مترجم: مسعود عليا
خودمحوري اخلاقي و روان شناختي
بنابراين، بايد راه هاي رسيدن به سعادت يا خوشي را بررسي كنيم؛ زيرا اگر از سعادت محظوظ باشيم، همه چيز خواهيم داشت، ولي اگر از آن بي نصيب باشيم، هر كاري را براي حصول آن انجام مي دهيم.-اپيكور
آيا بايد تنها خير خويش را بجوييم؟
آيا ممكن است مقتضاي اخلاق يا اخلاقي بودن هيچ چيز نباشد الا اين كه خير خويش را به حداكثر برسانيم؟ آن هايي كه به خودمحوري اخلاقي معتقدند چنين باوري دارند. به گفته ي ايشان، هر چيزي كه خير شخصي ما را به حداكثر برساند- و فقط همان چيز- درست است. تنها تكليفي كه بر دوش ماست اين است كه همواره عملي را برگزينيم كه به نحو احسن به اين مقصود ياري مي رساند. اگر بخواهيم اين ديدگاه را در قالب يك اصل بگنجانيم، آن اصل به شرح زير خواهد بود:خودمحوري اخلاقي: آدمي بايد همواره خير شخصي خود را در مقام غايتي به حداكثر برساند.
كسي كه به خودمحوري اعتقاد دارد تنها اين را نمي گويد كه او بايد خير خود را به حداكثر برساند. اين گفته صرفاً بيان اصلي شخصي است؛ نه [اصل] راهنمايي در اختيار ديگران مي گذارد و نه مبنايي براي ارزيابي اخلاقي كردار آن ها به دست مي دهد. بدين قرار اين اصل شخصي، اصلي اخلاقي نيست، و، بنابراين، مصداقي از خودمحوري است اما نه خودمحوري اخلاقي. البته قائلان به خودمحوري اخلاقي اين را هم نمي گويند كه فقط خودشان و ديگر اصحاب خودمحوري بايد خير خويش را به حداكثر برسانند. اين قول، اصلي است پردامنه تر اما در قياس با قول اول ربط بيش تري به فلسفه ي اخلاق ندارد.
اصحاب خودمحوري اخلاقي (يا به اختصار «اصحاب خودمحوري») معتقدند كه همه ي ما در مقام افراد بايد در هر كاري كه انجام مي دهيم خير خويش را (در مقام غايت، نه وسيله اي براي دست يافتن به چيزي ديگر) به حداكثر برسانيم. اين دعوي كلي علي الظاهر از حيث اخلاقي براي همگان الزام آور است.
در آغاز بايد برخي از بدفهمي هايي را كه ممكن است در مورد نظريه ي خودمحوري وجود داشته باشد متذكر شوم. يكي از آن ها اين است كه اصحاب خودمحوري، خودخواه يا خودپسندند. لزوماً اين طور نيست كه ايشان در قياس با ديگران خودبين تر باشند؛ آن ها لزوماً به موفقيت هاي خويش نمي نازند و اين كاميابي ها را به رخ نمي كشند، نيز لزوماً اين طور نيست كه از سر خودخواهي علايق، بهروزي يا رفاه ديگران را به چيزي نگيرند، يا اين كه به قيمت زير پا نهادن خير ديگران خير خويش را اعتلا بخشند. ممكن است آن ها داراي چنين صفاتي باشند، اما لزوماً اين طور نيست. پيدا شدن يا پيدا نشدن اين صفات در ايشان بستگي دارد به اين كه آيا آن ها عقيده دارند انجام دادن اين كارها بهترين وسيله براي به حداكثر رساندن خيرشان است يا نه (و اين كه آيا آن ها بايد در عمل اين كارها را انحام دهند يا نه، در گرو آن است كه آيا آن عقيده شان صحيح است يا خير). اگر ايشان عقيده ي مذكور را قرين صواب ندانند، ممكن است به منظور انجام دادن كارهايي براي ديگران و تلاش براي در نظر گرفتن اعتلاي خير آن ها از وقت و نيروي خويش مايه بگذارند- وقت و نيرويي كه حتي ممكن است بسيار فراوان باشد.
پس، به عبارت ديگر، اصحاب خودمحوري ممكن است سخت دلواپس مشكلات بي خانماني، گرسنگي جهاني يا محيط زيست باشند. حقيقتي است كه اگر آن ها دلواپس اين مسائل باشند، دليل اين دلواپسي (تا جايي كه آن ها در مقام طرفداران متعهد نظريه ي خودمحوري عمل مي كنند) بار ديگر اين است كه معتقدند پرداختن به اين مسائل، راه به حداكثر رساندن خير خودشان است. وانگهي، اگر ايشان در اين اعتقاد خويش بر حق باشند، اين گونه تلاش هايي كه از سر اعتنا و احترام به ديگران به كار مي بندند از حيث اخلاقي برايشان الزام آور است.
اين بدان معناست كه شما نمي توانيد بگوييد فلاني قائل به خودمحوري است يا نه مگر اين كه چيزي درباره ي عقايدش بدانيد. صرف مشاهده ي رفتار او كفايت نمي كند.
سرانجام اين كه نبايد تصور كرد كه لب لباب نظريه ي خودمحوري عملاً اين است كه بكوشيم تا در مجموع بيش ترين خير را به بار آوريم - چنان كه، از باب مثال، ممكن است وسوسه شويم، به پيروي از آدام اسميت، چنين تصور كنيم در صورتي كه بينديشيم هر شخصي كه پي جوي خير خويش است، گويي با نحوه ي عمل دستي نامرئي، به نحوي از انحا بيش ترين خير را به بار مي آورد. اگر اين طور بينديشيم، اصل اساسي ما به هيچ وجه خودمحوري اخلاقي نخواهد بود، بلكه چيزي نظير اصل سودنگري خواهد بود كه به موجب آن آدمي بايد بيش ترين خير را به حداكثر برساند. عمل كردن آدمي بر مبناي خودمحوري اخلاقي ممكن است بيش ترين خير را به بار آورد يا نياورد. اما اين موضوع در خودمحوري امري فرعي و اتفاقي است.
خودمحوري مي خواهد بگويد كه يگانه وظيفه ي بنياديني كه هر كدام از ما داريم اين است كه خير خويش را به حداكثر برسانيم. همين و بس. فارغ از اين كه آيا اين كار خير بيش تري به بار مي آورد يا نمي آورد.
با اين حال، حقيقتي است كه اگر همگان خودمحوري اخلاقي را بپذيرند و در عمل كردن به مقتضاي اين نظريه كامياب شوند، خير كثيري حاصل مي گردد. در واقع هر شخصي خير خويش را به حداكثر خواهد رساند، و كم و بيش مسلم است كه اين حالت جهان را بهتر خواهد كرد؛ حقيقت اين است كه شايد (اگر واقع بينانه نظر كنيم) تصور خيري بيش تر دشوار باشد.
گيريم كه اين طور باشد؛ مطابق با نظريه ي خودمحوري، هيچ كس مكلف نيست چنين خير بيش تري را به بار آورد (مگر آن كه اين كار به اقتضاي به حداكثر رساندن خير خويش صورت بگيرد)، و دستاورد نظريه ي خودمحوري صرفاً محصول فرعي مباركي است كه از درستكاري هر كسي حاصل مي آيد.
سه ايراد به خودمحوري اخلاقي
اما نظريه ي خودمحوري با مسائلي جدي روبروست:1. اول از همه اين كه ممكن است اين پرسش را مطرح كنيد كه چقدر احتمال دارد كه مردم، در صورت مراعات كردن اصلي چون خودمحوري اخلاقي، در انجام دادن آنچه اين اصل مقرر مي دارد موفق شوند چه بسا اين استدلال را بياوريد كه يكي از مشكلات عالم اين بوده است كه تا به حال كثيري از مردم سعي كرده اند بر مبناي چنين اصلي عمل كنند، و حاصل كارشان چيزي جز حرص و خودخواهي نبوده است.
اگر در اين ايراد فرض بر اين باشد كه خودمحوري اخلاقي ايجاب مي كند كه افراد آزمند و خودخواه باشند، در اين صورت ايراد مزبور بر يكي از بدفهمي هايي مبتني است كه چند سطر پيش آن ها را ملاحظه كرديم و مي توان بر اين اساس آن را ناديده گرفت؛ خودمحوري اخلاقي مستلزم اين معنا نيست، هرچند تضادي هم با آن ندارد. ولي اگر ايراد ياد شده تنها بر اين فرض مبتني باشد كه مردم گرايش دارند به اين كه خودمحوري اخلاقي را جانبدار چنين رفتاري تعبير كنند، و به همين دليل به شيوه اي عمل مي كنند كه ايراد مورد نظر به آن اشاره مي كند، در اين صورت اين ايراد در مقام عمل ايرادي جدي است. ايراد مزبور اين پرسش را بر مي انگيزد كه اگر مردم (از جمله آن هايي كه هم اكنون از سر نوع دوستي عمل مي كنند) متقاعد مي شدند كه بايد تنها خير خويش را به حداكثر برسانند، چگونه عمل مي كردند. ممكن است - ولي به هيچ وجه مسلم نيست - كه آن ها آن طور كه اين ايراد اشاره دارد عمل كنند. اما اين قول را بايد به ثبوت رساند، نه اين كه صرفاً آن را دستاويزي عليه قائلان به خودمحوري قرار داد.
در هر حال، ممكن است اصحاب خودمحوري در جواب بگويند اين واقعيت كه بسياري از مردم ممكن است خودمحوري اخلاقي را بد تعبير كنند، و بر اين اساس اين اصطلاح را به شكلي نادرست به كار برند، ديدگاه خودمحوري را بي اعتبار نمي كند. از همه چيز كه بگذريم، مقصود اصحاب خودمحوري بيان اصل صحيح اخلاق است، نه اين كه تضمين كنند اين اصل مورد بدفهمي قرار نخواهد گرفت - كاري كه از اختيار آن ها خارج است. البته اگر اين اصل در معرض سوء تعبير قرار بگيرد، ممكن است پيامدهاي ناگواري داشته باشد؛ [اما] اين حرف در مورد هر اصل اخلاقي، يا اساساً هر نظريه ي اخلاق، به يكسان صادق است.
2. اما ايراد ديگري در اين باره وجود دارد كه از اعتبار بيش تري برخوردار است. خودمحوري ديدگاهي نتيجه گراست. اين ديدگاه توصيه مي كند كه ارزش را (براي خودمان) در نتايج اعمالمان به حداكثر برسانيم. اين قول حكايت از آن دارد كه قضاوت صحيح در مورد اين كه چه چيزي درست است حتي در وضعيتي منفرد مستلزم پيشگويي صحيح در اين باره است كه از هر فعلي كه در آن موقعيت مي توانيد انجام دهيد چه نتايجي به بار خواهد آمد. لازمه ي اين پيشگويي هم آن است كه بتوانيد به درستي ارزيابي كنيد كهآن نتايج در بلند مدت بر خير شما چه اثري خواهد گذاشت. موضوع مورد علاقه ي نظريه ي خود محوري صرفاً خير شما طي فردا يا هفته ي بعد يا سال بعد نيست، بلكه اين نظريه با خير شما در سرتاسر عمرتان سرو كار دارد (و به همين دليل است كه ديدگاه خودمحوري اخلاقي را غالباً دورانديشي مي خوانند). ولي پيشگويي قاطعانه ي نتايج اعمال- حتي نتايج يك عمل- در سرتاسر چنين دوره ي زماني بلندي، خلاف ممكنات است. در واقع قرائني درخور توجه وجود دارد كه نشان مي دهد افراد پيوسته درباره ي اين كه چه چيزي به سود آن هاست اشتباه مي كنند؛ دست كم كثيري از آن ها به دست خويش موجبات بدبختي خودشان را فراهم مي آورند، حتي وقتي كه سعي كرده اند آنچه را در بردارنده ي خير آن هاست انجام دهند و قرائني در دست داشته اند در اين باره كه آن خير چيست. بدين قرار حتي اگر مردم خودمحوري اخلاقي را به درستي تعبير كنند، حدود و ثغوري كه معرفت ما را در ميان گرفته است شايد در عمل كاربرد صحيح آن را ناممكن سازد.
3. ايراد سوم از اين هم جدي تر است. حتي اگر فرض را بر اين بگذاريم كه مردم خودمحوري اخلاقي را درست تعبير مي كنند و درست به كار مي برند، باز هم ممكن است در واقع امر براي همگان مقدور نباشد كه بر وفق توصيه ي خودمحوري اخلاقي عمل كنند. ببينيم چرا مي توان اين فكر را در سر پخت.
نظريه ي خودمحوري مي گويد هر كسي بايد خير خويش را به حداكثر برساند. اگر من پاي بند خودمحوري باشم؛ تنها قائل به اين نيستم كه بايد خيرم را به منتها درجه گسترش دهم، بلكه به اين نيز قائلم كه شما نيز بايد خير خود را به منتها درجه گسترش دهيد. و دور نيست كه گاهي خير شما با خير من مغايرت داشته باشد (پيگيري خير شما مانع پيگيري خير من شود). همان طور كه ديدرو بي هيچ پرده پوشي مي گويد، «اگر سعادت من اقتضا كند كه خودم را از شر همه ي موجوداتي كه سد راه اميال من مي شوند خلاص كنم، آن گاه هر فرد ديگري بايد بتواند خود را از شر وجود من در صورتي كه سد راه وجود او گردد خلاص گرداند.»(1) اگر اين طور باشد، من با پاي بندي به نظريه ي خودمحوري ملتزم مي شوم كه خير خودم را به حداكثر برسانم و در عين حال اين واقعيت را كه گاهي رفتار شما به انحايي است كه به خير من آسيب مي رساند بپذيرم يا به آن تن بدهم.
اين امر در اوضاع و احوالي كه پاي اعتماد در ميان است پيامدهاي آشكاري دارد. طبعاً احتمال مي دهيد كه فروشنده ي ماشين هاي دست دوم درباره ي محاسن ماشين بد تركيب و فرسوده اي كه مي كوشد شما را به خريدن آن ترغيب كند اغراق آميز سخن بگويد؛ يعني آن كاري را انجام دهد كه عقيده دارد به سود اوست. اما اگر براي مشاوره نزد وكيل (يا پزشكي) برويد، مايليد و انتظار داريد كه او چيزي به شما بگويد كه به سودتان است. ولي اگر او پاي بند خودمحوري اخلاقي باشد، تنها وظيفه اش اين خواهد بود كه چيزي را به شما بگويد كه به نفع خود اوست. ممكن است نفع او با نفع شما يكسان باشد، اما خلاف آن نيز امكان دارد، و اگر نفع او با نفع شما فرق داشته باشد، لاجرم شما را فريب خواهد داد. همين طور اگر شما رازي را با دوستي در ميان بگذاريد و از او بخواهيد كه آن را فاش نكند، بر طبق خودمحوري اخلاقي، دوست شما كاملاً حق دارد كه اگر ببيند افشاي آن راز خيرش را به حداكثر مي رساند اين كار را انجام دهد.
حتي در مواردي هم كه شما خواهان مشاوره يا افشاي اسرار نيستيد اين مشكل اساسي وجود دارد. از باب مثال، فرض كنيد كه شما آبستنيد و نمي خواهيد بچه دار شويد اما همسري داريد كه با او متاركه كرده ايد و او بچه مي خواهد. باز هم فرض كنيد كه با عنايت به سلامت شما، يا برنامه هاي شغليتان، يا صرفاً با توجه به پسندهاي شما، خيرتان از رهگذر بچه دار شدن در اين هنگام به حداكثر نرسد، حتي اگر شوهر شما مسئوليت فرزندتان را از بدو تولد به عهده بگيرد و او را بزرگ كند. اگر بخواهيد خودمحوري اخلاقي را به كار بنديد، به نظر مي رسد كه بايد سقط جنين كنيد. اما اگر پاي بند خودمحوري اخلاقي باشيد، ملتزميد به اين كه تكليف همسرتان را مبني بر به حداكثر رساندن خيرش تأييد كنيد، تكليفي كه (باز هم بنا به فرض) با خودداري شما از سقط جنين جامه ي عمل مي پوشد. به عبارت ديگر، خير شما با خير او در تضاد است. وقتي مي گوييد هر كسي بايد خير خويش را به حداكثر برساند، لازمه ي حرفتان اين است كه درست همان طور كه شما بايد سقط جنين كنيد (وسيله ي به حداكثر رساندن خيرتان)، همسرتان هم بايد از اين كار شما جلوگيري كند (وسيله ي به حداكثر رساندن خير او).(2)
البته ممكن است نپذيريد كه هرگز دو نفر پيدا شوند كه خيرهايشان به اين شكل با هم در تعارض قرار گيرند، و مدعي شويد كه اگر خير هر كدام از طرفين را بهتر دريابيم، تعارض هاي ظاهري رنگ مي بازد. ممكن است بگوييد آنچه به راستي خير كسي است امكان ندارد با خير شخص ديگري تعارض داشته باشد. بدين قرار وقتي حكم مي كنيد كه بچه داشتن در بردارنده ي خير شماست، دست كم يكي از شما دو نفر بايد در اشتباه باشيد؛ روشن است كه شما نمي توانيد هم سقط جنين كنيد هم نكنيد.
اما اين فرض، يعني فرض سازگاري ميان خيرهاي مردمان، ترديدانگيز به نظر مي رسد (دست كم، اگر فرضياتي را كه در باره ي جهان آخرت وجود دارد از دور خارج كنيم - جهاني كه در آن هر چيزي براي خير ديگران در كار است.)
مردم پيوسته براي رسيدن به چيزهايي كه به زعمشان خير آن هاست با هم رقابت مي كنند چه در عشق، چه در ورزش، چه در مدارج تحصيلي، و چه در كسب و كار («رنج شكست»- اصطلاحي كه در مورد شكست در ورزش به كار مي رود -تنها اندكي در باره ي اين رقابت مبالغه مي كند). آن ها دست كم در پاره اي مواقع حق دارند بگويند كه آنچه حقيقتاً در بردارنده ي خير آن هاست در تعارض با چيزي است كه متضمن خير ديگران است.(3) و اگر هم تصور شود كه وقوع اين حالت در جريان عادي امور محل بحث است، به طور قطع گاهي در اوضاع و احوال فوق العاده حادث مي شود- مثلاً در شرايطي كه شما و شخص ديگري در كوهستاني سرگردان شده ايد و مقدار غذايي كه به همراه داريد تنها براي زنده ماندن يكي از شما دو نفر در طول يك هفته اي كه به رسيدن گروه نجات مانده است كفايت مي كند.
ماهيت تناقض آميز خودمحوري اخلاقي
اگر اين حرف درست باشد، و آنچه حقيقتاً خير عده اي از مردم است گاهي اوقات با آنچه حقيقتاً خير عده اي ديگر است تعارض داشته باشد، در اين صورت با واپسين اشكال نظريه ي خودمحوري مواجه مي شويم. اين اشكال از نتايج گريزناپذير نظريه ي خودمحوري براي داوري در باره ي كردار ديگران در اوضاع و احوالي كه چنين تعارضي روي مي دهد ناشي مي شود.فرض كنيد در مثال مربوط به سقط جنين شما به درستي حكم كنيد كه بايد به اين عمل دست بزنيد. در مورد كردار شوهرتان چه قضاوتي خواهيد كرد؟ اگر او نيز در اعتقادش مبني بر اين كه داشتن فرزند (كه مستلزم خودداري شما از سقط جنين است) خير او را به حداكثر مي رساند بر حق باشد، در اين صورت او هم دارد كاري را انجام مي دهد كه از نظر اخلاقي بايسته است. و اگر شما در خودمحوري ثابت قدم باشيد، ناچاريد به اين امر اذعان كنيد. و اين يعني قول به اين كه هر دو رفتار ناسازگار الزام آور است.
با اين حال، اين سخن دال بر آن نيست كه نظريه ي خودمحوري نسبي نگرانه است يعني لازمه اش اين است كه عملي در آن واحد هم درست باشد هم نادرست. عمل شما و عمل همسر شما هيچ كدام هم درست و هم نادرست نيست. بلكه هر دوي اين اعمال درست است. و اگر يكي از شما به نحو ديگري قضاوت كند، او در اشتباه است. اين واقعيت كه عمل شما درست است و همسرتان سعي دارد شما را از انجام دادن آن باز دارد، موجب نمي شود كه عمل او نادرست باشد، و نيز اين واقعيت كه عمل او درست است و شما سعي داريد او را از انجام دادن آن باز داريد باعث نمي شود كه عمل شما نادرست باشد (آنچه جاي تعجب دارد، ولي متناقض نيست، اين است كه هر كدام از شما مخالف با عملي هستيد كه ناگزيريد به درستي آن اذعان كنيد و احتمالاً در صدديد كه از آن جلوگيري كنيد. و به نظر مي رسد كه اين از آن جا ناشي مي شود كه فرد قائل به خودمحوري به طور كلي نمي تواند بي آنكه گرفتار تناقض شود كردار اخلاقي را ترويج كند).
اما اين مطلب در خصوص پاي بندي شخص به خودمحوري گوياي چه چيز است؟ در اين جاست كه پارادوكس يا تناقض پديدار مي شود.
پذيرش خودمحوري اخلاقي انجام دادن كاري است. اين كار عملي است در كنار ساير اعمالي كه در زندگي از آدمي سر مي زند. به اين عنوان، اين عمل يا درست است يا نادرست. اما اگر خودمحوري، اصل درست اخلاق باشد (و اگر در مورد هر عملي، از جمله عمل پذيرش خود خودمحوري وارد باشد)، در اين صورت شما بايد آن را بپذيريد اگر و تنها اگر انجام دادن اين كار خير شما را به حداكثر برساند. اما اگر پذيرش خودمحوري و تبعيت از آن شما را در آستانه ي كشاكش با ديگراني قرار دهد كه به اندازه ي شما پاي بندند به اين كه خير خودشان را به حداكثر برسانند، اين پذيرش و تبعيت ممكن است خير شما را به حداكثر نرساند. اگر وقتي كه با يك چنين شخصي روياروي مي شويد دست از مقاومت بكشيد، چه بسا با اين استدلال (صحيح) كه هر يك از شما به يك اندازه بر حق است، در اين حالت خير خويش را به حداكثر نمي رسانيد، و بنابراين كردارتان نادرست است (البته همين مطلب در مورد طرف مقابل هم صدق مي كند). اما اگر تسليم نشويد، چه بسا با اين استدلال (غلط) كه شما برحقيد و آن ديگري در اشتباه است، در اين صورت در چارچوب اخلاق راهي براي حل و فصل مناقشه ي شما پيدا نمي شود، و هر دوي شما ناگزيريد (به معناي حقيقي يا مجازي) كار را با دعوا فيصله دهيد. يا شما بر طرف مقابل چيره مي شويد (كه در اين حالت خير شما به حداكثر مي رسد ولي خير ديگري به حداكثر نخواهد رسيد) يا ديگري بر شما فائق مي آيد (كه در اين حالت خير او به حداكثر مي رسد، ولي خير شما به حداكثر نخواهد رسيد). در هر دو حال، هر گاه كسي خودمحوري اخلاقي را بپذيرد و به آن اقتدا كند، عده اي نخواهند توانست در فرجام كار، خير خويش را به حداكثر برسانند.(4)
اين تعارض گوياي آن است كه حتي اگر خودمحوري اخلاقي فرضاً اصل صحيح (يا صادق يا معتبر) اخلاق باشد، امكان ندارد كه صحه نهادن همگان بر آن اخلاقاً درست باشد. و حتي مي توان تصور كرد كه هر كس كه آن را بپذيرد و بكوشد از آن پيروي كند خطا كرده است. [البته] تنها در صورتي كه سامان جهان به گونه اي باشد كه عملاً همه ي آدميان با تعارض هايي از آن نوع كه وصفش آمد مواجه شوند - چنان كه مسلماً اگر همگان خودمحور مي بودند، چنين وضع و حالي مصداق مي داشت. خواه اين مسئله را شكستي چاره ناپذير براي خودمحوري اخلاقي به شمار آوريم خواه نياوريم، مسئله ي ياد شده اين ديدگاه را به شدت تناقض آميز مي كند.
خودمحوري روان شناختي در انگيزش آدمي
با اين همه، ممكن است عده اي بگويند كه خودمحوري يگانه اصل معقول اخلاق است زيرا سرشت ما انسان ها طوري قوام يافته كه نمي توانيم طبق اصل ديگري رفتار كنيم. به زعم آن ها، انگيزه هاي ما يكسره خودمحورانه است.اين ديدگاه مبين خودمحوري روان شناختي (5) است، قول به اين كه همه ي ما در هر كاري با انگيزه ي خودمحورانه عمل مي كنيم. حتي وقتي كارهايي را به خاطر ديگران انجام مي دهيم، باز هم اين انگيزه در كار است كه به پيشبرد خير خودمان كمك كنيم. از باب مثال، قطعه ي زير گوياي اين طرز فكر است:
براي ناظران، نوع دوستي، دليل بديهي مشاركت دانش آموزان در خدمات اجتماعي به نظر مي رسد -اما اغلب دانش آموزان اين نظر را نمي پذيرند. اكثر آن ها وقتي درباره ي انگيزه ي خدمات خويش حرف مي زنند، عباراتي نظير « رضايت خاطر » و « عزت نفس » را بر زبان مي آورند، و به شدت احساس مي كنند كه با انجام دادن اين خدمات بيش از آن كه از دست بدهند به دست مي آورند. اغلب آن ها موافقند با دانش آموز دختري كه اخيراً مي گفت رضايت خاطري كه از كمك كردن به مردم احساس مي كند « خودخواهانه ترين دليل [است] ... هيچ وقت كسي از من نپرسيده كه اين جا در حلبي آبادها چه مي كنم، اما اگر زماني كسي اين سؤال را از من كند، جوابش را مي دانم -من به اين جا آمده ام تا به خودم كمك كنم. كمك كردن به مردم كاري است كه مرا خوشحال مي كند.»(6)
اگر چه دانش آموزي كه در اين قطعه از او ياد شده است تا آن جا پيش نمي رود كه بگويد همه ي اعمال ما متأثر از اين انگيزه است، فيلسوفاني نظير اپيكور و هابز، و برخي از مردمان معمولي، حرفشان همين است.
خودمحوري روان شناختي، برخلاف خودمحوري اخلاقي، به خودي خود موضعي اخلاقي نيست. اين ديدگاه با انگيزه ي ما سر و كار دارد، نه با اين موضوع كه چطور بايد رفتار كنيم. اما، همانند خودمحوري اخلاقي، لزوماً بر آن نيست كه مردم خير ديگران را به چيزي نگيرند و به آن اعتنا نكنند. اين كه آن ها چنين مي كنند يا نه، بستگي به عقايدشان دارد، همان طور كه در مورد خودمحوري اخلاقي نيز وضع بر همين منوال است. اگر باور داشته باشيد كه ملاحظه كاري و ياري رساندن به ديگران بهترين راه براي پيشبرد خير شماست (مثل دانش آموزي كه ذكرش رفت) اين كارها را انجام خواهيد داد.
براي اين كه دريابيم آيا مردم با انگيزه ي خودمحوري عمل مي كنند يا نه، لازم است بدانيم كه علت كارهاي آن ها چيست. و از آن جايي كه خودمحوري روان شناختي نظريه اي است در باب انگيزه هاي آدمي، براي اين كه بدانيم صحيح است يا نه، ضروري است دريابيم كه چرا جميع مردم (دست كم وقتي از سر اختيار عمل مي كنند) به اين يا آن شكل رفتار مي كنند. بنابراين، بياييم به جاي اين كه خودمحوري روان شناختي را نگرشي قلمداد كنيم داير بر اين كه همه ي ما خودخواهيم، آن را ديدگاهي به شمار آوريم كه مي گويد كردار ما همواره متأثر از يك انگيزه است و آن انگيزه چيزي نيست الا حب ذات.(7) در اين جا اين نگرش را در قالب يك اصل بيان مي كنيم:
خودمحوري روان شناختي: يگانه انگيزه اي كه بر جميع كردارهاي اختياري آدمي حكمرواست حب ذات است.
بدين قرار حب ذات عبارت است از تمناي به حداكثر رساندن خير شخصي خودمان، خيري كه يگانه غايت همه ي اعمال ماست. اصحاب نظريه ي خودمحوري غالباً اين خير را سعادت مي دانند، ولي ممتنع نيست كه كسي آن را چيز ديگري بداند. ممكن است شخصي مانند نيچه پيدا شود كه بگويد خير آدمي عبارت است از به فعل در آوردن قابليت هاي خويشتن كه مي توان آن را در قالب فعاليت خلاقانه يا فكري تصور كرد- چيزي كه مستلزم سعادت نيست.
نقدي بر خودمحوري روان شناختي
و اما اين واقعيت كه نمي توانيم صرفاً از روي رفتار افراد انگيزه ي آن ها را تشخيص دهيم گوياي آن است كه قادر نيستيم با مشاهده ي صرف بگوييم كه آيا نظريه ي خودمحوري اخلاقي صائب است يا خير. بدين قرار نمي توانيم صرفاً با اثبات صدق گزاره ي زير اين نگرش را مردود بشماريم:1. ما گاهي اوقات برخلاف خير خويش عمل مي كنيم.
در صدق اين گزاره جاي هيچ چون و چرايي نيست. اما قائلان به خودمحوري روان شناختي به درستي خاطر نشان مي كنند كه دلايل حاضر و آماده اي در تأييد درستي اين نگرش وجود دارد كه مستلزم فرض اين مطلب نيست كه انگيزه ي مردم در اعمالشان چيزي جز حب ذات است.
مثلا، اغلب، مردم درباره ي اين كه خير آن ها در چه كاري است باورهاي نادرست دارند. بدون شك كساني كه براي اولين بار سراغ مواد مخدر مي روند تصور مي كنند كه مي توانند مواد مصرف كنند، نشئه مي شوند و در عين حال خود را از اعتياد مصون دارند. اغلب آن ها اشتباه مي كنند. اما اين امر، و نيز اين واقعيت كه هزاران نفر دچار اعتيادند، ثابت نمي كند كه انگيزه ي آن ها در روي آوردن به مواد مخدر افزايش خيرشان نبوده است.
با اين حال، اگر بتوانيم صدق گزاره ي زير را به اثبات برسانيم، شايد به ابطال خودمحوري روان شناختي قدمي نزديك تر شويم:
2. ما گاهي اوقات آگاهانه برخلاف خير خويش عمل مي كنيم.
اما حتي اثبات اين گزاره نيز كفايت نمي كند. درست است كه مردم گاهي اعمالي را در پيش مي گيرند كه خلاف خير آن هاست، اما اين كار را از سر اين اعتقاد انجام مي دهند كه در پيش گرفتن آن اعمال با در نظر گرفتن تمام جوانب يا در نهايت خير آن ها را در بر دارد. در پيش گرفتن اعمالي كه در كوتاه مدت خير ما را كاهش مي دهد (مثلاً، از طريق ايجاد درد يا ناراحتي هنگامي كه سراغ دندان پزشك مي رويم) به منظور به حداكثر رساندن خير ما در بلند مدت (از رهگذر تضمين سلامت جسم) با عقل سليم كاملاً سازگار است. بدين قرار، ابطال خودمحوري روان شناختي به اين طريق مستلزم به ثبوت رساندن گزاره اي است نظير اين گزاره:
3. ما گاهي اوقات، با در نظر گرفتن همه ي جوانب، آگاهانه برخلاف خير خويش عمل مي كنيم.
با فرض اين كه ما نمي توانيم هم از سر حب ذات عمل كنيم و هم در عين حال بدانيم كه عمل ما برخلاف خير ماست (و الي آخر)، به ثبوت رساندن گزاره ي 3 براي رد خودمحوري روان شناختي كفايت خواهد كرد. پس، با اين كار خودمحوري روان شناختي باطل مي شود.
اما آيا براي اين كه نشان دهيم خودمحوري روان شناختي نادرست است لزومي دارد كه گزاره ي 3 را ثابت كنيم؟ به هيچ وجه. اين فرض اغوا كننده است كه اگر هرگز از سرِ خيرخواهي - يعني از سرِ تمايل به رساندن خير به ديگران به خاطر خودشان - عمل نكنيم، اعمال ما لزوماً از سر حب ذات خواهد بود. اما واقعيت چيز ديگري است. حتي اگر هيچ گاه از روي خيرخواهي عمل نكنيم، ممكن است گاهي از سر بدخواهي (تمايل به آسيب رساندن به ديگران به خاطر آسيب رساندن به آن ها) دست به عمل بزنيم. در سر پختن فكر آسيب رساندن به ديگران، دنبال كردن هدفي است به همان اندازه متفاوت با هدف پيشبرد خير آن ها كه با هدف پيشبرد خير خودمان.
بنابراين، حتي اگر در باب طبيعت بشري نگرشي بدبينانه داشته باشيم، و تصور كنيم كه انسان ها گاهي اوقات از سر بدخواهي و بدطينتي به ديگران آسيب مي رسانند (و تمام آنچه لازم است اين است كه آن ها گاهي اوقات اين طور رفتار مي كنند)، دليل كافي براي ابطال خودمحوري روان شناختي در دست داريم. و اين دليل به اندازه ي دليل اثبات اين كه مردم گاهي اوقات از سرِ نوع دوستي عمل مي كنند محكم است.
به اين ترتيب، اثبات گزاره ي 3 با آن كه براي ابطال خودمحوري روان شناختي كافي است، لازم نيست. آنچه لازم است اين است كه مدعاي حداقلي تر زير را به اثبات برسانيم:
4. ما گاهي اوقات آگاهانه به نحوي عمل مي كنيم كه، با در نظر گرفتن همه ي جوانب، در پي پيشبرد خير خودمان نيستيم.
آيا هرگز اين طور عمل مي كنيم؟ علي الظاهر بله. بدون شك ما در توصيف كردار از انگيزه هايي نظير حرص و آز، حسادت، رشك، انتقام، عشق، محبت، رحم، دلسوزي و امثال آن سخن به ميان مي آوريم. و در محاكمات جنايي توجه فراواني به اين امر مبذول مي شود كه انگيزه ي جنايت ها را اثبات كنند. اگر در امور بشري همواره فقط يك انگيزه دخيل مي بود، اين توجهات به هيچ وجه معنايي نمي داشت.
استدلال باتلر
جوزف باتلر، اسقف كليساي انگلستان (1692-1752)، در قرن هجدهم با اين مسائل دست و پنجه نرم كرد. با اين كه او خودمحوري اخلاقي را نمي پذيرفت، اذعان داشت كه حب ذات يكي از چند اصلي است كه با طبيعت بشر سرشته است، و حق آن را در تعيين كردار ما ادا كرد. باتلر در جايي مي گويد:با اين كه در واقع امر، فضيلت يا شرافت اخلاقي دلبستگي به آن چيزي است كه درست و خير است و پي جويي آن است، بياييم بپذيريم كه وقتي با خونسردي به قضاوت مي نشينيم، تا وقتي متقاعد نشويم كه اين يا آن عمل در جهت سعادت ماست، يا دست كم در خلاف جهت آن نيست، نمي توانيم آن را براي خودمان توجيه كنيم.(8)
در نظر اول، ممكن است تصور كنيم كه باتلر با اين حرف درستي خودمحوري اخلاقي را پذيرفته است، اما واقعيت اين است كه باتلر به كذب بودن گزاره ي 3 اذعان مي كند ولي با اين حال به صدق گزاره ي 4 باور دارد. او تصديق مي كند كه ما هيچ گاه آگاهانه برخلاف خير خودمان عمل نمي كنيم، اما اعتقاد ندارد كه بر اين اساس، انگيزه ي ما در همه حال ميل به پيشبرد خير خودمان است. باتلر مي گويد وقتي عملي را كه برخلاف خير ما نيست مي پذيريم، ممكن است پاي انگيزه هاي ديگري به ميان بيايد. و از اين لازم مي آيد كه انگيزه هاي ديگري علاوه بر حب ذات وجود داشته باشد؛ بنابراين، خودمحوري روان شناختي نادرست است.
شايد قانع كننده ترين عاملي كه باعث مي شود افراد به خودمحوري روان شناختي گرايش پيدا كنند، همان باشد كه دانش آموز نقل قول پيشين بر زبان آورده است: اين كه ما بشخصه از كمك كردن به ديگران و خير رساندن به آن ها احساس لذت يا رضايت خاطر مي كنيم. اگر فرض را بر اين بگذاريم كه لذت به حصول خير ما كمك مي كند، ممكن است اين طور به نظر برسد كه وقتي علي الظاهر از سر نوع دوستي عمل مي كنيم عملاً در پي خير خودمان هستيم.
با اين حال، منطقاً اين نتيجه حاصل نمي شود. همان طور كه باتلر مي گويد، اين واقعيت كه ما از برخي اعمال لذت يا رضايت خاطر حاصل مي كنيم تنها نشان از آن دارد كه در به دست آوردن موضوع يا متعلق ميلي كامياب شده ايم.
مثلاً، اگر تشنه باشيم، موضوع ميل ما آب است. لذتي كه از نوشيدني آب به ما دست مي دهد از اين واقعيت ناشي مي شود كه ما به آن ميل داشتيم؛ اگر ميلي به آب نداشتيم، نوشيدن آن به ما لذتي نمي بخشيد. چنين نيست كه ما به آن لذت ميل داشتيم و آب نوشيديم تا احساس لذت كنيم. نيز چنين نيست كه ما از آن رو به خير (يا در اين مورد، سعادت) خودمان ميل داشتيم كه آن لذت را حاصل كنيم. (گو اين كه آن لذت در خير ما دست دارد). ما از آن رو احساس لذت مي كنيم كه موضوع مورد نظر (آب)، براي ارضاي ميلي خاص (تشنگي) مناسب است. اگر به جاي تشنگي، احساس گرسنگي كنيد، نوشيدن آب به شما لذتي نمي بخشد.
وقتي دامنه ي اين حرف را تا رفتار نوع دوستانه بگسترانيم، مي توانيم بگوييم هنگامي كه انگيزه ي ما خيرخواهانه است، پيشبرد خير ديگران به مثابه ي غايت، «موضوع» ميل ماست. بنابراين، اگر در رسيدن به اين غايت كامياب شويم، كاملاً طبيعي است كه از اين امر احساس لذت يا رضايت خاطر كنيم. اما اين حرف به آن معنا نيست كه لذت موضوع ميل ماست. اگر اين را بگوييم، نمي توانيم توضيح دهيم كه چرا احساس لذت مي كنيم. نيز اين حرف دال بر آن نيست كه حب ذات انگيزه ي ماست. هر چند لذتي كه حاصل مي كنيم ممكن است در سعادت ما -كه موضوع يا غايت حب ذات است-دستي داشته باشد. همان طور كه آكويناس مي گويد، «زيرا لذت نتيجه ي اين امر است كه ميلي در خيري كه حاصل كرده است برآورده مي شود. و بدين قرار ممكن نيست كه سعادت بدون لذت همراه با آن باشد.»(9)
بنابراين، وقتي هنگام كمك به ديگران يا خير رساندن به آن ها احساس لذت مي كنيم، نبايد اين لذت را حاكي از آن بدانيم كه انگيزه ي ما در اين كار خودخواهي يا حتي خودمحوري بوده است. و اگر، با كمال تأسف، از آسيب رساندن به ديگران احساس لذت كنيم، نبايد اين لذت را گوياي آن بدانيم كه باز هم انگزه ي ما خودمحوري بوده است.
با اين حال، اين مطلب دقيقاً مشخص نمي كند كه ميان سعادت و لذت چه نسبتي برقرار است. در اين جا باتلر به يكي از مهم ترين سنت ها در تاريخ اخلاق اقتدا مي كند و سعادت را لذت يا برآوردن كام به شمار مي آورد. او مي گويد: «سعادت يا برآوردن كام صرفاً تمتع جستن از آن چيزهايي است كه بنا به ماهيتشان در خور اميال، عواطف و احساسات چند گانه ي ما هستند.»(10)
سعادت از اين لذات يا كامراني ها پديد مي آيد. اين ديدگاه مدعي است كه همه ي اميال ما تنها يك موضوع دارند (در حال حاضر، اميال را به معناي انگيزه مي گيريم) و آن چيزي نيست جز خير خودمان. اين انگيزه ي يگانه بر تمام كردارهاي ارادي انسان حاكم است.
اما واقعيت اين است كه انگيزه هاي فراواني وجود دارد. كردار آدمي برخاسته از اميال فراواني است كه هر كدام موضوع خاص خود را دارند. اگر سعادت عبارت باشد از لذت يا برآوردن كام، پي بردن به اين كه چطور مي توانيم به سعادت نايل شويم مستلزم چنين تكثر و تعددي در اميال است. بدون توفيق در دست يافتن به موضوعات شمار چشمگيري از اميال در طي دوره اي، نمي توانيم طعم سعادت را بچشيم.
اين تكثر و تعدد نشان مي دهد كه چرا مي توانيم بي آن كه انگيزه مان خودخواهي يا حتي خودمحوري باشد از كمك كردن به ديگران يا خير رساندن به آن ها احساس لذت كنيم. خير ديگران موضوعي از موضوعات اميال ماست. خميره ي وجود ما به وضوح طوري قوام يافته است كه نسبت به سعادت ديگران به خاطر خودشان، تعلق خاطر داريم. اين همان چيزي است كه باتلر خيرخواهي مي نامد. پس، اگر در نيل به متعلق خيرخواهي - يعني در پيشبرد خير ديگران - كامياب شويم، كاملاً طبيعي است كه از اين دستيابي احساس لذت يا رضايت خاطر كنيم. اما اين بدان معنا نيست كه لذت يا رضايت خاطر، يا سعادت ما، موضوع ميلمان بوده است. ما از آن رو طعم لذت يا رضايت خاطر را مي چشيم كه به موضوع ميلمان دست پيدا كرده ايم.
البته اين تعريف سعادت را به نوعي «موضوع» متفاوت با موضوعات ديگر، به موضوعي دروني، بدل مي سازد. و نسبت خاص آن با بقيه ي اميال و انگيزه هاي ما پيامدي جالب توجه دارد. اگر دغدغه ي خاطر ما پي جويي سعادت خودمان باشد (يعني اگر رخصت دهيم كه حب ذات اشتغالات ديگر ما را پس براند)، احتمال دارد از خود همان اشتغالاتي كه ممكن است براي ما سعادت به ارمغان آورند غافل شويم. براي اين كه ميل به سعادت خويش را برآورده سازيم، راهي وجود ندارد جز اين كه اميال معطوف به چيزهاي ديگر را ارضا كنيم.
چه بسا فضيلت مند بودن مستلزم آن نباشد كه دلمشغول درستكاري خودمان باشيم. به همين منوال، به نظر مي رسد كه لازمه ي سعادتمند بودن اين نيست كه دغدغه ي سعادت خودمان را داشته باشيم. اگر خودمحوري روان شناختي قرين صحت مي بود، و نمي توانستيم كار ديگري كنيم جز اين كه صرفاً دلمشغول سعادت خودمان باشيم، به طور قطع انتظار مي داشتيم در چهارگوشه ي خاك كسي را نبينيم كه به وصال سعادت نايل شده باشد - چيزي كه در عالم واقع خلاف آن را مشاهده مي كنيم.
ما فرض را بر اين گذاشته ايم كه اگر خودمحوري روان شناختي صحيح باشد، مؤيد خودمحوري اخلاقي خواهد بود. اما راست اين است كه چنين فرضي قرين صواب نيست. اگر خودمحوري روان شناختي درست مي بود، حكايت از آن مي داشت كه نمي توانيم از سرِ انگيزه اي بجز حب ذات دست به عمل بزنيم، كه اين خود بدان معناست كه نمي توانيم آگاهانه غايتي غير از خير خودمان را دنبال كنيم. اما اگر نتوانيم آگاهانه غايتي غير از خير خودمان را دنبال كنيم، معني ندارد كه (همانند اصحاب خودمحوري) بگوييم كه بايد به دنبال اين غايت باشيم. گفتن اين حرف كه ما بايد كاري را انجام دهيم تنها در صورتي معني مي دهد كه برايمان مقدور باشد آگاهانه به نحوي ديگر عمل كنيم. و اگر خودمحوري روان شناختي درست مي بود، در مورد پي جويي خير خودمان چنين امكاني وجود نمي داشت. بنابراين، خودمحوري روان شناختي مؤيد خودمحوري اخلاقي نيست؛ سهل است، آن را بي ثمر هم مي كند.
وانگهي، خودمحوري روان شناختي هر اصل اخلاقي ديگري را مردود مي شمارد. در واقع اين نظريه مي گويد تنها گزينه اي كه پيش روي ماست اين است كه همواره در پي خير خودمان باشيم. اگر اين طور باشد، هر گونه اصلي كه انجام دادن كار ديگري را تجويز مي كند، [در واقع] مقرر مي دارد كاري را انجام دهيم كه نمي توانيم آگاهانه به آن مبادرت ورزيم. در اين صورت، اين نظريه، وجود هر گونه غرض عملي را در اخلاق عاري از معنا مي كند. آن گاه اخلاق يا 1) همانند خودمحوري اخلاقي مقرر مي دارد كه خير خودمان را به حداكثر برسانيم- كه در اين صورت صرفاً به ما مي گويد كاري را انجام دهيم كه جز آن گزينه ي ديگري پيش رو نداريم؛ يا 2) به حداكثر رساندن خيرمان را مقرر نمي دارد -كه در آن صورت (هر چيز ديگري را كه مقرر دارد) به ما مي گويد كاري را انجام دهيم كه از توانمان خارج است.
پي نوشت ها :
1. Denis Diderot, "Natural Right", in Nature and Culture (in Liester Crocker, ed., Diderot's Selected Writings), p.42.
2. دقيق تر بگوييم: اين اعمال تنها بخشي از وسايل نيل به غايت در هر مورد است، زيرا احتمالاً لازم است كثيري اعمال ديگر انجام گيرد پيش از آن كه خيرهاي مربوط به آن ها به حداكثر برسد.
3. من در اين جا يكسره فرض را بر اين مي گذارم كه اعمال مورد بحث نه تنها خير آن ها را در بر دارند، بلكه در مقايسه با هر عمل ديگر متضمن خير بيش تري برايشان هستند، طوري كه اين اعمال الزام آورند.
4. نه صرفاً اين كه، اگر هر كدام از شما كاري را انجام دهيد كه به آن مكلفيد، در آن صورت انجام گرفتن كاري غير از آن به دست هر كدام از شما اشتباه خواهيد بود، و سازش ميان آن ها منتفي.
اصحاب خودمحوري ممكن است ايراد بگيرند كه اين حرف به كلي بر اين فرض استوار است كه يكي از طرفين اين كشمكش در محاسبه ي وسايل نيل به غايت مورد نظر-يعني به حداكثر رساندن خير خويش -دچار اشتباه شده است، و اين، تمهيد چنين نتيجه اي را ممكن مي سازد. البته اين حرف درست است، ولي نظريه ي خود اصحاب خودمحوري است كه عملاً اين اشتباه فرد را در محاسبه ايجاب مي كند.
5.psychological egoism
6."Activists Who Don't Make Headlines," Rochester Review, Spring 1969.
7.self - love
.Sermon XI, "Upon the Love of Our Neighbour," in A. I. Melden, ed., Ethical Theories (Englewood Cliffs, N. J.: Prentic-Hall, 1967).p.266.
8.Summa Theologica, I-II, Q 4, a. 3.
9.Butler, Sermon XI, p.260.
هولمز، رابرت، (1391) مباني فلسفه اخلاق، ترجمه مسعود عليا، تهران: ققنوس، چاپ سوم