سنّت جاودانه

در طليعه ي سوررئاليسم به لوئي آرگون بر مي خوريم( متولد پاريس، 1897- 1982). اما در سال 1940، او را مي بينم که با تمام وجود به شعر سنّتي فرانسه پيوسته و در کار تجديد حيات آن است.
چهارشنبه، 2 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سنّت جاودانه
سنّت جاودانه

 

نويسنده: پي ير دو بوادفر
مترجم: سيمين بهبهاني



 

1- آراگون شعر دوازده هجايي(1) را باز مي آفريند

در طليعه ي سوررئاليسم به لوئي آرگون بر مي خوريم( متولد پاريس، 1897- 1982). اما در سال 1940، او را مي بينم که با تمام وجود به شعر سنّتي فرانسه پيوسته و در کار تجديد حيات آن است.
آه چه کسي از ناشايستي قافيه سخن خواهد گفت؟
کدام طفل زبان بسته يا کدام زنگي مست؟
آيا ما اين گوهر را از پشيزي بر آورده ايم
که قلب و ميان تهي زير سوهان صدا مي کند؟
اين آه حسرتي است که «چندي پيش»(2) ورلن بيچاره از سينه برکشيد.
در سال 1945، با همين «گوهر برآورده از پشيز» [قافيه]، آرگون نه تنها شاعران پلئياد(3)، بلکه لانسلو دو لاک، پرسوال، و حتا خود ويرژيل را نيز به ياري خواند و شيپور فرانسوي(4) را به صدا در آورد(5). در اين هنگام و با شعر دوازده هجايي است که مؤلف جبهه ي سرخ، که قاطعانه و از ديرباز به عقب بازگشته بود، در سال1940 ترجمان دلتنگي شکسته شد [ شکست فرانسه در جنگ جهاني دوم]:
آه، ماه شکفتن ها، ماه دگرديسي ها
ماه مه که بي ابر بود و ماه ژوئن که دردآلود
هرگز فراموشم نخواهد شد ياس ها و سوري ها
و نخواهد شد هر چه بهاران در شيارهاش اندوخته ست.
هورا/ اورال(6) (1934)، اولين مجموعه ي «متعهد» آراگون، يک چاپ بيشتر نداشته است؛ دلتنگي(1941) به صدها چاپ رسيد و انصاف چنين است: شاعر محرک حقيقي خود را در عظمت وطن يافته بود که رفته رفته با عشق السا(7) يگانه مي شد:
معشوق من بيش از يک نام ندارد که اميد جوان است
همواره در او هماهنگي پر طراوت را باز مي يابم
و شما که عشق را در ژرفاي رنج در مي يابيد
ديدگان بگشاييد اي فرزندان فرانسه
معشوق من بيش از يک نام ندارد، مزمور من تمام است
آراگون، اين «کسي که آسمان را باور داشت» و اين«کسي که در آن چيزي را باور نداشت» و به تناوب و شکوهمندانه و به لطف شيوه ي ورلن رنج هاي ما را مي سرود و آگاهانه از رونسار، کاموئن، آپولينر، و ويلون تقليد مي کرد، طي چند سال آموخت که در کمين بماند و به ترانه ي عميق کشوري گوش بسپارد که در اشغال بود، اما در خدمت نبود. هنگامي که کمونيسم از تحمل رنج براي رسيدن به پيروزي آسوده شد، شيپور آراگون بيش از يک آهنگ نظامي بي رونق و سياست زده چيزي ننواخت. بيست سال بعد، مؤلف ديوانه ي السا، در حالي که بر اثر«بهار پراگ»(8) از زنجيرها ي خود رها شده بود، در برخورد با شعر عرب و شعر ايران، حال و هواي ساليان عظمت خود را به دست آورد؛ او را ديدند که در اتاق هاي خويش وزن هايي تازه را کشف مي کند.
زمان توانسته است اين نوع شعر پترارکي (9) را مهجور کند، اما نتوانسته از ارزش آن بکاهد. حتا اگر اين شعر ديگر در هيچ يک از جريان هاي بزرگ شعر امروز معرفي نشود، باز هم سراينده ي السا در نثر و نظم به عنوان شاعري بزرگ باقي مي ماند؛ شاعري که مي تواند با سربلندي خود را فرياد کند:
روزي، السا، شعر هايم تاج تو خواهند شد
و چون بر سر نهي شان، مرا زنده خواهند کرد پس از مرگ.
و گوناگوني شان بهتر فهم خواهد شد
و شنيده خواهند شد در ژرفاي لحن سرسام
با واژه هاي کور، با فريادهاي بي خبري
از همين عشق توست که زمين جوش مي زند در فصل شکفتن
گلبنان تناور آدميت آينده را نويد خواهند داد...

2- «بالاد»(10) هاي پل فور

اين سنّت باز يافته بر اثر کشش حوادث غم انگيز را چه کسي بيش از پل فور(1872-1960)، نويسنده ي انقلابي، مي توانست رونق ببخشد؟ شاعري که پير بئارن او را«آخرين شاعر قرون وسطايي فرانسه» مي نامد. هنگام ديدار با اين پيرمرد هشتاد و هفت ساله ي قامت افراخته، که کلاه بره را بالاي دو چشم با صداقت و زنده استوار کرده است و سال ها هر روز شعري سروده، بسختي مي توان باور کرد که در ازدواج نخستين همين مرد، ورلن و مالارمه از شهود عقد بوده اند و با پيرلويس و مترلينک دوستي داشته است و آپولينر و آندره سالمون و آلن فورنيه توانسته اند«منشيان کوچک» او باشند. آه! اين شاعر هميشه براي منحصر شناختن و گزين دانستن خود ظرفيت کافي داشته است:
«من به کمال احساس کرده ام، از هنگام آگاهي ام، به کمال رنج کشيده ام و به کمال دوست داشته ام . به هنگام آگاهي ام از شاهِ سرايندگان در گستره ي آفتاب، من به کمال سروده ام... من آفتاب را سروده ام. طاق روشني آسمان در بي نهايت، سپيده ي بالدار از شعاع هايي که از پرچين تا پرچين در پروازند، پگاه گسترده چون گلي عظيم بر فراز جنگل...؛ من به کمال سروده ام، من روشني را سروده ام در هماهنگي شامگاهان، من بي نهايت را سروده ام.»
اين«ترانه هاي بي پايان» به اندازه ي يک قطعه ي والري ارزش ندارد، اما صداقت مؤلف«ترجيع بند هاي فرانسوي»، وفاداري او به شيوه اي ساده و نثر مانند، شايد خوانندگان او را، حتي هنگامي که نوچه هايش او را رها کرده باشند، حفظ کند.

3- جهانشمولي سوپرويِل

ژول سوپرويِل (1884-1960)-«شاهزاده ي شاعران» پس از پل فور، که او نيز نيز پس از ورلن اين عنوان را دارا بوده است - وضعي مشابه پل فور دارد، با اين تفاوت استثنايي که اين بار با شاعري بزرگ سرو کار داريم که از آن گروه شاعراني که با مضامين غنايي و اخوانيات راضي مي شوند نيست، بلکه از آنان است که عميقاً مالک همه منابع زبان هستند. سراينده ي نيروهاي جاذب «از داشتن احساس زندگي- شتابزده و سرسري – از محبوس داشتن آن – در اين شعر»، راضي نيست. او آموخته است که با عناصر، گياهان، و جانوران گفت و گو کند:
مي خواستم به شما بگويم، پاهاي بي قدر بزهاي کوهي!
که بي تکيه بر عصاي کوچکتان، انديشيدن نمي توانم.
مي خواستم به شما بگويم، پوزه هاي کَشَن موي گربه ببري ها!
بال هاي پرندگان نرمه پرها!
و باله هاي ماهيان،
که بي شما در جست و جوي يک تعبير ناتوان خواهم ماند...
اين طبيعت گرايي وحدت وجودي و به دور از هرگونه اعتقاد مسلکي، بي شباهت به نگرش خوشبينانه ي تلار دو شاردن(11) به جهان نيست: شاعر همانند مرد خدا مي خواهد ميان انسان و جهان آشتي برقرار کند و مي انديشد که «زخمي که پس از رمبو خون چکان بود، بد انسان که ژاک ريوير مي انديشيد، با رعايت اصول کاتوليک التيام خواهد پذيرفت»(آندره بليويه).

4- ژان کوکتو و چند تن ديگر

ژان کوکتو (1892-1963)، همه ي شکل هاي شعري را توأم با ابداع پيروي کرده است. اين شاعر اوضاع زمان ما را با ذوقي سرشار و تقليدناپذير زمزمه مي کند. اثرش کاخي از آيينه است، که آيينه هايش هرگز بيش از يک تصوير به سوي ما نمي فرستند: تصوير خود او. اما اين تصوير چنان دستخوش ديگرگوني مي شود که شباهت چهره هاي ديگرگونش با يکديگر، همانند شباهت نقشي از بونار(12) و نقشي از پيکاسو(13) است.
نه تنها چراغ علاءالدين، شاهزاده ي الکي، و رقص سوفوکل، بلکه تجربه هاي بسياري از اين دست، همه در جهت گرايش هاي هنري همزمان، بيش از آن که به نبوغ هنر خالص نياميخته متعلق باشد، به نبوغ هنر تقليدي وابسته است. آدرين مونيه، در حال ستودن دماغه اميدنيک، نمي تواند خود را از يادآوري اين مطلب باز دارد که «ضمن اين کتاب همان يک مطلب حروفي(14) آن از يک نوآوري منقلب کننده برخوردار است، اگرچه پير- آلبر بيرو نخستين کسي نبوده که از آواز حروف چنين استفاده کرده است». بسياري از اشعار حدود سال هاي 1920 چنان دقيق از مد روز پيروي کرده اند که با يک نظر مي توان اينجا و آنجا نفوذ خط نگاره ها( يا کاليگرام ها) اثر آپولينر يا مثلاً ساندرار(15) يا حتا کارکو(16) را باز شناخت( در اشعار نامنظم باراندازها). مرور آثار شاعرانه ي کوکتو عيناً مانند تماشاي يک فيلم است، رنگي و جاندار، و با فضاي کامل. اين امر بر اثر تقليد از گذشتگان است و اين مقلد مادرزاد بهترين آثار خود را به شيوه ي آنان عرضه کرده - خيلي بهتر از دماغه ي اميدنيک و فرشته ي اورتبيز. از آثارش: سايه روشن(1954)، لئون(1945)، و مناجات(17)(1923) که فناناپذير است:
بستر عشق، وا مي ماني؛ و زير اين سايه ي بلند،
ما آرام مي گيريم: سخن مي گوييم، رها مي کنيم در پسنتا،
پاهاي هوشيار خود را، اسبان خفته را پهلو به پهلو،
و گهگاه اين يک سر نهاده بر شانه ي آن ديگر.
باک ندارم از هيچ، الاّکزين آرامش بي هنگام
در چهره اي که به خواب مي رود؛
رؤيات مصر است و تو موميايي
با تقابش طلايي
پس از اين آثار بزرگ باز هم نام هاي بسياري ديده مي شود که بايد ذکر شود، اما هيچ کدام - به استثناي ماري نوئل، ياد شده در بخش شاعران مسيحي- با قاطعيت به خواننده تحميل نمي شود. با اين همه ياد باد از: ونسان موزلي(1879-1957) که نه فقط آخرين وارث تواناي مورِئا(18)، بلکه وارث رونسار( 19) نيز هست؛ آندره بري(1902-1979؛ مؤلف ارواح گارون)؛ فيليپ شابانه (1898-1982؛ مؤلف شبانه ها)؛ و در ميان بانوان: ژيلر موژ(مؤلف مجموعه ي زيبايي به نام شکار کن اين جانور را) و آنژل وانيه(مژلف درخت بي بار). اما بويژه: لوبيز ويلمورن.
در مورد لوبيز ويلمورن(1902-1971)، سراينده ي شيريني خوران براي خنده و تنهايي و آي فيل من، بايد گفت که خيلي خوب توانست خود را در مقام رمان نويس تثبيت کند. براي اين نويسنده ي گفت و گو پرداز، شعر به عنوان يک تفريح انجمني تلقي مي شد، همان گونه که در قرن هجدهم، در دوران خط نگاره ها و ابيات کامل القافيه و ايهام دار، با آن رفتار مي کردند. مؤلف الفباي اعترافات(20) گاهي از بند بازي هاي کلامي و جناس هايي بي نظير«m éditerasge méditerai/Tu» همراه با تقليد استفاده مي کرد. اما اين کار هميشه توأم با مهارت و اطمينان بود.
نسيم مرگ بر اين شعر که استغاثه ي سبکباري است مي گذرد:
آخرين نفس را کشيده ام
يارب، بشنو دعا را
از کسي که خفتن مي بايدش
ببوس مژگان سرخ مرا
که سرگران از خواب مرگم.

5- ترانه هاي موريس فومبور

موريس فومبور(1906-1981)، بچه روستاهاي پواتيه است: تاکباني که شعرش يادآورد شعر ويلون و ماروي نجيب است.
کار خود را با تقليد از سوررئاليست ها آغاز کرد:
بابا بزرگ دم پنجره
نشسته رو زانوهاي گربه
غازها شيپور مي زنن
عنکبوت حساب سر انگشتي مي کنه.
اين روستايي اهل سن- سولپيس(21) آن گونه با واژه ها بازي مي کند که «بچه ي دبستاني با تيله هايش»:
اين که دوست مي دارم جوباره اي ست
که مي نوازدم با جريان خويش
اين که دوست مي دارم گهواره اي ست
که در او به خواب مي روم با زمزمه ي چشمه ساران(22).
خانه:
خانه، اي خانه ي من، شبانواره ي پُر گل
خشت هاي ياقوتت، آسمان بلند نمناکت،
چه خاطره ها داريم از ديگرگوني هايت،
زير باران، در فغان بادنماهاي زنگار بسته.
خانه،آي خانه ي من، به خنده ي ما گوش مي سپاري،
به مادرم بگو، آيا يک بار ديگر، گريه ما را حس کرده اي ؟
گهگاه لحني سنگين در ميان شعر مي گذارد
يارب، اينک من و جفتم در برابرت.
محجوب توييم در اين فرودست، باقي هر آنچه هست
چون ضيافتي بيهوده بر ما گذشته ست.
تنها مهر تو بر رنجمان تابيده ست،
تنها شکوه تو در روزمان درخشيده ست.(23)
اشعار موريس فومبور، که از سوي پولان(24)، فلوران اشميت(25)، و کلود آريو با موسيقي منطبق شده بود، در اطراف جهان منتشر شد.
- اشعار آراگون نيز از سوي لئو فره با آواز خوانده شد. اما پس از آن که يک ويراستار در مجموعه اي منتخب،«شاعران ترانه سرا» را( از قبيل برل و آزناوور(26)) که صرفاً تصنيف ساز بودند به عنوان«شاعران امروز» معرفي کرد، گمان رفت که واژه ي شاعر از ارزش افتاده است. آيا شاعران راستين حق داشتند که از اين موضوع برنجد؟ آيا بايد گاستون بونور و لوئي آماد را از گرياندن مارگو باز داشت؟ نه، چنين نيست! واژه هاي «مهم! اين گل سرخ است...» اازبِکو[خواننده] نيست، بلکه از لوئي آماد[ شاعر] است( متولد1915)، مؤلف کولاک ستاره نشان و املاک دور افتاده.
- خواندن شعر با آواز اقدامي توهين آميز نيست. روزگاري شاعران براي خوانده شدن شعرشان با آواز کوششي داشتند و اکنون زمانه آن را از رونق انداخته است. شايد روزي از نو توفيق چنان شاعراني را باز يابيم. اين توفيق را براي اين افراد آرزو مي کنيم: گابريل اوديزيو(1900-1978؛ مؤلف نغمه هاي عشق زميني؛ لوئي بروکيه، شاعر درياها و باراندازهاي دور دست؛ رنه لاپورت (1905-1955)، اين روح و روان سوررئاليست ها. نوئل روئه(1898-1965)، لوئي اميه(1900-1967؛ مؤلف راه هاي دريا، شکل انساني)، يانت دلتان تا رديف( مؤلف آوازهاي شاهانه، علامات)، کريستيان دديان، ژان لوبرو... درود بر راديو، پل ژيلسون(1906-1962؛ مؤلف به زندگي با عشق) که خود را خوب حفظ کرده است( بهتر از ديگران). ژان کاسو(1897-1985)، پس از سي وسه غزل در نهان پرداخته اش، خود را اندکي رها کرده است(مؤلف گل سرخ و شراب و ترجيع بند ها). ماري ژان دوري مؤلف ديوار خميده، محو شده) و ژان لوازي اندکي فراموش شده اند. روبن مليک دليرانه مبارزه مي کند. ديگر بس: دسته گل، بسته ي علف خواهد شد.

پي نوشت ها :
 

Alexandrin-1
2- گذشته و چندي پيش(Jadis et naguére)، نام يکي از آثار ورلن، که نوسينده ي اين متن در اين جمله به آن اشاره دارد.- م.
3- Pléiade، عنوان گروهي از شاعران فرانسوي است که از گروه پلئياد اسکندراني اقتباس کرده بودند ( حدود سال 1553) و هدف آنان تشويق فرانسوي نويسي در مقابل لاتيني بود، تا از اين راه زبان فرانسوي را تصفيه و غني کنند و به پايه ي ادبيات کشورهاي ديگر برسانند؛ صورت هاي شعري کلاسيک و ايتاليايي بويژه غزل را پرورش دادند و ترويج کردند. هفت نفري که معمولاً تحت اين عنوان مي آيند عبارتند از رونسار، دوبله، بلو، ژودل، تيار، بائيف و دورا( دايرة المعارف مصاحب).- م.
4- يکي از آثار آراگون.- م.
5- اين جمله کنايه از اين است که شاعر از همه ي آثار کلاسيک مدد گرفت تا سنّت هاي ادبي زبان را زنده کند.- م.
6- Hourra l'Ouralعنوان اين مجموعه برگرفته از نام رود و کوه و نواحي صنعتيِ غرب روسيه است.- م.
7-Elsa، نام همسر و معشوق شاعر.- م.
8- اشاره به حمله ي نظامي شوروي در سال 1968 به چکوسلواکي و پراگ که موجب کناره گيري بسياري از روشنفکران از کمونيسم شد.- م.
9- فرانچسکو پترارکا که پتراک، شاعر ايتاليايي،( متولد آرزو1304-1374)، مورخ باستانشناس، پژوهشگردست نوشته هاي کهن، و از نخستين بشر دوستان بزرگ دوران رنسانس؛ توفيق او بيشتر به سبب شعرهايش به زبان ايتاليايي است که مرکب از سونت يا کانزوني است.- م.
10-Ballade ، نوعي شعر متشکل از سه قسمت مساوي و قرينه ي هم و هر يک داراي يک مصرع که Envoi(برگردان) ناميده مي شود. هر يک از اين چهار قسمت به همان يک مصرع ختم مي شود، تقريباً چيزي نظير ترجيع بند است.- م.
11- زمين شناس و سنگواره شناس، عالم خداشناسي، و فيلسوف ژزوئيت( وابسته به جمعييت يسوعيان) فرانسوي، متولد اورسين(1881-1955). وي شباهت اسکلت انسان و ميمون را کشف کرد و فلسفه اي جسورانه را مطرح کرد که ميان اطلاعات علمي با مذهب سازش برقرار مي کند.- م.
12- 1867-1947، دکوراتور، دور نماساز، و چهره پرداز فرانسوي، مسير خود را از گروه نابي(Nabi، نقاشان خواهان تجدد) آغاز کرد و تا هواداران فوور(Fauvreنقاشاني که رنگ هاي تند را به کار مي گرفتند، مثلاً آسماني نارنجي و درختان قرمز) ادامه داد.- م.
13- نقاش اسپانيايي( متولد مالاگا،1881)؛ آثارش دوره هاي مختلف تحول را به اين شکل پيموده است: فضاي آبي(1901-1904)، فضاي صورتي(1905-1907)، کوبيسم(دوشيزگان آوينيون،1907)، سوررئاليسم و آبستراکسيون(1926-1936)، و اکسپرسيونيسم(گرنيکا،1937).- م.
Lettriste.14-
15- نويسنده ي فرانسوي- سوئيسي( متولد پاريس،1887)، مؤلفMoravagineوFoudroyé l' Homme.- م.
16- نويسنده ي فرانسوي( متولد نومئا؛1886-1958)، مؤلف،Jesus la Caille و l' Homme Traqué.- م.
17- Plain- Chant، در اصل مناسک عبادت گرگوري است که بر تغييراتي که در آيين نماز از سوي پاپ گرگوار اول داده شده اطلاق مي شود. موسيقي پلان شان يا گرگورين، آوازه هاي مربوط به نماز است که توسط پاپ گرگوار تدوين شده و در قرن نوزدهم مجدداً از سوي اقليت هاي وابسته به صومعه سولسم (Solesme) مورد استقبال قرار گرفت و کوکتو از نام آن براي اثر خود استفاده کرده است.- م.
18- شاعر فرانسوي( متولد آتن؛1856-1910)، مؤلف انشوذه ها(Stances) به سبک کلاسيک و معتدل.- م.
19- شاعر فرانسوي (1524-1585)؛ به منظور تجديد حيات ادبيات فرانسه، با يارانش گروه«پلئياد» را تشکيل داد. شهرتش مدت ها در محاق بود. پس از نقدي که بر آثارش نوشته شد، بزرگ ترين شاعر به شمار آمد.- م.
20- چيزي مانند تجنيس مرکب در فارسي: مثلاً چراغ روي تورا شمع کشت پروانه/ مرا ز سوزِ تو با حال خويش پروا، نه. اصوات جمله ي ويلمورن چنين مي شود: ژو مديتره/ تو مديترا(Je méditerai-Tu m éditeras).-م.
Saint- sulpice.21-
Pendant que vous dormiez, Gallimard.22-
Fontaines du Temps, perdu, Gallimard.23-
24-آهنگساز فرانسوي ( متولد پاريس،1899)، هنرش در آهنگ هاي نرم و سرشار از خلوص است.- م.
25- آهنگساز فرانسوي ( متولد بلامون،1870-1958)، مؤلف توانا و خيال آفرين مزمورXLVI از تراژدي سالومه و قطعاتي براي پيانو و صفحات متعدد سمفوني، آواز يا موسيقي مجلسي و سرشار از حالت غناني.- م.
26- خواننده و هنر پيشه فرانسوي، صاحب صدها صفحه، و بازيگر فيلم ها و نويسنده ي شرح حالي از خودش به نام آزناوور به قلم آزناوور و آثار ديگر.- م.
27- خواننده و آهنگساز فرانسوي، معروف به آقاي صد هزار ولت، که به واسطه ي دورنمايه ي تصنيف هايش شهرت فراوان يافته است.- م.

منبع مقاله :
دو بوادفر، پير؛ (1373)، شاعران امروز فرانسه، سيمين بهبهاني، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1382



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط