خواجه ي فرزانگان و حکومت ها و عالمان (2)

به عقيده ي خواجه ي طوسي، حاکمان اسلامي، علاوه بر ويژگي هاي پيشگفته، بايد نسبت به ديگران همان امتيازهايي را در سياست و رفتار خويش داشته باشند که نخستين پيشوايان اسلامي داشته اند. وي با ارائه ي رفتارها و سخنان
سه‌شنبه، 8 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خواجه ي فرزانگان و حکومت ها و عالمان (2)
 خواجه ي فرزانگان و حکومت ها و عالمان (2)

 

نويسنده: اکبر ثبوت (1)




 

ويژگي هاي بايسته براي حاکمان اسلامي

به عقيده ي خواجه ي طوسي، حاکمان اسلامي، علاوه بر ويژگي هاي پيشگفته، بايد نسبت به ديگران همان امتيازهايي را در سياست و رفتار خويش داشته باشند که نخستين پيشوايان اسلامي داشته اند. وي با ارائه ي رفتارها و سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امام علي (عليه السّلام) و سلمان، در مقام حاکم اسلامي، به کساني که در صحنه ي حکومت مدّعي جانشيني آن بزرگوارانند هشدار مي دهد که يا رفتاري مشابه آن پاکان و شايستگان داشته باشند يا دعوي نيابت از آنان را به يک سو نهند. بنگريد:
* شيوه ي پيامبر (عليه السّلام) در التزام به تعهد خود و مقدم نداشتن نيازها و خواسته هاي بستگان و کسان خويش بر ديگران:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به ابوالهيثم بن تيهان وعده کرده بود که چون به فردي دست يابد که براي خدمتکاري مناسب باشد، وي را در اختيار او بگذارد، اما وقتي چنين فردي يافت شد، فاطمه (عليها السّلام) دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بيامد و از رنجي که کارهاي خانه براي او داشت ياد کرد و گفت: اي پيامبر خدا! آيا اثر آسيا گرداندن را بر دست من نمي بيني؟ و سپس درخواست خدمتکاري کرد؛ ولي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) وعده اي را که به ابوالهيثم داده بود به ياد آورد و اجابت درخواست او را بر درخواست فاطمه (عليها السّلام) مقدم داشت، با اين که دست فاطمه (عليها السّلام) بر اثر آسيا گرداندن رنجور شده بود. (2)
* شيوه ي امام علي (عليه السّلام) در برابرِ ساختنِ زندگي و امکانات و امتيازات خود با تنگدست ترين مردمان:
يک بار کارگزار امام در آذربايجان، با اموالي که از آنجا ( به عنوان ماليات ) آورده بود به کوفه به نزد آن حضرت آمد، ماه رمضان بود و چون امام نماز مغرب را بگزارد، با دست خود، تقسيم گوشت وثريد ( تريد آبگوشت ) را بر تنگدستان و ديگر اهل مسجد آغاز کرد؛ زيرا به دستور امام، هر روز شتري مي کشتند و او به خانه نمي رفت مگر پس از پايان دو نماز و تقسيم همه ي گوشت. به آن کارگزار نيز فرمود: قسمتي از اين گوشت و تريد را بگير و با آن افطار کن. وي پاسخ داد: « من با امير مؤمنان (عليه السّلام) افطار مي کنم » و پيش خود مي پنداشت که در خانه ي امام غذايي بهتر خواهد يافت، اما وقتي امام از کار فراغت يافت و با آن کارگزار به منزل بازگشت، کارگزار ديد که براي امام يک گِرده خشکار ( نامي فارسي براي ناني که از آرد سبوس دار بپزند ) و اندکي سويق ( آرد نرم ) آوردند و قسمت کردند. امام (عليه السّلام) به مرد فرمود: بخور- و خود شروع به خوردن کرد- مرد گفت: من گوشت شتر و تريد را به طمع آن نخوردم که غذايي بهتر در اينجا باشد. امام (عليه السّلام) گفت: اما تعلم ان المتولّي لأمور الناس لا ينبغي ان يکون طعامه خيراً من طعامهم ( آيا نمي داني که هر کس کار مردم را به دست گيرد، سزاوار نيست خوراک او از خوراک مردم بهتر باشد؟ ) سپس به قنبر گفت: به سراغ حسن (عليه السّلام) رو و ببين آيا نزد او غذايي براي اين مهمان ما پيدا مي کني. پس قنبر برفت و دو گِرده نان و اندکي تريد آورد و گفت: حسن (عليه السّلام) گفت: نزد ما جز اين چيزي نيست. پس آن را بر زمين نهاد تا مرد بخورد. (3)
احنف بن قيس گفت: من نزد امام علي (عليه السّلام)؛ وقت افطار او رسيد. از من خواست بمانم و ماندم. پس براي غذاي خود، انباني را خواست که پوست جو در آن بود و بر آن مهر زده بود. گفتم: مگر ترسيدي که از آن چيزي بردارند و نخواستي کسي ديگر از آن بخورد؟ پاسخ داد چنين نيست، بلکه ترسيدم که حسن يا حسين، آن را به روغن بيالايند. پرسيدم: اي اميرمؤمنان! مگر ( استفاده از روغن ) حرام است؟ گفت لا، ولکن يجب علي ائمة الحق ان يعدّوا أنفسهم من ضعفة الناس لئلّا يطغي الفقير فقره، نه! ولي بر امامان برحق واجب است که خود را در شمار ناتوان ترين مردم در آورند تا فقرِ تنگدستان، آنان را به طغيان واندارد. (4)
اين هم از سلمان فارسي در روزگاري که حکومت شهر مدائن با او بود:
مردي به عيادت سلمان رفت. او را ديد که مي گريست. مرد پرسيد چرا مي گريي؟ پاسخ داد: « به خدا نه براي بي تابي از مرگ مي گريم و نه براي غمِ از دنيا رفتن، ولي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با ما پيمان بست که ما از دنيا، بيش از توشه ي يک سوار نداشته باشيم. و اينک من گرداگرد خود اين ماران سياه دنيا را مي بينم. » مرد گويد نگاه کردم و گرداگرد او هيچ نبود جز تغاري و کاسه اي و ابريقي. (5)
- مردي از مدائن کالايي خريد. بر سلمان که حاکم مدائن بود گذشت و او را نشناخت ( زيرا جامه ي او با تنگدست ترين افراد يکسان بود. ) پس وي را باربر پنداشت و با لحن توهين آميزي از او خواست که بار او را حمل کند. او نيز آن را حمل کرد اما هر کس او را مي ديد و مي شناخت مي گفت: اي امير! بار را به من ده. مرد خجل شد و پياپي عذر مي خواست و سلمان مي گفت: والله که اين بار را جز اين باربر نکشد. پس بار او را به منزل رسانيد. (6)

هشدارهايي به علماي دين

محقق طوسي به جاي آنکه علماي دين را مستقيماً مخاطب قرار دهد، به سراغ احاديث شريفه ي نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) و گفته هاي حکيمانه و خردمندانه مي رود و با نقل آنها، خطرهايي را پيش چشم ايشان مجسم مي کند که در کمين ايشان و از طريق ايشان در کمين ديگران است و مهم ترين آن خطرها، دنياطلبي و آزمندي است، مي نويسد:
- سُئل بعضهم: ما يذهب العلوم من قلوب العلماء بعد اذ وعوها و عقلوها؟ فقال الطمع و شره النفس و طلب الحوائج من اهل الدنيا- از بزرگي پرسيدند: پس از آنکه عالمان، علم را نگاه داشتند و دريافتند؛ چه عاملي نقش علم را از ايشان محو مي کند؟ پاسخ داد: طمع و آزمندي نفس و حاجت خواستن از اهل دنيا. (7)
-ان الصفاه الزلّاء التي لا تثبت عليها قدم العلماء الطمع- آن سنگ سخت که پاي علما بر آن قرار نگيرد ( آنان را مي لغزاند ) طمع و چشمداشت هاي دنيوي است. (8)
- في الوحي القديم: اذا أحبّ العالم الدنيا، نزعت لذة مناجاتي من قلبه- در وحي قديم آمده است که چون عالم، دنيا دوست باشد لذت مناجات خود را از دل او زايل کنم. (9)
- العالم طبيب الدين و المال داؤه فاذا رأيت الطبيب يجزّ الداء الي نفسه کيف يداوي غيره؟- عالم، طبيبِ دين؛ و مال درد و رنجِ دين است. چون طبيب را بيني که درد و رنج را بر جان خود مي خرد، چگونه ديگري را درمان مي کند؟ (10)
حديث رسول (صلي الله عليه و آله و سلم): إنما أخاف علي أمتي الائمة المضلّين، إنّي أخاف علي أمتي بعدي اعمالاً ثلاثة: زلة عالم، و حکم جابر و هوي متّبع- بر امت خود از امامان و پيشوايان گمراه کننده مي ترسم. بر امت خود- پس از خود- از سه چيز مي ترسم: لغزش عالمان، حکومت ظالمان، هوا و هوسي که از آن پيروي کنند. (11)
در کلامي از سلمان فارسي نيز که خواجه آورده است، قرآن شناسان و فقيهانِ حيله گر به روباه تشبيه شده اند: أما الثعلب، فالقرّاء المخادعون. (12)
حکيم محقق جلال الدين دواني نيز کتابي گران سنگ در حکمت عملي تصنيف کرده که به تصريح خود او، آنچه در آن آمده، برگرفته از پرتو اشراق انوار فوايد محقق طوسي در کتاب اخلاق ناصري است؛ و به اين ترتيب، نقل پاره اي از مطالب آن براي تکميل اين گفتار بي مناسبت نيست:

ويژگي هاي بايسته براي فرمانروايان

-فرزانگان گفته اند که فرمانروايان بايد براي تحقق سه هدف بکوشند: آباداني خزانه و ايالات، شفقت و رأفت نسبت به توده، کارهاي بزرگ را به افراد خرد و کوچک واگذار نکنند؛ چنانکه يکي از بازماندگان سلسله ي ساساني را پرسيدند دولتِ دراز مدتِ خاندان شما چرا از دست رفت؟ و او پاسخ داد: چون کارهاي بزرگ را- که در خورِ خردمندان و زيرکان بود- به دست افراد خرد کوچک سپرديم.
-بناي دادگري برده قاعده است:
1. هر پيش آمدي روي دهد، حاکم فرض کند که خود رعيت است و ديگري فرمانروا، پس هر چه برخود روا ندارد بر رعيت نيز روا نشمارد.
2. نيازمندان را در انتطار نگذارد و از خطر اين امر برحذر باشد؛ چنانکه ارسطو اسکندر را گفت: اگر خواهي خداوند ياري ات کند، در فرياد رسيِ دادخواهان شتاب نماي.
3. اوقات خود را در خواسته ها و خوشيهاي جسماني غرق نکند؛ زيرا نيرومندترين عامل تباهي در فرمانروايي همين است، بلکه ( بخشي) از اوقات آسايش و فراغت را نيز صرف تدبير مملکت و مصالح رعيت نمايد. حکيمي فرمانروايي را پند مي داد که: از خواب غفلت بر حذر باش تا در کشور تو، کار کسان تباه نگردد و شکايت تو را به درگاه حق نبرند؛ و خواب چنان مکن که عمر تباه کني؛ که دولت و عمر چون آفتاب اند که بامداد بر ديواري و شبانگاه بر ديواري ديگر باشند.
4. بناي کار بر رفق و نرمي و مدارا نهد نه بر خشونت و قهر.
5. در خشنودي خلق، رضاي حق را طلبد.
6. مخالفت با حق را در خشنودي هيچ آفريده اي نپسندد.
7. وقتي از او حکم خواهند دادگري نمايد و چون رحمت طلبند عفو کند. چه رحمت بر خلق، سبب رحمت حق تعالي است و در حديث صحيح است که: « خداي رحمن بر رحم کنندگان رحمت مي آورد. بر آنانکه در زمين اند رحمت آريد تا آن که در آسمان است بر شما رحمت آرد. »
8. به صحبت اهل حق مايل باشد و از پند و اندرز دلگير نشود.
9. هر کسي را در جايگاه شايسته ي او بدارد.
10. به اين قانع نباشد که خود ظلم نمي کند، بلکه سياست او در کشور داري به گونه اي باشد که عمّال و لشگريان و رعاياي او نيز مجال ظلم به کسي نداشته باشند. زيرا به مقتضاي حديث نبوي: « همه ي شما سرپرست هستيد و همه ي شما نسبت به آنچه بر زير دستانتان مي رود بازخواست مي شويد. » پس هر چه در مملکت روي دهد، اگر به سبب قصور سياست فرمانروايان باشد، روز قيامت از آنان بازخواست مي شود. چنانکه گويند: عمربنِ عبدالعزيز را که به کمال عدالت و تقوي معروف بود، پس از وفات وي در خواب ديدند و از حال او پرسيدند، او پاسخ داد: يک سال مرا در ورطه ي حجاب داشتند؛ زيرا در روزگار فرمانروايي من، در پلي سوراخي پديد آمده بود و پاي گوسفندي در آن سوراخ رفته و مجروح شده بود؛ و با من عتاب کردند که « وقتي تو عهده دار مصالح خلق بوده اي، چرا بايد در ضبط و انتظام امور سستي و کوتاهي کني؟ »

نيز ويژگي ها و وظايف فرمانروايان

حاکم بايد رعيت را به التزام به قوانين عدالت و کسب فضيلت مکلف دارد. و چون از قيام به اجراي عدالت فارغ شود، عنان همت را به جانب لطف و احسان بگرداند؛ زيرا هيچ خصلتي شريف تر از لطف و احسان نيست. و در احسان نيز حدود استحقاق هر کس بايد مورد توجه باشد...
ارسطو اسکندر را وصيت کرد که نبايد تو در دل مظلومان چندان هيبت داشته باشي که جرأت عرض نياز به تو را نداشته باشند و- در مقابل- بايد در دل لشگريان و متکبران و سرکشان چنان هيبتي از تو باشد که از بيم تو دست ستم دراز نکنند. چنانکه حضرت رسالت (صلي الله عليه و آله و سلم) را هيبتي بود که وقتي ابوسفيان از نزد او بازگشت گفت: « به خدا من رعب و هيبتي از محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در دل خود يافتم که از هيچ پادشاهي نيافتم » در عين حال لطف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به ناتوانان به حدي بود که روزي زني براي حاجتي نزد آن حضرت آمد و هيبت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را گرفت و حضرت براي تسکين قلب وي و بيرون کردن آن هيبت از دل او، به او فرمود: مترس که من پسرِ زني از عربم که گوشتِ خشک شده در آفتاب را مي خورد. آري تکبر با متکبران و فروتني در برابر زيردستان و تنگدستان از اخلاق کريمان است. (13)
در ميدان جنگ، تا وقتي ممکن باشد که دشمن را زنده، اسير کنند قتل نشايد کرد؛ زيرا در اسير گرفتن منافع بسيار متصور است همچون به بندگي گرفتن و فديه گرفتن و از سر احسان آزاد کردن که دلجويي از دشمنان را در بردارد- چنانکه نصّ قرآني حاکي از آن است. و پس از چيره شدن بر دشمن، دشمني و تعصب را نبايد در خاطر راه داد؛ زيرا در آن هنگام، دشمن حکم مملوک و رعيت را دارد و آزار رساندن به مماليک و رعاياي خود، خلاف قاعده ي عدالت است، و در آثار حکما آمده است که چون اسکندر پس از تسلط بر يکي از شهرها، تيغ در مردم آنجا نهاد، ارسطو- در نامه اي پر از سرزنش- به وي نوشت: اگر پيش از پيروزي، در قتل دشمنان خود معذور بودي، بعد از پيروزي، در قتل آنان- که زيردستان تو شده بودند- چه عذري داشتي؟ به کار گرفتن عفو، از شيوه هاي بزرگ ترين پادشاهان است و موجب زينت دولت و استحکام قواعد حشمت و ابهت. زيرا هر چه قدرت بيشتر باشد، حسنِ عفو آشکارتر گردد. و خليفه مأمون گفته: اگر خطاکاران بدانند که من چه اندازه از عفو کردن لذت مي برم، خطاهاي خود را به عنوان هديه براي من آرند. الحق که عفو، کمال انساني در تخلق و آراستگي به صفات رباني است که خدا انسان را براي آن آفريده است؛ زيرا غرض اصلي از ايجاد عالم و آدم، ظهور وجود حقيقي است و رحمت و عفو الهي مقتضي جلوه ي ظهور در مظاهر بشري است؛ چنانچه در حديث است که اگر شما گناه نکنيد، حق تعالي گروهي ديگر بيافريند که گناه کنند تا رحمت بي علتِ او در آينه ي عفو تجلي کند. پس آراسته شدن به زيور عفو، تشبّه به مبدأ حقيقي است که منبع خيرات است و حضرت حق، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به همين صفت امر کرده که: « فراگير سيرتِ عفو را؛ و به چشم پوشي از ستمي که بر تو روا داشته اند عادت کن. » به همين جهت بود که رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز فتح مکه، همه ي گردنکشان قريش را- که انواع اذيت و آزار به او رسانيده بودند- آزاد کرد و گفت: انتم الطلقاء ( شما آزاديد ) و دلهاي ايشان را به مژده ي عفو شاد گردانيد و سخن او به ايشان اين آيه ي قرآن بود: « ديگر امروز جايي براي سرزنش شما نيست. » آورده اند که اسکندر از ارسطو پرسيد: در باب فلان گنهکار چه مي گويي؟ حکيم گفت: اي پادشاه! اگر گناه نبود صفت عفو که بهترين فضيلت است از کسي ظاهر نمي شد. پس گناه آئينه ي عفو است و گنهکار سبب ظهور آن صفت شده و درباره ي او بايد اين معني به ظهور رسد:
گناه آينه ي عفو و رحمت است اي شيخ *** مبين به چشم حقارت گناهکاران را
اسکندر پرسيد عفو در چه وقت نيکوست؟ گفت در وقت قدرت و چيره شدن بر دشمن. (14)
در برخورد با دشمنان، بر زبان آوردن دشنام، نفرين، لعنت و غيبت، خويِ نامردان و ناقصان؛ و به دور از عادات خردمندان و زيرکان است. و کسي که اين گونه سخنان بر زبان آورد، خويِ بي خردان گرفته و بي آنکه زيان واقعي به دشمنان رساند،آنان را بر آن داشته که به آبروي او تعرض کنند. حکايت کرده اند که شخصي نزد ابومسلم، زبان به بدگويي نصر سيار- والي خراسان از جانب مروانيان- گشود، اما ابو مسلم را خوش نيامد و گفت: ما از آلوده کردن زبان خود به نکوهش اين و آن، و هتک آبروي ايشان چه سود؟
اگر دشمنِ حاکم به او پناه آورد يا بر او اعتماد نمايد، بايد که نسبت به او از عذر و پيمان شکني و خيانت بر حذر بوده و شرط کرم و مروت به جا آورد. و چنان کند که خوي او در حسنِ سيرت و وفا به عهد بر همه آشکار باشد؛ و در اين مورد- به مقتضاي آيه ي « به راستي در رفتار رسول خدا براي شما سرمشق نيکويي است. » - پيروي از سيرت پاک آن حضرت را بر خود واجب داند؛ چنانکه روايت کرده اند که کعب بن زهير- از شعراي عرب- پيش از مسلماني، زبان خود را به هجو بعضي از خادمان رسول ( و بلکه خود آن حضرت ) آلوده بود، اما بعدها قصيده اي در ستايش آن حضرت سرود که چون براي حضرت خواند از گناهان درگذشت. (15)

تکمله

از سفارش هاي حکيم ارسطو به اسکندر فرمانرواي بزرگ قرون و اعصار که گويند مجموعه ي آنها را به امر خليفه مأمون از يوناني به عربي ترجمه کردند: اصل در سخا و کرم و بقاي حکومت آن است که طمع در مال مردم نکني و ستم جايز نداري و از عيب پوشيده ي مردم تفتيش نکني. و تمامي فضل و احسان به آن است که نيکان را گرامي داري و با مردم گشاده رو باشي و از خطاي جاهلان در گذري. فرمانروا بايد سخن کم گويد و با اراذل ننشيند. از احوال مسکينان و ضعيفان غافل مباش و تفقد احوال ايشان واجب دان که موجب رضاي خالق و جذب قلوب خلايق است. بارها ترا سفارش کرده ام که در خون ريختن دلير مباش که بي جان کردنِ جانداران مخصوص حق است و حقيقت حال جز بر خداي غيب دان معلوم نيست و ممکن است تو فردي را به جرم تهمتي که از آن بري است، يا در ارتکاب آن عمل معذور بوده، بکشي و چه گناهي بزرگ تر از اين؟ و از هرمس اکبر يعني ادريس (عليه السّلام) روايت شده که: چون کسي ديگري را بکشد، فرشتگان آسمان در حضرت خداوندي زاري کنند که « فلان بنده ي تو، با سلب حيات از بنده ي ديگرت، به تو همانندي جست » پس اگر آن قتل به ظلم باشد، خداوند فرمايد: « به عزت و جلالم قسم که خون قاتل را مباح کردم » پس فرشتگان در هر تسبيح و استغفار، وي را نفرين کنند تا وقتي به قصاص رسد- و اين بهترين حالت او باشد- و اگر خود بميرد نشانه ي غضب خداي تعالي باشد؛ زيرا به عذاب طولاني و عقاب شديد واصل شود.
از پيمان شکني بپرهيز و به استناد گواهي يک تن، داوري مکن. عدل صفتي از صفات الهي است و آسمان و زمين قائم به عدل است؛ و پيامبران به عدل مبعوث شده اند و عدل صورت عقل است. با عدل مي توان دلها را بنده ي خود ساخت و حکومت و عدالت دو برادرند که هيچ يک از ديگري بي نياز نيست. (16)

تعليم اخلاق به سياستگران با رفتار خويش

مي دانيم که خواجه ي طوسي در زمره ي مقتدرترين رجال عصر خود و يکي از وزيران با تدبير بود که با کياست و سياست و توانايي خويش، مهم ترين نقش را در کاهش آسيبهاي حمله ي مغولان- خاصّه به آثار و شخصيت هاي علمي و فرهنگي- داشت؛ و با استفاده از امکانات حکومتي، موقعيت و شرايطي بس مساعدتر از گذشته ها براي ترويج دانش و حکمت فراهم آورد؛ با اين همه، جالب است که او در اوج اقتدار نيز کمالات و فضايل اخلاقي خود را- آن هم در برترين مرتبه- حفظ کرد و علاّمه ي حلّي که در عصر خود محضر بزرگاني همچون سيدبن طاوس ( با شخصيتي بسيار نزديک به مقام عصمت ) و محقق حلّي ( بزرگترين فقيه شيعي ) را درک کرده بود، برترين هاي اخلاقي آنان را در مقايسه با خواجه نديده گرفته و درباره ي او مي نويسد: کان اشرف من شاهدناه في الاخلاق ( او در اخلاق، از همه ي کساني که ما ديده ايم شريف تر و برتر بود ) و ابن شاکر کتبي نيز که از تاريخ نگاران نامي است، با وجود اختلاف مذهبي با خواجه ي بزرگوار، وي را با ذکر اوصافي همچون سمح ( بخشنده ) کريم، جواد، حليم ( بردبار ) حسن العشره ( خوش معاشرت ) غزير الفضل ( بافضل بسيار ) نيکوکار، برآورنده ي نيازها، فروتن، نيکو برخورد و... ستوده و مي نويسد: شخصي نامه اي پر از ناسزا براي وي فرستاد و در آن، وي را « اي سگ پسرِ سگ » خطاب کرد. و خواجه در پاسخ او به اين بسنده کرد که: آنچه نوشته اي « اي... » درست نيست؛ زيرا سگ با چهار دست و پا راه مي رود و پارس مي کند و ناخنهاي دراز دارد، ولي من راست قامتم و پوست بدنم آشکار و ناخنهايم پهن است؛ و سخن مي گويم و مي خندم. و اين ويژگي ها با آنچه درسگ است تفاوت دارد. باري پاسخ آن دشنامگوي را به تفصيل- با سخناني از اين قبيل- داد، بي آنکه اظهار دلتنگي نمايد يا سخن زشتي بگويد. (17)
مؤيد الدين عُرضي دمشقي از حکيمان معاصر خواجه ي طوسي نيز در توصيف او مي نويسد: مولا و سرور معظم و امام و پيشواي اعظم، داناي برتر، محقق کامل، پيشواي دانشوران، سرور حکيمان، برترين دانايانِ مسلمانان و بلکه مردمان پيشين، کسي که خداي پاک تمام آنچه از فضيلت ها و منقبت هاي پسنديده در تمام مردمانِ عصر ما پراکنده بوده، در او يک جا فراهم آورده، از حسن سيرت، و بردباري فراوان، و کثرت انديشه هاي استوار و بديهه هاي نيکو، و احاطه به همه ي دانش ها. پس دانايان در پيرامون او فراهم آمدند و او با بخشش فراوانِ خود، پراکندگي هاي ايشان را مبدل به جمعيت ساخت؛ و رأفت و مهرباني وي نسبت به آنان، از پدر به فرزند خود بيشتر بود. در سايه ي وي از گزندها ايمن بوديم و از ديدار وي شادمان. چنان رو به سوي او مي آورديم که انگار رو به سوي پدر خود مي آوريم. او را به خشم مي آورديم تا بيازمائيمش و از او بخشندگي و نرمي مي ديديم.
پيش از ديدار با او، آنچه را درباره ي برتري هاي وي گفته مي شد، بيش از مقام وي مي پنداشتيم، و پس از ديدار با وي، آنچه را درباره ي او شنيده بوديم، کمتر از جايگاه وي يافتيم. خدا را! چه نيکو روزهايي که ما را به خدمت او فراهم آورد و با فوايد خود شادمان داشت- هر چند که از وطن، خاندان و فرزندان خود دور بوديم؛ زيرا در وجود او، عوض آنچه را نداشتيم مي يافتيم؛ و کسي که او را مي يافت؛ هيچ از دست نمي داد و آنکه او را نمي يافت، همه چيز را از دست داده بود. (18)
ابن فُوَطي شيباني بغدادي نيز نسب به معن بن زائده- از رجال نامي عرب- مي رسانيد و در عهد آخرين خليفه ي عباسي در حداثت سن در مشاغل دولتي داخل شد. در حديث، ادب، تاريخ، شعر و تراجم احوال استاد بود و خطي زيبا و بديع داشت. او در حمله ي مغول به بغداد به دست آنان اسير گشت و با وجود پيشينه اي که در خدمت به تشکيلات خلافت عباسي داشت، و با اينکه حنبلي مذهب و سلفي مشرب بود، خواجه ي طوسي وي را از اسارت مغولان رهانيد و فلسفه و منطق را به وي آموخت و او را به سرپرستي کتابخانه ي عظيم رصد خانه ي مراغه منصوب کرد. او سالها با خواجه مصاحبت داشت، و با وجود اختلاف مذهب ميان آن دو، خواجه را ستود و درباره ي اخلاق خواجه مي نويسد:
مردي با فضيلت، کريم الاخلاق، نيک سيرت و فروتن بود، هيچ گاه از درخواست کسي دلتنگ نمي شد و دست رد به سينه ي هيچ نيازمندي نمي زد و برخورد او با همه به خوشرويي بود. (19)
آري خواجه ي بزرگوار، با عمل خود ثابت کرد که مناصب حکومتي را تنها براي نشر علم و ياري نيازمندان- خاصّه دانشوران- و نجات فرهنگ و تمدن مي خواهد. و در اوج قدرت، مصداق کامل اين آيه ي کريمه بود: و عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً- و بندگان خدايِ بخشنده آنانند که بر زمين به نرمي و فروتني روند و چون نادانان با ايشان سخن کنند، به آنان سلام گويند.

پي نوشت ها :

1. پژوهشگر حوزه هاي فلسفه و عرفان.
2. اخلاق محتشمي، صص 2- 441.
3. همان، صص 6-445.
4. همان، صص 8-447.
5. همان، ص 467.
6. همان، ص 468.
7. همان، ص 196.
8. همان، ص 192.
9. همان، صص 8-157.
10. همان، صص 185 ،61.
11. همان، ص 35.
12. همان، ص 433 ( در مورد تفسير کلمه ي قرّاء به فقيهان نيز بنگريد به: تاريخ ابن کثير، ج9، ص 281 ).
13. اخلاق جلالي، صص 84-280.
14. همان، صص 8-287 متن ( نيز پاورقي آن به نقل از اخلاق محسني، رک: ص 20 ).
15. اخلاق جلالي، صص 8-306
16. همان، صص 20-315.
17. فوائد الرضويه، صص 12-602 و البته در اين منبع و بعضي منابع ديگر، پاره اي گزارشهاي نادرست نيز درباره ي خواجه هست که با آنچه از حسن خلق او- به روايت شيعيان و سنيان- شنيده ايم منافات دارد و نمي توان پذيرفت- و با دلايلي که در جاي ديگر بايد به آن پرداخت.
18. احوال و آثار نصيرالدين طوسي، ص 80.
19. همان، صص 257-252؛ تلخيص مجمع الاداب، قسمت اول از مجلد چهارم، مقدمه ي مصطفي جواد، صص 43، 20، 17.

منابع تحقيق:
1. ابن فُوَطي شيباني، تلخيص مجمع الآداب، قسمت اول از مجلد چهارم، با مقدمة مصطفي جواد، وزارة الثقافة و الارشاد القومي، بغداد؟ 1382؟
2. ابن کثير دمشقي، البداية و النهاية، حققه احمد ابوملحم و علي نجيب عطوي، 14ج، بيروت، دارالکتب العلميه، 1407ه.ق.
3. دواني، جلال الدين محمد، اخلاق جلالي، لکهنو، مطبع تيج کمار، 1377ه ق.
4. طوسي، خواجه نصيرالدين محمد، اخلاق محتشمي، با سه رساله ي ديگر منسوب به او، با ديباچه و تصحيح محمد تقي دانش پژوه، انتشارات دانشگاه تهران، 1377.
5. همو، اخلاق ناصري، به تصحيح و تنقيح مجتبي مينوي، تهران، شرکت سهامي انتشارات خوارزمي، 1369.
6. قمي، شيخ عباس، فوائد الرضوية، تهران، کتابخانه ي مرکزي، 1327.
7. مدرس رضوي، محمدتقي، احوال و آثار نصيرالدين طوسي، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1354.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما