نويسنده: احمد ياسوف
مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي
مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي
از نشانه هاي آزادي فاصله، آن است که از حيث موسيقي، آزاد و از حيث معنا مقيّد باشد که از بسياري از مباني فن قافيه مثل وحدت حرکت حرف قبل از ردف (حرف قبل از رويّ) و اختلاف حرکت حرف قبل از رويّ مقيّد فراتر است، مثل «إصبّر و نَظَر». مثال و نمونه درباره ي آزادي و زيبايي فاصله و هم چنين اختلاف رويّ فراوان است.
گذشتگان مثل باقلاني (1) و ديگران از موارد تشابه قرآن و شعر و اختلاف آن دو با هم سخن گفته و اتهام شعر و سجع را از ساحت قرآن زدوده اند.
کتابهاي حوزه ي اعجاز از وابستگي پژوهشگران به شعر حکايت مي کند که مايه ي تأسف است، چون در کتاب نعيم الحمصي مي خوانيم که وي بر آن است که بيان قرآن عربهاي معاصر نزول و روزگار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را عاجز نموده است، چون آن فقط شاعر بودند و قرآن به نثر نزديک تر است تا شعر. مي گويد: « چون عربها در دو فن نثر و خطابه ضعيف تر بوده اند، بيان و سبک قرآن آنها را به حيرت واداشت ولي ادباي عصر عباسي را، که برخي از ايشان جسارت معارضه با قرآن را پيدا کرده بودند، به شگفتي وانداشت. » (2) و همه ي ما مي دانيم که بيشتر آنان که به معارضه با قرآن متّهم شده اند، شاعر بوده اند.
اين ديدگاه نادرست است، چون خطابه از شعر ضعيف تر نبوده بلکه در زيبايي و بيان هم سطح شعر بوده است و خطيبان برجسته در جاهليت مشهور و از نبوغ و مهارت و روشنگري برخوردار بودند. البته شعر از حيث کميت و کاربرد از خطابه بيشتر بوده است و به خاطر موسيقي راحت تر به حافظه سپرده مي شد. عربها شعر را در جنگ و صلح به کار مي بردند و شعر را با شعر مقايسه مي کردند نه با نثر و به خاطر فاصله ها به نظرشان رسيد که قرآن به شعر نزديک است ولي از اين ديدگاه منصرف شدند. سخن و کلام آنها در امور زندگي تنها خطبه هاي فصيحي بوده است که برتر و فراتر از خطبه هاي دوره ي عباسي نبوده است.
در ضمن بنا به اعتقاد نويسنده حيرت عباسيان کم تر از عرب جاهلي بوده است و اين که تقدّم زماني و تأخّر بيان قرآن رابطه ي عکس دارد. چنان که نويسنده بر آن است که در شرايط پيشرفت ادبيات، تعجب و حيرت کم بوده است و حال آن که عکس آن درست مي باشد؛ هر چه ادبيات پخته تر باشد، بيان اعجاز بيشتر مي گردد و اين را پژوهش هاي جديد ثابت کرده است.
عزالدين اسماعيل نيز در اين زمينه بر آن است که برخي از شاعران به معارضه با قرآن پرداختند و به مرتبه ي هنري آن هم رسيده اند. مي گويد: « اين گونه بود که شاعران نسبت به آن اثر ادبي (قرآن) درنگ نموده و گاه خود را با آن مي سنجيدند و دچار غرور مي گشتند و گاه هم آثار ادبي شان را از آن برتر مي شمردند. اما در تمام حالات تنها در حالت صوري و شکلي از آن متأثّر مي گشتند و به شيوه ي آن عمل مي کردند. ولي از حيث ارزشهاي اخلاقي در قرآن، بسيار از آن دور بوده اند. » (3)
حقيقت آن است که هر شاعري که در ادبيات ادعايي دارد دچار اين توهّم شده است که در معارضه ي با قرآن و چيرگي بر سبک آن تواناست؛ ولي بر ناداني اش از جزئيات هنر موسيقي شعر دليل مي آورد؛ چون موسيقي قرآن از محتواي اخلاقي آن جدا نيست و درست نيست که ادعا کنيم برخي از ادبا ادبيات شان را بر قرآن ترجيح داده اند و در ساخت و شکل اوليه به مرتبه ي آن رسيده اند.
ما تنها به هدف و مضمون اخلاقي و غيبي آن بسنده مي کنيم تا همين به تنهايي مايه ي آرامش ما مسلمانان گردد و تمام سخنان باطل در اين حوزه را رد نماييم و در اين راستا لااقل به بررسي فن کلمه ي عربي حکم مي نماييم که شاعران هرگز به آن دست نيافته اند. اينها سخناني است که راويان مغرض و دور از روح علمي و انگيزه هاي واقع گرايانه رواج داده اند.
قرآن عربهاي فصيح را که پرونده ي درخشاني در حوزه ي شعر و شاعري داشته اند به مبارزه طلبيده است. وقتي آنان از معارضه با آن نااميد گشتند، ناتواني شاعران و اديبان بعد از ايشان آشکارتر است. اما آوردن کلماتي بر وزن کلمات قرآن اين بيشتر مايه ي تمسخر و مايه ي رسوايي نويسنده ي آن است. بايد يادآور شد که اديب بليغ بيشتر از ناتواني اش در رويارويي با قرآن و رسيدن به بلاغت آن آگاهي دارد؛ چون مسأله تنها به تقليد از رويّ و وزنش – مثل معارضه ي شاعران با يکديگر – محدود نمي شود بلکه اديب در هنگام معارضه خود را در برابر بافتي هنري مي يابد که در توان بشرنيست که مثل آن بياورد. راز آن در اين است که قرآن توجه بسيار به ظرافت هاي هنري دارد که بر هر انديشه ورزِ آگاه و اهل ذوق آشکار مي گردد و در مي يابد که گوينده ي اين کلمات نمي تواند بشري مثل او باشد.
اما آن چه که در باب معارضه ي ابوالعتاهيه با يکي از سوره ها و سپس پشيماني وي گفته اند، صحت ندارد. يا آن چه که از ابوالعلاء معرّي و شک و ترديد او روايت کرده اند به معناي استمرار شک يا معارضه با قرآن نمي باشد. کتاب الفصول و الغاليات او که به معارضه با قرآن متهم شده است، تنها ستايش و تسبيح خداوند است. براي کاستن منزلت اعجاز هنري در سبک قرآن نمي توان به شايعات ادبي تکيه کرد؛ (4) شايعاتي که اگر درست باشد نشانه ي برتري بيان قرآني بر غير قرآن است.
بشر نمي تواند به هيچ وجه مثل قرآن بياورد؛ چون خداوند درباره ي کتابش چنين فرموده است: الر کتاب أُحکمت آياته ثمّ فُصّلت من لدُن حکيم خبير (5) و ولو کان من عند غيرالله لوَجَدوا فيه اختلافاً کثيراً. (6)
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول
گذشتگان مثل باقلاني (1) و ديگران از موارد تشابه قرآن و شعر و اختلاف آن دو با هم سخن گفته و اتهام شعر و سجع را از ساحت قرآن زدوده اند.
کتابهاي حوزه ي اعجاز از وابستگي پژوهشگران به شعر حکايت مي کند که مايه ي تأسف است، چون در کتاب نعيم الحمصي مي خوانيم که وي بر آن است که بيان قرآن عربهاي معاصر نزول و روزگار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را عاجز نموده است، چون آن فقط شاعر بودند و قرآن به نثر نزديک تر است تا شعر. مي گويد: « چون عربها در دو فن نثر و خطابه ضعيف تر بوده اند، بيان و سبک قرآن آنها را به حيرت واداشت ولي ادباي عصر عباسي را، که برخي از ايشان جسارت معارضه با قرآن را پيدا کرده بودند، به شگفتي وانداشت. » (2) و همه ي ما مي دانيم که بيشتر آنان که به معارضه با قرآن متّهم شده اند، شاعر بوده اند.
اين ديدگاه نادرست است، چون خطابه از شعر ضعيف تر نبوده بلکه در زيبايي و بيان هم سطح شعر بوده است و خطيبان برجسته در جاهليت مشهور و از نبوغ و مهارت و روشنگري برخوردار بودند. البته شعر از حيث کميت و کاربرد از خطابه بيشتر بوده است و به خاطر موسيقي راحت تر به حافظه سپرده مي شد. عربها شعر را در جنگ و صلح به کار مي بردند و شعر را با شعر مقايسه مي کردند نه با نثر و به خاطر فاصله ها به نظرشان رسيد که قرآن به شعر نزديک است ولي از اين ديدگاه منصرف شدند. سخن و کلام آنها در امور زندگي تنها خطبه هاي فصيحي بوده است که برتر و فراتر از خطبه هاي دوره ي عباسي نبوده است.
در ضمن بنا به اعتقاد نويسنده حيرت عباسيان کم تر از عرب جاهلي بوده است و اين که تقدّم زماني و تأخّر بيان قرآن رابطه ي عکس دارد. چنان که نويسنده بر آن است که در شرايط پيشرفت ادبيات، تعجب و حيرت کم بوده است و حال آن که عکس آن درست مي باشد؛ هر چه ادبيات پخته تر باشد، بيان اعجاز بيشتر مي گردد و اين را پژوهش هاي جديد ثابت کرده است.
عزالدين اسماعيل نيز در اين زمينه بر آن است که برخي از شاعران به معارضه با قرآن پرداختند و به مرتبه ي هنري آن هم رسيده اند. مي گويد: « اين گونه بود که شاعران نسبت به آن اثر ادبي (قرآن) درنگ نموده و گاه خود را با آن مي سنجيدند و دچار غرور مي گشتند و گاه هم آثار ادبي شان را از آن برتر مي شمردند. اما در تمام حالات تنها در حالت صوري و شکلي از آن متأثّر مي گشتند و به شيوه ي آن عمل مي کردند. ولي از حيث ارزشهاي اخلاقي در قرآن، بسيار از آن دور بوده اند. » (3)
حقيقت آن است که هر شاعري که در ادبيات ادعايي دارد دچار اين توهّم شده است که در معارضه ي با قرآن و چيرگي بر سبک آن تواناست؛ ولي بر ناداني اش از جزئيات هنر موسيقي شعر دليل مي آورد؛ چون موسيقي قرآن از محتواي اخلاقي آن جدا نيست و درست نيست که ادعا کنيم برخي از ادبا ادبيات شان را بر قرآن ترجيح داده اند و در ساخت و شکل اوليه به مرتبه ي آن رسيده اند.
ما تنها به هدف و مضمون اخلاقي و غيبي آن بسنده مي کنيم تا همين به تنهايي مايه ي آرامش ما مسلمانان گردد و تمام سخنان باطل در اين حوزه را رد نماييم و در اين راستا لااقل به بررسي فن کلمه ي عربي حکم مي نماييم که شاعران هرگز به آن دست نيافته اند. اينها سخناني است که راويان مغرض و دور از روح علمي و انگيزه هاي واقع گرايانه رواج داده اند.
قرآن عربهاي فصيح را که پرونده ي درخشاني در حوزه ي شعر و شاعري داشته اند به مبارزه طلبيده است. وقتي آنان از معارضه با آن نااميد گشتند، ناتواني شاعران و اديبان بعد از ايشان آشکارتر است. اما آوردن کلماتي بر وزن کلمات قرآن اين بيشتر مايه ي تمسخر و مايه ي رسوايي نويسنده ي آن است. بايد يادآور شد که اديب بليغ بيشتر از ناتواني اش در رويارويي با قرآن و رسيدن به بلاغت آن آگاهي دارد؛ چون مسأله تنها به تقليد از رويّ و وزنش – مثل معارضه ي شاعران با يکديگر – محدود نمي شود بلکه اديب در هنگام معارضه خود را در برابر بافتي هنري مي يابد که در توان بشرنيست که مثل آن بياورد. راز آن در اين است که قرآن توجه بسيار به ظرافت هاي هنري دارد که بر هر انديشه ورزِ آگاه و اهل ذوق آشکار مي گردد و در مي يابد که گوينده ي اين کلمات نمي تواند بشري مثل او باشد.
اما آن چه که در باب معارضه ي ابوالعتاهيه با يکي از سوره ها و سپس پشيماني وي گفته اند، صحت ندارد. يا آن چه که از ابوالعلاء معرّي و شک و ترديد او روايت کرده اند به معناي استمرار شک يا معارضه با قرآن نمي باشد. کتاب الفصول و الغاليات او که به معارضه با قرآن متهم شده است، تنها ستايش و تسبيح خداوند است. براي کاستن منزلت اعجاز هنري در سبک قرآن نمي توان به شايعات ادبي تکيه کرد؛ (4) شايعاتي که اگر درست باشد نشانه ي برتري بيان قرآني بر غير قرآن است.
بشر نمي تواند به هيچ وجه مثل قرآن بياورد؛ چون خداوند درباره ي کتابش چنين فرموده است: الر کتاب أُحکمت آياته ثمّ فُصّلت من لدُن حکيم خبير (5) و ولو کان من عند غيرالله لوَجَدوا فيه اختلافاً کثيراً. (6)
پينوشتها:
1. الباقلاني، اعجاز القرآن، ص 51.
2. الحمصي، نعيم، تاريخ فکرة الاعجاز، المجمع العلمي العربي، دمشق، الطبعة الاولي، 1955، ص 11.
3. اسماعيل، عزالدين، الاسس الجماليه في النقد العربي، ص 186.
4. ضيف، شوقي، الفن و مذاهبه في النثر العربي، دار المعارف، مصر، الطبعة الثالثة، 1960، ص 281.
5. الف، لام، راء. کتابي است که آيات آن استحکام يافته، سپس از جانب حکيمي آگاه، به روشني بيان شده است. (هود، 11 : 1)
6. اگر از جانب غير خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسياري مي يافتند. (نساء، 4 : 82)
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول
/م