رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

رسيدگي به خانواده هاي بي سرپرست

امام دستور فرموده بودند که سربازها از پادگان فرار کنند. در همان روزها من با ابوالفضل در اجتماع مردم در کنار مسجد امام خميني جهرم بوديم. يک سرباز از پادگان جهرم فرار کرده بود و تحت تعقيب فرمانده اش بود، لباس شخصي
شنبه، 12 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رسيدگي به خانواده هاي بي سرپرست
 رسيدگي به خانواده هاي بي سرپرست

 






 

رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

پيراهنش را به او داد!

شهيد ابوالفضل اسدزاده
امام دستور فرموده بودند که سربازها از پادگان فرار کنند. در همان روزها من با ابوالفضل در اجتماع مردم در کنار مسجد امام خميني جهرم بوديم. يک سرباز از پادگان جهرم فرار کرده بود و تحت تعقيب فرمانده اش بود، لباس شخصي نداشت که بپوشد تا شناخته نشود، ابوالفضل پيراهنش را در آورد و به سرباز داد، و گفت: خوش به حالت برادر، برو سفر به سلامت... (1)

بردن آب و غذا براي پيرزن

شهيد محمدجعفر حسيني نژاد
« در تاريکي شب متوجه مي شديم در منزل نيست. سراغ محمدجعفر را از برادران و ديگر اعضاي منزل مي گرفتم، مي گفتند: از او اطلاعي نداريم که در همين اثنا وارد مي شود. متوجه شديم که او در آن تاريکي شب با آن جثه ي کوچکش براي پيرزني که به تنهايي در محل زندگي مي کرد آب و غذا برده است. » (2)

تمام پولها و لباسش را بخشيد!

شهيد بيژن « جواد » آرميده
پسرم بعد از گرفتن مدرک فوق ديپلم به آمريکا مي رود تا درس بخواند، من و پدرش با زحمت مقداري پول برايش حواله مي کنيم. بعد از 9 ماه انقلاب مي شود و او به خاطر انقلاب قصد مي کند به ايران بيايد و موقع برگشتن تمام پولش را به دوستانش مي دهد تا آنها هم بتوانند برگردند و زماني که برمي گردد تمام لباسهايي که همراه خود آورده بود حتي کتي را که پوشيده بود به فقرا داد و مي گفت: « مادر نمي شود که من لباس به اين خوبي بپوشم و دوستانم در خريد لباس مشکل داشته باشند. » (3)

خدمت تمام وقت و مخلصانه

شهيد محمدرضا قدمي
از آنجا که او خود نيز درد محروميت را کشيده و در خانواده اي مستضعف و مذهبي پرورش يافته بود، در تمام دوران عمر خويش سعي کرد تا يار و ياور محرومان باشد. او واقعاً براي خدمت کردن به مردم محروم منطقه زمان و مکان نمي شناخت. در هر لحظه و در هر مکاني که صلاح مي ديد، به مردم خدمت مي کرد. آنچه که در توان داشت، در طبق اخلاص نهاده بود.
بسياري از اوقات که جهت انجام خدمت و نظارت کارها به روستاها مي رفت تا ديروقت در منطقه بود و شب هنگام گرسنه به خانه برمي گشت. وقتي که از او مي پرسيدند که چرا از صبح تاکنون چيزي نخورده اي؟ مي گفت: « صلاح نيست مزاحم روستاييان بشوم. » و يا وقتي که همسرش به او مي گفت: « ما هم در زندگي حقي داريم اگر ممکن است کمتر درگير کار باش! »
در جواب مي گفت: « من براي خدمت به اين استان آمده ام و اگر افرادي مثل من اين کارها را انجام ندهند، پس چه کسي بايد کارها را انجام دهد؟ در برابر ساعتهايي که کار مي کنم حقوق مي گيرم. مقداري هم بايد براي رضاي خدا کار کرد.
اجر شما را هم خدا مي دهد. اگر شما روستاييان محروم را ببينيد، خودتان حق مي دهيد که براي بهتر شدن زندگي آنها هر بيست و چهار ساعت را بايد تلاش کرد. »
خدمت در جهاد را بسيار دوست داشت. وقتي که به ايشان پيشنهاد فرمانداري يکي از شهرستانهاي استان را دادند. گفت: « دلم مي خواهد در جهاد بمانم و در جهاد بميرم. »
همکاران به شوخي به او مي گفتند: « حاجي وقتي پير شدي، هر کجا که باشي خواهي مرد. »
در جواب مي گفت: « اگر خدا بخواهد نمي گذارد که پير شوم. »
وقتي صحبت از انتقال مي شد، مي گفت: « عجله نکنيد. من در يکي از همين روزها منتقل مي شوم. » و در حين تبسم دستش را به علامت افقي ( تابوت ) حرکت مي داد که اين جوري.
بارها و بارها از ساعت هشت شب به بعد مأموريت دهستانها مي رفت. او اگر چه بسيار پرکار بود، اما هرگز براي کار فوق العاده ي خود، اضافه کار نمي خواست. گاهي فرزندان شهيد سه الي چهار روز پدر را نمي ديدند. چرا که صبح خيلي زود به سر کار مي رفت و شب دير وقت به خانه برمي گشت. (4)

مدام فعاليت مي کرد

شهيد محمد کشاني
من چهار سال از محمد آقا بزرگتر و دو سال آخر زندگي او را در تهران و در کنارش بودم، يعني از سال 63 تا 65. البته تابستان ها هم محمد به روستا مي آمد و آنجا هم مدام فعاليت مي کرد. مثلاً خانه ها چون کاه گلي بودند، در تعمير آنها به مردم روستا کمک مي کرد، گل آماده مي کرد و در بازسازي خانه هاي روستايي شريک مي شد. حتي در کار کشاورزي هم به فاميل و دوستان و آشنايان کمک مي کرد.
در کارهاي روستا مثل کارهاي کشاورزي، تکاندن درخت هاي گردو و امثال آن وارد بود و عليرغم سن و سال کمش، اين کارها را انجام مي داد. مثلاً گندم ها را براي حليم مي کوبيد و حتي گاهي مي ايستاد و نان مي پخت.
نسبت به برو بچه هاي روستا هم احساس مسئوليت داشت. آن ها را جمع مي کرد و مي برد استخر کوچکي که درست کرده بود و به آنها شنا ياد مي داد. الان هم بيشتر بچه هاي روستا که البته آن زمان بچه بودند و حالا بزرگ شده اند، شنا را از محمد ياد گرفته اند. (5)

به خانواده ي ما رسيدگي مي کرد

شهيد احمد پيشگاه هاديان
روحيه ي مردم داري و عطوفت و مهرباني او باعث شد جايگاه ويژه اي را در نزد مردم کرمانشاه داشته باشد تا جايي که به تأئيد دوستان، مراسم تشييع پيکر او در کرمانشاه بسيار با شکوه تر از آن چيزي که تصور مي شد برگزار گرديد. خواهر شهيد پيشگاه هاديان تعريف مي کند که در مراسم تشييع پيکر شهيد در کرمانشاه، پيرزني بود که بسيار منقلب بود. از بين کلماتي که با ناله مي گفت فقط هاديان برايم قابل فهم بود. وقتي يکي از دوستان که به زبان کردي آشنايي داشت، جريان را پرسيد، پيرزن در جواب سؤال دوست ما گفت: شهيد هاديان نه تنها خانواده ي مرا از دست دشمن نجات داده است، بلکه به خانواده ي ما رسيدگي هم مي کرد. (6)

درآمد روزانه اش را به پيرمرد مي داد!

شهيد احمد پيشگاه هاديان
احمد از همان دوران کودکي، قلب رئوف و مهرباني داشت و در حد توان و وسع خود به ديگران کمک و ياري مي رساند. او 10-12 سال بيشتر نداشت که ديدن پيرمرد از کار افتاده اي در محل زندگي شان، که به سختي روزگار مي گذرانيد روح لطيفش را آزار مي داد تا جايي که نصف غذاي روزانه اش را براي آن پيرمرد مي برد، اما اين کار او را راضي نمي کرد تا اين که فکر تازه اي به ذهنش رسيد. از آن جايي که جثه ي درشتي داشت، وسايلي را فراهم کرد و بساط پهلواني پهن کرد و درآمد هر روزش را به پيرمرد مي داد. خلق و خوي پهلواني شايد از همان زمان در او پا گرفت و تا پايان عمر، ملازم هميشگي او بود، به گونه اي که پناهي براي زنان و مردان ستمديده اي شد که به گونه اي مورد آزار و اذيت قرار مي گرفتند. غيرتمندي او، زبانزد خاص و عام بود و اطرافيان مي توانستند خود را با انتساب به او از گزند دور سازند. (7)

رسيدگي به خانواده هاي بي سرپرست

شهيد تراب پورقلي
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي مدتي را در کميته ي مرکزي سنگر گذراند و پس از شکل گيري سپاه رشت به جمع پاسداران انقلاب اسلامي پيوست، او در تمام اين مدت به افراد بي بضاعت محل کمک مي کرد و حقوقي را که از سپاه مي گرفت و 1500 تومان بيشتر نبود صرف رسيدگي به اين خانواده ها مي کرد و خود به حداقل وسايل و امکانات شخصي بسنده مي کرد.
او که خود در کودکي طعم تلخ يتيمي را چشيده بود از هيچ کوششي براي رسيدگي به خانواده هاي بي سرپرست دريغ نمي کرد و هميشه سفارش آنها را به دوستان و آشنايان مي نمود. (8)

تمام پس اندازش را داد بدوستش تا ادامه ي تحصيل بدهد

شهيد پرويز محبي ( ماسال )
از زمان کودکي پرويز، من و پدرش براي او حساب پس اندازي افتتاح کرده و با درآمدي که داشتيم، هر ماه مبلغي براي او کنار مي گذاشتيم تا شايد در آينده برايش مفيد باشد.
اما در سال 58 متوجه شديم که پرويز، حساب پس انداز خود را بسته است. اول فکر کرديم که شايد آن مبلغ را گرفته و خرج کرده است. اما وقتي علت را از وي جويا شديم، از گفتن آن امتناع نمود. ولي به دليل آن که مبلغ پس انداز نسبتاً زياد بود، من و پدرش اصرار نموديم تا واقعيت امر را بازگو کند. ايشان در جواب گفت: مطمئن باشيد که در راه خوبي خرج شده و هدر نرفته است. ما که از روحيات و اخلاق پرويز آگاه بوديم، اين سؤال بيشتر در ذهنمان نقش بست که چرا قضيه را از ما پنهان مي کند. زيرا وي به مال دنيا پايبند نبود و در هر شرايطي سعي مي کرد تا دستگير و کم کار ضعيفان باشد. شهيد پرويز وقتي متوجه اصرار ما شد، شروع به بيان واقعيت نمود و گفت: مي دانم که شما آن مبلغ را برايم پس انداز نموده بوديد ولي يکي از دوستانم با ياري خداوند در دانشگاه خارج از کشور قبول شده بود و به علت نداشتن پول کافي مي خواست انصراف دهد و من، آن پولي را که شما عزيزان برايم پس انداز نموده بوديد، به ايشان دادم تا با فراگيري علوم و ارتقاء سطح آگاهي خود، در آينده بتواند فرد مفيدي براي کشور و انقلاب باشد. حال، دوست دارم که شما نيز در اين امر با من سهيم باشيد. (9)

تا حد ممکن کمک مي کرد

شهيد محمدجعفر نصراصفهاني
تازه زندگيمان را شروع کرده بوديم و زندگي ساده و دانشجويي داشتيم. در همين حال هم از کمک به ديگران کوتاهي نمي کرد.
روزي به من گفت: « دوستي دارم که مستأجر است و تلويزيون ندارد. فرزندش 7 و 8 ساله است و بهانه تلويزيون مي گيرد و براي ديدن برنامه ها، مزاحم صاحب خانه و همسايه ها مي شود. ما که يک تلويزيون سياه و سفيد 14 اينچ داريم و چون در خانه برادرت زندگي مي کنيم و آن ها هم تلويزيون دارند؛ به آن احتياج نداريم. خوب است که اين تلويزيون را به آن ها بدهيم. من هم موافقت کردم و خودمان تا مدت ها تلويزيون نداشتيم.
هميشه از اين گونه کارها لذت مي برد و اگر من مخالفتي مي کردم با منطق خويش راضي ام مي کرد. ميزان خلوص او را فقط خدا مي داند. کسي را که دوست خود مي انگاشت، ديگر با او بي تعارف بود و خيلي راحت و ساده مسائل شرعي، اخلاقي و ديني را که بايد رعايت مي کرد، به او مي گفت.
نذرهايش همه به نفع مستمندان بود و براي عروسي يتيمان و بي بضاعت ها از جان و دل مايه مي گذاشت. گاهي خود نيز موقعيت مالي مناسبي نداشت، اما تا حد ممکن کمک مي کرد؛ هر چند ناچيز. (10)

پي نوشت ها :

1. زورق معرفت، ص 58.
2. اصحاب يمين، ص 100.
3. زورق معرفت، ص 117.
4. ترمه نور، ص 246-245 و 248.
5. سيبي که آقا به ما داد، ص 93-92.
6. سرو قامتان گيل، ص 37.
7. سرو قامتان گيل، ص 36.
8. سرو قامتان گيل، ص 32.
9. مقاله ي ستارگاه درخشان، ص 7.
10. ره يافته عشق، ص 106.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (26)، رسيدگي به محرومان و همنوعان، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.