درآمد سخن
هيچ پديده، نهاد و فعاليت اجتماعي و انساني در تاريخ حيات بشري، همچون دين، و دين داري از قدمت زماني، تنوع ساختاري و محتوايي برخوردار نبوده است، زيرا هر ديني، دربردارنده ي باورداشت ها، مفاهيم و مناسک خاصي است که تنوع بخش اديان تحقق يافته بوده است. به همين دليل رشته هاي گوناگون دين پژوهي، مانند: جامعه شناسي دين، روان شناسي دين، پديدارشناسي دين، فلسفه دين، کلام، الهيات و غيره از زواياي مختلف به تعريف و تبيين و کارکرد دين پرداخته اند. شايان ذکر است که دين الهي، به عنوان يکي از مهم ترين افعال هدايت گر خداوند، در مباحث کلام سنتي به عنوان مبحث مستقلي مطرح نبوده و تنها در مباحث کلام جديد و فلسفه ديني بحث مي شده است.چگونگي تعريف دين
آيا در تعريف دين بايد از تعاريف حقيقي بهره گرفت يا تعاريف لفظي؟ به عبارت ديگر، آيا مفهوم دين از سنخ مفاهيم ماهوي و برخوردار از مفاهيم نوعي و کليات خمس يعني: نوع، جنس، فصل، عرض عام و عرض خاص است. يا مفهوم دين از سنخ مفاهيم منطقي و فلسفي و ... است؟ توضيح مطلب اين که، فيلسوفان و معرفت شناسان، مطلق آگاهي و معرفت را به علم حصولي و علم حضوري تقسيم کرده اند. علم حضوري، علمي است که بدون واسطه صورت ذهني، به ذات معلوم تعلق مي گيرد و وجود واقعي معلوم را براي تشخيص درک کننده، کشف مي سازد مانند آگاهيِ هر کس از خودش که به صورت شهود دروني ظاهر مي گردد: علم حصولي، علمي است که به واسطه صورت يا مفهوم ذهني با معلوم ارتباط پيدا مي کند. بنابراين، صورت ذهني نمايان گر معلوم خارجي است؛ مانند علم ما به شخص زيد از طريق مفهوم آن.اهل منطق، علم حصولي را به تصور و تصديق تقسيم کرده اند. [تصور، عبارت است از تصور ذهني ساده اي که فاقد حکم است؛ مانند: مفهوم کوه دماوند]؛ [تصديق، عبارت است از اذعان به حکم]. هميشه تصديق، به يک قضيه حمليه يا شرطيه تعلق مي گيرد؛ مانند انسان، حيوان ناطق است يا اگر خورشيد طلوع کند، هوا روشن مي شود. تصور در يک تقسيم بندي، به دو قسم کلي و جزئي انشعاب مي يابد. تصور کلي، عبارت است از مفهومي که بتواند نمايشگر اشياء يا اشخاص متعددي باشد؛ مانند: مفهوم انسان، که بر ميلياردها فرد انساني صدق مي کند؛ به عبارت ديگر، مفهوم کلي، مفهومي است که قابليت حمل بر افراد فراواني را داشته باشد؛ خواه براي آن مفهوم کلي، مصاديق بالفعلي در خارج موجود باشد مانند انسان؛ يا اين که از داشتن مصداق خارجي محروم باشد، مانند مفهوم شريک الباري؛ يا اين که تنها يک مصداق خارجي داشته باشد، مانند مفهوم واجب الوجود.
تصور جزئي، عبارت است از صورت ذهني که تنها نمايشگر يک موجود باشد؛ مانند: صورت ذهني سقراط. هر يک از تصورات کلي و جزئي به اقسام ديگري منقسم مي گردد. تصورات جزئي به تصورات حسي، تصورات خيالي، تصورات وهمي و تصورات کلي به سه دسته مفاهيم ماهوي (معقولات اُولي)، مفاهيم فلسفي (معقولات ثانيه ي فلسفي)، مفاهيم منطقي (معقولات ثانيه منطقي)، تقسيم مي شوند.
مفهوم دين، از مفاهيم کلي است و قابليت صدق حمل بر مصاديق گوناگون را دارد. حال بايد بررسي کرد که آيا از سنخ مفاهيم ماهوي است يا اين که مفهومي فلسفي يا منطقي به شمار مي آيد. قبل از انطباق مفهوم دين بر مفاهيم سه گانه کلي لازم است تعريف روشني از اين مفاهيم سه گانه ارائه نماييم. تعريف هر يک از تصورات کلي عبارت است از:
1. مفاهيم ماهوي يا معقولات اولي:
مفاهيمي هستند که، ذهن انسان به طور خودکار و بدون نياز به عمليات و مقايسه ذهني، آن ها را از مصاديق جزئي انتزاع مي کند؛ مانند: مفهوم انسان و مفهوم سفيدي؛ يعني همين که يک يا چند ادراک شخصي، به وسيله ي حواسّ ظاهري يا شهود باطني حاصل شد؛ فوراً عقل، مفهوم کلي آن را به دست مي آورد. ويژگي مفاهيم ماهوي اين است که، از ماهيت اشياء حکايت مي کنند، حدود وجودي آن ها را مشخّص مي سازند و براي موجودات به منزله ي قالب هاي مفهومي هستند.2. مفاهيم فلسفي يا معقولات ثانيه فلسفي:
مفاهيمي هستند که، انتزاع آن ها نياز به کندوکاو و مقايسه دارد مانند: مفهوم علت و معلول؛ که بعد از مقايسه دو چيزي که وجود يکي از آن ها، متوقّف بر وجود ديگري است و با توجه به اين رابطه، انتزاع مي شود. مثلاً هنگامي که آتش را با حرارت ناشي از آن مقايسه مي کنيم و توقيف حرارت را بر آتش، مورد توجه قرار مي دهيم؛ عقل، مفهوم علت را از آتش و مفهوم معلول را از حرارت انتزاع مي کند و اگر چنين ملاحظات و مقايساتي در کار نباشد، هرگز اين گونه مفاهيم به دست نمي آيند. ويژگي مفاهيم فلسفي اين است که در ازاء آن ها، مفاهيم و تصورات جزئي وجود ندارد. مثلاً چنين نيست که ذهن ما، يک صورت جزئي و يک مفهوم کلي از عليت داشته باشد.3. مفاهيم منطقي يا معقولات ثانيه ي منطقي:
مفاهيمي هستند که از ملاحظه ي مفاهيم ديگر و در نظر گرفتن ويژگي هاي آن ها انتزاع مي شوند؛ چنان که مثلاً وقتي مفهوم انسان را در نظر مي گيريم و مي بينيم که قابل انطباق بر مصاديق بي شمار است، مفهوم «کلي» را از اين مفهوم انتزاع مي کنيم. به همين جهت، اين مفاهيم فقط صفت براي مفاهيم ديگر واقع مي شوند. همه ي مفاهيم اصلي علم منطق، از اين دسته هستند. (1)با توجه به تعاريف پيش گفته، روشن مي گردد که مفهوم دين از سنخ مفاهيم ماهوي، فلسفي و منطقي نيست؛ زيرا مفهوم دين، ماهيت و حدود وجودي مصاديق خود را مشخص نمي کند تا مفهوم ماهوي باشد. همچنين مفهوم دين با کندوکاو و مقايسه دو چيز که وجود يکي از آن ها متوقف بر وجود ديگري باشد، انتزاع نمي شود، تا مفهوم فلسفي گردد و همچنين مفهوم دين از ملاحظه ي مفاهيم ديگر و در نظر گرفتن ويژگي هاي آن ها انتزاع نمي گردد تا مفهوم منطقي به شمار آيد.
سرّ اين که مفهوم دين به عنوان يک مفهوم کلي، موضوع هيچ يک از مفاهيم سه گانه کلي قرار نمي گيرد، اين است که؛ مقسم مفاهيم سه گانه کليات بسيط است در حالي که مفاهيم دين، مفهوم مرکب اعتباري است و از اجزاء و شاخ و برگ هاي فرعي تشکيل شده است؛ مانند: مفهوم دانش که بر فيزيک، روان شناسي، رياضيات و تاريخ حمل مي شود. مفهوم دانش يک مرکب اعتباري است که عالمان، آن را به صورت قراردادي بر مرکبي مانند: فيزيک يا روان شناسي اطلاق کرده اند.
حاصل سخن آن که، مفهوم دين از سنخ مفاهيم ماهوي و دربردارنده ي مفاهيم نوع، جنس، فصل، عرض عام و عرض خاص نيست، پس تعريف حقيقي برنمي دارد. نمي توان اقسام چهارگانه تعريف حقيقي يعني حد تام، حد ناقص، رسم تام، رسم ناقص را درباره آن به کار برد. بنابراين، دين پژوهان ناچارند در تعريف دين به تعاريف لفظي اکتفا کنند تا مدلول و موضوع له لفظ دين را، معين سازند و معناي آن را براي مخاطبان روشن نمايند و انديشه را از لغزش و خطاي در اشتراک لفظي بازدارند. اگر موضوع پژوهش ما يک مصداق معين از مصاديق متعدد باشد، بايد به تعريف مصداقي روي آورد؛ يعني ويژگي ها، اجزاء مؤلفه ها، ارکان و کارکردهاي آن مصداق را به مخاطبان شناساند و از بيان مشخصه هاي مصاديق ديگر پرهيز کرد.
جريان هاي گوناگون چيستي دين
يکي از شگفتي هاي حيات آدمي، اين است که دين داري از دوران کهن و انسان آغازين شروع شده و در زمان هاي گوناگون موجود بوده و در دوران معاصر نيز ادامه يافته است و با وجود تفاوت در اشکال، مذاهب و فرقه ها، تغييري در واژه و آواي دين پديدار نگشته است. اما آيا مي توان به معناي ثابت و پايه اي براي دين- عليرغم ثبات گويشي- دست يافت؟ آيا مي توان براي دين نوح (عليه السلام)، دين ابراهيم (عليه السلام)، دين موسي (عليه السلام)، دين عيسي (عليه السلام) و دين محمد (صلي الله عليه و اله و سلم) به عنوان اديان الهي و آسماني و دين بودا، دين برهما، دين کنفوسيوس و غيره به عنوان اديان بشري و زميني، معناي مشترکي اصطياد کرد؟ بررسي معاني دين در منابع لغوي و ديني، بهترين روش علمي براي کشف پاسخ به پرسش هاي پيش گفته است.واژه دين در زبان هاي مختلف
واژه دين، از واژگان مشترک ايراني و سامي است. (2) دين، در زبان عربي و فارسي به جهت برخورداري از معاني متضاد؛ مانند کيش، ملت، شريعت، عبادت، حساب، عصيان و معصيت، قهر و غلبه، رفعت، سلطان، ذلّت، انقياد، باران پيوسته، قصاص، ملک، بيماري، عادت، شأن، روش، قانون، حق، داوري، وجدان و ... از لغات ضد به شمار مي رود. (3) واژه Religion معادل انگليسي کلمه ي دين از ريشه ي لاتيني Religio و اين واژه نيز از واژه لاتيني Religere به معني نزديک کردن و پيوند دادن گرفته شده است. شايان ذکر است که تعاريف لغوي در فرهنگ هاي عربي، فارسي، انگليسي و غيره جهت تبيين ماهيت و ذات دين ناتوانند؛ به همين دليل، بايد سراغ شناخت اصطلاحي و ماهوي دين رفت.تعريف دين از نگاه متفکران غربي
متفکران مغرب زمين اعم از فيلسوفان، متکلمان، جامعه شناسان و روان شناسان دين و دين پژوهان، تاکنون تعاريف هنجاري و ارزش گرايانه (Normative)، ماهوي و توصيفي (Descriptive)، کارکردگرايانه (Functional) و تعاريف مرکب و مختلف (complex) از دين را ارائه نموده اند؛ که به اختصار به آن ها اشاره مي شود.1. تعاريف هنجاري و ارزشي:
شلاير ماخر، مؤسس الهيات اعتدالي، ديانت را موضوع تجربه معرفي کرده و احساس وابستگي مطلق و احساس تناهي در برابر نامتناهي را، عنصر ارزشي مشترک همه اديان مي داند. (4) تي يل، دين را به وضعيتي روحي و حالتي ناب و حرمت آميز به نام خشيت تبيين مي کند. (5) ويليام جيمز، دين را عبارت از احساسات، اعمال و تجربياتي مي داند که افراد به تنهايي و در پيشگاه خداوند مي يابند. (6)2. تعاريف ماهوي و توصيفي:
تعاريف ماهوي در جستجوي پاسخ به اين پرسش اند که دين چه ماهيتي دارد؟ از ديدگاه هربرت اسپنسر، دين اعتراف به اين حقيقت است که کليه موجودات، تجليات نيرويي هستند که فراتر از علم و معرفت ما است. (7) پارسونز نيز دين را مجموعه اي از باورها، اعمال، شعاير و نهادهاي ديني که افراد بشر در جوامع مختلف بنا کرده اند، مي داند. (8) رابرتسون مي گويد: فرهنگ مذهبي به يک رشته از اعتقادات و نمادهايي (ارزش هايي که مستقيماً از آن ها ناشي مي شود) اطلاق مي گردد که دربرگيرنده تمايزي ميان امر تجربي و امر فراتجربي يا واقعيت متعالي باشد. در اين جا امور تجربي اهميتي کمتر از امور غيرتجربي دارند. (9)اشکال تعاريف هنجاري و ماهوي، اين است که بر همه مصاديق دين در جوامع بشري انطباق ندارند و يا اين که مفاهيمي مانند: باورها، اعمال و احساسات به گونه اي مبهم است که شايد مکاتب غيرديني را نيز شامل بشود.
3. تعاريف کارکردگرايانه:
اين دسته از تعاريف يکنواخت نيستند و بر اين مطلب دلالت دارند، که دين، چه کاري انجام مي دهد؟ پاره اي از آن ها کارکردهاي فردي يا اجتماعي دين و پاره اي ديگر کارکردهاي منفي يا مثبت را گزارش داده اند. براي نمونه، براولي مي گويد: دين بيش از هر چيز کوششي است، براي آن که حقيقت کامل خير را در تمام وجود و هستي مان بازنماييم. (10) به اعتقاد اس رايناخ، دين، مجموعه اي از اوامر و نواهي است که مانع عمل کرد آزاد استعدادهاي ما مي گردد. (11) دورکيم، با چنين رويکردي بر اين باور است که دين، پيروانش را در يک اجتماع واحد اخلاقي وحدت مي بخشد. سِنگِر مي گويد: دين، نظامي از باورداشت ها و عملکردهايي است که از طريق آن ها گروهي از آدميان با مسائل غايي زندگي بشر کلنجار مي روند. (12)اشکال اساسي اين دسته از تعاريف اين است که بايد پديده هاي ديگري را دين، به شمار آورد، که دربرگيرنده ي کارکرد ديني اند. بنابراين، گستردگي بيش از اندازه اين تعاريف آسيب جدي آن ها است، به گونه اي که حتي نظام هاي اعتقادي و ايدئولوژيکي چون کمونيسم؛ که آشکارا ضد مذهبند، را شامل مي شود. همچنين هواداران سرسخت يک تيم فوتبال يا يک خواننده موسيقي يا ستاره ي سينما را هم بايد پيروان يک دين به شمار آورد.
علاوه بر اين، مسائل غايي زندگي بشر چيستند؟ چه کساني مي توانند اين مسائل را تعيين کنند؟ مؤمنان يا جامعه شناسان يا روان شناسان و غيره؟ آيا راه لذت بردن از زندگي و پرهيز از رنج، مسائل غايي حيات آدمي به شمار مي آيند يا امور ديگري غايت زندگي بشرند؟ نقد ديگر بر اين گونه تعاريف اين است که درباره ي اين پرسش مهم که دين، چه نقش يا تأثيري را بايد در جامعه داشته باشد، پيش داوري مي کنند؛ زيرا در قالب تعريف دين مي گويند که چه چيزي را بايد به گونه ي تجربي اثبات کرد. براي مثال وقتي گفته مي شود. دين، يک عامل جهاني در زندگي اجتماعي است؛ زيرا براي يکپارچگي اجتماعي و پيشبرد ثبات اجتماعي ضروري است. طرفداران اين تعاريف، در برابر هرگونه شاهدي که ممکن است در رد اين نظريه اقامه شود، دفاع مي کنند. اگر جامعه اي پيدا شود که فاقد هرگونه نظام ديني باشد، باز يک کارکردگرا مي تواند ادعا کند که غيبت چيزي که به معناي متعارف آن دين به نظر نرسد، نظريه ي کارکردگرايانه را باطل نمي سازد؛ زيرا هرگونه مجموعه ي باورداشت ها و ارزش هايي که در پيشبرد يکپارچگي و ثبات جامعه مؤثرند، به نظر يک کارکردگرا، دين به شمار مي آيد. (13) تعريف دورکيم از دين مبني بر تمايز ميان مقدس و نامقدس، مؤيد مطلب پيش گفته است. وي در تعريف دين مي گويد: «نظام يکپارچه اي از باورداشت ها و عمل کردهاي مرتبط به چيزهاي مقدس است، يعني چيزهايي که جدا از چيزهاي ديگر انگاشته شده و در زمره ي محارم به شمار مي آيند، اين باورداشت ها و عمل کردها، همه ي کساني را که به آن ها عمل مي کنند، در يک اجتماع اخلاقي واحد، همبسته مي کند». (14)
تعاريف ترکيبي:
اين دسته از تعاريف، به گونه اي متنوع اند که انواع گوناگوني از تعاريف اعتقادي- اخلاقي، اعتقادي- سمبليک، اعتقادي- آدابي و غيره را در بردارند. براي نمونه: از ديدگاه کارل دوبل دين، عبارت است از نظام متحد اعتقادات و آداب، که به يک حقيقت مافوق تجربي و متعالي مرتبط مي شوند و تمام معتقدان و پيروان خويش را در جهت تشکيل يک جامعه اخلاقي، وحدت مي بخشد. (15)ماستراو
معتقد است که دين از سه چيز ترکيب يافته، اعتراف به قدرت و يا قدرت هايي که در حيطه ي اختيار ما نيستند، ادراک مقهوريت نسبت به اين قدرت يا قدرت ها و طلب ارتباط با اين قدرت يا قدرت ها. از اين سه جزء عبارت زير حاصل مي شود:دين، اعتقادي نظري به يک يا چند قوه مفارق از ما و مسلط بر ما است که از اين اعتقاد چند امر منتج مي شود و نتيجه اين اعتقاد چند امر است: تشکيلات و قوانين معين، اعمال مخصوص و نظامات خاصي که ما را با اين قوه يا قوا مربوط و متصل مي سازند. (16)
اين تعاريف نيز مي توانند برخي از مکاتب غيرديني، مانند: ليبراليسم و مارکسيسم را نيز شامل شوند؛ زيرا تعاريف هنجاري، ماهوي، کارکردگرايي و ترکيبي متفکران غربي از دين، با نگاه جامعه شناسانه، فاقد جامعيت و مانعيت بودند. هيچ يک از تعاريف پيش گفته بر اديان موجود در جوامع بشري منطبق نبوده، بلکه پاره اي از مکاتب غيرديني را در بر مي گرفتند. به همين دليل، وينگنشتاين در تعريف مفاهيمي مانند دين، به نظريه شباهت خانوادگي Family Resembelanee تمسک کرده است. بنابراين نظريه، هيچ گونه امر مشترکي ميان مصاديق گوناگون دين وجود ندارد؛ ولي دو به دو يا بيشتر با يکديگر مشترکند.
ويليام جيمز، از فراواني و گوناگوني دين نتيجه مي گيرد که واژه ي دين، پذيراي اصل يا واحدي نيست و بيشتر يک نامي است، که بر جمعيتي از آيين ها منطبق است. (17)
ماکس وبر، در آغاز کتاب جامعه شناسي دين، از تعريف دين خودداري مي کند و بر اين باور است که اين کار را بايد در پايان بررسي ها و تحقيقات دين شناسانه انجام داد. (18) البته ايشان در تحقيقات جامعه شناختي خود به نظريه روشني دست نيافت؛ زيرا اگر قرار باشد تعريف جامع و مانع از همه اديان محقَّق، ارايه نمايد، به ناچار گرفتار عناصر مبهم و مجمل در تعريف خواهد شد.
تعريف دين از نگاه متفکران اسلامي
حکيمان و متکلمان و مفسران مسلمان در چيستي دين، خود را اسير رهيافت هاي تک محورانه، مانند: رهيافت معرفتي، اعتقادي، وجودي، کارکردي و غيره نکرده و تعريف جامع نگرانه، عرضه کرده اند. براي نمونه، علامه طباطبائي، مجموعه ي اعتقادات و مقررات متناسب با آن ها را، که در مسير زندگي مورد عمل قرار مي گيرد، تعريف دين دانسته اند. (19)استاد جوادي آملي در تعريف دين بر اين باور است که دين، مجموعه ي عقايد، اخلاق، قوانين و مقرراتي است که براي اداره ي امور جامعه انساني و پرورش انسان ها باشد که اگر مجموعه، حق باشد، آن دين را دين حق مي نامند. بنابراين، دين حق، ديني است که عقايد، قوانين و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده و دين باطل، ديني است که از ناحيه ي غير خداوند تنظيم و مقرر شده است. (20)
حامد الگار مي گويد: «دين، مجموعه اي از احکام و عقايد است که خداي متعال براي هدايت انسان و براي وصول به سعادت دنيوي و اخروي، در پيشگاه آدمي قرار داده است... دين با دنيا و زندگي تنيده است و اصلاً براي اصلاح زندگي و براي هدايت ما، در بستر دنيا آمده است. بدون وحي و عمل به احکام دين، روش درست زندگي را نمي شود دانست... دين شامل معارف عقلي، شهود قلبي و عمل شرعي است». (20)
استاد سبحاني، دين را يک معرفت و نهضت همه جانبه به سوي تکامل معرفي مي کند؛ که از چهار بُعد اصلاح فکر و عقيده، پرورش اصول عالي اخلاق انساني، حسن روابط افراد اجتماع و حذف هرگونه تبعيض هاي ناروا برخوردار است. (22)
استاد مصباح در تعريف دين مي نويسد: «دين واژه اي عربي است که در لغت به معناي طاعت و جزا و ... آمده و اصطلاحاً به معناي اعتقاد به آفريننده اي براي جهان و انسان و دستورات عملي متناسب با اين عقايد است.» (23)
پي نوشت ها :
1. ر.ک به استاد مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج1، درس پانزدهم.
2. محمدمعين، فرهنگ فارسي، تهران: مؤسسه انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم، 1371، ج2، مدخل دين.
3. المنجد، ماده دين و لغت نامه دهخدا ج7، ماده دين و محمد بن عبدالخالق بن معروف، فرهنگ کنز اللغات ج1، تهران: چاپ رضا علوي، 1392، ماده دين، ابن منظور، لسان العرب، قم: نشر ادب الحوزه، 1405، ج4، ماده دين، ابن فارسي، معجم مقاييس اللغه، بي جا، بي نا، بي تا، ج2، ماده دين.
4. دين پژوهي، دفتر اول، ص 85 و علم و دين ص 131.
5. عقل و اعتقاد ديني، ص 18.
6. philosophy of Religion p.2.
7. Ibid.p.2
8. Ibid.p.2
9. E.Robertson. The sociological Interpretation of Religion oxford: Black well, (1976) p.47
10. عقل و اعتقاد ديني ص 18.
11. philosophy of Religion p.2.
12. ملکم هميلتون، جامعه شناسي دين، محسن ثلاثي، مؤسّسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، تهران، 1377، ص 31.
13. جامعه شناسي، دين، ص 32.
14. همان، ص 22 و 23.
15. ژان پل ويل هم، جامعه شناسي اديان، عبدالرحيم گواهي، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، تهران، 1377 ص 171.
16. فضل الله کمپاني، ماهيت و منشأ دين؛ تهران: انتشارات فراهاني، بي تا، ص 112 و 113.
17. W.James, The varieties of Religious Experience, Newyork: collier macmillan 1961,p.39.
18. M. Weber, The sociology of Religion London: Methuen, 1965 p.1.
19. محمدحسين طباطبايي، شيعه در اسلام، انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1348ش، ص3.
20. عبدالله جوادي آملي، شريعت در آيينه معرفت، مرکز نشر فرهنگي رجا، تهران، 1372ش، ص 93-95.
21. کتاب نقد شماره 2 و 3 ص 114.
22. فصلنامه نقد و نظر، ش3، ص 19.
23. آموزش عقايد، ج1، ص 11.
خسروپناه، عبدالحسين؛ (1390)، کلام نوين اسلامي، قم: انتشارات تعليم و تربيت اسلامي، چاپ اول