سومين همسر حضرت علي (ع)

سرگذشت خَولَه ( دختر جعفر، مادرِ محمد بن حنفيه )

در اينکه « خَولَه » زنِ امام علي (عليه السّلام) بود يا کنيز آن حضرت به شمار مي رفت، اقوالي هست؛ برخي گفته اند: خَولَه، زن آن حضرت است که بعد از اُمامه، او را به عقد خود درآورد، و گفته شده است: امام علي (عليه السّلام) با
پنجشنبه، 27 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرگذشت خَولَه ( دختر جعفر، مادرِ محمد بن حنفيه )
 سرگذشت خَولَه ( دختر جعفر، مادرِ محمد بن حنفيه )

 

نويسنده: سيد علي شهرستاني
مترجم: سيد هادي حسيني



 

سومين همسر حضرت علي (ع)

پدر خَولَه، شخصي است به نام: جعفر بن قيس بن مسلمة بن عبيد بن ثَعلبة بن يَربوع بن ثعلبة بن دُئل بن حَنفية بن لُجَيم (1) بن صَعب بن علي بن بکر بن وائل بن قاسط بن هِنب بن اقصي بن دُعمي بن جَديلة بن اَسَد بن رَبيعة بن نِزار بن مَعَد (2).
مادر خَولَه، اسماء، دختر عمرو بن اَرقم بن عبيد بن ثعلبة، از بني حنفيه است (3).

خَولَه، همسر امام علي (عليه السّلام) يا کنيز آن حضرت

در اينکه « خَولَه » زنِ امام علي (عليه السّلام) بود يا کنيز آن حضرت به شمار مي رفت، اقوالي هست؛ برخي گفته اند: خَولَه، زن آن حضرت است که بعد از اُمامه، او را به عقد خود درآورد، و گفته شده است: امام علي (عليه السّلام) با خَولَه ازدواج نکرد، بلکه به عنوان ام ولد، نزد آن حضرت باقي ماند.
از دلايلي که خَولَه زن آزاده ي امام علي (عليه السّلام) بود، سخن سيد مرتضي در تنزيه الأنبيا است که با استناد به آنچه بَلاذُرِي در انساب الأشراف ( به سند خود از خراش بن اسماعيل عِجلي ) آورده، مي گويد:
بنو اسد بن خزيمه، بر بني حنيفه حمله ور شدند و « خَولَه » (دختر جعفر ) را به اسارت گرفتند و او را در اول خلافت ابوبکر به مدينه آوردند و به علي فروختند. اين خبر، به قوم وي رسيد، به مدينه پيش علي آمدند، خَولَه را شناختند و علي را از جايگاه و منزلت خَولَه در ميان خود آگاه کردند. علي، او را آزاد ساخت و مهري برايش تعيين نمود و به همسري خود درآورد. خَولَه، براي آن حضرت، محمد ( پسرش ) را زاييد (4).
در الإصابه ( اثر ابن حجر ) و ديگر منابع آمده است که اين اسارت در دوران رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) صورت گرفت و آن حضرت خَولَه را در منزلش ديد و خنديد، سپس فرمود:
اي علي، بدان که بعد از من، تو خَولَه را به عقد خويش درخواهي آورد و او برايت پسري مي زايد، او را به اسم من بنام و کنيت مرا بر او گذار (5).
اما سخنان کساني که گفته اند خَولَه، با اسارت به دست آمد و اسير باقي ماند، چنين است:
1. گروهي، از جمله ابوالحسن، علي بن محمد بن سيف مدائني گفته اند « خَولَه » در روزگار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اسير شد، مي گويند:
رسول خدا، علي را به يمن فرستاد [ آن حضرت] خَولَه را در ميان [ اسيران] بني زبيد به دست آورد. آنان به همراه عَمرو بن مَعدِي کرب، مرتد شده بودند. بني زبيد، با يورشي « خَولَه » را از بني حنيفه اسير گرفت و جزو سهم علي شد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي فرمود: اگر خَولَه، برايت پسري زاييد، او را به اسم و کنيه من بنام. خَولَه، بعد از رحلت فاطمه ( دختر پيامبر ) براي علي پسري به دنيا آورد. آن حضرت، او را « ابوالقاسم » کنيت داد (6).
در نامه اي که امام علي (عليه السّلام) نگاشت تا روز جمعه براي مردم خوانده شود، جمله هايي است که بر اين معنا دلالت مي کند. امام (عليه السّلام) مي فرمايد:
اگر ميان ابوبکر و عمر سازش وجود نمي داشت و براي قبضه ي خلافت با هم همدست نمي شدند، يقين دارم که آن را از من باز نمي داشتند. ابوبکر، آن گاه که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) من و خالد را سوي يمن فرستاد، سخن آن حضرت را شنيد که به بُريدة اسلمي فرمود: هرگاه از هم جدا شديد، هر کس فرمانده گروه خود باشد و آن گاه که يک جا گرد آمديد، علي بر همه تان امير است.
ما [ بر دشمن ] شبيخون زديم و اسيراني را به چنگ آورديم که در ميانشان خَولَه ( دختر جعفر ) جار الصفا بود ( به جهت زيبارويي اش جار الصفا ناميده مي شد ) من خَولَه ي حنفيه را برگرفتم و خالد اين فرصت را براي بدگويي از من مغتنم شمرد و بريده را پيش پيامبر فرستاد تا آن حضرت را عليه من تحريک کند و رفتار مرا زشت بنماياند.
بريده نزد پيامبر رفت و ماجراي خويله [ خَولَه] را براي او باز گفت و اينکه من او را براي خود ستاندم، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اي بريده، سهم علي از خمس بيش از اين است! او، ولي [ و سرپرست] شما بعد از من است. اين سخن را ابوبکر و عمر شنيدند، بريده زنده است و نمرده [ و شاهد اين ماجرا است] آيا بعد از اين حقيقت، جايي براي سخن [ و ترديد] باقي مي ماند؟! (7).
2. از اسماء ( دختر عُميَس ) رسيده که گفت:
حنفيه را زني ديدم سبزه، زيباموي؛ اميرالمؤمنين، علي هنگامِ باز آمدن از يمن، در « ذو المجاز » (8) ( يکي از بازارهاي عرب ) او را خريد و به فاطمه هديه کرد (9).
3. ديدگاه ديگر اين است که « خَولَه » از اسراي يمامه است که در جنگي که با مُسَيلِمة کذاب ميان بني حنيفه و ابوبکر ( در زمان حکومتش ) رخ داد، به اسارت درآمد (10).
صاحب المجدي مي گويد:
برايم حکايت شد که ابن کلبي به نقل از خراش بن اسماعيل بيان داشت که: گروهي از عرب، در سلطنت ابوبکر، خَولَه را اسير کردند. اسامة بن زيد او را خريد و به علي فروخت. چون علي سيماي او را شناخت، آزادش کرد و برايش مهر نهاد و او را به ازدواج خويش درآورد.
ابن کلبي، درباره ي پنداري که بخاري کرده است، مي گويد: هر که بر اين باور باشد که « خَولَه » از اسيران يمامه است، عقيده ي باطلي دارد (11).
بلاذري، به سندش از خراش بن اسماعيل عجلي، روايت کرده است که گفت:
بني اسد بن خزيمه، بر بني حنيفه يورش آوردند [ در اين يورش] خَولَه ( دختر جعفر ) را اسير کردند و در آغازِ خلافت ابوبکر او را به مدينه آوردند و به علي فروختند.
خبر اين ماجرا به قوم خَولَه رسيد، در مدينه پيش علي آمدند و خَولَه را شناختند و آن حضرت را به موقعيتي که خَولَه نزد آنان داشت، باخبر ساختند. علي او را آزاد کرد و مهري برايش گذاشت و عقدش نمود. خَولَه براي علي، محمد را زاييد، علي او را به ابوالقاسم کنيت نهاد (12).
احمد بن يحيي بَلاذُري در انساب الأشراف اين قول را بر مي گزيند؛ زيرا مي گويد: اين خبر، از خبر مدائني استوارتر است (13).
در معارف ابن قتيبه و طبقات ابن سعد ( و ديگر منابع ) آمده است که: خَولَه، کنيزي از اسيران « يمامه » بود که به دست علي افتاد. وي کنيز بني حنيفه و از سياهان سندي به شمار مي آمد و از [ مردمان ] بني حنيفه نبود. خالد بن وليد، با آنها بر گرفتنِ برده مصالحه کرد، نه اينکه خودشان را به بردگي گيرد (14).
4. گروهي بر اين باورند که « خَولَه » اسيري از اسراي « رَده » است. آن گاه که بسياري از عرب از پرداختِ زکات خودداري کردند و بني حنيفه مرتد شدند و مسيلمه ادعاي نبوت کرد، ابوبکر بن خالد بن وليد را به جنگ آنها فرستاد و خاندان خَولَة به دست [ سپاه] وي کشته شدند [ و خود وي اسير شد] ابوبکر، خَولَه را به عنوان سهم علي از غنيمت، به او داد (15).
ابن سعد مي گويد:
از حسن بن صالح روايت شده که گفت: شنيدم عبدالله بن حسن، يادآور مي شد که: ابوبکر، مادر محمد بن حنفيه را به علي داد. (16)
در البداية و النهايه مي خوانيم:
خَولَه را در زمان ابوبکر و در واقعه رده، خالد از « بني حنيفه » اسير کرد. وي، سهم علي شد و محمد را براي او به دنيا آورد (17).
سمعاني، درباره ي محمد بن حنفيه و مادرش خَولَه، مي نگارد:
خَولَه، از اُسراي بني حنيفه بود، ابوبکر او را به علي داد. اگر ابوبکر امام نمي بود، قسمتِ غنايم او نبايد صحيح باشد. به اين امر، اهل سنت بر شيعه استدلال مي کند که خَولَه، از اسيران بني حنيفه بود و ابوبکر او را تقسيم کرد. اگر ابوبکر امام نبود، نبايد قسمت او و تصرفش در خمس غنيمت درست باشد.
علي، خَولَه را گرفت و آزاد ساخت و با او ازدواج کرد (18).
ابن شهر آشوب و سيد مرتضي ( و ديگران ) شبهات سمعاني ( و امثالِ او ) را رد کرده اند. ابن شهر آشوب حکايت مي کند که ابوبکر گفت:
اي ابو الحسن، اين زن را برگير، خدا او را برايت مبارک کناد! جضرت علي (عليه السّلام) او را به اسماء [ سلمي] بنت عميس سپرد و گفت: اين زن را داشته باش و گرامي اش دار و از او محافظت کن.
خَولَه، نزد وي بود تا اينکه برادرش آمد، حضرت علي (عليه السّلام) از او پيوند زناشويي با خَولَه را خواستار شد، برايش مهر معين کرد و او را عقد نمود (19).
سيد مرتضي در الشافي مي گويد:
[ خَولَه] حنفيه، در واقع اسير نبود و امام علي (عليه السّلام) به عنوان اسير او را در اختيار نگرفت؛ زيرا وي، با آوردن اسلام آزاد شد و مالک امر خود گشت. از اين رو، امام (عليه السّلام) او را از دست کسي که به بردگي گرفت، درآورد و سپس با او عقدِ نکاح بست. اين سخن از کجاست که [ مي گويند] حضرت علي (عليه السّلام) به عنوان اسير ( و نه عقد زناشويي ) خَولَه را بر خود مباح دانست؟!
در ميان اصحاب ما کساني بر اين عقيده اند که ستمگران هرگاه بر سرزميني چيره شدند و امور را به زور در اختيار گرفتند و مؤمن نتوانست از احکام آن بيرون آيد. آميزش جنسي با اسيرانِ آنها برايش جايز است و با وجود غلبه و قهر، احکام آنان در رابطه به محکوم عليه ( کسي که حکم بر او واقع مي شود ) به منزله ي احکام حاکمان حق مي باشد، هر چند در آنچه به حاکم بر مي گردد، گناه و کيفر دارد (20).
ارتدادي که در پندار ابوبکر براي گروهي از مردم پديد آمد، موجب اجراي احکام کافر در حق آنان نمي شد. آنها براي نپرداختن زکات ( و چيزهايي مانند آن ) دلايلي داشتند و خودداري از دادن زکات، آنان را از مسلماني خارج نمي ساخت.
نيز اين اسير گرفتن به فرمان ولي امر واقعي که امام علي (عليه السّلام) بود، صورت نگرفت. از اين رو امام (عليه السّلام) در ظاهر [ و به طور نمايشي ] او را آزاد کرد و سپس با تعيين مهر، با خَولَه عقد زناشويي بست.
ابن حزم در الإحکام مي گويد:
اختلاف عمر با ابوبکر، مشهورتر از آن است که کسي که کمترين آگاهي به روايات دارد، آنان را نداند. از آن جمله است اختلاف عمر با ابوبکر در اسارت اهل رده، که ابوبکر آنها را اسير به شمار آورد و خلاف آن از عمر رسيده که وي حکم ابوبکر را نقض کرد و آنان را به عنوان زنان آزاد به خانواده هاشان برگرداند مگر کساني که ام ولد شده بودند، و از آنهاست خَولَه حنفيه، مادر محمد بن علي (21).
در الخرائج و الجرائح از دعبل بن خزاعي نقل شده که گفت:
براي من حديث کرد حضرت رضا (عليه السّلام) از پدرش از جدش [ امام صادق (عليه السّلام) ] که فرمود: نزد پدرم امام باقر (عليه السّلام) بودم، گروهي از شيعه که در ميان آنها جابر بن يزيد وجود داشت، وارد شدند، پرسيدند: آيا پدرت علي (عليه السّلام) به امامت ابوبکر و عمر، راضي بود؟ فرمود: البته که نه.
گفتند: اگر امامت آنها را بر نمي تافت، چرا با خَولَه حنفيه- که به دست آنها به اسارات درآمد- آميزش جنسي کرد؟
امام باقر (عليه السّلام) فرمود: اي جابر بن يزيد، به منزل جابر بن عبدالله انصاري برو و به او بگو: محمد بن علي تو را فرا مي خواند.
جابر بن يزيد مي گويد: سوي منزل جابر بن عبدالله روانه شدم و کوبه ي در را کوفتم، وي از داخل خانه صدا زد: « صبر کن، اي جابر بن يزيد؟ » با خود گفتم: از کجا دانست که من جابر بن يزيدم؟ اين نشانه ها را جز امامان آل محمد در نمي يابند. به خدا سوگند، وقتي آمد، اين را از او خواهم پرسيد.
چون وي بيرون آمد، گفتم: از کجا دانستي که من جابرم؟ در حالي که من پشت در و تو داخل خانه بودي!
گفت: مولايم باقر (عليه السّلام) ديشب به من خبر داد که تو او را امروز از حنفيه سؤال مي کني، فرمود: اي جابر، بامداد فردا جابر بن يزيد را سويت مي فرستم و تو را فرا مي خوانم، گفتم: راست مي فرمايي [ مولاي من]. جابر بن عبدالله گفت: برويم، پس با هم به راه افتاديم تا به مسجد درآمديم. چون مولايم باقر (عليه السّلام) ما را ديد، سوي ما نگاه کرد و به آن جماعت گفت: سوي اين شيخ برويد و از او سؤال کنيد تا به آنچه شنيده و ديده و حديث کرده، باخبرتان سازد.
آنان پرسيدند: اي جابر، آيا پيشوايت علي (عليه السّلام) به امامت کساني که پيش افتادند خرسند بود؟ جابر پاسخ داد: « البته که نه ». گفتند: اگر به امامت آنان تن نمي داد، پس چرا اسير آنان [ خَولَه حنفيه] را در اختيار گرفت؟ جابر چند بار آه کشيد و گفت: بر اين گمان بودم که مي ميرم و از اين موضوع پرسيده نخواهم شد! اکنون که سؤال کرديد، بشنويد و به خاطر بسپاريد؛ وقتي که اسيران را [ براي تقسيم ] آوردند، من در آنجا حاضر بودم. حنفيه، در ميان آنها بود، چون به مردم نگريست، نگاهش را سوي تربت رسول خدا برد، فغان و آه و ناله سر داد و آشکارا و زار گريست، سپس صدا زد: سلام بر تو اي رسول خدا، صلوات خدا بر تو و بر اهل بيتت بعد از تو باد! اين امت توست که ما را چون اسيران « نُوب » و « دَيلَم » به اسارت گرفتند! به خدا سوگند، ما گناهي نداريم جز اينکه دست به دامانِ اهل بيت توايم [ چه کنيم که] کار نيک، بد شد و زشتي ها، زيبا رخ نمود، در نتيجه ما را به اسارت درآوردند.
سپس رو به مردم کرد و پرسيد: چرا ريسمان اسارت را بر ما افکنديد؟ در حالي که به يگانگي خدا و پيامبري محمد اقرار داريم.
پاسخ دادند: زکات را به ما نپرداختيد.
حنفيه گفت: گيريم که مردان ما اين کار را کردند، زنان چه گناهي داشتند؟!
گوينده خاموش ماند، چنان که گويي در گلويش قلوه سنگ افتاد.
سپس طلحه و خالد، سوي او براي ازدواج رفتند و هر کدان پارچه اي را بر وي انداختند.
خَولَه گفت: برهنه نيستم که مرا بپوشانيد! گفته شد: آنان قصد دارند بر تو مزايده کنند، هر کدامشان که بر ديگري فزوني گيرد تو را از اسيري مي ستاند.
خَولَه گفت: پندار خامي است، به خدا هرگز چنين نخواهد شد، مرا در اختيار نمي گيرد ( و شوهرم نخواهد شد ) مگر کسي که به من خبر دهد ساعتي که از شکم مادر بيرون آمدم، چه سخني را بر زبان آوردم!
مردم، ساکت ماندند، بعضي به بعض ديگر نگاه مي کردند و از اين سخن، عقل هاشان حيران ماند و زبانشان بند آمد و از اين ماجرا در دهشت فرو رفتند.
ابوبکر گفت: چرا به يکديگر نگاه مي کنيد؟ زبير گفت: به جهت سخني که شنيدي!
ابوبکر گفت: اين امري که ذهن و فهم شما را دربند کرده، چيست؟ اين زن، کنيزي از بزرگان قوم خويش است؛ به آنچه دريافت و ديد، عادت نداشت، بي گمان ترس او را فرا گرفت و سخنان بيهوده اي را بر زبان آورد.
خَولَه گفت: سخني بيجا بر زبان آوردي و به هدف نزدي! به خدا سوگند، جزع و فزعي در درونم نيست، جز حق نگفتم و غير از فصل سخن را بر زبان نياوردم، و بايد چنين امري تحقق يابد، به حق صاحب اين قبر، نه دروغ گفتم و نه دروغ شنفتم.
سپس خَولَه، ساکت شد. طلحه و خالد، جامه هاشان را گرفتند و خَولَه در کنار آن گروه نشست.
[ در اين هنگام ] علي بن ابي طالب (عليه السّلام) درآمد، ماجراي او را بازگفتند، فرمود: راست مي گويد، حال و قصه ي وي- در زمان ولادتش- چنين و چنان است، و فرمود: همه آنچه در هنگام خروج از شکم مادرش گفت: فلان کلام و فلان سخن مي باشد و همه ي اينها در لوح مِسيني که به همراه دارد، نوشته شده است.
چون خَولَه، اين سخن امام را شنيد، لوح را سوي آنان انداخت، آنها نوشته ي لوح را خواندند، بي آنکه حرفي کم يا زياد باشد، همان گونه بود که حضرت علي (عليه السّلام) حکايت کرد.
ابوبکر گفت: اي ابوالحسن، اين زن را برگير، خدا براي تو در او برکت قرار دهد.
سلمان برجست و گفت: به خدا سوگند، براي هيچ کس- در اينجا منتي بر اميرالمؤمنين نيست، بلکه خدا و پيامبر و اميرالمؤمنين است که حق منت بر ديگران دارند. به خدا سوگند، علي (عليه السّلام) او را نستاند مگر با معجزه روشن و علمي که بر هر دانشي چيره است و فضلي که هر صاحب فضلي از [ مثلِ] آن در مي ماند.
سپس مقداد برخاست و گفت: اقوامي را چه مي شود که خدا طريق هدايت را برايشان روشن مي سازد و آنها آن را وا مي گذارند و مسير کوري [ و گمراهي ] را مي چسبند! روزي نمي گذرد مگر اينکه دلايل [ حقانيت] اميرالمؤمنين براي آنها آشکار مي گردد.
ابوذر گفت: شگفتا از کساني که با حق عناد مي ورزند! زماني نيست که نيازمند بيان او نباشند، اي مردم، خدا فضل اهل فضل را برايتان روشن ساخت.
سپس ابوذر گفت: اي فلاني، آيا بر اهل حق، به حق خودشان منت مي گذاري؟! آنان به آنچه تو در دست گرفته اي، سزاوارتر و اولي ترند.
عمار گفت: شما را به خدا سوگند، آيا در زمان حياتِ پيامبر، امارت اميرالمؤمنين ( علي بن ابي طالب ) را بر او تبريک نگفتيد؟!
عمر، به ميان جهيد و عمار را از سخن بازداشت، و ابوبکر برخاست [ و از آنجا رفت و جمعيت پراکنده شدند ] حضرت علي (عليه السّلام) خَولَه را به خانه ي اسماء ( دختر عميس ) فرستاد (22) و به او گفت: اين زن را بگيرد و گرامي اش دار.
خَولَه، نزد اسما بود که تا اينکه برادرش آمد و او را به ازدواج حضرت علي (عليه السّلام) درآورد.
اين ماجرا، دليلي است بر علم اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و نادرستي سخني که قوم درباره ي اسيرشان بيان مي دارند؛ و اينکه امام (عليه السّلام) خَولَه را با ازدواج، زن خود ساخت.
آن گروه گفتند: اي جابر بن عبدالله، خدا تو را از آتش دوزخ برهاند؛ چنان که ما را از تب شک بيرون آوردي (23).
اينها مهم ترين سخناني است که با ترجيح ديدگاه ازدواج امام علي (عليه السّلام) با خَولَه، درباره ي او هست.
باري، درباره ي ولادتِ فرزند خَولَه ( محمد ) نيز اختلاف است؛ بعضي گفته اند: وي در خلافت ابوبکر به دنيا آمد، (24) بعضي ديگر ولادت او را دو سال باقي مانده از خلافت عمر، مي دانند، (25) برخي گويند: سه سال از خلافت عمر باقي مانده بود که محمد تولد يافت (26).
• در الثقات، اثر ابن حبان، آمده است:
محمد بن حنفيه، در سال 73، به « رضوي » درگذشت ( و گفته اند: سال 80؛ و گفته شده سال 81 ) در حالي که 65 سال داشت (27).
•در تهذيب الکمال مي خوانيم:
وي در سال 73، به « رَضوي » از دنيا رفت و در « بقيع » دفن شد؛ و گفته اند: در سال 80، از دنيا رفته؛ و گفته شده: سال 81؛ و گفته اند: سال 82؛ و گفته شده: سال 92؛ و گفته اند: سال 93، در 65 سالگي؛ و در تاريخ وفات وي، اقوال ديگري نيز هست (28).
• در تاريخ دمشق آمده است:
از يحيي بن بُکَير، نقل شده که: محمد بن حنفيه، در سال 81، در حالي که 65 سال داشت، درگذشت. عمرو بن علي مي گويد: در سال 81، در 65 سالگي از دنيا رفت.
ابن سعد مي نويسد: واقدي مي گويد: « وي در خلافت ابوبکر به دنيا آمد »، و هَيثَم مي گويد: در سال 72 يا 73 درگذشت.
و واقدي در الطبقات مي گويد: در ماه ربيع الأول سال 81، در حالي که هنوز 65 سال را کامل نکرده بود، از دنيا رفت، و در التاريخ مي گويد: در ماه محرم درگذشت.
ابن ابي شبيه مي گويد: محمد، در سال 80 از دنيا رفت؛ و ابن نُمَير مي گويد: در سال 81؛ غَلابي از ابن حنبل نقل مي کند که محمد بن حنفيه در سال 80 درگذشت (29).
اگر قائل شويم که وفات محمد بن حنفيه در سال 73 رخ داد و هنگام مرگ 65 سال داشت، بدان معناست که ولادت وي در سال 8 هجري رخ داد و اين تاريخ- به اجماع مسلمانان- صحيح نمي باشد؛ چرا که حضرت فاطمه (عليها السّلام) در آن زمان زنده بود و مي دانيم که امام علي (عليه السّلام) در زمان حيات فاطمه (عليها السّلام) با زني ازدواج نکرد مگر اينکه قائل شويم « خَولَه » ام ولد امام علي (عليه السّلام) بود، نه همسر آن حضرت.
و اگر قائل شويم که محمد بن حنفيه در سال 80 يا 81 درگذشت و در زمان وفات 65 سال داشت، بدان معناست که وي در سال 15 يا 16 هجري به دنيا آمد. مؤيد اين ديدگاه، سخني است که در تاريخ دمشق از ابن سليمان حکايت شده است که گفت: در سال 16 هجري، محمد بن حنفيه تولد يافت (30).
و اگر اين قول را بپذيريم، با آنچه در تاريخ دمشق آمده است که وي در خلافت ابوبکر به دنيا آمد (31)، هماهنگ نمي باشد؛ زيرا ابوبکر ميان سال هاي 11 تا 13 هجري بر تخت خلافت نشست، اما ولادت محمد در سال 16 هجري است؛ يعني او در دوران عمر به دنيا آمد.
• در عمدة القاري، قول ديگري هست، در اين کتاب آمده است:
دو سال از خلافت عمر باقي مانده بود که محمد به دنيا آمد، و در سال 80 يا 81 يا 114 هجري درگذشت (32).
و در مجلد 16 عمدة القاري مي خوانيم:
محمد بن حنفيه، در سال 81، در 65 سالگي، در « رضوي » ( نام کوهي در مدينه ) از دنيا رفت و در « بقيع » دفن شد (33).
در نص دوم، سال ولادت محمد بن حنفيه، حدود 16 هجري است. ابن حبان، قول ديگري را مطرح مي سازد که در آن، سال تولد محمد، سه سال باقي مانده از خلافت عمر مي باشد (34).
در سير اعلام النبلاء آمده است:
گفته اند: ابوبکر، خَولَه را به علي بخشيد و محمد در سالي که ابوبکر مرد به دنيا آمد، عمر را ديد و از او روايت کرده است (35).
پس از اين مرو سريع، از طرح بعضي از پرسش ها ناگزيريم.
هرگاه ثابت شود که خَولَه از اسيران يمامه يا از اسراي جنگ هاي رَدَّه ( بر اساس تعبير بعضي مورخان ) مي باشد که گروهي از عرب يا بني اسد، او را به اسارت درآورد ( خواه خالد در زمان رده از بني حنيفه او را اسير کرده باشد يا خالد با گرفتن برده با آنها مصالحه کرد و با برده ساختن خود آنها مصالحه واقع نشد يا خَولَه از سهم غنيمت ابوبکر بود يا امام او را خريد ) مي پرسيم:
آيا انصاف اين نبود که امام علي (عليه السّلام) به پاس عنايت ابوبکر بر او و بر اين فرزندش، او را « ابوبکر » بنامد؟
مي توان پاسخ داد که « نه »؛ زيرا طبيعي است که امام علي (عليه السّلام) بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نام فرزندش را « محمد » گذارَد و اسم ابوبکر را براي پسران خود از زنان ديگرش در نظر بگيرد؛ به ويژه آنکه مي دانيم سنت است انسان پيش از ولادت، فرزندش را « محمد » بنامد. اگر امام (عليه السّلام) مي خواست نام فرزندش را ابوبکر گذارد، بايد پيش از ولادت او را نام گذاري مي کرد، سپس بعد از تولد، اسم ابوبکر را بر او مي نهاد ( زيرا نام گذاري قبل از ولادت، سنت است ).
اگر نام گذاري امام از سر محبت به خلفا بود ( آن گونه که ادعا مي کنند ) چرا امام علي (عليه السّلام) براي فرزندش از صهباي تغلبي- که بعد از خَولَه فرزند زاييد- نام ابوبکر را برنگزيد؟
اگر امام علي (عليه السّلام) پيش از ولادت، فرزندِ صهبا را « ابوبکر » مي ناميد يا کنيت ابوبکر را بر او مي نهاد، عُمَر در نام گذاري او طمع نمي کرد.
به اعتقاد نگارنده، همين امر، تأکيدي است بر اينکه در نام گذاري هاي امام (عليه السّلام) محبت لحاظ نشده است وگرنه مي بايست امام (عليه السّلام) فرزند بزرگش را ابوبکر مي ناميد و براي فرزند کوچک تر نام عمر را بر مي گزيد، در حالي که مي بينيم نام ابوبکر، بر فرزندي اطلاق شده که از « عمر بن علي » خردسال تر است (36).
اشکالات ديگري نيز در متون هست؛ از سويي ولادت محمد بن حنفيه را در دو يا سه سال باقي مانده از خلافت عمر مي دانند، و از سوي ديگر از امام علي (عليه السّلام) نقل مي کنند که گفت:« روزي که عمر خلافت را در دست گرفت، برايم فرزندي به دنيا آمد... » (37)
اگر اين متن را يا نص ديگري را که به آغاز خلافتِ عُمَر گوياست، در نظر آوريم، در آن صورت « عُمَر بن علي » ( که از صهباي تغلبي است ) از محمد بن علي ( که مشهور به محمد بن حنفيه است ) بزرگ تر خواهد بود، که اين را هيچ يک از محققان نمي پذيرد؛ زيرا نظر مشهور در ميان نسب شناسان و مورخان اين است که محمد بن حنفيه بزرگ ترين اولاد امام علي (عليه السّلام) بعد از امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام) مي باشد.
محمد بن حنفيه، در کنار پدرش، در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان حضور يافت، در حالي که عمر بن اَطرف را در اين جنگ ها مشاهده نمي کنيم.
در التذکرة الحمدونية و ربيع الأبرار آمده است:
چون امام علي (عليه السّلام) با ليلاي نَهشَلي در بصره [ حدود سال 35 هجري] ازدواج کرد، بر تخت خلافت نشست، حسن را در سمت راست و حسين را در سمت چپ خود نشاند و محمد بن حنفيه در پايين پا نشست.
امام علي (عليه السّلام) از اينکه در دل محمد، چيزي خطور کند، بيمناک شد، به او فرمود: پسرم، تو فرزند مني؛ و اينان، فرزندان رسول خدايند (38).
اين متن، به اندازه اي که بيانگر احترام به نوه هاي پيامبر است و به ميزاني که آشکار مي سازد امام علي (عليه السّلام) امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام) را به جهت جايگاهي که نسبت به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) داشتند، گرامي مي داشت، به کرامت محمد بن حنفيه آسيبي نمي زند. محمد، مقام امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام) را مي شناخت و به منزلتِ بلند آن دو آگاه بود.
در شُعَب الإيمان، از مُفَضَّل بن محمد نقل شده که گفت: شنيدم پدرم مي گفت:
ميان حسين بن علي و محمد بن حنفيه، بگو مگويي شد، هر يک از آنها از ديدار ديگري خودداري مي کرد. محمد، به حسين نوشت: پدر من و تو، علي است و مادرم زني از بني حنيفه که شرافت وي در ميان قومش انکار ناشدني است، ليکن مادر تو فاطمه- دختر رسول خدا- است و تو به فضل ( و بزرگواري ) از من سزاوارتري، پيش من آي تا خشنودم سازي.
[ با دريافت اين نامه] حسين، عبا بر دوش انداخت و کفش هايش را پوشيد و سوي محمد روانه شد و دل او را به دست آورد (39).
باري، امام علي (عليه السّلام) با نگاهي مساوي و برابر به اولادش مي نگريست و هيچ کدام را بر ديگري برتري نمي داد. در وصيت آن حضرت درباره ي اموالش آمده است:
براي فرزندان فاطمه از صدقه ي علي همان ميزاني است که فرزندان ديگر علي از آن بهره مندند. اينکه قيام به اين کار را براي دو پسر فاطمه قرار دادم، براي جلب رضايت الهي و تقرب جستن به پيامبر و پاسداشت حرمت او و شرافتِ پيوند با آن حضرت است (40).
به اين ترتيب [ روشن مي گردد که] محمد بن حنفيه، فرزند سوم امام علي (عليه السّلام) است نه عمر بن علي ( پسر صهبا ) آن گونه که بعضي از متون به آن اشاره دارند، و مادر محمد- خَولَه- پيشتر از صهبا ( مادر عمر اطرف ) به همسري امام علي (عليه السّلام) درآمد (41).
و چنين است که ما يکي از دو قول اول را ترجيح مي دهيم و بر اين باوريم که « خَولَه » در زمان حيات حضرت فاطمه (عليها السّلام) در خانه ي او بود، (42) و امام (عليه السّلام) پس از امامه، با خَولَه ازدواج کرد؛ چرا که امامه ( دختر ابوالعاص ) براي امام علي (عليه السّلام) فرزندي نياورد، بلکه فرزندان حضرت فاطمه (عليها السّلام) را آن گونه که خود آن حضرت خواست، نگه داري مي کرد.
اما خَولَه، بعد از امام حسن و امام حسين و محسن (عليهم السّلام)، براي امام علي (عليه السّلام) محمد را به دنيا آورد.
اين سخن، بدان معناست که آنچه را درباره ي اسارت وي در يمامه يا رده گفته اند يا اينکه « خَولَه » را سهم ابوبکر از غنيمت شمرده اند يا ولادت محمد بن حنفيه را در دو سال باقي مانده از خلافت عمر دانسته اند ( و مانند آن ) قبول نداريم؛ زيرا اين اقوال با آنچه از پيامبر درباره ي اختصاص ابن حنفيه ( از ميان همه ي مسلمانان ) به شرافت دارا شدن اسم و کنيه ي رسول خدا- با هم- رسيده، ناسازگار است.
نيز بدان جهت که « خَولَه » پيش از اين تاريخ در خانه ي حضرت فاطمه (عليها السّلام) بود، و از آن نظر که مورخان اجماع دارند که محمد بن حنفيه، در جاهاي فراواني در کنار پدرش بود و به جز حَسَنين (عليهما السّلام) بر ديگر فرزندان امام علي (عليه السّلام) تقدُّم سني دارد.

پي نوشت ها :

1- تاريخ طبري 162:3؛ انساب الإشراف 412:2؛ طبقات ابن سعد 19:3 ( و جلد 5، ص 91 ).
2- التحبير في المعجم الکبير 341:2؛ اللباب في تهذيب الأنساب 397:1.
3- مناقل الکوفي 48:2؛ و بنگريد به، سر السلسلة العلويه:81؛ عمدة الطالب: 353.
4- تنزيه الأنبيا: 191؛ انساب الأشراف 422:2.
5- الإصابه 617:7، ترجمه 11108.
6- شرح نهج البلاغه 244:1؛ بحار الأنوار 99:42؛ بنگريد به، انساب الأشراف 421:2.
7- کشف المحجه: 177-178 ( به نقل از رسائل کليني )؛ بحارالأنوار 12:30، حديث 1. بخش هايي از اين سخن، در نهج البلاغه هست.
8- نام بازاري در دوره ي جاهلي، که در يک فرسخي عرفات، هشت روز برپا مي شد ( معجم البلدان 55:5 ) (م).
9- سر السلسلة العلويه: 81؛ عمدة الطالب: 353. در « سير اعلام النُبلاء 110:4 » از واقدي اين زيادت آمده است: فاطمه، خَولَه را به مکمل غفاري فروخت، خَولَه براي مکمل « عونه »، را زاييد. بلاذري در « انساب الأشراف 424:2 » مي گويد: بعضي پنداشته اند که خواهر مادري محمد بن علي « عَوانَه » دختر ابومکمل از بني عفان مي باشد.
به اعتقاد نگارنده، کسي که اين خبر را روايت مي کند، سلمي (دختر عميس ) يا سلامه است ( نه اَسماء ) زيرا اسماء ( دختر عميس ) به همراه همسرش جعفر بن ابي طالب، در حبشه به سر مي برد.
10- تاريخ دمشق 323:54؛ سير اعلام النبلاء 110:4؛ المنتظم 228:6؛ عمدة القاري 187:16؛ ذخائر العقبي: 117؛ عون المعبود 59:1؛ الرياض النضرة 297:1؛ سِمط النجوم العوالي 73:3.
11- المنمق: 401؛ المجدي: 196؛ عمدة الطالب: 352-353؛ نيز بنگريد به، مثالب العرب: 109-110.
12- انساب الأشراف 422:2.
13- بنگريد به، شرح نهج البلاغه 244:1- 245؛ بحار الانوار 99:42- 100.
14- المعارف: 210؛ الطبقات الکبري 91:5؛ تاريخ دمشق 323:54؛ وفيات الأعيان 169:4.
15- شرح نهج البلاغه 244:1- 245؛ بحار الانوار 99:4- 100؛ و بنگريد به، عمدة الطالب: 352-353؛ البدء و التاريخ 74:5. پوشيده نماند که « اسيران يمامه » و « رده » يک چيزاند، ما به جهت اختلاف نصوص، آن دو را جدا آورديم.
16- الطبقات الکبري 91:5؛ تاريخ دمشق 323:54؛ ذخائر العقبي: 117.
17- البداية و النهايه 332:7.
18- الأنساب 281:2.
19- مناقب آل ابي طالب 111:2-112.
20- الشافي في الإمامه 271:3.
21- الإحکام 232:6؛ اعلام الموقعين 235:2؛ أضواء البيان 325:7. در « وفيات الأعيان 170:4 » آمده است: ابوبکر به اسارتِ کودکان و زنان آنها [ کساني که به نظر وي مرتد شمرده مي شدند ] رأي داد و بيشتر صحابه با او همراه شدند. علي، کنيزي از اسيران بني حنيفه را باردار ساخت، محمد بن علي ( که محمد بن حنفيه ناميده مي شود ) از وي به دنيا آمد. سپس صحابه انقراض نيافتند تا اينکه اجماع کردند و [ خانواده شخص] مرتد به اسارت در نمي آيد.
22- به نظر مي رسد درست اين است که امام (عليه السّلام) او را به خانه ي « سلمي » يا « سلامه » ( دو خواهر اسماء ) فرستاد، نه به خانه ي اسماء.
23- الخرائج و الجرائح 589:2- 593، حديث 1 ( نزديک به اين سخن در « مناقب آل ابي طالب 111:2- 112) آمده است ).
24- سير اعلام النبلاء: ؛ نيز بنگريد به، تاريخ الإسلام 183:6؛ تاريخ دمشق 319:54.
25- عمدة القاري 214:2؛ تاريخ الإسلام 184:6؛ وفيات الأعيان 169:4؛ تهذيب الأسماء 103:1. در « سير أعلام النبلاء 114:4 » و « تاريخ دمشق 326:54 » از يحيي بن سعيد نقل شده که گفت: به ابن مُسَيَّب گفتم: در خلافت عمر چند ساله بودي؟ گفت: دو سال از خلافت عمر باقي مانده بود که من زاده شدم. يحيي مي گويد: اين سخن را براي محمد بن حنفيه باز گفتم، گفت: همين، تاريخ تولد من است.
نقل ديگري است که بر خلافِ اين تاريخ است؛ گفته اند: دو سال از خلافت عمر گذشته بود [ يعني حدود سال 15 هجري ] که محمد به دنيا آمد ( بنگريد به، مولد العلماء و وفياتهم 100:1؛ مشاهير علماء الأمصار: 63؛ طبقات ابن سعد 120:5؛ سير اعلام النبُّلاء 218:4 ).
در خبر ديگري، تاريخ ولادت محمد بن حنفيه، چهار سال گذشته از خلافت عمر، دانسته شده است؛ بنگريد به، سير اعلام النُبلاء 218:4؛ طبقات الفقهاء: 39؛ تهذيب الکمال 66:11؛ مصنف ابن ابي شبيه 24:7؛ المطالب العاليه 526:16؛ عمدة القاري 186:1.
در « التمهيد ( ابن عبدالبر ) 301:6 » آمده است: اين [ پايان سال چهارم خلافت عمر ] مشهورترين سخن در تاريخ ولادت محمد مي باشد و واضح است؛ و گفته اند: « دو سال باقي مانده از خلافت عمر، محمد به دنيا آمد » اهل اخبار و حديث، قول اول را قائل اند.
اگر قول دوم درست باشد، ولادت ابن حنفيه- دست کم- سال 15 هجري است. اين زماني است که همراه با اين تاريخ، آنچه را در زمان وفات و مقدار عمر وي- هنگام مرگ او- آمده، در نظر آوريم.
ابن سعد در « الطبقات 116:5 » و ابن قتيبه در « المعارف: 216 » ( و ديگران ) بر اين عقيده اند که محمد بن حنفيه، در سال 81 هجري، در سن 65 سالگي درگذشت ( مانند اين سخن در « تاريخ الإسلام 5:6 » آمده است ).
در « تاريخ الإسلام 196:6 » از واقدي نقل شده که گفت: همين ديدگاه، نظر ابو عبيد و فَلَّاس است، سپس سخن مدائني را مي گويد که وي در سال 83 هجري درگذشت؛ و همچنين اين سخن علي بن مدائني را باز مي گويد که: « وي در سال 92 و 93 هجري از دنيا رفت » و از آن به خطاي فاحش تعبير مي آورد.
اما اينکه گفته شده وي در سال 72 و 73، درگذشت، به آنچه در « طبقات ابن سعد 112:5، و تاريخ دمشق 320:54 » آمده، رد مي شود؛ چرا که نقل مي کنند وي در سال 78 هجري بر عبدالملک بن مروان درآمد ( همان سالي که جابر بن عبدالله درگذشت ).
با حسابي که ما با توجه به تاريخ وفات و مقدار عمر وي انجام داديم، ولادتش سال 16 هجري مي شود. به همين جهت، تاريخ تولد محمد بين سال 15 تا 16 هجري است. در « تاريخ دمشق 326:54 » سخني است که اين نظر را تأييد مي کند؛ زيرا بعد از ذکر اسناد مي گويد: به ما خبر داد ابو سليمان، گفت: در اين سال- يعني سال 16- محمد بن حنفيه به دنيا آمد.
26- الثقات ( ابن حبان ) 347:5، ترجمه 5159؛ نيز بنگريد به، النجوم الزاهره 202:1؛ تاريخ دمشق 324:54، التحفة اللطيفه 542:2؛ تهذيب الأسماء 103:1، الجرح و التعديل 26:8، ترجمه 116.
27- الثقات ( ابن حبان ) 347:5.
28- تهذيب الکمال 147:26، ترجمه 5484.
29- تاريخ دمشق 326:54.
30- همان.
31- همان، ص 323.
32- عمدة القاري 214:2.
33- همان 187:16.
34- الثقات 347:5- 348.
35- سير اعلام النبلاء 111:4؛ تاريخ دمشق 324:54.
36- اندکي بعد، تفصيل اين سخن خواهد آمد و بيان خواهيم داشت که همه ي آنچه را که در اين باره گفته اند، باطل و بي اساس است.
37- تاريخ المدينه 400:1؛ الأغاني 302:9.
38- ربيع الأبرار 598:2؛ التذکرة الحمدونيه 96:3، حديث 231؛ نيز بنگريد به، موسوعة الإمام علي بن ابي طالب 235:10.
39- شُعَب الإيمان 316:6؛ تاريخ دمشق 333:54؛ نيز بنگريد به، مناقب آل ابي طالب 222:3.
40- نهج البلاغة: 379، نامه ي 24.
41- از اموري که ثابت مي کند محمد بن حنفيه، از عُمَر اطرف بزرگ تر است، حکايت اين سخن از محمد است که گفت: عمر، در حالي که من نزد خواهرم ام کلثوم بودم، وارد شد، مرا در بغل گرفت و سخنان شيرين بر زبان آورد ( تاريخ دمشق 331:54 ).
42- سير اعلام النبلاء 110:4؛ سِمط النجوم العوالي 73:3.

منبع مقاله :
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.