دولت مدرن پهلوي و ايل زدايي

هدف اصلي رضاشاه و حاميان روشنفكر و تحصيل كرده ي جديد او نوسازي ( مدرنيزاسيون ) ايران بود. دولت به ابزار نوگرايي تبديل شد و تجربه ي جمهوري نوبنياد تركيه الگويي مناسب تلقي شد. آتاتورك از افسران ارتش تركيه بود كه
پنجشنبه، 1 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دولت مدرن پهلوي و ايل زدايي
دولت مدرن پهلوي و ايل زدايي

 

نويسنده: حميد احمدي





 


هدف اصلي رضاشاه و حاميان روشنفكر و تحصيل كرده ي جديد او نوسازي ( مدرنيزاسيون ) ايران بود. دولت به ابزار نوگرايي تبديل شد و تجربه ي جمهوري نوبنياد تركيه الگويي مناسب تلقي شد. آتاتورك از افسران ارتش تركيه بود كه به دليل شايستگي هاي نظامي به قدرت رسيد. او پس از الغاي سيستم خلافت در سال 1942 رئيس جمهور تركيه شد. رضاخان به عنوان يك افسر نظامي در دوره ي قاجار خود را هم رديف آتاتورك و با همان شايستگي ها مي ديد. درواقع، از نظر رضاخان آتاتورك الگوي خوبي براي تقليد بود.(1) رضاخان حتي قبل از آنكه پادشاه ايران شود، در فكر استقرار يك نظام جمهوري بود تا يك نظام سلطنتي.(2)
رضاشاه مانند آتاتورك درصدد پيروي از الگوهاي اروپايي ملت سازي يا بهتر بگوييم دولت سازي بود. ابزار عمده ي رضاشاه در اين زمينه نيروي نظامي بريگاد قزاق و ارتش نوين بعدي تحت فرماندهي او بود. علاوه بر اين، وي به ايجاد ساختاري بوروكراتيك به عنوان بازوي دولت مدرن پرداخت. ايجاد يك سيستم آموزشي واحد و نوين در سراسر ايران از برنامه هاي مهم و درازمدت او براي ملت سازي بود. در مجموع، رضاشاه و حاميان او مي خواستند دولت مدرني به وجود بياورند كه بتواند با تمركز قدرت به وحدت ملي و ادغام نيروها دست يابد.
چهارچوب تاريخي يعني ساختارهاي اجتماعي- سياسي و اقتصادي ايران در سال هاي دهه ي 1920م/ 1300ش به شرايط موجود در اروپاي قرن شانزدهم شباهتي نداشت. درواقع، مقايسه اي كوتاه ميان دو مورد مي تواند روشن كند كه چرا ايران در اوايل قرن بيستم به طور كامل شرايط اروپا را در رابطه با ظهور دولت تمركزگراي مدرن نداشت. استدلال هاي نظري چارلز تيلي در مورد ظهور دولت هاي مدرن در اروپا مي تواند به چنين مقايسه اي كمك كند. وي دولت را اين گونه تعريف مي كند:
... سازماني كه در داخل يك سرزمين معين وسايل عمده ي قهريه را در كنترل خود دارد و به دليل خودمختاري اش و به سبب متمركزبودنش و نيز هماهنگي دروني اش با ساير سازمان هاي فعال در آن سرزمين متفاوت است.(3)
روشن است كه دولت رضاشاه، حداقل در شكل اوليه اش، نمي توانست همه ي اين معيارها را داشته باشد. از همه مهم تر اينكه دولت ايران نيروي قهريه را در چهارچوب مرزهاي سرزمين ايران در انحصار نداشت، زيرا بسياري از گروه هاي ايلي مسلح بودند و بخش هاي مهمي از كشور را در كنترل خود داشتند.
پرسش مهم آن است كه آيا ساختارهاي اجتماعي- اقتصادي و سياسي ايران براي ظهور دولت مدرن متمركز و موفقيت در ايجاد وحدت و توسعه ي ملي با اروپا قابل مقايسه بود يا نه. پيش شرط هاي لازم براي شكل گيري دولت مدرن از نظر چارلز تيلي عبارت بود از: يكدستي و يكپارچگي فرهنگي- منطقه اي كه نخستين دولت ملي مقتدر در آن شكل مي گيرد؛ (4) وجود پايگاه وسيع اقتصاد روستايي داراي طبقه ي مالكان حاكم به جاي پايگاه قبيله اي يا دودماني (5) و سرانجام وجود يك ساختار سياسي به شدت غيرمتمركز(6).
مي توان ادعا كرد كه ايران در سال هاي حول و حوش 1300 شمسي اقتصاد عمدتاً روستايي و ساختار سياسي غيرمتمركز داشت، اما فاقد پيش شرط هاي مهم ديگر براي ظهور دولت مدرن بود. در جامعه ي ايران تفاوت هاي مذهبي ( شيعه- سني ) و زباني وجود داشت و مهم تر اينكه تعداد زمين داران با نفوذ نيز بسيار كم بود و در مقابل جمعيت متشكل از گروه هاي ايلي مختلف بود كه تحت رياست رؤساي قدرتمند ايلي اقتدار دولت را تهديد و در برابر سياست هاي تمركزگرايانه ي آن مقاومت مي كردند.
در اروپا، شرايط براي ظهور دولت هاي ملي مدرن مساعد بود. اين شرايط عبارت بودند از: كارآيي دولت تمركزگرا پس از تشكيل به عنوان يك سازمان سياسي برتر در مقابل ساير سازمان ها؛ عامل ويژه ي ژئوپوليتيك يعني عدم وجود فشارهاي خارجي در اغلب مناطق اروپا؛ رشد شهرها، تجارت شهري و طبقه ي تاجر كه باعث انباشت ثروت از طريق اخذ ماليات مي شد و به دولت هاي در حال ظهور كمك مي كرد تا هزينه ي فعاليت هاي نظامي و بوروكراتيك خود را تأمين كنند.(7)
برخي از اين شرايط مساعد براي ظهور دولت ملي مدرن در ايران در سال هاي اول دهه ي 1920 ميلادي وجود نداشت. ايران قبل از هر چيز از اواسط قرن نوزدهم به بعد، تحت فشار و نفوذ شديد خارجي قرار داشت.(8) در سال 1907م/ 1325ق ايران رسماً به منطقه ي نفوذ روس و انگليس تقسيم شد و در پيمان محرمانه قسطنطنيه، سال 1915م/ 1333ق همين تقسيم بندي تأييد و تقويت گرديد. ايران همچنين فاقد مراكز پررونق شهري بود كه طبقات بورژوا بتوانند در آن ها بر فعاليت هاي اقتصادي و تجاري مسلط شوند. همان گونه كه قبلاً گفته شد، ايران در آن زمان جامعه اي روستايي بود و اقتصادي كشاورزي داشت. دولت رضاشاه از نظر مالي به جامعه ي مدني وابسته نبود، بلكه توانست با كنترل درآمد نفت و انحصار تجارت خارجي و بخش هاي مهم اقتصاد داخلي، استقلال مالي به دست آورد.
نظريه پردازان معتقدند كه ميان جنگ و شكل گيري دولت رابطه وجود دارد و جنگ را عامل تسهيل كننده ي تكوين دولت مي دانند. چارلز تيلي جنگ را از مهم ترين عوامل توسعه ي دولت هاي ملي در اروپا مي داند. درواقع، جنگ به عنوان يكي از عوامل شكل گيري دولت داراي چنان اهميتي است كه تيلي مي گويد: «‌ جنگ دولت را ساخت و دولت جنگ را »(9). نظريه پردازان ديگري چون تدا اسكاكپول، فرانس اوپنهايمر و رينارد بنديكس بر رابطه ي ميان جنگ و دولت تأكيد كرده اند.(10)اين رابطه در مورد تركيه صدق مي كرد، زيرا دولت آتاتورك به نوعي محصول شكست امپراتوري عثماني در جنگ جهاني اول بود اما در مورد ظهور دولت مدرن در ايران نمي توانيم چنين رابطه اي را ميان جنگ و شكل گيري دولت پيدا كنيم.
با اينكه رضاشاه و حاميان او با خلق يك دولت بوروكراتيك و تمركزگراي نوين قصد مدرنيزه كردن ايران را داشتند ( و بدين گونه در فرايند شكل گيري دولت و توسعه ي اجتماعي- سياسي از تجربه ي اروپا تقليد مي كردند )، اما تفاوت هاي ساختاري ميان ايرانِ اوايل قرن بيستم و اروپاي غربي قرن شانزدهم، پيش شرط هاي لازم را براي ظهور دولت مدرن در ايران فراهم نساخت.
همان گونه كه آنتوني اسميت اشاره مي كند، شكل گيري دولت در غرب پديده اي منحصر به فرد بود و نمي توانست بيانگر تجربه ي اجتماعي و سياسي مردم ساير قاره ها باشد.(11) درست برخلاف تجربه ي اروپا، در ايران سال هاي دهه ي 1920 ميلادي نيروهاي تمركزگريز قدرتمندي وجود داشتند كه اقتدار دولت مدرن را تهديد مي كردند. از ميان برداشتن خان هاي پرقدرت ايلي و نيروهاي تمركزگريز از مهم ترين و عاجل ترين اهداف رضاخان بود. او ارتش كوچك اما آموزش ديده اش را به گيلان و آذربايجان، كه خارج از كنترل تهران بود، فرستاد و در سال 1304 پس از انتخاب شدن به پادشاهي ايران سياست هايش را دنبال كرد. ارتش مدرن ايران نشان داد كه مي تواند نيروهاي نظامي رؤساي ايلات را در خراسان، كردستان، بلوچستان، فارس و خوزستان درهم بكوبد. رضاشاه به منظور تحت فرمان درآوردن رؤساي خودمختار ايلات، ايلات سراسر كشور را خلع سلاح كرد. اسكان اجباري، يا تخته قاپو كردن عشاير كوچ نشين، ضربه ي ديگري بود كه بر رؤساي ايلات وارد آمد. آن لمبتون سياست رضاشاه را در قبال ايلات و عشاير كوچ نشين و اسكان آن ها چنين بيان مي كند:
از كوچ و مهاجرت سالانه ي ايلات در فصل زمستان به چراگاه هاي تابستاني جلوگيري به عمل آمد. براي اسكان ايلات هميشه مكان ها و مناطق مناسب انتخاب نمي شد، بهداشت و آموزش آن ها تأمين نمي شد و تسهيلات كافي از طريق آموزش كشاورزي و تهيه ي ابزار و آلات كشاورزي در اختيار ايلات قرار نمي گرفت... سياست ايل زدايي رضاشاه، كه اصولاً خوب درك نشد و به نحو نامطلوبي به اجرا درآمد، منجر به وارد آمدن زيان هاي سنگين به احشام و چهارپايان و در نتيجه تقليل تعداد آن ها و فقر ايلات شد.(12)
با گسترش مناطق تحت كنترل ارتش نوين، دولت سازمان دهي مجدد اداري كشور را از طريق برقراري حضور بوروكراتيك خود در سراسر ايران آغاز كرد. براي نيل به اين منظور، ايالات يعني نواحي اداري قديم كشور جاي خود را به استان ها دادند كه با تقسيمات زباني و مذهبي كشور سازگار نبود. علاوه بر اين، رضاشاه اصلاحات جديدي را آغاز كرد كه نه تنها قدرت خان هاي ايلات، بلكه مظاهر فرهنگي سنتي گروه هاي مختلف مذهبي- زباني ايران را به مخاطره انداخت. مهم ترين اين اصلاحات عبارت بود از اجباري كردن خدمت سربازي در ارتش؛ رواج دادن لباس هاي اروپايي به جاي پوشش هاي سنتي؛ و برقراري نظام آموزش رسمي سراسري. بسياري از گروه هاي غيرايلي مانند روحانيون شيعه نسبت به اين اصلاحات اعتراض كردند، اما اين اعتراضات در ميان گروه هاي ايلي و زباني در بخش هاي مختلف ايران آشكارتر بود. گروه هاي ايلي خودمختار سابق نه تنها خلع سلاح شدند، بلكه مكلف بودند مدت دو سال نيز در ارتش جديد خدمت كنند.
ارتش مدرن و بوروكراسي رو به رشد دولت ابزارهاي اصلي تمركزگرايي رضاشاه بود كه هرگونه طغيان احتمالي ايلي را سركوب مي كرد.(13) سازماندهي مجدد نيروهاي مسلح ايران به سرعت آغاز شد:
دوازده هزار نيروي ژاندارمري با هفت هزار نيروي قزاق ادغام شد و افسران خارجي ژاندارمري جاي خود را به افسران ايراني بريگاد قزاق، كه بسياري از آنان دوستان قديمي [ رضاشاه ] بودند، داد. يك ارتش جديد چهل هزار نفري تجهيز شد، آموزش ديد و تحت
نظارت شخصي رضاشاه نظام يافت و براي نخستين بار روحيه ي سربازي، كه در ميان نيروهاي رزمنده ي ايراني تا آن زمان نادر بود، در ارتش به وجود آمد.(14)
دولت مركزي از طريق ارتش نوين اسكان عشاير را در بخش هاي مختلف ايران آغاز كرد تا گروه هاي ايلي را تحت كنترل درآورد. مجلس شوراي ملي در سال 1310 لايحه اي را براي اسكان ايلات كوچ نشين در بلوچستان، كردستان، خوزستان، لرستان، آذربايجان و ديگر بخش هاي ايران تصويب كرد. اين سياست علي رغم مخالفت شديد نمايندگاني چون آيت الله مدرس به اجرا درآمد.(15)رضاشاه حضور ارتش را در اغلب بخش هاي كشور گسترش داد. او نيروهاي ارتش را در سال 1301 به مناطق آذربايجان و فارس، در سال 1302 به كرمانشاه و كردستان، در سال 1304 به مازندران و خراسان، و در سال 1307 به بلوچستان و لرستان اعزام كرد.
رشد نهادهاي آموزشي جديد در سراسر كشور چشمگير بود. مكتب خانه هاي قديم هم متون مذهبي ( قرآني ) و هم متون كلاسيك ادبيات فارسي را تعليم مي دادند، اما مدارس ملي جديد بر مواد درسي جديد تكيه مي كردند. فارسي به زبان رسمي آموزشي كشور تبديل و آموزش به زبان هاي محلي و انتشار كتاب و روزنامه به زبان غيرفارسي ممنوع اعلام شد. درباره ي رشد نهادهاي آموزشي آمار زير ارائه شده است. (16)

تعداد ثبت نام ها

تعداد مدارس

سال

959/108

285/3

1304-1303

236/457

281/8

1319-1318


علاوه بر اصلاحات فوق، ساختن راه هاي جديد و راه آهن ملي، به كارگيري تكنولوژي ارتباطي مانند راديو و سرانجام افزايش درآمد دولت از طريق صادرات نفت و ماليات ها، فرايند تمركز دولت و وحدت ملي را تسريع كرد. دولت به منظور افزايش بيشتر قدرت اقتصاد، تجارت خارجي را به انحصار خود درآورد و مصادره ي زمين هاي وسيع كشاورزي داخلي و صنايع سبك را آغاز كرد. دولت رضاشاه به منظور انحصار تجارت داخلي، توليد چهار كالاهاي اصلي يعني برنج، تنباكو، چاي و ابريشم را در داخل تحت كنترل گرفت.(17) درآمد حاصل از اين منابع وابستگي مالي دولت به جامعه ي مدني را كاهش داد و به اين ترتيب دولت قادر شد سياست تمركزگرايي خود را با سرعت بيشتري دنبال كند.
سياست هايي نظير خدمت سربازي اجباري، اسكان عشاير كوچنده، اعمال سيستم مالياتي واحد و خلع سلاح نيروهاي ايلي به طور مستقيم بر اقتدار خان ها و سردارهاي ايلات و طوايف در بخشهاي مختلف ايران تأثير گذاشت. رضاشاه پس از خلع سلاح نيروهاي ايلات، خان هاي پرقدرت و شورشي را تبعيد و در مواردي اعدام كرد. گارت ويت پژوهشگر تاريخ معاصر بختياري مي نويسد:
رضاشاه در ده سال اوليه ي حكومت خود با از بين بردن ساختارهاي سياسي ايلات، زنداني كردن و اعدام رهبران آن ها، مصادره ي چراگاه ها و زمين ها، اسكان اجباري و حكومت مستقيم به جاي اداره ي غيرمستقيم، قدرت نظامي و سياسي ايلات را درهم شكست. (18)
براي آن گروه از ايلاتي كه رؤساي آن ها تبعيد يا اعدام شده بودند، رؤساي جديدي از ميان افسران نظامي تعيين شد.(19) در بسياري موارد، اين رؤساي غيرايلي با مردم ايلي تحت كنترل خود بدرفتاري مي كردند.
برخي رؤساي خلع سلاح شده ي ايلي اقتدار دولت را پذيرفتند و با سازش با دولت پهلوي، قدرت خود را حفظ كردند. از آنجا كه بعضي از اين ايلات در خلع سلاح ساير ايلات به رضاشاه كمك كرده بودند، اجازه يافتند طبق نظر دولت تعدادي از سلاح هاي خود را نگاه دارند. رؤساي وفادار ايلي تبديل به زمينداران پرقدرت شدند(20) و ميان افراد ايل خود و دولت مركزي نقش واسطه را بازي كردند. در عوض، دولت به منظور تحت كنترل درآوردن مناطق ايلي دوردست، امتيازاتي به اين رهبران ايلي وفادار داد.
كناره گيري رضاشاه از قدرت در سال 1320 به رؤساي تبعيدي ايلات امكان داد تا به خانه هاي خود بازگردند و بناي قدرت خود را مجدداً سازمان دهي كنند. ايلاتي كه در دوره ي رضاشاه خلع سلاح شده بودند، دوباره مسلح شدند و مناطق ايلي را در كنترل خود گرفتند. با از هم پاشيدن بنياد ارتش در جريان اشغال كشور، ايلات دوباره فرصت مسلح شدن پيدا كردند. فرزندان و نزديكان رؤساي تبعيدي يا اعدام شده ي ايلات نيز مدعي رهبري ايلات خود شدند.(21) علاوه بر اين، تضعيف كنترل دولت، ايلاتي را كه به زور اسكان داده شده بودند، تشويق كرد تا دهكده هاي خود را رها كنند و كوچ نشيني را از سر بگيرند. حبيب الله پيمان در اين مورد مي نويسد:
پس از سال 1320 ايلات كوچنده كه در دوره ي رضاشاه به اجبار اسكان يافته بودند، شروع به تخريب خانه هاي ثابت خود كردند و با خشونتي بي سابقه از هر آنچه به دوره ي اسكان مربوط مي شد انتقام گرفتند. مزارع نابود، درخت ها ريشه كن شدند. همه ي مظاهر دوره ي اسكان از بين رفت و كوچ نشيني دوباره آغاز شد.(22)
در دوران اشغال ايران و چند سال پس از آن گروه هاي ايلي عمده ي كشور تحت رهبري رؤساي خود از قدرت و اختيار برخوردار شدند.(23) از سال 1320 تا 1338 دوره ي جديدي از كشمكش ميان دولت مركزي و گروه هاي مسلح ايلي در مناطق مختلف ايران آغاز شد. اين كشمكش ها در كردستان، فارس و بويراحمدي رخ داد(24) كه چندان به طول نينجاميد. كمي پس از عقب نشيني نيروهاي متفقين از ايران، سياست هاي تمركزگرايانه ي محمدرضا شاه پهلوي به اجرا درآمد. نيروهاي ايلي بار ديگر خلع سلاح شدند و كوچ نشيني هاي جاي خود را به يك جانشيني داد. ريچارد تاپر سياست هاي شاه جديد را چنين توصيف مي كند:
طي سال هاي دهه ي 1950 و 1960 و پس از سقوط مصدق، محمدرضا شاه سياست هاي پدر خود را در قبال ايلات با احتياط بيشتر از سر گرفت. رؤساي ايلات تبعيد شدند، احكام رياست لغو شد، با اجراي طرح هاي آبياري در زمين هاي ايلي كوچ نشين ها تشويق به يك جانشيني شدند و اصلاحات ارضي سال هاي دهه ي 1960 در نابود كردن قدرت اقتصادي رؤساي ايلات برخي موفقيت ها به دست آورد. مقاومت هايي نظير قيام ايلات قشقايي و بويراحمد در فارس در سال 1963 بي رحمانه سركوب شد. اصولاً وجود « ايلات »‌ و حتي « كوچ نشين ها » به طور رسمي انكار مي شد.(25)
اصلاحات ارضي سال 1341 بار ديگر قدرت رؤساي زمين دار ايلات را تضعيف كرد. آن گروه رهبران ايلي كه داراي اتباع ايلي بودند ديگر در مناطق ايلي يا در املاك خود زندگي نمي كردند. آن ها غالباً شهرنشيناني بودند كه رابطه ي خود را با مناطق روستايي حفظ كرده بودند تا از زمين هاي خود كسب درآمد كنند. اما رؤساي ايلات وفادار پاداش هاي زيادي دريافت كردند و به بخشي از نخبگان سياسي كشور تبديل شدند و موقعيت هايي نظير عضويت در مجلس شوراي ملي يا ساير نهادهاي دولتي به دست آوردند.
انقلاب اسلامي آخرين ضربه بر رؤساي ايلات در ايران بود. سقوط شاه و ضعف دولت جمهوري اسلامي در آغاز، به برخي گروه هاي ايلي فرصت داد تا در بلوچستان، كردستان و فارس تجديد سازمان كنند و مسلح شوند، اما با تحكيم دولت، قدرت رؤساي ايلات در اين مناطق از بين رفت. از آنجا كه بسياري از رؤساي ايلات از حاميان رژيم شاه بودند و به پاس اين خدمت امتيازات بسيار گرفته بودند، اعتبار خود را هم در مناطق ايلي و هم در محافل انقلابي از دست دادند.
فرايند كلي تمركزگرايي در نهايت دولت ايران و گروه هاي ايلي را به عنوان مخاصم روياروي هم قرار داد. رؤساي خودمختار ايلات گسترش كنترل دولت را تهديدي براي اقتدار خود تلقي و در پاسخ به آن اتباع ايلي خود را عليه دولت مدرن پهلوي بسيج كردند. در تشريح تأثيرات سياست هاي تمركزگرايانه بر ظهور گرايش هاي سياسي- محلي در كردستان، بلوچستان و آذربايجان، اثرات فرايند شكل گيري دولت مدرن را بر اقتدار رؤساي ايلات در هريك از اين سه منطقه بررسي خواهيم كرد.

كردستان

در كردستان نيز همانند ساير بخش هاي ايران، گروه هاي ايلي مقتدري وجود داشت. بزرگْ ايل هايي نظير شكاك و ايل هاي قدرتمندي چون ميلان، منگور، هركي، جلالي، مامش، زرزا، پيران، بيگ زاده و حيدرانلو بخش هاي مهمي از كردستان ايران را به ويژه در مناطق شمالي تحت كنترل داشتند. در چنين اوضاع و احوالي بود كه رضاخان در ايران به قدرت رسيد.
مقتدرترين رئيس ايلي كرد در اين دوران اسماعيل آقا سيمكو، رئيس بزرگ ايل شكاك بود. شكاك از 25 ايل كوچك و بزرگ تشكيل مي شد كه مهم ترين آن ها اودولي، مامدي ( مامودي ) و كردار بود. ميان اين سه ايل رقابت شديدي بر سر رياست بزرگْ ايل شكاك وجود داشت. در نيمه ي دوم قرن نوزدهم، هنگامي كه ساير بزرگْ ايل هاي كرد در حال ضعف بودند، شكاك تبديل به يك بزرگْ ايل قدرتمند شد. شكاك ها توانستند از طريق كنترل زمين هاي خالصه، جمع آوري ماليات از كردهاي اسكان يافته ي غيرايلي و حمله به دهكده ها و شهرهاي آذري و آسوري مجاور، درآمد قابل توجهي به دست آورد.(26)
وَن بروينسن مي نويسد كه قدرت رؤساي شكاك تا حدي ناشي از اين مسئله بود كه دولت ايران آن ها را تشويق كرده بود تا نواحي مرزي سوماي را، كه در كنترل كردهاي متحد با عثماني ها بود، فتح كند. قاجارها به پاس خدمات سران شكاك و نيز به منظور جلوگيري از حملات برون مرزي، آن ها را به فرمانداري مناطق مرزي ايران منصوب كرده بودند.(27) اقبال السلطنه، حاكم ماكو، اسماعيل آقا سيمكو را در مقابله با مشروطه خواهان آذربايجان حمايت مي كرد و به عنوان پاداش، او را نايب والي ناحيه ي قطور نمود. علي رغم حملات مداوم سيمكو به روستاها و شهرهاي اطراف، دولت مركزي در تهران اين انتصاب را تأييد كرد.(28)
در اوضاع آشفته ي پس از جنگ جهاني اول، كه قاجارها در آستانه ي سقوط قرار گرفته و امپراتوري عثماني عملاً از هم پاشيده بود، سيمكو با مصادره ي سلاح هاي نيروهاي در حال عقب نشيني روسيه و گسترش حيطه ي نفوذ خود به ساير مناطق ايلي تحت سلطه ايلات ديگر، اقتدار خود را افزايش داد.(29) سيمكو به عنوان يك رهبر جوان و پرتحرك « و به دليل شخصيت قوي و شجاعتش در ميان ايلات همسايه قدرت بلامنازعي كسب كرد » (30). او بر سرزمين هاي وسيعي فراتر از منطقه ي ايلي خود سلطه داشت و بر جمعيتي سه برابر جمعيت ايل خود ( شكاك ) حكمراني مي كرد.(31) خصومت سيمكو با حكومت مركزي از زماني شدت گرفت كه برادرش جعفرآقا سيمكو به دست حاكم تبريز در سال 1907م/ 1286ش كشته شد.(32)
كسروي مي نويسد كه سيمكو به حمايت از محمدعلي شاه مستبد و طرفدار روسيه، با مشروطه خواهان در تبريز جنگيد.(33) و به همين سبب به حكمراني منطقه ي خود منصوب شد. در سال هاي پس از جنگ جهاني اول، سيمكو به غارت مناطق آسوري دست زد. او با حمايت ترك هاي عثماني، مارشيمون رئيس ايلات آسوري را، كه تحت حمايت روس ها عليه عثماني فعاليت مي كرد، به قتل رساند.
ايگلتون مي نويسد كه نيروهاي سيمكو تحت حمايت ارتش تركيه [ عثماني ] « ملت آسوري » در غرب ايران را قلع و قمع كردند.(34) عبدالرحمن قاسملو معتقد است كه « عوامل انگلستان موفق شدند سيمكو را عليه آسوري ها تحريك كنند و در نتيجه او رهبر آسوري ها مارشيمون را به قتل رساند. اين عمل البته موقعيت سيمكو را تضعيف كرد »(35). بنا به نوشته ي درك كينانه، « پس از جنگ جهاني اول و خروج روس ها و عثماني ها، نابودي آسوري ها و ضعف نيروهاي قاجاريه، دولت تهران او را به عنوان فرماندار منطقه ي كردنشين غرب درياچه ي اروميه پذيرفت. » (36)
سيمكو كه حاضر نبود در برابر تلاش هاي دولت براي اعاده ي اقتدارش در آن حدود تمكين كند طغيان كرد و در جريان حمله به ساوجبلاغ ششصد نفر از نيروهاي ژاندارمري ايران را كشت. (37) حسن ارفع مي نويسد كه: سيمكو با در اختيار داشتن مسلسل هاي سنگين و مواضع مستحكم كوهستاني و حدود ده هزار نيروي مسلح تحت فرمان توانست تلاش نيروهاي دولتي را براي رخنه به منطقه ي تحت كنترل خود با شكست مواجه سازد.(38)
سيمكو سرانجام پس از يك سلسله درگيري ها با نيروهاي ارتش تحت حمايت ايلات ترك زبان آذربايجان مغلوب شد. رؤساي ايلات كرد و متحدان سيمكو با مشاهده نيروهاي قدرتمند و جديد ارتش تحت فرماندهي رضاشاه سرانجام ترجيح دادند كه به دولت بپيوندند و عليه سيمكو وارد جنگ شوند.(39) سيمكو كه با خيانت متحدان سابق خود رو به رو شده بود به خاك تركيه عقب نشيني كرد و همان جا در سال 1301 خلع سلاح و دستگير شد.(40) او در سال 1309 به ايران بازگشت و چون نتوانست گروه هاي ايلي كرد را جذب كند(41)، اعلام كرد كه حاضر است خود را تسليم نيروهاي دولتي كند. هنگامي كه سيمكو براي تسليم خود به نيروهاي دولتي و تقاضاي بخشش از حكومت مركزي حركت كرد، توسط نظامي ها به قتل رسيد.(42)
علاوه بر شكاك، ساير ايلات كرد نيز آماج سياست هاي تمركزگرايانه ي رضاشاه قرار گرفتند. پس از خلع سلاح قبايل ميلان و جلالي در شمال و تبعيد رهبرانشان، رضاشاه عشاير كوچنده را وادار به اسكان نمود و براي احشام آن پناهگاه هاي گلي و زيرزميني ايجاد كرد.(43) ايلات كرد پيراندوز نيز خلع سلاح و رؤساي آن ها اعدام شدند.(44) در كرمانشاه، ايل قدرتمند سنجابي خلع سلاح شد و رهبرانش تبعيد شدند.
در فرايند خلع سلاح و اسكان ايلات و عشاير، دولت از اختلافات موجود ميان رؤساي ايلات رقيب استفاده كرد. از جمله براي سركوب كردهاي سنجابي و جوانرودي ايل كلهر به خدمت گرفته شد.(45) همين شيوه هنگامي كه متحدان سابق سيمكو و ساير ايلات رقيب به نيروهاي دولت پيوستند، عليه سيمكو به كار گرفته شد.(46) ايلات كرد وفادار به دولت پاداش گرفتند و اجازه يافتند سلاح هاي خود را نگه دارند. حسن ارفع فرمانده ارتش ايران در مبارزه با نيروهاي ايلات كرد، به اين واقعيت چنين اشاره مي كند:
[ رضا ] شاه تصميم گرفت تا ايلات نافرمان مرزنشين كرد را به طور كامل تحت كنترل دولت درآورد... كردها براي استقلال يا خودمختاري نمي جنگيدند و در پايان درگيري ها، ايلات ياغي خلع سلاح شدند، اما آن هايي كه ما را ياري داده بودند توانستند فعلاً سلاح هاي خود را نگه دارند.(47)
برخي ايلات شورشي با مهاجرت هاي اجباري مواجه شدند. بنا به نوشته ي آن لمبتون، حتي اعضاي ايل گلباغي به نواحي مركزي ايران كوچ داده شدند و طوايف ترك زبان در قلمرو آن ها اسكان يافتند.(48) مهاجرت اجباري ايلات نتايج مصيبت باري به بار آورد. بنا به يك روايت « از صد هزار عضو ايل جلالي ساكن مرزهاي ايران، تركيه و شوروي، كه به مناطق مركزي ايران تبعيد شدند، تنها چند صد نفر در سال 1320 بازگشتند و بقيه مردند. »(49) سياست نقل و انتقال و اسكان اجباري عشاير كوچنده به طور رسمي در سال 1311 آغاز شد. تورج اتابكي مي نويسد:
تحت شرايط سخت و طاقت فرسا، ده ها هزار نفر از اعضاي ايلات كرد در مازندران و نيز خراسان و اصفهان و يزد اسكان داده شدند. ايلات آذربايجاني به كردستان انتقال داده شدند، و بختياري ها و لرها مجبور شدند در بخش هاي مركزي و جنوبي ايران ساكن شوند.(50)
عوامل دولتي عشاير كوچنده ي كرد را مجبور كردند تا چادرهاي خود را رها كنند، در روستاها خانه بسازند و كشاورزي كنند. به منظور جلوگيري از كوچ سنتي تابستاني و زمستاني ايلات كرد،‌ مرزهاي غربي كشور بسته شد. در نتيجه ي اين سياست، تعداد روستاها در كردستان رو به افزايش گذاشت. مثلاً در بانه تعداد روستاها از هشت روستا در سال 1230 شمسي به 161 روستا در سال 1330 رسيد. تعداد روستاهاي منطقه ي مريوان در همان دوران از 9 روستا به 121 روستا افزايش يافت.(51) سازماندهي مجدد نظام اداري ايران تغييرات و جا به جايي هايي ايجاد كرد. از جمله اينكه برخي مناطق كردنشين شمالي در استان آذربايجان غربي قرار گرفت. كردهاي ايل نشين و غيرايلي همچنين با سياست رضاشاه در تغيير لباس و سيستم جديد مالياتي مواجه شدند كه به عنوان بخشي از سياست ايل زدايي ( اسكان عشاير، تخته قاپو ) و تمركزگرايي در كردستان اعمال مي شد. چنانچه در برابر اين سياست ها مقاومتي صورت مي گرفت، نيروهاي رضاشاه با خشونت به آن پاسخ مي دادند.(52)
سياست هاي رضاشاه عليه ايلات، قدرت رؤساي ايلات را در كردستان به طور چشمگيري كاهش داد. با آرام شدن منطقه و تبعيد، اعدام و بازداشت رؤساي شورشي ايلات، ساير رهبران ايلي به سرعت با دولت مركزي همكاري كردند. اين رؤسا - كه از ميان آن ها مي توان به آصف ديوان و معتمد در ناحيه ي سنندج اشاره كرد تبديل به زمين داراني شدند كه مردان ايلي سابق به عنوان كارگران كشاورزي برايشان كار مي كردند. آن هايي كه تسليم نشدند- مثل جعفرسان ( جعفر سلطان ) در مريوان و اورامان- در سال 1310 به دست ارتش نوين دولت مغلوب شدند.(53)
ايلات كرد نيز همانند ايلات ساير مناطق ايران پس از كناره گيري رضاشاه از قدرت مسلح شدند و كنترل مناطق ايلي را مجدداً به دست گرفتند. اشغال آذربايجان و بخش هايي از كردستان از سوي نيروهاي ارتش شوروي و كاهش حضور ارتش ايران در منطقه، قدرت رؤساي ايلات كرد را افزايش داد. از جمله كساني كه در اين دوره قدرت گرفتند: كريم بيگ و محمدامين بيگ پسران جعفرسلطان در اورامان؛ حسين خان در دزلي؛ محمودخان كاني سنان در مريوان؛ محمدعلي قابزه در جاوه؛ و حمه رشيد در بانه بودند.(54)
برخي از رؤساي ايلي نظير حمه رشيد ( محمدرشيد ) در بانه در طول جنگ جهاني دوم عليه دولت شورش كردند و كنترل بخش هايي از كردستان را به دست گرفتند. حمه رشيد كه در طول حضور نيروهاي متفقين دست به غارت مناطق كردنشين و آذربايجان ايران مي زد. از نيروهاي دولتي شكست خورد. در دوران حكومت دكتر مصدق، مجدداً با حمايت انگليسي ها هجوم به كردستان ايران را از طريق عراق آغاز كرد، و سرانجام به دنبال سوءقصدي كه در سليمانيه عراق از سوي برادرزاده اش به جان او صورت گرفت، متواري شد. از سرنوشت وي پس از اين ماجرا گزارش چنداني در دست نيست.(55) او و ساير رؤساي ايلات كرد نقش مهمي در ظهور و سقوط دولت خودمختار كرد در مهاباد در سال 1325-1324 ايفا كردند. محمدرضا شاه اغلب گروه هاي ايلي كردستان را همانند ساير نقاط كشور آرام ساخت. از جمله در شهريور 1329، نيروهاي ارتش ايران به جنگ با ايل جوانرود، كه آخرين مظاهر خودمختاري ايلي را به نمايش گذاشته بود، اعزام شدند.(56)
اصلاحات ارضي در اوايل دهه ي 1340 شمسي به قدرت رؤساي ايلي به طور كامل پايان نداد، زيرا برخي رؤساي ايلي وفادار و زمين داران قدرتمند توانستند كنترل اراضي وسيع كشاورزي را در روستاها به دست گيرند. به همين دليل برخي رؤساي ايلات نظير رئيس ايل شكاك پس از انقلاب اسلامي در سال 1357 دوباره از نظر نظامي قدرت گرفتند و در ناآرامي هاي سياسي در كردستان، مشاركت كردند. با اين همه، رؤساي ايلي، هرگز مانند گذشته قدرت خود را بازنيافتند.

بلوچستان

همان طور كه در بخش نخست گفته شد، ضعف مداوم حكومت قاجار در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم تلاش در راه تمركز قدرت در بلوچستان را خنثي كرد. حاكمان و سرداران بلوچ از ضعف دولت استفاده و موقعيت خود را به عنوان حكمرانان محلي در بلوچستان ايران مستحكم كردند. هنگامي كه رضاخان در تهران به قدرت رسيد، بزرگْ ايل باران زايي بخش هاي مهمي از بلوچستان جنوبي را تحت كنترل خود داشت. دوست محمدخان بزرگ ترين هماورد رضاشاه در بلوچستان بود. ساير طوايف قدرتمند بلوچ نظير ياراحمدزايي، گمشادزايي و اسماعيل زايي منطقه ي سرحد در شمال بلوچستان را در اختيار داشتند.
دوست محمدخان به عنوان قدرتمندترين رئيس طوايف بلوچ ايراني عصر خود، بر بمپور حكمراني مي كرد. او به طايفه ي باران زايي تعلق داشت كه رؤساي آن از زمان نادرشاه افشار حكمرانان محلي بخش هايي از بلوچستان بودند. هنگامي كه والي انتصابي قاجاريه در بلوچستان در سال 1907م/ 1286ش به سوي كرمان حركت كرد، مراكز حكومتي بمپور و ايرانشهر را به سردارهاي بلوچ بهرام خان بركزايي و سعيدخان بليدهي تحويل داد. تلاش هاي بعدي براي تحت فرمان درآوردن بهرام خان موفقيت آميز نبود تا اينكه انگليسي ها (57) او را به اطاعت از دولت مركزي تهران تشويق كردند.(58)
دوست محمدخان پس از مرگ بهرام خان در سال 1298ش رئيس طايفه ي بركزايي شد و تواست بخش هاي مهمي از مكران در بلوچستان جنوبي را تحت كنترل خود درآورد. دوست محمدخان از مقر خود در بمپور بخش هاي مهمي از بلوچستان ايران را تحت كنترل داشت و سراوان را نيز به پدر و برادرش واگذار كرد. ظاهراً دوست محمدخان اميدوار بود كه دولت مركزي در امور بلوچستان دخالت نكند.(59). منابع درآمد او عبارت بود از: ده يك ( يك دهم ) غلات كشاورزان و ساير عايدات فردي، عوايد حاصل از زمين هاي خالصه ي متعلق به حكومت مركزي و اراضي وسيع كشاورزي شخصي.(60) نيروي نظامي دوست محمدخان متشكل از پنج هزار تفنگدار طوايف بود كه از قلعه ي او حفاظت مي كردند.(61)
هنگامي كه رضاشاه به درهم كوبيدن اقتدار نيروهاي ايلي در كردستان، آذربايجان، خراسان، خوزستان و لرستان مشغول بود، دوست محمدخان قدرت خود را استحكام بخشيد. بلوچستان درواقع آخرين منطقه اي بود كه رؤساي خودمختار ايلات و حكام ( خوانين ) محلي آن تصفيه شدند. برخلاف قاجارها، رضاشاه به وفاداري اسمي اين رؤسا و ماليات هايي كه به دولت مركزي مي پرداختند راضي نبود. آنچه او مي خواست، نابودي اقتدار آن ها و حضور مستقيم و مستمر اداري و نظامي دولت در منطقه بود. بنابراين، رضاشاه پيشنهاد دوست محمدخان را مبني بر پرداخت ماليات به دولت در ازاي تنفيذ حكومت محلي وي رد كرد.
در سال 1306 رضاشاه تصميم گرفت بلوچستان را تحت كنترل مستقيم دولت قرار دهد. در سال 1307 ارتش عليه دوست محمدخان وارد عمل شد. در ضمن، رضاشاه به دوست محمدخان وعده داد كه به پاس خدماتش در بلوچستان به او پاداش دهد و از او دعوت كرد تا به تهران بيايد و تسليم شود. پس از رد اين دعوت از طرف دوست محمدخان، دولت مركزي او را از مقام حكمراني بمپور عزل كرد و سردار بلوچ ديگري را به جاي او منصوب كرد.(62) در جريان يك سلسله نبردها، دوست محمدخان شكست خورد و تسليم شد.(63)
رضاشاه در تهران او را ملاقات كرد و ضمن برقراري يك حقوق ماهانه براي او دستور داد در تهران تحت نظر زندگي كند. پس از چند ماه، دوست محمد دست به يك فرار ناموفق زد كه در جريان آن يك نگهبان دولتي را كشت و به همين علت دستگير و در سال 1309 اعدام شد.(64)
همانند كردستان، برخي از سردارهاي بلوچ، به ويژه سرداران سرحد كه از دوست محمدخان و حكمراني او حمايت كرده بودند، به ارتش رضاشاه پيوستند. رؤساي طوايف ياراحمدزايي، اسماعيل زايي و ريگي از اين جمله بودند. اما به رؤساي طوايف سرحد اجازه داده نشد كه به عنوان گروه هاي مسلح اقتدار خود را حفظ كنند و اندكي پس از سقوط دوست محمدخان رضاشاه آن ها را نيز خلع سلاح كرد. طايفه ي اسماعيل زايي به رهبري جمعه خان اسماعيل زايي مهم ترين طايفه اي بود كه در سال 1313 عليه دولت قيام كرد. جمعه خان در برابر ارتش اعزامي شاه از كرمان و خراسان، سرانجام تن به خلع سلاح داد مشروط بر آنكه رمه هايي را كه از او گرفته بودند به او بازپس دهند.(65) او به همراه اعضاي طايفه اش به فارس تبعيد شد و مدت ها تحت نظر بود.(66) دو طايفه ي مهم ديگر سرحد يعني گمشادزايي و ياراحمدزايي هم پس از آن ابراز تمايل كردند كه با دولت مركزي به توافق برسند. سردار عيدوخان رئيس بزرگ طايفه ي ريگي نيز به فارس تبعيد گرديد، اما بعد بخشوده شد.(67)
همان گونه كه گفته شد، اين سردارها با رضاشاه عليه دوست محمدخان متحد شده بودند، اما بدرفتاري برخي فرماندهان ارتش- به ويژه سرتيپ البرز كه با اين طوايف به خشونت رفتار مي كرد(68)- باعث شورش اين سرداران شد. به نوشته ي سرلشكر جهانباني، سرتيپ البرز، فرمانده عمليات نظامي ارتش عليه سرداران شورشي، در سال 1307 دستور اعدام گروهي از خوانين و سرداران را صادر كرده بود. اين عمل نفرتي در ميان بلوچ ها نسبت به ارتش ايجاد كرد كه مدت ها باقي ماند.(69)
رضاشاه با اعمال سياست هاي اداري و تشكيلاتي اقتدار دولت را در بلوچستان گسترش داد. بلوچستان صحنه ي حضور مستقيم نيروهاي ارتش شد و در شهرهاي عمده ي آن يعني زاهدان، ايرانشهر، سراوان و خاش پادگان هاي نظامي تأسيس گرديد. تا سال 1317، در شهرهاي كوچك نظير بمپور، مگس و پهره نيز پاسگاه ها و پادگان هاي نظامي تأسيس و بندر چابهار در جنوب به پايگاه مهم نيروي دريايي تبديل شد.(70)
علي رغم خلع سلاح رؤساي طوايف بلوچ، قدرت آن ها به طور كامل از بين نرفت. طايفه گرايي به صورت ساختار عمده ي اجتماعي در بلوچستان باقي ماند و رؤساي طوايف توانستند قدرت اجتماعي- اقتصادي خود را حفظ كنند. اين مسئله به ويژه در مورد سرداران طوايف وفادار يا آن دسته از شورشياني كه بعدها ابراز وفاداري كردند، و طوايف خود را داشتند. پس از برقراري آرامش در بلوچستان، دولت از اين واسطه ها استفاده كرد و با شناسايي آن ها به عنوان سردار، آن ها را مسئول برقراري نظم و قانون در مناطق طايفه اي كرد. با توجه به ساختارهاي اجتماعي مناطق قبيله اي و نقش رؤساي طوايف، كنترل منطقه براي دولت آسان تر مي شد. همان گونه كه فيليپ سالزمن توضيح مي دهد:
از نظر اداري، طوايفِ داراي ساختارهاي بومي متمركز را آسان تر مي توان كنترل كرد تا طوايف داراي ساختارهاي بومي غيرمتمركز... قدرت كنترل كننده، در صورت امكان، از ساختارهاي طايفه متمركز سنتي و اعضاي آن استفاده مي كند...سردار يك واسطه بود و تلاش مي كرد تا طايفه و نمايندگان دولت را در مورد بسياري از سياست ها و اجراي آن ها به نوعي توافق متقابل متقاعد سازد. (71)
پس از كناره گيري رضاشاه، بلوچستان برخلاف كردستان نسبتاً آرام ماند. درواقع، حاكم ها ( خوانين ) بخش هاي جنوبي بلوچستان و سرداران ناحيه ي سرحد به كار خود به عنوان واسطه ادامه دادند و دولت مركزي به آن ها پاداش هاي مالي و امتياز داد. در سال هاي آخر دهه ي 1340 شمسي و اوايل دهه ي 1350 شمسي برخي رؤساي طوايف كه به موقعيت مناسبي دست نيافته بودند، عليه دولت طغيان كردند و گروه هاي مسلح تشكيل دادند يا به اين گروه ها پيوستند. انقلاب اسلامي در سال 1357 به قدرت اين نخبگان سنتي بلوچ پايان داد و « مهم ترين ضربه را به نفوذ حاكم ها ( خوانين ) و سردارها وارد ساخت »(72). همان گونه كه در فصل بعد توضيح خواهيم داد، اغلب گروه هاي سياسي فعال در بلوچستان را در سال هاي اوليه ي پس از انقلاب اين خوانين و سرداران تشكيل دادند يا آن ها را حمايت كردند.

آذربايجان

در مقايسه با كردستان و بلوچستان، تمركز قدرت دولت در زمان رضاشاه باعث وقوع ناآرامي هاي ايلي در آذربايجان نشد. اين تفاوت از آنجا ناشي مي شد كه ايلات آذربايجان همانند ايلات دو منطقه ي ديگر سياسي نبودند. در حالي كه رؤساي ايلات كردستان و بلوچستان همواره بالقوه مي توانستند به نيروهاي تمركزگريز تبديل شوند، آذربايجان در مقايسه، نسبت به دولت وفادار بودند. درواقع ايلات شاهسون، افشار و ساير بزرگْ ايل هاي آذربايجان در جنگ با عثماني يا روسيه، به طور سنتي نيروهاي رزمنده ي ارتش هاي ايران بودند.
برنامه ي تمركزگرايي رضاشاه رؤساي قبايل آذربايجان به ويژه شاهسون را نيز هدف قرار داده بود، اما نه به عنوان نيروهاي سياسي بلكه به عنوان مشكل آفرينان اجتماعي. در سال هاي پرآشوب اواخر دوره ي قاجار، شاهسون ها به مناطق اطراف و روستاها و جاده ها حمله مي كردند اما هدف سياسي درسر نداشتند. رؤساي ايلي نظير ظفرنظام ( رئيس ايل اينانلو )، امير عشاير ( در منطقه ي خلخال )، اميرارشد، سردار اقبال السلطنه ( در منطقه ي ماكو )، جهانشاه خان اميرافشار ( رئيس ايلات افشار ) پس از انقلاب مشروطه تا عصر رضاشاه از كنترل دولت خارج بودند. اين ايلات نه تنها به مناطق اطراف خود در داخل خاك ايران، بلكه گاه به سرزمين هاي روسيه و استپ هاي مغان نيز حمله مي كردند.(73)
ارتش شورش اغلب ايلات را آرام كرد. برخي رؤساي ايلات نظير اميرعشاير خلخالي و بهادرالسلطنه افشار دستگير و اعدام و برخي ديگر مانند ضرغام حاج علي لو ( سردار عشاير ) خلع سلاح شدند.(74) ارتش به شاهسون ها نيز حمله و آنان را مغلوب كرد. شاهسون ها مجبور شدند به دولت مركزي تسليم شوند.(75) با اين همه، ايلات آذربايجان از نظر سياسي به دولت وفادار ماندند و حتي پس از كناره گيري رضاشاه همين شيوه را دنبال كردند. دولت مركزي ايلاتي چون شاهسون و ذوالفقاري را در بحران سال 1325-1324 عليه حزب كمونيست توده و فرقه ي دمكرات آذربايجان به كار گرفت.(76)
سياست هاي تمركزگرايانه ي دولت به ايلات محدود نمي شد و نيروهاي تمركزگريز غيرايلي را نيز هدف قرار داده بود. اين گروه ها در واقع قوي تر از گروه هاي ايلي بودند. نهضت شيخ محمد خياباني، كه در فصل قبل به آن اشاره شد، نمونه هاي از اين نيروها بود كه قبل از ظهور رضاشاه سركوب شد. نمونه ي ديگر ابوالقاسم لاهوتي بود. او در سمت فرمانده ژاندارمري تبريز عليه دولت مركزي به مبارزه برخاست و با تصرف دفاتر و ادارات دولتي در تبريز يك كميته ي ملي تأسيس كرد. قيام او به سرعت سركوب شد. لاهوتي از تبريز به شوروي گريخت و در آن جا به عنوان يك شاعر انقلابي به حيات خود ادامه داد.(77)
تمركز قدرت دولت تأثيرات منفي اقتصادي و صنعتي در آذربايجان داشت كه يكي از جنبه هاي مهم اين سياست بود. با تبديل تهران به قطب تجاري، بازرگاني و صنعتي ايران، تبريز مركز آذربايجان موقعيت ممتاز خود را از دست داد. در اين زمينه نوشته اند كه « تضعيف موقعيت آذربايجان و رونق گرفتن تهران، در ميان آذري ها كه استان خود را « زنبيل نان » ايران مي دانستند، ايجاد نارضايتي كرد. »(78) آذربايجان تا اواخر دوره ي قاجاريه پررونق ترين و پيشرفته ترين منطقه ايران بود، اما به نظر آذربايجاني ها رضاشاه تلاش هاي خود را معطوف به صنعتي كردن مركز ايران و مازندران در شمال كرد. بنابر يك گزارش:
طي سال هاي 1320-1310، از بيست كارخانه ي جديدي كه در چهار شهر آذربايجان تأسيس شد، فقط دو كارخانه تحت حمايت مالي دولت قرار داشت. در همان دوره، دولت در بيست كارخانه از 132 كارخانه اي كه در استان هاي مركزي و شمالي كشور تأسيس شد، سرمايه گذاري كرده بود.(79)
برخي از آذربايجاني ها معتقد بودند كه رضاشاه در سياست هاي مربوط به توسعه ي اقتصادي كشور به آذربايجان در مقايسه با مركز و شمال كمتر بها داد. پس از سقوط رضاشاه، آذربايجاني ها نارضايتي خود را از اين مسئله ابراز كردند. يك آذربايجاني پس از كناره گيري رضاشاه مي نويسد:
كساني كه بيست سال پيش آذربايجان را ديده اند، اگر زحمت مسافرت چندروزه اي قبول نمايند عرايض نگارنده را تصديق خواهند فرمود. آذربايجان سالها قبل از دوره ي اخير چشم و چراغ ايران بود ولي اكنون جز خرابه دورافتاده اي بيش نيست. با اينكه سنگيني بيشتر از ماليات ها به دوش ما تحميل مي شد، كمتر به آبادي شهرها و راحتي خود آذربايجان توجه مي گرديد. انحصار تجارت، آذربايجان را بيش از ساير نقاط ايران لطمه و صدمه زد. راه آهن علاوه بر اينكه هيچ گونه نفعي به ما نرساند ما را از چند جهت و هزاران علت متضرر كرد. ما كه بيشتر از همه گندم مي كاشتيم، خودمان نان جو مي خورديم.(80)
در همان دوران، يك نويسنده ديگر ميزان توسعه ي اقتصادي در آذربايجان را با مازندران، زادگاه رضاشاه، مقايسه مي كند:
در همان موقع كه مركز براي تعمير سد تبريز حيران و سرگردان بود و در اتاقهاي وزارت كشور دست به دست هم مي ماليدند، ده ها سد سمنتي و صدها پل بتون آرمه از محل ماليات هاي جمع آوري شده از آذربايجان در دهات مازندران و سوادكوه ساخته و برپاي گرديد و ساعت به ساعت بر شكوه ظاهري املاك اختصاصي افزوده مي گشت... اگر مركز به آرزوي آذربايجانيان ترتيب اثر داده و براي برآوردن خواست هاي آنها تا آنجايي كه مقدور است توجه نمايد بدون شبهه و ترديد ملاحظه خواهند نمود كه آذربايجانيان همان سربازان فداكار ايران بوده و با همان عشق و علاقه سابق در اصلاحات خرابيهاي كشور تشريك مساعي نموده و از هرگونه فداكاري مضايقه ندارند.(81)
جنبه هاي فرهنگي تمركزگرايي عامل ديگر نارضايتي مردم بود. مي گويند عبدالله مستوفي استاندار آذربايجان در زمان رضاشاه در جايي به مردم تبريز اسائه ي ادب كرده بود(82). ذوقي، رئيس اداره ي فرهنگ و آموزش و پرورش آذربايجان نيز در رابطه با مسئله زبان در مدارس سخت گيري مي كرد.(83) مسئله ي زبان در آذربايجان مسئله اي جنجالي بوده است. با اينكه بسياري از روشنفكران آذري- نظير احمد كسروي، حسن تقي زاده، تقي اراني، يحيي ذكاء، رعدي آذرخشي و ديگران- در دوران رضاشاه و پس از آن، از تقويت زبان فارسي، كه به گفته ي آنها زبان ملي كشور و خويشاوند زبان آذري يعني زبان ايراني اوليه منطقه آذربايجان بوده است، حمايت كرده اند، پان تركيست ها اين سياست را به باد انتقاد گرفتند. مسئله ي زبان در جريان حركت تجزيه طلبانه ي فرقه ي دمكرات در سال 1325-1324 به مسئله ي سياسي تبديل شد.

نتيجه گيري

جامعه ي ايران در اوايل قرن بيستم شاهد يك تحول مهم اجتماعي- سياسي بود. انتقال قدرت از يك دولت غيرمتمركز به دولتي متمركز و بوروكراتيك فرايندي مشكل آفرين بود، زيرا پيش شرط هاي لازم جهت شكل گيري دولت مدرن و اوضاع مساعد براي استحكام آن در اوايل دهه ي 1300ش همانند اروپاي قرن شانزدهم وجود نداشت. علاوه بر اين، در آن زمان نيروهاي مركزگريز مهمي نظير رؤساي ايلات قدرتمند وجود داشتند كه انحصار قدرت از سوي دولت را نمي پذيرفتند. در اين مقطع جامعه ي ايران شاهد ظهور پديده اي بود كه بسام طيبي آن را « همزماني ناهمزمان » (84) ( تقارن نامتقارن ) مي خواند؛ يعني « همزماني ظهور دولت ملي مدرن و ايلات كهن »(85).
دليل بروز مشكلات در فرايند تكوين دولت متمركز آن بود كه برخلاف تجربه ي اروپا، دولت مدرن ايران در شرايط اجتماعي شبيه به اروپا يا قابل مقايسه با آن، شكل نگرفت. همزماني وجود ايلات كهن و ظهور دولت مدرن الهام يافته از الگوي دولت هاي مدرن اروپا را فقط در اين قالب تاريخي مي توان درك كرد. دولت مدرن به اطاعت ايلات از دولت مركزي بسنده نمي كرد، بلكه بر وحدت ملي نيز تأكيد داشت؛ وحدتي كه اقتدار محلي ايلات را تحت تأثير قرار مي داد.(86)
خودمختاري ويژگي عمده ي ايل است و ويژگي عمده ي دولت مدرن انحصار قدرت و تبديل ساختن همه ي وفاداري ها، از جمله وفاداري ايلي، به وفاداري به دولت. ايلات با اين خصوصيت مي توانستند و توانستند با دولت غيرمتمركز سنتي همزيستي داشته باشند، اما سازش آن ها با يك دولت مدرن و تمركزگرا ممكن نبود. دولت مدرن برخلاف دولت سنتي نمي توانست قدرت و خودمختاري ايلات را تحمل كند. در اين مرحله، وظيفه ي اصلي دولت مدرن نابودي گروه هاي ايلي قدرتمند و خودمختار بود.
تجربه ي تاريخي ايران نمونه ي خوبي از رويارويي دولت مدرن و ايلات كهن است. از آنجا كه گروه هاي ايلي قدرتمندي در مناطق غيرفارس نشين و غيرشيعه نشين ايران وجود داشتند، كشمكش دولت و ايلات در سياسي شدن تفاوت هاي زباني و مذهبي و ظهور گرايش هاي سياسي محلي گرا بسيار مؤثر بود. گفته شد كه رضاشاه در سال 1300 اين كشمكش را آغاز كرد و در سال 1312 آن را با موفقيت خاتمه داد. طي اين دوره اغلب گروه هاي ايلي قدرتمند خلع سلاح شدند و رؤساي آن ها تبعيد،‌ زنداني يا اعدام شدند. به همين سبب، تلاش هاي رضاشاه قدرت رؤساي ايلات و خان ها را به نحو چشمگيري كاهش داد و آن ها را به اطاعت از دولت واداشت. رهبران ايلات پي بردند كه قدرتشان مدام در حال تضعيف است. اعمال خشونت از طرف ارتش در جريان سركوب نيروهاي ايلي و بدرفتاري نظاميان با مردم ايلات به بيگانگي مردم با دولت منجر شد. اين نارضايتي در مناطق غيرفارس زبان و غيرشيعه شديدتر بود. موفقيت دولت در دفع حملات مكرر ايلات به دهكده ها و راه هاي تجاري و مسير كاروان ها از اقتدار سياسي رؤساي ايلات، در داخل ايلات و نيز در ارتباط با دولت، كاست. بسياري از رؤساي ايلات در بلوچستان، كردستان، آذربايجان و ساير بخش هاي ايران واسطه ميان دولت و گروه هاي ايلي شدند و نه تنها اهداف و دستورات دولت را به مردم خود ابلاغ مي كردند، بلكه نماينده ي آن ها نزد دولت هم بودند. به اين ترتيب، « رهبران ايلات به سرعت به نماينده و مظهر هويت طرفداران خود در ايل تبديل شدند. » (87) بايد گفت كه رؤساي ايلات بيشتر علاقه مند به اعاده و افزايش قدرت و نفوذ سياسي خود بودند تا منافع جمعيت ايلي. به همين دليل بسياري از رؤساي ايلات ترجيح دادند به منظور حفظ قدرت خود در مناطق ايلي با دولت سازش كنند. از اين تمايلات استقبال شد و آن گروه از رؤساي وفادار ايلي كه اقتدار دولت را پذيرفتند پاداش گرفتند. اين گروه از رؤسا به مالكان قدرتمند تبديل شدند و با نمايندگان دولت، به ويژه با مقامات نظامي مانند فرماندهان ژاندارمري ارتباط مستمر برقرار كردند.
مقايسه ي سه منطقه ي موردمطالعه نشان مي دهد كه فرايند شكل گيري دولت مدرن يا دولت ملي ميان دولت و ايلات در كردستان و بلوچستان كشمكش بيشتري ايجاد كرد تا در آذربايجان. رويارويي دولت و ايلات در هر دو منطقه ابعاد سياسي به خود گرفت. از آنجا كه تسنن، كردها و بلوچ ها را از ايرانيان شيعه متمايز مي كرد، درگيري هاي دولت و ايلات دراين دو منطقه انعكاس سياسي بيشتري داشت.
ساختارهاي ايلي در منطقه ي كردستان و بلوچستان برحسب شدت، وسعت و تداوم سازمان اجتماعي با يكديگر متفاوت بودند. به دليل توسعه نيافتگي كلي اجتماعي- سياسي بلوچستان، ساختارهاي طايفه اي در دوره ي بعد از رضاشاه نيز استمرار يافت و خوانين و سرداران بلوچ با اتكا به آن ها توانستند نقش سياسي خود را تداوم بخشند. كردستان در مقايسه با بلوچستان به طور نسبي از توسعه ي اجتماعي- سياسي بيشتري برخوردار بود. اين مسئله و همچنين درهم ريختن ساختارهاي ايلي در اثر گسترش شهرنشيني، موقعيت اجتماعي- سياسي رؤساي ايلات را به عنوان رهبران حركت هاي سياسي تضعيف كرد. به همين دليل مشاهده مي كنيم كه رؤساي ايلات در بلوچستان در دوران پس از رضاشاه نقش هاي سياسي بيشتري ايفا كردند. به هر حال رويارويي دولت و ايلات در سه منطقه ي فوق الذكر در دوره ي رضاشاه، رنگ قومي نداشت و به عبارت ديگر رؤساي ايلي در پي دست يافتن به اهدافي چون خودمختاري يا استقلال نبودند. ايلخان ها، خان ها، آقاها و سرداران بيشتر درصدد گسترش اقتدار سياسي و اقتصادي و منافع خود بودند. واقعيت اين است كه رؤساي مختلف ايلي بر سر كسب قدرت با يكديگر به رقابت مي پرداختند. در اوايل قرن بيستم، اغلب رؤساي ايلات همسايگان و گاه گروه هاي هم زبان و هم مذهب خود را غارت مي كردند و بسياري از آن ها نيز عليه ايلات رقيب با دولت مركزي همكاري داشتند. كوتاه سخن اين كه اسناد چنداني از اين دوره در دست نيست كه نشان دهد رؤساي ايلات در پي دستيابي به اهداف قومي و سياسي بوده اند. فقط در سال هاي اوليه ي سقوط رضاشاه بود كه برخي گرايش هاي سياسي- محلي در آذربايجان و كردستان ظهور كرد. اين پديده در بلوچستان تا اواخر دهه ي 1340ش رخ نداد.
سياسي شدن مسئله ي قوميت به عنوان پديده اي جديد، عمدتاً ناشي از فعاليت هاي فكري و سياسي نخبگان سياسي بود. اين نخبگان هم به طبقات حاكم ايلات سابق تعلق داشتند و هم به طبقه ي متوسط تحصيل كرده ي جديد كه خود محصول فرايند دولت سازي بود. نخبگان طبقه ي متوسط در حال ظهور، به دليل سوابق ذهني، بيشتر تحت تأثير ليبراليسم و ماركسيسم اوايل قرن بيستم- انديشه هاي مشوق حركت هاي قومي و انقلابي- قرار داشتند. تجربه ي تاريخي گروه هاي ايلي قدرتمند سابق، مبارزه ي رؤساي ايلات عليه دولت مركزي و تفاوت هاي زباني و مذهبي موجود ميان جمعيت هاي ايلي و ساير مردم ايران، اين نخبگان را در شكل دادن به هويت هاي قومي ياري داد.

پي‌نوشت‌ها:

1. ما بر آن نيستيم كه بگوييم اوضاع ايران و امپراتوري عثماني كاملاً شبيه به هم بود. ميان اين دو كشور تفاوت هاي مهمي وجود داشت كه از جمله عدم شركت ايران در جنگ جهاني بود. علاوه بر آن، ظهور آتاتورك و رسيدن او به قدرت نتيجه ي ابتكار و تجربه ي نظامي و سياسي خود وي بود، اما كودتاي رضاخان بيشتر يك طرح مورد حمايت انگليس بود.
2. رضاخان پس از مشاهده ي مخالفت علماي شيعه و به توصيه آنها، انديشه ي جمهوري خواهي را رها كرد.
3. Charles Tilly,The Formation of National States in Western Europe ,( Princeton:Princeton University Press,1975 ),638.
4. Ibid,19.
5. Ibid,19-21.
6. Ibid,21-25.
7. Ibid,25-31,Summarised by Anthony D.Smith,State and Nations in the Third World:The Western State and African Nationalism,( New York:St.Mrtin,1983 ),24-25.
8. جنگ هاي ايران و روس ( 1828- 1802/ 1244-1217 ق) كه در آن ايران بخش هاي مهمي از سرزمين هاي خود را در قفقاز از دست داد، آغاز فشارهاي خارجي بر ايران بود. با اين حال، اعمال فشار مستقيم خارجي در سال 1856م/ 1282ق صورت گرفت كه طي آن نيروي دريايي انگلستان به جنوب ايران هجوم برد تا ناصرالدين شاه قاجار را وادار به عقب نشيني از هرات كند.
9. Ibid,42;Charles Tilly,"War Making and State Making as Organized Crime",in Peter B.Evans,Dietrich Rueschemeyer and Theda Skocpol,eds.,Bringing the State Back In,( Cambridge:Cambridge University Press,1985 ).
10. Franz Oppenheimer,The State( New York:Free Life Editions,1975 );Reinhard Bendix,Kings or People:power and the Mandate to Role( Berkeley:University of California Press,1978 ).
براي مطالعه ي بحثي جالب درباره ي ارتباط دولت سازي با جنگ، رجوع كنيد به:
Darryl Roberts,"War and the Historical Formation of State",in Michael Banks and Martin Shaw,eds.,Sate and Society in International Relations,( New York:Harvester,1991 ),137-169.
11. Anthony D.Smith,State and Nation in the Third World,16.
12. Ann K.S.Lambton,Landlord and Peasants in Persia,285-286.
13. Nikki Keddie,"Religion,Ethnic Minorities and the State in Iran:An Overview",in Ali Banuzizi and Myron Weiner,eds,The State,Religion and Ethnic Politics,1986,163-164.
14. Gavin R.G.Hambly,"The Pahlavi Autocracy:Riza Shah,1921-1941",221-222.
15. آيت الله مدرس تأثيرات منفي اين سياست را در اقتصاد ايران برشمرد. نگاه كنيد به: اسكندر دلدم، زندگي پرماجراي رضاشاه، ( تهران: نشر گلفام، 1371)، ص 246-249.
16. Reza Arasteh,Education and Social Awakening in Iran,( Leiden:E.J.Brill,1962 ),50,cited in Farzanfar,Ethnic Groups and the State,230;Manuchehr Ganji and A.Milani,"Iran:Development During the Last Fifty Years",in J.W.Jacqz,ed.,Iran Past and Future,( New York:Aspen Institute for Humanistic Studies,1976 ),45.
17. جامي، گذشته چراغ راه آينده است، ص 29-30.
18.Gene R.Garthwaite,"Khans and Kings:The Dialect of Power in Bakhtiari History",159.
19. امان اللهي بهاروند، كوچ نشيني در ايران، ص 242.
20. Freshteh Koohi-Kamali,"The Development of Nationalism in Iranian Kurdistan",173.
21. Lois Beck,"Tribes and State in Nineteenth and Twentieth Century Iran",189.
22. حبيب الله پيمان، ايل قشقايي، ( تهران: مؤسسه تحقيقات بهداشتي، 1347)، ص 446-445.
23. Tapper,The Conflict of Tribe and State,28.
24. براي آگاهي از جزئيات بيشتر نگاه كنيد به: عزيز كياوند، 125-127.
25. Tapper,The Coflict of Tribe and State,39.
26. Bruinessen,"Kurdish Tribes and the State of Iran:the Case of Simko`s Revolt",380-381.
27. Ibid,381.
28. Ibid,383.
29. Ibid,384-385.
30. Arfa,The Kurds...,48.
31. Bruinessen,"Kurdish Tribes and the State of Iran",380.
32. Arfa,The Kurds...,50.
33. كسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص 729؛ براي اطلاع از اين حوادث همچنين نگاه كنيد به: Arfa,The Kurds,50-55.
34. Eagleton,Kurdish Republic,11.
35. Abdulrahman Ghassemlou,Kurdistan and the Kurds,72.
36. Derk Kinnane,The Kurds and Kurdistan,47.
37. Ibid,47.
38. Arfa,Under Five Shahs,440.
39. Farhad Kazemi,"Ethnicity and Iranian Peasantry",in Esman andRabinovich,eds,Ethnicity,Pluralism and State in the Middle East,207.
40. براي اطلاع از جزئيات اين رويارويي ها، نگاه كنيد به:
Arfa,The Kurds,55-63;and Arfa,Under Five Shahs,118-141.
41. Ibid,63.
42. Kinnane,47.
43. William O.Douglas,Strange Land and Friendly People,( New York:Harper &Brothers,1951 ),70.
44. ايرج افشار سيستاني، مقدمه اي بر...، ص 359-358.
45. همان، ص 245.
46. Richard Cottam,Nationalism in Iran,70.
47. Arfa,The Kurds,65-66.
48. امان اللهي بهاروند، ص 138-139.
49. Ghassemlou,Kurdistan...,109.
50. Touraj Atabaki,Azerbaijan,59.
51. Ghassemlou,Kurdistan,111.
52. محمدرئوف توكلي، جغرافيا و تاريخ بانه ي كردستان، ص 188-193.
53. حميد مؤمني، درباره ي مبارزات كردستان، ص 26.
54. همان، ص 34.
55. نام وي به صورت « همه رشيد » نيز ذكر شده است. در مورد حمه رشيد و سرانجام كار او نگاه كنيد به: غلامرضا مصور رحماني، خاطرات سياسي: 25 سال در نيروي هوايي ايران، ( تهران: رواق، 1363)، ص 182-173.
56. William O.Douglas,Strange Land...,85.
57. انگلستان كنترل بخش هاي جنوبي و شرقي ايران را در دست داشت. در پيمان سال 1907 روس و انگليس به طور رسمي ايران را به مناطق نفوذ خود تقسيم كردند. مناطق شمالي تحت كنترل روس ها بود. در مورد اين قراردادها، نگاه كنيد به:
Firuz Kazemzadeh,"Iranian Relations with Russia and the Soviet Union,to 1921", in The Cambridge History of Iran,vol 7, 314-350.
58. افشار سيستاني، مقدمه اي بر...، ص 936.
59. همان، ص 838.
60. Hosseinbor,Iran and Its Nationalities,87.
61. Ibid,88.
62. حسين مكي، تاريخ بيست ساله ي ايران، ج4-5، تهران: اميركبير، 1362، ص 129.
63.براي شرح مفصل اين تحولات، نگاه كنيد به: اميرلشكر امان الله جهانباني، عمليات قشون در بلوچستان: از تاريخ امردادماه الي بهمن ماه 1307، چاپ دوم ( تهران: چاپخانه مجلس، 1336).
64. براي آ‌گاهي از جزئيات بيشتر نگاه كنيد به: افشار سيستاني، مقدمه اي بر...، ص 939؛ و جهانباني، عمليات قشون، ص 5-4.
65. Arfa,Under Five Shahs,255-256.
66. افشار سيستاني، مقدمه اي بر...، ص 902.
67. همان، ص 915.
68. همان، ص 257.
69. امان الله جهانباني، سرگذشت بلوچستان و مرزهاي آن، ص 68-69.
70. براي جزئيات بيشتر نگاه كنيد به:Hosseinbor,101-102.
71. Philip Carl Salzman,"The Tribal Chiefs as Middlemen:the Politics of Encapsulation in the Middle East", Anthropological Quarterly,57,no.2(April 1974):204.
72. Hosseinbor,126.
73. Hassan Arfa,Under Five Shahs,54-55.
74. او در سال 1301 هنگامي كه مصدق استاندار آذربايجان بود، دستگير و خلع سلاح شد. نگاه كنيد به: محمد مصدق، خاطرات و تألمات مصدق، ( تهران: علمي، 1366)، ص 151-148.
75. همان، ص 172.
76. غلامرضا مصور رحماني، كهنه سرباز: خاطرات سياسي و نظامي ( تهران: مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1367)، ص 358 و نيز:
Touraj Atabaki,Azerbaijan,97;Arfa Under Five Shahs,340-342,378-380.
77. Atabaki,54.
78. Farzanfar,236.
79. W.Floor,Industrialization in Iran 1900-1941,Occasional Papers Series,no.23( University of Durham Press,1984 ),58-63,cited in Atabaki,60.
80. خسرو آراسته، تجدد ايران، ش 3263 ( 1320/8/7 )‌به نقل از جامي، گذشته چراغ راه آينده است،‌ص 259-260.
81. سلطان زاده تبريزي « آذربايجان تكه ي گرانبهاي ايران »‌ستاره،‌ش 1198 ( ‌20 آبان 1320 ) به نقل از جامي، گذشته چراغ راه آينده است، ص 262.
82. علي شقاقي، « جواب به مستوفي»، ستاره، ش 1211 (‌1320/9/3) به نقل از جامي، گذشته چراغ راه آينده است، ص 254.
83. همان، ص 263.
84. simultaneity of the unsimultaneous.
85. Bassam Tibi,"Old Tribes and Imposed Nation States",146.
86. Ibid,140,132.
87. Mehran Kamrava,The Political History of Modern Iran:From Tribalism to Theocracy,120.

منبع مقاله :
احمدی، حمید؛ (1378) ، قومیت قوم گرایی در ایران افسانه و واقعیت، تهران: نشر نی، چاپ نهم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط