نبردهاي مستقيم يهود با اسلام

هجرت پيامبر (ص)؛ آغازي بر پايان يهود (3)

آن گونه که دربيشتر کتاب هاي تاريخ، عمليات بدر و احد تشريح و ريشه يابي شده، در مورد نبردهاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با يهوديان کار پژوهشي صورت نگرفته است. در تاريخ نگاري معمول، نبردهاي پيامبر
يکشنبه، 6 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هجرت پيامبر (ص)؛ آغازي بر پايان يهود (3)
هجرت پيامبر (ص)؛ آغازي بر پايان يهود (3)

 

نويسنده: مهدي طائب




 

 نبردهاي مستقيم يهود با اسلام

« دشمن ترين مردم نسبت به کساني که ايمان آورده اند، يهود و مشرکانند ».(1)
آن گونه که دربيشتر کتاب هاي تاريخ، عمليات بدر و احد تشريح و ريشه يابي شده، در مورد نبردهاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با يهوديان کار پژوهشي صورت نگرفته است. در تاريخ نگاري معمول، نبردهاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با يهود، همواره کم ارزش و دست دوم بوده است؛ در حالي که تمام نيروي مشرکان، تنها در سه نبرد بدر، احد و خندق پايان يافت، اما يهود تا پايان عمر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از مبارزه دست نکشيد. عمليات هاي يهود داراي پيچيدگي خاصي است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از کودکي تا زمان رحلت که سپاه اسامه را براي نبرد موته آماده کرده بود، بارها با يهود رويارويي هايي داشته است، ولي تاريخ نگاران آنها را با دقت کافي بررسي نکرده اند.
يکي از کليدهاي يهود در عمليات ها، اين بود که ضربات خود را به دين خاتم مي زد و سپس به گونه اي وانمود مي کرد که گويي آنها بوده اند که مظلومانه مورد هجوم قرار گرفته اند. براي اثبات اين مطلب، کافي است زمان حساس عمليات هاي بني قينقاع و بني نضير و بني قريظه و نوع عمل آنها را به دقت بررسي کنيم.
اين مطلب، خود به تنهايي نشان مي دهد که يهود در طراحي عمليات، بسيار زيرکانه عمل مي کرد، در حالي که نوعي روحيه عجولانه در عملکرد مشرکان هويداست، با نظر داشت اين مطلب که در نبردهاي فيزيکي و رواني پيچيده عليه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) مقصر دانستن صرف مشرکان، ما را به بيراهه مي برد و تحليل هاي تاريخي ما را ناقص مي کند، مناسب است براي رسيدن به حقيقت تاريخ، اتحاد مشرکان، يهود و منافقان را در نظر قرار دهيم و از تحليل هاي تک محوري بپرهيزيم.

بني قينقاع، نخستين شورش يهود

بني قينقاع، نخستين گروه يهودي بود که پيمان خويش را با پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ناديده گرفت و با مسلمانان وارد جنگ شد.
پس از بازگشت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از بدر، در ماه شوال سال دوم هجري، يهود بني قينقاع، عهد خود را شکستند و خيانت را آشکار کردند.(2) پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در پي آنها فرستاد و در بازار بني قينقاع در جمع آنها فرمود: شما مي دانيد که من پيامبر خدا هستم. بنابراين قبل از آنکه حادثه اي مانند بدر براي شما پيش آيد، اسلام آوريد و مراقب باشيد. يهوديان گفتند: اي محمد، به آنچه باقوم خود در بدر انجام دادي مغرور نشو که آنان مرد جنگ نبودند و اگر ما به جنگ تو آييم، خواهي ديد که جنگجوياني مانند ما نيست.(3) اين قبيله که شجاع ترين قبيله يهوديان به شمار مي رفت.(4) هيچ کشت و زرعي نداشت و کارشان زرگري بود.(5) در همين اوقات، مردي يهودي از قبيله بني قينقاع، در بازار اين قبيله، دو طرف دامن زني انصاري را که در مغازه مردي يهودي نشسته بود. با ميخ به زمين چسباند. زن که متوجه کار او نشده بود، به هنگام برخاستن، پشتش برهنه شد و يهوديان به او خنديدند. مردي مسلمان که آنجا بود، آن يهودي را به قتل رساند. يهوديان نيز بر سر او ريختند و وي را کشتند، آنها عهدشان با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را شکستند و به جنگ برخاستند و در قلعه هاي خويش مستقر شدند. حضرت تصميم گرفت پاسخ اين خيانت را با قدرت بدهد. مسلمانان پانزده روز آنان را در دژهايشان محاصره کردند تا بني قينقاع ناچار به تسليم شدند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داد همه را به بند بکشند و قصد مجازات شديد آنان و به گفته مورخان حتي قصد کشتن تمام آنان را داشت.(6) اما هم پيمانان ايشان وارد ميدان شدند و آن قدر وساطت کردند تا حضرت دست از خونشان شست و راضي به کوچاندن آنان شد. براي نمونه، عبدالله بن ابي پس از اسارت بني قينقاع، نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و از آن حضرت خواست درباره هم پيمانان يهودي اش نيکي کند. وقتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او توجهي نکرد. جسورانه گريبان زره آن حضرت را گرفت و با تندي، خواسته خود را تکرار کرد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: رهايم کن، اما عبدالله همچنان بر آزادي بني قينقاع پافشاري کرد و گفت: آيا مي خواهي چهارصد زره پوش و سيصد بي زره را که در مواقع حساس به کمکم شتافته اند، درو کني؟ رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) که وضع را چنان ديد، مجبور به آزادي بني قينقاع شد؛ البته اموالشان را مصادره، و آنها را تبعيد کرد.(7)

بني نضير، جنگ طمع کارانه يهود

پس از نبرد احد و بازگشت سپاهيان اسلام به مدينه، بني نضير، با سوء قصد به جان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پيمان خود را شکستند. شرايط اين نبرد، بسيار بحراني بود و روحيه مردم چندان مناسب جنگ نبود. نکته مهم در اين رويارويي، نقش هم پيمانان يهود در مدينه است که با وعده ياري يهود، آنان را به مقاومت تشويق کردند.(8)
با فرمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سپاه اسلام به سوي قلعه بني نضير حرکت کرد. يهوديان با ديدن آنان، درون قلعه هايشان رفتند. سپاه اسلام، قلعه را محاصره کرد و اين محاصره به طول انجاميد. يکي از دلايل اين محاصره، آن بود که ارتباط يهود با منافقان مدينه که قول همکاري داده بودند، قطع شود. بدين ترتيب، بعد از شش روز- طبق نقلي ديگر پانزده روز- محاصره و نرسيدن کمک از سوي منافقان و تخريب املاک بيرون قلعه توسط مسلمين، يهود تسليم شد؛ مشروط به اينکه جانشان در امان باشد و جز اسلحه، هر اثاثيه اي که شترانشان قدرت حمل آنها را دارند، با خود ببرند. يهود هنگام کوچ اجباري، زن هايشان را وادار به دف زدن و آواز خواندن کردند تا وانمود کنند که خوار و زبون نيستند.
منافقان مدينه، هنگام کوچ بني نضير، با ناراحتي، آنان را بدرقه کردند. زيد بن رفاعه در جمع بني غنم، پنهاني به عبدالله بن ابي گفت: از نبود بني نضير، در مدينه وحشت مي کنم، ولي آنان به سوي عزت و ثروت مي روند و به سوي قلعه هايي بلند که مانند اينجا نخواهد بود.(9)
به اتفاق مفسران و مورخان، آيات دوم تا پانزدهم سوره حشر درباره رويداد بني نضير نازل شده؛ به گونه اي که ابن عباس آن را سوره بني نضير ناميده است.(10)
هجرت پيامبر (ص)؛ آغازي بر پايان يهود (3)

خندق، آتش يهود، جنگ مشرکان

هيئتي از روساي يهود بني نضير و بني وائل، به مکه رفتند و ابوسفيان را به گردآوري نيرو تحريک کردند. بهانه آنها نيز براي تشويق، پيروزي مشرکان در عمليات احد بود. پس از عمليات احد، نااميدي مشرکان که در جنگ بدر حاصل شده بود، تبديل به بارقه اميد گرديد؛ اميد به اينکه مي توانند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را از ميان بردارند. اين هيئت به سراغ قبايل ديگر شبه جزيره نيز رفتند و آنها را براي حمله به مدينه با خويش هم راي کردند.
در عمليات پيش نيز يهوديان بني نضير به مشرکان قول همکاري داده بودند، اما عمل نکرده بودند. اما اين بار قول دادند که هم زمان عمليات انجام دهند. پس از رفت و آمد فراوان يهود، لشکر ده هزار نفري مشرکان که از تمام جزيرة العرب جمع شده بود، به سمت مدينه حرکت کرد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مردم مدينه را جمع کرد و نظر آنها را خواست، مردم که از مشاوره جاهلانه سال گذشته خود در جنگ احد، نتيجه بدي گرفته بودند، گفتند: همان يک بار که سال پيش نظر داديم، ما را بس است؛ حرف حرف شما باشد. سلمان(11) گفت: يا رسول الله، در ايران وقتي جمعيتي به شهري حمله مي کرد و توان انساني و تجهيزاتي مدافعان و مهاجمان برابر نبود، در برابر مهاجمان خندق مي کندند. بدين صورت، جنگ فرسايشي مي شد و در نتيجه، احتمال عقب نشيني دشمن افزايش مي يافت. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نظر سلمان را هوشمندانه دانست و پذيرفت.(12)
شايان توجه است که شهر مدينه از جانب غرب و شرق، در محاصره دو رشته کوه به نام حره غربي و شرقي قرار داشت، در ناحيه جنوبي هم حره جنوبي و کوه عير، موانع طبيعي بودند. بنابراين، تنها قسمتي که مي شد از آن به شهر نفوذ کرد، قسمت شمالي بود که کوه احد با فاصله اي نسبتا زياد در آن قسمت قرار داشت.
علت اينکه در نبرد سال قبل هم، مشرکان به احد آمدند، همين نکته بود. از آنجا که احد از شهر بسيار دور بود، خندق در نقطه اي جنوبي تر که بين کوه احد و کوه سلع بود، حفر گرديد. خاک خندق در سمت مدينه ريخته شد و لشکر سه هزار نفري مسلمين بر دامنه کوه سلع که مشرف به خندق و سپاه احزاب بود، استقرار يافت. اين نحوه آرايش نظامي، شاهدي روشن بر رعايت تاکتيک هاي نبرد نظامي از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است.
دشمن با ديدن اين مانع، دريافت که اين طرح از عرب نيست. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)سه هزار نيرو در مدينه بسيج کرده بود. در همين زمان، بني قريظه در مدينه عهد خويش را با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شکستند و اعلان جنگ کردند مسلمانان حتي در مدينه هم امنيت نداشتند؛ چرا که يهود در داخل شهر به افرادي که در سر راه خود مي ديدند، تعرض مي کردند. اين اوج خيانت يهوديان و سوء استفاده آنان از رافت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) بود و از عمق کينه آنها به اسلام حکايت داشت.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: رفت و آمد کنندگان مسلح باشند. زن ها را نيز در قلعه هايي جمع کردند و حسان بن ثابت را که از شاعران بزرگ آن عصر بود، به نگهباني از آنان گماشتند. در يکي از روزها، مردمي يهودي به قصد تعرض، در اطراف يکي از اين قلعه ها مي گشت؛ صفيه، عمه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به حسان گفت: از ما دفاع کن. حسان گفت: من به جبهه نرفتم تا نجنگم. من مرد جنگ نيستم. صفيه شمشير حسان را گرفت و آن يهودي را به هلاکت رساند!"(13)
محاصره بيش از بيست روز طول کشيد. از طرفي، اوضاع داخل مدينه هم مخاطره آميز شد. به قدري شرايط دشوار گرديد که منافقان لب به شکايت گشودند و شايعه کردند که مردم تصميم گرفته اند از معرکه بگريزند.
« وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً وَ إِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلاَّ فِرَاراً »؛(14)
منافقان و آنها که در دل هايشان بيماري است، مي گفتند: خدا و پيامبرش جز فريب، به ما وعده اي نداده اند و گروهي از آنها گفتند: اين مردم يثرب، اينجا جاي ماندن نيست، بازگرديد و گروهي از آنها از پيامبر رخصت طلبيدند. مي گفتند: خانه هاي ما را حفاظتي نيست. خانه هايشان بي حفاظ نبود. مي خواستند بگريزند».
اين حرف هايي بود که پشت خاکريز رد و بدل مي شد. سه عامل مهم، وضعيت را بسيار دشوار کرده بود: سرماي بهمن ماه؛ گرسنگي و ضعف پس از ماه مبارک رمضان، چرا که در ماه رمضان خندق را کنده بودند؛ ترس از ده هزار نيروي کاملا مسلح و باران تير که به جبهه مسلمانان مي آمد. ترس و ضعف و سرما، نيروها را از پا درمي آورد. البته در آن سو، مشرکان نيز گرفتار معرکه اي سخت شده بودند. آنان جنگي کوتاه مدت را پيش بيني کرده و آذوقه اي اندک با خود آورده بودند، اما جنگ به طول انجاميده بود. افزون بر آن، ترس و ضعف و سرما دامن گير آنان نيز شده بود. خداوند فرمود:
« وَ لاَ تَهِنُوا فِي ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ کَمَا تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَکِيماً »؛(15)
در دست يافتن به آن قوم سستي مکنيد. اگر شما آزار مي بينيد، آنان نيز چون شما آزار مي بينند، ولي شما از خدا چيزي را اميد داريد که آنان اميد ندارند و خدا دانا و حکيم است.
عمرو بن عبدود و تعداد ديگري از قهرمانان عرب، از باريکه اي در خندق عبور کردند. علي بن ابي طالب (عليه اسلام) به همراه چند نفر، سريع خود را به آن باريکه رساندند و آنجا را بستند. عمرو در شوره زار ميان خندق و کوه سلع جولان مي داد و مبارزه مي طلبيد. حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) به اصحاب فرمود: کيست که با او مبارزه کند؟ هيچ کس جز علي (عليه اسلام) پاسخ نداد. حضرت فرمود: اين عمرو است! بنشين شايد ديگري برخيزد. هيچ کس براي مبارزه با عمرو جرئت برخاستن نداشت. به روايت ابن ابي الحديد، علي (عليه اسلام) رهسپار ميدان شد و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: امروز تمام ايمان در برابر تمام شرک قرار گرفت. عمرو در برابر چشمان حيرت زده مشرکان و مسلمانان، با ضربت شمشير علي (عليه اسلام) از پاي درآمد. با کشته شدن وي، دشمن روحيه اش را از دست داد.(16)

نقش نفوذيان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در سپاه شرک

بزرگ ترين متحدان قريش در اين جنگ، غطفان و بني قريظه بودند. ابوسفيان تصميم گرفت هماهنگ با آنها، عمليات را به هر نحو ممکن آغاز کند. نعيم بن مسعود اشجعي، شبانه به سوي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و اسلام خويش را ابراز کرد و گفت: من مسلماني هستم که آنان از اسلام من آگاهي ندارند و با تمام اين قبايل که به جنگ شما آمده اند، دوستي ديرينه دارم. اگر دستوري داريد، اجرا مي کنم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: برو و اتحاد اين گروه ها را به هم بزن.
نعيم نزد ابوسفيان رفت و گفت: شنيده ام که بني قريظه از نقض عهد با محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) پشيمان شده و به او پيام فرستاده اند که ما ده تن از اشراف قريش را به گروگان مي گيريم و به تو مي دهيم تا بر عهد و پيمان خويش باقي باشيم و از ما راضي شوي. نعيم ماموريت خويش را به گونه اي نيکو به انجام رسانيد و سپس نزد بني قريظه که آتش افروز جنگ بودند، رفت و خيرخواهي خود را ابراز کرد و گفت: اگر مشرکان عمليات را آغاز کنند و در جنگ شکست بخورند، فرار مي کنند و به مکه مي روند؛ اما شما اسير مي شويد و محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) همه شما را مي کشد. گفتند: چه کنيم؟ گفت: بخواهيد چند تن از روساي مشرکان نزد شما بيايند و همراه با شما بجنگند تا مطمئن شويد که آنها به خاطر دوستانشان به شما خيانت نخواهند کرد. او شبيه اين سخنان را به غطفاني نيز گفت و مخفيانه به اردوگاه اسلام بازگشت. ابوسفيان شب شنبه، شوال سال پنجم هجري، تصميم به حمله گرفت و نمايندگاني به دژ بني قريظه فرستاد و گفت: اينجا منطقه زندگي ما نيست، چهارپايان ما در حال هلاک شدن هستند؛ آماده باشيد که فردا کار را يکسره مي سازيم. فرمانده بني قريظه در پاسخ گفت: فردا شنبه است ما ملت يهود در چنين روزي هيچ کاري انجام نمي دهيم؛ زيرا گروهي از گذشتگان ما در چنين روزي دست به کار زدند و گرفتار عذاب الهي شدند. افزون بر اين، ما در صورتي مي جنگيم که عده اي از بزرگان احزاب به عنوان گروگان نزد ما باشند. ابوسفيان با شنيدن اين سخن، با خود گفت: نعيم درست گفته است. او خيرخواه ماست و بني قريظه درصدد خيانتند، پس، از هم پيماني با آنان چشم پوشيد و تصميم گرفت بدون آنان به جنگ با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) برود. با اين تدبير، خللي در سپاه شرک ايجاد شد و عمليات يک روز به تاخير افتاد.(17)

امداد الهي

شب هنگام، طوفاني به پا شد. طوفان، خاک ها را به سمت مشرکان حرکت داد، چادرها را از جا کند و آتش ها را خاموش کرد. مشرکان پشت سپرهايشان پناه گرفتند. برخورد شن ها با سپرها، صداي وحشتناکي ايجاد مي کرد. مشرکان به شدت هراسيده بودند. ابوسفيان که از دستيابي به هدفش نااميد شده بود، سران احزاب را جمع کرد تا تصميم نهايي خود را بگيرند و تکليف را مشخص کنند.

نقش نيروهاي اطلاعات عمليات در پيروزي

پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از ياران خود خواست که کسي به جبهه دشمن برود و خبري بياورد. کسي از جا تکان نخورد. پس حذيفه را خطاب کرد و فرمود: صداي مرا مي شنوي و پاسخ نمي گويي؟! حذيفه گفت: فدايت شوم، ترس و سرما و گرسنگي مانع بود. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: برو از آن سو خبري بياور. هنگامي که بازگشتي، جز من با هيچ کس چيزي نگو. حذيفه، چون داخل سپاه مشرکان شد، خيمه بزرگي ديد که آتشي در آن افروخته اند. سپس ابوسفيان را ديد که از سرما مي لرزيد و مي گفت: اين گروه قريش، اگر به گمان محمد، ما با اهل آسمان مي جنگيم. ما طاقت جنگ با اهل آسمان نداريم؛ ولي اگر جنگ با اهل زمين است، که ما مرد جنگيم، سپس گفت: اطرافيان خود را شناسايي کنيد که در ميانتان جاسوسي نباشد. حذيفه ميان عمروعاص و معاويه بود. بي درنگ از نفر سمت راست خود پرسيد: تو کيستي؟ گفت: عمروعاص، از نفر سمت چپ پرسيد: تو کيستي؟ گفت: معاويه، با اين ترفند، حذيفه شناسايي نشد و کسي از او چيزي نپرسيد. سپس ابوسفيان به خالد بن وليد امر کرد که تو يا من براي آوردن ضعيف ترها بمانيم و باقي سوار شوند و بگريزند. حذيفه بازگشت و آنچه را شنيده بود. به حضرت عرض کرد. سپاه دشمن گريخته و جنگ پايان يافته بود. اما پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) کسي را تا صبح ازاين جريان آگاه نساخت.(18) اين احتمال وجود داشت که ابوسفيان، حذيفه را شناسايي کرده و اطلاعات غلط به او داده باشد و با انتقال اين خبر به مسلمانان، آنها منطقه را رها کنند، سپس ابوسفيان و سپاهيانش بازگردند و حمله کنند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با اين توصيه به حذيفه، مسلمانان را تا قطعي شدن فرار مشرکان، در پشت خندق نگه داشت.

تنبيه مقتدرانه خيانتکاران يهود بني قريظه

پس از فرار احزاب و اطمينان مسلمانان از اين خبر، به فرمان خداوند، مسلمانان بي درنگ به سراغ بني قريظه رفتند که برخلاف پيمان خويش، در زمان يورش دشمن، از پشت به مدينه هجوم آورده بودند. سپاهيان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) قلعه هاي بني قريظه را محاصره کردند. اين محاصره پانزده روز به طول انجاميد. پس از اينکه بني قريظه از محاصره به تنگ آمدند، از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خواستند ابولبابة بن عبدالمنذر را که از هم پيمانان اوسي آنان بود، نزد آنان بفرستد تا با او رايزني کنند. ابولبابه در جمع پريشان يهود حاضر شد. آنان پس از يادآوري کمک هاي خود به اوسيان در جنگ هاي جاهلي و اظهار پشيماني از پيمان شکني خود با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از او پرسيدند: آيا خواسته محمد را در تسليم شدن بپذيريم؟ او گفت: آري؛ و در عين حال به گلوي خود اشاره کرد که يعني تسليم شدن، برابر با مرگ است. وي فورا متوجه خيانت خود شد و ناراحت و پشيمان از دژ بني قريظه بيرون آمد. او بدون اينکه نزد مسلمانان بازگردد. به مسجد رفت و خود را به ستوني بست و استغفار کرد. وي هفت و يا به قولي پانزده روز در گرماي شديد خود را بسته بود و مي گفت: يا مي ميرم و يا توبه ام پذيرفته مي شود. دخترش تنها در موارد ضرورت و نماز، او را باز مي کرد؛ تا اينکه خداوند با نزول آيه اي، پذيرش توبه وي را اعلام کرد. خطاي ابولبابه نزديک بود که بني قريظه را از تسليم شدن باز دارد، (19) اما به نقل ابن هشام، تهديد علي بن ابي طالب (عليه اسلام) آنان را بعد از حدود يک ماه محاصره، از قلعه ها بيرون کشيد. علي (عليه اسلام)همراه زبير جلو رفت و فرياد زد: اي سپاه ايمان، به خدا سوگند، يا آنچه حمزه چشيد، خواهم چشيد يا قلعه را فتح خواهم کرد. اينجا بود که بني قريظه ترسيده و تسليم شد.(20) پس از تسليم بني قريظه، اوسي ها نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمدند و گفتند: بني قريظه، هم پيمان ما بودند؛ همان گونه که بني قينقاع را به واسطه خزرج بخشيدي، بني قريظه را هم به واسطه ما ببخش، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: آيا حاضريد سعد بن معاذ (رئيس اوس) درباره آنها حکم کند؟ گفتند: آري، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داد سعد بن معاذ را که به عنوان حکم انتخاب شده بود، حاضر کنند. سعد در نبرد خندق تير خورده و شاهرگ دستش قطع شده بود و حال خوبي نداشت. با اين حال، وي را حاضر کردند. او نخست از بني قريظه درباره حکميت خود تعهد گرفت و گفت: آيا حکم مرا خواهيد پذيرفت؟ گفتند: آري. آنگاه حکم کرد که مردان بني قريظه کشته و زنان و فرزندانشان اسير شوند و اموالشان قسمت مسلمانان شود. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين همان حکم خداوند درباره ايشان است.(21) سعد پس از اين حکميت، به دليل شدت جراحت به شهادت رسيد.(22)
يهود مي توانست با پذيرش اسلام، اگرچه به زبان، جان خويش را از مرگ نجات دهد؛ اما آنان نه تنها از پذيرش اسلام که شرط سلامتشان بود، خودداري کردند، حتي حاضر نشدند عفو و بخشش پيامبر رحمت را براي رهايي از مرگ بپذيرند. هنگامي که کعب بن اسد، بزرگ بني قريظه را براي اعدام آوردند، به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت؛ اگر يهوديان مرا به ترس از شمشير متهم نمي کردند، از تو پيروي مي کردم.(23) بناش بن قيس گفت: اگر آزاد هم بشوم، به قتلگاه قوم خود خواهم آمد تا همچون آنان کشته شوم.(24) زبير بن باطا که بدون پذيرش اسلام، مورد شفاعت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) قرار گرفت، گفت: پس از مرگ بزرگان يهود، زندگي لذتي ندارد؛ مرا به قتلگاه ببريد و با شمشير خودم بکشيد(25). برخي نيز بدون آنکه اسلام آورند، به سبب بالغ نبودن يا شفاعت فردي از مسلمين، آزاد شدند.(26)
بنابراين، حتي مسلمان شدن نيز شرط رهايي آنان نبوده است و آنان مي توانستند با اظهار پشيماني از توطئه، به زندگي ادامه دهند. اما حاضر به اين کار نشدند و مرگ را ترجيح دادند. بي شک، اگر آنان زنده مي ماندند، همچنان به فساد و شورش و توطئه عليه حکومت نوپاي اسلامي ادامه مي دادند و هيچ عاقلي چنين دشمن قسم خورده اي را براي خود تحمل نمي کند.(27)

صلح، پل پيروزي

پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خود را در ميان سه ضلع مثلث يهود، مشرکان و منافقان مي ديد که به ترتيب در شمال، جنوب و داخل مدينه، مسلمين را در ميان گرفته بودند. او در اين وضعيت، با يک حرکت دقيق، خود را براي مدتي از ضلع جنوبي اين مثلث شوم، آسوده خاطر ساخت. آن حضرت براي انجام عمره، محرم شد. به مشرکان خبر دادند که رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) به سوي مکه مي آيد. آنان گمان کردند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) قصد حمله به مکه را دارد. از آنجا که مشرکان آمادگي نبرد را نداشتند. هيئتي براي مذاکره فرستادند. حضرت فرمود: ما قصد عمره داريم. گفتند: اجازه نمي دهيم، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: به زور وارد مي شويم، گفتند: مي جنگيم. همه اصحاب گفتند: يا رسول الله، تا آخرين نفس مي ايستيم. مشرکان که آماده عمليات نبودند؛ هيئتي ديگر فرستادند و گفتند: اکنون وقت جنگ نيست. شما اگر وارد مکه شويد، حيثيت ما شکسته مي شود. امسال بازگرديد و سال ديگر بياييد. حضرت از اين فرصت بهره گرفت و پيمان عدم تعرض به مدت ده سال را با مشرکان امضا کرد. بدين ترتيب، قدرتمندترين دشمن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يعني جناح شرک، از آن مثلث بيرون رفت.
مطابق اين پيمان، قريش و مسلمانان متعهد شدند که به مدت ده سال، جنگ و تجاوز را بر ضد يکديگر ترک کنند تا امنيت اجتماعي و صلح عمومي در عربستان ايجاد گردد. مسلمانان مقيم مکه مي توانستند آزادانه، شعائر مذهبي خويش را انجام دهند و قريش حق تعرض، آزار و تمسخر آنان را نداشت.(28)
در جريان صلح حديبيه، بيشتر اصحاب، به ويژه يکي از آنها، به شدت مخالف صلح بود. او برآشفت و به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت: آيا تو به راستي رسول خداوندي؟ فرمود: بلکه. گفت: مگر ما مسلمان و آنان کافر نيستند؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: بله. گفت: پس چرا ما خواري و ذلت را متحمل شويم؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: من بدانچه مامورم، عمل مي کنم. آن صحابي برخاست و به اصحاب گفت: مگر او به ما وعده نداد که وارد مکه شويم؟ پس چگونه جلوي ما گرفته شده و بايد به خواري بازگرديم. اگر من يار و ياوري داشتم، هرگز تن به اين خواري نمي دادم.(29)
آيا برخورد شديد اين صحابي با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جريان صلح حديبيه را بايد به حساب تعصبات شديد او گذاشت يا اين حساسيت، ناشي از ارتباط و نقش او در اين مثلث و درک عميقش از نقشه دقيق پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در انهدام اين مثلث بوده است؟

خيبر، قلعه اي شکست ناپذير

پس از شکست يهود در مدينه، چهارمين خاکريز يهود، عليه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد نبرد شد يهود در خيبر به تجمع نيرو پرداخت و خيبر را که در شمال مدينه قرار داشت، به پايگاهي براي توطئه و حرکت هاي نظامي عليه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مبدل ساخت. يهوديان خيبر، شمال مدينه را ناامن ساخته و مانع گسترش اسلام در آن مناطق بودند.
پس از شکست بني قريظه، يهوديان خيبر و قبايل هم پيمان آنان، با اطمينان به نيرو و امکانات خود، به ويژه قلعه شکست ناپذير خيبر، نقشه اي براي حمله به مدينه طرح ريزي کردند.(30)
مسلمانان دريافته بودند که جز با قطع ريشه فساد، توطئه هاي يهود پايان نخواهد يافت. پس از صلح حديبيه و آسوده شدن خاطر مسلمين از جبهه شرک، سپاه شش هزار نفري مسلمانان به فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از مدينه به سوي خيبر رهسپار شد. عمليات خيبر در آغاز محرم سال هفتم هجرت بود. عمليات نظامي در ماه هاي حرام از نظر اسلام ممنوع، اما دفاع جايز است. حرکت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در ماه محرم، يعني ماه ممنوعيت هجوم، از دفاعي بودن حرکت حکايت دارد؛ در حالي که تاريخ، حرکت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را هجوم معرفي مي کند. خيبر داراي دژهاي مستحکم امکانات نظامي فراواني بود و به پشتوانه همين امکانات، يهوديان گمان به شکست پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) داشتند و کمترين چيزي را که انتظار مي کشيدند، تضعيف و کندسازي حرکت اسلام بود. ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يک يک دژها را فتح کردند و گاه براي گشودن يک قلعه، روزها جنگيدند. با رسيدن مسلمانان به آخرين قلعه، به نام نزار، عمليات متوقف شد. اين قلعه در قله کوه بود و ديوار بلندي داشت که در زير آن خندقي کنده شده بود و عبور از آن ناممکن مي نمود. پس از تلاش فراوان و نافرجام مسلمانان براي دستيابي به قلعه، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پرچم نبرد را به دست علي بن ابي طالب (عليه اسلام) سپرد و آن حضرت پيروزي را براي مسلمانان به ارمغان آورد. او در قلعه را با دستان پرتوان خويش کند و آن را سپر قرار داد(31) و بر روي خندق انداخت تا رزمندگان از آن عبور کنند.(32)

تغيير عرصه کارزار

موته

در ربيع الاول سال هشتم هجري، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گروه تبليغي شانزده نفره اي به « ذات اطلاح » ، از اراضي شام فرستاد. مردم آن منطقه نه تنها دعوت ايشان را به اسلام نپذيرفتند، بلکه به گروه اعزامي حمله کردند و آنها را از دم تيغ گذراندند. خبر اين واقعه را يک زخمي که در ميان کشته ها افتاده بود و شبانه توانست از آنجا خارج شود، به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رساند. هم زمان با اين واقعه، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پيکي به سوي حاکم بصري فرستاد. غسانيان در موته، وقتي به هويت پيک پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پي بردند، او را گردن زدند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جمادي الاولي همان سال، لشکري سه هزار نفري به فرماندهي جعفر بن ابي طالب و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه به موته فرستاد. آنها در آنجا، با ارتشي متشکل از نظاميان رومي و قبايل هم پيمان آنان مواجه شدند.(33)
بعد از صلح حديبيه، يهود جناح عظيمش را از دست داد و مجبور شد آخرين تيغ خود را از نيام درآورد. اين براي بار دوم در طول تاريخ بود که يهود براي رويارويي با يک پيامبر، به سراغ ابرقدرت زمان خود، روم مي رفت. بار اول، در عصر حضرت عيسي (عليه اسلام) پيلاتوس رومي را بر ضد آن حضرت وارد عمل کردند. اين بار نيز هنگامي که از مشرکان مايوس شدند، از روم کمک خواستند. روميان، سپاه خويش را در موته که حدود هزار کيلومتر از مدينه فاصله داشت، مستقر کردند. يهود، پس از شکست هاي پياپي در جلوگيري از گسترش اسلام و قلمرو آن و خروج جبهه شرک از مثلث يهود، نفاق و شرک، براي نابودي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اسلام که هر لحظه بر رشد آن افزوده مي شد، عرصه کارزار را تغيير داد.
با وجود حضور صد هزار نفري روميان در آن منطقه، (34) جنگي جدي در موته رخ نداد. علاوه بر آن، تعداد کشته هاي اندک مسلمين در اين نبرد( فقط سه فرمانده تعيين شده پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و پنج مسلمان ديگر)(35) و همچنين تفويض فرماندهي از سوي مسلمين به خالد بن وليد، بعد از شهادت سه فرمانده منتخب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بسيار مشکوک است.
با دقت در اين نکات و وقايع پديد آورنده نبرد موته ( که در ابتداي فصل گذشت ) اين احتمال تقويت مي شود که جبهه روم از اين لشکرکشي، هدف خاصي جز محک زدن دولت نوبنياد جنوبي نداشته است، ولي يهود با بهره بردن از همين حرکت روم و با هماهنگي منافقان و جبهه شرک، در پي دور ساختن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و سپاهيانش از مدينه بود تا در نبود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) منافقان مدينه،کودتا کنند و با حمله هم زمان مشرکان به مدينه، پايتخت حکومت اسلامي سقوط کند.
هوشياري حاکم بزرگ اسلام و اتصال وي به منبع وحي، نقشه مثلث شوم را خنثي کرد و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سپاه را بدون حضور خود به آن نقطه فرستاد.

تبوک

پس از فتح مکه و طائف، روم دوباره در منطقه اي مرزي که در مقايسه با موته، در فاصله نزديک تري واقع شده بود، دست به لشکرکشي عظيمي زد. اين بار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) لازم ديد که خود با سپاهي پرتعداد ( سي هزار نفر) به آنجا برود.
پيش از رسيدن سپاهيان اسلام به تبوک، روميان از آنجا رفته بودند و مسلمين بدون هيچ گونه درگيري، به مدينه بازگشتند. از اين موضوع، و نيز از سوء قصد به رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هنگام بازگشت از تبوک، در تنگه عقبه(36)، و نيز سوءقصد به جان علي (عليه اسلام) در همان زمان(37)، مي توان نتيجه گرفت که در اين زمان نيز بين يهود و نفاق ارتباطي وجود داشت و يهود، هنوز در پي اجراي نقشه کودتاي منافقان براي به دست گرفتن حکومت در پايگاه اسلام بود.
اما اين بار نيز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با گماردن علي بن ابي طالب (عليه اسلام) به جانشيني خويش در مدينه طرح آنها را نقش بر آب کرد.

پي نوشت ها :

1- مائده، آيه 82.
2- در خصوص اين پيمان، در صفحات آينده، توضيح داده خواهد شد.
3- المغازي، ج1، ص 176؛ السيرة النبوية، ج2، ص 47؛ تاريخ الطبري، ج2، ص 172؛ اعلام الوري، ج1، ص 175.
4- الطبقات الکبري، ج2، ص 21؛ المغازي، ج1، ص 178.
5- الطبقات الکبري، ج2، ص 21؛ انساب الاشراف، ج1، ص 309.
6- المغازي، ج1، ص 178؛ الطبقات الکبري، ج2، ص 22؛ تاريخ الطبري، ج1، ص 173.
7- السيرة النبوية، ج2، صص 48 و 49؛ انساب الاشراف، ج1، ص 309؛ المغازي، ج1،صص 176-180؛ تاريخ الطبري، ج2، ص 173.
8- السيرة النبوية، ج2، ص 191؛ المغازي، ج1، صص 364-368؛ تاريخ الطبري، ج2، ص 225.
9- المغازي، ج1، صص 371-376؛ السيرة النبوية، ج2، صص 191 و 192؛ تاريخ الطبري، ج2، صص 225 و 226.
10- صحيح البخاري، ج6، ص 58.
11- سلمان برده يک يهودي بود. وي با ورود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مدينه اسلام آورده بود و طبق قراردادي که به امر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با اربابش بست. توانست با ياري مسلمين، قيمت خود را بپردازد و آزاد شود. اين نخستين حضور آزادانه سلمان نزد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. ( البدء و التاريخ، ج5، صص 112 و 113).
12- تاريخ الطبري، ج2، صص 232-238؛ السيرة النبوية، ج2،صص 214-225.
13- تاريخ الطبري، ج2، صص 241 و 242؛ السيرة النبوية، ج2، ص228.
14- احزاب، آيات 12 و 13.
15- نساء، آيه 104.
16- ر.ک: تفسير القمي، ج2، ص 182؛ السيرةالنبوية، ج2، ص 225؛ شرح نهج البلاغه، ج13، ص 285.
17- ر.ک: تفسير القمي، ج2، صص 181-183 و 185 و 186؛ السيرة النبوية، ج2، صص 229-231.
18- تفسير القمي، ج2، صص 186 و 187؛ المغازي، ج2، ص 487.
19- ر.ک: تفاسير سوره توبه، ذيل آيه 102.
20- السيرة النبوية، ج2، ص 240.
21- السيرة النبوية، صص 239و 240.
22- همان، ص 250.
23- المغازي، ج1، ص 516.
24- همان، ج1، ص 514.
25- السيرة النبوية، ج2، ص 243.
26- همان، ج2، ص 244؛ المغازي، ج2، ص 504.
27- در شمار کشتگان بني قريظه ميان مورخان اختلاف بسيار است. ارقام مشهور، بين 600 تا 900 نفر است. بعضي هم اين ارقام را پيش از مقدار واقعي مي دانند. (ر.ک: السيرة النبوية، ج2، ص 241؛ المغازي، ج2، ص 518؛ الارشاد، ج1، صص 110 و 111؛ پيامبر و يهود حجاز، صص 184-182).
28- ر.ک: تفسير القمي، ج2، صص 309-313.
29- شرح نهج البلاغه، ج12، ص 59؛ تفسير القمي، ج2، صص 311 و 312.
30- ر.ک: المغازي، ج1، صص 562 و 563.
31- السيرة النبوية، ج2، ص 335.
32- الارشاد، ج1، ص 127.
33- ر.ک: المغازي، ج2، صص 752-756؛ السيرة النبوية، ج2، ص 373.
34- المغازي، ج2، ص 760.
35- ر.ک: همان، ج2، ص 769.
36- ر.ک: المغازي، ج3، صص 1042 و 1043؛ تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 68.
37- ر.ک: تفسير المنسوب الي الامام الحسن العسکري (عليه اسلام) صص 380-383؛ الاحتجاج، ج1، ص 59.

منبع مقاله :
زير نظر جت الاسلام والمسلمين مهدي طائب؛ (1392)، تبار انحراف، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.