انجام تکليف در سيره ي شهدا

وقتي کمرمان شکست، ديگر تکليف ندارم

از ديگر خصوصيات شهيد خرازي اخلاص بود و اين در تمام اعمال و حرکات و رفتار او نمايان بود. حاج حسين اصلاً در فکر مقام و منصب و درجه و ارتقاء نبود و اگر فرماندهي لشکر را هم پذيرفته بود به اصرار پذيرفته بود....
پنجشنبه، 22 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وقتي کمرمان شکست، ديگر تکليف ندارم
 وقتي کمرمان  شکست، ديگر تکليف ندارم

 







 

انجام تکليف در سيره ي شهدا

فقط به انجام وظيفه فکر مي کرد

شهيد حسين خرازي
از ديگر خصوصيات شهيد خرازي اخلاص بود و اين در تمام اعمال و حرکات و رفتار او نمايان بود. حاج حسين اصلاً در فکر مقام و منصب و درجه و ارتقاء نبود و اگر فرماندهي لشکر را هم پذيرفته بود به اصرار پذيرفته بود. به اصرار فرماندهان ارشد جنگ بود و خود اصرار و ذوق و تمايلي بدين جايگاه نداشت. براي او بسيار راحت بود که سر به زير بياندازد و چشم بگويد. وي فقط به انجام وظيفه مي انديشيد و بر طبق آن عمل مي کرد. (1)

آنچه به نيروهاي تحت امر خود مي گفت

شهيد حسين خرازي
«... وقتي مي رويد قرارگاه تدارکات بگيريد، مهمات بگيريد، دروغ نگوييد. آمار اشتباه ندهيد. هر چه توي انبار داريد بگوييد. من نمي خواهم اين بچه هاي مردم غذاي شبهه ناک بخورند».
«اگر آمار اشتباه داديد در جنگيدن آنها اثر مي گذارد».
«وقتي تيربار دشمن معبر را به رگبار مي بندد، فقط خداست که مي تواند بچه ها را به سنگرهاي دشمن برساند».
«اگر مهمات آر پي جي را بيش از سهم خودتان گرفتيد، بسيجي به جاي اين که آن را به تانک دشمن بزند توي هوا شليک مي کند.
آتشِ منطقه را مي بيند و ترس در دل او حاکم مي شود».
«شما وظيفه ي شرعي خود را انجام دهيد، خدا بقيه کارها را درست مي کند... ». (2)

امروز قرآن و اسلام احتياج به خون دارند

شهيد ميرزا علي چنارزاده
پدر شهيد «ميرزا علي رضازاده» مي گويد:
يک روز«ميرزا علي» به من گفت: «پدر! قرآني که در طاقچه باشد و خاک بخورد چه فايده دارد؟»
گفتم: «چشم، قرآن را پاک مي کنم». ولي او گفت: «پدر قرآن پاسداري مي خواهد و احتياج به خون دارد تا زنده شود. امروز در راه قرآن بايد جان و خون داد».
سپس گفت: «پدر! شغلت چيست؟» ( اين در حالي بود که مي دانست که حدود 20 سال است که من باغباني مي کنم) گفتم: «عزيزم! مي داني من باغبان هستم». پرسيد: «اگر باغ را آب ندهي چه مي شود؟»
گفتم: «درختها خشک مي شود و هيچ ثمري نمي دهند» گفت: «الان قرآن و اسلام احتياج به خون دارند، اگر خون ندهيم اسلام پيروز نمي شود».
يک بار هم پرسيد: «پدر! اگر شهيد شوم چه کارمي کني ؟» گفتم: «لبهايت را مي بوسم و سنگرت را خالي نمي گذارم. خودم مي روم و آن را پر مي کنم». پس از آن به جبهه رفت و در شب عيد قربان سال 1359 در جبهه آبادان، قرباني ما شد و اسماعيل وار در مذبح عشق، سر به امر حق نهاد. (3)

مبادا فردا تأسف بخوريم

شهيد حسن قرباني
يک روز قبل از عمليات والفجر هشت، برادر عزيزمان شهيد حسن قرباني، فرمانده ي گردان حضرت يونس (عليه السلام) که مؤسس اين گردان هم بودند، براي برادران سخنراني کرد و در واقع آخرين راهنماييها و
سفارشات را به بچه ها ارائه داد. او تأکيد زيادي بر انجام تکليف و وظايف فردي افراد گردان داشت و مي گفت: «بياييد به وظيفه و تکليفمان عمل کنيم. بياييد هر چه از دستمان برمي آيد، انجام دهيم. مبادا فردا باشيم و تأسف بخوريم که چرا بيشتر کار نکرده ايم و خداي نکرده مشکلي براي انقلاب و نظام مقدس اسلامي، پيش بيايد». تلاش و کوشش غير قابل توصيف وي، همه حکايت از اين داشت که خودش با جان و دل عامل به اين حرفهاست.
روز بعد از اين عمليات، پس از يک درگيري بسيار سخت و خسته کننده که در ادامه ي تلاشهاي فوق العاده ي روزهاي قبل بود و در حالي که پاتک عراقيها تازه تمام شده بود آنها ناکام مانده بودند، برادر حسن قرباني، کنار خاکريز، روي زمين سخت و ناصاف خوابيده بود و در چنان خواب عميقي فرو رفته بود که صداي مهيب گلوله هاي توپ و خمپاره ي خودي و دشمن و تردد افراد، او را از خواب بيدار نمي کرد. با مشاهده ي اين صحنه با خود گفتم: ايشان چقدر خوب به وظيفه ي خود عمل کرده است که با اين آرامش خاطره و سکينه و اطمينان قلبي خوابيده و نه خوف از مرگ دارد و نه هراس از صدمه ديدن.
ايشان سه روز بعد از عمليات والفجر هشت، در حالي که مشغول تحکيم مواضع پدافندي واگذار شده به لشکر امام حسين (عليه السلام) بود و وظيفه ي فرماندهي گردان و جانشيني معاونت اطلاعات لشکر را با هم انجام مي داد، به شرف شهادت نائل آمد. (4)

ازباب تجربه عرض کردم

شهيد حسني خرازي
يک روز قبل از عمليات والفجر هشت، شهيد خرازي براي سرکشي به گردان و صحبت در جمع رزمندگان، به محل استقرار گردان، تشريف آوردند. پس از احوالپرسي و دلجويي از نيروها، در محلي ميان درختان خرما در حاشيه ي اروند رود اجتماع کرديم. صداي زيبا و دلنشين برادر جمال اصفهانيان - در همان عمليات والفجر هشت شهيد شد - با قرأت سوره ي مبارکه ي والفجر، دل و جان بچه ها را صفا و صيقل داد.
پس از آن، شهيد خرازي، با آن چهره ي ملکوتي و تبسم هميشگي، شروع به صحبت کردند. جزئي ترين تذکرات مربوط به نحوه ي شکستن خط دشمن و خاموش کردن آتش تير بارها و نحوه ي صرفه جويي و استفاده ي مناسب از مهمات و حتي تذکراتي که در حد وظايف فرماندهان رده ي پايين بود، را به برادران گوشزد کرد و اين نشانه ي دقت نظر و نکته سنجي ايشان در امر جنگ بود و در نهايت گفتند: «دشمني که شما با او نبرد مي کنيد، دشمن مشترک همه ي رزمندگان اسلام و جمهوري اسلامي است. اگر يک آشيانه ي تير بار، يک سنگر پاکسازي نشده، در خط لشکرهاي همجوار باقي مانده، نگوييد دشمن ما نيست و دشمن فلان لشکر است و يا فلان گردان کارش را تمام نکرده است؛ برويد کار را تمام کنيد و همه، دشمن را دشمن همه نيروها ي اسلام بدانيد. فرماندهان عزيز هم براي رضاي خدا گزارش بدهند چون خدا ناظر بر کارهاي شماست. در صورت مجروح شدن هيچ سر و صداي غير عادي نکيد و جنجال راه نيندازيد. مجروحيت هر چند سخت است ولي هيچ دردي ندارد. من وقتي دستم، در عمليات خيبر، قطع شد، تا بيمارستان اصلاً دردي احساس نکردم. بعد با تأکيد و حالت خاصي گفت: «استغفرالله، البته من اينها را از باب تجربه عرض کردم و براي رضاي خدا. خداي ناکرده قصد خودنمايي نبود!». (5)

وقتي کمرمان شکست، ديگر تکليف نداريم

شهيد يوسف کلاهدوز
همه ي فرماندهان جمع شديم و از کار شکني هاي بني صدر گله کرديم. در کمال بردباري گفت: «ما وظايفي داريم و بايد به آنها عمل کنيم. الان ايشان از نظر قانون رئيس جمهور مملکت است و شما تا جايي که خلاف شرع نيست بايد به دستوراتش عمل کنيد».
او نه تنها بردبار بود، بلکه به قانون و ولايت فقيه بسيار پايبند بودند.
همان روز نيروها به او اعتراض کردند که سلاح نداريم. جواب او را خوب به خاطر دارم. گفت: «قبول دارم که شما تيربار مي خواهيد اما نداريم. ما که نمي توانيم بخاطر کمبودها با انقلاب قهر کنيم. مشکل اين است که ما توان سي کيلو بار را داريم ولي سه هزار کيلو بار روي دوشمان گذاشته اند. تا کمر داريم بايد بکشيم، وقتي که کمرمان شکست، ديگر تکليف نداريم. اکنون که توان داريم بايد بکشيم». (6)

اطاعت از فرماندهان

شهيد حجت الا سلام سيد باقر علمي
سيد ارادت خاصي به برادران روحاني داشت که پيرو خط ولايت بودند. مي گفت: بايد خالصانه گوش به فرمان ولايت باشيم. آنچه ولايت مي گويد براي ما مطرح باشد. ولايت پذيري از صفات بارز او بود که در عمل نيز به خوبي آنرا به اثبات رسانيد. او واقعاً براي بچه ها الگو بود. به ما فوقش ارادت مي ورزيد و مي گفت: هر چه فرماندهان بگويند بايد اطاعت کنيم، و گوش به فرمان باشيم. او اين حالات و روحيات خود را به نيروهايش نيز منتقل مي کرد. در عمليات دشوارترين و خطرناک ترين محورها را انتخاب مي کرد.
تأثير صحبت هاي سيد روي بچه ها به گونه اي بود که با گفتن بسم الله الرّحمن الرّحيم او بچه ها به گريه مي افتادند. (7)

تکليف ما، اطاعت است

شهيد حجت الا سلام سيد باقر علمي
درآغاز عمليات کربلاي 4 ، سيد باقر در باب شهادت بسيار سخن گفت. گويا به چيزي رسيده بود که ما آن را درک نمي کرديم. با وجوي که مشخص بود، دشمن از عمليات آگاه شده است و احتمال شهادت يا اسارت مي رود، سيد همچنان براي اطاعت از اوامر فرماندهان خود، به حرکتش ادامه مي داد. او که معادن گردان بود با يکي از بچه ها به جلو رفته و دسته را تا آخرين حد حرکت داده بود. در بين راه تعدادي هم به اسارت دشمن در آمدند اما او همچنان به راهش ادامه مي داد. او مصمم بود که مأموريت محوله را به نحو احسن انجام دهد. شهيد، هم به آب زد و هم به آتش. او در حديثي که براي بچه ها مي خواند، مي گفت: شهداي آب افضل شهدا هستند. شهيد علمي با قلبي مملو از عشق به امام و ولايت و اسلام، دل به دريا زد و در سخت ترين شرايط جنگ به نداي اباعبدالله الحسين (عليه السلام) لبيک گفت و به مقام قرب نائل آمد. (8)

تابع ولايت و دستوريم

شهيد حجت الا سلام سيد باقر علمي
سيد به تمام معني يک سرباز بود. در سال 61 در اوج جنگ وقتي نظرش را در مورد صلح پرسيدم، گفت: ما تابع ولايت هستيم. هر چه ايشان دستور بدهد، با جان و دل قبول مي کنيم. يادم مي آيد چند ساعتي به
شروع عمليات کربلاي 4 نمانده بود و تمامي مقدمات آن نيز انجام شده بود، فقط منتظر بوديم تا دستور شروع عمليات برسد و ما به خط بزنيم. موقعيت ما زير آتش سنگين دشمن قرار داشت. ما چند نفر دور هم جمع شده بوديم و در رابطه با اوضاع مشکوک منطقه و حجم سنگين آتش دشمن صحبت مي کرديم و اين احساس در ما بوجود آمده بود که نکند عمليات لو رفته باشد؟ از سيد پرسيدم که شما عمليات امشب را چگونه مي بينيد؟ اين سؤال ما هم به دليل تشويق و اضطرابي بود که در خود احساس مي کرديم. او با يک آرامش خاصي گفت: ما تابع ولايت و آنان هستيم. اما تکليف ما را مشخص کرده است. ما مکلف به انجام وظيفه هستيم. براي ما مهم نيست که عمليات لو رفته و يا دشمن آگاه شده، ما به تکليف خود عمل مي کنيم. (9)

پي نوشت ها :

1. روزنامه هاي کيهان،ص 9 ، به تاريخ
4/ 12/ 87.
2. هزار قله ي عشق، صص 69 -68 .
3. سوره هاي ايثار،صص 68 -67 .
4. ساحل وصال، صص 36 - 35 .
5. ساحل وصال، صص 40 -39 .
6. هاله اي از نور، ص 107 .
7. سکوي پرواز،ص 122 .
8. سکوي پرواز،ص 137 .
9. سکوي پرواز، صص 143 -142 .

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، (1390)، سيره شهداي دفاع مقدس 23، تهران: قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط