رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

هر که برده حتماً احتياج داشته!

روزي خيلي کلافه بودم. مريضي داشتم که بايد او را به مشهد مي رساندم ولي نمي دانستم با بي وسيلگي چه کنم؟ نه پول داشتم و نه ماشين. حاج محمود همان روزها يک ماشين خريده بود و داشت با خانواده اش به جايي مي رفت.
شنبه، 12 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر که برده حتماً احتياج داشته!
 هر که برده حتماً احتياج داشته!

 






 

 رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

اين سوئيچ ماشين!

شهيد محمود اصغرنيا
روزي خيلي کلافه بودم. مريضي داشتم که بايد او را به مشهد مي رساندم ولي نمي دانستم با بي وسيلگي چه کنم؟ نه پول داشتم و نه ماشين.
حاج محمود همان روزها يک ماشين خريده بود و داشت با خانواده اش به جايي مي رفت.
ايستاد و پياده شد. قبل از ايستادن به خانواده گفته بود: اين اصغر آقا مشکل دارد. حتماً يک جايي کار دارد. پياده شويد، مي دانم ماشين لازم دارد.
به طرفم آمد و احوالپرسي کرد و سوئيچ ماشين را داد. من که جا خورده بودم گفتم: چي؟ چه کسي گفته؟ چه شد؟ سوئيچ؟
گفت: مي دانم ماشين لازم داري. هر کار کردم قبول نکرد. ياد اين شعر افتادم که از نگاه ياران به ياران ندا مي رسد. (1)

هر که برده حتماً احتياج داشته!

شهيد مهدي ناصري
با اينکه از نظر مالي، وضع چندان خوبي نداشت، با اين حال هميشه به فقيران و مستمندان کمک بسياري مي نمود. آرزو داشت که ابتدا ماشيني بخرد و با آن به ياري آنان بشتابد، تا اين که توانست ژياني تهيه کند.
يکبار که براي تحقيق و انجام امور اداري با ماشينش رفته بوديم؛ پس از انجام امور، به محل پارک ماشين بازگشتيم، اما ماشين را نيافتيم! ماشين را به سرقت برده بودند و اثري هم از سارقان نبود!
او در جواب من که اصرار مي کردم « از جريان سرقت به مأموران خبر بدهيم و پي گيري کنيم » کمي تأمل کرد و گفت: « ناراحت نباش! بردند که بردند! هرکه برده، حتماً به آن احتياج داشته است؛ به خدا اگر بدانم که نياز داشته، حاضرم کارت ماشين را هم به او بدهم! »
بعد از آن هم هرگز سراغ ماشين را نگرفت و پي گيري نکرد... من هنوز از روحيه ي عجيب او مخصوصاً در اين موارد در شگفتي و حيرتم. (2)

همه ي پس اندازش را براي ازدواج من داد!

شهيد مهدي نظر فخاري
سال 60 بود و يک سال از خدمت من گذشته بود، تصميم گرفته بودم که ازدواج کنم. « حاجي » که گاه گاهي به من سر مي زد، وقتي از جريان مطلع شد، بيست هزار تومان - که شايد همه ي پس انداز معلمي اش بود - آورد و به اصرار به من داد؛ من اخلاق او را خيلي خوب مي شناختم و مي دانستم اگر پول را نگيرم قطعاً ناراحت خواهد شد. به هر حال پول را قبول کردم، مي دانستم که اولين نفر نيستم که « حاجي » گره از کارم مي گشايد.
« حاجي » تعلقي به ماديات نداشت و آنچه داشت وسيله اي براي او شده بود تا رسيدن به اوج کمال. خوشا به حال او که آزاد زيست. (3)

کسي لازم داشت، بردم کارش را انجام بدهد!

شهيد مهدي نظر فخاري
بعضي وقتها مي ديدم که برخي از وسايل منزل در خانه نيست؛ مثلاً حلب نفت، اتوي برقي، جاروي برق و... از بچه ها سؤال مي کردم که « شما اطلاع نداريد؟ » حاجي با لحن شيريني با مزاح مي گفت: « حتماً جايش را فراموش کرده اي! »
بعد از چند روز، متوجه مي شدم که حاجي آنها را مي آورد! مي گفت: « کسي لازم داشت، بردم که کارش را انجام بدهم؛ حالا آورده ام. » معلوم بود که به نيازمندان مي داده و گره از کار آنان مي گشوده است. (4)

شب ها، مشکلاتشان را حل مي کرد!

شهيد حسين سرمستي
هر وقت از منطقه به منزل مي آمد، به کار حفر چاه مشغول مي شد و دستمزدش را به همسرش مي داد تا در غياب او در تنگدستي نباشد.
پس از شهادت او، بسياري به منزل ما آمدند و از فراق ياري گمنام گريستند و گفتند که: « او علي وار، شب ها به منزلشان مي رفت و مشکلاتشان را رفع مي کرد و باعث شادي قلب خانواده هاي نيازمند مي شد. »
او، طلبه ي بسيجي، شهيد « حسين سرمستي » سرانجام در عمليات والفجر 4 جاودانه شد. (5)

هميشه به نيازمندان قرض مي داد و کمک مي کرد

شهيد محسن بلنديان
محسن اگر خودش مي خواست از نظر مالي مشکلي نداشت. چند سري مي خواستند در خيابان فردوسي قزوين در جاهاي ديگر به او زمين بدهند، اما هيچ وقت قبول نمي کرد. حتي مواقعي که به مأموريت مي رفت. علاوه بر اينها به خانواده هاي بي بضاعت و کم درآمد نيز کمک مي کرد و حتي برادرش نمي دانست که او اين همه پول را از کجا مي آورد، و اين قدر به نيازمندان قرض مي داد. بعد از شهادت ايشان بود که فهميديم چند خانواده را نيز تحت پوشش داشته است. راز اين طرز زندگي شايد اين بود که محسن از يک سري افراد پول جمع مي کرد يا خود آنها را به خانواده هاي نيازمند وصل مي کرد. (6)

فرقي نمي کند!

شهيد بهمن پارسا
موقع برداشت محصول بود. با عجله کارهايمان را در سپاه انجام داديم تا براي کمک به پدرش به روستايشان برويم، وسط راه کنار يک مزرعه ماشين را نگه داشت. پيرمردي تنها مشغول درو بود، گفت: « بچه ها « بسم الله » شروع کنيد » بعد از سلام و احوالپرسي مشغول به کار شديم، نيم ساعتي گذشته بود. متوجه شديم اين جا مزرعه ي خودشان نيست. اعتراض کرديم که ما مي خواستيم به پدر تو کمک کنيم! با آرامش هميشگي اش نگاهمان کرد و گفت: « فرقي نمي کند. مهم نيت آدم است! » (7)

موتور مرا بدهيد به او!

شهيد حسن دشتي
حسن از همان کودکي به فکر فقير فقرا بود. نفت برايشان مي گرفت، چراغ، چادر مشکي، پول و هر جور که مي توانست کمک مي کرد. يک بار يکي از بچه هاي محل که وضع خوبي نداشت حسن را مي بيند و مي گويد حسن آقا همه موتور دارند غير از ما. حسن بلافاصله کاغذي از جيبش درمي آورد و روي آن مي نويسد، موتور من را بدهيد فلاني. بنده ي خدا کاغذ را آورد و موتور را تحويل گرفت.
هر وقت غذاي خوبي درست مي کرديم، دوست داشت به فقرا هم بدهد. يکبار منزل مادربزرگش بوديم، دو نوع غذا درست کرده بودند، ماهي بود و مرغ. همين که آوردند سر سفره، حسن بلند شد و رفت، وقتي همه غذا خوردند آمد، گوشت کوفته که شب مانده بود، خورد. (8)

يعني شما تلويزيون نداريد؟

شهيد حسن دشتي
من در اصل شاگرد کارخانه بودم. حاجي يک روز از من پرسيد:
- « حسن آقا وضع کارخانه چطور است؟ »
گفتم: « الآن که اينجا هستم. »
گفت: « مي خواهم ببينم شرکت تعاوني تان چيزي هم مي دهد. »
گفتم: « پارسال دو تا تلويزيون دادند گير بچه ها آمد، اما امسال نه. »
گفت: « يعني شما تلويزيون نداريد؟ »
گفتم: « نه. » بلافاصله نامه اي نوشت به آقاي ابوالحسني، به اين مضمون که: يک دستگاه تلويزيون بدهيد به حامل نامه.
گفت: « حيف است رزمنده بجنگد و خانواده اش نبيند جنگش را. »
آمدم يزد، تلويزيون را تحويل گرفتم و براي اولين بار ما صاحب تلويزيون شديم.
يک مرتبه ي ديگر گفت: « حسن آقا ساعت چند است؟ » گفتم: ساعت ندارم. دوباره يک ساعت بعد گفت:
- « گفتي ساعت نداري؟ »
گفتم: نه، حاجي پول ما به ساعت نمي رسد. دستش را دراز کرد و گفت: « بيا اين ساعت مال تو. »
يک ساعت سيکو پنج نوي نو. نمي گرفتم، اصرار کرد، گرفتم. هنوز هم نمي دانم آن ساعت مال خودش بود يا نه. چيزي نگفت. (9)

پي نوشت ها :

1. وقت قنوت، صص 224-223.
2. عرشيان، صص 27-26.
3. عرشيان، ص 102.
4. عرشيان، ص 128.
5. بر خوشه خاطرات، ص 25.
6. بر خوشه خاطرات، ص 69.
7. کاش ما هم (25)، ش 10.
8. پرواز تا جبرئيل، ص 128.
9. پرواز تا جبرئيل، صص 141-140.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (26)، رسيدگي به محرومان و همنوعان، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط