ويژگيهاي ارتش امروزي

تکنولوژي نظامي بسيار پيچيده شده و داراي تواناييهاي ويرانگر عظيمي است. ارتش در کنترل و استفاده از اين سلاحها تخصص دارد. در ارتشهاي ماقبل- مدرن(1)، اختلاف ميان سلاحهاي مورد استفاده در ارتش و سلاحهاي در دسترس
شنبه، 25 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ويژگيهاي ارتش امروزي
ويژگيهاي ارتش امروزي

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

به نظر ساموئل هانتينگتون، ارتش امروزي چهار ويژگي اساسي دارد.

1- تخصص در مديريت خشونت.

تکنولوژي نظامي بسيار پيچيده شده و داراي تواناييهاي ويرانگر عظيمي است. ارتش در کنترل و استفاده از اين سلاحها تخصص دارد. در ارتشهاي ماقبل- مدرن(1)، اختلاف ميان سلاحهاي مورد استفاده در ارتش و سلاحهاي در دسترس جمعيت غيرنظامي زياد نبود. شمشير، کمان و سپر در مالکيت افراد بسياري بود که خودشان سرباز حرفه اي نبودند، اگرچه ممکن بود گاهي وادار به خدمت به پادشاه يا اربابي بشوند. امروز، تسليحاتي که در تملک ارتش است بسيار قدرتمندتر از سلاحهايي است که در دسترس مردم غيرنظامي است- به ويژه در جايي که سلاحهاي هسته اي وجود دارند.

2- وابستگي.

به استثناي جنبشهاي چريکي و انقلابي، نيروهاي مسلح در دوران جديد در برابر "مشتري" عمده شان، يعني حکومتِ دولتي که خود بخشي از آن هستند، مسئول اند.
در بعضي فرهنگهاي ماقبل صنعتي، يک رهبر نظامي اغلب مي توانست از سازمان سياسي يا ائتلافي که او و نيروهاي مسلحش با آن مرتبط بودند "خارج شود". او مي توانست به جاي ديگري برود، جمعيت بومي را مقهور سازد و نظام اداري جديدي تأسيس کند. چنين کاري در دنياي امروز، که ارتش به منابع مالي حاصله از مالياتهاي دولتي و سلاحهايي وابسته است که در توليد صنعتي ساخته مي شود، ديگر ممکن نيست.

3- بهم پيوستگي.

نيروهاي مسلح به ويژه در سطح افسران، معمولاً داراي حس نيرومند هويت صنفي هستند، که آنها را از غيرنظاميان جدا مي کند. نظاميان اغلب مدارس، انجمنها، انتشارات و آيينهاي خاص خود را دارند. افرادي که به درجات بالا در نيروهاي مسلح مي رسند ناچارند از پايين ترين درجات افسري شروع کرده و به تدريج در سازمان پيشرفت کنند. برخلاف، مثلاً، شرکتهاي تجارتي، هيچ گونه فرصتي براي انتقال به مديريت بالاتر يا به دست آوردن سمتهاي رياست بر اساس سابقه در شرکتهاي ديگر يا مشاغل ديگر، وجود ندارد. از آنجا که اعضاي نيروهاي مسلح معمولاً جدا از بقيه ي جامعه زندگي و کار مي کنند، تماسها و دوستيهاي غيررسمي آنها معمولاً همه در درون حوزه ي نظامي است.

4- ايدئولوژي روح نظامي.

در جنگهاي قديمي معمولاً بر ارزشهاي سلحشوري تأکيد مي گرديد، که در آنها به نبرد به خاطر خود آن عظمت بخشيده مي شد. اين ارزشها در ارتشهاي امروز زايد گرديده اند، يا دست کم نفوذشان بسيار کاهش يافته است. "روح نظامي" امروزي بر نگرشهاي همکاري، تبعيت انگيزه هاي فردي از خواستهاي گروهي، و برتري نظم و انضباط تأکيد مي کند.
اگرچه ممکن است متناقض به نظر برسد، اما معمولاً رهبران نظامي در جهان توسعه يافته علاقه اي به درگير شدن در جنگ ندارند و ممکن است با سياستمداراني که جنگ طلب تر از خودشان هستند مخالفت کنند. شيوه ي نگرش ارتش بر مبناي تمايل به حفظ نيروي سازماني و سطح پيشرفت تکنولوژي اش استوار است. همان گونه که هانتينگتون مي گويد:
مرد نظامي به ندرت طرفدار جنگ است. او هميشه استدلال مي کند که خطر جنگ دستيابي به تسليحات بيشتر را ايجاب مي کند؛ او به ندرت استدلال مي کند که خود افزايش تسليحات، جنگ را عملي يا مطلوب مي سازد. او هميشه طرفدار آمادگي است، اما هرگز احساس آماده بودن نمي کند. بنابراين، مرد نظامي حرفه اي نقش محتاطانه، محافظه کارانه و محدودکننده اي در تنظيم سياست دولتي ايفا مي کند. اين نقش نوعي او در اکثر دولتهاي امروزي از جمله آلمان فاشيست، روسيه ي کمونيست و آمريکاي دموکراتيک بوده است. (Huntington, 1981, p.69)

ارتش در بريتانيا

توسعه ي ارتش بريتانيا در طول چند قرن گذشته تحت تأثير دو عامل عمده قرار داشته است: موقعيت جغرافيايي اين کشور به عنوان يک جزيره، که نسبتاً از لشکرکشيهاي بزرگي که بر جنگهاي اروپايي حاکم بوده اند مصون بوده است؛ و موقعيت آن به عنوان مرکز يک امپراتوري که در اوج خود بزرگترين امپراتوري اي بود که جهان به خود ديده بود. نيروي نظامي بريتانيا مدتها به همان اندازه بر پايه ي قدرت دريايي آن استوار بود که بر پايه ي نيروهاي زميني، و بخش قابل توجهي از نيروي رزمي آن، از قرن هجدهم به بعد، در مأموريت خارج از کشور بود.

پيش از جنگ جهاني دوم

پارلمان انگليس در قرن هفدهم در برابر تشکيل يک ارتش ثابت ايستادگي کرد، و از رأي دادن به مالياتهاي لازم براي تأمين هزينه هاي ارتش خودداري کرد. در جنگ داخلي انگلستان هر دو طرف ناچار گرديدند کم و بيش از هيچ، ارتشهايي تشکيل دهند. نخستين ارتش ثابت حقيقي در انگلستان ارتشي بود که توسط کرامول(2) ايجاد گرديد. اين ارتش حقوق کافي دريافت مي کرد. و کاملاً منضبط بود، اما بعد از برقراري مجدد سلطنت، ارتش کرامول منحل شد. بديهي است که ارتشهاي انگليسي، در "توسعه ي استعمار داخلي" (3) نقش کليدي بازي کردند که بريتانياي امروزي را از طريق متحد کردن اسکاتلند، ويلز، انگلستان و ايرلند به صورت يک پادشاهي متحد(4) در آورد. فعاليتهاي کرامول در ايرلند، همراه با وارد کردن مهاجران پروتستان به کشور، اختلافاتي در آنجا به وجود آورد، که هنوز آتش آن خاموش نشده است- سربازان بريتانيا هنوز در شمال ايرلند درگير عمليات منظم اند.
درگيريهاي خارجي بريتانيا نگهداري يک نيروي دريايي قوي را ايجاب مي کرد، که کمتر با مخالفتي روبه رو شد که (توسط همه ي طبقات) عليه حضور يک ارتش ثابت بزرگ ابراز مي شد. بي اعتمادي به ارتشهاي ثابت با اين واقعيت تقويت مي گرديد که، از شکست ناپلئون تا درگيري جنگ اول جهاني در يک قرن بعد، بريتانيا به طور جدي با تهديد تهاجم نظامي خارجي روبه رو نبود. اما در طي اين دوره نيروهاي مسلح بريتانيا کم و بيش به طور دايم درگير جنگها يا کشمکشهاي قلمروهاي مستعمراتي بودند. به اين ترتيب برخي از مشخص ترين سنتهايي که در ارتش بريتانيا به وجود آمد از شيوه هاي عملي ناشي مي شد که در جريان فتح يا کسب تسلط بر قلمروهاي خارجي برقرار گرديده بود. اندازه ارتش بريتانيا در قرنهاي نوزدهم و بيستم کاملاً عقب تر از سطح رشد جمعيت به طور کلي بود. ارتش داخلي تا حد زيادي يک نيروي استخدام کننده و آموزش دهنده براي واحدهاي خارج از کشور بود. (Ropp, 1959, chapter 5) پارلمان همچنان ارتش ثابت را يک شر ضروري تلقي مي کرد و آن را اساساً به اختيار اعيان (منبع گزينش براي کادر افسري) و کارگران روستايي (منبع افراد و سربازان) واگذار کرده بود. تا دهه ي 1870، افسران هنوز مأموريتهاي خود را مي خريدند، و معمولاً دو سوم دوره ي خدمت نظامي خود را به خدمت در مستعمرات مي گذراندند.
نتيجه اين بود که گرچه بريتانيا جايگاه برجسته اي در توسعه ي صنعتي داشت، رهبران نظامي آن در برابر ماشيني کردن امور نظامي ايستادگي مي کردند. بريتانياييها در ميان آخرين ملتهايي بودند که شيوه هاي جديد جنگ صنعتي شده را پذيرفتند. (Aron, 1954) هيچ نيروي ذخيره ي آموزش ديده، از آن گونه که توسط کشورهاي اروپايي مدتها پيش از پايان قرن نوزدهم پذيرفته شده بود، در بريتانيا وجود نداشت. دکترين "آبهاي آبي"(5) که توسط استراتژيستهاي بريتانيايي به وجود آمده بود، بر اين اساس قرار داشت که اگر قدرت نيروي دريايي حفظ شود، ارتشهاي بريتانيا هرگز مجبور نخواهند گرديد که دوباره در خاک اصلي اروپا بجنگند. در آغاز اين قرن، در ميان قدرتهاي بزرگ بريتانيا و ايالات متحده تنها کشورهايي بودند که نظام سربازگيري همگاني يا خدمت وظيفه ي ملي را نپذيرفته بودند.
شرکت بريتانيا در جنگ جهاني اول بازنگري بيشتر اين نگرشها را ناگزير ساخت. ارتش و نيروي دريايي بريتانيا با سلاحهاي جديدي مجهز گرديدند، که در نتيجه ي تلاش جنگي عظيمي که شامل ايجاد يک "اقتصاد جنگي" در طي سالهاي 18-1914 مي گرديد، توليد شده بود با وجود اين در همان حال، قدرتهاي ديگر به طور قطعي از قدرت نظامي بريتانيا پيشي گرفته بودند. نيروي دريايي بريتانيا، که در طول بيش از يک قرن نيروي برتر در دريا بود، به وسيله ي قدرت دريايي ايالات متحده پشت سر گذاشته شد. تجديد بناي نيروي نظامي آلمان در دهه ي 1930، توسعه ي کلي قدرت نظامي آمريکا، به علاوه ي قدرت فزاينده ي اتحاد شوروي و ژاپن، بريتانيا را عقب گذاشت.

دوره ي بعد از جنگ جهاني دوم

از سال 1945، يعني سال پايان جنگ جهاني دوم، موقعيت بريتانيا به عنوان يک قدرت نظامي درجه ي دوم بيش از پيش آشکار گرديده است، به ويژه با در نظر گرفتن سلطه ي "ابرقدرتي" ايالات متحده و اتحاد شوروي. بريتانيا ديگر در مرکز يک امپراتوري جهاني نيست، بلکه قدرت متوسطي در ميان قدرتهاي متعدد ديگر است. نيروهاي مسلح بريتانيا از 1945 تاکنون در ستيزه هاي متعددي در قلمروهاي مستعمراتي (که اکنون همه از وضعيت مستعمره بودن خارج شده اند). دخالت داشته اند- به عنوان مثال در مالايا، کنيا و قبرس. آنها همچنين درگيري نظامي پراکنده، مانند جنگ در سوئز در دهه ي 1950 و در سالهاي اخير در فالکلند شرکت داشته اند. با وجود اين دوره ي بعد از جنگ اساساً دوره ي کاهش تدريجي قدرت نظامي بريتانيا، همراه با فرايند استعمارزدايي است.
سياست پس از جنگ بريتانيا از خدمت نظام اجباري (که هنوز در بسياري کشورهاي ديگر اجرا مي شود). فاصله گرفته، به يک تشکيلات نظامي نسبتاً کوچک همراه با در اختيار داشتن سلاحهاي هسته اي متکي گرديده است. کتاب سفيد(6) 1957 آنچه را که "بزرگترين دگرگوني در سياست نظامي در شرايط عادي" ناميده، مطرح کرده است. در همان حال که خدمت نظام وظيفه ي اجباري لغو گرديد نيروهاي مسلح به نصف کاهش يافت؛ و برنامه هايي براي تجهيز هر سه نيرو با سلاحهاي هسته اي به اجرا درآمد.
در واقع بريتانيا نخستين کشوري بود که سعي کرده بود بمب اتمي بسازد. اين کار در طي جنگ به ايالات متحده امريکا انتقال يافت، به اين دليل که آنجا کمتر در معرض حمله قرار داشت و همچنين بعلت منابع بيشتري که آمريکاييها مي توانستند براي اين طرح فراهم سازند. از سال 1945، کميته اي به رياست سرهنري تيزارد(7) نتيجه گيري کرد که داشتن سلاحهاي اتمي بايد اساس سياست دفاعي آينده ي بريتانيا باشد. (Rumble, 1985, chapter 4) در سال 1947 برنامه اي براي ساختن سلاحهاي اتمي در بريتانيا آغاز گرديد؛ در سال 1952 کار در مورد توليد بمبهاي هيدروژني شروع شد. اگرچه وعده ي ايجاد يک سيستم پرتاب موشکي- "بلواستريک"(8)- در اواسط دهه ي 1950 داده شد، اين برنامه هرگز اجرا نگرديد. بمب افکنها تنها وسيله ي عملي پرتاب سلاحهاي هسته اي بودند تا اينکه سيستم پولاريس (که اکنون بناست با سيستم آمريکايي ديگري، به نام ترايدنت(9)، در دهه ي 1990 جانشين گردد). از ايالات متحده خريداري گرديد، و در 9-1967 به خدمت گرفته شد.
يکي از مهمترين عوامل مؤثر در درگيريهاي نظامي بريتانيا طي چند دهه ي گذشته يک سلسله موافقتنامه هايي بوده است که به ايالات متحده آمريکا اجازه مي دهد نيروهاي هسته اي در اين کشور پياده کند. اين سياست در سال 1958، که نخست وزير وقت بريتانيا هارولد مک ميلان، با استقرار شصت موشک تور(10) آمريکا در بريتانيا موافقت کرد آغاز گرديد. در حدود دو سال بعد يک پايگاه موشکي پولاريس آمريکا در هالي لوخ(11) تأسيس گرديد. امروز تأسيسات نظامي آمريکايي متعددي در بريتانيا وجود دارد. به گفته ي دانکن کمپبل، بيش از يکصد پايگاه نظامي آمريکايي در اين کشور موجود است. (Campbell, 1982)
حضور سلاحهاي هسته اي در بريتانيا از آغاز اعتراض گسترده ي مردم را برانگيخت، اگرچه نظرسنجيها همواره نشان مي دهند که اکثريت جمعيت از سياست "بازدارنده ي هسته اي در بريتانيا" پشتيباني مي کند. سازمان مبارزه براي خلع سلاح هسته اي(12) از دهه ي 1950 تاکنون، مهمترين سازماني بوده که فعالانه عليه سلاحهاي هسته اي مبارزه کرده است. حضور عمومي آن، و حمايتي که مي تواند براي راهيپماييها و تظاهرات توده اي کسب کند، در طول ساليان گذشته گاه افزايش و گاه کاهش يافته است. توسعه ي موشکهاي کروز و پرشينگ-2 به احياي پشتيباني عمومي از «سي.ان.دي» در بريتانيا در اواخر دهه ي 1970، و همچنين حمايت از ساير جنبشهاي صلح جويان در اروپا کمک کرد. تعداد اعضاي سي.ان.دي از حدود 3.200 نفر در سال 1978 به بيش از 100.000 نفر در سال 1984 (به علاوه 140.000 نفر ديگر که به سازمانهاي وابسته به آن تعلق داشتند) افزايش يافت.

پي نوشت ها :

1. pre-modern armies
2. Cromwell
3. internal colonial expansion
4. United Kingdom
5. Blue Water
6. White Paper
7. Sir Henry Tizard
8. Blue Streak
9. Trident
10. Thor
11. Holy Loch
12. Campaign for Nuclear Disarmament (CND)

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط