مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري
بي شك گوت ها را بايد به عنوان رنگارنگ ترين قوم در دنياي ژرمن ها معرفي كرد. ترديدي نيست كه آنان طولاني ترين و يأس آورترين راه ها را در ميان قبايل ژرمن پشت سر نهادند- طبق معمول اقوام شرقي تحرك بيشتري نسبت به اقوام غربي داشتند- تا اينكه سرانجام گوت هاي شرقي در ايتالياي امروزي و گوت هاي غربي در اسپانياي كنوني از ميان رفتند، يعني تا حد زيادي استقلال سياسي و هويت قومي خود را از دست دادند. آنان وجهه رومانتيك خود را احتمالاً به همان اندازه از اُديسه مهيج و ماجراجويانه شان دارند كه از افول تدريجي و هيجان برانگيز خود. گوت ها در اين موقع حتي يك هويت يكسان قومي يا به ويژه فرهنگي را توسعه ندادند؛ حتي يك بار هم كه به حركت درآمدند- همانند فرانك ها و آله مان ها - از اقوام مختلف، قبايل و گروه هاي گوناگوني از جنگجويان تشكيل مي شدند. بدين سان در قرن سوم، مركز قدرت گوت ها در ساحل درياي سياه پديده اي از عناصر مختلف بود كه از اقوام بيابان نشين، ژرمن هاي شرقي و خود جمعيت بومي تشكيل مي گرديد كه تأثيرات فرهنگ يوناني و رومي را نيز مشخص مي ساخت. لذا از اين نظر، مركز قومي گوت ها به منزله موقعيت ممتازي محسوب نمي شد كه تا حد زيادي قوه تخيل نسل هاي آينده را به خود مشغول دارد. برعكس، با نگاه به افزايش حيثيت ژرمن ها مشخص گرديد كه زبان گوتيك، قبل از آنكه در شبه جزيره كريمه در قرن شانزدهم به طور كامل محو گردد، قديمي ترين و باستاني ترين زبان در ميان كليه زبان هاي ژرمني بود- كه البته در "بيبل " (1)معروف وُلفيلا حفظ شده است. سرانجام اينكه گوت ها اولين ژرمن هايي بودند كه در خارج از ايالت هاي رومي مذهب مسيح را پذيرفتند.
گوت ها تا مدت هاي مديد ناگزير بودند به عنوان مترادف فرهنگ ستيزي و بربريت بهاي سنگيني بپردازند، تا اينكه در اواخر قرن هجدهم اين برچسب شوم و غيرشايسته را به واندال ها نيز زدند- البته در اين مورد كه آيا آنان به اين نشان سزاوارتر بودند يا خير، شك و ترديد وجود داشت. عده اي باعث مي شوند كه گوتي همچنان به عنوان يك واژه منفي بيگانه وجود داشته باشد، براي مثال ساكنان جزاير قناري هنوز هم اسپانيايي هاي نامحبوب را به عنوان گوت ها مي نامند. مشهورترين سند قابل اثبات براي خشونت و كم ارزش بودن هر چيز گوتي در تاريخ هنر يافت مي شود: سبك معماري گوتيك يك هنر قرون وسطايي است و اين كلمه را معماران ايتاليايي در عصر رنسانس به وجود آوردند و بدين طريق مي خواستند پيشگامان بي واسطه شان را كه روش معماري ترس انگيز كليساهاي جامع واقع در مناطق شمالي آلپ را مدنظر داشتند، به عنوان بربرها به باد تمسخر بگيرند. واژه مزبور، ويژگي هراس انگيز- زيبا- رومانتيك خود را در داستان " گوتيك " (2) ادبيات انگليسي در حدود اواخر قرن هجدهم و همچنين در حكايت هاي ترسناكي كه احساس ترس و وحشت خوشايندي به خواننده مي دهند- به ويژه داستان " فرانكنشتاين " (3) اثر ماري شِلي (4)- پيدا مي كند. بايد تعبير مثبت از گوت ها و هرگونه امور مربوط به آن ها را كار رومانتيست هاي آلماني دانست.
يك عنوان ديگر هم در ارتباط با گوت ها وجود دارد: افسانه گوت ها. يوردانس(5)، تاريخ نويس گوتي در اثر خود تحت عنوان " تاريخ گوت ها " در 551 ميلادي به توصيف سرزمين آباء و اجدادي گوت ها پرداخت و در آن اشاره هاي مفصلي به قديمي ترين تاريخ قومي و فرهنگي سرزمين هاي اسكانديناوي نمود. با توجه به نام هايي از قبيل گوتِبورگ (6) يا گوتلاند (7) علت مطرح شدن سوئد نيز در اين اثر مشخص مي گردد. علاوه بر اين تاج دوم با آرم امپراتوري سوئد به سرزمين پادشاهي گوتارها (8) كه با گوت ها برابر دانسته شدند، تعلق داشت. يوردانس اطلاعاتش را از يك اثر گم شده به دست آورد كه توسط سناتور رومي كاسيودُروس (9) در زمان حكومت تئودوريش به رشته تحرير درآمده بود. يوردانس كتاب تاريخ گوت هاي او را به مدت سه روز در اختيار داشت و از روي آن، پيش نويس نسخه كوچك و كم نظيرش را كه نزديك به صد صفحه بود، آماده كرد، هرچند با انتقال آن به دوره هاي بعدي، تأثير بسزايي در امر پژوهش هاي امروزي به وجود نيامد- در غير اين صورت ما مجبور نبوديم دائماً با تاريخ مربوط به خاستگاه گوت ها كه ظاهراً از سرزمين هاي اسكانديناوي آغاز مي گردد، سر و كار داشته باشيم. بلكه مي توانستيم به تاريخ نويسي كهن كه از سال 238 به ارائه اطلاعات فراواني درباره گوت ها مي پردازد، اكتفا كنيم.
يوردانس كوچ اوليه گوت ها را بدين شرح توصيف مي كند: " روزگاري بايد گوت ها از جزيره اسكاندتسا (10) ( اسكانديا ) ( 11) به همراه پادشاهشان بريگ عزيمت كرده باشند، گويي از يك كارگاه اقوام يا از بطن يك مادر ملل خارج مي شدند. آنان به محض اينكه كشتي هايشان را ترك كرده و وارد خشكي شدند، نام خود را بر آن مكان نهادند، زيرا هنوز هم در آنجا سرزميني به نام گوتيسكاندتسا (12) وجود دارد. آن ها به زودي از آنجا به سوي سرزمين اولمروگرها (13) كه در آن زمان در سواحل دريا سكونت داشتند، پيش رفتند. اما اينان نيز عليه اين متجاوزان قدم به ميدان نهادند، با آن ها به مبارزه پرداختند و از ميهن خويش بيرونشان كردند. آنان از قبل، همسايگانشان، واندال ها را تحت فرمان خويش درآوردند و از طريق پيروزي هاي مكرر، رعاياي خود نمودند. حال كه تعداد افراد اين قوم رو به افزايش بود و پنجمين پادشاه پس از بريگ، يعني فيليمر پسر گاداريش به حكومت رسيد، اين شخص تصميم گرفت، طي يك راهپيمايي مسلحانه به همراه زنان و كودكان از اين منطقه مهاجرت كند. هنگامي كه او در جستجوي اقامتگاه مناسب بود، سرانجام به سرزمين اسكيت ها رسيد كه به زبان آن ها اُيوم (14) ( مرغزار پرثمر، سرزمين خوب ) ناميده مي شد. اين منطقه حاصلخيز مورد پسند سپاهيان واقع شد. "
بنا به گفته يوردانس، گوت ها حدود سال 1490 قبل از ميلاد مسيح، درواقع قبل از جنگ " تروا " (15)، موطن اسكانديناوي خود را ترك كردند. در افسانه آن ها چنين آمده است كه آنان سوار بر سه كشتي شدند؛ در دو كشتي اول گوت ها و در سومي گپيدها (16) بودند. گپيدها يك قوم بسيار نزديك به گوت ها بودند كه در جريان كوچ اقوام بارها ظاهر مي شدند. براساس اين افسانه، گوت ها از سرزمين اسكانديناوي، و طبق نوشته يوردانس از " دامن اقوام " و " مادر ملل " ريشه گرفتند- اما آنان فقط از اين مناطق نيامدند. مسلماً اين را مي دانيم كه آنان در منطقه ميان رودخانه هاي اُدر و ويسلا سكني گزيدند و حدود پنج نسل، يعني 150 سال تمام، در آنجا ماندند. اما هنگامي كه براي سكونت در تنگنا قرار گرفتند، همچنان به سوي درياي سياه پيش رفتند و در اين بين، قبايلي را كه با آنان مخالفت مي ورزيدند، از جمله سارمات هاي بيابان نشين را مغلوب مي ساختند. اسلاف گوت هاي اكرايني، گوتون هايي بودند كه نامشان تا سال 150 ميلادي توسط نويسندگان رومي يا يوناني- به عنوان مثال پيلنيوس بزرگ، تاسيتوس و بطلمیوس- برده مي شد. باستان شناسان، منطقه مسكوني آنان را كه در غرب و شرق مصب ويسلا واقع بود، با يك فرهنگ بومي كه نامش برگرفته از يك محل ماسوري (17) با عنوان " ويلبارك/ ويلنبرگ "(18) مي باشد، يكسان تلقي مي كنند. اين فرهنگ در نيمه دوم قرن دوم تا اواخر قرن سوم به تدريج به جنوب شرق منتقل شد و در آنجا از طريق فرهنگ " چرناخوف " (19) كه نامش برگرفته از مكاني در نزديكي كيف است، تداوم يافت. اين فرهنگ در ارتباط با مهاجرت غربي گوت ها نيز با شكل تغييريافته روماني- زيگنبورگي يا فرهنگ " سينتانا - دو- مورس " (20) توسعه يافت. علامت مشخصه هر سه فرهنگ، عاري بودن قبر مردان از سلاح است. در حالي كه افراد ساير اقوام با اسلحه كامل به خاك سپرده مي شدند، مردان گوتي هيچ سلاحي با خود به گور نمي بردند.
برخلاف نظر يوردانس، حركت گوت ها در مسير جنوب شرقي نه در قالب يك كوچ بسته و بزرگ، بلكه به صورت انتقال تدريجي مركز سياسي قوم انجام گرفت. در ابتدا فقط گروه هاي كوچك، طايفه به طايفه يا نسل به نسل مسير درياي سياه را در پيش گرفتند. همان گونه كه هرويگ وُلفرام مي گويد:" آنكه به خيل كوچندگان گوتي مي پيوست، به يقين نه گوت بود و نه فراير. (21) او بايد يك جنگجوي عالي و به طور قطع تابع نظم و انضباط مي بود. " گوت ها در ساحل درياي سياه با سرزمين هايي متأثر از محيط كهن يوناني و رومي روبرو شدند كه متعلق به امپراتوري بوسفر [ روم شرقي (م) ] بود. شهرهاي بسياري وجود داشتند كه در آن ها تمايل بارزي به تجارت، پيشه و هنر به چشم مي خورد. از اين رو گوت ها در مناطق حاصلخيز اكراين كنوني سكني گزيدند و شبه جزيره كريمه در ساحل شمالي درياي سياه را اشغال نمودند. آنان در سال 238 براي اولين بار در رأس يك قشون عظيم متشكل از اقوام گوناگون، به ايالت هاي رومي واقع در ساحل دانوب سفلي حمله ور شدند و تا سال 271 از طريق دريا و خشكي به حملات خويش ادامه دادند. آن ها در سال 250 به رهبري پادشاهشان به سوي ايالات داكين ( روماني ) موزين ( بلغارستان ) هجوم بردند، ضمن آنكه ساير ژرمن ها از جمله واندال ها و بربرها نيز در اين لشگركشي ها به آنان پيوستند. بدين ترتيب گوت ها " تأثير نهايي " خود را بر دنياي رومي گذاردند. اگرچه تاسيتوس در ميان تعداد زيادي از قبايل ژرمن، از گوتون ها سخن به ميان آورده بود، ولي در روم كسي به آن ها توجه چنداني نكرده بود.
اين بربرهاي ناشناخته به يكباره و بدون جلب توجه، در ساحل شمال شرقي امپراتوري روم پديدار شده بودند! چه كسي مي داند كه آيا روميان در جريان آنچه كه در شمال شرق در شرف تكوين بود، قرار داشتند يا نه! وجود اقوام زماني احساس مي گردد كه گسترش مي يابند. گوت ها هجوم وسيع خود را به سمت جنوب آغاز كردند، در حالي كه امپراتور دِسيوس (22) بيهوده مي كوشيد تا جلوي آن ها را بگيرد. آنان در سال 251 به رهبري پادشاه خوش ذوق خود، كِنيوا (23) ارتش روم را در نزديكي آبريتوس (24) به سوي يك منطقه باتلاقي كشانيدند و همان جا تمام قوايش را از ميان بردند- امپراتور دِسيوس در همان ميدان نبرد جان سپرد. بلافاصله پس از آن، گوت ها از طريق موزين و تراكين به سوي يونان حركت كردند: در چنين شرايط پيچيده و بغرنجي، كورينت، آتن، اُلمپيا، آرگوس و اسپارت به دست جنگجويان پياده و آسياي صغير، كرِت و قبرس به دست مبارزان دريايي افتاد. بي ترديد هم غنايم و هم خسارات آن ها در اين جنگ چشمگير بود. ضمناً بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه استفاده از ناوگان براي آن ها يك تكنيك رزمي غيرمتداول بود- آنان به اتفاق هم پيمانان سارماتي خود، با سرعتي برق آسا از دريا به سوي شهرها هجوم بردند. گوت ها در مجموع در سال هاي بين 238 و 271 چندين بار از طريق بالكان و آسياي صغير نقل مكان كردند، تا اينكه در 268/69 دو بار توسط امپراتوران كلاوديوس دوم و گوتيكوس (25) و در سال هاي 271/2 از سوي آورليان (26) نه تنها در جنوب دانوب، بلكه در سرزمين آباء و اجدادي خود نيز شكست سنگيني را متحمل گرديدند. بدين ترتيب حملات گوت ها در قرن سوم به پايان رسيد.
در سال 332 نخستين عهدنامه مهم با عنوان " فودوس " (27) ميان روميان و گوت ها به امضا رسيد كه پرداخت سالانه پول را در قبال خدمات نظامي پيش بيني مي كرد و همچنين برقراري نوعي مناسبات بازرگاني را كه قطعاً براي اقتصاد ناقص و توأم با بربريت گوت ها ضرورت داشت، امكان پذير مي ساخت. آنان به سوي سارمات هاي متحد شده با روميان در داكين، زيبنبورگن كنوني كه قبلاً از سوي آورليان تخليه شده بود، حمله كردند، اما از پشت سر مورد حمله نيروهاي كنستانتين بزرگ واقع شده و مغلوب گرديدند. امپراتور پيروز كوشيد تا صلح برقرار شود، در حالي كه گوت ها را هم پيمان يا " فودراتي " (28) امپراتوري روم نمود. حال گوت ها تا حدودي همسايگان مورداعتماد و متحدان دولت روم به شمار مي آمدند. براي مدتي، دشمنان به دوستان تبديل شدند.
در اين بين تحول مهم ديگري در سرزمين گوت ها به وقوع پيوست. آنان اولين ژرمن هايي بودند كه خارج از امپراتوري روم با مسيحيت ارتباط برقرار نمودند. گوت ها از تاخت و تازهاي خود در ميان شبه جزيره بالكان و آسياي صغير كه به شدت مسيحي شده بودند، انديشه مسيحايي را حتي از طريق اسيران خود به ارمغان آوردند. وُلفيلا در سال 311 ميلادي در خانواده اي چشم به جهان گشود كه به هر حال تا حدودي ريشه در آسياي صغير داشت. او به طرز تعيين كننده اي مسئول ترويج مذهب مسيح در ميان گوت هايي بود كه تا آن زمان صرفاً از جوامع مسيحي كوچكي برخوردار بودند. البته وُلفيلا نه تنها به زبان محلي گوتي، بلكه به لاتين و يوناني هم كه زبان هاي قشر بالا و تحصيلكرده جامعه روميان محسوب مي شدند، تسلط كامل داشت و در سن سي سالگي در آنتيوخيا (29) به مقام اسقفي نائل گرديد.
وُلفيلا، البته همانند بسياري از امپراتوران و اعضاي قشر رهبري روم در شرق امپراتوري، تحت تأثير آموزه كشيش عهد اسكندر، آريوس (30) قرار گرفته بود. از قرار معلوم اين آموزه تا قرن هاي متمادي همانند ماده اي منفجره در ميان روميان و ژرمن ها و همچنين بين خود ژرمن ها رواج مي يافت. وُلفيلا، آريوس را طبق شيوه خودش درك كرد. اين فرد گوتي شباهت وجودي مسيح را با خداي پدر نفي و در عوض صرفاً به شباهت الهي اش اقرار نمود: خداي پدر، خداي جاودان است كه نطفه مسيح را در بطن زمان بارور ساخته و او را به وجود آورده است. خداي پسر نيز گرچه خداست، اما همان گونه كه مذهب كاتوليك مي گويد، ازلي نبوده و از لحاظ وجودي با خداي پدر شباهتي ندارد. وُلفيلا چهل سال تمام به ترويج اين آموزه در ميان گوت هاي غربي پرداخت و آنان نيز آن را به گوت هاي شرقي انتقال دادند. در اين اثنا، آرمينيوس نزد بسياري از ژرمن ها و به ويژه واندال ها، بورگوندي ها و لانگوباردها از محبوبيت چشمگيري برخوردار شد؛ حتي كلودويگ فرانكي نيز بايد مدتي خود را وقف ترويج اين مذهب نموده باشد، البته قبل از آنكه به مذهب كاتوليك روي آورد و بدين ترتيب با اكثريت جمعيت كاتوليك- رومي از در صلح درآيد.
ترویج مذهب مسیح در میان گوت ها توسط اسقف وُلفیلا
در اينجا چندين بار از گوت هاي غربي و شرقي سخن به ميان آمد. اين تفاوت به لحاظ محتوايي به اواخر قرن سوم مربوط مي شود، زماني كه يك گروه غربي تحت رهبري اشراف در روماني امروزي تشكيل شد و يك گروه شرقي در شرق رودخانه دنيستر (32)، در اكراين كنوني تحت حكومت پادشاهان به سر مي برد. گروه دوم براساس طلوع خورشيد، خود را تحت عنوان اُستروگوت ها (33) ناميد، در حالي كه گروه غربي به عنوان وِزيرها (34) يا گوت ها معروف بود. در اوايل قرن ششم اين تفاوت به گونه اي كه براي مردم قابل فهم باشد، با عنوان گوت هاي غربي و شرقي تعبير گرديد و تا به امروز هم به اين شكل باقي مانده است. برخلاف آنچه كه تصور مي شود، اين نام ها اصولاً با جهت هاي جغرافيايي هيچ گونه سروكاري نداشته اند. با اين وجود، گوت هاي شرقي در شمال ساحل درياي سياه اقامت يافتند، در حالي كه گوت هاي غربي در غرب اين دريا سكني گزيدند.
حال حدود صد سال از عمر قلمرو گوت هاي شرقي و غربي مي گذشت. طبق گفته آميانوس مارسلينوس (35)، گوت هاي شرقي تحت حاكميت اِرماناريش (36) قرار داشتند كه به اعتقاد يوردانس، در خاندان پادشاهي آمالرها (37) ريشه داشت. در افسانه ها چنين آمده است كه وي يك قلمرو عظيم از درياي بالتيك تا رود وُلگا (38)، درواقع تا قفقاز را تحت حاكميت خويش داشت. گفته مي شد او 103 سال عمر كرده بود. بر گوت هاي غربي نيز، احتمالاً خاندان بالت ها (39) حكومت داشت و رئيسشان آتاناريش (40)، حاكم غيرپادشاهي زمان بود. از آنجا كه او از رومي ها و مسيحيان نفرت داشت، در سنين جواني سوگند خورده بود كه هيچ گاه قدم در خاك روم نگذارد. آنگاه كه او در سال 369 ناگزير به انعقاد يك معاهده دوستي با امپراتور والنس گرديد، آن دو در يك كشتي لنگر انداخته در رودخانه دانوب، مرز ميان قلمرو گوت ها و روميان، در منطقه اي بي طرف ميان قدرت جهاني و امپراتوري كوچك گوت ها، با يكديگر ملاقات كردند. آنان با دندان قروچه به هم اطمينان دادند: " دوستي ". به هر حال حفظ صلح بهتر از اقدام به جنگ هاي پرهزينه و يأس آور عليه يكديگر بود. البته اين يك امتياز براي گوت ها محسوب مي گرديد. امپراتور والنس سرانجام بايد در وسط رودخانه در مورد ملاقات با يك گوت تصميم مي گرفت. اما آتاناريش اصولش را زير پا نگذارده و وارد سرزمين روميان نشده بود.
سومين گروه از قهرماناني كه در شامگاه كوچ اقوام ظاهر شدند، آلان ها بودند؛ يك قوم تقريباً بيابان نشين كه امروزه هم در اُسِتِن (41)، واقع در شمال قفقاز به حيات خويش ادامه مي دهند. بنا به گفته تاريخ نويس رومي آميانوس مارسلينوس، آلان ها در جستجوي چراگاه به اين طرف و آن طرف مي رفتند و احتمالاً نمي توانستند بر لذت حاصل از زندگي وحشيانه خود مسلط گردند:" آنان مفتخرند هركه را بخواهند، بكشند و به عنوان غنايم درخشان جنگي، سرهاي كشته شدگان را از بدنشان جدا ساخته، آنگاه پوستشان را كنده و به عنوان يراق هاي پرتجمل بر پيكر اسب هاي جنگي شان بياويزند. "
پينوشتها:
1.Bibel ( واژه يوناني ) انجيل، كتاب مقدس مسيحيان كه خود به چهار بخش لوقا، متي، مرقس و يوحنا تقسيم مي شود. (م).
2.gothic novel
3.Frankenstein
4.Mary Shelly(1797-1851)
5.Jordanes (به رومي ژوردانس )، تاريخ نويسي از قوم گوت بود كه در قرن ششم ميلادي مي زيست. او در كتاب " اصل و تاريخ گوت ها " كه به زبان لاتين نوشته بود، آنان را از نژاد اسكانديناوي مي دانست (م).
6.Göteborg
7.Gotland
8.Götar
9.Cassiodorus(485-580)
10.Skandza
11.Scandia
12.Cothiskandza
13.Ulmeruger
14.Oium
15.Troy)Trojan)، ماجرايي از كتاب " ايلياد "، نوشته هومر، حماسه سراي يوناني (م).
16.Gepiden
17.masurisch
18.Wielbark/Willenberg
19.Černjachov
20.Sîntana-de-Mures
21.[Freier] فرانك (م).
22.Decius
23.Kniva
24.Abrittus
25.Gothicus
26.Aurelian
27.fodus
28.foederati
29.Antiochia
30..Arius (280-336)
31.Codex Argenteus
32.Denjester، رودي به طول 1411 كيلومتر كه از كوه هاي كارپات سرچشمه مي گيرد و به درياي سياه مي ريزد و 700 كيلومتر آن قابل كشتيراني است. ( م).
33.Ostrogoten
34.Vesiren
35.Ammianus Marcellinus
36.Ermmanarich
37.Amaler
38.Wolga، درازترين رود اروپا به طول 3400 كيلومتر در روسيه كه با دلتاي وسيعي به درياي مازندران مي ريزد (م).
39.Balthen
40.Athanarich
41.Ossenten [اوستيا (م).]
آرِنز، پتر ( 1391)، كوچ ژرمن ها در اروپا، علي رحماني(تيرداد)، مرضيه ذاكري، تهران، اميركبير، اول.
/ج