علم و عقل
شوقي در زماني زندگي کرده که شرق از پيشينه ي تمدن خويش، گسسته و از نظر سياسي، دست استعمار بر آن دراز بوده است. همه ي اين عوامل از يک سو و سفر شوقي به اروپا و مطالعه ي فرهنگ غرب، به ويژه فرانسه و محروم بودن اقشار امت اسلامي از علم و تحصيل از سوي ديگر، دغدغه ي او را در تحريک جوانان به علم و اخلاق افزوده است. او از اينکه امت اسلام، مجد و عظمت گذشته ي خود را به فراموشي سپرده، بسيار نگران و غمگين است، به همين دليل، گاه فضيلت تعلم را از زبان دين بيان مي کند و گاه با حکمت و موعظه، جوانان را به تحصيل علم فرا مي خواند و گاه روح تشنه ي خود را با مدح نويسندگان و مترجماني که به نحوي در خدمت علم بوده اند، سيراب مي سازد. در اين راستا، محروميت زنان از امور اجتماعي، به ويژه محروميت آنها از تحصيل علم، او را آزرده است، ازاين رو با اشعاري در اين زمينه، ورود زنان را به صحنه هاي اجتماعي تبريک مي گويد.او در وصف علم پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مي گويد: « اي پيامبر امي، مقام تو را در علم، همين بس که علما به تو اقتدا کردند. احاديث تو چشمه هايي است که علم و حکمت، آب جاري آنهاست و آن گاه که تو مردم را دعوت کردي، عاقلان به تو لبيک گفتند و جاهلان خاموش و کر بودند:
يا ايها الامّي، حسبک رتبةً *** في العلم ان دانت بک العلماء
امّا حديثک في العقول فمشرع *** و العلم و الحِکمَ الغوالي الماءُ
لما دعوت الناس لبّي عاقل *** واصمّ منک الجاهلين نداءُ
ايمان به خدا و علم
شوقي ايمان به علم را قرين به خدا قرار داده است، علمي که طالب آن عزيز است.آمنت بالله الذي عز شانه *** و آمنت بالعلم الذي عزّ طالبه
خواب امت اسلام
او از اينکه ملت اسلام، با وجود کتاب و سنت، همچون اصحاب کهف در خواب عميق و تاريکي ظلمات جهل فرو رفته اند، متعجب است و به خديو مصر که عازم حج است، مي گويد: اين درد را بر پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) بازگو:شعوبک في الشرق البلاد و غربها *** کاصحاب کهف في عميق سبات
بايمانهم نوران ذکر و سنّة *** فما بالهم في حالک الظلمات
زن و علم
شوقي در تبيين جواز تحصيل علم براي زنان، سيره ي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را به تصوير مي کشد و مي گويد: " پيامبر حقوق زنان مؤمن را فرو ننهاد و علم، پيوسته، راهي بوده است براي رشد زنان فقيهه. نمونه ي چنين زني، سکينه، دختر يگانه ي امام حسين ( عَلَيهِ السَّلام ) است که بسياري راويان را به زانو درآورده و آوازه اش دنيا را فرا گرفته است. دمشق و بغداد، روزي مرکز علمي زنان، اندلس، پرورشگاه بانوان شاعر و سراسر تمدن اسلامي جلوگاه عظمت زنان مسلمان بوده است ":هذا رسول الله لم *** ينقص حقوق المؤمنات
العلم کان شريعة *** لنسائه المتفقهات
کانت سکينة تملأ الدن *** يا و تهزأ بالرواة
وحضارة الاسلام تن *** طق عن مکان المسلمات
بغداد دارالعالما *** ت و منزل المتأدبات
و دمشق تحت اُميّة *** امّ الجواري النابغات
و رياض اندلس نمي *** ن الهاتفات الشاعرات
جهل، سخت ترين بيماري
شوقي به ملت ها نگريسته و هيچ دردي را نابود کننده تر از جهل نديده است. در نظر او جهل، همچون مرداري است که نه، مي زايد و نه کاري انجام مي دهد، الا اينکه استخوان هايش، کرم و فساد توليد مي کند:انّي نظرت الي الشعوب فلم اجد *** کالجهل داءً الشعوب مبيدا
الجهل لايلد الحياةَ مواته *** الّا کما تلد الرمام الدودا
مطريه سخن مي گويد
مطريه شهري است که شوقي، مدتي در آن ساکن بوده است. وقتي او متوجه شد که اين شهر، فاقد مدرسه است، شعري از زبان مطريه براي سعد زغلول پاشا، وزير معارف آن روز سرود و از او خواست که براي آنجا مدرسه بسازد. در اين شعر، به زيبايي به اهميت علم مي پردازد و نشر علم را همچون جهاد مي داند و سعد زغلول را به عنوان باني علم و سازنده ي کاخ عزت و مجد مصر مخاطب قرار داده است." سيادت مردم، در هر زماني مرهون علم است و آسمان هاي هفتگانه توسط علم شکافته خواهد شد. آيا ملتي که بازار علم آن کساد است به مجد و تعالي دست خواهد يافت؟ و درپايان از سعد زغلول مي خواهد که درخواستش را اجابت کند ".
يا ناشر العلم بهذي البلاد *** وفّقت، نشر العلم مثل الجهاد
باني صرح المجد، انت الذي *** تبني بيوت العلم في کل ناد
بالعلم ساد الناس في عصر هم *** واخترقوا السبع الطباق الشداد
ايطلب المجد و يبغي العلا *** قوم لسوق العلم فيهم کساد
شوقي دريافته که ديگر، زمانه ي قدرت شمشير به پايان رسيده است. اگر قدرت، بدون علم باشد، اصلاح بخش، نجات دهنده و پايدار نخواهد بود، اما برعکس، بنياني که بر علم بنا نهاده شده است، هرگز انهدام نمي پذيرد. به همين دليل از عثمانيان مي خواهد که دولت قلم باشند:
هذا الزمان تناديکم حوادثه *** يا دولة السيف، کوني دولة القلم
فالسيف يهدم فجراً ما بني سحراً *** وکل بنيان علم غير منهدم
او در قصيده ي بلند اندلس جديد، باز هم به اين نکته اشاره مي کند و مي گويد که بناي شمشير، دوامي ندارد و پايدارترين مملکت ها، آنهايي هستند که معارف، اساس آن و عدل، استوانه و محافظ آن باشد و حکومت بايد زير نفوذ سخندان اديب و تحت فرمان عاقلي باشد که معرفت و عرفان بر عقلش سايه افکن است:
رفعوا علي السيف البناء فلم يدم *** ما للبناء علي السيوف دوام
ابقي الممالک ما المعارف اُسُّهُ *** والعدل فيه حائط و دعام
الملک تحت لسان حوله ادب *** و تحت عقل علي جنبيه عرفان
به دنبال آن، شوقي، خيلي صميمانه و صريح به آنهايي که جوياي رشد و پيشرفته هستند، مي گويد: « زمام علم را بگيريد و به دنبال نور آن حرکت کنيد »:
فاذا جري رشداً و يمناً امرکم *** فامشوا بنورالعلم، فهو زمام
شوقي بر اين موضوع، کاملاً آگاه است که اگر بخواهند، دوباره تمدن پيشين را باز يابند، بايد از راه علم بگذرند، چرا که علم، ساربان هدايت به سوي دروازه هاي مجد و تمدن است:
العلم في سبل الحضارة و العلا *** حادٍ لکل جماعة، و زمام
علم براي علم
شوقي در يک قرن پيش، نگراني خود را از مدرک گرايي ابراز مي دارد و جوانان را توصيه مي کند که آداب پيشينيان را مطالعه کنند و علم را براي علم، طالب نمايند. مخاطب او در اين رابطه همه ي جامعه است و طبقات اجتماعي و اقتصادي نقشي در فراگيري علم ندارند به همين دليل مي گويد: چه بسا، جواني گمنام، بحرالعلوم و استاد زمانه ي خود شود:و اقرؤا آداب مَن قبلکم *** ربّما علَّم حيّا مَن غبر
واطلبوا العلم لذات العلم، لا *** لشهادات و آراب اُخر
کم غلام خاملٍ في درسه *** صار بحر العلم، استاذ العُصر
الازهر؛ مسجد سوم
مسجد الحرام و مسجد النبي در نزد مسلمانان، مقدس ترين و معتبرترين مساجدي هستند که پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) در آنها نمازگزارده است. شوقي، الازهر را مسجد سوم جهان معرفي مي کند. در شرح ابيات شوقي، مسجد الحرام و مسجد الاقصي را به عنوان " مسجدين " معرفي شده است، در حالي که مسجد الاقصي با همه شأن و منزلتش نسبت به مسجدالنبي از جايگاه کمتري برخوردار است. او با بيان اين مفهوم عزت جايگان علم را اراده کرده و شأن آن را منطبق با مساجد مقدس جهان، ارزيابي کرده است:واذکره بعد المسجدين، معظّماً *** لمساجد الله الثلاثة مکبّراً
شأن معلم
مقام معلم در نزد شوقي، قريب به منزلت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) است. از ديد او، بهترين معلم، خداست، همان طور که حضرت باري تعالي، خود را در قرآن، چنين معرفي کرده است: « عَلَّمَ بِالقَلَم »، شوقي در ادامه ي بيان خود، مي گويد: معلم سرشت يک نسل را زنگار مي زند يا شفاف، پرورش مي دهد. اوست که روح عدالت را در جوانان، شعله ور مي سازد يا نور بصيرت را در دل ايشان خاموش مي کند؛قم للمعلم وفّه التبجيلا *** کاد المعلم ان يکون رسولا
سبحانک اللهم خير معلّم *** علّمت بالقلم القرون الاولي
وطبعته بيد المعلم تارةً *** صدي الحديد، و تارة مصقولاً
اوضاع علمي مصر براي شوقي، مطلوب نيست از ديد او؛ مصر ذره ذره گام بر مي دارد، در حالي که ممالک ديگر با سرعت و شتاب، حرکت مي کنند. او با تعجب سؤال مي کند که زندگي همراه با جهل، چگونه ممکن است؟ مگر مي توان در دستان عزرائيل زنده بود؟!
حتي رأينا مصر تخطو إطبعا *** في العلم، ان مشت الممالک ميلا
الجهل لاتحيا عليه جماعة *** کيف الحياة علي يَدَي عزريلا؟
يتيم
يتمي در نزد شوقي کسي نيست که پدر و مادرش را از کف داده باشد، بلکه کسي است که پدر و مادرش از تربيت او بازمانده باشند:ليس اليتيم من انتهي ابواه من *** همّ الحياة، و خلّفاه ذليلا
ان اليتيم هو الذي تلقي له *** أمّاً تخلَّت، او اَباً مشغولاً
عباسيان و علم
در نظر شوقي قيصر روم با هارون و مأمون و معتصم عباسي قابل مقايسه نيست اين خلفا، مجالس علم و معرفت برپا مي کردند و علما به پاس هيبت علمي آنها، برايشان سر فرود مي آوردند، نه از براي قدرت و حکومتشان:و لا احتوت في طراز من قياصرها *** علي رشيد و مأمون و معتصم
يطاطيء العلماء الهام ان نبسوا *** من هيبة العلم لا من هيبة الحکم
علي ( عَلَيه السَّلام )؛ سمبل علم
کيست همچون امام علي ( عَلَيه السَّلام ) سرچشمه ي جوشان علم و ادب و شجاع و ياور مردم در جنگ و صلح؟و کالامام اذا ما فضّ مزدحما *** بمدمع في مآ قي القوم مزدحم
الزاخر العذب في علم و في ادب *** والناصر الندب في حرب و في سلم
تقدير از مترجم کتاب اخلاق ارسطو
وقتي احمد لطفي باشا کتاب اخلاق ارسطو را به عربي ترجمه کرد، شوقي با قصيده اي او را مدح گفت و از علم به عنوان ابزار سازنده ي کشور تعبير کرد. ابزاري که که ملت ها به وسيله ي آن، بند مذلت خود را شکسته و آتش خواري را خاموش کرده اند و به دنبال آن، جوانان را به فراگيري علم از اهل علم فرا مي خواند و از آنان مي خواهد که از بوستان علم و ادب صحيح، برخوردار شوند و از تعليم و تعلم در نزد غيراهل علم بپرهيزند، زيرا اين گونه تعلم، موجب جهل و مرض و تباهي اخلاق است. او با قاطعيت اعلام مي کند تا وقتي که جهل، مرض اصلي جامعه باشد، هرگز از مکر و کيد دشمنان، رهايي نخواهيم يافت:و الجهل حظّک ان اخذ *** ت العلم من غير العليم
و لربّ تعليم سري *** بالنشء کالمرض المنيم
و مدارس لاتنهض ال *** اخلاق دارسة الرسوم
يمشي الفساد بنبتها *** مشي الشرارة با لهشيم
أحز اجتهادک في جني *** الثمرات للنشأ النهيم
من روضة العلم الصحي *** ح و ربوة الادب السليم
العاشقين العلم، لا *** يالونه طلب الغريم
ايقنت ان الجهل عِلّ *** ة کل مجتمع سقيم
العلم بنّاء المآ *** ثر و الممالک من قديم
کسروا به نيرالهوا *** ن و حطمّوا ذلّ الشکيم
انهدام ناپذيري بنيان علم
شاعر از دولت ترک مي خوهد تا در روزگاري که حوادث زمانه، آنان را ندا مي دهد، دولت قلم باشند، نه دولت شمشير، زيرا دولت شمشير، فناناپذير است و بنيان علم، انهدام ناپذير:هذا الزمان تناديکم حوادثه *** يادولة السيف، کوني دولة القلم
فالسيف يهدم فجراً ما بني سحراً *** و کل بنيان علم غير منهدم
علم و قدرت
علم و قدرت، مبناي دولت ها و حکومت ها را پي مي ريزد، نه رؤياها و احلام.املک و الدولات ما يبني القنا *** و العلم، لا ماترفع الاحلام
نيزه در نزد شوقي، سمبل قدرت است.
هشدار به جوانان
سعد زغلول در رأس هيأتي براي مذاکره با حکومت انگليس، عازم آن کشور شد. جواني در کمين سعد نشست و به او تيراندازي کرد، ولي تير، کارگر نيفتاد و سعد از معرکه نجات يافت. شوقي با شنيدن اين خبر، قصيده اي سرود و ضمن شکرانه، سلامت سعد را به او تبريک گفت و به دنبال آن جوانان را نصيحت کرده و با تندي، اين گونه اعمال خشونت بار را تخطئه کرد. او معتقد است سرزميني که جوانانش پيران را بکشند، فاقد اخلاق است و در کشوري که معلمان آن مورد اهانت قرار گيرند، علم و مدرسه، بدون شأن و منزلت مي ماند، وي مي گويد: " جامعه اي که از نظر اخلاقي زيانکار باشد، ملتش هيچ سودي نخواهد برد ". چنانکه ذکر شد در ديدگاه او علم و قدرت، پايه هاي اصلي حکومت محسوب مي شوند:ولکن علي الجيش تقوي البلاد *** و بالعلم تشتد ارکانها
فاين النبوغ، و اين العلوم؟ *** و اين الفنون و اتقانها؟
و اين من الخلق حظّ البلاد *** اذ قتل الشيب شبانها
و اين من الربح قسط الرجال *** اذا کان في الخلق خسرانها
و اين المعلم ما خطبه؟ *** و اين المدارس؟ ما شأنها؟
شوقي در پايان به سعد تذکر مي دهد که کانال سوئز و سودان از مصر، جدايي ناپذير است و به اين طريق، به آرامي، خواسته ي جوانان را گوشزد مي کند.
سپاهيان علم برادرند
حرکت همراه با اتحاد و ائتلاف، در زير پرچم علم ممکن است و به يقين هيچ گروهي تا به حال همچون سپاهيان علم، دوست و برادر نبوده اند و اصولاً از ويژگي هاي علم، اين است که نژاد و مليت و مرز و بوم نمي شناسد:يسير تحت لواء العلم مؤتلفاً *** و لن تري کجنود العلم اخوانا
العلم يجمع في جنس و في وطن *** شتّي القبائل اجناساً و اوطانا
مصر؛ زادگاه تمدن
شوقي با حسرت تمام از تمدن مصر باستان ياد مي کند و مي گويد: « اي مصر! تمدن در خاک تو ريشه دارد و تو مهد تمدن بودي و بناهاي بلند علم در خاک تو، سر به فلک کشيده است ».اصل الحضارة في صعيدک ثابت *** و نباتها حسن عليک مخلّق
ولدت، فکنت المهد، ثم ترعرعت *** فاظلها منک الحفّي المشفق
و بنت بيوت العلم باذخة الذّري *** يسعي لهن مغرب و مشرّق
شوقي سعي دارد با ترسيم گذشته ي فرهنگي مصر، جوانان را نسبت به تمدن پيشين خود آگاه کند و آنان را به تحريک وادارد تا از قافله ي علم عقب نمانند. شوقي مي داند، اگر آنها بخواهند آينده ي روشني داشته باشند، بايد جنبش علمي جديد ايجاد کنند. او در پي اثبات اين است که ما مصريان، اين توان را داريم و گذشته نيز گواه بر اين حقيقت است. همين تأکيد شوقي موجب شده است، نويسندگاني مثل حسنين هيکل، او را شخصيتي دو گانه معرفي کنند؛ از يک سو، او را شاعر زندگي علمي غربي و از سوي ديگر، شاعر تمدن اسلامي و ايمان ديني مي خوانند. همانگونه که بيشتر گفته شد، اين تقسيم بندي و تفکيک، چندان شايسته نيست. به نظر مي رسد شوقي با تمام وجود سعي کرده است بين گذشته و حال، ارتباط برقرار کند. او پيوسته شکوه مي کند که وضعيت کنوني مصر با داشته هاي پيشين آن، قابل مقايسه نيست. رنج او رنج عقب ماندگي از کاروان علوم جديد است، ولي هرگز زندگي غربي را در اشعارش، الگو قرار نداده است. او در قصيده اي بلند با مطلع " کبار حوادث في وادي النيل " عهد رمسيس (1) و سيزوسترويس (2) و فرعون را بزرگ مي شمرد و از فضاي علمي گذشته ياد مي کند که به دنبال آن سرزمينشان آباد شد و بناهاي عظيمي، پي در پي ساخته شدند و در ميان شعرا، بنتاهور را به عنوان افتخار شاعران مصر معرفي مي کند. وي در قصيده اي ديگر به دوران ايوبيان اشاره مي کند که مصر در آن زمان دارالعلم بوده است:
و بناء الي بناء يود الخلد *** لونال عمره و البقاء
و علوم تحيي البلاد و بنتا *** هور فخر البلاد و الشعراء
فاذا قيل: ما مفاخر مصرها *** قيل، منها ايزيسها (3) الفراء
و بمصر للعلم دار و للضي *** فان نار عظيمة حمراء
شوقي گذشته را براي آگاهي جوانان ترسيم مي کند، اما هرگز در گذشته باقي نمي ماند و آنچنان نيست که با تکيه برتاريخ خود، از آينده غافل باشد؛ تفکر گذشته گرايي محض را به شدت مورد حمله قرار مي دهد و معتقد است که گذشته، هر چند ارزشمند باشد، ولي واقعيت اين است که مجد را بايد با تلاش به دست آورد، نه از طريق وراثت. در نظر او اين گونه نگاه غرورآميز به گذشته، زهرکشنده ي پنهاني است که مرگ ملت را در پي دارد:
و دعوا التفاخر بالتراث و ان غلا *** فالمجد کسب، و الزمان عصام
ان الغرور اذا تملک امّة *** کالزهر يخفي و هو زؤام
شوقي همه ي مسئولان مملکتي را که به نحوي براي رشد علمي، قدمي بر مي داشته اند مي ستايد. براي مثال وقتي يک مرکز دانشگاهي را افتتاح مي کنند، به سرعت از فاطميان ياد مي کند که بناي دانشگاه الازهر را پي ريزي کردند و شاهزاده فاطمه اسماعيل را که در تأسيس دانشگاه مصر سهم بسزايي داشت، به مثابه ي زينت علم توصيف مي کند که بر پيکر سکينه نشسته است:
هذا البناء الفاطميّ منارة *** و قواعد لحضارة و دعام
يا جزع العلم علي *** سکينة الموترة
نحوه ي بيان شوقي در تحريض جوانان، يکنواخت نيست. او در قالب نمايشنامه ي منظوم نيز سخن مي گويد. به ابوالهول شخصيت مي دهد و با او مناظره مي کند و مي گويد: افکار در حيرت تو درمانده اند. فرعونيان در سايه ي تمدن ها براي پيشينيان بنا ساختند و آيندگان ثمره ي آن را مي بينند. آيا تو کامبيز " کمبوجيه "، اسکندر، قيصر، موسي، عيسي و مريم و عمرو را به ياد داري؟ امروز برخيز و همه چيز را به حرکت درآور. ناگهان، ابوالهول زبان به سخن مي گشايد و با گرمي مي گويد: « صبح اميد، ظلمت يأس را پايان خواهد برد ». در پي آن، سينه ي ابوالهول شکافته مي شود و جوانان بيرون مي آيند و مي گويند: " ما وطن را دوباره مي سازيم " و آن را با تلاش خويش زينت مي دهيم و خورشيد را به عنوان تاج او و آسمان و سيارات به منزله ي برج هاي او انتخاب مي کنيم. آنها جوانان ديگر را مخاطب قرار مي دهند و مي گويند: هان! کجاست، همتي که مانند پيشينيان، دوباره بنايي نو بسازيم؟ اي جوانان! تلاشي پايان ناپذير بايد تا مجد و بزرگي خويش را بازيابيم و مصر را دوباره مرکز جهان کنيم؛
اليوم نسود بوادينا *** و نعيد محاسن ماضينا
و يشيد العزّ بايدينا *** وطن نفديه و يفدينا
وطن بالحق نؤيدّه *** و بعين الله نشيده
و نحسّنه، نزيّنه *** بمآ ثرنا و مساعينا
نتخّذ الشمس له تاجا *** وضحاها عرشاً و هاجا
ابني الاوطان الاهمم *** کبناء الاول يبنينا
سعياً ابداً سعياً سعياًً *** لائيل المجد و للعليا
ولنجعل مصر هي الدنيا *** ولنجعل مصر هي الدنيا
فقر و غنا
کشف راز تعارض سخن و عمل چندان پيچيده نيست. دوره هاي زندگي انسان، گواه بسياري از اين نمونه هاست؛ از طرفي انسان دوست دارد با ارزش هاي اخلاقي زندگي کند و از طرف ديگر از رفاه و آسودگي امکانات دنيوي برخوردار باشد. از يک سو مي خواهد منادي مبارزه با فقر و مبلغ دستگيري از فقيران باشد و از سوي ديگر، تمايل دارد زندگي راحتي داشته باشد. عواملي همچون وجدان فردي، تعهد مذهبي، شعور انساني و مسئوليت هاي اجتماعي به تناسب زندگي هر فرد، او را وا مي دارد که حداقل در بيان ارزش هاي اخلاقي، ساعي و کوشا باشد، ولي کشش هاي نفساني، جاذبه هاي دنيوي و خوي راحت طلبي، او را وادار به رفتاري مي کند که بر شعارهاي ابراز شده منطبق نيست. شوقي چه در بعد ديني و چه در بعد اخلاقي، از اين دوگانگي برخوردار است، او از يک سو، در زندگي تجملاتي درباري زندگي مي کند و از سوي ديگر، در اشعار خود آنچنان به سوي فقيران مي شتابد که گويي جز اين، هدفي در سر نمي پروراند.با وجود اين دوگانگي، يک نقطه ي قوت در شعر شوقي مشهود و محسوس است و آن، اين است که او بيش از ديگر شعراي دوره هاي تاريخ ادبيات عرب، به مسائل سياسي- اجتماعي دامن زده است. در اين زمينه، اميرالشعرا همچون پدري دلسوز، جوانان مشرق زمين، به ويژه سرزمين مصر را مخاطب قرار مي دهد و از آنها مي خواهد تا با بهره گرفتن از سرمايه ي علم و اخلاق و توان اقتصادي، براي آينده ي جوامع اسلامي، به ويژه مصر، تلاش کنند.
در مقايسه اي کوتاه بين بزرگان ادب عربي همچون متنبّي، ابوتمّام و ابوفراس در دوره هاي شکوفايي و صفي الدين و ابن نباته در دوران سقوط و شوقي در دوران معاصر به اين نتيجه مي رسيم که شوقي بيش از همه از فقر و انصاف سخن گفته است، در حالي که اشعار آن بزرگان مشحون از مدايح صله آور است.
تصويرسازي شوقي از تلخي و زشتي جهل، معلول زمان و شرايط اجتماعي است. فضاي سياسي- اجتماعي و تبليغ شعار حمايت از کارگران و کشاورزان، در تحريض شوقي بي اثر نيست، علاوه بر اينکه خود شوقي با مطالعه و تحقيق و سفر به کشورهاي غربي و مشاهده پيشرفت آنها، از نزديک اين موضوع را درک کرده بود. بقاي قدرت سياسي و امکان پيشرفت علمي، موضوعاتي است که بستر پيام شوقي را ساخته است.
در بيشتر اين موارد، شوقي از مرز حکمت و موعظه خارج نشده است و حتي اغنيا را بيشتر با تحريک عاطفه و حس مذهبي به تلاش و تحرک و کمک به مستمندان فرا مي خواند.
مکتب فقيران
شوقي در مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) عدل و انصاف او را درباره ي فقرا و اغنيا توصيف مي کند و مي گويد، همه در حق حيات، برابرند. او معتقد است که مکتب پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مکتبي است که فقط مستضعفان و فقيران به دور او جمع مي شوند:انصفت اهل الفقر من اهل الغني *** فالکّل في حق الحياة سواءٌ
فلو ان انساناً تخيّر مِلّةً *** ما اختار الّا دينک الفقراء
تقبيح بخل
او در عين مذمت فقر، جمع کردن مال و بخل ورزيدن را مرضي علاج ناپذير توصيف مي کند و هشدار مي دهد که مبادا، شهوت مال، انسان را از پاي درآورد. از طرف ديگر مي گويد در اين حوادث روزگار، فقر، مرضي است که پي در پي بر انسان وارد مي شود:و لم ارمثل جمع المال داءً *** ولا مثل البخيل به مصابا
فلا تقتلک شهوته، وَ زنها *** کما تزن الطعام او الشرابا
فلو طالعت احداث الليالي *** وجدت الفقر اقربها انتيابا
حق يتيم و فقير
شعر شوقي، شعر دستگيري و پند و ارشاد است. او بيش از هر چيز فطرت هموطنان خود را مخاطب قرار مي دهد و از آنان مي خواهد که قلب هاي سخت خود را براي کمک به فقرا نرم کنند البته او تنها به موعظه اکتفا نمي کند، بلکه گاه به اعتراض، زبان مي گشايد و مي گويد: " آيا خورنده ي مال يتيم را عقابي است و خورنده ي مال فقير را عذابي نيست؟و رققّ للفقير بها قلوبا *** محجَّرة و اکباداً صلابا
اَمَن اکل اليتيم له عقاب (4) *** و من اکل الفقير فلا عقاباً؟
ذخيره کردن مال
شوقي در عين اينکه افراد را از جمع آوري مال، نهي و بخل ورزيدن را تقبيح مي کند، ولي از يک اصل حکومتي غافل نيست و معتقد است که دولت بايد هميشه براي روز مبادا و مردم براي دوران ضعف و پيري اندوخته داشته باشند:فاجعلوا من مالکم *** للشيب والضعف نصاباً
و اجمعوا المال ليوم *** فيه تلقون اغتصابا
مال و جاه عاريه اند
آيا دارايي و مقام هاي امروز، سرمايه هاي قابل اعتنايي هستند که بتوان با غرور، از آنها ياد کرد و چنان به آنها تکيه کرد که از هدف باز ماند؟ آيا مجد و شوکت نسل جوان به پست هاي عاريه اي است؟ آيا عناصري اعتباري مي تواند معيار سنجش بزرگي يک ملت باشد. همه ي دغدغه ي شوقي اين است که بتواند براي براي اين سؤالات، پاسخ مناسبي به جوانان ارائه دهد. او مي داند که دوران جواني با احساساتي همراه است که چه بسا انسان را از آينده نگري غافل مي سازد. به همين دليل، پيوسته فرياد برمي آورد که مبادا جاه و مال، شما را مغرور سازد. مال و جاه عاريه اي بيش نيست:لايعجبنکم الجاهُ الذي بلغوا *** من الولاية، و المال الذي جمعوا
فالجاه و المال في الدنيا و ان حَسُنا *** الّا عواري حظّ ثم ترتجع
تلاش؛ تنها راه فقر زدايي
شوقي بنا به تجربه ي همه ي مجرباني که تلخي و شيريني دنيا را چشيده اند، اعلام مي کند که آساني، همراه با سختي است و شيريني ها در بستر تلخي ها زاييده مي شود و هيچ راهي، جز تلاش جدي، براي رفع فقر وجود ندارد:و من يخبر الدنيا و يشرب بکاسها *** يجد مرّها في الحلو و الحلو في المرّ
و من کان يغز و بالتعلّات فقره *** فاني وجدت الکّد اقتل للفقر
اخلاقيات
موضوع هاي سياسي - اجتماعي، در ديوان شوقي غالب است، ولي وفور حکمت ها و اندرزها به حدي است که مي توان او را در زمره ي شاعران حکمي قرار داد. زندگي براي شوقي، گذرگاهي است که با ديده ي عبرت به مناظر آن مي نگرد منظره هايي که مي توان به سادگي از کنارشان گذشت. ولي او، تنها به مناظر و آفاق نمي نگرد و تنها، محيط بيروني انگيزه ساز شعر او نيست، بلکه در سير انفس نيز آدابي را متذکر مي شود که برگرفته از فرهنگ و اخلاق انساني و اسلامي است. بي گمان اين نکته به معناي برائت شوقي از مدايح بيجا و پر از اغراق او نيست. آنچه نقادان شعر و نيز شاعران معاصر درباره ي او نگاشته اند، نکاتي مهم و قابل بحث و تأمل و بررسي است. براي مثال درباره ي ويژگي هاي رفتاري شوقي گفته اند که او در رقابت بين حافظ ابراهيم و خودش، صحنه را به گونه اي تنظيم مي کند که حافظ ابراهيم، شاعر مردمي، در دربار راه پيدا کند تا هر دو، اين ضعف را داشته باشند و عيوبِ شوقي، در مقايسه، کاسته شود. شرابخواري او، بي توجهي به قهرماني چون مصطفي کامل و نپرداختن کامل به حادثه ي دنشواي، نقاط ضعفي است که نقادان به طور جدي به آنها پرداخته اند و به همين سبب، او را شايسته ي اميري شاعران نمي دانند و معتقدند با وجود اقرار متواضعانه ي حافظ ابراهيم نسبت به اميرالشعرايي شوقي، عشق قلبي مردم حکايت از برتري حافظ ابراهيم دارد.با همه ي کاستي هاي ياد شده، شوقي شاعري است که در بيان اخلاقيات، کوتاهي نکرده است به طوري که وي از شعر بدون حکمت و عاطفه به عنوان اوزان و تقطيع - که خالي از فايده است - ياد مي کند:
والشعر ما لم يکن ذکري و عاطفة *** او حکمة فهو تقطيع و اوزان
در تحليل ادبي پيش از هر چيز، شعر شاعر، مورد توجه قرار مي گيرد و ارزشيابي شعر و شاعر به نحوي از يکديگر متمايز است، گرچه انسان بايد به سخن و گفته ي خويش پايبند باشد و بيش از آنکه ديگران را نصيحت مي کند، خود عمل کند، ولي از باب " لا تنظروا الي من قال انظروا الي ما قال" به ديوان شوقي مي نگريم، و آن را تحليل مي کنيم و اين اصل را در نظر داريم که شوقي و شاعراني چون او هرگز الگوهاي عملي و اسوه هاي رفتاري جوامع محسوب نمي شوند.
مکارم اخلاق
شوقي معتقد است که خداوند، نيکوترين اخلاق را براي مسلمانان، به ويژه اعراب برگزيد.و تخيّر الاخلاق احسنها لهم *** و مکارم الاخلاق (5) منه تعالي
او سخن صدق را بهترين سخن براي انسان ها مي داند ونصيحت را از بين برنده ي جدال، و خود را به عنوان نصيحتگري مهربان معرفي مي کند و از ملت مي خواهد که با زبان صدق با جوانانشان صحبت کنند و حد اعتدال را رعايت کنند، زيرا مي داند جوانان چندان رغبتي به شنيدن نصيحت ندارند:
أمم الهلال، مقالة من صادق *** والصدق أليق بالرجال مقالا
متلطفاً في النصح، غيرمجادل *** والنصح اضيع ما يکون جدالا
قل للبنين مقال صدق، واقتصد *** ذرع الشباب يضيق بالنصاح
در ديدگاه شوقي مدح وثناي فرزند جوان، موجب بزرگي همه ي خاندان مي شود، همچنان که ارزش گردنبند، بسته به مرواريدهاي آن است:
و ثناء علي فتي عمّ قوماً *** قيمة العقد حسنُ بعض اللآلي
علم بدون اخلاق
شوقي با وجود توصيه هاي فراوان به هموطنانش براي فراگيري علم، علم بدون اخلاق را مغاير با آداب تلقي مي کند و معتقد است مدارسي که به علم بدون اخلاق بپردازند، در حقيقت از بين برنده ي آداب و رسوم اند و با رشد اين مدارس، فساد اوج مي گيرد و شعله هاي تباهي زبانه مي کشد:و مدارس لا تنهض ال *** اخلاقَ دارسة الرسوم
يمشي الفساد بنبتها *** مشي الشرارة با لهشيم
سرانجام قيصرها
شوقي تاريخ را ورق مي زند. صفحات عبرت آموز آن را در معرض ديد خوانندگان قرار مي دهد تا با تأمل در آن، ناپايدار بودن دنيا را درک کنند و از زشتي ها و کژي ها و حق کشي و ستم دست بردارند، به همين دليل مي گويد: قيصرها کجايند و شب هاي پرچنگ و طرب کجاست؟ ناپلئون به کجا رفت و غارت هاي او چه شد؟ وادي طلح به چه سرنوشتي دچار شد و عروسک هاي آن که دامن کشان در مشک مي خراميدند، کجا رفتند؟ اين مفاهيم، ذهن انسان را به اين جملات امام علي ( عَلَيه السَّلام ) سوق مي دهد که فرمود: اين العمالقة و ابناء العمالقة! اين الفراعنة و ابناءُ الفراعنة (6):اين روميةّ؟ ماقيصرها؟ *** ما لياليها المرنّات الوتر؟
اين وادي الطلح (7) و اللائي به *** من دمي يسحبن في المسک الحبر
اين نابليون؟ ما غاراته؟ *** شنّها الدهر عليه من غير
شوقي بر فراز قبر ناپلئون مي گويد: اي شکارچي شکار بزرگي! اندکي درنگ کن! چگونه مرگ تو را به چنگ انداخت؟ برخيز، دنيا را بنگر، برخيز حق را نگاه کن، برخيز و ببين که « دست بالاي دست بسيار است ». مردم را بنگر که عده اي گرگ اند و عده اي گوسفند:
يا کثيرالصيد للصيد العلا *** قم تأمّل: کيف صادتک المنون
قسم ترالدنيا کما غادرتها *** منزل الغدر و ماء الخادعين
و تر الامر يداً فوق يد *** وترالناس ذئابا و ضئين
بهره ي اخلاق
او جوانان را به دليل حادثه ي تيراندازي به سعدزغلول سرزنش و عمل ايشان را تقبيح مي کند و با نگراني مي گويد: اگر جامعه اي از اخلاق بي بهره بود، کدامين سود سهم ملت خوهد بود؟ اگر جوانان جامعه اي پيرانشان را هدف قرار دهند، بهره اجتماع از اخلاق کجاست؟و اين من الخلق حظّ البلاد *** اذا قتل الشيب شبانها
و اين من الربع قسط الرجال *** اذا کان في الخلق خسرانها
دنيا گريزي
وقتي شوقي با نيل سخن مي گويد و گذشته هاي دور را از زمان يوسف و فرعون و موسي و عيسي، يک به يک به ياد مي آورد، کلاغ جدايي را تصوير مي کند که پيوسته بر بالاي بام ها قارقار مي کند. در توصيفي زيبا مي گويد: " مردم براي دنيا قصرها بنا مي کنند و دنيا براي آنها خرابي را آماده مي کند " اين مفهوم، برگرفته از کلام علي ( عَلَيه السَّلام ) است که فرمود: « ان الله ملکاً ينادي في کل يوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء و ابنوا للخراب». (8) شوقي در ادامه، با بيتي تنبه آميز هشدار مي دهد: قصرهاي آنان ويرانه شده و قبرهاي آنان کاخ هايي سر به فلک کشيده اند:يبنون للدنيا کما تبني لهم *** خربا، غراب البين فيها ينعق
فقصور هم کوخ و بيت بداوة *** و قبور هم صرح اشمّ و جوسق
شوقي به گونه هاي مختلف، دنياگرايي مادي را پست مي شمارد. در ديدگاه ا وبريدن از وابستگي هاي دنيوي، رکن اصلي اخلاق است و به همين منظور، گاه از تاريخ کمک مي طلبد، گاه از آيات قرآن اقتباس مي کند و گاهي نيز به ذات خاکي دنيا اشاره مي کند و جهان طبيعت را خاکي ازلي مي داند که خلقت از او نشأت گرفته و بازگشت به سوي اوست، اين مفهوم نيز از آيه ي:
* منها خلقناکم و فيها نعيدکم و منها نخرجکم تارة اخري (9) * اقتباس شده است:
ماالعالم السفلي الا طينة *** ازليه فيه تضئ و تغسق
منها الحياة لنا و منها ضدها *** ابداً نعود لها و منها نخلق
ادب
شوقي در کنار هشدارهاي خود نسبت به دنياگرايي به ادب گفتار اشاره کرده و خود را از اين زاويه، شاعر حکمت معرفي مي کند و در منقبت ادب زبان مي گويد: حکومت و پادشاهي تحت تأثير زباني است که سرشار از ادب و متأثر از عقلي است که مملو از عرفان باشد؛الملک تحت لسان حوله ادب *** و تحت عقل علي جنبيه عرفان
عيب پوشي
هر کس درصدد پوشيدن عيب ديگران برنيايد، پيوسته بي آبرو و رسوا زندگي مي کند و هر کس فضل خويش را با تواضع، زينت ندهد، فضل از او رخت مي بندد و از فخر، عاري مي شود:و من لم يقم ستراً علي عيب غيره *** يعش مستباح العرض، منهتک الستر
و من لم يجمل بالتواضع فضله *** يبن فضله عنه، و يعطل من الفخر
دين در ديدگاه شوقي
دين در نزد شوقي، محدود به احکام جزييه نيست. با وجود اينکه از مظاهر ديني سخن مي گويد، ولي بيشتر بر روح کلي دين تکيه مي کند. او با ديدي جامع به دين مي نگرد. از نظر او اديان مختلف هرگز انسان ها را به اختلاف و دشمني فرا نمي خوانند. به همين دليل مي گويد: همه ي کتب ديني و رسولان و اديان، خزاين حکمت اند که رهروان راه دين نتوانسته اند از آنها بهره ي کافي بجويند. اساس دين، محبت الهي و ترس از اوست و دين، جز انجام همه ي خوبي ها و اجتناب از بدي ها چيز ديگري نيست. تسامح يکي از معاني اصول وآداب اخلاقي دين است و بايد گفت: تسامح يعني تمامي دين:ما کان مختلف الاديان داعيةً *** الي اختلاف البرايا، او تعاديا
الکتب و الرسل، و الاديان قاطبة *** خزائن الحکمة الکبري لواعيها
محبة الله اصل من مراشدها *** و خشية الله أسّ في مبانيها
و کل خير يلقّي في اوامرها *** و کل شر يوّقي في نواهيها
تسامح النفس معنيً من مروءتها *** بل المروءة في أسمي معانيها
شوقي معتقد است، همه ي اديان در يک وطن گرد مي آيند، به شرطي که مبناي اتفاق، حب وطن باشد. اگر همه در انديشه ي وطن باشند، هرگز اختلافات ديني، آنها را از يکديگر جدا نخواهد کرد، در واقع، مرزهاي جغرافيايي موجب تقويت اديان مي شود. شوقي، واقعاً شيفته ي درخت وحدتي بود که توفان قوميت گرايي پان ترکيسم و ناسيوناليسم عربي اجازه ي حيات به آن نداد. شايد او هرگز به جدايي مصر از اختلافت عثماني نمي انديشيد. مدايح او براي دربار عثماني و تلفيق مصر و خلافت عثماني موجب شده است که اتهام گرايش او به خليفه ي عثماني پس از هفتاد سال از اذهان پاک نشود:
الملک ان تتلاقوا في هوي وطن *** تفرقت فيه أجناس و أديان
حيات شوقي در دربار و زندگي راحت و رفاه زده ي او از دينداري شوقي تصويري ترسيم کرده است که با گرايش هاي ديني مطرح شده ي او در ديوان، مطابقت ندارد. اگر به نقل قول عبدالمجيد حر اعتماد کنيم، شوقي هرگز از نوشيدن شراب دست نکشيد، ولي عده اي نيز به توبه ي او گواهي داده اند. در هر صورت آنچه در اين تحقيق، معيار پژوهش ما خواهد بود، ديوان شعر اوست. او با طرح مفاهيم و مضامين ديني و آيات قرآني و مدح پيامبر (صلي علي محمد وال محمد)، باورهاي ديني خود را اثبات کرده، ولي در بعضي مواضع نيز دوگانه برخورد کرده است. او با مخالفت با حجاب که به هيچ وجه، تأويل پذير نيست، در زمره ي روشنفکران خطانگري قرار گرفته است که زن را در پوشش حجاب، دربند مي بيند. مخالفت او صريح و تند نيست، زيرا او کاملاً از شرايط اجتماعي جامعه ي خود آگاه است و حساسيت مردم را درک مي کند. در مورد شراب، او دلسوزانه همچون مصلحان، از کارگزاران مي خواهد که خمر را کنار نهند و خدا را اطاعت کنند:
اهجروا الخمر تطيعواال *** له، اوترضوا کتابا
در جاي ديگر مي گويد: « رمضان به پايان رسيد. ساقي! شراب را بياور که خدا غفار الذنوب است. ما تا ديروز زنداني عبادت خدا بوديم و امروز، عيد، آزادي را به ما منت نهاد». بي گمان، اين قصيده را نيز همچون اشعار ديگر شعرا بايد تأويل کرد، به ويژه اينکه با اين سبک و سياق شعراي عرب و فارس اشعار بسياري سروده اند، گرچه نويسندگان عرب به معني شراب زميني تفسير کرده اند.
رمضان وليّ هاتها يا ساقي *** مشتاقة تسعي الي مشتاق
بالامس قد کنا سجيني طاعة *** واليوم مَنَّ العيد بالاطلاق
مفاهيم ديني و قرآني در شعر شوقي
از نظر او دين را بنايي رفيع است که سور و آيات قرآن کريم، مصالح آن است و هيچ حکمي، جز حکم خدا وجود ندارد و در مقابل راه خدا، هيچ راهي متصور نيست:دين يشيدَّ آية في آية *** لبناته السورات و الاضواء
فلم اَرَ غير حکمِ الله حکماً *** و لم أَرَ دون باب الله بابا
يد بيضا
يد بيضا، معجزه ي حضرت موسي است که خداوند در آيات سوره ي اعراف و نمل و ديگر سوره ها از آن سخن مي گويد: * و ادخل يدک في جيبک تخرج بيضاء من غير سوء * ( آيه ي 12 سوره نمل ) صاحب الميزان در اين باره مي نويسد: « وقتي موسي به منظور اعجاز، دست خود را بيرون مي کرد، نوري به مانند نور آفتاب از بين انگشتانش مي درخشيد». (10)شوقي، يد بيضاء را براي توصيف ايزيس، الهه ي قدما آورده است؛
سجدت مصر في الزمان لايزي *** س الندي، من لها يد البيضاء
اين اصطلاح، بار ديگر در مدح پيامبر ( صلّي علي محمّد و آل محمّد ) به کار رفته است: همه مصلحان، انگشتاني هستند که حول دست جمع شده اند، ولي تو، يد بيضايي:
المصلحون اصابع جمعت يداً *** هي انت، بل انت يد البيضاء
شاعر، پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه وآله ) را به " يد بيضا " تشبيه کرده که بر گردن مردم حلقه زده است؛
واسدت للبرية بنت وهب *** يداً بيضاء، طوّقت الرقابا
او در شعر« حوادث مهم در سرزمين نيل » يا « کبار الحوادث في وادي النيل »، پس از بيان تاريخ مصر و سلطه ي فرعونيان به موسي (عليه السّلام) مي رسد و اعجاز آن حضرت و داستان عصاي او را باز مي گويد:
حجّنا في الزمان سحراً بسحر *** واطمانت الي العصا السعداءُ
او گمان فرعون را در وفاداري موسي، نفي مي کند، گرچه با عبارت " عِندَ الکرامِ يُرجَي الوفاءُ " يک اصل کلي براي پاداش و جزا بيان مي کند و خواننده را به اين سمت، سوق مي دهد که موسي بايد به فرعون، وفادار مي ماند. بدين ترتيب در ابتدا چنين استنباط مي شود که موسي، نيکي را با بدي پاسخ داد، ولي شوقي به سرعت ذهن خواننده را اصلاح مي کند و مي گويد: " انبيا فقط به خدا وفادارند، نه به غير خدا".
ظنّ فرعون ان موسي له وا *** فٍ، و عند الکرام يرجي الوفاء
لم يکن في حسابه يوم ربّي *** ان سياتي ضد الجزاء الجزاءُ
فراي الله ان يعقّ و لل *** ه تفي - لغيره - الانبياء
قرآن
آيات قرآن در ديدگاه شوقي، نوري است که خدا به وسيله ي آن هر کس را که بخواهد، هدايت مي کند:تلک آي الفرقان، ارسلها الل *** ه ضياءً يهدي به من يشاء
مفاهيم مذهبي از جمله وحي، عشر، اسم جلاله، فرقان و ملائک در همزيه ي نبويه ي شوقي به کار رفته است.
احياي ميت
يکي از معجزات حضرت عيسي (عَلَيه السَّلام) احياي ميت است که آن را در وصفي مبالغه آميز براي مدح عبدالحميد پاشا آورده است:فاحييت (11) ميتاً، دارس الرسم غابراً *** کانک فيما جئت عيسي المقرب
معراج پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه وآله )
در تصوير معراج، پيامبر (صَلَّي الله عَلَيه وآله) به نقطه اي مي رسد که خورشيد و ستاره ي جوزا به آن دست نيافته اند:يا ايها المسري به شرفاً الي *** مالا تنال الشمس و الجوزاءُ
بيت بالا به اين آيه ي قرآن اشاره دارد: * سبحان الذي اسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي بارکنا حوله لنريه من آياتنا هو السميع البصير* ( آيه ي 1، سوره ي اسراء )
بدر
شوقي پيروزي ترکان و مصطفي کمال پاشا را به روز بدر تشبيه کرده است، چرا که در آن روز، سپاه حق به روي زمين شادند و لشکر خداوند در آسمان، خوشحال:يوم کبدر فخيل الحق راقصةٌ *** علي الصعيد و خيل الله في السحب
در جاي ديگر، درباره ي طرح ملنر و استقلال خواهي مردم مصر، آنها را به ياد روز بدر مي اندازد که عزت مسلمان در آن باقي است:
يوم لکم يبقي ( کبدر ) علي *** انصار سعد، و علي صحبه
الله اکبر
شوقي با بيان«الله اکبر» شجاعت هاي مصطفي کمال پاشا را مي ستايد و او را همچون خالد بن وليد دانسته که در بين ترک ها ظهور کرده است:الله اکبر، کم في الفتح من عجب *** يا خالد الترک جدّد خالد العرب
طور
نور فانوس دريايي، همچون آتش طور که کوه و دره را فرا گرفته بود، تمام دريا را پوشش داده است:و قد غشي النار البحر نوراً *** کنار " الطور " جللّت الشعابا
« نار طور » در بيت بالا، از آيه ي 29 سوره ي قصص اقتباس شده است:
* فلمّا قضي موسي الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور ناراّ*
تمدّن اسلامي
زن در شعر شوقي از جايگاه خاصي برخوردار است که در بخش هاي ديگر به اين موضوع به طور مفصل، پرداخته خواهد شد. آنچه شوقي در بيت زير از آن استمداد جسته، تاريخ تمدن اسلام است. در نظر او تمدن اسلامي بدون حضور و نقش زن، تاريخي گويا نيست و لحظه لحظه ي سير تاريخ اسلام از منزلت و جايگاه زن، حکايت مي کند:حضارة الاسلام تنطق *** عن مکان المسلمات
اذا الموؤدة سئلت
شوقي ضمن مدح خلافت اسلامي، تاسف خود را از الغاي آن اعلام مي دارد و براي دفاع از خون هاي به ناحق ريخته شده، استغاثه مي کند. شوقي، عظمت خلافت اسلامي و نقش کارساز آن را درک کرده بود. شايد او به تمام نقاط ضعف و مشکلات داخلي اين حکومت عظيم، آگاه نبود و شايد هم، انگيزه ي دفاع او از خلافت اسلامي با گرايش هاي نژادي آميخته شده بود. در هر حال، انگيزه ي او هر چه باشد، دفاع او از حکومت يکپارچه ي اسلامي در مقابل غرب، از روشن بيني او حکايت مي کند:يا للرجال لحرّة موؤدة *** قتلت بغير جريرة و جُناح
مضمون اين شعر از آيه ي* واذا الموؤدة سئلت بايّ ذنب قتلت * اقتباس شده است.
عرفات
وقتي خديو مصر، آهنگ حج کرد، شوقي او را با اين قصيده مدح کرد، وي در اين سروده از واژگان قرآني عرفات، کعبه و ابليس استفاده کرده است:الي عرفات الله يا خير زائر *** عليک السلام الله في عرفات
السبع الطباق الشداد
شوقي دوباره در قصيده ي « مطريه سخن مي گويد »، نقش علم را بازگو مي کند و معتقد است که مردم با ابزار علم، در زمانه ي خويش سيادت مي يابند و آسمان هاي هفتگانه را در مي نوردند. او در اين مرود از آيه ي؛ * الم تروا کيف خلق الله سبع سَموات طباقا (12) * بهره مي گيرد.بالعلم ساد الناس في عصرهم *** واخترقوا السبع الطباق الشداد
والتين و الزيتون (13)
شوقي در وصف مطريه - يکي از مناطقي که مدرسه ندارد - از محلي به نام «زيتون» نام مي برد و مي گويد: اگر شکوه زيتون نبود، خداوند به زيتون قسم نمي خورد:لولا جلي زيتوني النضر، ما *** أقسم بالزيتون ربّ العباد
سجود موسي ( عَلَيه السَّلام )
شوقي در مدح عبدالحميد پاشا و توصيف قصر يلدز، عبدالحميد را مخاطب قرار داده و گفته است: تو سراني را مي ديدي که براي تو به خاک مي افتادند و همچون موسي تو را سجده مي کردند:و رأيتهم لک سجّدا *** کسجود موسي في الحضور
بيت بالا به آيه ي 143 سوره اعراف، اشاره مي کند: * فلما تجلّي ربّه للجبل جعله دکَّّاً خرّ موسي صعقا*
جبرئيل
شوقي در وصف هلال احمر، از جبرئيل مي خواهد که در آسمان، تکبير و تهليل بگويد و ثواب نيکوکاراني را قلم بزند که هلال احمر را شعار خود قرار داده اند:جبرئيل هلّل في السماء وکبّر *** و اکتب ثواب المحسنين و سطّر
خيبر و تبوک
شوقي، بنيانگذاران آستانه را همچون جوانان خيبر و پيران تبوک معرفي مي کند:ان الذين بنوک اشبه نيةً *** بشباب « خيبر » او کهول " تبوک "
مکه و هجرت
غم آستانه و فرو ريختن خلافت عثماني، آن قدر شوقي را تحت تأثير قرار داده است که اين شهر را به مکه و ياران و جوانان مدافع آن را به پيامبر (صَلَّي الله عَلَيه و آله) و ابوبکر تشبيه کرده است که از شهر هجرت کرده اند:لو کنت مکه عندهم راءيتهم *** ( کمحمد ) و ( رفيقه ) هجروک
توکل به خدا
او از جوانان مي خواهد که به خداوند تکيه و به او توکل کنند، زيرا خداوند، بهترين کفيل و وکيل است:فکلوا الي الله الجناح و ثابروا *** فالله خير کافلا و وکيلا
مضمون شعر به آيه ي 3 سوره ي احزاب اشاره دارد * و توکل عَلَي اللهَ و کفي بِاللهِ وَکيلا*
تقارن ميلاد مسيح ( عَلَيه السَّلام ) و هجرت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )
شوقي، تقارن ميلاد حضرت مسيح ( عَلَيه السَّلام ) و هجرت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را گويي موجب تغيير اوضاع زمين مي داند و مي گويد: اين دو عيد، در نورانيت و زيبايي با هم مسابقه مي دهند. در واقع با اين تعبير، او اديان را در راستاي يکديگر مي بيند، نه معارض و مزاحم هم:عيدالمسيح و عيد احمد اقبلا *** يتباريان و ضاءَة و جمالا
ميلاد احسان، و هجرة سؤدد *** قد غيّرا وجه البسيطة حالا
علّمه البيان
شوقي ملت عرب را «امت هلال» لقب داده است او در توصيفي مبالغه آميز مي گويد: خداوند کريم با زبانِ آنها، بيان را خلق کرد و امثال را آموخت:الله جل ثناؤه بلسانهم *** خلق البيان و علمّ الامثالا
اين بيت به آيه ي * علمه البيان (14) * از سوره اَلرَّحمَن اشاره مي کند.
مکارم اخلاق
شوقي معتقد است، خداوند براي ملت اسلام، بهترين اخلاق ها را برگزيد و مکارم اخلاق از جانب پيامبر (صَلَّي الله عَلَيه و آله) تعالي يافت. وي در بيتي، مسلمانان را با عنوان کتاب اخلاق معرفي مي کند:و تخيّر الاخلاقَ احسنها لهم *** و مکارم الاخلاق منه تعالي
اذا المکارم في الدنيا اشيد بها *** کانت کتابا، و کنا نحن عنوانا
مضمون اين دو بيت از حديث نبوي «اِنَّما بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخلاقِ» (15) اقتباس شده است:
طبيعت؛ دليل خداشناسي:
زماني که شوقي از اروپا به سمت آستانه باز مي گشت، طبيعت زيباي مقابل خود را دليلي بر وجود خداي بزرگ، ملک الملوک مي بيند او معتقد است هر کس در وجود حضرت باري تعالي شک دارد، اگر به طبيعت نگاهي بيفکند، شک و انکار از درون او زدوده مي شود:دلّت علي ملک الملوک فلم تدع *** لادلّة الفقهاء و الاخبار
من شکّ فيه فنظرة في صنعه *** تمحو اثيم الشک و الانکار
تبديل کنيسه اياصوفيا به مسجد:
او به زيبايي، تبديل کنيسه را به مسجد توصيف و در عين حال به گونه اي شاعرانه بين اسلام و مسيحيت، پيوند برقرار کرده و گفته است: اين هديه ي عيسي ( عَلَيه السَّلام ) به پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) اسلام است. شوقي با آوردن تعبير " هديه "، تاريخ جنگ ونزاع مسلمانان و مسيحيان را به سوي محبت و لطف سوق مي دهد و اين معماري را بيانگر گفت و گوي تمدن ها تلقي مي کند.کنيسة صارت الي مسجد *** هدية السيد الي السيد
کانت لعيسي حرماً فانتهت *** بنصرة الروح الي احمد
شوقي با بازديد از نمايشگاه گل و ميوه ي پاريس نعمت هاي الهي را وصف مي کند و مي گويد: متقين، دست خدا را در اين نعمت ها مي بينند، در حالي که کفار معتقدند که خود، اينها را خلق کرده اند:
يقول المتقي يدالله فيه *** و يقول الجحود: قد خلقوه
مکه، طبيب روح
وقتي که دکتر محجوب ثابت، عزم مکه مي کند، شوقي در شعري براي او چنين مي سرايد: مکه، طبيت روح و شافي جهانيان از جهل است، مکه پايگاه بهترين مسجد و بهترين مردمي است که در آنجا گام نهاده اند»:هناک طبيب الروح ط *** بّ العالمين من الجهالة
و هناک از کي مسجد *** از کي البرية قد مشي له
* مَن يُحيِي العِظَام *
او با اقتباس از آيه ي * قال من يحيي العظام و هي رميم، قل يحييها الذي انشأها اول مرّة * (16) به وصف توت عنخ آمون مي پردازد و زيبايي او را به يوسف ( عَلَيه السَّلام ) تشبيه مي کند و از اين رهگذر به آيه * فلمّا راينه اکبرنه و قطعن ايديهن (17) * و داستان حضرت يوسف اشاره مي کند:
قسماً بمن يحيي العظا *** مَ، ولا ازيدک من يمين
الحسن، حلفت بيوسفه *** ( والسورة ) انک مفرده
قد ودّحمالک او قبساً *** حوراء الخلد و امرده
و تمنت کلّ مقطعه *** يدها لو تبعث تشهده
نهضت مصر، زلزله اي ديگر
شوقي نهضت مصر را به زلزله اي تشبيه مي کند که زمين را فرا گرفته و در اين مورد از سوره زلزال، * اذا زلزلت الارض زلزالها (18) * بهره مي جويد و مي گويد:و ثاروا فجّن جنون الرياح *** و زلزلة الارض زلزالها
پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه وآله )
پيامبر (صَلَّي الله عَلَيه وآله) در شعر شوقي جايگاه ويژه اي دارد. او با ابيات بسياري پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را ستوده و گاهي تاريخ زندگي و گاه فضايل وي را توصيف کرده است. او از کودکي و يتيمي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) تا بعثت و هجرت و غزوات ايشان، سخن گفته است. به يقين، شوقي با اشعاري که در مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) سروده، عشقي را ابراز داشته که رگه هاي خلوص در آن مشهود است. البته عشق شوقي فقط به پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) محدود نمي شود. بلکه اهل بيت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )، به ويژه امام علي ( عَلَيه السَّلام ) و فاطمه ي زهرا ( سَلام الله عَليها ) و امام حسين ( عَلَيه السَّلام ) و صحابه آن حضرت را نيز شامل مي شود.او در توصيف حوادث نيل، بعثت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را موجب نوراني شدن قلوب جهال مي داند. او پيامبر را با عنوان « يتيم امي » ياد مي کند که علوم و اسماء به او وحي شده است و عقول، تسليم او هستند:
اشرق النور في العوالم لّما *** بَشَّرتها باحمد الانبياءُ
باليتيم الامّي، و البشر المو *** حي اليه العلوم و الاسماء
اشرف المرسلين آية النط *** ق مبيناً، و قومه الفصحاء
واتته العقول، منقادة الل *** ب، ولَبَّي الاعوانُ و النصراء
همزيه ي نبويه با 133 بيت در تکريم ميلاد پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) سروده شده و نام پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) برتر از نام همه ي پيامبران ثبت شده است، به طوري که اگر اسم خدا حرف " الف " باشد، اسم پيامبر، حرف " باء " است:
نظمت اسامي الرسل فهي صحيفة *** في اللوح، و اسم محمد طغراء
اسم الجلالة في بديع حروفه *** الف هناک، واسم ( طه ) الباءُ
شوقي از شکاف کنگره ي کسري و خاموش شدن آتشکده ي آذرگشسب و خشکيدن درياچه ي ساوه، به عنوان نشانه هاي ميلاد آن حضرت، به طور غيرصريح ياد مي کند:
ذعرت عروش الظالمين، فزلزلت *** و علت علي تيجانهم اصداء
والنار خاوية الجوانب حولهم *** خمدت ذوائبها، و غاض الماءُ
امانت داري پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )
امين بودن پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) و اخلاق او که قرآن از آن به عنوان * خلق عظيم * ياد مي کند، چنان، شوقي را تحت تأثير قرار داده است که مي گويد: " همه ي بزرگان و کريمان به آن اخلاق عشق مي ورزند ".بسوي الامانة في الصبا و الصدق لم *** يعرفه اهل الصدق و المناءُ
يا من له الاخلاق ما تهوي العلا *** منها و ما يتعشق الکبراء
زانتک في الخلق العظيم (19) شمائل *** يغري بمنّ و يولع الکرماء
علم پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) از ويژگي هايي است که در جاي جاي ديوان شوقي از آن، سخن به ميان آمده است. با توجه به اينکه به اين موضوع در بخش ويژه اي پرداخته مي شود از ذکر مجدد آن خودداري مي کنيم.
شوقي حسادت را عامل متهم کردن حضرت به سحر و شاعري بيان کرده و پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را صبغه ي قرآن و نفحه ي قدسي آن معرفي مي کند:
حسدوا فقالوا: شاعر (20)، او ساحر (21) *** و من الحسود يکون الاستهزاءُ
هو صبغة الفرقان، نفحةُ قدسه *** و السين من سوراته و الراءُ
ابعاد اجتماعي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )
ويژگي هاي اجتماعي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مانند عدالت، شجاعت، جهاد در راه حق، احسان و رأفت، مساوي ندانستن فقير و غني، علم طلبي و بيداري عقول در همزيه ي نبويه ي شوقي به تصوير کشيده شده است. او در توصيف حضرت، آنچنان تحت تأثير شرايط اجتماعي زمان خود قرار گرفته است که پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را امام اشتراکيون معرفي مي کند:الاشتراکيون انت امامهم *** لولا دعاوي القوم و الغلواء
انصفت اهل الفقر من اهل الغني *** فالکل في حق الحياة سواء
معراج
شاعر داستان معراج را با اتکا به اسناد تاريخي با زباني شاعرانه به رشته ي نظم کشيده است. در اين تصوير، عرش، شانه هاي جبرئيل را در زير پاي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مي بيند و اين در حالي است که به پيامبران ديگر اجازه ي ورود به عرش داده نشده است:العرش تحتک سدّة و قوائماً *** و مناکب الروح الامين و طاءُ
والرسل دون العرش لم يؤذن لهم *** حاشا لغيرک موعد و لقاءُ
صلح طلبي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )
شوقي در دوره اي زندگي مي کند که بحث جنگ و صلح جدي است. جاهلان و غرض ورزان اسلام را دين جنگ معرفي کرده و پيامبررحمة للعالمين را از زاويه ي غزوات حضرات ديده اند. از اين رو در پاسخي غيرمستقيم جنگ هاي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را همچون دارويي که از زهر گرفته مي شود، تعبير مي کند و شجاعتي را که همراه با رأفت و جود نباشد، شجاعت واقعي نمي داند و معتقد است که غزوات رسول الله ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) به آسايش جهانيان ختم شده است:ان الشجاعة في الرجال غلاظة *** ما لم تزنها رأفهٌ و سخاءُ
کم من غزاة للرسول کريمة *** فيها رضي للحق او اعلاء
کانت لجند الله فيها شدة *** في اثرها للعالمين رخاء
شوقي در پايان همزيه ي خود، اميد شفاعتش را به تقليد از شعراي پيشين، ابراز مي دارد. او مي گويد: اي پيامبر، عروس هايي زيبا روي در شعر مدح تو هستند که اگر آنها را از روي کرامت بپذيري، مهريه ي آنها شفاعت نيکوي توست:
لي في مديحک يا رسول عرائس *** تيمن فيک، و شاقهن جلاء
هن الحسان، فان قبلت تکرمّاً *** فمهورهن شفاعة حسناء
شوقي در اين قصيده از تمدني سخن مي گويد که بر اثر نور اسلام به وجود آمده است و سعادتمندان دين و دنيا در سايه ي آن به هدايت رهنمون شده اند:
مشت الحضارة في سناها، و اهتدي *** في الدين و الدنيا بها السعداءُ
شوقي در قصيده ي " ذکري المولد " بعد از مذمت دنيا و دنياداران و بخيلان و فضيلت برّ و احسان و نيز تساوي نور خورشيد در تابيدن بر کاخ و کوخ و تساوي اثر آب در رفع تشنگي شير و سگ، به مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مي پردازد. البته آن مقدمه ي طولاني چهل و شش بيتي با ذي المقدمه ي بيست و شش بيتي تناسب ندارد، اگر چه محتواي مقدمه نيز از ويژگي هاي مکتب پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) خالي نيست. شاعر در اين مديحه با ترسيم اوضاع اجتماعي پس از حضرت عيسي و تفرق مردم، پيامبراسلام ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را طبيبي مي داند که ملت ها را از شر و پليدي نجات داده و بيان آن حضرت راه هدايت را مشخص کرده است.
شوقي يک بار، پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را با عنوان « اباالزهرا » منادا قرار مي دهد و قدر خود را با مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) متعالي مي بيند. مضاف بر اينکه او خود را از سلاله ي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مي داند و در پايان، انتظار خود را اينچنين باز مي گويد: من « مالکين » را مدح گفتم، ارج و مرتبه ام افزوده شد. حتماً با مدح تو، از کثرت تعالي، ابرها را دنبال خواهم کرد:
ابا الزهرا قد جاوزت قدري *** بمدحک، بين ان الي انتسابا
مدحت المالکين، فزدت قدراً *** فحين مدحتک اقتدت السحابا
اخلاق پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )
علم و اخلاق، دغدغه ي اصلي شوقي و حيات اوست و فقدان آن سبب ايجاد رنجي است که مسلمانان با دور شدن از اسلام بدان گرفتار آمده اند. او معتقد است اگرا خلاق نبود - اخلاقي که پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) رکن اصلي آن را بنيان نهاده است - شير با گرگ و شمشير با غلاف مساوي بود و معتقد است اگر مکارم اخلاق با علم زينت يابد، تعالي و پيشرفت، آسان خواهد شد:بنيت لهم من الاخلاق رکنا *** فخانوا الرکن، فانهدم اضطرابا
فلولاها لساوي الليث ذئباً *** و ساوي الصارم الماضي قرابا
او در پايان مدح، تنها پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را به عنوان پناهگاه رنج و غم ملّت خويش برمي گزيند و مي گويد:
وَ مَا للمسلمين سواک حصن *** اذا ما الضرّ مسّهم و نابا
آن گاه که خديو مصر، آهنگ حج کرد، شوقي او را با مديحه اي بدرقه کرد و از او خواست هنگامي که بوسه بر قبر مطهر پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مي زند و اشک شوق از چشمانش سرازير مي شود، به رسول الله ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) عرضه دارد که ملتش در شرق و غرب، همچون اصحاب کهف در خواب عميقي فرو رفته اند و از محضر پيامبر بپرسد: آنها را چه شده است که با وجود قرآن و سنت، در ظلمت و تاريکي به سر مي برند؟
اذا زرت - يا مولاي - قبر محمد *** در قبلّت مثوي الاعظم العطرات
فقل لرسول الله: يا خير مرسل *** ابثّک ما تدري من الحسرات
شعوبک في شرق البلاد و غربها *** کاصحاب کهف في عميق سبات
بايمانهم نوران: ذکر و سنة (22) *** فما بالهم في حالک الظلمات
نهج البرده
شوقي به سبک بوصيري، مديحه اي براي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) با صد و نود و دو بيت سروده است که بخش « تشبيب » آن از زيبايي خاصي برخوردار است. او بعد از تشبيب به بي وفايي دنيا مي پردازد و باب موعظه و حکمت را مي گشايد و چون از گناهان خود سخن مي گويد، رشته ي اميدش را به بهترين پناهگاه، يعني خانه پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) متصل مي کند، خانه اي که همچون خانه ي خداست و هر کس به مفتاح آن دست بزند، سود برده است:ان جلّ ذنبي عني الغفران لي امل *** في الله يجعلني في خير معتصم
لزمت باب امير الانبياء و مَن *** يمسک بمفتاح باب الله يغتنم
شاعر، پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را به کعبه اي تشبيه کرده است که همه ي نيکي ها و احسان ها در بين مستلم (23) و ملتزم (24) آن نهفته است:
فکل فضل و احسان و عارفة *** مابين مستلم منه و ملتزم
بنا به اظهار شوقي، مدح او، سروده ي زهير (25) را تحقير مي کند و صدالبته پاداش او با پاداش هرم بن سنان(26) قابل مقايسه نيست:
يزري قريضي زهيراً حين امدحه *** و لا يقاس الي جودي لدي هرم
داستان بعثت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) و خبر دادن بحيرا، در مدح شوقي به خوبي به تصوير کشيده شده است. با وجود اينکه وي مطلبي تاريخي را نقل مي کند، ولي از عنصر خيال شعر کاسته نشده است، براي مثال او سرزمين مقدس مکه را چون انساني تصوير مي کند که گوش هاي وي پر از نغمه هاي قدسي است:
و نودي: اقرا (27) تعالي الله قائلها *** لم تتصل قبل من قيلت له بهم
هناک اذن للرحمن، فامتلأت *** اسماع مکّه من قدسية النغم
شوقي ضمن توصيف جامعه و فضاي اجتماعي زمان پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) از بت پرستي و ستم پادشاهان ايران و قيصر روم سخن مي گويد و کلام آن حضرت را با عبارتي برگرفته از حديث « اَنَا اَفصَحُ النّاطِقيِنَ بِالضّاد » در نزد ذائقه هاي فهيم، شيرين مي داند:
يا افصح الناطفين الضاد قاطبة *** حديثک الشهد عند الذائق الفهم
اتيت و الناس فوضَي لاتمربهم *** الّا علي صنم، قد هام في صنم
مسيطر الفرس يبغي في رعيته *** و قيصر الروم من کبر اصمُّ عم
يا احمد الخير...
روح شوقي داراي لطافت خاصي است. او در بيت هاي قبل يا انتساب خود به پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) اميدوار به نجات بود و اين بار با همنامي اش با پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) انتظار علو و تعالي دارد:يا احمد الخير، لي جاه بتسميتي *** و کيف لايتسامي بالرسول سمي
احترام به برده بوصيري (28)
شوقي از معارضه با بوّصيري اجتناب مي ورزد و به خدا سوگند ياد مي کند که هرگز با او معارضه نکرده است و به طرز استفهام انکاري سؤال مي کند که آيا کسي با باران ريزان و شديد معارضه مي کند؟البته او اعتراف مي کند به به بوصيري غبطه مي خورد؛ غبطه اي که مورد مذمت و ملامت نيست؛
لله يهشد اني لااعارضه *** من ذات يعارض صوب العارض العرم؟
و انّما انا بعض الغابطين، و مَن *** يغبط و ليّک لا يُذمَم، و لا يُعلَم
درّ يتيم؛
شوقي معتقد است خداوند به پاس بزرگداشت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) او را در قرآن کريم به عنوان " يتيم " ياد مي کند و مي گويد قيمت در در يتيمي و يگانگي و تنهايي اوست. با اين تعبير، شوقي لغت يتيم را از معناي رايج آن خارج ساخته و به معناي " بي نظير " به کار برده است:ذکرت باليتم في القرآن تکرمة (29) *** و قيمة اللؤ لؤ المکنون في اليتم
احياي نسل ها
شوقي با تعبيري ادبي به يک اصل کلامي اشاره مي کند. از نظر او همه ي جنبه هاي رفتاري پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) و پاسخ هاي مثبت و منفي آن حضرت، حجت است، به همين دليل مي گويد: « آري و نه » پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) زبان جاري هستي و بيانگر تقدير الهي است. اودر تشبيه و مقايسه اي زيبا اعجاز پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را احياي همه ي مي داند، در حالي که عيسي ( عَلَيه السَّلام ) فقط مرده اي را زنده کرده است. شوقي به دنبال اين تصوير، فتوح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را ناشي از پيروزي قلم مي داند و معتقد است که نقش شمشير در مرتبه ي پايين تر از قلم است و علت بعثت پيامبر، قتل نفس و خونريزي نيست: گويي او با اين تعبير، حاکميت علم بر قدرت را گوشزد مي کند و البته از نياز جامعه ي اسلامي به قدرت نظامي غافل نيست:قالوا: غزوت، و رسل الله ما بعثوا *** لقتل نفس، و لاجاءُوا لسفک دم
جهل و تضليل احلام، و سفسطةٌ *** فتحت بالسيف بعد الفتح بالقلم
اسلام برتر از فراعنه
شوقي هم نسبت به مکتب اسلام و هم به فراعنه - نماد هويت پيشين مصر - گرايش دارد. در قصايد مختلف، گاه خود را قبطي معرفي کرده است و گاه از مجد فراعنه و گاه از دوران عمروعاص ياد مي کند، اما در نهج البرده، مظهر حکومت را در عدالت مي داند، نه در اهرام ثلاثه:و اترک رعمسيس (30)، ان الملک مظهره *** في نهضة العدل، لا في نهضة الهرم
اهل بيت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )
سراينده نهج البرده همچنان که به مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مي پردازد از ستودن منقبت اهل بيت ( عَلَيه السَّلام ) نيز غافل نيست. او با افتخار خود را سلاله ي حضرت زهرا ( سَلامُ الله عَلَيها ) و اهل بيت را پرچمدار کعبه و مسجد الحرام مي داند و در مذمت شريف حسين اميرمکه مي گويد: پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) پدر فاسقين نيست و آل پيامبر با بزرگان هدايت ختم شده است:و صلَّ ربي علي آلٍ له نخب *** جعلت فيهم لواءَ البيت و الحرم
ما کان طه لرهط الفاسقين اباً *** آل النبّي باعلام الهدي ختموا
البته اين نکته را بايد گفت که شوقي در بخش ديگري از ديوان خود، شريف حسين را مدح مي کند و عشق خود را نسبت به او ابراز مي دارد و مي گويد:
ان الحسين بن الحسي *** ن امير مکة والاياله
انا يابن احمد بَعدَ مو *** حي في ابيک بخير حاله
شوقي اليک علي النوي *** شوق الضر ير الي الغزالة
او نهج البرده را با دعا براي امت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) به پايان مي برد و از خدا مي خواهد که به خاطر حضرت رسول ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) به ملت لطف کند و آنها را خوار مسازد:
فالطف لاجل رسول العالمين بنا *** و لاتزد قومه خسفا، و لاتسم
پي نوشت ها :
1- رمسيس دوم يکي از پادشاهان خاندان نوزدهم مصر است که در کودکي به پادشاهي رسيد و تا 1292 قبل از ميلاد حکومت کرد. او معروف به رمسيس اکبر است اين لقب به دليل شهرتي است که مردم به او داده اند و گمان کرده اند که او بزرگ ترين پادشاه مصر است، زيرا او در همه ي سرزمين مصر بناهاي بلند ساخت.( الشوقيات، ج1، ص 20 ).
2- فرمانروايان دوره ي ميانه ي مصر از 1786-2000 پ. م. بودند که پايتخت آنها در لشت نزديک ممفليس قرار داشت و به نقل تاريخ در اين دوران توسعه بهره برداري از معادن فيروزه در سينا رونق گرفت. ( کتاب اساطير مصر نوشته ورونيکا ايونس، ترجمه باجلان فرحي - تهران انتشارات اساطير، 1375، ص 227 )
3- ايزيس Isis يا ايزت Eset الهه همسر و خواهر اوزيريس، شفابخش، جادوگر، و آموزگار مهارت هاي تمدن براي زنان پس از مرگ اوزيريس، جادوي خود را به کار مي گيرد و او را براي مدت کوتاهي به زندگي باز مي گرداند تا هوروس را از او حامله شود. بعداً تکنيک موميايي کردن را ابداع مي کند و به اين ترتيب در جهان زيرين به اوزيريس زندگي جاودان مي بخشد. ( جهان اسطوره ها، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ اول، 1384، ص 558 )
4- اين مصرع به آيه 10 سوره ي نساء اشاره مي کند که مي فرمايد: کساني که اموال يتيمان را به ناحق بخورند، آتشي را در درونشان خواهند چشيد و عذابي دردناک خواهند ديد.
" ان الذين ياکلون اموال اليتامي ظلماً انما ياکلون في بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً ".
5- اين مصرع به حديث پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) که فرمود: " بعثت لاتمم مکارم الاخلاق " اشاره دارد.
6- نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه ي 181، 263.
7- وادي طلح، تفريحگاه معتمدين عباد در اشبيليه بوده است.
8- نهج البلاغه، صبحي صالح، حکمت 132، ص 492.
9- قرآن کريم، طه 21
10- طباطبايي، ج8، ص 301.
11- اين مفهوم برگرفته از آيه 49 سوره آل عمران است که فرموده است: و رسولاً الي بني اسرائيل اني قد جئتکم بايةٍ من ربکم اني اخلق لکم من الطين کهيئة الطير فانفخ فيه فيکون طيرا باذن الله و ابري ء الاکمه و الابرص واحي الموتي باذن الله...
12- قرآن کريم، آيه 15 سوره نوح.
13- التين، آيه 1.
14- قرآن کريم، آيه 3 سوره الرحمن.
15- طبرسي، مجمع البيان، ج5، ص 333.
16- قرآن کريم، آيه 78 سوره يس.
17- قرآن کريم، آيه 31 سوره يوسف.
18- قرآن کريم، سوره زلزال آيه 1.
19- خلق عظيم در اين مصرع به آيه انک لعلي خلق عظيم اشاره دارد. ( قرآن کريم، آيه 4 سوره قلم )
20- " ام يقولون شاعر، نتربص به ريب المنون " آيه 36 صوره صافات.
21- و قال الکافرون هذا ساحر کذاب " آيه 4 سوره ص "
22- به حديث معروف ثقلين « اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي » و به تعبير بعضي از راويان اهل سنت « کتاب الله و سنتي » اشاره دارد.
23- مستلم: موضعي که خانه کعبه که مسلمانان به آن دست مي کشند و مي بوسند.
24- ملتزم: موضعي است نزديک رکن يماني در محاذي کعبه.
25- زهير بن ابي سلمي منسوب به مزينه از شعراي جاهليت محسوب مي شود. گويند از هرگز کسي را مدح نکرد مگر اينکه آن صفت در ممدوح باشد. عکرمه بن جرير وقتي از پدرش درباره اشعر شعراي عرب مي پرسد، پدرش زهير را معرفي مي کند. اشعار زهير عفيف بود و بر روز قيامت دلالت داشت. فرزند او کعب صاحب برده معروف است.
( الشعر و الشعراء، ابن قتيببه، الجزء الاول، ص 76، دارالثقافة، بيروت، لبنان، بي تا )
26- هرم بن سنا از بزرگان جاهليت بود که در جود و سخاوت ضرب المثل است. او بين دو قبيله عبس و ذبيان صلح برقرار کرد و زهير بن ابي سلمي او را مدح کرده است.
( المنجد، لويس معلوف، بيروت، دارالمشرق، 1986 )
27- اين مصرع به آيه اول سوره علق اشاره دارد " اقرا باسم ربک الذي خلق ".
28- محمد بن سعيد ابن حماد دلاصي معروف به بوصيري در سال 608 ه در شهر دلاص مصر متولد شد و در بوصير رشد کرد به همين دليل، به دلاصي و بوصيري مشهور است. سپس به قاهره رفت و علوم عربي و ادب و فقه را در آنجا فراگرفت. بوصيري در مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) قصائد مختلفي دارد، ولي قصيده ي مشهور او با عنوان " الکواکب الدّريه في مدح خيرالبرية " که به برده شهره يافته، بهترين قصيده او محسوب مي شود، گويند او به فلج مبتلا شده بود و اين قصيده به هنگام بيماري سرود و پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را در خواب ديد که برده ي خويش را بروي بوصيري افکند و به اين ترتيب او شفا يافت ( الرکابي جودت، ص 181 )
29- الم يجدک يتيما فاوي " قرآن کريم آيه 6 صوره الضحي ".
30- رعمسيس نام گروهي از فراعنه مصر بودند که از سلسله ي نوزدهم و بيستم به شمار مي روند ( لغت نامه ي دهخدا، ج8، موسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377 )
امين مقدسي، دکتر ابوالحسن؛ (1386)، ادبيات تطبيقي، تهران: مؤسسه ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول