رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

چرا لباسهايت بوي نفت مي دهد؟

چند روز به انقلاب مانده بود. هواي سرد و کمبود نفت بيداد مي کرد. پدرم با تلاش و سختي زيادي موفق شد. يک بشکه نفت تهيه کند و خيلي سفارش کرد که صرفه جويي کنيم. از آن روز به بعد، حسين يک حلب 5 ليتري را پر مي...
شنبه، 12 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چرا لباسهايت بوي نفت مي دهد؟
 چرا لباسهايت بوي نفت مي دهد؟

 






 

رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

وظيفه ي ماست که به فکر ديگران باشيم

شهيد حسين قلي پور
چند روز به انقلاب مانده بود. هواي سرد و کمبود نفت بيداد مي کرد. پدرم با تلاش و سختي زيادي موفق شد. يک بشکه نفت تهيه کند و خيلي سفارش کرد که صرفه جويي کنيم. از آن روز به بعد، حسين يک حلب 5 ليتري را پر مي کرد و به در خانه ي مستمندان مي برد.
يک بار به او اعتراض کردم و گفتم: « اگر پدر متوجه اين کار تو شود چه جواب مي دهي؟ » گفت: « پدر چيزي نمي گويد. اين بشکه ي نفت تنها متعلق به خانواده ي ما نيست. در اين فصل سرما وظيفه ي ماست که به فکر ديگران نيز باشيم. » (1)

براي تعمير راه روستايي، يکماه تلاش کرد!

شهيد برات محمد دستغاله
روز تشييع جنازه ي برات محمد عده اي از اهالي روستاي زيدر شيروان خيلي بي تابي و گريه مي کردند. در تعجب بودم. هيچ يک را نمي شناختم. يکي گفت: « خدا رحمتش کند. چه انسان زحمتکش و با معرفتي بود. »
پرسيدم: « آيا شما شهيد را مي شناسيد؟ » گفت: « چطور نمي شناسم. او از کساني بود که براي تعمير راه روستاييان يک ماه تلاش مي کرد. (2)

مخفيانه به آن خانواده رسيدگي مي کرد!

شهيد رضا سليماني
خانواده ي مستمندي در همسايگي ما زندگي مي کردند. رضا تا جايي که مي توانست به کمک آنان مي شتافت. گاهي پول هايش را پس انداز مي کرد و مخفيانه به آن خانواده مي داد. وقت غذا خوردن، اول براي بچه هاي آن خانواده ظرفي جداگانه در نظر مي گرفت و برايشان مي برد.
سرپرست آن خانواده مي گفت: « با اين که همسايه ي ديوار به ديوار ما بود ولي سال ها اسمش را نمي شناختم. »
در شهادت رضا، از همه بيشتر آن خانواده برايش بي تابي و گريه مي کردند. (3)

نُه بار خون اهدا کرده بود!

شهيد سيد محمدحسين محجوب
محمدحسين بيش از حد توان به همنوع کمک مي کرد. يک روز وقتي به منزل آمد، براي دوش گرفتن وارد حمام شد. مدتي گذشت ولي خبري از سيد حسين نشد. بعد از مدتي متوجه شديم، داخل حمام از حال رفته است.
وقتي به هوش آمد، موضوع را از او سؤال کرديم. از توضيحاتي که برايمان داد، تعجب کرديم. با آن جثه ي نحيف و لاغرش، به افراد نيازمند جامعه، نُه بار خون اهدا کرده بود. (4)

براي دوستم لازمتر است!

شهيد قربان نظر شجاعي
يکي از دوستان قربان نظر مي خواست داماد شود، ولي وضعيت مالي مناسبي نداشت. شب عروسي، قربان نظر کت و شلوار دامادي اش را آماده کرد تا براي دوستش بفرستد.
مادر گفت: « پسرم! کت و شلوار براي خودت لازم مي شود. » گفت: « نه مادرجان! فعلاً براي دوستم لازم تر است. » سپس آن را به منزل دوستش فرستاد و به همه سفارش کرد از اين موضوع نزد کسي صحبت نکنند. (5)

نصف نفت را به مستضعف داد!

شهيد موسي الرضا قنبري
در آغاز فصل زمستان پدر موسي الرضا روانه ي جبهه شد. موسي الرضا براي تهيه ي نفت به شهر رفت. با تلاش و سختي زيادي دو گالن نفت گرفت. در بين راه به زني بيوه و يتيمانش برخورد کرد که سراغ شعبه ي نفت را مي گرفت. موسي الرضا بي درنگ يک گالن را به آنها داد و روانه ي روستا گرديد.
روز بعد وقتي به سراغ گالن نفت رفتم، نصف گالن مانده بود. وقتي علت را سؤال کردم، گفت: « مادر! فلان خانواده اي مستضعف را مي شناسي؟ » گفتم: « بله مي شناسم. » گفت: « او از من نفت خواست، من هم گالن را نصف کردم، و به او دادم تا بعد هم خدا کريم است. » (6)

در امر خير پيشقدم بود

شهيد حجي محمد قويدل
در يکي از شب هاي محرم عده اي براي مسجد روستا کمک جمع مي کردند. اهالي، کمک هاي نقدي و جنسي را تقديم مي کردند تا اينکه نوبت به من رسيد. گفتند: « صفر محمد! برادر کوچک شما قبلاً کمک کرده است. »
به منزل برگشتم، ديدم حجي محمد مشغول ريختن گندم به داخل کيسه است تا آن را به مسجد بياورد. آن موقع يازده يا دوازده سال بيشتر نداشت. ولي در امر خير پيش قدم تر از من بود. (7)

با هزينه ي خودش مستمندان را به زيارت حضرت رضا برد

شهيد علي ساجدي
در روستا عده اي محروم و مستضعف زندگي مي کردند که آرزوي زيارت امام رضا (عليه السّلام) را داشتند. علي وقتي اولين حقوق جبهه را گرفت، به روستا آمد. تک تک اسامي آن ها را نوشت و به سراغشان رفت، تا آنان را براي مسافرت آماده نمايد.
چند روز بعد با هزينه ي شخصي خودش عده اي از مستمندان روستا را به پابوس امام رضا (عليه السّلام) برد. بعد از شهادتش همه ي آن ها برايش گريه مي کردند. (8)

چرا لباسهايت بوي نفت مي دهد؟

شهيد حبيب الله سيدي
براي چندمين بار بود که با لباس هاي نفتي وارد منزل مي شد. هر بار که علت را جويا مي شدم، از جواب دادن امتناع مي ورزيد. يک روز با سماجت به او گفتم: « حبيب! چرا بعضي اوقات که به منزل مي آيي لباس هايت بوي نفت مي دهد؟ »
بالاخره مجبور به پاسخ دادن شد و گفت: « چند خانواده محروم و بي سرپرست را مي شناسم که در اين هواي سرد توانايي خريد و آوردن نفت را ندارند. از اين رو هر چند مدت به کمک آن ها مي روم و برايشان نفت مي گيرم. » (9)

هرچه مي خريد نصف آن به خانه مي رسيد!

شهيد حبيب الله سيدي
هر وقت از خريد به منزل باز مي گشت، نيمي از آنچه را که مي خريد، به مستمندان مي داد و بقيّه را نيز تحويل من مي داد. يک بار يک بسته چاي و سه کيلو پياز خريد. وقتي به خانه آمد از پيازها چند دانه بيشتر نمانده بود و بسته ي چاي نيز نصف شده بود.
هنگامي که دليل اين کارش را سؤال کردم، گفت: « از آنچه که ما داريم فقيران نيز سهمي دارند. فعلاً هرچه داريم مصرف مي کنيم تا بعد هم خدا کريم است. » (10)

پي نوشت ها :

1. تا بهشت، ص 108.
2. تا بهشت، ص 112.
3. تا بهشت، ص 2.
4. تا بهشت، ص 132.
5. تا بهشت، ص 141.
6. تا بهشت، ص 206.
7. تا بهشت، ص 207.
8. تا بهشت، ص 209.
9. تا بهشت، ص 210.
10. تا بهشت، ص 211.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (26)، رسيدگي به محرومان و همنوعان، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط