با اين سؤال که از سوي ابوعلي بن حازم ( بازرگان نام آوري که کشتي هاي تجاري او پهنه ي درياها را در مي نورديدند ) مطرح شد، ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسي از دنياي تفکر بيرون آمد. آخر مؤلف مشهور کتاب احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم در آن هنگام در ساحل عدن ( واقع در کشور يمن ) چشم به دريا دوخته و در انديشه فرو رفته بود (2).
در پاسخ به سؤال ياد شده، مقدسي گفت: « مؤيد باد شيخ، سرگردان اين دريايم با اختلاف ها که در آن است ». آنگاه مقدسي از ابوعلي بن حازم درخواست کرد که براساس اطلاعات خويش، او را از ترديد بيرون آورد. دريانورد مجرب ( ابوعلي بن حازم )، براي تفهيم ديدگاه خود به مقدسي، « شن را با دست خود صاف کرده، دريا را بر آن نقش بست » (3).
دريايي را که ابوعلي بن حازم ترسيم کرد، اقيانوس هند و درياها و خليج هاي مربوط به آن بود. اما برخلاف تصور مقدسي، نقشه اي که ابوعلي بن حازم از دريا ارائه داد، نه به صورت طيلساني (4) بود و نه به شکل پرنده اي. در واقع، آنچه موجب سرگرداني مقدسي گرديده بود، توصيفات متفاوت در مورد درياي مورد نظر او و نيز شکل هاي گوناگوني بود که نقشه پردازان در ترسيم آن دريا ارائه کرده بودند. زيرا، عده اي آن دريا را مانند طيلساني دانسته که پيرامون کشور چين و حبشه را فراگرفته و از يک سو تا قلزم ( درياي سرخ ) و از سوي ديگر تا آبادان ( در خليج فارس ) امتداد مي يافت.
اما ابوزيد بلخي ( جغرافيادان بزرگ سده ي سوم هجري ) درياي ياد شده را « همانند پرنده اي نهاده که نوک او در قلزم و گردن او در عراق و دم او ميان حبشه و چين است » (5).
آنچه موجب اين اختلافات در مورد دريايي که ايرانيان آن را « درياي سبز » مي خواندند و تازيان معادل آن را به زبان خويش « بحرالاخضر » مي گفتند و روميان « اقيانوس مشرقي » اش نام گذاشته بودند (6)، ناشي از آن بود که به نوشته ي کتاب حدودالعالم من المشرق الي المغرب ( که در سال 372هـ ق تأليف يافته ): « هيچ کس اين دريا را نبُريده است و ندانند کي آخر او تا کجاست » (7).
اين ابهام نه تنها در مورد درياي سبز بلکه درباره ي ساير درياها نيز وجود داشت. به نوشته ي ابوالحسن علي مسعودي در کتاب التنبيه و الاشراف « متقدمان و متأخران درباره ي شمار درياها و مساحت و طول و عرض و پيوستگي و ناپيوستگي و جزر و مد و ديگر اوصاف آن اختلاف کرده اند » (8).
اين نکته نيز گفتني است که به ويژه در منابع گوناگون جغرافيايي، اختلاف نظر، تنها به شکل و شمار و مساحت درياهاي بزرگ و کوچک محدود نمي شود (9).
در اين ميان، اغراضي ( چون سلطه جويي فرهنگي ) و نيز اهداف و مطامع سياسي در عدم به کارگيري نام واقعي بعضي از عوارض سطحي آبي ( مانند درياها، درياچه ها، خليج ها و رودخانه ها ) را نمي توان ناديده گرفت (10).
استفاده از نام هاي جعلي براي عوارض آبي ياد شده به ويژه در سده هاي معاصر توسط صاحب غرضان از جمله مواردي است که نبايد از کنار آن با بي اعتنايي گذشت. پاسخگويي مستدل يکي از جمله راهکارهاي رويارويي با اقدامات ياد شده مي باشد. در اين راستا به ويژه توسل به مطالب کتاب هاي معتبر و مورد وثوق تاريخي و جغرافيايي در زمينه ي مورد نظر، دلايل ما را مستند مي سازد.
آنچه در اين مقاله به استناد منابع معتبر جغرافيايي و تاريخي که در سده هاي سوم و چهارم هجري تأليف شده اند، مورد بررسي قرار گرفته، اين موضوع مي باشد که درياي پارس نامي است که بر گستره ي آبي بسيار وسيعي اطلاق مي شده و محدوده اي که امروزه با نام خليج فارس شناخته مي شود، تنها قسمتي از درياي پارس به شمار مي رفته است.
ابواسحق ابراهيم استخري ( متوفي به سال 346هـ ق ) در علم جغرافيا کتابي به نام مسالک الممالک به زبان عربي تأليف کرد که خوشبختانه از آسيب زمان در امان مانده است. از اين کتاب همچنين در حال حاضر دو ترجمه به زبان فارسي موجود است (11). در ترجمه اي که توسط محمدبن اسعد تستري از کتاب مسالک الممالک استخري صورت گرفته، آمده است که: « بدان که درياي پارس شعبه اي از درياي محيط است » (12). در کتاب ياد شده در وصف درياي محيط آمده است که اين دريا « از صين ( چين ) بيرون مي آيد و از شهر واق واق (13) مي گذرد تا مي رود بر حدود شهرهاي سند و هند و کرمان تا آنجا که به پارس مي رسد » (14).
در کتاب التنبيه و الاشراف در مورد درياي محيط چنين گفته شده است که « درياي محيط به نزد بيشتر کسان سر و مايه ي درياهاست که همه از آن منشعب مي شود و خيلي ها آن را اخضر گفته اند و به يوناني اقيانوس نام دارد و به نظر بطلميوس و غيره بيشتر اطراف آن ناشناس است » (15).
در کتاب حدودالعالم من المشرق الي المغرب پس از توضيح درباره ي اقيانوس مشرقي ( درياي اخضر ) و اقيانوس مغربي، از دريايي مشهور به « بحرالاعظم » ياد شده و در مورد حدود آن آمده است:
« حد مشرق اين دريا پيوسته است به درياي اقيانوس مشرقي... و حد شمالي از اين دريا را از چين آغاز کنند و بر شهرهاي هندوستان و شهرهاي سند بگذرد و بر حدود کرمان و پارس بگذرد و همچنين برحدود خوزستان و حدود بصره و حد جنوبي از اين دريا از جبل الطاعن (16) آغاز کند و بر ناحيت زايج (17) بگذرد و بر ناحيت زنگستان و حبشيان رسد و حد مغربي از اين دريا خليج است. » (18).
مؤلف کتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب پس از توضيح در مورد بحرالاعظم به اين نکته اشاره مي کند که درياي ياد شده داراي پنج خليج مي باشد. وي از خليج پارس به عنوان يکي از آن پنج خليج ياد کرده و مي گويد: « ... و چهارم خليج پارس خوانند که حد از پارس برگيرد با پهناي اندک تا به حدود سند رسد » (19). مؤلف کتاب ياد شده اين موضوع را نيز گوشزد نموده که « هر جايي را ازين درياي اعظم بدان شهر و ناحيت باز خوانند کي بدو پيوسته است » (20).
کتاب المسالک و الممالک تأليف ابن خردادبه ( متوفي حدود سال 300هـ ق ) يکي از قديمي ترين کتاب هاي مسلمانان در زمينه ي علم جغرافيا به زبان عربي مي باشد. در اين کتاب در مبحثي با عنوان « الطريق من البصره الي المشرق مع ساحل فارس »، از جزاير مهم واقع در درياي پارس ( در مسيري که از بصره به سوي مشرق مي رود ) و شهرهاي بزرگ واقع در ساحل آن دريا سخن گفته شده است (21). در تأليف ابن خردادبه درباره ي فواصل نواحي مورد بحث چنين آمده است: « از بصره تا جزيره ي خارک پنجاه فرسخ... از خارک تا جزيره ي لاوان هشتاد فرسخ است... از لاوان تا جزيره ي ابرون (22) هفت فرسخ است... از ابرون تا جزيره ي خين (23) هفت فرسخ... از خين تا جزيره ي کيس ( کيش ) هفت فرسخ... از کيس تا جزيره ي ابن کاوان هجده فرسخ است (24)... از جزيره ي ابن کاوان تا ارموز ( هرموز ) هفت فرسخ است. از ارموز تا ثارا (25) هفت روز راه است و اين محل مرز ميان فارس و سند است. از ثارا تا ديبُل (26) هشت روز راه است. از ديبل تا مصب مهران (27)، رود سند در ساحل دريا دو فرسخ است » (28).
بدين ترتيب اگر براساس نوشته ي بعضي از منابع که در سطور آينده به آن ها اشاره خواهد شد، نواحي ساحلي سرزمين سند را در امتداد درياي پارس بدانيم و مصب رود مهران در ساحل درياي پارس را که در فاصله ي دو فرسنگي « ديبل » مي باشد، مرز شرقي درياي پارس به شمار آوريم، درياي ياد شده از جهت شرقي تا نواحي دوردستي ممتد بوده است. دليل اين موضوع آن است که براساس نوشته ي ابن خردادبه، ديبل در فاصله ي هشت روز راه از « ثارا » قرار داشته است.
اما اگر گستره ي درياي پارس را تنها تا مرزهاي سرزمين سند بدانيم، ثارا که به فاصله ي هفت روز راه از ارموز ( هرموز ) واقع بوده، نقطه ي نهايي درياي پارس از سوي خاور محسوب مي شود. در اين صورت نيز درياي پارس از وسعتي بسيار بيشتر از محدوده اي که در زمان معاصر با نام خليج فارس شناخته مي شود، برخوردار بوده است.
در کتاب الاعلاق النفيسه که در اواخر سده ي سوم هجري توسط ابن رُسته به زبان عربي تأليف گرديده، آمده است که خليجي منشعب از درياي هند در ناحيه ي فارس قرار دارد که با نام « خليج فارسي » ناميده مي شود. ابن رسته طول خليج نامبرده را يک هزار و چهارصد ميل ( مايل ) و عرض آن را پانصد ميل دانسته است (29).
از آنچه در قسمتي ديگر از کتاب الاعلاق النفيسه آمده است، مشخص مي شود که منظور ابن رسته از ناحيه ي فارس، تمامي سرزمين هاي ساحلي ايران ( نه تنها ولايت فارس ) مي باشد. وي از قول صاحب نظران مي گويد که « دجله عوراء » ( رودخانه ي بهمنشير ) (30)، ابتداي درياي فارس است و تيزمِکران که ابتداي سرزمين سند مي باشد، پايان درياي ياد شده از سوي شرق محسوب مي شود. ابن رسته در ادامه ي بحث راجع به حدود درياي فارس مي گويد که اين دريا از طرف غرب از دهانه ي دجله ي عوراء تا عدن امتداد دارد و از طرف شرق، ولايات فارس، کرمان و مکران در ساحل درياي فارس مي باشد. مؤلف الاعلاق النفيسه معتقد است که درياي فارس از طرف غرب با ولايات عربي شامل بحرين، عمان، مسقط و سُقُوطره (31) تا عدن هم مرز مي باشد. ابن رسته مي گويد عدن آخرين ناحيه جزيره العرب است و در آن جا محلي است که به نام « الدوارج » (32) معروف است و آنجا راهي دريايي است که به درياي جده و مصر ارتباط مي يابد (33).
در يکي از قديمي ترين تأليف هاي تاريخي موجود که ابن واضح يعقوبي ( متوفي بعد از سال 278هـ ق ) به رشته ي تحرير درآورده، منطقه ي « رأس الجمحه » ( واقع در ميان عمان و عدن )، نقطه ي پاياني درياي فارس دانسته شده است (34).
اين موضوع را ابوالحسن مسعودي ( متوفي به سال 345هـ ق ) در کتاب مروج الذهب به شرح ذيل تأييد کرده است: « آغاز درياي فارس از خشبات بصره (35) و محل معروف به کنکلاست (36) که نشانه هايي از چوب براي کشتي ها به دريا نهاده اند و از آنجا تا عمان سيصد فرسنگ راه است و ساحل فارس و ديار بحرين در اين قسمت است و از عمان که مرکز آن سنجار (37) صحار است و ايرانيان آن را « مزون » نامند تا دهکده ي مسقط که کشتي بانان از چاه هاي آنجا آب شرين مي گيرند پنجاه فرسخ است و از مسقط نيز تا رأس الجمجمه پنجاه فرسخ است و اين آخر درياي فارس است که طول آن چهارصد فرسخ است و اين مسافت را ملاحان و کشتي بانان تعيين کرده اند » (38).
ابن حوقل در تأليف جغرافيايي خويش درباره ي محدوده ي درياي فارس مي گويد: « اين دريا از حدود بلاد سند و کرمان تا فارس امتداد دارد » (39). وي با بيان اين موضوع که درياي فارس بيشتر ديار عرب را در برگرفته، با ابراز اين عقيده که قلزم جزء درياي فارس به شمار مي رود، چنين گفته است: « ...قلزم به اَثَليه (40) منتهي مي شود، سپس حدود ديار عرب را دور مي زند و از آنجا به عبادان ( آبادان ) و پس از قطع عرضي دجله به مهروبان (41) و سپس به جنابه مي رسد. آنگاه از کناره هاي فارس به سوي سيراف مي گذرد و به سواحل هرموز ( هرمز ) از پشت کرمان امتداد مي يابد و به ديبل و سواحل ملتان که ساحل سند است مي رسد و در اين جا مرز بلاد اسلام پايان مي يابد. آنگاه از سواحل هند گذشته، سواحل تبت را قطع مي کند و به سرزمين چين مي رسد » (42).
توضيحات ابن حوقل درباره ي درياي فارس جامع و شايان توجه است. وي در قسمتي ديگر از کتاب خويش به طور مفصل در مورد وسعت درياي پارس و عارضه هاي آبي مربوط به آن شرح داده، مي گويد: « قسمتي از درياي فارس که قلزم در آن است تا محاذات اندرون يمن، بحر قلزم ناميده مي شود... آنگاه از درياي قلزم به طرف ديگر مي چرخد... آن قسمت از درياي فارس را که مقابل اندرون يمن است، بحر عدن مي نامند و پس از آن بحرالزنج است تا آنکه در محاذات عمان با انحراف به سوي درياي فارس مي رسد... اگر از عمان بگذري و از حدود اسلام خارج شوي به نزديکي سرنديب (43) درآيي، آن قسمت نيز بحر فارس ناميده مي شود » (44).
ابن حوقل در قسمتي ديگر از مطالب خود درباره ي درياي فارس، منتهاي درياي ياد شده را حد چين دانسته است (45).
مؤلف کتاب اشکال العالم نيز با عقيده ي مؤلف صوره الارض همراه است. وي درياي فارس را پهنه ي آبي بسيار وسيعي دانسته که تنها قسمتي از آن، همه ي ديار عرب را در بر مي گرفته و درياي سرخ ( قلزم ) از انشعابات آن محسوب مي شده است. مؤلف اشکال العالم در شرح گستره ي درياي پارس مي گويد: « اول از عبادان - و آن جايي است که باقي آبي که در دجله مي ماند به دريا مي رود، پس مي کشد از عبادان تا بحرين و عمان پس باز مي گردد و بر کناره هاي مهره (46) و حضرموت (47) و عدن و بر سواحل يمن تا جده پس بر الجاد (48) مي کشد و مدين (49) و ايله. و اينجا حدود ديار عرب برين دريا بريده مي شود و اين جايگاه از درياي فارس همچون زبانه است و معروف است به درياي قلزم » (50).
براساس آن چه گفته شد، جيهاني در کتاب اشکال العالم درياي قلزم را جزيي از درياي پارس دانسته است (51).
مؤلف اشکال العالم در قسمتي ديگر از کتاب ياد شده مي گويد: « پس چون از عمان بگذري و حدود اسلام بر ساحل دريا قطع کني تا نزديک سرانديب رسي درياي فارس گويند » (52).
علاوه بر مؤلفان ياد شده، ابوعبدالله احمد مقدسي در کتاب احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم در بحثي راجع به درياي فارس سخني گفته است که براساس آن مي توان به اين موضوع پي برد که از منظر مردم معاصر با مقدسي، آبي وسيعي با نام درياي پارس معروف بوده که خليج فارس تنها بخشي از آن را تشکيل مي داده است. سخن مقدسي اين است: « نبيني که بيشتر مردم اين دريا را تا مرزهاي يمن درياي فارس مي نامند و بيشتر کشتي سازان و دريانوردان فارسي هستند » ( 53 ).
تقريباً در تمامي منابع جغرافيايي، آب هاي درياي پارس نه تنها مرزهاي جنوبي ولايات فارس و خوزستان را تشکيل مي دادند بلکه مرزهاي جنوبي ايالت هاي کرمان، مکران و سند را شامل مي شدند. به عنوان نمونه، مقدسي در ذکر مرزهاي ولايت سند مي گويد: « در خاورش درياي فارس و در باخترش کرمان و کوير سيستان و توابع آن و در شمالش سرزمين هاي هند و در جنوبش کويري است که در ميان مکران و کوه هاي قُفس و پشت آن درياي فارس است. درياي فارس خاور و جنوب اين سرزمين را از پشت کوير فرا گرفته است زيرا که اين دريا از صيمور در خاور « تيز » مکران به گرد اين کوير گشته بر شهرهاي کرمان و فارس دور مي زند » (54).
اکنون که آراي متفاوت راجع به گستره ي درياي پارس را براساس منابع مهم جغرافيايي و تاريخي مربوط به سده هاي سوم و چهارم هجري بيان کرديم، بايد به اين نکته بپردازيم که چرا درياي ياد شده با نام پارس مشهور گرديده است. در مورد دليل اين نامگذاري، استخري مي گويد: « واين دريا را از ساير و کافه ي ممالکت جهت آن به پارس نسبت مي کنند که از آن جا که اين دريا از محيط منشعب مي شود تا به پارس، هيچ مملکتي معمورتر از اين نمي باشد و ملوک و رؤساي آن جا الي يومنا هذا پيوسته بر دور و نزديک حوالي و اطراف آن دريا در محاربت و مقاتلت مستولي و متغلب بوده اند » (55).
اين موضوع را ابن حوقل در کتاب صوره الارض به صورتي تقريباً مشابه بيان نموده است. وي معتقد است که: « و از ميان ساير ممالک به نام فارس ناميده شده است، زيرا فارس از همه ي اين کشورها آبادتر است و پادشاهان آنجا در روزگاران قديم سلطه ي بيشتر داشتند و هم اکنون به همه ي کرانه هاي دور و نزديک اين دريا مسلطند » (56).
نتيجه:
براساس آنچه در صفحات گذشته به استناد بعضي از معتبرترين منابع جغرافيايي و تاريخي مربوط به سده هاي سوم و چهارم هجري ارائه شد، درباره ي گستره ي درياي پارس ديدگاه هاي گوناگوني وجود دارد. به عنوان مثال بعضي از منابع ياد شده، حد شرقي درياي پارس را به سواحل مکران محدود دانسته، بعضي مصب رود مهران به دريا در دو فرسنگي ديبل ( در سرزمين سند ) را آخرين قسمت شرقي درياي پارس به شمار آورده اند و بعضي تا نزديک سرانديب ( سيلان = سري لانکا ) را در قلمرو درياي پارس محسوب کرده اند.در مورد حد غربي درياي پارس تفاوت چشمگيري در منابع مورد استناد وجود ندارد بدين ترتيب که خشبات بصره، دجله ي عوراء ( رودخانه ي بهمنشير )، عبادان ( آبادان ) که همگي در يک ناحيه به فاصله ي بسيار نزديکي با يکديگر قرار دارند، غربي ترين نقطه ي درياي ياد شده به شمار آمده اند. اما در حالي که بعضي منابع جغرافيايي و تاريخي، منطقه رأس الجمحه ( واقع در ميان عمان و عدن ) را نقطه ي پاياني درياي پارس از سوي جنوب مي دانند، برخي ديگر از منابع مورد استفاده دراين مقاله، درياي قلزم ( درياي سرخ ) را نيز جزء درياي پارس دانسته اند.
با تمامي اختلافات و تنوع ديدگاه ها در مورد گستره ي درياي پارس، اين نکته جالب توجه است که در تمامي منابع مورد استناد در اين گفتار ( که از اهميت و اعتبار علمي ويژه برخوردارند )، نام درياي پارس براي پهنه ي آبي وسيعي به کار رفته است که خليج فارس تنها بخشي از آن را تشکيل مي دهد. سؤالي که در اين جا مطرح مي شود آن است که چرا در تمامي منابع معتبر جغرافيايي و تاريخي مربوط به سده هاي سوم و چهارم هجري، نام درياي پارس بر محدوده اي بسيار فراتر از آنچه که امروزه با نام خليج فارس مشهور مي باشد، اطلاق گرديده است؟
پاسخ به اين سؤال چندان دشوار نيست. در واقع مؤلفان منابع مذکور به اين حقيقت اعتراف داشته اند که درياي پارس که نام خود را از مهم ترين ولايت مجاور خود ( پارس ) گرفته بود، پهنه اي بسيار وسيع تر از سرزمين هاي ساحلي ولايت پارس را دربر مي گرفت. آنان به خوبي مي دانستند که درياي پارس نامي است که از قديم بر گستره اي عظيم از آب هاي نيلگون واقع در جنوب و در قلمرو کشور پهناور و کهنسال ايران نهاده شده است.
پي نوشت ها :
1- عضو هيأت علمي گروه تاريخ دانشگاه شيراز
2- مقدسي، ابوعبدالله محمدبن احمد: احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه ي علينقي منزوي، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361، ج1، ص 16.
3- همان جا.
4- جعفر شعار در حواشي و تعليقات خويش بر کتاب صوره الارض راجع به « طيلسان » چنين نوشته است: « جامه ي گشاد و بلندي که به دوش اندازند. نوعي شنل کوتاه سبز پشمي و داراي کلاه که بزرگان و دانشمندان پارسي و زردتشي مي پوشيدند نظير برنس مسيحيان... » . ر. ک: ابن حوقل: صوره الارض، ترجمه جعفر شعار، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1345، ص 260.
5- مقدسي، پيشين، ج1، ص 16-15.
6- ر. ک: حدود العالم من المشرق الي المغرب، با تعليقات و. مينورسکي، ترجمه ميرحسين شاه، تصحيح مريم ميراحمدي و غلامرضا ورهرام، تهران، دانشگاه الزهرا، 1372، ص 91.
7- همان جا.
8- مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين: التنبيه و الاشراف، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349، ص 50.
9- از جمله به توضيح لسترنج مراجعه شود: لسترنج، گاي: جغرافياي تاريخي سرزمين هاي خلافت شرقي، ترجمه محمود عرفان، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1364، ص 25.
10- شايسته ي يادآوري است که لشکريان عرب که پس از ورود به سرزمين فرارود آن جا را ماوراءالنهر خواندند، رودخانه ي بزرگ « وه روت » را جيحون ناميدند و رودخانه « گلزريون » يا « چاچ » را « سيحون » نام گذاشتند. براي اطلاع بيشتر، ر ک: فروزاني، سيدابوالقاسم: تاريخ تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ايران در دوره سامانيان، تهران، انتشارات سمت، 1381، ص 32. اعراب همچنين « اروند رود » را دجله خواندند. فردوسي در اشاره به اين موضوع چنين سروده است: « اگر پهلواني نداني زبان / به تازي تو اروند را دجله خوان » ( ر. ک: فردوسي. ابوالقاسم: شاهنامه فردوسي، به تصحيح ژول مول، چاپ سوم، تهران، شرکت سهامي کتاب هاي جيبي، 1363، ج1، ص 48 ).
11- لازم به توضيح است که هر دو ترجمه ي کتاب ياد شده به اهتمام ايرج افشار انتشار يافته است. ايرج افشار يکي از ترجمه ها را با عنوان ممالک و مسالک به چاپ رسانده است. ر. ک: اصطخري، ابواسحق ابراهيم: ممالک و مسالک، ترجمه ي محمدبن اسعدبن عبدالله تستري، به کوشش ايرج افشار، تهران، بنياد موقوفات دکتر محمود افشاريزدي، 1373. ترجمه ي ديگر کتاب مسالک الممالک استخري که مترجم آن ناشناخته است با عنوان « مسالک و ممالک » منتشر شده است. ر. ک: اصطخري، ابوسحق ابراهيم: مسالک و ممالک، ترجمه ي فارسي مسالک الممالک از قرن 5-6 هجري، به کوشش ايرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1340.
12- اصطخري، ص 107. ابن بلخي راجع به درياي پارس و بحر محيط چنين نوشته است: « اين درياي پارس طيلساني است از درياي بزرگ کي آن را بحر اخضر خوانند و نيز بحر محيط گويند و بلاد صين و سند و هند و عمان و عدن و زنجبار و بصره و يگر اعمال بر ساحل اين درياست » . ر. ک. : ابن بلخي: فارسنامه، به سعي و اهتمام گاي ليسترانج و رينولد آلن نيکلسون، چاپ دوم، تهران، دنياي کتاب، 1363، ص 153.
13- زکرياي قزويني ( متوفي 682هـ ق ) در تأليف خويش راجع به واق واق که به صورت مجمع الجزايري در درياي چين واقع مي باشد و علت نام گذاري آن، اطلاعات ارزشمندي ارائه داده است. ر. ک: قزويني، زکريابن محمدبن محمود: آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه ي محمدمرادبن عبدالرحمان، تصحيح سيدمحمدشاهمرادي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1371، ج1، ص 37.
14- اصطخري، ممالک و مسالک، ص 107.
15- مسعودي، پيشين، ص 64.
16- مؤلف کتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب در مورد جبل الطاعن گويد: « اما نخستين کوهي که اندر ناحيت مشرق، آن کوه است که او را الطاعن في البحر گفتيم کي نيمه ي او بر خشک است و نيمه اندر دريا ». در تعليقات کتاب ياد شده، « الطاعن في البحر » با احتمال قوي به معناي جلو آمده در دريا دانسته شده است. براي دريافت اطلاعات بيشتر، ر. ک: حدود العالم من المشرق الي المغرب، ص 122-121.
17- زايج ( - زابيج = سابيج ) جزيره اي واقع در زير خط استوا مي باشد که امروزه با جزيره ي جاوه تطبيق مي شود. ر. ک: حدود العالم من المشرق الي المغرب، ص 94. براي دريافت اطلاعات بيشتر راجع به جاوه، ر. ک: سيرافي، سليمان تاجر: سلسله التواريخ يا اخبارالصين و الهند، با گردآوري و اضافات ابوزيد حسن سيرافي، ترجمه ي حسين قرچانلو، تهران، انتشارات اساطير، 1381، ص 108-107.
18- حدود العالم من المشرق الي المغرب، ص 94-93.
19- همان، ص 95-94.
20- همان، ص 95.
21- ر. ک: ابن خردادبه. ابي القاسم عبيدالله: المسالک و الممالک، بغداد، مکتبه المثني، بي تا، ص 62-61.
22- به نوشته ي لسترنج « جزيره ي ابرون بي شک همان هندرابي کنوني است » . ر. ک: لسترنج، پيشين، ص 282.
23- چنانکه ابن خرداد به متذکر شده، « خين » به فاصله ي هفت فرسنگي جزيره ي کيش قرار داشته است. لسترنج هم تنها به اين موضوع اشاره کرده که خين در نزديکي کيش واقع شده است. ر.ک: لسترنج، پيشين، ص 282.
24- به عقيده ي لسترنج جزيره ي « ابن کاوان » ظاهراً همان جزيره ي کشم ( قشم ) مي باشد. جزيره ي قشم به نام جزيره ي طويله ( جزيره ي دراز ) نيز شهرت داشته است. ر. ک: لسترنج، پيشين، ص 282.
25- شايد منظور « تيس » يا « تيز مکران » باشد. زيرا ابن خردادبه آنجا را مرز ميان فارس و سند دانسته است.
26- دَيبل شهري آباد و مرکز بازرگاني و بندرگاه سرزمين سند بوده است. ر. ک: ابن حوقل، پيشين، ص 8.
27- زکريا قزويني راجع به رودخانه ي مهران چنين نوشته است: آن نهري است که عرض آن چون عرض دجله است يا زياده، مي آيد از مشرق و به جنوب مي رود تا جانب مغرب در بحر فارس پايان سند » . ر. ک: قزويني، پيشين، ج1، ص 120. مسعودي در مورد رود مهران مي گويد: « رود مهران سند... در حدود دو فرسخي ديبل که از ساحل سند است به دريا مي ريزد » . ر. ک: مسعودي، پيشين، ص 54.
28- ابن خردادبه: المسالک و الممالک، ترجمه ي حسين قره چانلو، ناشر: مترجم، 1370، ص 47-46.
29- ر. ک: ابن رُسته ( ابي علي احمدبن عمر ) : الاعلاق النفيسه، ليدن، مطبع بريل، 1891م، ص 84-83.
30- ر. ک: لسترنج، پيشين، ص 47.
31- سُقُوطره که با نام هاي سُقُطري و سوقُطْره و اُسقُوطره نيز خوانده شده، جزيره اي واقع در جنوب عربستان و نزديک کرانه هاي شبه جزيره ي عربستان مي باشد. براي دريافت آگاهي بيشتر در اين مورد، ر. ک: قرچانلو. حسين: جغرافياي تاريخي کشورهاي اسلامي (1)، تهران، انتشارات سمت، 1380، ص 244-242.
32- راجع به « الدوراج » در منابع جغرافيايي مطلبي يافته نشد اما براساس آنچه ابن رسته نوشته ( و در متن اين مقاله آمده ) است، محل ياد شده در نزديکي عدن ( در يمن ) بوده است.
33- ر. ک: ابن رسته، پيشين، ص 87.
34- ر. ک: يعقوبي، احمدبن ابي يعقوب: تاريخ اليعقوبي، تحقيق عبدالامير مهنا، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1413ه.ق / 1993م، المجلدالاول، ص 226. انصاري دمشقي نيز جمحه را نام کوهي سياه و بلند و کشيده مي داند که مرز درياي فارس شمرده مي شده است. ر. ک: انصاري دمشقي، شمس الدين محمدبن ابي طالب: نخبه الدهر في عجائب البّر و البحر، ترجمه ي سيد حميد طبيبيان، تهران، فرهنگستان ادب و هنر ايران، 1357، ص 252.
35- مقدسي راجع به خشبات مي گويد: « خشبات به بصره نسبت داده مي شود کم گود و بسيار خطرناک است. چوب ها در آن استوار کرده روي آنها خانه ساخته اند. شب ها صاحبان خانه ها آتش مي افروزند تا کشتي ها نزديک نيايند » . ر. ک: احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ج1، ص 18. جيهاني مي گويد که الخشاب که به فاصله ي نزديک به شش ميل از عبادان در جايي که آب دجله به دريا وارد مي شود، قرار دارد و چون اين ترس وجود دارد که در آنجا کشتي به گل نشيند « در آن زمين، چوب هاست بر پاي کرده در ميان آب، و بر آنجا بناي ساخته جهه ديده بان، روز گوش مي دارد و شب آتش مي کند تا راه آمدن به دجله معلوم باشد » . ر. ک: جيهاني، ابوالقاسم بن احمد: اشکال العالم، ترجمه ي علي بن عبدالسلام کاتب، با تعليقات فيروز منصوري، تهران، به نشر، 1368، ص 57.
36- در متن عربي کتاب مروج الذهب آمده است: « الموضع المعروف بالکفلاء » ر. ک: المسعودي، ابي الحسين علي بن الحسين: مروج الذهب و معادن الجوهر، شرحه عبدالامير علي مهنا، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1411ه.ق / 1991م، الجزءالاول، ص 157.
37- هم در متن عربي و هم در ترجمه ي فارسي کتاب مروج الذهب، مرکز عمان به صورت سنجار نوشته شده که اين موضوع اشتباه است و مرکز عمان، صُحار ( سحار ) بوده است. ر. ک: مقدسي، پيشين، ج1، ص 103. براي اطلاع بيشتر راجع به صحار، ر. ک: قرچانلو، پيشين، ص 229-228. ابن خردادبه شهر صُحار را جزء عمان دانسته است. ر. ک: ابن خردادبه، پيشين، ص 45. اصطخري مي گويد: « بر کرانه ي درياي پارس هيچ شهر نيست آبادان تر و توانگرتر از صحار » ر. ک: اصطخري، پيشين، ص 27.
38- مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين: مروج الذهب، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، چاپ سوم، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365، ج1، ص 147. در مورد « رأس الجمحه » که به صورت « رأس الجمحمه » و « رأس الجمجمه » هم آمده مسعوي چنين گفته است: « رأس الجمجمه کوهي است از سرزمين شحر و احقاف و رمل به ديار يمن پيوسته که قسمتي از آن زير درياست و معلوم نيست زير آب کجا ختم مي شود... » . ر. ک: همان، ج1، ص 148-147.
39- ابن حوقل، پيشين، ص 46.
40- ايله که امروزه با نام بندر عقبه معروف مي باشد در منتهي اليه خليج عقبه قرار دارد و بندري باشکوه در کنار درياي قلزم به شمار مي رفته است. ر. ک: قرچانلو، پيشين، ص 157.
41- « مهروبان » که در منابع گوناگون به صورت « مهرويان » ، « ماهي روبان » نيز آمده است به قول حمدالله مستوفي: « شهري است در کنار دريا... هوايي گرم و متعفن دارد اما مشروعه درياست چنانکه هر که از راه فارس به راه خوزستان به دريا رود و آنکه از بصره و خوزستان به دريا رود عبورشان بر آن جا بود » ر. ک: مستوفي. حمدالله: نزهه القلوب، به اهتمام گاي ليسترانج، تهران، دنياي کتاب، 1362، ص 131.
42- ابن حوقل، پيشين، ص 1.
43- به قول مؤلف حدود العالم من المشرق الي المغرب: « سرنديب اندر جنوب چين است و بر حدي است ميان هندوستان و چينستان بر کران درياست و او را نواحي بسيارست » . ر. ک: حدودالعالم من المشرق الي المغرب، ص 187. ابن خردادبه آگاهي هاي ارزشمندي راجع به سرنديب داده است. ر. ک: ابن خردادبه، پيشين، ص 52-48. براي اطلاع راجع به سرنديب ( = سيلان = سري لانکا ) همچنين ر. ک: سيرافي، پيشين، ص 49-48.
44- ابن حوقل، پيشين، ص 4-3.
45- همان، ص 5.
46- « مهتره » را اصطخري از نواحي مربوط به يمن دانسته است. ر. ک: اصطخري، پيشين، ص 16. براي اطلاع بيشتر راجع به مَهرَه، ر. ک: قرچانلو، پيشين، صص 226-224.
47- جيهاني راجع به حضرموت مي گويد: « حضرت موت در جانب شرقي عدن است نزديک دريا » . ر. ک: جيهاني، پيشين، ص 50. مؤلف حدود العالم معتقد است که « حضرت موت ناحيتي است خرم و آبادان و اندر وي شهرهاست » ر. ک: حدود العالم من المشرق الي المغرب، ص 438.
48- در قسمتي ديگر از کتاب اشکال العالم از محلي به نام « الجار » ياد شده که به احتمال بسيار همان مکاني است که در متن مورد استفاده در اين مقاله « الجاد » ناميده شده است. مؤلف اشکال العالم در مورد « الجار » چنين نوشته است: « الجار فرضه اهل مدينه است و موضع آبادي است و تجار بسيار روند از جده و از آن جا تا کنار دجله و دريا سه چهار مرحله است » ر. ک: جيهاني، پيشين، ص 46. لازم به يادآوري است که فرضه به معناي بارکده و محل تبادل کالاهاي تجار و بازرگانان مي باشد.
49- مقدسي مي گويد: « مدين در مرز حجاز است » . ر. ک: مقدسي، پيشين، ج1، ص 251. جيهاني راجع به مدين نوشته است که « مدين بر درياي قلزم است و بزرگ تر از تبوک » . ر. ک: جيهاني، پيشين، ص 47. قرچانلو مي گويد که مدين « در ساحل شرقي درياي سرخ در ناحيه ي حجاز واقع است ». ر. ک: جيهاني، پيشين، ص 157.
50- اشکال العالم، پيشين، ص 43.
51- همان، ص 55.
52- همان، ص 56.
53- مقدسي، پيشين، ج1، ص 26.
54- همان، ج2، ص 712.
55- اصطخري، پيشين، ص 107.
56- ابن حوقل، پيشين، ص 46.
خيرانديش، عبدالرسول؛ تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر اول و دوم )، تهران: خانه كتاب، چاپ دوم