گفتگوی منتشرنشده با آیت ‌الله ‌صافی

تهمتی که روشنفکران به شیخ شهید زدند

فقید سعید مرحوم آیت الله حاج ملامحمد جواد صافی گلپایگانی(قده)- والد فقیدِ حضرت آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی- از یاران صمیمی شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری بوده است. از این روی نگاه این مرجع...
سه‌شنبه، 21 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تهمتی که روشنفکران به شیخ شهید زدند
 تهمتی که روشنفکران به شیخ شهید زدند

 






 

گفتگوی منتشرنشده با آیت ‌الله ‌صافی
فقید سعید مرحوم آیت الله حاج ملامحمد جواد صافی گلپایگانی(قده)- والد فقیدِ حضرت آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی- از یاران صمیمی شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری بوده است. از این روی نگاه این مرجع گرانمایه به کارنامه شیخ شهید، از شناختی ارجمند و نزدیک مایه می گیرد.
آنچه پیش روی دارید شمه ای از دیدگاههای ایشان درباره رخداد تاریخی مشروطیت و ماهیت نظر و عملِ آیت الله شیخ فضل الله نوری است. امید آنکه مقبول افتد.

با تشکر از جنابعالی که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید. لطفاً در ابتدا در خصوص اهمیت و لزوم تحقیقات مربوط به مباحث تاریخ معاصر ایران و مشروطه توضیحاتی بفرمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم. اصل مطلب یعنی اطلاع از جریانات بسیار مهم است. در کاری که شما انجام می دهید و در واقع از اصل جریانات مطلع می شوید و حقایق را پیدا می کنید، لذا در این کار باید محتوای جریانات در عصر مشروطه بلکه پیش از آن نیز روشن شود و همچنین کتاب هایی که نوشته شده است باید بررسی شوند. بررسی کتاب ها برای این است که بعضی از کسانی که تاریخ معاصر ما را نوشته یا در نوشتن آن نقش داشتهاند، منحرف از دین، وابسته به بیگانگان و حتی جزو بهاییت یا بابیت (ازلی) بوده اند که به عنوان متجدد و با نقاب روشنفکر ظاهر می شدند و این کتاب ها جزو منابع و مدارک شده است. امروزه هم بر اساس همین نوشته ها قضاوت می شود، چون افراد دیگری مطلب ننوشته اند.
با توجه به این مدارک معلوم می شود حرکتی در جریان بوده که در کل، به ضرر اسلام و احکام آن صورت پذیرفته است. بنابراین پرداختن به کتاب ها و نقد و بررسی آنها، کاری بس مهم و ضروری است و جریانات اصلی و فرعی نیز باید از هم مشخص شوند. بنابراین باید به اصل و ریشه اینها پرداخته شود که تقریباً از زمان ناصرالدین شاه بلکه از عصر فتحعلی شاه در کشور ما و در نقاط دیگر شروع شده است و هنوز هم ادامه دارد. در واقع بیگانگان در پی تغییر هویت اسلامی مسلمانان بوده اند و هستند و می خواستند استقلال فکری و سیاسی ممالک اسلامی را از بین ببرند. همان طور که می بینید، کشورهای بسیار کوچک اروپایی هم استقلال دارند، اما اگر یک کشور اسلامی بخواهد استقلال داشته باشد، اگر بتوانند فوراً صدای استقلال خواهی او را خفه می کنند. مسئله این است که اینها با اسلام طرف اند و بسیاری از برنامه های تحمیلی مثل یکسان سازی شکل لباس و کشف حجاب،همه برای تغییر هویت اسلامی بود. توجه به مدنیت قبل از اسلام و ایران باستان و احیای مدنیت های مرده در نقاط دیگر، همه برای همین مقصد بود. در کتابی به نام «فی ذکر الهداس» درباره این مسئله، یعنی بازگشت دادن ملل اسلامی به عنوان فولکلور، مطالب جالبی دارد که نشان می دهد حتی سازمان ملل، یونسکو و یونیسف هم در این امر دخالت دارند. پیدایش بابی ها، بهایی ها و پهلوی ها برای همین مسئله بوده است. وقتی خوب دقت می کنیم معلوم می شود اینها از طرف غربی ها و مسیحی ها بود تا حرمت اسلام را بشکنند و از بین ببرند و در نتیجه بتوانند ممالک اسلامی را تجزیه و استعمار کنند.

شما در صحبت هآیت ان به روشنفکران اشاره فرمودید. لطفاً توضیح دهید که آنان در مشروطه با چه عناوین و اهدافی کار می کردند؟

اینها به عنوان متجدد می آمدند و هدف اصلی شان از بین بردن اصل اسلام و جوهره دین و هویت دینی بود. البته در برهه ای از زمان هم به مقاصد خود رسیدند. اینها با اسلامیت حکومت کار داشتند و می بینیم حتی با خود ناصرالدین شاه هم کار نداشتند. در نوشته های تاریخی شان در بدگویی به اسلام و مسلمین کم نگذاشته و همه علل عقب ماندگی را به اسلام برگردانده اند. حتی گاهی کتاب های غیرتاریخی نیز این گونه است. شما همین لغتنامه دهخدا را نگاه کنید، چقدر حق کشی کرده است! ببینید چند صفحه به آن زن بابی- قرة العین- اختصاص داده است، نزدیک به 8ـ27 صفحه درباره او مطلب نوشته است، اما در مورد حضرت زهرا(س) به یکی دو صفحه نمی رسد! برخی از این کتاب ها تا توانسته اند به روحانیت اهانت کرده اند، صریحاً دین را مظهر عقب ماندگی می شمارند. هر کسی که حرفی علیه دین زده یا عقاید دینی را منکر شده است، در این کتاب ها جایگاه دارد، هر چند بعضی از این کتاب ها تاریخی نیستند.
اصولاً روشنفکران غرب زده دنبال این بودند که دین و اسلام را مظهر عقب ماندگی معرفی کنند. کتاب «موقف العقل و العلم و العالم من رب العالمین» را که پنج جلد است و توسط شیخ الاسلام عثمانی نوشته شده است، ملاحظه کنید. او بعد از مصطفی کمال که جمهوری لائیک اعلام کرده بود، به مصر رفت و در عالم سنی گری خود با آنها و همه روشنفکرانی که در آن زمان در مصر بودند، به معارضه برمی خیزد و می بیند روشنفکری در آنجا هم رواج دارد، لذا شروع به نوشتن مطالب می کند.
امروزه هم با همین عناوین به اسلام ضربه می زنند. شما کتاب «مهدی بامداد» را نگاه کنید. چقدر علما را بد جلوه می دهد، چهره مرحوم آقانجفی را چقدر وارونه جلوه می دهد. ایشان کسی بود که با تمام وجود در مقابل بهایی گری نغمه های بیگانگان و دخالت های روس ها و انگلیس ها ایستاد. با تمام وجود در مقابل حاکم مستبد یعنی «ظل السلطان» ایستاد، ولی چه تهمت ها که به او نمی زنند و بعد عنوان می کنند که ما آزادی خواه و طرفدار عدل و عدالتیم!
نکته ای که خیلی مهم است، این است که بعضی از اهل علم متأسفانه به این مسائل اطلاعات کافی ندارند و نمی دانند منشاء این حرکت ها که هنوز هم ادامه دارد،از کجاست. گاهی در زمان شاه می گفتم، این کارهایی که شاه انجام می دهد برنامه های خودش نیست، چون او این قدر عقلش نمی رسید، بلکه این نقشه های بیگانگان، منحرفان و متخصصان استعمار، در ضدیت با اسلام بود و او فقط اجرا می کرد. مثلاً در بین بلاد عربی که اکنون در تجزیه به سر می برند، از ما سینیون نقل قول و برای حفظ جدایی و تفرقه آنها از یکدیگر و بیگانه شدن آنها از زبان و این که زبان همه است، نظر می خواهند و او پیشنهاد می کند که در هر جا زبان محلی زبان رسمی باشد، تا به تدریج زبان مشترک آنها که زبان قرآن است فراموش شود، در نتیجه همه ملیت ها، ازهم جدا و از اسلام و قرآن هم بیگانه شوند.
در بین کتاب های موجود به کتابی که حقایق را نوشته باشد برنخورده ام و این امر کار شما را دشوارتر می کند. خیلی ها ادعای آزادی خواهی، مشروطیت و غیره می کردند، اما خود مرحوم آخوند خراسانی را، که به حق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند. این گونه برخوردها از اهداف پلیدی حکآیت می کند که امروزه هم آن را دنبال می کنند و می خواهند اسلام را برای جوانان غیرمنطقی، ناکارآمد و عقب مانده معرفی کنند تا آنها را بی هویت سازند. مراجع و علما را طوری معرفی می کنند که نه با جامعه کار دارند و نه به فکر مردم هستند و نه آشنا به مسائل جهان اند!.
آنهایی که مشروطه را قبول داشتند، چون نمی توانند نقش آخوند و دیگران را منکر شوند، لذا نقش آنها را کم رنگ جلوه می دهند و امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند به حساب نمی آمدند، بزرگ جلوه می دهند! حتی یپرم ارمنی را با آن سوابق جزو افراد مشروطه خواه معرفی می کنند. اینها اصلاً نمی فهمیدند مشروطه چیست و حتی مشروطه ای را که علما می خواستند، قبول نداشتند.

آنچه از تاریخ و لابلای متون سیاسی برمی آید، این است که خط تفکر نهضت تنباکو در مشروطه نیز جلو آمد، ولی نتوانست مانند گذشته نتیجه بگیرد، به نظر شما علت چه بود؟

برای این که به این سئوال جواب بدهیم، باید چند چیز مد نظر قرار گیرد.
اولاً، باید شرایط دوران ناصرالدین شاه خوب تجزیه و تحلیل شود و اوضاع سیاسیـاجتماعی آن دوره را نباید با دوره مشروطه مقایسه کرد. وضعیت کاملاً فرق می کرد. مثلاً مجله ای را که در آلمان منتشر می شد ـ اگر فراموش نکرده باشم، اسم آن «علم و هنر» بود ـ نگاه کنید. در آن جمله ای از قول ناصرالدین شاه نوشته شده بود: «این چه وضعی است که ما داریم؟! اگر بخواهم به جنوب کشور بروم، سفیر انگلستان اعتراض می کند و اگر بخواهم به شمال بروم سفیر روسیه معترض است!». غرض این که ناصرالدین شاه با سلاطین دیگر فرق می کرد. همین جریان بابیه را ملاحظه کنید. وقتی می خواستند ناصرالدین شاه را ترور کنند، مادر وی اصرار می کرد که باید حسین علی بهاء را اعدام کنند. آنها به سفارت روس آمدند و روس ها گفتند: «نه، نمی شود اعدامش بکنند». آن وقت قرار شد هم او و هم یحیی را اخراج کنند. در اخراجشان قرار شد یک مأمور از طرف دولت و یک مأمور از طرف روس ها آنها را همراهی کنند. مأمور دولت برای این که مطمئن شوند از کشور اخراج می شوند و مأمور روس ها برای این که آسیبی به آنها نرسد. بنابراین این که می فرمایید بعد از نهضت تنباکو می خواهم بگویم نه، بلکه قبلش هم بود.
ثانیاً، جنگ ایران و روس نیز در تحلیل این وقایع مهم است. گرچه ایران در جنگ شکست خورد و ناپلئون خلف وعده کرد و حکومت عثمانی هم با وجود درخواست ایران، به فتوای مفتی دولت، از یاری مسلمانان خودداری کرد و ما شاهد توافق نامههای ننگینی شدیم، ولی در عین حال روس ها معتقد بودند در ایران قدرتی وجود دارد که بالاتر از قدرت شاه است، لذا سعی کردند تا حد امکان این نیروی بانفوذ را تضعیف کنند. بنابراین از راه مهدویت و بابیت وارد شدند و فعالیت هایی را نیز شروع کردند و هدفشان همان شکستن قدرت نفوذ و اعتلای روحانیت بود و سعی داشتند در بین این قشر اختلاف بیندازند. البته هدف اصلی، همان شکستن اسلام بود که این مطلب در نهضت مشروطه نمود بیشتری پیدا می کند.
 تهمتی که روشنفکران به شیخ شهید زدند
آیت الله حاج ملاجواد صافی گلپایگانی

یکی از چهره های ماندگار در تاریخ ایران مرحوم شهید شیخ فضل الله نوری است. به نظر شما در مورد ایشان، اشتباه در کجا بود و چرا آن وقایع تلخ اتفاق افتاد؟

در مورد ایشان، اشتباه در صغری بود. روشنفکران با الفاظ گمراه کننده سعی داشتند عوام و حتی بعضی از علمای خیرخواه را جذب کنند.
ببینید خود مرحوم شیخ هم ابتدا مخالفتی نداشت و با آنها در یک جبهه بود، اما بعداً مخالفت می کند، یعنی درست هنگامی که به اهداف آنها پی می برد، شروع به مقابله می کند و می فهمد که غرض آنها مخالفت با احکام و هویت اسلامی است.
کسی که می خواهد در این باره چیزی بنویسد، باید به تمام این مطالب دقت و توجه کند. کسی که می خواهد در مورد مرحوم شیخ مطلب بخواند، باید هویت کسانی را که در مورد ایشان مطلب نوشته اند کاملاً بشناسد و این کار شماست. مثلاً باید هویت کسروی، ملک زاده و ناظم الاسلام را شناسایی کنید که چرا این مطالب دروغ را به عالمی مثل مرحوم شیخ نسبت می دادند و حتی امروزه هم بقایای آنها، آن را دنبال می کنند، والا گفتههای مرحوم شیخ چیزی نبود که ابهام یا مشکلی داشته باشد. در حوزه نجف هم اول با الفاظی فریبنده جلو آمدند و برخی از علما هم که به مردم علاقه شدیدی داشتند، از کنه حرکت آگاه نبودند. در تهران مرحوم شیخ زودتر از دیگران متوجه شد. حتی مرحوم سید عبدالله هم بعداً متوجه شد. وقتی که می گفتند همه مردم حقوق مساوی دارند و همه شهروند هستند، چه مسلم و چه غیرمسلم گفت: «این که نمی شود، لااقل در مجلس نباید چنین باشد، زیرا این خلاف اسلام است و اگر قرار باشد از همه ادیان وکیل داشته باشند، یعنی نصرانی، زرتشتی و... چه بسا با رأی آن نصرانی حکمی تصویب و قانونی شود؛ لذا اگر قرار باشد صرفاً رأی اینها ملاک باشد، این خلاف اسلام است». این مسئله امروزه هم مطرح است که غیرمسلمانان با مسلمانان فرقی ندارند. هنگامی که این اصل مساوات می خواست به تصویب برسد، مرحوم بهبهانی مخالفت کرد، سپس شخصی به او نامه ای نوشت که اگر مخالفت کنی تو را می کشیم، در نتیجه او نیز پا پس کشید!.
این که چرا آخوند از مشروطه طرفداری می کرد، باید گفت مطلب را جور دیگری در نزد وی منعکس کرده بودند. او فکر می کرد با مشروطه ستم هایی که از سوی حکام روا می شود، دفع خواهد شد. آنها تلاش می کردند بین علما اختلاف بیندازند. نمی توان گفت آنها عامداً در مقابل یکدیگر بوده اند. از نیات آنها هم که خبر نداریم، لذا باید موضع گیریهای علما را که قطعاً از روی وظیفه بوده است، حمل بر صحت کرد.
نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، این است که دوری علمای نجف از تحولات ایران هم در این مناقشات دخالت داشته است و معلوم نیست خبرها چگونه به آنها می رسید. در واقع اخبار ایران، درست به نجف نمی رسید. همان گونه که گفتم بعضی از همین مشروطه چیها مرحوم آخوند را هم قبول نداشتند، تا چه رسد به مرحوم حاج شیخ. آنها فریاد آزادی و قانون سر می دادند، اما هنگام عمل به هیچ چیز پایبند نبودند. بنابراین افراد مغرض در هر دو طرف بودند، هم در مشروطه خواهان و هم در صف مقابل، اما بزرگان ما بالاتر از این بودند که بخواهند خدای نکرده خلاف اسلام طبق مصلحت جامعه مسلمین موضعی بگیرند. البته افرادی مثل ملک المتکلمین که علمای اصفهان او را از شهر بیرون کردند و بعداً خود را به عنوان ناطق ملت جا زد، یا سید جمال واعظ (پدر جمالزاده) و امثال او را باید از عالمان دینی که همه هم و غمشان دین و اسلام بوده است، جدا کرد.
البته چهره های مثبت هم کم نبودند، کسانی چون آقاسید اسماعیل صدر که می خواست شبهات الحادی و بهطور کلی تبلیغات ضد دینی را جواب بدهد، شبهه هایی که در آن زمان خیلی در اذهان رسوخ کرده بود. از طرفی ترقی صنعتی اروپا هم خیلی جلوه می کرد و مردم را تحت تأثیر قرار داده و تبلیغات ضد دینی هم به طور کلی گسترده شده بود.

خواسته های اولیه مردم در مشروطه چه چیزهایی بود و لفظ مشروطه چه زمانی مطرح شد و معنای آن چه بود؟

در خواسته های مردم، ابتدا مشروطه مطرح نبود، بلکه عدالتخانه مطرح بود و می دانید هنگامی که مشروطه مطرح شد، شخصی می گفت: «ما در مدرسه قنبرعلی خان بودیم و با یک نفر دیگر به سفارت انگلیس می رفتیم». درست آن وقتی که مردم برای تحصن به سفارت رفته بودند. می گفت: «روزی که داشتیم در آنجا ناهار می خوردیم یکی از کارمندان می خندید. از او پرسیدم: چرا می خندی؟ پاسخ داد: من از این می خندم که پای هر دانه از برنجی که می خورید، بدانید یک سرباز قرار دارد!». می گفت: «وقتی از سفارت بیرون می آمدیم، کنار درب سفارت زن سفیر از درشکه پیاده شد و پرسید: شما چه می خواهید؟ جواب دادم: ما عدالتخانه می خواهیم. ما مجلس عدالت می خواهیم. گفت: شما مشروطه می خواهید. من که تا به حال لفظ مشروطه را نشنیده بودم، اما شخصی که با من بود، گفت: بله ما مشروطه می خواهیم. گفت: اگر مشروطه بخواهید باید با علما درگیر شوید و آنها را بکشید! ما هم که مشروطه می خواستیم کشیشهایمان را کشتیم! او گفت: باشد ما هم می کشیم، حتی اگر امام زمان هم باشد، حاضریم با او مبارزه کنیم! آن وقت من به آن خبیث گفتم: ای خبیث! این چه حرفی است که زدی؟ مگر کافر شده ای؟ بعد از آن هم دیگر به سفارت نرفتم».
منظور علما از مشروطه محدود شدن قدرت شاه بود، نه آن که از هر دولتی که خواست پول قرض بگیرد و هر کاری در امر کشورداری خواست، انجام بدهد و این خواسته بدی نبود، اما مشروطه ای که انگلیسی ها می خواستند، نفی حاکمیت اسلام و تغییر هویت جامعه بود. تنها چیزی که علما و تقریباً همه مسلمانان مشروطه خواه می خواستند، اجرای احکام اسلام بود، نه این که احکام اسلام را تغییر دهند، مثلاً قانون ارث را به مجلس ببرند و به قیام و قعود تغییر دهند و خود آنها قانون وضع کنند و این خلاف آن چیزی بود که قبلاً از مشروطه می خواستند و هیچ کس هم قبل ازمشروطیت این را نمی گفت. در این موقعیت است که مرحوم شیخ مقابل اینها ایستاد، درحالی که تعدادی از علما عقب نشینی کردند و دیگر به مشروطه دل خوش نبودند و آن پافشاری ها را در مورد مشروطه نداشتند، زیرا هر چه می گذشت وضع بدتر می شد و در واقع چهره آنها ـ کسانی که پشت صحنه بودند و اهداف دیگری داشتند ـ مشخص تر می شد. این وضع ادامه پیدا می کند تا این که رضاخان را روی کار آوردند. در این زمان وضع خیلی بدتر شد و مشروطه ای هم که بود، تعطیل و حمله ها به روحانیت هم بسیار زیاد شد. کسانی که پشت مشروطه در این زمینه سازی و تغییر وضع دخیل بودند، در حوادث بعدی خیلی نقش داشتند. تغییر هویت اسلامی، اتحاد شکل، کشف حجاب و غیره مقدماتی داشت که اول با تبلیغات، زمینهها را آماده می کردند. مثلاً برای کشف حجاب آن قدر مقاله و شعر علیه حجاب نوشتند تا رضاخان به آن صورت و با آن قساوت و جنایات حجاب را ممنوع کرد؛ لذا مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم هم نمی توانست کاری بکند، والا همه می دانستند احمدشاه، یک شاه مشروطه بود و کاری به این کارها نداشت. از طرفی ابتدا رضاخان هم اظهار بی دینی نمی کرد. او جلوی دسته ها راه می افتاد و اظهار مسلمانی می کرد. بنابراین مؤسس حوزه هم موقعیت را مناسب نمی دید تا در مقابل آنها مخالفت و ایستادگی کند.
ظاهراً مرحوم والد خاطراتی از مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری داشته اند. لطفاً کمی از آنها بیان بفرمایید.
هنگامی که مرحوم والد در تهران بودند، با مرحوم شیخ فضل الله همفکر بودند و کاملاً از اهداف مشروطه خواهان که حرکت را رهبری می کردند، آگاه شده بودند. وقتی هم که در اصفهان بودند، مدرس بودند. مرحوم آیت الله العظمی بروجردی خیلی از ایشان تعریف می کرد. به والد ما می گفت: «من یک شب هم شما را در دعای نماز شب، فراموش نمی کنم». وقتی ایشان از اصفهان به تهران مهاجرت کرده بودند، می فرمودند: «هنگامی که مجاهدان شهر را گرفتند، وضع به گونه ای بود که ملاقات با مرحوم حاج شیخ ممنوع بود. مرحوم حاج آقا فخر، یکی از روحانیون گلپایگان به مرحوم والد گفته بود حکمی از طرف مرحوم نجم آبادی و یکی دیگر از علما ـکه من اسمش را فراموش کرده ام ـ دارم و می خواهیم به امضا و تنفیذ شیخ برسد». مرحوم والد متعذر می شود که در این شرایط دیدار شیخ مخاطره انگیز است. بالاخره با اصرار او به وسیله کسی که متصدی امور مرحوم شیخ بود، قرار ملاقاتی بعد از نماز مغرب و عشا گذاشته می شود و به دیدار وی موفق می شوند. ایشان می گفتند: «من حکم را به مرحوم شیخ دادم. او نیز به اعتبار این که یکی از آن دو نفر را می شناخت، آن را امضا کرد».
 تهمتی که روشنفکران به شیخ شهید زدند
آیت الله صافی گلپایگانی بر مزار پدرارجمندش آیت الله ملاجواد صافی گلپایگانی
مرحوم والد می فرمود: «بعد از کمی صحبت می خواستم بگویم کار خطرناکی است و باید مواظب خودتان باشید و اصلاً كسي هم فکر نمی کرد این گونه می شود. مرحوم حاج شیخ پرسید: چه خبر دارید؟ همه را گفتم، اوضاع شهرها، مجاهدان و علما. مرحوم شیخ نیز کمی فکر کرد و گفت: چه باید کرد؟ گفتم: آقا امروز مشیرالسلطنه از دربار آمده بود و می خواست به خانهاش برود که در راه به او شلیک می کنند، ولی نجات می یابد. وقتی به خانه می رسد، یک پرچم روس به خانه اش می زند! ـ چون هر کس آن پرچم را می زد در امان بود ـ در این هنگام مرحوم شیخ گفت: می گویید من هم به سفارت روس پناهنده شوم؟ گفتم: من نمی گویم به روس پناهنده شوید، اما در بین مردم منتشر کرده اند که شما با روس ها ارتباط داشته و نوشته ای به این مضمون پخش کرده اید. مرحوم شیخ گفت: شما کاغذ را دیدهاید؟ گفتم: نه، ندیدهام و می دانم دروغ است و اصل این کاغذ هم دروغ است، ولی جامعه این را قبول نمی کند. در واقع کاغذی است كه به نام شما در خطاب به سفارت روس، منتشر کرده اند». اینجا مرحوم شیخ جوابی دادهاند که خیلی عالی است. ایشان به مرحوم والد قریب به این مضامین گفتند: «من هر وقت خواستم از خودم دفاع کنم نگذاشتند. هر وقت می خواستم خودم را معرفی کنم، اجازه نمی دادند و با راه های متفاوت جلوگیری می کردند و حقایق را وارونه جلوه می دادند. درست مثل امام حسین(ع) که در روز عاشورا هر وقت می خواست خودش را معرفی کند، هلهله می کردند و نمی گذاشتند کسی متوجه شود و سخن حضرت را بشنود. من چگونه به این مردم حالی کنم یا حتی به گوششان برسانم که من نبودم؟! با این حال من در میان دُوَل خارجه جزو علمای درجه اول محسوب می شوم. حالا هستم یا نیستم، در نظر اینها این طور است. اگر پرچم آنها را بر سردر خانه خود بزنم، آنها چه می گویند؟! آیا نمی گویند شیخ فضل الله به ما پناهنده شد؟ بلکه می گویند یک عالم اسلامی به کفر پناهنده شد. از این گذشته آیندگان چگونه فکر خواهند کرد؟ لذا اگر مرا بکشند، بهتر است که پناهنده به غیر شوم»...
بنابراین دوباره می گویم کار شما کار خوبی است. عمده این است که نوشته های آنها را بخوانید و نقدش کنید و بتوانید آنها را همان طوری که هستند، معرفی کنید. مثلاً دولت آبادی، آنها متهم بودند ازلی هستند. جدشان یحیی دولت آبادی بود و با کتابی که نوشت نزد میرزای شیرازی رفت. آن کتاب عبارت «فرقه مستحدثه بهاییه» را آورده بود و در واقع می خواست بگوید بهایی ها مستحدث اند، ولی خودشان اصلی هستند. به هر حال آدم های خوبی نبودند. دخترش صدیقه دولت آبادی، وقتی در زمان پهلوی، در قم به زور جشن کشف حجاب را گرفته بودند، می گفتند او برای سخنرانی آمده بود!.

یکی از کتاب های مهم درتئوریزه کردن مشروطه‌ خواهی،« تنبیه الامه» مرحوم نائینی است که نظر بسیاری از مخالفان و موافقان را به خود جلب کرده است. نظر شما در این باره چیست؟

تنبیه الامه کتابی استدلالی است، اما در مقابل این سئوال که بالاخره درباره رأی اکثریت چه باید کرد، طرحی ندارد و معلوم نیست که چه می خواهد بگوید. آیا منظورش این است که قوانین در مجلس بیاید و تصویب شود و عده ای هم قیام و قعود کنند و عدهای دیگر هم حق داشته باشند که بلند نشود و رأی ندهند و آن قانون با رأی اکثریت به رسمیت برسد؟ ولو این که با اسلام و اصول اسلامی موافقت نداشته باشد؟ قطعاً چنین چیزی نمی تواند صحیح باشد و به یقین می دانیم منظور مرحوم نائینی نیز این نبوده است، زیرا بارها در همان کتاب به مبانی اسلامی اشاره می کند، اما این که چه باید کرد، معلوم نیست. بر این اساس شما می بینید بعداً خودشان دستور می دهند که کتاب را جمع آوری کنند. به هر حال آنچه ایشان می خواستند، تحدید حکومت حاکم و شاه است که در حدی، باید تعدیل شود.

با تشکر از حضرت عالی که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید.

من هم از شما تشکر می کنم و امیدوارم خداوند به همه ما و شما توفیق بدهد که در راه خدا و اسلام به وظایف خود عمل کنیم و مشمول دعای خیر امام زمان(ع) شویم تا بتوانیم به دین و اسلام در حد توان و لیاقت خود خدمت کنیم، انشاء الله تعالی. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
منبع مقاله : مشرق نیوز



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط