فضايل قرآني در حکمت متعاليه

امروز روز ملاصدرا و روز حکمت است و حکمت هم خير کثير است. يکي از فوايد اين روز آن است که بالاخره گفتار حکيمي مرور مي شود و بعضي مبادي حکمي بازگو مي گردد که بنوعي تذکر به مبادي حکمت است.
شنبه، 3 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فضايل قرآني در حکمت متعاليه
 فضايل قرآني در حکمت متعاليه

 

نويسنده: غلامرضا اعواني




 

امروز روز ملاصدرا و روز حکمت است و حکمت هم خير کثير است. يکي از فوايد اين روز آن است که بالاخره گفتار حکيمي مرور مي شود و بعضي مبادي حکمي بازگو مي گردد که بنوعي تذکر به مبادي حکمت است. (1)
بحث بنده درباره ي فضايل قرآني در حکمت متعاليه است. ممکن است سؤال شود که فضايل قرآني يعني چه؟ و آيا اين فضايل قرآني در فضايلي که حکما بيان کرده اند وجود دارد يا نه؟ يا چيزي علاوه بر آنها دارد؟ من بطور کلي براي اينکه در اينباره توضيح بدهم احتياج به مقدماتي دارم: يکي اينکه در همه ي اديان، خاصه دين اسلام اخلاق رُکن دين است؛ يعني اگر شما اخلاق را از دين برداريد، در واقع دين را برداشته ايد. اگر دين را مثلثي فرض کنيد قاعده اش اخلاق است و اين مسئله فقط در اسلام نيست بلکه در هر ديني اعم از مسيحيت، يهوديت و اديان شرقي، اخلاق بمعناي دقيق کلمه، رکن رکين و اساس دين است. پس در اينجا بايد متذکر شويم که شريعت را نبايد بدون اخلاق در نظر بگيريم بلکه شريعت را بايد طوري تفسير کنيم که اخلاق جزء لايتجزي آن باشد. مبادي ديگر شريعت هم زمينه يي براي اخلاق است؛ مثلاً فقه چنين است اما نبايد فقه و شريعت را بدون اخلا در نظر گرفت. اين روش ملاصدرا، فيض کاشاني و ديگر علماي بزرگ اسلامي است. روش آنها بگونه يي است که هميشه اخلاق و فضايل اخلاقي جزء دين مي باشد و در اين زمينه بحثهاي عميق و دقيقي ارائه مي دهند. با مروري مختصر بر نظريات اخلاقي گذشته اين سؤال مطرح مي شود که آيا اينها وافي به مقصود بوده و در جهت اخلاق قرآني مي باشد؟ نظريات اخلاقي جديد بسيار خوب است اما در نهايت، وجود دنيوي انسان را مدنظر دارد. اخلاق در قالب دين موجب فلاح و رستگاري بشر است و به معرفتي مي رسد که آن معرفت موجب فلاح و رستگاري مي شود. در حکمت را هم همين مطرح است؛ مثلاً افلاطون به هر جهت حکمت را موجب نجات مي داند که انسان را از جهل نجات مي دهد و به علم و معرفت مطلق مي رساند.
بنابرين، اشکالي که در بسياري از نظريات اخلاقي جديد وجود دارد، اين است که در حد خودش خوب است اما در نهايت وجود دنيوي انسان را مدنظر قرار مي دهد و در نهايت اخلاق مدني است که آن هم در حد نظر متوقف مي شود. البته خوب است که مسائل اخلاقي را بعنوان يک مسئله مطرح مي کند؛ مثلاً کانت را در نظر بگيريد، بنده با احترامي که براي او قائلم، بايد بگويم که کانت راه نظر مي بندد و بنابراين فضايل نظري در نزد او بي معناست. آنچه ما در افلاطون، به آنها فضايل نظري مي گوييم، در کانت وجود ندارد. حال اخلاق بدون نظر چه مي شود؟!
از سوي ديگر آن امر تنجيزي است و همانطور که هگل اشکال کرده يک صورت بدون محتواست. شما به من بگوييد طوري رفتار کن که همه همانطور رفتار کنند. اين ماده اش چيست؟ آيا از اين فضايل اخلاقي فهميده مي شود که فضيلت و رذيلت چيست؟ البته اين قانون بسيار خوبي است، بطوري که در اديان هم ديده مي شود، ولي ماده ندارد. حکمتهاي الهي در جهت اخلاق ديني است. فرق حکمت با فلسفه هاي جديد در اين است که حکمتهاي قديم اخلاقشان در جهت معرفت الهي است مثل افلاطون و ارسطو. جناب دکتر داوري بدرستي اشاره کردند که حکمت افلاطون بالاتر است، بنظر بنده هم همينطور است و حتي با اخلاق قرآني خيلي سازگارتر است. اما در قرآن فضايلي وجود دارد که حتي در اخلاق فلسفي وجود ندارد که مي توانيم به آنها فضايل قرآني بگوييم؛ اين فضايل حکمت دارد و آن فضايل حکمي نيز در قرآن هست. ممکن است شما بگوييد فايده ي خوانده اخلاق فلسفي چيست؟ اخلاق فلسفي لازم است براي اينکه راه است و براي ما مسئله طرح مي کند و ما را در فهم آن کمک مي نمايد. فهم فلسفي، ما را در فهم فضايل قرآني بسيار ياري مي کند. من اعتقاد دارم اگر کسي بفرض افلاطون را بدرستي خوانده باشد، قرآن را بهتر مي فهمد درست است که قرآن بسيار فراتر از افلاطون است، ‌ولي در عين حال چنين مطالعه يي ما را در فهم قرآن بسيار کمک مي کند، ‌در غير اينصورت مسئله يي براي ما مطرح نخواهد بود و سرسري از آن مي گذريم؛ « کأيّن من آيةٍ في السموات و الارض يَمرون عليها و هم عنها معرضون » ( يوسف/105) آيات را تندتند مي خوانيم و از اهميت آنها غفلت مي کنيم.
ما مي خواهيم بدانيم که در نظر ملاصدرا فضايل اخلاقي چيست؟ بطور خلاصه همانطور که گفته شد عمل بدون نظر امکان ندارد و عمل و نظر در حکمت متعاليه بسيار به يکديگر نزديک مي شوند و وحدت پيدا مي کنند. در حکمت بحثي نظر و عمل از هم جدا هستند، ولي هرچه درجه حکمت بالاتر مي رود و به حکمت متعاليه مي رسد بنهايت ميرسد و نظر و عمل با هم پيوند بسيار نزديکي پيدا مي کنند و وحدت مي يابند. ملاصدرا در اينباره آيات و روايات بسياري را بيان مي کند؛ مثلاً روايت حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) « قال رب ارني الاشياء کما هي » علم شهودي است. يا گفتار حضرت خليل (عليه السلام) « رب هب لي حکما »‌ حکمت نظري است. « والحقني من الصالحين » يا « لقد خلقنا الانسان في حسن تقويم* ثم رددناه اسفل سافلين (تين/3و 4) اشاره به دو بخش حکمت نظري و حکمت عملي دارد و يا « الذين آمنوا و عملوا الصالحات » اشاره به غايت حکمت نظري و حکمت عملي دارد.
در دين، فضيلت بدون علم به مبدأ و معاد ممکن نيست. علم به مبدأ و معاد، در همه ي اديان هست. من نمي دانم اگر علم به مبدأ و معاد نباشد اخلاق وجود دارد يا نه، اما اين در دين مطلوب نيست.
بنابراين ملاصدرا به اين اين آيه استناد مي کند و مي گويد: « اذ أخذ الله ميثاق النبيين لما آتيکم من کتاب و حکمة » (آل عمران/81) خداوند از همه ي انبيا عهد و پيمان گرفته است و همه ي انبيا در قبال و در ازاي آن کتاب و حکمتي دارند. ملاصدرا با استناد به اين آيه مي گويد: حکمت در همه ي انبيا هست و هيچ کسي نبي و رسول نمي شود بدون اينکه حکيم باشد و بدون اينکه علم به مبدأ و معاد داشته باشد و بدون اينکه متصف به اخلاق الهي باشد. اما گفته شده فرق بين فلسفه و دين که در نزد غربيها رايج است و مي گويند دين براي عوام است و فلسفه براي خواص، از بيان ملاصدرا فهميده مي شود که سخن درستي نيست. در دين، هم عوام داريم و هم خواص؛ يعني دين مائده يي است که براي عوام و خواص و حتي براي اخص الخواص و خاصة اخص الخواص است.
يکي از تفاوتهاي اخلاق ديني و اخلاق فلسفي اين است که اخلاق ديني در حداکثر افراد تحقق دارد. دين حداکثري است؛ يعني مائده يي است که براي همه گسترده شده است ( ولي فلسفه اينطور نيست) همچنين نمونه اعلي دارد يعني در شخص رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) که در واقع تجسم همه ي فضايل است تحقق پيدا کرده است. بنابراين ملاصدرا به آياتي استناد مي کند: « من يطع الرسول فقد اَطاعُ الله » ( النساء/80)؛ « فلا و ربک لايؤمنون حتي يحکموک فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في انفسهم حَرَجاً مما قضيت و يسلموا تسليما » (نساء/65) و در معيارگرفتن پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اخلاق به اين آيه اشاره مي کند: « لقد کان لهم اسوةً حسنه لمن کان يرجوا الله و يوم الآخر » (الممتحنه/6) يا « قل ان کنتم تحبّون الله فاتبعوني » (آل عمران/31) خيلي از اخلاقها اسوه ندارند، اما در اسلام اتباع از رسول اتباع از خداست. بنابراين يک اسوه يي هست که وظيفه مؤمن اتباع از اوست. پس اخلاق يک امر انتزاعي و تصوري و تصديقي نيست، بلکه يک امر تحققي است. يکي از چيزهايي که در قرآن به عظمت ياد شده اخلاق حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است: « انک لعلي خُلُق عظيم » و ملاصدرا در مطاوي کتاب خود آورده است: « اني بعثت لِاُتمم مکارم الاخلاقً ». اخلاق بايد يک مبناي متافيزيکي الهي داشته باشد، زيرا هر چيزي که مبناي متافيزيکي نداشته باشد پايش ميلگند و سست است، پس بايد يک مبنايي در خود وجود داشته باشد. مثلاً در ارسطو بازگشت در فرونزيس است به عقل (عقل بالقوه). عقل انسان عقل بالقوه است که مي تواند متخلّق شود اما باز يک اصل ديگري فراتر از خودش دارد که البته مي شود آن را کشف کرد، اما ارسطو به آن نپرداخته است. حال اينکه چرا انسان عقل عملي دارد و چرا عقل بالقوه يي دارد که مي تواند آنها را کسب کند، بايد دليل داشته باشد. نهايت قولي که آنها گفتند اين است که انسان صورت الهي و تشبّه به خدا دارد. حتي حکماي مسيحي هم چنين مي گويند. حال اينکه چرا انسان صورت الهي دارد را قرآن بهتر از هر کتاب ديگري پاسخ داده است. قرآن تعريفي از انسان کرده است که بنظر بنده و بنظر بسياري ديگر، جامعترين تعريف درباره ي انسان مي باشد: « علّم الآدم اسماء کلها »؛ يعني انسان مظهر همه ي اسماء الهي است. مي دانيد که خدا با اسماء و صفاتش تجلّي و ظهور مي يابد. خداوند در قرآن ما را دعوت به خواندن و شناختن اين اسماء و صفات کرده که کليد همه ي معارف است. اگر مي خواهيد خدا را بشناسيد با اين اسماء حسني بشناسيد. اگر خودتان را مي خواهيد بشناسيد با اين اسماء بشناسيد؛ « ولله الاسماء الحسني فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون في اسمائه » (الاعراف/180). اين اسماء با ايده هاي افلاطون ارتباط دارد ولي در افلاطون اين اسماء کامل نيستند. نزد افلاطون ايده، صفت است و فرق بين ايده و صفت، فرق بين اسم و اسم الاسم است. در افلاطون هم خدا ايده ها و اسم الاسماء است ولي اسماء احصاء نشده که فهم آنها بسيار مشکل و دشوار است. ولي قرآن براي کساني که تدّبر کنند چنين نيست. بنابرين ملاصدرا در بسياري از کتابهايش مي گويد بجهت اينکه انسان مظهر اسماء حسني است شايسته ي خلافت الهي است. خليفه هم بايد واجد صفات الهي باشد؛ يعني اگر خليفه ي خداست بايد صفات مستخلف عنه را داشته باشد و مستخلف فيه که عالم باشد. ملاصدرا در كتاب اسرار الآيات ميگويد: « فقضي الله سبحانه بتخليف نائب ينوب عنه في التصرف و الولاية و الايجاد و الحفظ و الرعاية، فلا محالة له وجهٌ الي القديم يستمِدُّ من الحق سبجانه، و وجهٌ الي الحدوث يمدٌّ به الخلق ». خليفه ي الهي واسطه بين حق و خلق است. حقيقت او، حقيقت انسان کامل است. « يمد به الخلق، فجعل علي صورته خليفةً يخلف عنه في التصرف، و خلع عليه خِلع جميع اسمائه و صفاته، و مکنَه في مسند الخلاقة بالقاء مقادير الامور اليه و إحالة حکم الجمهور عليه و تنفيذ تّصرفاته في خزائن ملکه و ملکوته، و تسخير صريح الخلايق لِحکمه و جبروته، و جعل له بحکم مظهريته اسميه الظاهر و الباطن، حقيقة باطنة و صورةً ظاهرة ليتمکَّن بهما من التصرف في الملک و الملکوت ». عالم تصرف در ملکوت هم مي کند. از اينرو، مسئله خلافت در قرآن بسيار مهم است و يک مسئله نظري است. « اني جاعل في الارض خليفة » (البقره/30)؛ « يا داود انا جعلناک خليفةً في الارض » ( سوره ص /26) ابن عربي هم اينها را آورده ولي ملاصدرا به آيه يي استناد مي کند که من نديدم ابن عربي به آن استناد کرده باشد و مي گويد که اين خلافت مال همه است و هر کاري که ما در اين عالم انجام مي دهيم، اصالتاً اگر کار الهي باشد مال خداست و استخلافاً از ماست. خداوند استخلاف را به ما نسبت داده است: « وانفقوا مما جعلکم ستخلفين فيه » و همه چيز ما استخلافي است. بنده در مقاله يي حدود سي سال پيش در مورد ابن عربي اصطلاح « وجود استخلافي » را بکار بردم. اصلاً وجود ما استخلافي است و وجود حقيقي مال اوست: « وانفقوا مما جعلکم مستخلفين فيه... » (الحديد/7). کمال اين خلافت بحثي در مورد حقيقت محمديه (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد که مظهر اسم اعظم است. آيات بسياري در قرآن هست که خواندن کتاب حکما، دقايق آن را براي ما روشن مي کند. تفسير فقط همين تفاسير رسمي نيست، بلکه اگر برويد کتابهاي علما و عرفا و حکما را بخوانيد، مي بينيد که معاني بسياري از چيزهايي که در تفاسير نيامده براي شما روشن مي شود. ببينيد ابن عربي چطور در کتب خود استناد مي کند ( البته وي آيات زيادي درباره ي حقيقت محمدي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورده که من به آن نمي پردازم) و مي گويد: « اَولم يَکفِ بربک اَنَّهُ علي کل شيء شهيد » (فصلت/53) يعني خداوند بر همه چيز شاهد است و اين شهادت بر همه ي حقايق، مخصوص حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. همچنين مي فرمايد: « فيکف اذا جئنا من کل اُمةٍ بشهيدٍ‌ و جِئنا بک علي هولآء شهيداً (النساء/41) او شهيد بر همه است؛ شهادتي که خدا در آسمان دارد او هم اين مقام را در آخرت دارد. يا مي فرمايد: « کذلک جعلناکم اُمةً وسطا لتکونوا شهداء علي الناس » ( بقره/143) امتم امت وسطند که شهادت مي دهند براي همه ي امتها.
آيات بسياري در مورد شأن حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وجود دارد که من آنها را مرور نمي کنم. همانطور که مي دانيد در اين آيات بيان شده که مقام حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به نهايت اين فضايل رسيده است، اما مسئله ديگري که وجود اين است که وقتي ما مي گوييم فضايل قرآني اين فضايل بايد مبدائي در اصل وجود داشته باشد. حال مبدأ اين فضايل در اصل وجود چيست؟ بتعبير حكما اصل وجود خداوند است و ما اصل وجودي غير از خدا نداريم. پس منشأ اين فضايل، اسماء الهي است و اسماء الهي، همان چيزي است که گفته شده: « عَلَّم آدم الاسماءَ کلَّها » (بقره/31) و در ما بالقوه است.
بنابرين، هر فضيلتي با يک اسم الهي ارتباط دارد و هر فضيلتي تحقق اسمي از اسماء الهي است. حال بعضي از اينها را جزو فضايلي که يونانيان گفته اند مي بينيم و گاهي هم چنين نيست؛ مثلاً « توبه » مظهر اسم توّاب خداوند است و يا « استغفار » مظهر اسم غفّار است که اگر آن اسم نبود اين صفت هم نبود. « حلم » هم مظهر صفت حليم خداوند است؛ « والله غفورٌ حليم »؛ « والله غني حليم » (بقره/263) حليم صفت خداست و انسان هم مظهر آن است؛ خداوند در مورد حضرت اسماعيل (عليه السلام) مي فرمايد: « فبشرناهُ بغلامٍ حليم » (الصافات/101) يا در مورد حضرت ابراهيم (عليه السلام) مي فرمايد: « إنَّ ابراهيم لحليم اَوّاهٌ منيب » (هود/75) و يا صفت « مراقبه » يعني هميشه انسان در اعمال و کردارش رقيب خودش باشد. آيا اين مراقبه به يک اسم الهي بر مي گردد؟ در اين زمينه آيات بسياري هست که من به آنها نمي پردازم، فقط به يک آيه اشاره مي کنم: « وکان الله علي کل شيء رقيباً » (الاحزاب/52) يعني خداوند همه چيز را مي پايد و خدايي هست که رقيب باشد. مراقبه يعني انسان خودش را رقيب بگيرد، براي اينکه خدا رقيب اوست. يا صفت « توکل » مظهر اسم وکيل خداوند است: « لااله الا هو فاتخذهُ وکيلاً » (المزمل/9)‌ يا « حَسبُنا الله و نعم الوکيل » (آل عمران/73) يعني وکالت کارها را به خدا سپردن. فضايل فقط فردي نيست بلکه خانوادگي هم هست. فضايل خانوادگي در اديان مختلف مطرح است؛ مثلاً در اسلام و کنفوسيوس، اصل اخلاق به فضايل خانوادگي است. آنها اصطلاحي دارند که از آن به « Family piety » تعبير مي شود يعني فضايل در خانواده ( فضيلت پدر، فضيلت مادر، فضيلت خواهر، فضيلت برادر، وظيفه ي خواهر يا برادر کوچکتر). در قرآن هم بسيار به آن اشاره شده که وارد بحث آن نمي شوم. اهل بيت (عليهم السلام) نمودار تحقق فضاي خانوادگي هستند و اخلاق امر به معروف و نهي از منکر هم نمادي از اين فضاست. اگر فهميديم چيزي واقعاً در دين منکر است، بايد آن را تذکر دهيم چون منظور رسيدن به کمال است. بنابرين قرآن امر به معروف و نهي از منکر را يکي از فضايل امت اسلامي قرار داده است: « کنتم خيرَ اُمةٍ اُخرِجَت لِلناس تَأمرون بالمعروف و تَنهون عن المنکر » (آل عمران/110) پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيز مي فرمايد: اگر شما در يک کشتي وسط درياي عميق باشيد و ببينيد يک نفر در حال سوراخ کردن کردن کشتي آيا همينطور مي نشيند تا کشتي غرق شود يا جلويش را مي گيريد؟ در واقع اجتماع هم مانند کشتي است و امکان دارد غرق شود بنابرين معلوم نيست که کشتي بشريت در حال غرق شدن نباشد!
پس در يک جمعبندي بايد بگوييم که ما به ابتدا فضايل اجتماعي اشاره کرديم و سپس فضايل سياسي را بر شمرديم که فقط فردي نيست. دين يک کليتي را تشکيل مي دهد و قرآن اصلاً « قراءَ » بمعناي « جَمَع » است. يعني معاني در آن جمع است و يک کليتي است که نمي شود اجزاء آن را جدا کرد؛ اخلاق را جدا کرد، سياست را جدا کرد، فقه را جدا کرد، دين الهي و معرفت را جدا کرد و... . قرآن اين کار را سخت مورد انتقاد قرار داده است: « الذين جعلوا القرآن عِضين؛ آن کساني که قرآن را تکه تکه مي کنند » (الحجر/ 91). بنابرين به نظر من شريعت را بايد طوري تفسير کنيم که اخلاق جزء لايتجزي شريعت باشد. اين کاري است که ملاصدرا کرده و پيام او به ماست. سخن آخر من اين است که ببينيم در مسئله اخلاق چه کسي بيشتر کار کرده است. اصلاً آن طايفه يي که بيشتر در اخلاق کار کرده يکي حکما بوده اند ( نه فقها) و يکي عرفا. همانطور که مي بينيد کتابهاي عرفاني، به همه ي اين آيات استناد کرده و تمام اينها را شرط دين آورده اند، اما به آنها قدري ظلم و اجحاف شده است!

پي نوشت :

1. اين مقاله متن سخنراني دکتر غلامرضا اعواني استاد فلسفه و رئيس مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران در پانزدهمين همايش بزرگداشت حکيم ملاصدراست که از قالب گفتار به صورت نوشتار درآمده است.

منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط