نويسنده: محمد يوسفي
آقا ميرزا محمدعلي اوردبادي نقل کرد که:
عالم فاضل آقا ميرزا مطلب اوردبادي در سوم ذي قعده الحرام سال 1350 از حاج محمد جعفر اصفهاني قطين تبريزي روايت کرده که:
مرد تاجري بود که در اول تجارت مي کرد بعد ورشکست شد و به تنگدستي افتاد. پس به نجف اشرف آمد، مجاور آن مشهد مطهر گرديد و در نجات امر خود، به مرقد شريف متوسل شد.
روزي عده اي به او گفتند که: رفتن به مسجد سهله در هر شب چهارشنبه تا چهل هفته، فائده زيادي دارد و مشهور است که هر کس به اين عمل مداومت کند حضرت حجت عليه السلام را مي بيند.
مي گويد: به اين عمل مشغول شده و يک اربعين تمام کردم و از نجف به سامرا رفتم که شايد در آنجا به مقصد نائل شوم. شتري کرايه کرده و در بين راه، جهت قضاي حاجت پياده شدم و صاحب شتر سوار شد و به راه افتاد. من پياده به راه خود ادامه دادم و ديدم شخصي که آثار جلالت از وي هويدا بود نزد من حاضر شد، هيبت او که در زيّ عرب بود بر من غلبه کرد. پس شروع به حرف زدن با من کرد و وقتي فهميد که من عازم سامرا هستم فرمود:
قل للميرزا، يقول لک الرجل الفلاني لم غفلت عن السيد الفلاني، فان قال من ذا قال لک هذا، فقل له الذي اعطاک الخاتم ليله النصف من شعبان؛ به ميرزا (شيرازي) بگو که فلان شخص به تو مي گويد که چرا از فلان سيد غفلت کردي؟ اگر پرسيد که، اين را چه کسي به تو گفت؟ بگو، آن کس که تو را در شب نيمه ي شعبان انگشتري داد.
مي گويد: چون به واسطه ي کمبود وقت در موقع حرکت از نجف نتوانسته بودم آذوقه تهيه کنم گرسنه بودم و چيزي نداشتم که بخورم.
پس فرمود: کانّک جائع گويا تو گرسنه هستي؟ سپس به من دو قرص نان گرم و تازه، عطا فرمودند و من از اين مسأله تعجب کردم که در اين بيابان فقير، همچنين چيزي به طور عادي ممکن نيست! و به خاطرم خطور کرد که اين بزرگوار امام عصر (ارواحنا فداه) است. که در اين حال از نظرم غائب شد.
پس در حسرت و تأسف ماندم، چون با آن همه اشتياق که داشتم، در بيابان وسيعي آن حضرت نزد من بود، ولي بعد از شناختن، از نظرم غائب شد و اميد فراوان داشتم که حاجت من برآورده شده است.
براي رساندن پيغام حضرت به سامرا و به خانه ي ميرزا رفتم.
چون تشريف فرما شدند من نزديک رفته دست ايشان را بوسيده شرح حال گفتم، تا رسيدم به قول حضرت حجت (ارواحنا فداه) که فرمود: الذي اعطاک الخاتم ليله النصف من شعبان مرا در بغل گرفت و پيشاني مرا بوسيد و به خانه برد.
در سامرا ماندم و در طول آن مدت آن قدر هر روز به من پول داد که وقتي به بغداد برگشتم مشغول تجارت شدم و وضعم خوب شد. (1)
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
عالم فاضل آقا ميرزا مطلب اوردبادي در سوم ذي قعده الحرام سال 1350 از حاج محمد جعفر اصفهاني قطين تبريزي روايت کرده که:
مرد تاجري بود که در اول تجارت مي کرد بعد ورشکست شد و به تنگدستي افتاد. پس به نجف اشرف آمد، مجاور آن مشهد مطهر گرديد و در نجات امر خود، به مرقد شريف متوسل شد.
روزي عده اي به او گفتند که: رفتن به مسجد سهله در هر شب چهارشنبه تا چهل هفته، فائده زيادي دارد و مشهور است که هر کس به اين عمل مداومت کند حضرت حجت عليه السلام را مي بيند.
مي گويد: به اين عمل مشغول شده و يک اربعين تمام کردم و از نجف به سامرا رفتم که شايد در آنجا به مقصد نائل شوم. شتري کرايه کرده و در بين راه، جهت قضاي حاجت پياده شدم و صاحب شتر سوار شد و به راه افتاد. من پياده به راه خود ادامه دادم و ديدم شخصي که آثار جلالت از وي هويدا بود نزد من حاضر شد، هيبت او که در زيّ عرب بود بر من غلبه کرد. پس شروع به حرف زدن با من کرد و وقتي فهميد که من عازم سامرا هستم فرمود:
قل للميرزا، يقول لک الرجل الفلاني لم غفلت عن السيد الفلاني، فان قال من ذا قال لک هذا، فقل له الذي اعطاک الخاتم ليله النصف من شعبان؛ به ميرزا (شيرازي) بگو که فلان شخص به تو مي گويد که چرا از فلان سيد غفلت کردي؟ اگر پرسيد که، اين را چه کسي به تو گفت؟ بگو، آن کس که تو را در شب نيمه ي شعبان انگشتري داد.
مي گويد: چون به واسطه ي کمبود وقت در موقع حرکت از نجف نتوانسته بودم آذوقه تهيه کنم گرسنه بودم و چيزي نداشتم که بخورم.
پس فرمود: کانّک جائع گويا تو گرسنه هستي؟ سپس به من دو قرص نان گرم و تازه، عطا فرمودند و من از اين مسأله تعجب کردم که در اين بيابان فقير، همچنين چيزي به طور عادي ممکن نيست! و به خاطرم خطور کرد که اين بزرگوار امام عصر (ارواحنا فداه) است. که در اين حال از نظرم غائب شد.
پس در حسرت و تأسف ماندم، چون با آن همه اشتياق که داشتم، در بيابان وسيعي آن حضرت نزد من بود، ولي بعد از شناختن، از نظرم غائب شد و اميد فراوان داشتم که حاجت من برآورده شده است.
براي رساندن پيغام حضرت به سامرا و به خانه ي ميرزا رفتم.
چون تشريف فرما شدند من نزديک رفته دست ايشان را بوسيده شرح حال گفتم، تا رسيدم به قول حضرت حجت (ارواحنا فداه) که فرمود: الذي اعطاک الخاتم ليله النصف من شعبان مرا در بغل گرفت و پيشاني مرا بوسيد و به خانه برد.
در سامرا ماندم و در طول آن مدت آن قدر هر روز به من پول داد که وقتي به بغداد برگشتم مشغول تجارت شدم و وضعم خوب شد. (1)
پي نوشت :
1. شيفتگان حضرت مهدي عليه السلام: 176/2 و همان، ج 2، ص 193.
منبع مقاله :يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم