریم. یافتن پاسخ این سؤال، پیروزی نهایی خرد بشر خواهد بود، چون آنگاه از ذهنیت خداوند آگاه خواهیم شد».
از نظر جین، این راه به اشراق دینی منتهی نمی شود. وقتی آنها هنوز از هم جدا نشده بودند، جین به یک مصاحبه گر گفت، « من نظرم را برای استیون این طور بیان می کنم که برای رهیافت به مذهب راههای گوناگونی وجود دارد و راه ریاضیات فقط یکی از آنهاست و او فقط لبخند می زند».
هاوکینگ اکنون ( یعنی در سال 2001)، پنجاه و نه ساله است و مثل همیشه سرش شلوغ است. فعالیتهای تحقیقاتی اش را ادامه می دهد، تدریس می کند، مرتباً به سفر می رود و برای عده ي کثیری سخنرانی می كند. این همه فعالیت برای یک انسان سالم نیز قابل توجه است اما برای هاوکینگ که به نحو فزاینده ای تحت تأثیر محدودیتهای شدید ناشی از بیماری است، یک معجزه به شمار می آید. او چطور این همه کار را انجام می دهد؟ قطعاً بخشی از جواب این سؤال در سلامت روحی نهفته است. او می گوید « وقتی کسی از نظر جسمی معلول است، دیگر قابل تحمل نیست که از نظر روحی هم معلول بشود». دخترش لوسی، موضوع را کمی تلختر بیان می کند. او می گوید: « پدرم آنچه را می خواهد، بدون توجه به هزنیه ای که برای دیگران دارد، انجام می دهد». یکی دیگر از مبانی شخصیتی هاوکینگ، خوش بینی خدشه ناپذیر اوست. علیرغم همه ي مصائب توانفرسایی که در زندگی با آنها دست به گریبان بوده، زندگی خود را «عادی» می داند. و در سال 1992 به یک مصاحبه گر چنین گفت: « من خودم را فردی بریده از زندگی عادی نمی دانم و فکر نمی کنم اطرافیانم هم چنین نظری درباره ي من داشته باشند. احساس نمی کنم معلولم بلکه احساس می کنم مثل یک شخص کوررنگ، فقط بعضی از اعصاب حرکتی ام درست کار نمی کنند. به گمانم زندگی من را نمی توان معمولی نامید ولی احساس می کنم که روحیه ای عادی دارم».
پينوشتها:
* در انگلستان، معادل سال آخر دبيرستان. م.
1.stephen hawking
2. Isobel
3. highgate
4. yarkshire
5. Glasgow
6. john gribbin
7. Michael white
8. st. Albans
9. Majorca
10. Beryl Pritchard
11. Robert graves
12. gray man
13. fred hoyle
14. dennis sciama
15. kip thorne
16. amyotrophic lateral sclerosis
17. lou Gehrig
18. motor neuron disease
19. jane wilde
20. gonville and caius college
21. keys
22. little st.mary’s lane
23. Brandon carter
24. martin rees
25. singularity
26. roger penrose
27. Cygnus
28. Hermann bondi
29. Thomas gold
30. Alexander friedmann
31. georges lemasitre
32. George gamow
33. ylem
34. Ralph alpher
35. Robert herman
36. belter
37. arno Penzias
38. Robert Wilson
39. bell laboratories
40. Holmdel
41. Robert dicke
42. james peebles
43. helge kragh
44. simon mitton
45. al Zuckerman
46. bantam books
47. ww. Norton
48. peter guzzardi
49. tracheotomy
50. Bill Clinton
51. Elaine Mason
كروپر، ويليام هـ، (1389)، فيزيكدانان بزرگ از گاليله تا هاوكينگ، احمد خواجه نصير طوسي ـ سهيل خواجه نصير طوسي، تهران، مؤسسه ي فرهنگي فاطمي، چاپ اول 1389.
/ج