رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

اول همسايه هاي بي بضاعت

يک روز عصر، محمد مهدي را با سر و وضع خاکي ديدم. خيلي خسته به نظر مي آمد. چون حالت او غير طبيعي بو، علت وضعيت او را جويا شدم. ابتدا چيزي نگفت، ولي من با اصرار زياد متوجه شدم که ايشان به همراه دو نفر ديگر از
جمعه، 11 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اول همسايه هاي بي بضاعت
 اول همسايه هاي بي بضاعت

 






 

 رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

در خانه سازي کمک مي کرد

شهيد محمد علي خادم الشريعه
يک روز عصر، محمد مهدي را با سر و وضع خاکي ديدم. خيلي خسته به نظر مي آمد. چون حالت او غير طبيعي بو، علت وضعيت او را جويا شدم. ابتدا چيزي نگفت، ولي من با اصرار زياد متوجه شدم که ايشان به همراه دو نفر ديگر از دوستانش و يک نفر روحاني، جهت کمک رساني در امر خانه سازي، به يک پيرزن مستضعف، کار بنايي کرده اند. در هواي گرم، چندين ساعت کار طاقت فرسا انجام داده بود و از اين عمل خود، احساس رضايت مي کرد. هر چند محمد مهدي تمکن مالي داشت و مي توانست کارگر اجير کند، ولي دوست داشت خودش شخصاً در امر خير سهيم باشد و از کار خير او ديگران بهره ببرند. (1)

ديوار فرو ريخته ي خانه را بازسازي کردند

شهيد سيد حسن دوستدار
چند روزي بود که ديوار گِلي خانه ي يکي از اهالي روستا که ديوار کهنه و قديمي بود، ريخته بود.
سيد حسن که به مرخصي آمد، ديوار ريخته شده را ديد. تازه آمده بود، اما مثل هميشه طاقت ماندن نداشت. مي خواست برود ولي ديوار خانه ي همسايه را که ديد، قلبش ريخت.
سيد، راهش را به طرف پايگاه بسيج روستا کج کرد. منظره ي ديوار ريخته شده خانه ي همسايه، آزارش مي داد.
ساعتي بعد، سيد همراه با يک تراکتور از راه رسيد. يک تراکتور که گاري اش پر از خاک رُس بود. چند نفر از بچه هاي پايگاه هم همراه او بودند. آن ها خاک را روي زمين خالي کردند. گِل درست کردند و ديوار خانه را آرام آرام بالا آوردند.
سيد پا به پاي بچه هاي پايگاه مشغول کار بود. عرق مي ريخت. گل درست مي کرد و به بچه ها کمک مي کرد. سر و صورت سيد و همه ي بچه ها گِلي شده بود. عرق مي ريختند و کار مي کردند.
صاحبخانه، مات و مبهوت به آن ها نگاه مي کرد. نمي دانست چطوري تشکر کند.
ساعتي بعد، ديوار ساخته شد. سيد حسن درست مثل لحظه هايي که در جبهه هاي جنگ کار مي کرد و اين سو و آن سو مي دويد، شده بود. سر و صورتش خاک آلود و پر از عرق بود. کار که تمام شد، گوشه اي ايستاد. عرق سر و صورتش را پاک کرد و گفت:
- دست تان درد نکند... چه کار ثوابي کردند. خدا خيرتان بدهد. يکي از بچه ها گفت:
- سيد، اگر قرار به ثواب باشد که توي اين روستا ثواب ريخته، فقط بايد برويم و جمع کنيم!
سيد از اين شوخي خنده اش گرفت.
بعد مثل اين که چيزي يادش افتاده باشد، گفت:
- راست مي گويي، پسر! گمانم يک کار مهم ديگري مانده باشد. بچه ها، همگي خسته بودند. اما شور و نشاط در چهره ي سيد حسن، آن ها را هم به وجد آورده بود:
- کجا؟ سيد اگر کاري هست، بگو تا الآن که دور هم هستيم، برويم.
- تازه يادم آمد يکي از بچه هايي که در جبهه است، پدر و مادرش براي کار در مزرعه تنها مانده اند. مي دانيد چه لذتي دارد کمکي هم به آن ها بکنيم؟!
- فهميدم سيد چه کسي را مي گويد. آن ها مزرعه ي زعفران کوچکي دارند. الآن هم که فصل چيدن گل زعفران است.
سيد حسن خوشحال شد، گفت:
- پس چرا معطليد؟ برويم.
ساعتي بعد، سيد و دوستانش توي مزرعه ي زعفران بودند. پدر و مادر جواني که در جبهه بود، زُل زده بودند به سيد و بچه ها که با جان و دل مشغول چيدن گل هاي زعفران بودند. (2)

ساعتها در صف نفت براي پيرزن بيمار همسايه مي ايستاد

شهيد سيد احمد موسوي راد
در جريان انقلاب چند مدتي مردم با کمبود سوخت مواجه شدند و مجبور بودند ساعتها در صف نفت بايستند تا بتوانند يک گالن نفت بگيرند، آن زمان سيد احمد 17، 16 سال بيشتر نداشت مي ديديم. صبح که از خانه بيرون مي رود ساعتها طول مي کشد تا به خانه برگردد، بعد از چند روز متوجه شديم، او هر روز صبح ساعتها در صف نفت مي ايستد تا براي پيرزن بيمار همسايه نفت تهيه کند و به در خانه اش ببرد. پيرزن همسايه هميشه دعايش مي کرد. (3)

به دوستش کمک کرد تا ازدواج کند

شهيد حسن انفرادي
در منطقه ي شوش، پشت جنگل مستقر بوديم، نشسته بوديم که ديدم برادر قاسمي از دور مي آيد و ناراحت است، جلو آمد برادر انفرادي از او علت ناراحتيش را پرسيد. جواب داد: به خواستگاري دختري رفتم، با اينکه خود دختر رضايت داشت خانواده اش گفتند: « تو پاسداري، زود کشته مي شوي » به همين خاطر جواب رد دادند.
برادر انفرادي گفت: « هيچ ناراحت نباش درستش مي کنم، سپس رو کرد به من و گفت: « فعلاً که در منطقه کاري نيست، ده روزي به مرخصي مي روم شايد بتوانم کار اين بنده ي خدا را درست کنم. » همان موقع عازم مشهد شد، بعد از چند روز دوباره به منطقه برگشت، خوشحال و سرحال پرسيدم: چه خبر؟ گفت: برو به قاسمي بگو، برايمان شيريني بخرد. بعد از اين که قاسمي پيش برادر انفرادي آمد، شرايط خانواده ي دختر را جويا شد، خانواده ي دختر مقدار قابل توجهي پول طلب کرده بودند و اين دوستمان دوباره اخمهايش درهم شد، گفت: « برادر انفرادي، آخر من اين مبلغ را از کجا بياورم؟ » برادر انفرادي جواب داد: « اصلاً نگران نباش تا من زنده ام غصه نخور، اگر چيزي نداشته باشم يک ماشين دارم، لازم باشد همان را مي فروشم. » اما به حمدالله مبلغ را برادر انفرادي جور کرد و عروسي سرگرفت. (4)

براي او وام گرفت و اقساطش را هم پرداخت

شهيد ابوالفضل رفيعي
طلبه ي بي بضاعتي بود که خيلي در مضيقه بود و به سختي زندگي مي کرد. آقاي رفيعي، هفته اي يک بار برنامه ريزي مي کرد، مقداري از ديگران کمک مي گرفت و مبلغي هم خودش مي گذاشت و به آن طلبه کمک مي کرد.
هنگامي که اين طلبه مي خواست ازدواج کند، آقاي رفيعي به نام دو - سه نفر از صندوق قرض الحسنه وام گرفت و در اختيار ايشان گذاشت. بدون اينکه کسي خبردار بشود، اقساطش را هم خودش پرداخت مي کرد. (5)

اين پول دستت باشد لازمت مي شود!

شهيد ابوالفضل رفيعي
با اين که اداره ي مادر و دو خواهر را برعهده داشت، گذشت و بخشندگي عجيبي داشت. يک روز به منزل ما آمد و گفت: « برايت گوشت شکار آورده ام. » اهل شکار بود و هر وقت فرصت مي کرد، به شکار مي رفت. مقداري هم پول گذاشت جلوي من. گفتم: « پول نمي خواستم. » گفت: « اين پول دستت باشد لازمت مي شود. » گويا از ( شهيد ) عامل شنيده بود که من کار بنايي دارم و نياز به پول دارم. با نياز مالي شديدي که خودش داشت، برايم پول تهيه کرده بود. (6)

اول همسايه هاي بي بضاعت

شهيد ابوالفضل رفيعي
خانواده هاي بي بضاعتي در همسايگي ما بودند که ابوالفضل به آنها کمک مي کرد. هرگاه مواد غذايي براي منزل مي خريد، اول مقداري از آن را به يکي از همسايه ها که پيرزني بود، مي داد و بقيه را به خانه مي آورد. وقتي هم از روستا براي ما هدايايي مي آوردند، همه را بين همسايه هاي بي بضاعت تقسيم مي کرد. (7)

پي نوشت ها :

1. هلال ناتمام، ص 82.
2. آن مرد رفت، صص 25-23.
3. کاش با تو بودم، ص 111.
4. کاش با تو بودم، ص 172.
5. علقمه، ص 46.
6. علقمه، ص 47.
7. علقمه، ص 50.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (26)، رسيدگي به محرومان و همنوعان، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط