مترجمان: محمدعلي جعفري، سيدمحمد ابراهيم طاهائي
سوژه ي ناخودآگاه
لاكان به دو دليل به معناي دقيق كلمه ساختارگرا نبود. اول اين كه ساختارگرايي به دنبال انحلال كامل سوژه است و سوژه را صرفاً « پيامد » ساختارهاي نمادين مي داند. در مقابل، لاكان هنگامي كه مي خواهد جاي نهاد سوژه را در مناسبت با امر نمادين پيدا كند، سوژه را صرفاً چيزي فروكاستني به پيامد زبان يا نظام نمادين نمي داند. دوم اين كه از منظر ساختارگرايي، ساختار همواره كامل است، در حالي كه از نظر لاكان ساختار - نظام نمادين- هرگز كامل نيست. همواره چيزي اضافي وجود دارد؛ مازاد يا چيزي كه از امر نمادين فراتر مي رود. چيزي كه از امر نمادين فراتر مي رود سوژه و ابژه است.در نوشته ي حاضر استثناي مذكور را در چهارچوب سوژه بررسي مي كنيم. لاكان در سمينار يازدهم ( 1964 ) گسست مهمي در آراي خود وارد كرد كه تلاشي بود براي تفكيك مفهوم خودش از ناخودآگاه و مفهوم ناخودآگاه نزد فرويد و نيز صورت بندي نظام مندتر چيزي كه فراسوي زبان و ساختار است. او به جاي مقولات زباني استعاره و مجاز مرسل از مفاهيم جديد بيگانه شدگي و جدا سازي (1) استفاده كرد. خواهيم ديد كه فرايندهاي بيگانه شدگي و جداسازي پيوند نزديكي با مفاهيم روانكاوانه ي ميل و رانه دارند، و براي كمك به فهم مفاهيم پيچيده ي مذكور خوانش لاكان از هملت شكسپير را مرور خواهيم كرد.
شكل بندي هاي ناخودآگاه
ناخودآگاه نزد فرويد اساساً به معناي بازنمايي است، به اين معنا كه محتوي آثار خاطرات اوليه ي دوران كودكي و ضربه هاي رواني است. فرويد در طول دوران فعاليت حرفه اي خود چند مدل متفاوت از ذهن را طرح كرد: مدل اقتصادي يا پوياي اميال قوي كه از ناخودآگاه سرچشمه مي گيرند و جوياي ابزار شدن در آگاهي اند؛ مدل موضع نگارانه ي آگاهي، پيش آگاهي و ناخودآگاه؛ و سرانجام مدل ساختاري ايد، اگو و سوپراگو ( براي شرحي درباره ي مدل هاي مختلف مذكور نگاه كنيد به ترشوِل، 2000، فصل 5 ). لاكان نيز چند تعريف متفاوت از ناخودآگاه شكل داد و تأكيدش بر هر كدام از مفهوم پردازي ها در طول دوران فعاليت حرفه اي اش متفاوت بود. در زير سه تعريف ويژه ي لاكان از ناخودآگاه را مدنظر قرار مي دهيم:• ناخودآگاه به عنوان شكاف يا گسست.
• ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد.
• ناخودآگاه به عنوان كلام ديگري بزرگ.
ابتدا ببينيم منظورمان از ناخودآگاه چيست.
از نظر لاكان، روانكاوي نوعي علم است. روانكاوي علم سوژه ي ناخودآگاه است، و اين سوژه ابتدا در قرن هفدهم با بنيانگذار فلسفه ي مدرن، رنه دكارت ( 1596-1650 ) پديد آمد. لاكان مفهوم ناخودآگاه فرويدي را وارث بلافصل سوژه ي دكارتي و در عين حال ويران كننده ي همه ي فلسفه هاي ناشي از آن مي داند. دكارت در تأملات [ در فلسفه ي اولي ] ( 1642 ) پرسيد كه چگونه مي توانيم از حقيقت اعتقادات و ادراكاتمان آگاه شويم. نظر او اين بود كه تنها زماني مي توانيم به نحو علمي اين كار را انجام دهيم كه همه ي چيزهايي را كه دليلي براي شك ورزيدن در آن ها داريم كنار بگذاريم و ببينيم چه چيزي با قطع و يقين به عنوان چيزي حقيقي باقي مي ماند. دكارت ملاحظه كرد كه رويكردش اين مشكل را دارد كه ممكن است فرد را به دشواري ها و عدم قطعيت هايي بيش از آنچه در آغاز بود سوق دهد. از نظر او، فرد بايد بپذيرد كه « هيچ چيزي در جهان نيست: نه آسماني، نه زميني، نه اذهاني و نه ابداني » ( 103: [ 1642 ] 1968 ). پس دكارت نتيجه مي گيرد كه تنها چيزي كه مي توانيم درباره اش يقين داشته باشيم وجود خود و خودمان است:
بنابراين، ترديدي نيست كه اگر او [ خدا ] فريبم بدهد، من وجود دارم؛ و فرض كنيم هر قدر كه دوست دارد مرا فريب بدهد، اما هرگز نمي تواند مرا وادارد كه هيچ بشوم تا زماني كه فكر مي كنم چيزي هستم. بنابراين، پس از انديشيدنِ دقيق درباره ي آن و آزمودن هر چيزي با موشكافي، بايد، نتيجتاً، اين قضيه را مسلم دانست كه: من هستم، من وجود دارم، هر بار كه آن را بيان مي كنم يا در ذهنم تصور مي كنم، ضرورتاً صادق است.
( 103:[ 1642 ]1968 )
اما، همانطور كه اسلاوي ژيژك توضيح مي دهد، از منظر لاكاني، تنها چيزي كه فرد مي تواند به آن يقين پيدا كند اين است كه وجود ندارد. بياييم مطلب را روشن كنيم. فرويد تا آن حد كه از موضع ترديد آغاز مي كند، دكارتي است، اما در حالي كه دكارت از موضع ترديد به قطعيت ذهن يا ضمير آگاه عزيمت مي كند، فرويد در جهت عكس پيش مي رود و بر ترديد تأكيد مي كند كه تكيه گاه و حامل يقين است. از نظر فرويد، اصل محوري روانكاوي اين است كه بخش اعظم حيات و فعاليت رواني از دسترس ضمير آگاه دور مي ماند. او از تصوير مشهور كوه يخ در توضيح روان بشر استفاده مي كند، به اين اعتبار كه بخش اعظم كوه يخ غوطه ور در زير سطح آب مي ماند. لاكان مي گويد كه اگر مفهوم ناخودآگاه فرويدي را جدي بگيريم، بايد صورت بندي دكارت را معكوس كنيم. به اين ترتيب كه « به موجب اين واقعيت كه من شك مي ورزم، يقين دارم كه مي انديشم » ( 35:[ 1973 ] 1979 ). قطعيت آگاهي را همواره چيز ديگري تأمين مي كند: ترديد، چيزي ناشناخته يا ناشناختي، يا ناخودآگاهي كه فرويد معرفي مي كند. بنابراين، از نظر لاكان، پس از فرويد تنها چيزي كه مي توانيم با يقين بدانيم اين است كه « سوژه ناخودآگاه خود را متجلي مي كند، و مي انديشد پيش از آن كه به يقين دست يابد » ( 37:[ 1973 ]1979 ). به اين معنا ناخودآگاه پيشاهستي شناختي است؛ حكايتِ ناخودآگاه حكايتِ وجود، هستي يا نيستي نيست، بلكه حكايت امر تحقق نيافته است، ناشناخته ي شك دكارتي. با اين حال بايد دقت كنيم كه در اين جا ناخودآگاه، عمل شك ورزيدن به معناي دقيق كلمه نيست، چرا كه شك ورزيدن مستلزم اين است كه هستيِ سوژه اي از پيش موجود را فرض بگيريم. ناخودآگاه ناشناخته اي است كه فراسوي شك قرار دارد.
ناخودآگاه به عنوان شكاف يا گسست
لاكان مي نويسد كه ناخودآگاه را بايد « در تجربه ي گسست، ميان ادراك و آگاهي، در آن مكان بي زمان ... كه فرويد ... صحنه ي ديگر مي نامدش شناخت » ( 56:[ 1973 ]1979 ). از نظر فرويد، ناخودآگاه وجود دارد چرا كه خود را در آن مواقعي آشكار مي كند كه سازوكارهاي دفاعي ما در ضعيف ترين وضع خود هستند؛ براي مثال، از طريق رؤياهايمان هنگام خواب، در لغزش هاي تصادفي زباني هنگام گفتن چيزي كه قصد گفتنش را نداشته ايم اما همواره مورد نظرمان بوده است، از طريق لطيفه ها كه بارها بيش از آنچه تصور مي كنيم درباره ي خودمان افشاگري مي كنند و سرانجام از طريق نشانگان افسردگي و بيماري رواني. فرويد اظهار مي كند كه مثال هاي مذكور به حضور فرايندهايي فراسوي انديشه ي آگاهانه اشاره مي كنند كه از گفتار و تجربه ي روزمره ي ما فوران و آن را مختل مي كند. فرويدي كه چنين مي گويد فرويدِ متون اوليه ي درباره ي زبان است: تفسير خواب ( 1991a [ 1900 ] )، آسيب شناسي رواني زندگي روزمره ( 1991b [ 1901 ] )، و لطيفه ها و ارتباطشان با ناخودآگاه ( 1991c[ 1905 ] ). لاكان در سمينار يازدهم با تعريف ناخودآگاه در چارچوب « اختلال »، « ناكامي » و « شكافتن » موضعي نزديك به متون ياد شده اتخاذ مي كند. ناخودآگاه خود را در مواقع ناكامي و تپق زني زبان آشكار مي كند. ناخودآگاه دقيقاً شكاف يا گسست در زنجيره ي نمادين است. پس لاكان به چه معنايي مي گويد كه ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد؟ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد
اين نظر كه ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد نظريه ي محوري لاكان و محتملاً نافذترين دستاورد او در روانكاوي و نيز مطالعات ادبي و فرهنگي است. فرويد ناخودآگاه را قلمروي فاقد نحو و دستورزبان توصيف كرد؛ قلمروي بدون زمانمندي يا تناقض. آيا اين در تناقض آشكار با نظر لاكان نيست؟ به نزد فرويد، همه ي حالات رواني يا ايده هستند ( بازنمايي ها ) يا ايده به علاوه ي تأثير ( انرژي ) و از اين لحاظ او ميان « واژه- صورت ها » (2) - محصول فرايند ثانوي تفكر آگاهانه - و « چيز- صورت ها » (3) - محصول فرايندهاي اوليه ي ناخودآگاه- فرق مي گذارد. انديشه فرويد حاوي ايده هاي بسيار پيچيده اي است و او هرگز منظور خود را از آن ها به وضوح شرح نداد. بسياري از منتقدان تفاوتگذاري فرويد ميان فرايندهاي اوليه و ثانويه را چنين تعبير كرده اند كه تفكر آگاهانه مربوط به زبان است در حالي كه ناخودآگاه مربوط به تصاوير و احساسات است. لاكان كاملاً مخالف اين نگرش است.از نظر لاكان، ناخودآگاه تحت تأثير قواعد دال است چرا كه زبان است كه تصاوير حسي را به ساختار ترجمه مي كند. ما ناخودآگاه را صرفاً از طريق سخن و زبان مي شناسيم؛ بنابراين گونه هاي مشابهي از روابط ميان عناصر ناخودآگاه، دال ها و ديگر اَشكال زبان وجود دارد. ناخودآگاه از طريق بيان روشن سوژه در نظام نمادين، ساخته مي شود. ناخودآگاه لاكاني ناخودآگاه فردي نيست، برخلاف مفهومي كه فرويد از ناخودآگاه مراد مي كند؛ حتي به مفهومي كه كارل گوستاو يونگ ( 1875-1961 ) در نظر دارد ناخودآگاهي جمعي هم نيست، كه انبار يا مخزن تصاوير اسطوره اي ( كهن الگوها ) و ميراث نژادي باشد. ناخودآگاه لاكاني اثر نظام نمادين ترافردي اي (4) بر سوژه است. از اين مفهوم سه رأيِ مرتبط بر مي آيد:
1.ناخودآگاه ماهيت زيستي ندارد بلكه چيزي است كه دلالت مي كند.
2.ناخودآگاه اثر - اصابت - نظام نمادين ترافردي بر سوژه است.
3.ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد.
از نظر فينك، ناخودآگاه لاكاني نه تنها ساختاري مشابه زبان دارد بلكه خودِ زبان است، تا آن جا زبان است كه ناخودآگاه را مي سازد. اين موضوع ما را درگير بازانديشي مفهوم زبان مي كند. به نزد لاكان، زبان صرفاً نطق كلامي يا متن نوشتاري نيست بلكه هرگونه نظام دلالي است كه بر مبناي روابط افتراقي استوار است. ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد به اين معني كه ناخودآگاه فرايندي دلالي است كه شامل كدگذاري و كدشكني يا رمزگذاري و رمزگشايي مي شود. ناخودآگاه در نظام نمادين در شكاف ميان دال و مدلول، از طريق لغزش مدلول در زير دال و ناكامي تثبيت معنا پا به عرصه ي وجود مي گذارد. خلاصه، ناخودآگاه چيزي است كه دلالت مي كند و بايد رمزگشايي شود.
لاكان در سمينار بيستم تمايز ميان كاربرد خودش از اصطلاح « زبان » و زبان شناسي را از طريق نوواژه ي Ia linguisterie صورت بندي مي كند. زبان شناسي مربوط به صورت سازي (5) زبان و دانش است. اما Ia linguisterie وجهي از زبان است كه زبان شناسي آن را از قلم مي اندازد. اين اصطلاح به لحظاتي در زبان اشاره مي كند كه معنا ناكام مي ماند و فرو مي ريزد؛ Ia linguisterie علمِ كلامي است كه ناكام مي ماند. فينك با ظرافت Ia linguisterie را به « شيطنت زبان » (6) ترجمه مي كند كه بر بازيگوشي ناخودآگاه تأكيد دارد و اين كه چگونه ناخودآگاه همواره جوياي به اشتباه افكندن سوژه و كلك زدن به تفكر آگاهانه است. ناخودآگاه به اين معنا و نه به معناي مورد نظر زبان شناسيِ صوري ساختاري شبيه زبان دارد. اكنون به تعريف سوم لاكان از ناخودآگاه - ناخودآگاه به عنوان كلام ديگري بزرگ - نظر كنيم.
ناخودآگاه كلام ديگري بزرگ است
فرويد ناخودآگاه را « صحنه ( اي ) ديگر » ناميد- قلمرو تغيير ناپذير ميل بشر. لاكان ناخودآگاه را به سادگي « كلام ديگري بزرگ » مي نامد ( 1977e [ 1960 ] ). او در اين جا تمايز قاطعي ميان ديگري كوچك و ديگري بزرگ مي گذارد. « ديگري كوچك » همواره دلالت بر ديگري هاي خيالي دارد. ما با آن ها به عنوان اگوهاي كامل، يكپارچه و منسجم برخورد مي كنيم و آن ها به عنوان بازتاب خودمان، حس موجودات كامل را در ما ايجاد مي كنند. اين ديگري همان ديگريِ مرحله ي آينه اي است كه نوزاد گمان مي برد ميلش را كاملاً ارضا مي كند. در عين حال نوزاد خود را ابژه ي منحصر به فرد ميل ديگري مي داند اما ديگري بزرگ ديگربودگي مطلقي است كه قابل تشبيه به سوبژكيتويته ي ما نيست. ديگري بزرگ نظام نمادين است؛ ديگري بزرگ زبان بيگانه اي است كه در آن زاده مي شويم و بايد آن را بياموزيم تا قادر به بيان كردن صريح ميل خود باشيم. ديگري بزرگ همچنين كلام و اميال اطرافيان ماست كه از طريق آن ميل خود را دروني و متوجه درون مي كنيم. آنچه روانكاوي به ما مي آموزد اين است كه اميال ما به طرز تفكيك ناپذيري مبتني بر اميال ديگران است. در وهله ي نخست، اين ها اميال والدين ماست، زيرا آن ها تمام اميدها و آرزوهايشان درباره ي زندگي پررونق و پربار را به كودك تازه متولد شده مي بندند، و همچنين به اين اعتبار كه آن ها تمام رؤياها و آرزوهاي برآورده نشده ي خود را در كودكانشان نيروگذاري مي كنند. اين اميال و آرزوهاي ناخودآگاه از طريق زبان - از طريق كلام يا گفتار - در ما جريان مي يابد و، بنابراين، ميل همواره از طريق زبان شكل مي گيرد و پي ريزي مي شود. ما تنها با استفاده از زبان قادر به بيان ميلمان هستيم و زبان را بايد از طريق ديگران بياموزيم. از نظر لاكان، همان طور كه ناخودآگاه بدون زبان وجود ندارد، از طريق زبان است كه ميل پا به عرصه ي وجود مي گذارد. بنابراين، ميل ناخودآگاه در رابطه با ديگري بزرگ - نظام نمادين- پديدار مي شود. ناخودآگاه تا آن جا كه ما ملزم به بيان ميلمان از طريق زبان و اميال ديگران هستيم، كلام ديگري بزرگ است. فينك مي نويسد: « مي توان گفت كه ناخودآگاه مملو از چنين اميال بيگانه اي است » ( 9:1995 ).سوژه ي روانكاوانه - سوژه ي ناخودآگاه - (7) تنها از طريق ديگران و در رابطه با ديگري بزرگ پا به عرصه ي وجود مي گذارد. لاكان توضيح مي دهد كه سوژه در مكان ( محمل ) (8) ديگري بزرگ پديدار مي شود. سوژه ي ناخودآگاه نيز مانند سوژه ي دكارتي با مسئله ي وجودش يا، به بيان دقيق تر، عدمش مواجه است. اما سوژه ي لاكاني، برخلاف سوژه ي دكارتي، از قطعيت خودآگاهي - مي انديشم، پس هستم، برخوردار نيست؛ سوژه ي ناخودآگاه لاكاني اساساً نه - چيز [ يا لا- شيء ] است؛ سوژه ي دچار فقداني كه هستي خود را از دست داده است. از نظر لاكان، سوژه همچنين به نوعي با ناخودآگاه و ميل هم ارز است و اين مفاهيم در نظريه ي لاكاني با هم ظاهر مي شوند. روانكاوي اين سؤال را مطرح مي كند كه چگونه ممكن است چيزي از هيچ پديد آيد. لاكان در دهه ي پنجاه اظهار كرد كه سوژه، اثر دال هاست و از طريق فرايندهاي استعاره و مجاز مرسل واقعيت مي يابد. او در سمينار يازدهم به جاي استعاره و مجاز مرسل از دو عمليات بيگانه شدگي و جداسازي استفاده كرد. دو عمليات مذكور فرايندي را توصيف مي كنند كه سوژه به واسطه ي آن خود را در ديگري بزرگ محقق مي كند.
بيگانه شدگي و جداسازي
سوژه از طريق فرايند بيگانه شدگي ابتدا خود را با دال همانند مي سازد يا يكي مي انگارد و پس از آن دال، سوژه را مشخص مي كند. لاكان در ده سال اول سمينارهايش دلمشغول سوژه ي نطق و زبان بود. او در دهه ي پنجاه دو مرحله بيگانه شدگي را توصيف كرد و اظهار داشت كه سوژه از دو جهت بيگانه مي شود. ابتدا از طريق خودبازشناسي ( غلط ) نوزاد در ديگري در مرحله ي آينه اي و سپس از طريق الحاق سوژه به امر نمادين و زبان. بيگانه شدگي پيامد اجتناب ناپذير شكل گيري اگو و اولين گام ضروري به سوي سوبژكتيويته است. از نظر لاكان، بيگانه شدگي برخلاف تلقي متداول در فلسفه يا نظريه ي سياسي - بيگانه شدگي به عنوان از خود بيگانگي كه اگر قرار است خود راستين پديدار شود بايد بر آن غلبه كرد- اجتناب ناپذير است و نمي توان آن را پشت سر نهاد. سوژه ي بيگانه شده سوژه ي دال است؛ اين سوژه را نظام نمادين و زبان مشخص مي كند، و سوژه بيگانه شده اساساً شكافته و تقسيم شده است. لاكان از اواسط دهه ي شصت به بعد ديگر از اين دو مرحله ي بيگانه شدگي سخن نگفت و به تشريح فرايند منفردي پرداخت كه تثبيت سوژه به دست دال را مشخص مي كند. از چشم انداز لاكاني، « بيگانه شدگي تقدير است » ( سولر، 49: 1995a ) - ما نمي توانيم از زبان بگريزيم و زبان ما را در موقعيتي مشخص در درون امر نمادين حك مي كند.پيشرفت لاكان در سمينار يازدهم طرح مفهوم « جداسازي » بود. جداسازي با ميل پيوند دارد و معرف فرايندي است كه در آن كودك خود را از مادر (9) تفكيك مي كند و ديگر صرفاً سوژه زبان نيست. از طريق مفهوم جداسازي متوجه مي شويم كه اين نقد مكرر از لاكان كه او همه چيز را به زبان فرو مي كاهد. بر خوانش ناقص سمينارهاي اوليه ي او استوار است. جداسازي در قلمرو ميل رخ مي دهد و « خواستِ بودني » (10) را از سوژه اقتضا مي كند، خواستِ بودني جدا از زنجيره ي دلالت. جداسازي همچنين متضمن « خواستِ دانستن » آن چيزي است كه خارج از ساختار، و فراسوي زبان و ديگري بزرگ است. اما ديگري بزرگ در اين مورد همان ديگري بزرگِ بيگانه شدگي نيست. قبلاً ملاحظه كرديم كه ديگري بزرگ متشكل از دال هاست، اما ديگري بزرگِ جداسازي پيش و بيش از هر چيز ديگري بزرگِ « دچار فقدان » است. در ادامه منظور لاكان را از اين مفهوم بررسي مي كنيم، اما ابتدا ببينيم منظور از ميل چيست.
لاكان با دقتِ بسيار ميان « نياز » و « ميل » فرق مي گذارد. نياز از جمله گرسنگي يا تشنگي ارضا شدني است. اما ميل با چيزي فراسوي نيازهاي اوليه ي بشر ارتباط دارد كه ارضاشدني نيست. از نظر لاكان، ميل مفهومي وسيع تر و انتزاعي تر از ليبيدو يا « خواست » نزد فرويد است؛ او در سمينار يازدهم به پيروي از اسپينوزا ميل را « ماهيت بشر » توصيف مي كند ( 275:[ 1973 ]1979 ). ميل در مركز هستي ما قرار دارد و به معناي دقيق كلمه اساساً رابطه اي با فقدان است؛ در واقع، ميل و فقدان به طور جدايي ناپذيري به يكديگر گره خورده اند. لاكان ميل را باقي مانده ي تفريق نياز از تقاضا تعريف مي كند:
بنابراين، ميل نه اشتياق به ارضا شدن است و نه تقاضاي عشق، بلكه باقي مانده ي تفريق اولي از دومي است، پديده ي از هم جدا شدن (Spaltung ) (11 ) آن دو.
( 287: [ 1958 ] 1977d )
ميل و ناخودآگاه از طريق بازشناسي فقداني بينادي پي ريزي مي شوند: غياب فالوس. بنابراين، ميل همواره تجلي چيزي است كه سوژه و ديگري بزرگ- نظام نمادين - فاقد آن است. سوژه از طريق ديگري بزرگ موقعيت خود را در نظام نمادين و اجتماعي تأمين مي كند. ديگري بزرگ اختيار [ يا قيمومت ] نمادين را به سوژه اعطا مي كند، چرا كه ميل سوژه از طريق ميل ديگري بزرگ است كه پي ريزي مي شود:
ميل خود كودك در تلاش او براي فراچنگ آوردن چيزي كه در ميل ديگري بزرگ اساساً رمز ناگشودني مي ماند - آنچه لاكان x، متغير يا ( به بيان بهتر ) ناشناخته مي نامد- پي ريزي مي شود؛ ميل ديگري بزرگ به عنوان علت ميل كودك عمل مي كند.
( فينك، 59 :1995 )
مشخصه ي اولين تجربه هاي نوزاد وابستگي تام به مادر (12) است، چرا كه او نيازهاي تغذيه، مراقبت و پرستاري نوزاد را برآورده مي سازد. در اين طرح نوزاد چنين خيالپردازي مي كند كه مادر مي تواند همه ي نيازها و اميال او را برآورد و، از آن جا كه او در مركز توجه است، گمان مي برد كه به همان اندازه ميل مادر را كاملاً ارضا مي كند. نوزاد به تدريج پي مي برد كه آن قدر كه او به مادر وابسته است مادر به او وابسته نيست و بخشي از ميل مادر متوجه جايي ديگر است. لاكان در مواجهه با اين تنگناي دشوار اظهار مي كند كه كودك مجموعه اي از پرسش ها را با خود در ميان مي نهد: او [ مادر ] از من چه مي خواهد؟ من براي او چيستم؟ او به چه چيزي ميل مي ورزد؟ نوزاد مجبور مي شود بپذيرد كه نه تنها خودش سوژه اي شكافته و دچار فقدان است بلكه مادر نيز سوژه اي ميل ورز است و بنابراين دچار فقدان است. مادر كامل نيست و تقاضاي عشق نوزاد به فراسوي ابژه هايي مي رود كه نيازهايش را بر مي آورند. از نظر لاكان، ميل را اين « فراسو » ي كاهش ناپذيرِ تقاضا مي سازد.
ديگري بزرگ هم مانند سوژه دچار فقدان است؛ ديگري بزرگ هم « خط خورده » است. چيزي اساساً دست نيافتني در ميل ديگري بزرگ براي سوژه باقي مي ماند. آنچه لاكان جداسازي مي نامد همين رويارويي با فقدان در ديگري بزرگ و « خواستِ بودن » است، كه چيزي بيش از فقداني صرف است. جداسازي شامل تلاقي يا همپوشاني دو فقدان است: فقدان در سوژه و در ديگري بزرگ. بر هم كنش اين دو فقدان ساختار سوژه را تعيين مي كند. بنابراين، جداسازي دقيقاً در لحظه اي رخ مي دهد كه سوژه اين پرسش را صورت بندي مي كند: « من در ميل ديگري بزرگ چيستم؟ » و بنابراين قادر است خود را از ميل ديگري بزرگ متمايز كند. اگر چه ميل ديگري بزرگ همواره از سوژه فراتر مي رود يا مي گريزد، اما چيزي باقي مي ماند كه سوژه مي تواند بازش يابد و، بنابراين، « خود را در هستي، به عنوان هستي ميل » ( فينك، 61: 1995 ) يا سوژه اي ميل ورز تداوم بخشد. اين باقي مانده، ابژه ي كوچك a است، ابژه- علت ميل.
سوژه ي لاكاني
بنابراين، دو جريان است كه سوژه ي لاكاني را مي سازد: اولي مربوط به فرايند بيگانه شدگي از طريق زبان است، و دومي مربوط به جداسازي ميل. اما لاكان لحظه ي دقيق ظاهر شدن سوژه را تعيين نمي كند، زيرا سوژه هرگز به معناي دقيق كلمه ظاهر نمي شود. سوژه در روانكاوي لاكاني ثبات و استمرار ندارد. لاكان همواره از سوژه به عنوان چيزي كه در حال رسيدن است يا تازه رسيده ياد مي كند؛ مانند هميشه بسيار زود يا بسيار دير. لحظه اي در زمان وجود ندارد كه سوژه سرانجام به شكل موجودي پايدار و كامل ظاهر شود. سوژه به جاي اين كه در لحظه ي خاصي از زمان ظاهر شود، تنها به طور گذرا از طريق فرايند پيوسته ي سوژه سازي (13) - بيگانه شدگي و جداسازي- ظاهر مي شود. پل ورهاگه فرايند مذكور را به خوبي خلاصه مي كند:سوژه، كه با معماي ميل ديگريِ بزرگ روبروست. مي كوشد اين ميل را به زبان بياورد و، بنابراين، با همانندسازي خود با دال هاي حوزه ي ديگريِ بزرگ خود را بسازد، اما در پر كردن شكاف ميان سوژه و ديگري بزرگ موفق نمي شود. از اين جا جنبشي پيوسته از دالي به دال ديگر در كار است و سوژه يك در ميان ظاهر مي شود و ناپديد مي شود.
( 168: 1998 )
موضوع حياتي در اين جا اين است كه سوژه موقعيت خود را درون نظام نمادين مسلم مي گيرد و، بنابراين، قادر به كنش است. ساختار، يگانه عامل تعيين كننده ي سوژه نيست. فرد براي سوژه شدن بايد موقعيتي در نسبت با ميل ديگري بزرگ اختيار كند. نوزاد بايد خود را از ميل ديگري بزرگ تفكيك كند. همين عنصر انتخاب است كه امكان تغيير را، فراسوي جبر گريزناپذير امر نمادين مهيا مي كند. لاكان اين موضوع را به مفهوم « پيشين آينده » (14) ربط مي دهد - گذشته ي آينده (15). سوژه به انتخابي دست مي زند كه آينده اش را معلوم خواهد كرد اما اين عمل به نحو تناقض آميزي مبتني بر نامتعين بودنِ ناخودآگاه و ميل است. به يك معنا، سوژه ميان « سوژه ي بودن » (16) و حوزه ي ديگري بزرگ، معلق است و مدام در حال نوسان يا محو شدن است، اما هرگز به طور واقعي حضور ندارد. اما اگر سوژه اثبات يا انسجام ندارد و صرفاً اثر زبان و كلام نيست، پس چيست؟ فراسوي زبان و امر نمادين چه چيزي وجود دارد كه سوژه را به چيزي بيش از سوژه ي دال بدل مي كند؟ پاسخ به اين پرسش كاملاً بنيادي در درك روانكاوانه ي رانه نهفته است. سوژه اي متمايز از رانه وجود ندارد.
رانه
نظريه ي فرويد درباره ي رانه (17) به طور گسترده در طول سير فكري اش بازنگري شده است. رانه يا، بنا به ترجمه ي رايج در انگليسي، غريزه، مفهومي است كه در مرز ميان بدني و رواني قرار دارد. رانه شامل ميزاني از انرژي و نماينده ي رواني آن است ( به خاطر بياوريد كه در بالا درباره ي بازنمايي هستنِ ناخودآگاه چه گفتيم ). ژان لاپلانش و سرژ لوكِلر رانه ي فرويدي را « نيروي ثابت طبيعت زيستي كه از منابع آلي سرچشمه مي گيرد و هدفش همواره ارضاي خود با از بين بردن وضعيت تنش است كه در منبع خود رانه فعال است » تعريف مي كنند ( 40: [ 1965 ] 1972 ). از نظر فرويد، رانه چهار مشخصه دارد: « فشار »، « هدف »، « موضوع » و « منبع » آن ( 118: [ 1915 ] 1984c ). منظور فرويد از فشار عامل محركه ي رانه است، يعني « مقدار نيرو يا اندازه ي تقاضاي كار كه رانه باز نمود آن است » ( 118: [ 1915 ] 1984c ). اعمال فشار وجه مشخصه ي همه ي رانه هاست و نشان دهنده ي ماهيت رانه است. هدف رانه تلاش براي ارضاي خود است و رانه با انتقال منبع تحريك به هدف خود دست مي يابد. موضوع رانه چيزي است كه رانه براي دستيابي به هدف به آن مي پيوندد. فرويد تعلق و پيوستگي بسيار نزديك رانه و موضوعش را « تثبيت » مي خواند. منبع رانه « فرايند بدني است كه در يك عضو يا بخشي از بدن رخ مي دهد و غريزه بازنمود محرك آن در حيات رواني است » ( 119: [ 1915 ] 1984c ). خلاصه، رانه درون بدن سرچشمه مي گيرد و جوياي ابراز شدن در روان به عنوان بازنمايي است. فرويد در درجه ي اول دلمشغول اهداف رانه ها و چگونگي تلاش آن ها براي ارضا شدن بود.در اين جا قصد نداريم جزئيات نظريه هاي مختلف فرويد درباره ي رانه را تشريح كنيم، اما شناختن تمايز ميان غريزه و رانه حائز اهميت است. غريزه معرف نيازي ارضاشدني است. قبلاً به مثال هاي معمول فرويد - گرسنگي و تشنگي - اشاره كردم. اين نيازها باعث تحريكي در بدن مي شوند كه ارضا شدني و خنثي شدني است. اما رانه ارضا شدني نيست و ويژگي آن مداومت فشاري است كه بر آگاهي اعمال مي كند. مدل رانه ي فرويدي ليبيدو-انرژي جنسي- يا، بنا به ترجمه ي معمول، « خواست » (18) يا « ميل » است. از نظر لاپلانش و لوكلر، تمايز بين نياز و ميل از آن جاست كه رانه در ساحت نياز گنجانده مي شود: « رانه در ساحت نياز كيفيتي شهواني وارد مي كند: ليبيدو جانشين نياز مي شود » ( 140: [ 1965 ]1972 ). ليبيدو نيروي محركه ي بنيادي بشر است؛ ليبيدو ميل ناخودآگاهي است كه اصل سازمان دهنده ي تفكر، كنش و روابط اجتماعي بشر است. فرويد در طول دوران فعاليت حرفه اي اش نظريه ي دوگانه انگارانه ي رانه را حفظ كرد. او در طرحي براي روان شناسي علمي ( 1954 [ 1895 ] ) ميان انرژي محدود و نامحدود قائل به تمايز شد. فرويد در سه رساله درباره ي نظريه ي جنسيت ( 1991b [ 1905 ] ) ليبيدو را از غرايز اگو، يا رانه صيانت نفس، تفكيك كرد. سرانجام هنگامي كه انتقادات همكارانش را مبني بر اين كه رانه ي صيانت نفس ماهيت جنسي هم دارد پذيرفت، آخرين نظريه ي اسطوره اي - شاعرانه ي عظيم خود را درباره ي اروس، اصل لذت، و تاناتوس، (19) رانه ي مرگ، در فراسوي اصل لذت ( 1984b [ 1920 ] ) صورت بندي كرد.
از نظر لاكان، مفهوم فرويدي رانه احتمالاً مهم ترين دستاورد بي نظير روانكاوي در حوزه ي روان شناسي بشري و فهم ما از سوبژكتيويته است. لاكان بر حفظ تمايز فرويدي ميان رانه و غريزه اصرار مي ورزد و در اثار اوليه اش مفهوم رانه به مفهوم ميل بسيار پيوسته است. بالاتر از همه، وجود اشتراك رانه با ميل اين است كه هر دو هيچ گاه به هدف خود دست نمي يابند. رانه همواره حول موضوعش مي چرخد، اما هرگز به آن دست نمي يابد و ارضا نمي شود. بنابراين، غايت رانه صرفاً حفظ جنبشي بي اختيار و مكرر است. درست مانند غايت ميل كه ميل ورزيدن است. با وجود اين، نظريه ي لاكان درباره ي رانه دو تفاوت بنيادي با نظريه ي فرويد دارد. فرويد معتقد است كه جنسيت يا ميل جنسي تركيبي از مجموعه ي رانه هاي جزئي است كه آن ها را تحت عنوان مراحل دهاني، مقعدي و قضيبي بر مي شمارد. مراحل مذكور پس از حل عقده ي اديپ، در قالب رانه ي تناسليِ كامل و منفردي تلفيق مي شوند. لاكان، برخلاف فرويد، معتقد است كه همه ي رانه ها جزئي هستند به اين معنا كه هرگز حلِ هماهنگِ يكپارچه ي واحد رانه ها در درون سوژه رخ نمي دهد. علاوه بر اين، رانه ي جزئي نمودگار بخشي از رانه اي يكپارچه نيست، بلكه نمودگار جانبداري رانه در باز توليد ميل جنسي است. لاكان نظريه ي فرويد درباره ي رانه را از جنبه ي مهم ديگري بسط داد. او معتقد بود كه حفظ دوگانه انگاري فرويد حائز اهميت است، و نبايد همه چيز را به نيروي محركه ي واحدي فروكاست، اما مفهوم فرويدي دو رانه ي مجزا، يعني اروس و تاناتوس، را رد كرد. از نظر لاكان، هر رانه اي ماهيت جنسي دارد و در عين حال هر رانه اي يك رانه ي مرگ است. اساساً تنها يك رانه - رانه ي مرگ- وجود دارد، و خواهيم ديد كه اين رانه بيش از پيش با امر واقعي و ژوئيسانس پيوند مي يابد. لاكان از سمينار يازدهم به بعد رانه و ژوئيسانس را در مقابل ميل قرار مي دهد و آن تكه ي كوچك امر واقعي - يا ژوئيسانس - را كه سوژه به آن دسترسي دارد ابژه ي كوچك a مي نامد. فهم ايده هاي مذكور بسيار دشوار است و براي كمك به شما در فهم بهتر آن ها بگذاريد با مرور خوانش لاكان از هملت شكسپير به مفهوم سوژه ي لاكاني در مناسبت با ميل ديگري بزرگ، نگاهي بيندازيم.
هملت و تراژدي ميل
هملت در كنار اديپ شهريار سوفوكل يك مأخذ ادبي محوري در روانكاوي بوده است. فرويد در تفسير خواب اولين نقد روانكاوانه ي متن ادبي را عرضه كرد هنگامي كه ميان اين دو نمايشنامه بر مبناي پيشروي دنيوي واپس زني در زندگي عاطفي بشر قائل به تمايز شد:در اديپ، فانتزي آرزومندانه ي كودك، كه شالوده ي اثر است، چنان فاش مي گردد و محقق مي شود كه گويي در رؤيايي است. در هملت فانتزي مذكور واپس زده مي ماند؛ و ما - مانند مورد روان نژندي - صرفاً از طريق پيامدهاي دست و پاگيرش از آن آگاه مي شويم. شگفت اين كه تأثير بي امان تراژدي جديدتر با اين واقعيت سازگار است كه مردم درباره ي شخصيت قهرمان كاملاً در غفلت باقي مانده اند.
( فرويد، 7-366: [ 1900 ] 1991a )
از نظر فرويد و بعداً ارنست جونز ( 1949 )، ترديد هملت در اقدام و ستاندن انتقام مرگ پدر خود، كه عمويش مسبب آن بوده است، با موضوع ميل اديپي واپس زده اي كه متوجه مادرش است قابل توجيه است. عموي هملت با كشتن پدر او و سپس ازدواج با مادرش، آرزوي ناخودآگاه هملت را محقق مي كند و، بنابراين، هملت به تلافي قادر به قتل او نيست. در مقابل، لاكان هملت را نمايشنامه اي درباره ي طرح هاي اديپي واپس زده نمي داند، بلكه نمايشي درباره ي سوبژكتيويته و ميل مي انگارد ( 1982 ). هملت تراژديِ ميل است، تراژدي مردي كه مير ميلش را گم كرده است چرا كه ميل او به نحو اجتناب ناپذيري با ميل ديگري بزرگ گره خورده است. اليزابت رايت مي نويسد كه لاكان هملت را « تمثيل ميل بازداشته و نيز تمثيل عمل سوگواري مي داند كه آن را آزاد مي كند » ( 77 :1999 ). فرويد در « ماتم و ماليخوليا » ( 1917 ) اظهار كرد كه كار سوگواري متضمن كناره گيري تدريجي ليبيدو از محبوبِ مرده است. فرايند مذكور به آهستگي رخ مي دهد و در اين حين، « حضور ابژه ي [ فرد ] ( 20 ) از دست رفته به لحاظ رواني تداوم مي يابد » ( 253: [ 1917 ] 1984d ) . و ميل سوژه بر ابژه ي از دست رفته تثبيت مي شود. هنگامي كه عمل سوگواري كامل مي شود، سوژه آزاد است تا ميلش را به هر سوي ديگري متوجه كند. از نظر لاكان، هملت قادر به سوگواري كامل به خاطر پدر مرده اش نيست چرا كه مادرش نابهنگام با عمويش ازدواج كرده و او را جايگزين پدر نمادين كرده است. بنابراين، مادر ابژه ي از دست رفته را با ابژه ي جديدي تعويض كرده است پيش از آن كه هملت بتواند ميل خود را متوقف و به سوي ديگري متوجه كند. ابژه ي از دست رفته ي اصلي فالوس است و، به رأي لاكان، هملت قادر به سوگواري به خاطر از دست دادن فالوس نيست كه جنبش ميل او را موجب خواهد شد. فرويد مي گويد در اين حالت سوگواري به ماليخوليا بدل مي شود. تفاوت مهم ميان سوگواري و ماليخوليا اين است كه در عملِ « سوگواري، جهان است كه ناچيز و تهي شده است؛ [ اما ] در ماليخوليا خود اگو چنين وضعي دارد » ( 254:[ 1917 ]1984d ). در ماليخوليا عمل سوگواري به طرزي خودشيفته وار متوجه خود فرد مي شود و سوژه اگوي خود را با ابژه ي از دست رفته همانند مي انگارد. بنابراين، ماليخوليا حاصل مسدود شدن فرايند طبيعي سوگواري و انجماد سوژه در زمان است.
لاكان خودشيفتگي را به نظام خيالي و گروه دو عضوي مادر / كودك پيوند مي دهد. از نظر لاكان، وضعيت دشوار هملت اين است كه چگونه خود را از تقاضاي مادر (21) جدا كند و ميل خودش را محقق سازد. بنابراين، لاكان ترديد رسواي هملت به اقدام و ستاندن انتقام مرگ پدرش را تجلي ميل ديگري بزرگ تعبير مي كند. هملت نمي تواند بين ميل خودش و ميل ديگري بزرگ دست به انتخاب بزند. بايد دقت كنيم كه ميل هملت به مادرش نيست كه او را مانع مي شود بلكه تثبيت او درون ميل مادرش او را به ترديد مي افكند. هملت به هيچ روي قادر نيست ميان ميل خودش و ميل مادرش فرق بگذارد. هملت ميل خودش را مشتبه و تحريف مي كند؛ او ميل خودش را چيزي كه در ارتباط با ديگري بزرگ ساخته مي شود نمي بيند بلكه آن را همان ديگري بزرگ مي داند.
سردرگمي مذكور در رابطه ي هملت با افليا نيز آشكار است. لاكان افليا را ابژه ي ميل تلقي مي كند - ابژه ي كوچك a يا ابژه -علتِ ميل هملت. هملت در آغاز نمايشنامه با افليا احساس بيگانگي مي كند. او از افليا، از ابژه ي محبوب، فاصله مي گيرد؛ اما با اين كار روابط خيالي ميان سوژه و ابژه را زايل مي كند. با انحلال مرز ميان سوژه و ابژه هملت قادر نيست سوبژكتيويته ي خود را محقق كند. كل هستي هملت با طرد ابژه ي ميل بر باد مي رود و او به طرز تناقض آميزي درون ميل ديگري بزرگ گرفتار مي آيد. افليا تنها زماني دوباره ابژه ي ميل او مي شود كه مرده باشد؛ به عبارتي، زماني كه بار ديگر دسترس ناپذير شود. از نظر لاكان، تراژدي هملت تراژدي سوژه اي است كه درون زمان ديگري بزرگ معلق است. هملت تا آخرين لحظه همواره يا زود هنگام عمل مي كند ( مثلاً در قتل پولونيوس ) يا دير هنگام ( مثلاً ناكامي در قتل كلاوديوس در كليسا يا در تأييد ميل خودش ). او درست در پايان نمايش، هنگامي كه به طرز مرگباري زخم خورده است، موقعيت خود را به عنوان سوژه مي پذيرد.
پي نوشت ها :
1.alienation & separation
2.word-presentations
3.thing-presentations
4.trans-individual
5.formalization
6.linguistricks
7.the subject of the unconscious
8.locus
9.( m ) Other: نويسنده مادر را اينگونه مي نويسد تا در عين حال به ديگري بزرگ اشاره كند. اين طرز نوشتار در فارسي مقدور نبود.-م.
10.want to be
11.واژه ي آلماني به معني شكاف و گسست.-م.
12.در اين بند، در تمام مورد واژه ي « مادر » به صورت ( m ) Other آمده است.-م.
13.subjectification
14.future anterior
15.او اين مفهوم را در اشاره به وضع گذراي سوژه به كار مي برد. « زماني كه برگردي، من از پيش خواهم رفت. اين جمله مي گويد كه يك لحظه ي خاص در آينده، چيزي از پيش اتفاق خواهد افتاد، بدون تعيين دقيق زمان ... . رويداد الف اتفاق مي افتد اما به ثمر نمي نشيند تا رويداد ب رخ دهد. رويداد الف به نحوي بازگشتي شكل مي گيرد... . در جمله ي « زماني كه برگردي، من از پيش خواهم رفت »، عزيمت من به نحوي بازگشتي از پيش تعين شده است. بدون بازگشتن تو چنين وضعي در كار نخواهد بود. دو لحظه ي قبل و بعد وجود دارد. دلالت كردن بر لحظه ي اول تابع آن چيزي است كه بعد رخ مي دهد. » -م.
( Bruce Fink, Lacanian Subject: Between Language and Jouissance, Princeton University Press, 1994, p.64. )
16.subject-to-be
17.drive
18.wish
19.Thanatos: خداي مرگ در اساطير يونان.-م.
20.افزوده ي نويسنده-م.
21.( m )Other
هومر، شون، (1390)؛ ژاك لاكان، ترجمه: محمدعلي جعفري، محمدابراهيم طاهائي، تهران، نشر ققنوس، چاپ دوم