بازتابي از شخصيت پيامبر (ص) در سه قصيده ي زيباي عربي (2)
نويسنده:سيد فضل الله رضوي پور
بوصيري و بُرده ي او :
مطلع قصيده :
مزجت دمعا جري من مقله بدم
آيا به خاطر ياد همسايگان منطقه ذي سلم است ( منطقه اي ميان مکه و مدينه ) که اشکي آميخته با خون از چشمانت جاري نموده اي . مقصود شاعر از جبران ، پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) مي باشد ( يعني به خاطر ساکنان ذي سلم که همان پيامبر و ائمه بودند اشک پر خوني مي ريزي ) .
2 ـ ام هبت الريح من تلقاء کاظمه
و اومض البرق في الظلماء من اضم
يا اين که باد از سمت کاظمه ( مکاني در جنوب بصره ) بوي خوش پيامبر (ص) را مي آورد و يا اينکه برقي در ظلمت شب از جانب کوه اظم ( نزديک مدينه ) درخشيده است .
3 ـ فما لعينيک ان قلت اکففا همتا
و ما لقلبک ان قلت استفق يهم
چشمانت را چه شده که وقتي به آنها مي گويي باز ايستيد ( از اشک ريختن ) مثل سيل جاري مي گردند و قلبت را چه شده که وقتي که مي گويي آرام باش ، ديوانه مي شود و بي تاب مي گردد .
4 ـ ايحسب الصب ان الحب منکتم
ما بين منسجم منه و مضطرم
آيا عاشق مي پندارد که عشقش در لابلاي اشک ريزان و قلب سوزانش نهفته خواهد ماند .
5 ـ نعم سري طيف من اهوي فارفني
و الحب يعترض اللذات بالالم
بله ، زماني که شبح و تصوير يار از چشمانم گذشت مرا بيدار کرد ( طوري که ديگر بي جواب شدم ) و عشق هميشه لذتها را با درد و رنج همراه مي سازد ، يعني عشق با اينکه لذت بخش است ولي سخت و دردناک است .
6 ـ فان امارتي بالسوء ما اتعظت
من جهلها بنذير الشيب و الهرم
اين نفس امر کننده من به بدي ها هنوز ، از جهلش بيدار نشده و پند نگرفته است با وجود آنکه پيري و سپيدي مويم به او هشدار مي دهد .
7 ـ و النفس کالطفل ان تهمله شب علي
حب الرضاع و ان تفطمه ينفطم
اين نفس همانند بچه است که اگر رهايش کني ، به سوي شير خوردن متمايل مي گردد و اگر آن را از شير باز بداري ، باز داشته مي شود ( کنترل نفس به دست خود انسان است ) .
8 ـ و خالف النفس و الشيطان و اعصهما
و ان هما محضاک النصح فانهم
با نفس خود ( نفس اماره ) و نيز با شيطان مخالفت کن و بر آنها عصيان کن و يا از آن دو پرهيز کن ، هر چند که خالصانه تو را نصيحت کنند .
9 ـ محمد سيد الکونين و الثقلين
و الفريقين من غرب و من عجم
محمد (ص) سالار و سرور هر دو جهان و سرور و سالار انس و جن و نيز دو گروه عرب و عجم است .
10 ـ نبينا الامر الناهي فلا احد
ابر في قول ( لا ) منه و لا ( نعم )
پيامبر عزيز ما که هميشه امر کننده به معروف و نهي کننده از منکر بود ، و هيچ کسي در گفتن کلمه ( نه ) و کلمه نعم ( بله ) ، بهتر و شايسته تر از او نبود . هميشه به جا و درست سخن مي گفت .
11 ـ هو الحبيب الذي ترجي شفاعته
لکل هول من الاهوال مقتحم
معشوق و محبوبي که اميد شفاعت او مي رود ، در تمامي سختي ها و مشکلات و ترس ها و غم ها ( شفاعت کننده ) خود اوست .
12 ـ دعا الي الله فالمستمسکون به
مستمسکون بحبل غير منفصم
دعوت به سوي خدا مي کند و هر کسي به او چنگ بزند ، به ريسماني ناگسستني چنگ زده است .
13 ـ فاق النبيين في خلق و في خلق
و لم يدانوه في علم و لا کرم
نسبت به همه ي پيامبران در صورت و سيرت پيشي جست و آنها حتي در علم و کرم هم به او نمي رسند . پيامبر ما چه در حسن و زيبايي صورت و چه در حسن اخلاق سرآمد همه ي پيامبرن بود و بخشش و کرم او نيز فراتر از همه ي پيامبران و غيرقابل وصف بود و در علم نيز نظيري نداشت .
14 ـ و کلهم من رسول الله ملتمس
غرفا من البحر اورشفا من الديم
و همگي آنان از نبي اکرم (ص) خواهان جرعه اي از درياي بيکران او و يا ذره اي از باران بي حد و اندازه او مي باشند . ( درياي علم او و باران رحمت و بخشش او ) . يعني پيامر چون دريايي بود که همه پيامبران ديگر دوست داشتند جرعه اي از درياي کرم و باران رحمت وي بنوشند .
15 ـ فانه شمس فضل هم کواکبها
يظهرن انوارها للناس في الظلم
گويي که او چون خورشيد رحمت و فضيلت و ساير پيامبران همچون سيارگانند که به دور آن خورشيد مي گردند و نور او را در تاريکي ها به مردم پخش مي کنند .
16 ـ کالزهر في ترف و البدر في شرف
و البحر في کرم و الدهر في همم
پيامبر (ص) در لطافت و نرمي همچون گل و در شرف و بلندي همچون ماه و در بخشش و کرم همچون دريا و در کارهاي بزرگ و يا غمها و همت ها و تلاش ها ، دلي به وسعت همه روزگار داشت .
17 ـ کانما اللؤلؤ المکنون في صدف
من معدني منطق منه و مبتسم
دندانهايش همچون مرواريدي نهاني داخل صدف است که معدن منطق و لبخند و تبسم اند .
18 ـ لا طيب يعدل تربا ضم اعظمه
طوبي لمنتشق منه و ملتثم
هيچ بوي خوشي نمي تواند با خاکي که استخوانهايش را در بر گرفته برابري کند و خوشا به حال کسي که او را مي بويد و مي بوسد . ( خوشا به حال زائر حرمش )
19 ـ و ان لم تکن في معادي آخذا بيدي
فضلا و الا فقل يا زله القدم
اگر در روز رستاخيز دستم را نگيرد از روي لطف و کرم خويش ، پس آنگاه بگو که ديگر پايت لغزيده است . ( اگر در قيامت شفيع ما نباشد واي بر ما خواهد بود ) .
20 ـ خدمته بمديح استقيل به
ذنوب عمر مضي في الشعر و الخدم
با اين مديحه و ستايش اين گونه گناهان عمري را که به شعر سرايي و خدمت گزاري به ديگران گذاشته پاک مي کنم، ( شايد با مدح نبي جبران گناهان گذشته کنم ) .
21 ـ يا اکرام الخلق مالي من الوذ به
سواک عند حول الحادث العمم
اي بزرگوارترين و بهترين آفريده و مخلوق ، جز تو کسي را ندارم که به هنگام نزول حوادث قيامت به او پناه ببرم ( ادرکني يا شافع الامم )
صفي الدين حلي و کافيه او در مدح پيامبر:
1- ان جنت سلماً فسل عن جيره العلم
و اقر اسلام علي عرب بذي سلم
اگر به منطقه « سلم » آمدي از همسايگان کوه « علم » سوال کن « درباره ي نبي اکرم (ص) » و به عربهاي ساکن ذي سلم درود و سلام برسان .
در اين بيت از نظر بلاغي ، برائت مطلع و جناس مرکب و مطلق وجود دارد ميان ، فسل و سلم « و سلام و سلم »
2- فقد ضمنت وجود الدمع من عدم
لهم ، ولم استطع مع ذاک منع دمي
وجود اشک به خاطر فقدان و هجران آنان است ( ساکنان آن منطقه ) و با اين وجود من هم نتوانستم جلوي اشک چشمم را بگيرم .
در اين بيت نيز جناس ملقق وجود دارد ميان من عدم و منع دم .
در حالي مي مانم که اشکم همچون سيل جاري و ساري است و جسمم در ميان استخوان هايم ، همچون گوشتي در روي قصابي است . ( از عشق نبي اکرم روحم از جسمم خارج مي گردد و اصلا توانايي دوري از پيامبر را ندارم ) .
3 ـ قد طال ليلي و اجفاني به قصرت
عن الرقاد ، فلم اصبح و لم انم
شبم طولاني گرديد ، به طوري که پلک هايم براي آن کوتاه شدند ( بسته نمي شدند از شدت بي خوابي ) نمي توانستم چشمانم را حتي براي لحظه اي خواب ببندم ( خواب از چشمانم پريده بود ) و نه توانستم شب را به صبح برسانم و نه توانستم بخوابم .
در اين بيت طباق وجود دارد ميان ، ( لم اصبح و لم انم )
4 ـ و جدي حنيني انيني فکرتي و لهي
منهم اليهم عليهم فيهم بهم
شادي و غم و فکر و همه مشغوليت هايم ، از ايشان و براي ايشان و در مورد ايشان و همراه است .
در اين بيت صنعت هم لفّ و نشر وجود دارد . حروف جر مصرع دوم کاملا به ترتيب و به جا و هماهنگ با کلمات مصرع اول آورده شده است .
5 ـ فمي تحدث عن سري فما ظهرت
سرائر القلب الا من حديث فم
دهانم از اسرار قلبم گويا و حاکي است و اسرار قلبم جز با دهانم و زبانم هويدا نمي شود .
در اين بيت هم رد العجز علي الصدر وجود دارد .
6 ـ قالوا : اصطبر ، قلت صبري غير متبع
قالوا : اسلهم ، قلت : ودي غير منصرم
به من گفتند در مورد محبوبيت صبر کن . گفتم صبرم محال است ، گفتند که عشق او را فراموش کن گفتم که عشق من به او جدا نشدني است .
7 ـ قالوا : الم تدر ان الحب غايته
سلب الخواطر و الالباب ؟ قلت لم
گفتند آيا نمي داني که پايان عشق زوال عقل و خاطرات است ، گفتم : نمي دانم . در اين بيت فعل پس از لم به قرينه ي لفظي حذف شده يعني « لم ادر »
8 ـ من کان يعلم ان الشهد مطلبه
فلا يخاف للدغ النحل من الم
هر کسي که بداند ، براي رسيدن به شهد ، درد و رنج مي طلبد ، از نيش زنبور هيچ ترسي ندارد .
در اين بيت مراعات النظير وجود دارد .
9 ـ محمد المصطفي الهادي النبي
اجل في الحجر عقلا و نقلا واضح اللقم
او همان محمد نبي است که از جانب خدا برگزيده شد و هدايت گر مردم است و او بهترين پيامبر و داراي برهاني واضح و روشن که در سوره « حجر » هم به عقل کامل او و نقل روشن و بي نقص او اشاره گرديده است .
10 ـ امي خط ابان الله معجزه
بطاعه المضامين : السيف و القلم
درس نخوانده اي که خداوند معجزه وي را با به اطاعت در آمدن شمشير و قلم در مقابل او به او عطا فرمود . او هم پيامبر شمشير بود و هم قلم ، در هر دو کمال و اوج داشت ، ( هم در جنگها غالب بر کافران و مشرکان بود و هم در بيان و گفتار ) .
11 ـ ابدي العجائب ، فالاعمي بنفثته
غدا بصيرا ، و في الحرب البصير عم
آشکارترين عجايب و معجزات را از خود نمايان مي سازد ، کور با آب دهان وي بينا مي شود و در جنگ هم دشمنان بينا را با معجزه اش کور مي کند . در اين بيت نيز صنعت طباق وجود دارد .
12 ـ له السلام من الله السلام و في
دار السلام تراه شافع الامم
درود و سلام بر او باد و سلام خداوند بر او باد ، بر کسي که در روز قيامت و يا در بهشت ، او را شفاعت کننده امت ها مي يابي .
13 ـ آراء وه و عطاياه و نقمته
و عفوه رحمه للناس کلهم
نظرياتش و عطاياي او بخشش هاي او چشم او و عفو او همگي رحمتي است براي همه مردم . صنعت جمع بين الامور وجود دارد .
14 ـ فجود کفيه لم تقلع سحائبه
عن العباد ، وجود السحب لم يقم
باران رحمت دستانش هيچگاه بر بندگان تمامي ندارد ولي باران ابرها روزي تمام مي شود .
در اين بيت صنعت تفريق وجود دارد .
15 ـ فان سعدت فمدحي فيک موجبه
و ان سقيت فذنبي موجب النقم
اگر سعادتمند شدم ، مدح من براي تو ( اي پيامبر عزيز ) موجب و باعث آن بوده است و اگر بدبخت شدم ، گناهانم موجب بدبختي ام بوده است . ( در اين بيت صنعت مقابله وجود دارد ) .
اين نمونه هايي از اشعار مدحي شعراي بزرگ عرب زبان در مورد شخصيت والا و عظيم پيامبر اکرم (ص) مي باشد .
در ميان شعراي معاصر نيز ، شاعري با نام احمد شوقي که اهل مصر بود ، همزيه اي در مدح پيامبر دارد که بسيار زيبا و مورد توجه شاعران و اديبان و ناقدان بسياري در تاريخ بوده است . به علت ضيق زماني و مکاني ، از آوردن اين قصيده خودداري مي کنيم و به شعري که در معارضه برده کعب بن زهير از استاد ، دکتر انوار که از اساتيد ادبيات و عرفان در دانشگاه تهران مي باشند ، مي پردازيم و چند بيتي از اين قصيده زيبا را براي حسن ختام مقاله خويش مي آوريم باشد که پيامبر عظيم الشان با اين مدايح زيبا و ماندگار ؛ اين حقير پر از گناه را نيز در روز قيامت مورد شفاعت و رحمت خويش قرار دهد ، انشاء الله ...
اما قصيده اي که ابياتي از آن را مي آوريم ، با نام الدره الانواريه في معارضه البرده الکعبيه الي الحضره النبويه و الذروه العلويه .
و اين قصيده اين گونه آغاز مي شود :
بالله معتصمي و القلب متبول
و بالنبي و بالاسلام مکبول
ريسمان چنگم به سوي خداست در حالي که دلم شيفته اوست و با اسلام به قيد و بند کشيده شده است . اين بيت در معارضه بيت اول « بانت سعاد فقلبي ... که در اينجا شاعر مي گويد مرا با سعاد و معشوقه و ... کاري نيست بلکه تنها ريسماني که چنگ مي زنم ريسمان نبي اکرم و اسلم است .
و بالهدايه و الاطهار معتصمي
و بالوصايه حبل الحب موصول
و نيز من به ريسمان امامان چنگ مي زنم و به وصي بودن ( علي (ع)) که کوه دوستي پيامبر با او پيوند مي خورد .
و لا سعاد و لا ليلي تکلفي
قلبي بحب رسول الله مشغول
مرا نه سعاد و نه ليلي شيفته خود نمود ، بلکه قلبم ، شيفته عشق رسول خداست و خود را با آن مشغول نموده است .
ان الفواد هوي نحو الذي سکن
البطحاء من مکه منها تناويل
قلبم عاشق کسي است که در منطقه بطحا ( در مکه ) زندگي مي کند که داراي عطاها و کرم هاي بسيار است .
پي نوشتها:
توضيح اين که : هر شماره مربوط شرح لغات مربوط به يک بيت مي باشد و به ترتيب ابيات از اول تا آخر بررسي نشده است .
1 ـ متبول : مريض ، سعاد : نام محبوبه خيالي شاعر ، مکبول : بسته شده و در قيد
2 ـ غرابيل : ج غربال ( الک )
3 ـ عتاق : شتران اصيل ، نجيبات : به همان معنا
4 ـ مراسيل : ج مرسال : تندرو ، تيز پا
5 ـ تسعي : نمامي کردن ، سخن چيني کردن
6 ـ غوّاه : ج غاوي : گمراهان
7 ـ آله حدباء : تابوت
8 ـ مأمول : چيزي که آرزوي انسان باشد ـ آرمان
9 ـ وشاه : ج واشي : نمام ، سخن چينان ، اقاويل : سخنان
10 ـ تنويل : عطا ، بخشش ، کرم
11 ـ بيداء : صحرا ، بيابان ، جاي خالي
12 ـ مدّرعا جنح الظلام : استعاره از در تاريکي راه رفتن
13 ـ ضيغم : شير ، محذر : بيشه
1 4ـ غيل : بيشه پر از علف
15 ـ مهنّد : شمشيري هندي که در برندگي و درخشش معروف بوده است .
16 ـ مقله : کاسه چشم
17 ـ اومض : درخشيدن
18 ـ اضم : نام کوهي در مدينه
19 ـ همتا : جاري شوند ، سيلاب شوند
20 ـ استفق : آرام باش
21 ـ منکتم : پوشيده و پنهان
22 ـ منسجم : ريزان ( مقصد اشک )
23 ـ مضطرم : پريشان و سوزان ( مقصود قلب )
24 ـ طيف : شبح ـ تصوير
25 ـ هرم : پير و فرتوت
26 ـ تفطمه : اگر از شير بگيري
27 ـ ثقلين : انس و جن
28 ـ هول : سختي ، مشکل
29 ـ مقتحم : شفاعت کننده
30 ـ لم يدانوه : با او نزديکي و برابري نکنند .
31 ـ غرفا : جرعه اي از درياي بيکران
32 ـ رشفا : درّه
33 ـ النسم : آفريده ، مخلوق
34 ـ اعيا : کور کردن
35 ـ منفحم : غير قابل درک
36 ـ تکل : مريض کردن
37 ـ الزهر : شکوفه ، گل
38 ـ ملتثم : بوسنده
39 ـ ذي سلم : نام منطقه اي
40 ـ وضم : تخته قصابي
41 ـ رقاد : خواب
42 ـ لدغ : نيش زدن ، نحل : زنبور
43 ـ جودس السحب : باران ابرها
44 ـ اعدام : فقر ، نداري ، تمويل : عطا و بخشش
منابع و مآخذ:
1 ـ تاريخ الادب العربي ، شوقي ضيف ، دارالمعرفه ، بيروت.
2 ـ الجامع في تاريخ الادب العربي ، حنا الفاخوري ، دارالجيل ، مصر.
3 ـ تاريخ الادب العربي العصرين المملوکي و العثماني . د . نادر نظامي طهراني .
4 ـ النصوص من الأدب الجاهلي و الاسلامي ، د . نادر نظام طهراني ، دانشگاه علامه طباطبايي.
5 ـ النصوص من الأدب الانحطاط ، د . نادر نظام طهراني ، دانشگاه علامه طباطبايي.
6 ـ المجاني الحديثه ، عن مجاني الاب شيخو ، مجلد 2 ، دارالمشرق ، بيروت.
7 ـ تاريخ ادبيات عربي ، محمد ترجاني زاده ، دانشگاه تبريز.
8 ـ تاريخ ادبيات عربي ، محمد عبدالجليل ، ترجمه د . آذرتاش آذرنوش
9 ـ تاريخ بان و فرهنگ عربي ، دکتر آذرتاش آذرنوش ، انتشارات سمت.
10 ـ تاريخ الادب العربي ، احمد حسن الزيات ، دارالمعرفه، بيروت.
11 ـ المنجد الابجدي ، ترجمه ي استاد مهيار .
12- نشريه پايگاه نور شماره 10
/ج