رويه ي تاريک خانواده

از آنجا که روابط خانوادگي و خويشاوندي جزئي از وجود هر کسي را تشکيل مي دهند، زندگي خانوادگي عملاً کليه ي انواع تجربه عاطفي را در بر مي گيرد. روابط خانوادگي- ميان زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان، برادران و
دوشنبه، 27 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رويه ي تاريک خانواده
 رويه ي تاريک خانواده

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

از آنجا که روابط خانوادگي و خويشاوندي جزئي از وجود هر کسي را تشکيل مي دهند، زندگي خانوادگي عملاً کليه ي انواع تجربه عاطفي را در بر مي گيرد. روابط خانوادگي- ميان زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان، برادران و خواهران، يا ميان خويشاوندان دور- مي تواند گرم و ارضاکننده باشد. اما اين روابط ممکن است به همان اندازه مملو از تنشهايي باشد که افراد را دستخوش نوميدي مي سازند و يا آنها را سرشار از احساس عميق اضطراب و گناه مي کنند. "رويه ي تاريک" زندگي خانوادگي بسيار گسترده است، و با تصويرهاي خوش بينانه ي حاکي از هماهنگي که بي وقفه در فيلمهاي تجارتي تلويزيون و در جاهاي ديگر در رسانه هاي جمعي مشاهده مي کنيم در تناقض است. رويه ي ناخوشايند خانواده داراي جنبه هاي متعددي است، از جمله ستيزه ها و دشمنيهايي که به جدايي و طلاق مي انجامند، که از آنها بحث کرديم، و ارتباط روابط خانوادگي با آغاز بيماري رواني. اما از جمله ويرانگرترين نتايج آن تجاوز جنسي نسبت به کودکان و خشونت خانوادگي است.

تجاوز جنسي (1)

تجاوز جنسي نسبت به کودکان پديده اي گسترده است و بيشتر در زمينه ي خانواده رخ مي دهد. ساده ترين تعريف تجاوز جنسي عبارت است از انجام دادن اعمال جنسي توسط بزرگسالان با کودکان زير سن رضايت (شانزده سال در انگلستان). زناي با محارم به روابط جنسي ميان خويشان نزديک اطلاق مي شود. هر زنايي تجاوز جنسي نيست. براي مثال، آميزش جنسي ميان برادر و خواهر زناست، اما تعريف تجاوز بر آن تطبيق نمي کند. در تجاوز جنسي، يک فرد بزرگسال اساساً از طفل يا کودک براي مقاصد جنسي سوء استفاده مي کند. (Ennew, 1986) معمول ترين شک زناي با محارم شکلي است که در عين حال تجاوز جنسي نيز هست- يعني روابط زناکارانه ميان پدران و دختران جوان.
زناي با محارم، و تجاوز جنسي نسبت به کودکان به طور کلي، پديده هايي هستند که تنها در طول ده يا بيست سال گذشته "کشف شده اند". بديهي است که از ديرباز مي دانستند که اين گونه اعمال جنسي گاهي اتفاق مي افتد. ولي اکثر محققان اجتماعي گمان مي کردند که تابوهاي شديدي که عليه اين رفتار وجود دارد باعث مي شود که گسترده نباشد. اما چنين نيست. تجاوز جنسي نسبت به کودکان به گونه ي ناراحت کننده اي متداول است. اين عمل احتمالاً بيشتر در ميان خانواده هاي طبقه ي کارگر يافت مي شود، اما در تمام سطوح سلسله مراتب اجتماعي وجود دارد. آماري که به سيستم گردآوري داده هاي سرتاسري در آمريکا گزارش شده است افزايشي به ميزان 600 درصد در موارد گزارش شده ي تجاوز جنسي نسبت به کودکان بين سالهاي 1976 و 1982 را مشخص کرده است. (Finkelhor, 1984)
تقريباً مسلم است که اين افزايش ناشي از توجه مستقيم تر مؤسسات رفاهي و پليس به اين مسئله است. به همين اندازه مسلم است که اين گونه آمارها تنها اندکي از واقعيت را نشان مي دهد. در برخي از بررسيهايي که در انگلستان و آمريکا طي دهه ي 1980 انجام گرديد پژوهشگران دريافتند که بيش از يک سوم زنان در کودکي قرباني تجاوز جنسي گرديده بودند، بدين معنا که برخوردهاي جنسي ناخواسته را تجربه کرده بودند. رقم مربوط به مردان حدود 10 درصد است. (Russei, 1984)
چرا زناي با محارم و تجاوز جنسي نسبت به کودکان اين گونه ناگهاني آشکار گرديده است؟ به نظر مي رسد بخشي از پاسخ اين باشد که تابوها و محرمات عليه چنين عملي سبب مي شد مددکاران و پژوهشگران اجتماعي در گذشته از پرسيدن سئوالاتي درباره ي آن از پدر و مادران يا کودکان احتراز کنند. جنبش زنان براي نخستين بار در جلب توجه عمومي به تجاوز جنسي از طريق گنجاندن آن به عنوان يکي از عناصر در برنامه ي مبارزات گسترده اش عليه تجاوز جنسي نقش مهمي بازي کرد. همين که محققان شروع به بررسي ژرف تر در موارد مشکوک تجاوز جنسي نسبت به کودکان کردند، حقايق بسيار زيادتري روشن گرديد. کشف تجاوز جنسي نسبت به کودکان، که در آمريکا آغاز گرديد، پديده اي بين المللي بوده است. (CIBA Foundation, 1984)
اکثريت عظيم کودکان در معرض تماس جنسي از سوي اعضاي بزرگسال خانواده اند، اين تجربه را تنفرانگيز، شرم آور يا آزاردهنده مي يابند. اکنون اطلاعات قابل ملاحظه اي وجود دارد که نشان مي دهد تجاوز جنسي نسبت به کودکان ممکن است پيامدهاي ناگوار درازمدتي براي آنها داشته باشد. مطالعات درباره ي روسپيان، نوجوانان بزهکار، جواناني که از خانه گريخته اند و معتادان نشان مي دهد که نسبت زيادي از آنها سابقه ي تجاوز جنسي در دوره ي کودکي دارند. بديهي است، همبستگي در اينجا همبستگي علت و معلولي نيست. اثبات اين که افرادي در اين گروهها در کودکي مورد تجاوز جنسي قرار گرفته اند نشان نمي دهد که تجاوز جنسي تأثير علّي بر رفتار بعدي آنها داشته باشد. احتمالاً مجموعه اي از عوامل مانند ستيزه هاي خانوادگي، غفلت پدر و مادر، تجاوز فيزيکي و غيره، در اين امر دخالت دارند.

تبيينها

براي تبيين اين که چرا زناي با محارم و به طورکلي، تجاوز جنسي نسبت به کودکان رخ مي دهد، بايد دو مسأله را تحليل کنيم. نخست، چرا بايد بزرگسالان به اعمال جنسي در ارتباط با کودکان جلب شوند، و دوم چرا بايد مردان اکثريت تجاوز کنندگان را تشکيل دهند. هر يک از اين موضوعات با در نظر گرفتن ماهيت متغير اعمال و روابط دخيل، مسائل پيچيده اي را مطرح مي کند. تا اندازه اي با قطعيت مي توانيم بگوييم که تنها اقليتي از مرتکبين تجاوز جنسي نسبت به کودکان از نظر رواني بيمارند. به سخن ديگر، نمي توانيم کشش بزرگسالان را براي آميزش جنسي با کودکان برحسب اختلال رواني تبيين کنيم.
به نظر نمي رسد که اکثر تجاوزکنندگان داشتن روابط جنسي با کودکان را به برقراري اين روابط با بزرگسالان ترجيح بدهند. بلکه، مسأله بيشتر به دسترسي پذيري و قدرت مربوط مي شود. کودکان در درون خانواده موجوداتي وابسته اند و در برابر درخواستها و فشارهاي والدين بسيار آسيب پذيرند. بزرگسالاني که روابط زناکارانه با کودکانشان برقرار مي کنند به نظر مي رسد اغلب در روابطشان با ساير بزرگسالان کمرو، بي دست و پا و بي کفايت هستند. به نظر مي رسد بسياري از آنها تنها درصدد ارضاي انگيزه هاي جنسي نبوده، بلکه در جستجوي محبتي هستند که آن را نمي توانند در جاي ديگري به دست آورند. در اينجا مي توانيم ارتباطي با اين واقعيت مشاهده کنيم که اکثريت عظيم تجاوزکنندگان را مردان تشکيل مي دهند. ناتواني ابراز احساسات در مردان ريشه هاي رواني عميقي دارد. مردان بيان احساس را مستقيماً با تمايلات جنسي همراه مي سازند، در صورتي که زنان بيشتر توجه خود را به روابط کامل معطوف مي سازند. مردان همچنين تمايلات جنسي را با ابراز قدرت و با اطاعت و انقياد در طرف مقابل خود مرتبط مي کنند. بنابراين، براي مردان ميان تمايلات جنسي نسبت به بزرگسالان و کشش جنسي نسبت به کودکان کمتر تفاوت هست تا براي زنان.
همان گونه که ديويد فينکلهر، يکي از محققان برجسته تجاوز جنسي نسبت به کودکان، استدلال کرده است، چنين تبييني مفاهيم ضمني روشني درباره ي برخي از تغييرات اجتماعي و رواني که به کاهش سوء استفاده جنسي از کودکان کمک مي کنند فراهم مي سازد:
نخست، مردان مي توانند از فرصت ابراز محبت و وابستگي در روابطي که متضمن تمايلات جنسي نيست، مانند دوستيهاي مرد با مرد و کنش متقابل تربيتي با کودکان، سود ببرند. دوم، داشتن روابط جنسي با جنس مخالف مي تواند معيار نهايي کفايت مرد تلقي نگردد. سوم، مردان ممکن است ياد بگيرند که از روابط جنسي بر پايه ي برابري لذت ببرند: مرداني که در ايجاد رابطه با زنان هم سطح از نظر بلوغ و صلاحيت مشکلي ندارند، کمتر احتمال دارد که کودکان را مورد سوء استفاده جنسي قرار دهد. هنگامي که روابط مردان با زنان تغيير کند، روابط آنها با کودکان نيز تغيير خواهد کرد. (Finkelhor, 1984, p.13)

خشونت در خانواده

خشونت در محيطهاي خانوادگي نيز اساساً يک قلمرو مردانه است. مي توانيم خشونت خانوادگي را تجاوز فيزيکي که توسط يک عضو خانواده عليه عضو يا اعضاي ديگر صورت مي گيرد، تعريف کنيم. مطالعات نشان مي دهد که هدفهاي اصلي تجاوز فيزيکي نيز کودکان، به ويژه کودکان خردسال زير سن شش سال هستند. دومين نوع خشونت معمول در خانواده، خشونت توسط شوهران عليه زنان است. اما زنان نيز ممکن است مرتکب خشونت فيزيکي در خانواده شوند، خشونتي که عليه کودکان خردسال و شوهران صورت مي گيرد.
در واقع، خانه خطرناکترين مکان در جامعه ي امروزي است. از لحاظ آماري، يک فرد در هر سني و يا از هر جنسي به مراتب بيشتر احتمال دارد که در خانه در معرض حمله ي فيزيکي واقع گردد تا در خيابان به هنگام شب. در انگلستان از هر چهار قتل يک قتل توسط يکي از اعضاي خانواده عليه ديگري صورت مي گيرد.
گاهي ادعا مي شود که زنان در خانه تقريباً به همان اندازه ي مردان نسبت به همسر و کودکان خود خشن هستند. برخي بررسيها نشان مي دهد که زنان تقريباً به همان اندازه شوهرانشان را مي زنند که برعکس. (Straus, Gelles & Steinmetz, 1980) اما خشونت توسط زنان محدودتر و اتفاقي تر است تا خشونت مردان، و خيلي کمتر احتمال دارد که باعث آسيب جسماني بادوام شود. "کتک زدن وحشيانه ي زن"،- کتک زدن وحشيانه ي پي در پي زنان توسط شوهران- هيچ معادل واقعي در جهت عکس ندارد. مرداني که کودکان را از نظر فيزيکي مورد تعرض قرار مي دهند نيز بيشتر از زنان احتمال دارد که اين کار را به شيوه اي مداوم انجام داده، باعث آسيبهاي جسماني درازمدت شوند.
چرا خشونت خانوادگي تا اين اندازه متداول است؟ چندين دسته عوامل در اين امر دخالت دارند. يکي از آنها ترکيب عواطف شديد و نزديکي و صميميت شخصي است که ويژگي زندگي خانوادگي را تشکيل مي دهد. پيوندهاي خانوادگي معمولاً سرشار از عواطف نيرومند است، که اغلب عشق و نفرت را در هم مي آميزد. نزاعهايي که در محيط خانگي در مي گيرند مي توانند خصومتهايي را پديد آورند که در زمينه هاي اجتماعي ديگر به همان ترتيب احساس نمي شوند. آنها تنها حادثه ي کوچکي به نظر مي رسد مي تواند تخاصمات پردامنه تري ميان زن و شوهر، يا بين والدين و کودکان برانگيزد. مردي که نسبت به رفتارهاي غيرعادي زنان ديگر شکيباست ممکن است چنانچه همسرش در يک ميهماني شام زياد حرف بزند، يا مطالب خصوصي اي را که او مايل است پنهان نگه دارد فاش سازد سخت برآشفته و خشمگين شود.
عامل دوم اين واقعيت است که عملاً خشونت در خانواده به ميزان زيادي تحمل مي شود و يا تأييد مي گردد. اگرچه خشونت خانوادگي که از نظر اجتماعي مجاز شمرده مي شود نسبتاً ماهيت محدودي دارد، اما مي تواند به صورتهاي جدي تر حمله و خشونت تبديل شود. کمتر کودکي در بريتانيا وجود دارد که زماني، ولو به صورتي جزئي از يکي از والدينش سيلي يا کتک نخورده باشد. اين گونه اعمال اغلب با تأييد عمومي از سوي ديگران روبه رو مي شود، و احتمالاً حتي به عنوان "خشونت" هم قلمداد نمي گردد. اگر غريبه اي در يک مغازه به صورت کودکي سيلي بزند به علت اين که از حرفي که او زده يا کاري که انجام داده بدش آمده است، مسأله کاملاً فرق مي کند. با وجود اين در تعرضي که صورت گرفته است هيچ فرقي نيست.
خشونت ميان زن و شوهر نيز، اگرچه با صراحت کمتر در جامعه تأييد مي شود. مورِي استراوس استدلال کرده است که پدر و مادر بودن "جواز کتک زدن" را فراهم مي سازد و "عقدنامه جواز کتک زدن است". (Straus, 1978, p.455) پذيرش فرهنگي اين شکل خشونت خانوادگي در اين تصنيف عاميانه ي قديمي بيان گرديده است: زن و اسب و درخت گردو را *** هر چه افزون تر زني بهتر شوند
در محل کار و محيطهاي عمومي ديگر، قاعده ي کلي اين است که هيچ کس نمي تواند ديگري را بزند، هر چند هم که رفتار او قابل ايراد يا تحريک آميز باشد. در درون خانواده چنين نيست. بسياري از مطالعات تحقيقاتي نشان داده است که نسبت قابل توجهي از زن و شوهرها معتقدند که در بعضي شرايط يکي از آنها حق دارد ديگري را بزند. از هر چهار زن و شوهر آمريکايي تقريباً يکي عقيده دارد که شوهر مي تواند دليل موجهي براي زدن زن داشته باشد. نسبت کمتري معتقدند که عکس آن نيز درست است. (Greenblat, 1983)
اما خشونت در درون خانواده نيز بازتاب الگوهاي کلي تر رفتار خشن است. بسياري از شوهراني که زنان و کودکانشان را از نظر فيزيکي مورد تعرض قرار مي دهند، در زمينه هاي ديگر سابقه ي خشونت دارند. مطالعه اي توسط جفري فاگان(2) و همکاران پژوهشگرش (1983) در مورد يک نمونه ي سرتاسري از زنان کتک خورده نشان داد که بيش از نيمي از شوهرانشان با ديگران نيز مانند همرانشان رفتاري خشن داشته اند. در واقع، بيش از 80 درصد اين مردان حداقل يکبار به خاطر حوادث خشن غيرخانوادگي بازداشت شده بودند.

پي نوشت ها :

1. sexual abuse
2. Jeffrey Fagan

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.