رحيم دهقان سيمکاني (2)
در انديشه کانت و ملاصدرا
مقدمه
در طول تاريخ، همواره درباره ي ماهيت انسان سخن گفته شده است و هر يک از انديشمندان براساس نوع نگاه خود تفسير خاصي را از انسان ارائه داده اند. ارسطو بمقتضاي انديه هاي فلسفي خويش، ماهيت انسان را در عقل مي دانست؛ (3) آکوئيناس که دغدغه ايمان مسيحي و فهم تثليث داشت، ماهيت انسان را در فهم اين مسائل مي دانست؛ (4) هيوم از آن جهت که بيشتر انديشه هاي خود را بر انطباعات تجربي بنا کرد، ماهيت اخالقي انسان را در سطح عادت و سنن مي دانست؛ (5) داروين ويژگي اصيل انسان را در محبت صادقانه ي او به موجودات زنده مي دانست؛ (6) مارکس بجهت دغدغه هاي اجتماعي و اقتصادي خود، ماهيت انسان را محصول جامعه، اقتصاد و فرايند ديالکتيکي تاريخ تلقي مي کرد؛ (7) نيچه بر آن بود که بنياد انسان را مي توان براساس اراده تعلق يافته به قدرت بنا ساخت (8) و... .سخن کانت و ملاصدرا بگونه يي ديگر است. ملاصدرا در نظريه هاي فلسفي خود، با توجه به حرکت جوهري و تسکيکي بودن مراتب وجود و همچنين با اتخاذ اين مبنا که علم از مقوله وجود بوده (9) و اخلاق هم مبتني بر علم و حکمت است، سيري را ترسيم مي کند که در آن، انسان با بکارگيري نيروي عقلاني، وجود خود را در يک سير تکاملي تحقق مي بخشد. اما کانت ظهور هويت انسان اخلاقي را بر اراده يا عقل عملي مبتني ساخته و آن را هم اساس اخلاق، حکمت و فرزانگي انسان و هم منشأ قانون، نظم، ضرورت و الزام اخلاقي مي داند. (10) در ديدگاه اين دو انديشمند تطابقها و تفاوتهايي ديده مي شود که در خور تأمل و بررسي است.
اين مقاله با رويکردي انسان شناسي از نوع انسان شناسي فلسفي، در سه گفتار، نظر کانت و ملاصدرا را در باب بنياد اخلاق و سلوک اخلاقي انسان بيان نموده و به تطبيق اين دو نظريه مي پردازد. در گفتار اول، ضمن تبيين مفهوم انسان شناسي فلسفي، به تحقق انساني اخلاقي از منظر صدرالمتألهين با تکيه بر مفاهيم کليدي فلسفه او همچون حرکت جوهري و تشکيکي بودن وجود پرداخته است؛ گفتار دوم را به بررسي نظر کانت در اين زمينه اختصاص داده و در گفتار سوم، ضمن بررسي تطبيقي اين دو نظريه، به نکات تطبيقي اين دو رويکرد پرداخته است.
گفتار اول: تحقق انسانيت از منظر ملاصدرا
قبل از ورود به اصل بحث، ذکر اين نکته لازم است که انسان شناسي که اولين بار توسط ارسطو مورد استفاده قرار گرفت (11)، « هر منظومه معرفتي است که به بررسي بُعد يا ابعادي از وجود انسان و يا گروه و قشر خاصي از انسانها مي پردازد. » (12) انسان شناسي فلسفي که قسمتي از اقسام انسان شناسي است، عبارت است از پاسخ به يک سؤال در باب انسان، يعني سؤال از طبيعت بشري که البته هم طبيعت فرهنگي را شامل مي شود، هم الهياتي، هم زيستي و هم روانشناختي. اين نوع از انسان شناسي، در تلاش است تا ويژگيهاي بنيادين انسان را که تشکيل دهنده هويت وي است، توضيح داده و او را از ساير موجودات متمايز گرداند. انسان شناسي صدرايي و کانتي را، بجهت تمرکز داشتن بر يکي از بنياديترين ويژگيهاي انسان و قرار دادن آن ويژگي، بعنوان معيار تحقق انسانيت، ميتوان ذيل انسان شناسي فلسفي تبيين نمود.1. مباني انسان شناسي ملاصدرا
تفسير ملاصدرا از انسان بر مباني خاص فلسفه او، بخصوص مباني انسان شناختي فلسفه وي مبتني است و بدون توجه به اين مباني نبايد در باب نظر ملاصدرا در اين زمينه سخن گفت. اين مباني از اين قرارند:1-1. حرکت جوهري
ملاصدرا معتقد است که همه موجودات، ذاتاً در حال حرکت بسمت کمال نهايي هستند و در هيچ حدي از حدود توقف ندارند، تا آنجا که به تجرد رسيده و خود را از ماده رها سازند. اين حرکت بصورت لبس بعد لبس يا کمال بعد از نقص انجام مي گيرد؛ به اين معنا که در هر مرحله از حرکت، موجود، کمالات مرحله قبل را حفظ کرده و کمال لاحق براي او منضم به کمال سابق مي گردد. (13)2-1. تشکيکي بودن وجود
وجود حقيقي است که تمام موجودات از پايينترين مرتبه که از فعليتي برخوردار نيست تا آخرين مرتبه که وجود تام و فعليت صرف است را شامل مي شود. اين وجود به اختلاف تقدم و تأخر و شدت و ضعف داراي مراتب مختلف است. براين اساس، موجودات گرچه متکثر و متمايزند اما همگي از مراتب تعينات حق اول و ذات الهي هستند.3-1. اتحاد عاقل و معقول
در نظر صدرالمتألهين تعقل عبارت است از اتحاد جوهر عاقل با معقول؛ يعني وقتي نفس ناطقه چيزي را تعقل مي کند بحسب وجود، عينِ صورت عقلي آن مي گردد. چون عقل فعال خزانه صورت معقوله اشياء و خارج کننده نفوس از قوه به فعليت است، وقتي نفس صور معقوله اشياء را تعقل مي کند، بمقدار سعه وجودي خود با عقل فعال که خزانه صور اشياء است متحد مي شود. (14)4-1. حدوث جسماني نفس و بقاي روحاني آن
در نظر ملاصدرا، نفس در حدوث و تصرف، جسماني و در بقا و تعقل، روحاني است. زيرا نفس يکي از مظاهر طبيعت و درجات وجودي جسم است و ماده پس از طي مراحل و تعاقب حرکات جسماني، مبدل به جوهر حياتي و نفس مي شود. در واقع يک حرکت عمومي بين دو نقطه ي قوه و فعل يا ماده و تجرد واقع است که جهان ماده و همچنين نفس به اعتبار اينکه از لحاظ فعل و عمل مجرد نيست، بواسطه ي اين حرکت، دائماً اجزاء خود را از قوه و نقص به سرمنزل تجريد حمل مي کند. نفس که در ابتداي وجودش همان بدن مادي است، بتدريج با حرکات جوهري به تجرد ابدي نايل مي شود.5-1. قوه خيال
در نظر ملاصدرا قوه خيال جزو قواي نفس حيواني است. اين قوه جوهري مجرد است که ماده ندارد ولي خواص ماده را دارد. قوه خيال آخرين قوه از قواي طبيعي است که در انسان حاصل شده و کارش صورت سازي است. اين قوه واسطه ي بين مرحله ي نازله ي انسان يعني بدن و مرحله ي عاليه او يعني قوه عاقله است و چون مجرد است با فناي بدن، فاني نمي شود. (15)2. بنياديترين ويژگي انسان و مبناي نظام اخلاقي از منظر ملاصدرا
از منظر انسان شناسي فلسفي، ملاصدرا بنياديترين ويژگي انسان را در عقلانيت او، بخصوص عقل نظري مي داند. مراد از عقل در اينجا قوه مدرکه نفساني است که در وجود انسان، سرچشمه ي تمام چيزهايي است که مي تواند در نظام فلسفي ملاصدرا، انسان را به واقعيت برساند. اين قوه خاستگاه حکمت و فرزانگي است و انسان را بجايي مي رساند که عالمي عقلي، مشابه عالم عيني گردد. (16) در انديشه ي ملاصدرا علم و حکمت که ريشه در بُعد نظري عقل انسان دارد، صرفاً کيف نفساني، اضافه و يا از مقوله ي انفعال نيست بکله از مقوله وجود بوده و حقيقت وجودي انسان را رقم مي زند. ملاصدرا علم را نوعي تحقق وجودي براي نفس و نوعي نورانيت براي انسان مي داند. (17) انسان اين ظرفيت را دارد که نسبت به تمام حقايق هستي علم پيدا کند؛ (18) حال هرچه بيشتر بتواند اين ظرفيت را به فعليت برساند، مرتبه ي بالاتري از عالم وجودي را براي خود فراهم کرده و به سعه ي وجودي بيشتري دست خواهد يافت. بعبارتي ديگر، علم سير و حرکتي وجودي است که براي عالِم حاصل مي شود تا جايي که او ظرفيت کمک گرفتن از عقل فعال را پيدا کرده و با دريافت حقايق در عقل فعال، عاليترين درجات انسانيت را طي کند.ملاصدرا بُعد نظري عقل را مهمترين و باارزشترين استعداد در وجود انسان دانسته و حقيقت انسانيت را بر آن مبتني ساخته، چرا که حقيقت انسان را آشکار مي سازد؛ به انسان وجود مي دهد و در واقع انسان بواسطه ي آن، حقايق عقلاني را شهود کرده و جهان اخلاقي خود را مي سازد. بعقيده ي ملاصدرا اگر نظر نبود، عمل هم معنا نداشت؛ عمل وقتي عمل است که پشتوانه ي نظري داشته باشد. (19) از منظر وي کار عقل عملي خدمتگزاري به عقل نظري است (20) و حتي تهذيب نفس هم مقدمه اکتساب حکمت و اشراق نور الهي به قلب آدمي است. بسط وجودي انسان در ساحتي اخلاقي نتيجه ي حکمت نظري است، چرا که تا حکمت و ظرفيت مورد نياز حاصل نشود اشراق بر قلب انسان نازل نخواهد شد.
ملاصدرا برتري انسان بر ديگر موجودات را در برخورداري او از قدرت نظري دانسته و حيات حقيقي انسان را حيات معقول مي داند. (21) بطور کلي مي توان گفت ملاصدرا عقلانيت را بخصوص در بُعد نظر معياري براي فهم ارزش انسانيت و زيربناي تحقق انسان کامل مي داند. باجمال مي توان چند دليل بر اولويت عقل نظري بعنوان بنياديترين ويژگي انسان در نظر ملاصدرا بيان نمود:
1. غايت اخلاق، خدايي شدن است. ملاصدرا اولاً قائل به اشتراک معنوي وجود است و ثانياً وجود را تشکيکي مي داند و ثالثاً علم را مساوق با وجود مي داند. (22) پس اين علم ماست که ما را به خدايي شدن مي رساند و وجود يا هستي ما را رقم مي زند و البته در عمل ما نمود مي يابد؛ پس علم عقل نظري منشأ اصيل فهم و ادراک اصل هستي ما را رقم مي زند و بنياديترين ويژگي ماست.
2. منبع اصلي در افاضه ي صور، عقل فعال است و از نظر ملاصدرا کاملترين فرد کسي است که به مرحله ي عقل بالمستفاد که برترين مرتبه ي عقل نظري است دست يابد و با عقل فعال متحد شود. (23) از طرفي تنها سرمايه ي انسان که مي تواند با عقل فعال در ارتباط باشد عقل نظري است، چرا که در آخرين مرتبه ي عقل نظري است که ما با عقل فعال متحد مي شويم، پس بنياديترين سرمايه ي انسان عقل نظري اوست.
3. اما عقل نظري که نياز مستمر و دائمي به بدن و قواي بدني ندارد، بطور دائم با مفارقات و ذات حق در ارتباط است و مستفيض به فيض دائمي است و اين اتصال بدليل تکرار ارتباط و رجوع مداوم براي قوه نظري بصورت ملکه در مي آيد. (24) اما عقل عملي دائماً نظر به تدبير بدن داشته و با قواي شوقيه و محرکه در ارتباط است. از آنجهت که انسان رو به عالم مفارقات دارد پس عقل نظري در اين مسير مهمترين سرمايه ي اوست، زيرا اين عقل نظري است که رو به عالم مافوق دارد. (25)
4. ملاصدرا برتري انسان بر فرشتگان و ديگر موجودات را برتري قدرت نظري و نه عملي آدمي بر تمام موجودات ديگر مي داند (26) و همچنين عقل عملي را خدمتگزار عقل نظري مي داند (27)؛ نتيجه اين مي شود که عقل نظري بنياديترين ويژگي در تحقق انسانيت انسان است.
با توجه به اين نگرش و براساس حرکت جوهري، سير عقلاني انسان عين وجود يافتن است و انسان هر مرتبه از ادراک را که پشت سر مي گذارد، سهم بيشتري از وجود را کسب خواهد کرد. از همين جهت است که ملاصدرا علت بي اخلاقيها را در فقر وجودي انسان که ناشي از بي توجهي نسبت به بکارگيري عقل مي باشد، دانسته و مي گويد:
الغضب و الحرص و الحسد و البخل و غير ذلک من الهيئات و الصفات التي هي نتائج الإحتجاب و البعد من معدن الوجود و الصفات الکماليه. (28)
3. سير تکاملي انسان در نظر صدرالمتألهين
از منظر صدرالمتألهين نفس انسان در سير تکاملي خود داراي سه نشئه ي وجودي يا ادراکي است: اولين مرتبه، ادراک حسي و طبيعي است که مظهر آن حواس پنجگانه اند. دومين مرتبه، تخيل است که در آن اشباح و صور غايب از حواس پنچگانه ي ظاهري مي باشند و مظهر اين مرتبه، حواس باطني، بخصوص قوه ي خيال است. سومين مرتبه، نشئه ي عقلي است و مظهر اين مرتبه قوه عاقله است و انسان زماني به اين مرحله مي رسد که قوه ي عاقله ي او به فعليت برسد. (29) بر اين اساس، نفس ناطقه بر مبناي حرکت جوهري و تشکيکي بودن وجود از سه مقام برخوردار است: « مقام عقل و قدس؛ مقام نفس و خيال؛ مقام حس و طبيعت » (30) و انسان از سه وجود بهرمند است: 1) انسان حسي که همان جسد محسوس انساني است که در معرض فنا و فساد و زوال قرار دارد. 2) انسان نفسي که گاه آن را انسان برزخي مي نامد که وجودِ شبحي و ظلّي دارد و حامل آن قواي نفساني است. 3) انسان عقلي که همواره ثابت است و حقيقت انسان حسي است و کمال انسانيت انسان به وجود آن وابسته است. (31)براساس اين مقياس، انسان از پايينترين مرتبه، سير صعودي خود را آغاز مي کند و مراتب حيات را يکي پس از ديگري مي پيمايد. او ابتدا از نفس نباتي که فروترين مرتبه است برخوردار مي شود که ويژگيهاي آن رشد، تعذيه و توليد مثل است. پس از آن، سير حرکت جوهري ادامه يافته و او از مرحله نفس حيواني بهرمند مي شود که احساس و حرکت از خصوصيات آن مي باشد. سپس به مرتبه اشرف و نفس ناطقه دست مي يابد که علم و آگاهي از مختصات آن محسوب مي شود (32) و اين مرتبه موازي با عالم عقول است که از منظر ملاصدرا دار مقربين الهي است و فقط مقربين به درک آن قادر خواهند بود. (33)
در نظر ملاصدرا انسان در هر مرحله يي به فراخور آن مرحله، از اخلاق خاص همان مرتبه برخوردار مي گردد؛ بعنوان مثال غضب، حقيقتي است که در عالم جسماني بشکل غليان خون و رنگ پريدگي ظاهر مي گردد و در عالم نفس، حالتي وجداني و مجرد از صفات جسماني بخود مي گيرد و در عالم عقل، همان قاهريت عقلي است مانند انوار قاهره. (34) بنابرين هر انساني عالمي دارد کاملاً متفاوت از انسانهاي ديگر، چرا که از مرتبه وجودي مختص بخود برخوردار است و عالم را آنگونه مي بيند که استعدادهايش اقتضا مي کند، از اينرو بعضي انسانهاي رشد يافته در اين عالم چيزهايي مي بينند که براي خيلي از انسانهاي عادي تعجب انگيز است؛ مثلاً در حالات عرفا بيان شده که ذکر گفتن در و ديوار مي شنيده اند، اين از آنجهت است که سعه وجودي آن عارف بيشتر بوده و از مرتبه يي از وجود بهرمند گرديده که ديگران از آن مرتبه محرومند، از اينرو او بگونه يي عالم را مي بيند که ديگران نمي بينند. او به سعادت نزديکتر شده و حقايق را آنگونه که واقعاً هست مي بيند، بنابرين سعادت همان بسط دادن وجود و صعود به مرحله وجود عقلاني است.
گفتار سوم: تحقق انسانيت از منظر کانت
1. مباني انسان شناسي کانت
1-1. اراده يا عقل عملي
کانت هر چند از جهت نظري عقل را محدود مي داند اما براي عقل عملي مشترک بين همه ي انسانها اهميت خاصي قائل است. (35) اراده که کليديترين و محوريترين مفاهيم در فلسفه کانت است و قرابتي بسيار با عقل عملي دارد؛ مهمترين سرمايه در وجود انسان است که انسان براساس آن خود را تحقق مي بخشد و به سعادت اخلاقي دست مي يابد.2-1. توجه به قوه خيال
از نظر کانت تخيلِ خلاق از ويژگيهاي ممتاز انسان محسوب مي شود. البته در فلسفه ي کانت، اين خلاقيت ريشه در استقلال انسان داشته و نشان از وجود استقلال و اختيار در اوست. (36) آزادي از نظر کانت، شرط آفرينش و مبدأ خلاقيت است که البته بنظر مي رسد در اين باب متأثر از اميل روسو باشد. (37)3-1. خودمختاري (38) اراده انسان
به اين معنا که اراده انسان تابع قانون خارج نيست بلکه اصالتاً قانونگذار است. (39) اين رويکرد به اومانيسم منجر مي شود، چرا که رابطه ي انسان با ماوراءالطبيعه قطع شده و انسان هويت خود را خودش مي سازد. خود بنيادي انسان در نظر کانت بسيار مهم است. انسان چنان موجودي است که اگر دين دارد، اگر مدنيت دارد، اگر نظامهاي اقتصادي و سياسي بنا مي کند و... همه را به خواست، تصميم و اراده خود بوجود آورده است. در نظر کانت، انسان در مقام موجودي صاحب فکر و انديشه همه چيز خود را خودش پديد مي آورد و موجودي خودمختار است.4-1. غاين بنفسه بودن انسان
مفهوم بنيادين فلسفه و بخصوص فلسفه اخلاق کانت انسان؛ به اين معنا که هر فرد انسان ذاتاً بعنوان غايت محسوب مي شود و هيچکس حق ندارد بعنوان ابزار و وسيله به ديگري نظر کند. (40) انسان بنفسه غايت است و هيچگاه نبايد ابزار براي رسيدن به غايتي ديگر تلقي شود. (41) براساس اين منطق، موجودات ديگر، تابع انسان، براي انسان و در خدمت انسانند که البته اين ديدگاه در برخورد با انديشه هاي اومانيستي حاکم بر جهان پست مدرن، در نهايت بنوعي ديدگاه اومانيستي در فلسفه کانت منجر مي شود.2. نفس انسان در نگاه کانت
کانت نفس را در دو حوزه عقل نظري و عقل عملي، مورد بحث قرار مي دهد. در حوزه ي نظري، نفس از قوايي ادراکي برخوردار است که معرفت را براي ما ممکن مي سازد. در حوزه نظري، نفس داراي سه قوه ي حس، فاهمه و عقل است. هر يک از اين قوا داراي صورتها، مقولات (مفاهيم فاهمه) و ايده هايي (مفاهيم عقل محض) پيشيني و غير تجربي هستند. قوه حس داراي دو صورت زمان و مکان و قوه ي فاهمه داراي مقولات دوازده گانه يي است که باختصار در نمودار زير بيان شده است. (42)کانت از قوه ي ديگري به نام قوه ي متخيله ي فعال نيز سخن مي گويد که بين قوه ي فاهمه و حس قرار داشته و نقش واسطه را بازي مي کند و حامل شاکله (43) هاست. (44) بعقيده ي وي، قوه ي فاهمه و قوه ي عقل بلحاظ عملکرد و قلمرو فعاليت، کاملاً از هم متمايزند؛ گرچه هر يک از اين دو قوه در عملکردهايشان به يکديگر نيازمندند. کانت براي اينکه ميان اين دو قوه تمايز قائل شود مي گويد « فاهمه، قوه ي قواعد (45) است و عقل قوه ي اصول (46) »(47) فاهمه بوسيله ي قواعد بين پديدارها وحدت ايجاد مي کند، اما عقل قواعد متکثر را بوسيله ي اصول پيشيني - نظير اصل علت - وحدت مي بخشد. بنظر وي، مقولات فاهمه تنها در حيطه ي تجربه و پديدارها کاربرد دارند. اين پديدار ها مبتني بر ساحت نومنها و اشياء في نفسه هستند که ما در حوزه ي عقل نظري قادر به دستيابي به ساحت آنها نيستيم. چرا که در حوزه عقل نظري، معرفت براساس مقولات شکل مي گيرد و مقولات فراتر از امور زماني، مکاني و تجربي را نمي توانند دريابند. (48)، از اينرو هر کوششي براي بحث و استدلال درباره ي قلمرو نفس، جهان و خدا در اين حوزه، فقط يک توهم جدلي اسف انگيز خواهد بود. (49) از اينرو کانت در حوزه ي عقل عملي که حوزه ي نومنهاست، بهتر مي تواند در باب نفس و فرايند تکامل آن سخن بگويد.
3. بنياديترين ويژگي انسان و مبناي نظام اخلاقي از منظر کانت
از يک طرف، توجه جدي کانت به عقل و خردورزي که بر کل نظام فکري او حاکم است، انسان را بر آن مي دارد تا حکم کند که کانت هم بنياديترين ويژگي انسان را در عقل (نظري) ديده است. هرچند نگاه او به اين ويژگي انساني نگاهي نقادانه بود، اما همين نگاه انتقادي، اهميت عقل در انديشه ي او را براي ما روشن مي سازد بگونه يي که ياسپرس بيان مي دارد در دعوي بزرگ خرد، اين مفهوم در انديشه هاي کانت بميزاني از شکوفايي دست يافت که قبلاً هيچگاه به آن نرسيده بود. (50) اما از طرفي ديگر، انتقادات کانت بر عقل و محدود دانستن (51) آن در بسياري از حوزه هاي مهم که در سير تکامل انسان از اهميت ويژه يي برخوردارند، ما را به اين سمت رهنمون مي کند که کانت عقل بشر را محدود دانسته و تمام هويت انسان را بر آن مبتني نکرده است. بنابرين در فلسفه ي کانت بايد بدنبال عنصر ديگري بود تا بتواند سکوت تلخي را که در حوزه ي عقل نظري دامنگيرش شده ايم بشکند و بنياديترين ويژگي قرار گيرد.در آثار کانت، مواردي يافت مي شود که بنظر مي رسد، او بنياديترين خصوصيت انسان را در بعد عملي عقل مي يابد. اين موارد عبارتند از:
1. در آثار او بسيار ديده مي شود که برغم محدود دانستن عقل، توانايي بشر براي تعقل ورزيدن را بنياديترين ويژگي طبيعت اين موجود تلقي کرده و عقل را داراي شأن ذاتي و نفس الامري مي داند. او معتقد است که اين نيرو، از ميان سلسله موجودات طبيعي، تنها به نوع انسان بعنوان کاملترين حلقه، اختصاص يافته است. (52)
2. کانت سکوت تلخي را که در عقل نظري دامنگيرش شده بود، در حوزه ي اخلاق مي شکند. او در حوزه عقل عملي مي کوشد تا پرسشهايي را که در حوزه عقل نظري در مورد آنها سکوت کرده بود جواب دهد، از اينرو همان سه عنصر اساسي خدا، نفس (آزادي) و جهان را بعنوان شروط پيشيني يا اصول موضوعه در اخلاق فرض مي گيرد (53) و اخلاق را بر آنها بنا مي کند. او با وارد شدن به حوزه ي عقل عملي، محدوديتي را که در عقل نظري با آن مواجه شده بود، کنار گذاشته و مي گويد: انسان به ياري عقل عملي، از جهان حسي فراتر مي مي رود و درهاي جهان برتر از جهان حس و تجربه را به روي خود مي گشايد. (54)
3. از يک طرف خودآييني اراده در نظر کانت اهميت ويژه دارد و از طرفي ديگر وي از عقل به « اراده ي عقلاني » تعبير مي کند. (55) او کارکرد جدي عقل را در تعامل با اراده يافته و بيان مي دارد که عقل بعنوان قوه يي عملي به ما داده مي شود؛ چرا که هم ذاتي، دروني و فطري است (56) و هم اساس اخلاق، حکمت و فرزانگي انسان واقع مي شود و منشأ قانون، نظم، ضرورت و الزام اخلاقي است. (57) اراده، در نظر کانت همان عقل عملي است و او مي گويد: « اراده در واقع، خود هيچ زمينه ي تعيين کننده يي ندارد بلکه تا آنجا که مي تواند تعيين کننده ي گزينش باشد همان عقل عملي است. » (58) در نظر کانت، اراده واضع جهان اخلاقي است و حقيقت اخلاقي انسان را مي سازد. او در اينباره مي گويد: « اراده بسادگي تابع قانون نيست... بلکه خود بمنزله ي واضع قانون بشمار مي آيد ».(59) قانونگذار بودن اراده، صفت مشترک همه انسانهاست و به ذات عقل تعلق دارد، زيرا « اراده ي هر ذات خردمند، اراده قانونگذار عام است ». (60) کانت جهان اخلاقي خود را بر اراده يا عقل عملي که بنياديترين خصوصيت انسان است بنا مي نمايد.
اين عوامل نشان مي دهد که کانت اراده يا عقل عملي را بعنوان بنياديترين شاخصه انسانيت انسان دانسته است و اينکه مي گويد « بيترديد، شکوهمندي و والايي انسان ناشي از آفرينشگري عقل اوست » (61)، براساس مباني فکري وي، منظور همان عقل عملي و اراده است، چرا که عقل نظري در نظر او با سکوت مواجه شده بود.
گفتار چهارم: تشابهات و افتراقات ديدگاههاي اين دو انديشمند
1. وجوه تشابه
1-1. گويا نوعي خالقيت و آفرينندگي براي عقل را در نظر هر دو فيلسوف مي توان ديد. اين امر در انديشه هاي ملاصدرا بيان شد و در تفکرات کانت هم آنگونه که از آثار وي روشن است تخيل خلاق از ارکان انديشه ي او محسوب مي شود؛ چرا که از نظر او « تخيل، انسان را تا مرز آفرينش ارزشها و معاني، پيش مي برد. صورتهاي پيشين زمان و مکان متعلق بهمين قوه اند و اين صورتها نه فقط حاصل تجربه نيستند بلکه شرط امکان تجربه اند. »(62) البته معناي تخيل در انديشه ي اين دو فيلسوف خيلي متفاوت است؛ در انديشه ي ملاصدرا تخيل زمينه را براي آفرينشگري عقل آماده مي کند و عقل در مراحل بعد، حقيقت انسان را مرتبه به مرتبه ظهور مي بخشد، اما تخيل در نزد کانت، در بحث شاکله ها زمينه را براي مطابقت مقولات با اعيان خارجي فراهم مي کند. وي اوج آفرينشگري قوه خيال را در آثار هنري همين عالم مي داند (63) اما ملاصدرا که تخيل را زمينه يي براي آفرينشگري عقل مي داند، حتي خالقيت انسان را به جهان ماوراء ماده نيز گسترش داده و معتقد است هر انساني خالق زندگي اخروي يا بهشت و جهنم خويش مي باشد؛ چرا که بواسطه ي همين قوه ي خيال است که در آخرت، اعضاي بدن که صورتي خارجي دارند از درون نفس خلق مي شوند. (64)2-1. دو اصطلاح قوام بخش بودن عقل يا نظام بخش بودن آن، از اصطلاحات کليدي در فلسفه کانت است. قوام بخش بودن به اين معناست که عقل به عالم قوام مي دهد؛ در تفکر هگل و فيخته اينگونه است که معتقدند انسان عالم خود را مي سازد. (65) اما نظام بخش بودن به اين معناست که چيزي صرفاً تنظيم کننده و نظم دهنده باشد. کانت، عقل را نظامساز مي داند، زيرا عملکرد عقل را وحدت بخشيدن به کثرات و هدايت کردن آنها بسمت يک محور واحد قلمداد مي کند. در نظر کانت، عقل قواعد متکثر فاهمه را بوسيله ي اصول خود وحدت مي بخشد و به آنها نظام مي دهد. در نظر ملاصدرا نيز عقل نظام بخش است نه قوام بخش؛ به اين معني که هرچند، انسان با بکارگيري قوه ي عاقله وجود خود را بسط مي دهد اما در واقع او حرکت خود را در سير کمالي بسمت يک محور واحد تنظيم مي کند. گويا در نظر ملاصدرا عقل انسان، نظم خاصي را به کاربردهاي ديگر قوا و در نهايت به رفتارهاي انسان مي دهد تا در مسير خدايي شدن حرکت کنند.
3-1. آنگونه که ياسپرس بيان مي دارد، کانت نيز همچون ملاصدرا، آگاهي و علم را با وجود يکي مي داند و معتقد است هستي ما دانستگي است. هستي من بودني است که هم از چيزها و هم از خودآگاه است. (66) البته اين بيان ياسپرس جاي تأمل دارد زيرا او براساس تفکر اگزيستانسياليستي خود چنين نظري داده است.
2. وجوه افتراق دو نظريه
1-2. در نظر کانت، انسان موجودي خودآيين بوده و حقيقت انسان در نسبت با خودش معنا مي يابد، نه در نسبت با ماوراء طبيعت. در نظر او انسان موجودي آگاه، آزاد و داراي استقلال وجودي است. اما در نظر صدرالمتألهين، انسان در رابطه با خداوند معنا مي يابد؛ چرا که دچار فقر شديد وجودي است و وجودش از نوع وجود رابط است که تنها با متصل شدن به وجود مستقل معنا مي يابد.2-2. اساساً عقلي که ملاصدرا از آن سخن مي گويد با آنچه کانت مي گويد خيلي متفاوت است. چرا که در نزد کانت، معيار معرفت و عقلانيت معياري انساني مي باشد و آنچه مرجع است عقل مشترک همگان (67) است اما در منظر ملاصدرا، عقلي معيار است که به عقل فعال و قدسي اتصال مي يابد و به حقايقي دست مي يابد که در مراتب پايينتر، همچون اين جهان محسوس، قابليت دستيابي به آن را نداشته است.
3-2. در نظر کانت، معرفت انسان مبتني بر يک منشأ حسي و تجربي است، زيرا تنها از طريق است که اعيان و داده هاي خارجي به ذهن داده مي شوند تا فاهمه بتواند مقولات خود را بر آنها اعمال کرده و آنها را فهم کند. بر اين اساس، وي شناخت انسان را به عالم پديدار محدود مي سازد؛ چرا که عمليات اصلي معرفت در بخش فاهمه صورت مي گيرد و فاهمه هم « صرفاً قوه يي است که شهودهاي تجربي را به يکديگر در يک تجربه متصل مي سازد ». (68) از اينرو کانت نوعي معرفت ايستا را در حوزه ي عقل نظري براي انسان ترسيم مي کند.
اما معرفتي که در نظر ملاصدرا بيان مي شود هم آميخته يي از معرفت انساني و معرفت شهودي از نوع شهود عقلاني است نه تجربي و هم معرفتي ايستا نبوده بلکه از مراتب تشکيکي برخوردار است. او سير صعودي انسان را بگونه يي ترسيم مي کند که انسان در صورت قرار گرفتن در سير صعودي، براساس حرکت جوهري هرآن، وجودي تازه يي مي يابد. در مرتبه ي عقل هيولاني، نفس خالي از هرگونه صورت است و تنها پذيرش هر معقولي را دارد. (69) پس از آن، در مرتبه ي عقل بالملکه، از مرحله قابليت محض عبور کرده، معقولات اوليه و بديهي را دريافت مي کند. سپس در مرحله ي عقل بالفعل، بکمک معقولات اوليه و بديهي، معقولات اکتسابي را تحصيل مي کند و عقل بالفعل ناميده مي شود. پس از آن، مرحله ي عقل بالمستفاد مطرح مي شود که در آن معقولات در هنگام اتصال به عقل فعال مشاهده مي شوند. (70)
4. نحوه ي نگرش ملاصدرا به انسان و مسيري که او ارائه مي دهد به نوعي انسان اخلاقي - الهي منتهي مي شود، حال آنکه نگرش کانتي به انسان، انساني اومانيستي و اينجهاني را در پي خواهد داشت. براساس انديشه ي ملاصدرا خلاقيت انسان - اينکه گفتيم انسان در سير کمالي هر چه پيشتر رود سعه ي وجودي خود را بيشتر خواهد کرد - در طول خالقيت خداوند معنا خواهد داشت. اما براساس تفسير کانت بخصوص براساس اصل غايت بنفسه بودن و خودبنيادي، انسان خود را خالق مستقل خواهد دانست؛ هرچند کانت معتقد است که « عقلانيت چيزي نيست جز تجلّي الوهيت در زندگي انسان » (71) اما براساس خودبنيادي اراده بشر در حوزه اخلاق، الوهيت مفهوم خاص متعالي را در پي نخواهد داشت. از اينرو در نظر ملاصدرا، انسان در سير صعودي هر چه پيشتر رود، با حقيقت اصيل متحد شده و احساس وابستگي و فقر بشتري خواهد نمود، اما در نظر کانت، انسان هر چه بيشتر آفرينشگري کند، احساس استقلال بيشتري خواهد داشت.
نتيجه گيري
بطور کلي از تطبيق اين دو نظريه مي توان نتيجه گرفت که نظريه کانت بجهت برخوردار بودن از جوهره ي معرفتي بشري و طبيعي و عناصري چون استقلال و اراده، قابليت آن را دارد تا به اخلاقي اومانيستي منجر شود؛ چرا که در نظر وي انسان در نهايت هويتي حقيقي يافته و از هر نوع عامل بيروني و ماورايي رهاست. در نظر او استقلال اراده، همچون برترين اصل اخلاق است. (72) اما نظريه ملاصدرا از جوهره ي معرفتي الهي برخوردار بوده و مباني معرفتي وي ريشه در ماوراء الطبيعه دارد. از اينرو هر چند انسان از خلاقيت برخوردار است اما در حقيقت، عين تعلّق و ارتباط تکويني با مبدأ هستي است و سير صعودي خاصي که ملاصدرا، براساس حرکت جوهري، اصالت وجود و تشکيکي بودن آن و مرتبط ساختن وجود انسان با عقل فعال و در نهايت خداوند، ارائه داده است، نشان مي دهد که در نهايت هيچگونه استقلالي براي خود قائل نبوده و تمام وجود خويش را فاني در وجود حق مي يابد. هر دو انديشمند از استعدادهاي دروني خود انسان بهره گرفته و سير اخلاقي خاصي را به او ارائه داده اند؛ کانت اراده را بنياديترين پايه قرار داده و ملاصدرا عقل نظري را، اما با اين حال در سير کمالي و اخلاقي، انسان کانتي به فناء في الله دست نخواهد يافت و خود را خدا خواهد پنداشت، اما انسان صدرايي که در سير اخلاقي قرار مي گيرد، چنين نخواهد بود.پي نوشت ها :
1. عضو هيئت علمي و رئيس دانشکده الهيات دانشگاه قم.
2. دانشجوي کارشناسي ارشد فلسفه دانشگاه قم و سطح سه حوزه علميه قم.
3.
4.
3. Roger Trigg, "Ideeas of Humman nature, A Historical Introduction", section 2, p.32.
4. Ibid.
5. ادواردز، پل، فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءالله رحمتي، ص 108.
6. Roger Trigg, op.cit,p.34.
7. فلسفه اخلاق، ص 123.
8. Roger Trigg, op.cit,p.34.
9. ملاصدرا، الاسفارالاربعة، ج3، ص 291-295.
10. Kant, Immanuel, Critique of Practical Reason, p.342.
11. فربد، محمد صادق، مباني انسان شناسي، ص3.
12. رجبي، محمود، انسان شناسي، ص16.
13. مصباح يزدي، محمدتقي، شرح اسفار، کتاب النفس، ج1، ص 60.
14. همان، ج1، ص 78 و 79.
15. همان، ج1، ص 85-90.
16. همان، ج1، ص20.
17. همان، ج3، ص292-295.
18. ملاصدرا، مجموعه رسائل فلسفي، تصحيح حامد ناجي اصفهاني، ص 98.
19. ابراهيمي ديناني، غلامحسين، « حکمت نظري و عملي »، مجموعه مقالات دهمين همايش ملاصدرا، 1387، ص 35.
20. ملاصدرا، الشواهد الربوبية، تصحيح و تحقيق و مقدمه سيد مصطفي محقق داماد، ص 240.
21. همو، تفسير القرآن الکريم، تحقيق محمد جعفر شمس الدين، ج1، ص 141.
22. جوادي آملي، عبدالله، شرح الحکمة المتعالية، ص 17.
23. ملاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحيح سيدجلال الدين آشتياني، ج2، ص 456.
24. الاسفارالاربعة، ج3، ص 130.
25. همان، ج1، ص2.
26. تفسير القرآن الکريم، ج1، ص141.
27. الشواهد الربوبية، ص 240.
28. المبدأ و المعاد، ج2، ص 460.
29. الاسفارالاربعة، ج9، ص 21 و 22.
30. همان، ج9، ص62.
31. حلبي، علي اصغر، انسان در اسلام و مکاتب غربي، ص 53.
32. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج2، ص 431.
33. الاسفارالاربعة، ج9، ص 22.
34. سبزواري، ملاهادي، حاشيه اسفار، ج 9، ص 63.
35. Kant, Immanuel, op.cit, p.59.
36. Gay gill, Hayward, A Kant Dictionary, pp. 374-375.
37. ژان ژاک، رسو، اميل، ترجمه غلامحسين زيرک زاده، ص 81.
38. Autonomy.
39. کانت، ايمانوئل، بنياد مابعدالطبيعه ي اخلاق، ترجمه حميد عنايت و علي قيصري، ص 48.
40. محمد رضايي، محمد، تبيين و نقد فلسفه ي اخلاق کانت، ص 53.
41. Kant, Immanuel,I.,Grounding for the Metaphysics of Morals,pp.39-41.
42. Ideam, Critique of Practical Reason, p.131.
43. منظور از شاکله همان طرحهايي است که براساس آن مقولات فاهمه بر جهان خارجي تطبيق داده مي شود.
44. کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، ترجمه اسماعيل سعادت، ج6، ص 270.
45. rules.
46. principles.
47. Kant, Immanuel, op.cit, p.356.
48. فلسفه يا پژوهش حقيقت، ص 290-292.
49. پاپکين، ريچارد، کليات فلسفه، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوي، ص 233.
50. Jaspers, Karl, Kant, p.101.
51. عبدالکريمي، بيژن، هايديگر و استعلاء، ص 206.
52. کانت، ايمانوئل، درسهاي فلسفه ي اخلاق، ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي، ص 11.
53. تاريخ فلسفه، ج6، ص 349.
54. Kant, Immanuel, op.cit, p.237.
55. Ibid, p.66.
56. راجر ساليوان، اخلاق در فلسفه ي کانت، ترجمه عزت الله فولادوند، ص 45.
57. Kant, Immanuel, op.cit, p.342.
58. Idem, Metaphysic he anfangsgruade der Rechtlehre, p.213.
59. بنياد مابعدالطبيعه ي اخلاق، ص 48.
60. همانجا.
61. کانت ايمانوئل، نقد قوه ي حکم، ترجمه ي عبدالکريم رشيديان، ص 158.
62. صانعي دره بيدي، منوچهر، جايگاه انسان در انديشه ي کانت، ص 54.
63. همان، ص 92.
64. الاسفارالاربعة، ج9، ص 192-196.
65. تاريخ فلسفه، ج6، ص 176-182.
66. ياسپرس، کال، کانت، ترجمه عبدالحسين نقيب زاده، ص 87.
67. Kant, Immanuel, Critique of Practical Reason, p.58.
68. کانت، ايمانوئل، تمهيدات، ترجمه غلامعلي حداد عادل، ص 159 و 160.
69. الشواهد الربوبية، ص 202.
70. المبدأ و المعاد، ج2، ص 456.
71. کانت، ايمانوئل، دين در محدوده عقل تنها، ترجمه منوچهر صانعي در بيدي، ص 34.
72. Kant, Immanuel, op.cit, p.89.
1. ابراهيمي ديناني، غلامحسين، « حکمت نظري و عملي »، مجموعه مقالات دهمين همايش ملاصدرا، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1387.
2. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، شرح خواجه نصيرالدين طوسي، تهران، دفتر نشر کتاب، ج2، 1403هـ.ق.
3. ادواردز، پل، فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءالله رحمتي، تهران، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1378.
4. پاپکين، ريچارد، کليات فلسفه، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوي، تهران، انتشارات حکمت، 1374.
5. جوادي آملي، عبدالله، شرح الحکمة المتعالية، قم، انتشارات الزهرا، ج6، 1372.
6. حلبي، علي اصغر، انسان در اسلام و مکاتب غربي، تهران، انتشارات اساطير، 1374.
7. رجبي، محمود، انسان شناسي، قم، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، چ1، 1380.
8. محمدرضايي، محمد، تبيين و نقد فلسفه ي اخلاق کانت، قم، انتشارات دفتر تبليغاتي اسلامي، چ1، 1379.
9. ژان ژاک، روسو، اميل، ترجمه غلامحسين زيرک زاده، تهران، انتشارات ناهيد، 1380.
10. ساليوان، راجر، اخلاق در فلسفه ي کانت، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، نشر طرح نو، 1380.
11. سبزواري، ملاهادي، حاشيه اسفار، قم، انتشارات مصطفوي، ج 9، 1379.
12. صانعي دره بيدي، منوچهر، جايگاه انسان در انديشه ي کانت، تهران، انتشارات ققنوس، 1384.
13. عبدالکريمي، بيژن، هايديگر و استعلاء، تهران، انتشارات نقد فرهنگ، 1381.
14. فربد، محمد صادق، مباني انسان شناسي، تهران، انتشارات عصر جديد، 1376.
15. جمعي از نويسندگان فلسفه يا پژوهش حقيقت، جمعي از نويسندگان زير نظر لوين، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوي، تهران، انتشارات حکمت، 1366.
16. کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، از ولت تا کانت، ترجمه اسماعيل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، انتشارات سروش، ج6، 1375.
17. کانت، ايمانوئل، دين در محدوده عقل تنها، ترجمه منوچهر صانعي، تهران، انتشارات نقش و نگار، 1381.
18. ــــــــــ، تمهيدات، ترجمه غلامعلي حداد عادل، تهران، نشر دانشگاهي، 1370.
19. ــــــــــ، درسهاي فلسفه ي اخلاق، ترجمه منوچهر صانعي، تهران، نشر نقش و نگار، 1384.
20. ــــــــــ، نقد قوه ي حکم، ترجمه ي عبدالکريم رشيديان، تهران، ني، 1377.
21. ــــــــــ، بنياد مابعدالطبيعه ي اخلاق، ترجمه حميد عنايت و علي قيصري، تهران، انتشارات خوارزمي، 1369.
22. مصباح يزدي، محمد تقي، شرح اسفار، کتاب النفس، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ج1، 1380.
23. ملاصدرا، الشواهد الربوبية، تصحيح، تحقيق و مقدمه ي محقق داماد؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1382.
24. ــــــــــ، المبدأ و المعاد، تصحيح سيدجلال الدين آشتياني، قم، مرکز انتشارات دفتر تبليغاتي اسلامي، 1422ق.
25 ــــــــــ، الحکمة المتعالية في الاسفار العقليةالاربعه، بيروت، دارالاحياءالتراث العربي، چ3، 1981م.
26. ــــــــــ، مجموعه رسائل فلسفي، تصحيح حامد ناجي اصفهاني، تهران، انتشارات حکمت، 1375.
27. ــــــــــ، الشواهد الربوبية، تصحيح سيدجلال الدين آشتياني، قم، انتشارات بوستان کتاب، 1382.
28. ــــــــــ، تفسير القرآن الکريم، تحقق محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، ج1، 1419ق.
29. ياسپرس، کارل، کانت، ترجمه عبدالحسين نقيب زاده، تهران، انتشارات طهوري، 1372.
منابع انگليسي:
1. Kant, Immanuel, Critique of Practical Reason, translated and edited by Mary J.Gregor, Cambridge university press, 1996.
2. ــــــــــ, Critique of Pure Reason, translated and edited by Paul Gayer, Allen w.wood, America, Cambridge university press, 1998.
3. ــــــــــ, Metaphysic he anfangsgruade der Rechtlehre, Knemann, 1995.
4. Gay gill, Hayward, A Kant Dictionary, Blackwell, 1995.
5. , Karl Jaspers, Kant, edited by Hannah Arendt. Translated by Ralph Manheim, Newyork, London, Harcourt Brance company, 1962.
منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول