چرا امام سجاد(ع) آشكارا از قيام مختار حمايت نكرد؟

آنچه در ادامه مى‏آيد، خلاصه‏اى است از اثر با ارزش«پژوهشى در زندگى امام سجاد عليه السلام‏» نوشته حضرت آيت‏الله خامنه‏اى - مقام معظم رهبرى كه به بررسي سيره امام سجاد (ع) مي پردازد.
چهارشنبه، 12 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چرا امام سجاد(ع) آشكارا از قيام مختار حمايت نكرد؟
چرا امام سجاد(ع) آشكارا از قيام مختار حمايت نكرد؟
 


 





 
آنچه در ادامه مى‏آيد، خلاصه‏اى است از اثر با ارزش«پژوهشى در زندگى امام سجاد عليه السلام‏» نوشته حضرت آيت‏الله خامنه‏اى - مقام معظم رهبرى كه به بررسي سيره امام سجاد (ع) مي پردازد.
1 . بيان و نگارش سيره امام سجاد عليه السلام بسى دشوار است زيرا برخى از نويسندگان و مورخان، ذهن مردم را آشفته كرده و چنين القاء كرده‏اند كه آن امام بزرگوار عليه السلام در گوشه‏اى نشست و به عبادت پرداخت و كارى به سياست نداشت!
اين مطلب از القاب و تعبيراتى كه درباره آن بزرگ مرد الهى به كار مى‏برند، پيداست مثلا مى‏گويند «امام زين‏العابدين بيمار» در حالى كه ايشان هم - مثل هر انسان ديگرى - چند روزى در مدت عمرش مريض شد و اين بيمارى در محرم سال 61 هجرى واقع شد تا آن جناب در واقعه عاشورا وظيفه دفاع و جهاد نداشته باشد . با اين تدبير الهى، 34 يا 35 سال پس از شهادت امام حسين عليه السلام زنده ماند و سالم و پرنشاط مسئوليت امامت امت را برعهده گرفت و شيعه را در دشوارترين دوران هدايت كرد .
2 . سيره امام زين‏العابدين عليه السلام چيست؟ اگر حوادث جزئى زندگى ايشان را گردآورى كنيم آيا مى‏توانيم به سيره آن حضرت دست‏يابيم؟ نه! هرگز! سيره هركسى به معناى واقعى كلمه آنگاه روشن مى‏شود كه جهت‏گيرى كلى (استراتژى) او معلوم گردد . آن وقايع جزئى (تاكتيك‏ها) در پرتو جهت‏گيرى كلى (استراتژى) معنا پيدا مى‏كند و تحليل مى‏شود . بدون شناخت آن جهت‏گيرى كلى، نه تنها سيره امام عليه السلام روشن نمى‏گردد بلكه حوادث جزئى نيز بى‏معنا يا داراى معناى نادرست مى‏شود .
3 . پس از صلح امام حسن مجتبى عليه السلام - كه در سال چهلم هجرى اتفاق افتاد - برنامه همه امامان عليهم السلام فقط اين نبود كه احكام الهى را بيان كنند بلكه همگى در صدد بودند كه مقدمات تشكيل حكومت اسلامى به شيوه تشيع علوى را فراهم كنند . اين مطلب به روشنى در زندگى و سخنان امام مجتبى عليه السلام ديده مى‏شود . امام حسن عليه السلام پس از صلح با معاويه در پاسخ به معترضان مى‏فرمود: «و ان ادرى لعله فتنة لكم و متاع الى حين‏» (انبياء/111) اين به روشنى مى‏رساند كه حضرت در انتظار آينده‏اى است و آن آينده، براندازى حكومت غير اسلامى و ظالمانه و تاسيس حكومت اسلامى و عادلانه است; به اين جهت‏به اين افراد معترض مى‏فرمايد: شما از فلسفه صلح خبر نداريد . چه مى‏دانيد شايد مصلحتى در كار باشد . در آغاز صلح، دو نفر از سران شيعه (سليمان بن صرد و مسيب بن نجيه) به همراه عده‏اى از مسلمين به حضور امام مجتبى عليه السلام رفتند و گفتند: ما نيروى زيادى از خراسان و عراق و ... داريم و حاضريم معاويه را تا شام تعقيب كنيم . حضرت آنان را در خلوت به حضور پذيرفت و با آنها گفتگو كرد . پس از آنكه بيرون آمدند، آرام شده بودند و نيروهايشان را رهاكردند و پاسخ روشنى نيز به همراهانشان ندادند . بنابر تحليل دكتر طه حسين، در اين ديدار; زيربناى تشكيلات عظيم شيعى به وجود آمد . هرچند زمينه مساعد نبود و مردم رشد چندانى نداشتند و تبليغات دشمن بسيار بود اما امام مجتبى عليه السلام با تمام اين اوصاف، در مدت ده سال به تعليم و تربيت و پرورش نيروهاى انسانى همت گمارد و آن شيعيان با شهادت خود و با سخنان مخالفت‏آميز خود، دستگاه معاويه را تضعيف كردند .
4 . پس از آن، نوبت‏به امام حسين عليه السلام رسيد . آن بزرگوار هم روش امام مجتبى عليه السلام را تا ده سال ادامه داد تا آنكه معاويه مرد و شرايط تغيير كرد و واقعه عاشورا روى داد . نهضت‏حسينى عليه السلام قيامى بسيار مفيد و سازنده آينده اسلام بود و هيچ راه درستى بجز آنكه امام حسين عليه السلام در آن اوضاع انجام داد، وجود نداشت . اما اگر آن شرايط پيش نيامده بود و امام حسين عليه السلام در آن واقعه شهيد نمى‏شد، احتمال زيادى وجود داشت كه حكومت اسلامى - شيعى تشكيل شود . به اين معنى در روايتى اشاره شده است: ابوحمزه ثمالى - بنابر نقل كلينى در اصول كافى - مى‏گويد:
«سمعت اباجعفر عليه السلام يقول: يا ثابت ان‏الله تبارك و تعالى قد كان وقت هذا الامر فى السبعين فلما ان قتل الحسين صلوات الله عليه اشتد غضب الله تعالى على اهل الارض فاخره الى اربعين و مائة فحدثناكم فاضعتم الحديث و كشفتم حجاب السر (قناع السر) و لم يجعل الله له به بعد ذلك وقتا عندنا «و يمحوالله مايشاء و يثبت و عنده ام الكتاب .» بعد ابوحمزه ثمالى مى‏گويد:
حدثت‏بذلك اباعبدالله عليه السلام فقال: كان كذلك .
در اغلب رواياتى كه تعبير «هذا الامر» آمده، مقصود حكومت و ولايت اهل‏بيت عليهم السلام است و در برخى موارد به معنى قيام است نه حكومت . در اين روايت، منظور از «هذا الامر» ، تشكيل حكومت اسلامى امامان اطهار عليهم السلام است . خداى متعال براى حكومت اهل بيت عليهم السلام سال هفتاد هجرى را معين كرده بود اما وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، خشم خدا بر اهل زمين شديد شد و آن تاريخ تا سال صد و چهل (هشت‏سال قبل از شهادت امام صادق عليه السلام) به تاخير افتاد، و چون بنى عباس به خاطر دنيا و هواى نفس از هر شيوه‏اى بهره گرفته و زمينه لازم را از بين بردند، آن وقت موعود به تاخير افتاد و ديگر وقتى تعيين نشد . اين روايت را ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل كرده و امام صادق عليه السلام نيز آن را تاييد كرده است .
5 . بنابر آنچه گذشت، هدف كلى و استراتژى امامان معصوم عليهم السلام تشكيل حكومت اسلامى به شيوه خاص اهل‏بيت عليهم السلام بود . بعد از شهادت سيدالشهداء عليه السلام امام زين‏العابدين عليه السلام نيز همين هدف و خط مشى كلى را ادامه دادند . تمام عملكرد امام سجاد در دوره امامتش (از عاشوراى سال 61 هجرى تا شهادت در سال 94 هجرى) بايد بر اساس اين خط كلى و اساسى تبيين و تحليل و تفسير شود . امام سجاد عليه السلام براى اين هدف مقدس، يعنى تشكيل حكومت‏خدا بر روى زمين و عينيت‏بخشيدن به اسلام، بيش از سى سال، انواع تاكتيك‏ها و موضع‏گيريهاى گوناگون را به كار برد و با سياست و درايت و شجاعت و دقت و لطافت، آگاهانه براى تامين آن هدف كلى كوشيد .
6 . زندگى امام سجاد عليه السلام بعد از عاشورا را مى‏توان به دو بخش تقسيم كرد: اول) دوره حماسه ساز اسارت; دوم) دوره بعد از اسارت .
امام زين‏العابدين عليه السلام در دوره اول كه دوره‏اى پرهيجان و عبرت‏انگيز بود، همانند قهرمانى بزرگ با گفتار و رفتارش حماسه آفريد و همچون يك انقلابى پرخروش، به دشمنان مقتدر خود، در برابر همه، پاسخ‏هاى دندان شكن و پرخاشگرانه داد . در كوفه در مقابل عبيدالله بن زياد - آن وحشى خونخوارى كه از شمشيرش خون مى‏ريخت و سرمست‏باده غرور بود - آنچنان سخن گفت كه ابن زياد دستور داد: او را بكشيد! و اگر دفاع جانانه حضرت زينب عليها السلام نبود و اينكه بايد اينها را به عنوان اسير به شام مى‏بردند، به احتمال زياد مرتكب قتل امام سجاد عليه السلام نيز مى‏شدند .
در بازار كوفه، همصدا و همزمان با عمه‏اش زينب و با خواهرش سكينه سخنرانى كرد و مردم را به هيجان آورد و حقايق را آشكار ساخت . در شام، چه در مجلس يزيد و چه در مسجد، در برابر انبوه جمعيت جنايت‏هاى دستگاه حاكم و حقانيت اهل بيت عليهم السلام براى امامت و خلافت را روشن كرد و به مردم هشدار داد .
دوره دوم (دوره بعد از اسارت) كه بسيار طولانى (بيش از سى سال) است، بناى امام سجاد عليه السلام بر تلاش‏هاى زيربنايى و ملايم و حساب شده و آرام بود . اين پرسيدنى است كه: چرا امام سجاد عليه السلام در دوره اول، آنقدر انقلابى و پرخاشگرانه ظاهر شد و در دوره دوم، نرم و آرام و ملايم و با تقيه؟
پاسخ آن است كه: دوره بسيار كوتاه و سرنوشت‏ساز اول، فصلى استثنايى است كه بايد زمينه تلاش‏هاى آينده را براى حكومت الهى و اسلامى فراهم كند . در كوفه و شام امام سجاد عليه السلام بايد آنچنان تند و برنده و تيز و صريح، مسائل را بيان كند كه پيام اصلى «عاشورا» هرگز فراموش نشود و مردم بدانند كه چرا امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد . نقش امام سجاد عليه السلام در اين سفرها، نقش حضرت زينب عليها السلام بود; يعنى پيام رسانى انقلاب حسينى عليه السلام .
حضرت زينب عليها السلام، فاطمه صغرى عليها السلام، سكينه عليها السلام، و تك تك اسيران - هركس به قدر توان خويش - پيام آور حماسه حسينى عليه السلام‏بودند .
دوره بلند و سرنوشت‏ساز دوم، هنگامى آغاز شد كه امام سجاد عليه السلام در مدينه به عنوان شهروندى محترم مشغول زندگى شد و كارش را از خانه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و حرم او آغاز كرد .
7 . بعد از عاشورا، در سراسر جهان اسلام به خصوص در حجاز و عراق، حالت رعب و وحشتى ميان شيعيان به وجود آمد زيرا احساس شد كه حكومت‏يزيد آماده است‏براى تحكيم حكومت‏خودش، حتى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را نيز بكشد . اين رعب و هراس با وقوع چند حادثه ديگر از جمله واقعه حره كامل شد و اختناق شديدى به وجود آمد . امام صادق عليه السلام فرمود: «ارتد الناس بعد الحسين عليه السلام الا ثلاث ثم ان الناس لحقوا و كثروا» ; مردم پس از امام حسين عليه السلام مرتد شدند مگر سه نفر، و در روايتى پنج نفر و در روايتى ديگر هفت نفر ذكر شده است . و سپس بعد از مدتى مردم به تدريج ملحق و زياد شدند . ابو عمر مهدى از امام سجاد عليه السلام نقل مى‏كند كه او فرمود: «ما بمكة والمدينة عشرون رجلا يحبنا; (1) در سراسر مكه و مدينه حتى بيست نفر نيست كه دوستدار ما اهل بيت عليهم السلام باشد .» در اين اوضاع، طرفداران ائمه اطهار عليهم السلام، پراكنده، مايوس و مرعوب بودند و امكان حركت جمعى از دست رفته بود .
8 . تشكيلات پنهانى شيعه: بعد از شهادت امام حسين عليه السلام تا قبل از واقعه حره، هرچند مردم مرعوب شدند اما چنان نبود كه به كلى نظام تشكيلات پيروان اهل بيت عليهم السلام به هم بريزد زيرا در تاريخ بعد از عاشورا، حركاتى ثبت‏شده است كه حاكى از وجود تشكيلات شيعه است . البته منظور از تشكيلات پنهانى شيعه، تشكيلات منسجم امروزى نيست‏بلكه مقصود پيوندهاى عميق اعتقادى است كه مردم را به يكديگر مرتبط مى‏كرد و وادار به فداكارى مى‏نمود و به كارهاى پنهانى و زيرزمينى برمى‏انگيخت . بنابر نقل ابن اثير در كتاب «الكامل فى التاريخ‏» در همان روزهايى كه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در كوفه بودند، در يكى از شبها در محلى كه آنها زندانى بودند، سنگى فرود آمد كه نوشته‏اى به آن بسته بودند به اين مضمون:
«حاكم كوفه شخصى را پيش يزيد (در شام) فرستاده كه درباره وضعيت و سرنوشت‏شما از او كسب تكليف كند . اگر تا فردا شب (مثلا) صداى تكبير شنيديد، بدانيد كه شما در همين جا كشته خواهيد شد و اگر نشنيديد، بدانيد كه وضع بهتر خواهد شد .»
از اين حكايت روشن مى‏شود كه كسى از شيعه و دوستان اهل بيت عليهم السلام در دستگاه ابن زياد حضور و نفوذ داشته و مى‏توانسته اطلاعاتى از زندان و سرنوشت زندانيان به دست آورد و اخبار را با صداى تكبير به اهل‏بيت عليهم السلام برساند .
نمونه ديگر عبدالله بن عفيف ازدى است كه نابينا بود و در همان مراحل اوليه ورود اسرا به كوفه، از خود عكس العمل نشان داد و به شهادت رسيد . (2)
بنابر آنچه گذشت، مى‏توان نتيجه‏گيرى كرد كه حديث «ارتد الناس بعد الحسين عليه السلام الا ثلاث‏» مربوط به حوادثى است كه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام واقع شد و به كلى تشكيلات شيعه را ازهم پاشيد و رعب و ترس را حاكم گرداند و منظور آن نيست كه بلافاصله بعد از شهادت امام حسين عليه السلام ارتداد حاصل شد بلكه مربوط به حوادثى مثل حادثه عظيم و سهمگين «حره‏» است . زيرا شيعه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام به كلى مرعوب و نا اميد نشده بودند و در صدد برگرداندن انسجام قبلى خودشان بودند و به تعبير طبرى «فلم يزل القوم فى جمع آلة الحرب و الاستعداد للقتال ...» و مؤلف كتاب «جهاد الشيعه‏» با آنكه شيعى نيست و درباره امام سجاد عليه السلام نظرات واقع بينانه‏اى ندارد اما اين حقيقت را درك كرده و نوشته است: «گروه شيعيان پس از شهادت حسين عليه السلام مانند يك تشكيلات منظمى درآمدند كه اعتقادات و روابط سياسى، آنان را به يكديگر پيوند مى‏داد و داراى اجتماعات و رهبرانى بودند و همچنين داراى نيروهاى نظامى بودند كه جماعت توابين نخستين مظهر اين تشكيلات هستند .»
9 . واقعه حره در سال 63 هجرى اتفاق افتاد . جريان به طور خلاصه اين بود كه در سال 62 هجرى جوان كم تجربه‏اى از بنى‏اميه، والى مدينه شد . او براى آنكه مردم انس و الفتى با يزيد پيدا كنند و اختلافات كم شود، عده‏اى از اهل مدينه را، كه غالبا از اراتمندان امام سجاد عليه السلام بودند، به شام فرستاد . آنان رفتند و چند روزى در آنجا مهمان شدند و برگشتند . وقتى به مدينه بازگشتند، به مردم گفتند: يزيد چگونه مى‏تواند خليفه باشد در حالى كه اهل شرب خمر، بازى با سگ‏ها و انواع فسق و فجور است! بنابراين ما يزيد را از خلافت‏خلع كرديم .
نتيجه، دقيقا برعكس نظر والى مدينه شد . و مردم مدينه بر عليه يزيد قيام كردند . «عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه‏» يكى از شخصيت‏هاى موجه مدينه بود كه در راس قيام برضد يزيد قرار داشت .
يزيد يكى از سرداران خونخوار بنى‏اميه به نام مسلم بن عقبه را براى سركوبى قيام به مدينه فرستاد . به دستور اين فرمانده جنايتكار، چند روز شهر مدينه در محاصره قرار گرفت و بعد لشكريان وارد شهر شدند و مردم را قتل عام كرده و از هيچ جنايتى خوددارى نكردند . آنقدر مسلم بن عقبه جنايت كرد كه پس از آن، مسرف بن عقبه ناميده شد . اين واقعه، آنقدر تلخ و فجيع بود كه بزرگ‏ترين وسيله براى ارعاب دوستان و پيروان اهل بيت عليهم السلام گرديد به خصوص از آن جهت كه عده‏اى كشته و زخمى و عده‏اى گريخته و آواره شدند و جمعى از ياران خوب اهل بيت عليهم السلام مثل عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه به شهادت رسيدند .
حادثه ديگر كه موجب شكست و تضعيف شديد شيعيان گرديد، واقعه شهادت مختار در كوفه و تسلط عبدالملك بن مروان بود . عبدالملك بن مروان كه يكى از مدبرترين خلفاى بنى‏اميه بود، همه جهان اسلام را با ارعاب و اختناق شديد تحت‏سلطه خود درآورد .
بعد از واقعه حره و شكست‏حركت توابين در عراق و شهادت مختار و شهادت ابراهيم‏بن مالك اشتر نخعى و ديگر بزرگان شيعه، مدينه و كوفه - دو مركز اصلى تشيع - خاموش شد و پيروان اهل بيت عليهم السلام در نهايت غربت و تنهايى باقى ماندند .
10 . اگر امام سجاد عليه السلام در آن شرايط قيام مسلحانه مى‏كرد و آشكارا با بنى‏اميه به مبارزه مى‏پرداخت، يقينا ريشه شيعه كنده مى‏شد و هيچ زمينه‏اى براى رشد مكتب اهل بيت عليهم السلام و دستگاه امامت و ولايت در دوران بعد باقى نمى‏ماند . به همين دليل، امام سجاد علنا قيام مختار را تاييد نكرد بلكه در بعضى روايات آمده كه آن بزرگوار، نسبت‏به مختار بدگويى كرد تا رابطه‏اى بين آنها احساس نشود . البته اگر مختار پيروز مى‏شد، حكومت را به دست اهل بيت عليهم السلام مى‏داد، اما در صورت شكست، اگر بين امام سجاد عليه السلام و او رابطه واضحى وجود مى‏داشت، يقينا پيامد آن، امام سجاد عليه السلام و شيعيان مدينه را مى‏گرفت و ريشه تشيع قطع مى‏شد .
در واقعه حره نيز، روش حكيمانه امام سجاد عليه السلام باعث‏شد كه بلا از سر ايشان دفع شود و محور اصلى شيعه باقى بماند . البته رواياتى كه در برخى از كتب - از جمله بحارالانوار - هست و حاكى از اظهار تذلل حضرت سجاد عليه السلام در نزد مسلم بن عقبه است، قطعا كذب است زيرا اولا اين روايات به هيچ سند صحيحى متكى نيست ثانيا روايات ديگرى وجود دارد كه آنها را از جهت مضمون تكذيب مى‏كند . در هرحال شكى نيست كه امام سجاد عليه السلام برخورد خصمانه‏اى با مسرف بن عقبه نكردند و گرنه حضرت به قتل مى‏رسيد و خسارت، جبران‏ناپذير بود .
11 . امام سجاد عليه السلام كنيزى داشت كه او را آزاد كرد و بعد با او ازدواج نمود . عبدالملك بن مروان نامه‏اى به امام عليه السلام نوشت و حضرت را شماتت كرد . با اين نامه مى‏خواست‏بفهماند كه حتى از داخلى‏ترين كارهاى امام عليه السلام باخبر است و او را تحت كنترل دارد . امام سجاد عليه السلام در پاسخ نامه نوشتند كه اين كار هيچ اشكالى ندارد و رسول‏الله صلى الله عليه و آله وسلم نيز چنين عملى انجام داده‏اند و «فلا لؤم على امرى‏ء مسلم انما اللؤم لؤم الجاهلية‏» يعنى هيچ پستى و خوارى براى مردم مسلمان نيست و پستى، همان خوارى و ذلت جاهليت است . اشاره امام عليه السلام به جاهليت و شرك پدران عبدالملك بود و اينكه رويه جاهلى در خود او وجود دارد .
وقتى نامه امام عليه السلام خوانده شد، پسر عبدالملك رو به پدرش كرد و گفت: اى اميرالمؤمنين! ببين على‏بن الحسين [(ع)] چه تفاخرى بر تو كرده است . يعنى در اين نامه فهمانده كه پدران من همه مؤمن، و پدران تو همه كافر و مشرك بودند . عبدالملك پاسخ داد: چيزى نگو! اين زبان بنى‏هاشم است كه صخره‏ها را مى‏شكافد .
12 . بدون شك، هدف نهايى امام سجاد عليه السلام ايجاد حكومت اسلامى بود . براى ايجاد حكومت اسلامى چند امر بايد تامين مى‏شد:
1 . بايد انديشه درست اسلامى كه امامان اطهار عليهم السلام حاملان واقعى آن هستند و مبنا و زيربناى حكومت اسلامى است، تدوين، تدريس و منتشر شود .
2 . آشناكردن مردم نسبت‏به حقانيت اهل بيت عليهم السلام و مصاديق راستين اولى الامر و خلفاءالله كه حكومت اسلامى بايد به وسيله آنان اقامه شود .
3 . بايد تشكيلات منسجم و شايسته‏اى از شيعيان تشكيل شود تا زمينه تشكيل حكومت اسلامى فراهم شود .
همه موضع گيريها، روايات، موعظه‏ها، نامه‏ها و خلاصه تمامى عملكرد امام سجاد عليه السلام در طول زندگى براى تحقق اين سه امر بود و اين سه، براى آن بود كه «حكومت اسلامى‏» ايجاد شود . البته امام سجاد عليه السلام در فكر آن نبودند كه در زمان خودشان حكومت اسلامى ايجاد كنند زيرا امكان نداشت‏بلكه براى آينده تلاش مى‏كرد .
براى هركدام از اين سه امر، مشكلات فراوانى وجود داشت:
1 . انديشه اصيل اسلامى تحريف شده و انديشه جاهلى حاكم و غالب شده بود . 2 . تبليغات اموى بر ضد اهل بيت عليهم السلام چنان گسترش يافته بود كه مردم حتى در نمازها، به سب و لعن اهل بيت عليهم السلام مى‏پرداختند! 3 . تشكيلات شيعه بر اثر اختناق و ارعاب و فقر و فشار اقتصادى و فرهنگى و سياسى، متلاشى شده، نيروهاى كادر شيعه به شهادت رسيده بودند .
13 . اظهارات و روايات صادر از ائمه عليهم السلام بهترين منبع و مدرك براى شناخت زندگى آنها است‏به شرط آنكه هدف و مقصد كلى و خط مشى اصلى آنها را بشناسيم . امام سجاد عليه السلام چون در دوران اختناق زندگى مى‏كردند و نمى‏توانستند مفاهيم مورد نظرشان را آشكار و صريح بيان كنند، از دو روش استفاده مى‏كردند:
1 . روش دعا كه در صحيفه سجاديه متجلى است . 2 . روش موعظه كه در غالب بيانات و روايات امام سجاد عليه السلام متبلور است . با اين دو روش حكيمانه، ايدئولوژى و انديشه‏هاى درست را به بهترين شكل منتقل مى‏كردند .
14 . صحيفه سجاديه مجموعه‏اى از ادعيه است درباره همه موضوعاتى كه انسان در يك زندگى بيدار و هوشمندانه بايد به آن توجه كند . امام عليه السلام به زبان «دعا» ، انگيزه‏هاى يك زندگى اسلامى را در ذهن مردم بيدار و زنده مى‏كند تا «اصلاح جامعه‏» آغاز گردد .
* بعد سياسى زندگى امام سجاد عليه السلام
برخى از مطالب امام سجاد عليه السلام در روش موعظه، خطاب به عموم مردم است و برخى ديگر خطاب به شيعه . در آنجا كه مخاطب همه مردم هستند اولا غالبا به آيات قرآن استناد مى‏شود و ثانيا صريحا دستگاه حكومتى مورد عتاب و انتقاد قرار نمى‏گيرد و صرفا بيان انديشه و ايدئولوژى اسلامى به صورت پند و نصيحت است . استناد به قرآن كريم از آن نظر ضرورى بود كه عموم مردم، معرفت كافى نسبت‏به امام سجاد عليه السلام نداشتند و استدلال مى‏طلبيدند . پرهيز از انتقاد صريح نيز براى رعايت تقيه بود .
حضرت زين‏العابدين عليه السلام سخن را با لحن موعظه به اين صورت آغاز مى‏كند كه «ايها الناس اتقوا الله واعلموا انكم اليه راجعون; ... تقواى خدا را پيشه كنيد و بدانيد كه به سوى خدا برمى‏گرديد . الا و ان اول ما يسالانك عن ربك الذى كنت تعبده; بدان كه وقتى نكير و منكر به سراغ تو مى‏آيند اولين چيزى كه آن دو مى‏پرسند، از خداى توست كه او را عبادت مى‏كردى و عن نبيك الذى ارسل اليك; از پيامبرى كه به سوى تو فرستاده شده، مى‏پرسند و عن دينك الذى كنت تدين به; و از دينت مى‏پرسند كه به آن معتقد بودى و عن كتابك الذى كنت تتلوه; و از كتابت كه آن را تلاوت مى‏كردى، مى‏پرسند .» و آنگاه امام سجاد عليه السلام مى‏رسد به نكته اصلى و محورى: «و عن امامك الذى كنت تتولا; (3) و از امامى كه تو ولايت آن را دارى، مى‏پرسند .»
در زبان و بيان ائمه عليهم السلام مساله امامت‏يعنى مساله حكومت و فرقى بين مساله امامت و مساله ولايت نيست . امامى كه در اينجا ذكر مى‏شود، يعنى جانشين پيامبر كه هم متكفل ارشاد و هدايت دينى توست و هم متكفل هدايت و ارشاد امور زندگى در دنيا; امام يعنى رهبر جامعه . پس اطاعت از امام كه واجب است، هم در امور دنيوى و هم در امور دينى واجب است .
امام سجاد عليه السلام وقتى مى‏فرمايد: «از امامت از تو مى‏پرسند» ، يعنى به تو مى‏گويند كه آيا امام درستى انتخاب كردى؟ و آن كسى كه بر تو حكومت مى‏كند و رهبر جامعه است، آيا به راستى انتخاب كردى؟ آيا خدا به امامتش راضى است؟
با اين روش آرام و موعظه‏آميز، مردم را بيدار و حساس مى‏كند درباره مساله امامت، در حالى كه بنى‏اميه اساسا ميل نداشت كه بحثى درباره امامت و حكومت‏شود .
دو نكته در موعظه‏هاى عمومى امام سجاد عليه السلام بايد مورد توجه قرار گيرد:
يك: اين بحثها صرف آموزش نيست‏بلكه بيشتر از آنكه تعليم باشد، تذكر و يادآورى است زيرا در آن زمان انحراف و تحريف در اصول دين واقع نشده بود ولى مردم فراموش كرده بودند . زندگى مادى، توحيد و نبوت و معاد را از يادشان برده بود .
دو: امام سجاد عليه السلام بر مساله امامت تاكيد خاص دارد . بر اساس همان خط مشى كلى و هدف نهايى كه قبلا ذكر شد (تشكيل حكومت اسلامى به روش اهل بيت عليهم السلام) امام سجاد عليه السلام در موعظه‏هاى عمومى خود نيز مساله ولايت و امامت و حكومت را يادآورى مى‏كرد البته به صورتى كه حساسيت دشمن برانگيخته نشود و در عين حال، مردم متنبه شوند .
«موعظه‏هاى اختصاصى‏» امام سجاد عليه السلام آن مواعظى است كه خطاب به شيعه صورت گرفته است و كاملا مشخص است كه مخاطبان، از مخالفان دستگاه حاكم هستند . اين موعظه‏هاى اختصاصى براى كادر سازى است تا در صورت ايجاد حكومت اسلامى، مسئوليت‏هاى مهم را برعهده بگيرند .
يك نمونه از اين موعظه‏هاى اختصاصى در «تحف العقول‏» ذكر شده است; اين موعظه چنين آغاز مى‏شود: كفانا الله و اياكم كيد الظالمين و بغى الحاسدين و بطش الظالمين ايها المؤمنون . خود اين خطاب نشان مى‏دهد كه امام و مخاطبان، در اين جهت‏با هم شريكند كه مورد خطر و تهديد دستگاه حاكم هستند . «لايفتننكم الطواغيت و اتباعهم من اهل الرغبة فى الدنيا المائلون اليها المفتونون بها المقبلون عليها ... و ان الامور الواردة عليكم فى كل يوم و ليلة من مظلمات الفتن و حوادث البدع و سنن الجور و بوائق الزمان و هيبة السلطان و وسوسة الشيطان لتشبط القلوب عن نيتها ...» (4) طاغوت‏ها و پيروان دنياپرست آنها، شما را فريب ندهند . اين حوادثى كه در زندگى شب و روز براى شما - در دوران خفقان و مبارزه - پيش مى‏آيد، دلها را از نيت و جهتى كه دارند باز مى‏دارد و از آن انگيزه و نشاط لازم براى مبارزه مى‏كاهد . «و تذهبها عن موجودالهدى و معرفة اهل الحق و اياكم و صحبة‏العاصين و معونة‏الظالمين‏» و هدايت موجود را از ياد مى‏برد و شناخت اهل حق را به فراموشى مى‏سپارد . سپس امام سجاد عليه السلام موعظه مى‏كند و هشدار مى‏دهد كه از همنشينى با گنه‏كاران بپرهيزيد و ظالمان را يارى مكنيد . روشن است كه امام عليه السلام عده‏اى از مؤمنين و هواداران را جمع كرده و دارد با روش موعظه، آنها را دلگرم و اميدوار مى‏كند و از نزديك شدن به دستگاه ستمگر زمان (عبدالملك بن مروان) منع و نهى مى‏كند و آنها را شاداب و با طراوت و سرزنده نگه مى‏دارد براى روزى كه وجودشان بتواند در راه حكومت اسلامى مؤثر واقع شود .
15 . امام سجاد عليه السلام با يادآورى تجربه‏هاى گذشته پيروان اهل بيت عليهم السلام (در قيام عاشورا، واقعه حره، شهادت حجربن عدى و رشيد حجرى و . .). مى‏خواست‏شيعه را در مبارزه ثابت قدم‏تر گرداند: «فقد لعمرى استدبرتم من الامورالماضية فى الايام الخالية من الفتن المتراكمة والانهماك فيها ما تستدلون به على تجنب الغواة و ...» ; به جان خودم قسم! شما از جريان‏هاى گذشته در دوران‏هاى پيشين كه پشت‏سر گذاشته‏ايد، از فتنه‏هاى انباشته و متراكم و غرق شدن در اين فتنه‏ها تجربه‏هايى را مى‏توانيد از آن آزمايش‏ها استفاده كنيد و بر اجتناب از گمراهان و اهل بدعت‏ها و مفسدين در زمين راه يابيد .
امام سجاد عليه السلام در اينجا به صراحت، مساله امامت و ولايت را مطرح مى‏كند:
«فقدموا امرالله وطاعته و طاعة من اوجب الله طاعته و لا تقدموا الامور الواردة عليكم من طاعة الطواغيت و فتنة زهرة الدنيا بين يدى امرالله و طاعته و طاعة اولى الامر منكم‏» ; فرمان خدا و اطاعت او را مقدم بداريد و همچنين اطاعت كسى را كه خدا، اطاعت او را واجب كرده است . اطاعت طاغوت‏ها - عبدالملك بن مروان‏ها - را بر اطاعت‏خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت اولوا الامر واقعى مقدم نكنيد .
امام زين العابدين عليه السلام با اين بيان، در حقيقت‏براى نظام حكومتى مورد نظر خود كه حكومت علوى و الهى و اسلامى بود، تبليغ و فرهنگ سازى مى‏كرد .
16 . رساله حقوق امام سجاد عليه السلام، نامه بسيار مفصلى است‏به اندازه يك كتاب كه به يكى از دوستانشان نوشته‏اند و در آن حقوق افراد و اشخاص بر يكديگر بيان شده است . در اين رساله، علاوه بر حقوق الهى و اعضاء و جوارح و همسايه و خانواده، حقوق متقابل مردم و حاكم اسلامى نيز بدون ايجاد تنش و به صورت آرام و بدون ذكر مبارزه براى ايجاد حكومت اسلامى در آينده، بيان شده است .
در واقع اين رساله براى آن تاليف شده است كه اگر در آينده حكومت اسلامى مورد نظر امام سجاد عليه السلام تشكيل گرديد، مناسبات و روابط و حقوق متقابل مردم و حاكم اسلامى، قبلا در ذهن مسلمانان شكل گرفته و معلوم شده باشد .
17 . عبدالملك بن مروان آنقدر تلاوت قرآن مى‏كرد كه يكى از قاريان قرآن شناخته شده بود اما وقتى به او خبر دادند كه به خلافت و حكومت رسيده، قرآن را بوسيد و كنار گذاشت و گفت: «هذا فراق بينى و بينك‏» ! يعنى «ديدار به قيامت!» حقيقت هم همين بود، او ديگر به قرآن مراجعه نمى‏كرد و البته حفظ ظاهر را مى‏كرد و هرگز آشكارا با انديشه‏هاى اسلامى مخالفت نمى‏كرد .
عبدالملك بن مروان براى حفظ ظاهر و توجيه ستمگرى‏ها و جنايت‏هايش نياز به عالمان دربارى داشت . يكى از اين عالمان دربارى، محمدبن شهاب زهرى است .
محمدبن شهاب زهرى در دستگاه حكومت قرب و منزلت‏بسيارى داشت‏به طورى كه نوشته‏اند يك بار محمدبن شهاب وارد مسجدالحرام شد، هيات حاكمه آنقدر براى او تشريفات چيده بودند كه عالمان و محدثان حاضر در مسجد همگى دچار شگفتى شدند . معمر مى‏گويد: ما خيال مى‏كرديم كه از زهرى حديث‏بسيارى نقل كرده‏ايم تا اينكه وليد (فرزند عبدالملك بن مروان) كشته شد پس دفترهاى زيادى را ديديم كه بر چارپايان حمل و از خزانه وليد خارج مى‏شد و مى‏گفتند كه اينها دانش زهرى است . يعنى زهرى آنقدر كتاب و دفتر بنا به خواسته دستگاه دولت اموى، از حديث پركرده كه براى حمل آن نياز به چارپايان است . يكى از احاديث مجعول زهرى اين است .
«ان الزهرى نسب الى رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم انه قال: لاتشدوا الرحال الا الى ثلاثة مساجد المسجدالحرام و مسجدالمدينة و المسجدالاقصى و ان الصخرة التى وضع رسول الله قدمه عليه تقوم مقام الكعبة‏» (5)
اين حديث مربوط به آن زمانى است كه عبدالله بن زبير، مسلط بر مكه بود و هروقت مردم مى‏خواستند به حج‏بروند، مجبور بودند در مكه چند روزى بمانند و اين فرصت‏بسيار خوب براى عبدالله بن زبير بود كه عليه دشمنانش - از جمله عبدالملك‏بن مروان - تبليغات كند . و چون عبدالملك مى‏خواست مردم تحت تاثير اين تبليغات قرار نگيرند و به مكه نروند، بهترين راه را آن ديد كه حديثى جعل شود كه براساس آن، شرف و منزلت مسجدالاقصى به اندازه مكه و مدينه دانسته شود و حتى آن سنگى كه در مسجدالاقصى است، به قدر كعبه شرف داشته باشد! در حالى كه مى‏دانيم در فرهنگ اسلامى، هيچ نقطه‏اى از دنيا به اندازه «كعبه‏» شرافت ندارد و هيچ سنگى به منزلت و عظمت «حجرالاسود» نيست .
پس از آنكه محمد بن شهاب زهرى وابسته به دستگاه خلافت‏شد، حتى برضد امام سجاد عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام هم حديث جعل مى‏كرد . از جمله در كتاب «اجوبة مسائل جار الله‏» ، اثر آيت الله سيد عبدالحسين شرف‏الدين، دو حديث مجعول از زهرى نقل و نقد شده كه در يكى از آن دو، ادعا شده كه نعوذ بالله، اميرالمؤمنين على عليه السلام جبرى بود! و در ديگرى حمزه سيدالشهداء شراب خوار معرفى شده است! روشن است كه زهرى با اين احاديث دروغين در صدد بود خاندان عصمت را تضعيف كرده و مسلمانى معمولى و بلكه پايين‏تر بشمارد . و به اصطلاح بايد گفت اين گونه احاديث مجعول براى ترور شخصيت فكرى، فرهنگى و معنوى اهل‏بيت عليهم السلام بود .
امام سجاد عليه السلام نامه‏اى كوبنده و آتشين دارد كه در «تحف العقول‏» ذكر شده و در آن محمدبن شهاب زهرى و بدعت هايش مورد انتقاد شديد قرار گرفته است .
امام عليه السلام از جمله مى‏فرمايد: «... احببت من حارب الله; كسى را به دوستى برگزيدى كه محارب با خداست . انك اخذت ما ليس لك ممن اعطاك; چيزهايى را كه به تو دادند و متعلق به تو نبود، از آنان گرفتى .»
«... اخف ما احتملت ان انست وحشة الظالم و سهلت له طريق الغى بدنوك منه حين دنوت و اجابتك له حين دعيت ... جعلوك قطبا اداروا بك رحى مظالمهم و جسرا يعبرون عليه الى بلاياهم و سلما الى ضلالتهم داعيا الى غيهم سالكا سبيلهم يدخلون بك الشك على العلماء و يقتادون بك قلوب الجهال اليهم ... ; بدان كمترين چيزى كه برعهده گرفتى اين است كه وحشت‏ستمگران را تبديل به راحتى و انس كردى و راه گمراهى را براى آنها هموار ساختى ... آيا چنين نبود كه وقتى آنها ترا به خودشان نزديك كردند، از تو محور و قطبى به وجود آوردند كه آسياى مظلمه‏هاى آنان بر آن قطب مى‏گردد و پلى را ايجاد كردند كه از روى آن به سوى كارهاى خلافشان عبور مى‏كنند . آنها به واسطه تو در علما شك ايجاد مى‏كردند و دلهاى جاهلان را به سوى خودشان جذب نمودند .»
سپس امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: «نزديك‏ترين وزراى آنها و نيرومندترين يارانشان به قدرى كه تو «فساد» آنها را در چشم مردم «اصلاحات‏» جلوه دادى، نتوانستند به آنها كمك كنند!»
نكته پايانى:
على رغم آنكه امام سجاد عليه السلام در دوران امامت پربركت‏خود - كه 34 سال طول كشيد - تعرض آشكارى به دستگاه خلافت نداشت ولى فعاليت‏هاى فرهنگى آن بزرگوار و تعليم و تربيت عناصر مؤمن و مخلص، بنى‏اميه را نسبت‏به آن حضرت بدبين كرد به طورى كه به آن امام عليه السلام تعرض هم كردند و دست كم يك بار آن حضرت را با غل و زنجير از مدينه به شام بردند .
اين غل و زنجيرى كه نسبت‏به امام سجاد عليه السلام معروف است، به طور يقين معلوم نيست كه در واقعه كربلا باشد اما در دوران امامت و از مدينه به شام، يقينى است . امام سجاد عليه السلام در موارد متعدد ديگرى مورد شكنجه و آزار مخالفان قرار گرفت و سرانجام در سال 96 هجرى در زمان خلافت وليد بن عبدالملك، به وسيله عمال خلافت، مسموم شد و به سعادت «شهادت‏» رسيد .
سلام الله عليه يوم ولد و يوم عاش و يوم استشهد و يوم يبعث‏حيا .

پي‌نوشت‌ها:
 

1 . بحارالانوار، ج 46، ص 143 و شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج 4، ص 104 .
2 . ابن زياد وارد مسجد شد، سپس بر بالاى منبر رفت و گفت: سپاس خداوندى را كه حق و اهل حق را آشكار ساخت و اميرمؤمنان يزيد و پيروانش را يارى كرد، و دروغگو پسر دروغگو و پيروانش را كشت .
عبدالله بن عفيف ازدى - كه از شيعيان اميرمؤمنان على عليه السلام بود - برخاست و به او گفت: اى دشمن خدا! دروغگو، تو و پدرت هستى و آن كس كه تو را فرمانروا كرده و پدرش . اى پسر مرجانه! فرزندان پيامبران را مى‏كشى و بالاى منبر به جاى راستگويان مى‏نشينى؟! ابن زياد گفت: او را پيش من آوريد، پاسبانان او را گرفتند . عبدالله بن عفيف، قبيله ازد را به يارى طلبيد; هفت صد نفر از ايشان گرد آمدند و او را از دست پاسبانان گرفتند . ابن زياد وقتى شب فرا رسيد، مامورى فرستاد، وى عبدالله بن عفيف را از خانه‏اش بيرون كشيد و گردنش را زد و در جايى به نام «سبخه‏» او را به دار آويخت . (ر . ك: الارشاد، شيخ المفيد، ترجمه سيد هاشم رسولى محلاتى، علميه اسلاميه، تهران، ج 2، ص 121 و 122).
3 . اين روايت در تحف العقول ذكر شده است . (ترجمه آيت‏الله احمد جنتى، ص 284) .
4 . همان، ص 288 - 290 .
5 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 8 .
[منبع الكترونيكي] ارسال به? Salam Chetori
سيره امام سجاد (ع) از نگاه رهبرى
تلخيص: محمد خردمند
يك كتاب در يك مقاله
آنچه در پى مى‏آيد، خلاصه‏اى است از اثرى با ارزش كه با مشخصات ذيل منتشر شده است:
«پژوهشى در زندگى امام سجاد عليه السلام‏» نوشته حضرت آيت‏الله سيد على حسينى خامنه‏اى - مقام معظم رهبرى، امت‏بركاته - چاپ اول، اسفند 1361 .
ناشر: حزب جمهورى اسلامى، 80 ص . بيست هزار نسخه .
 

منبع:پژوهشى در زندگى امام سجاد عليه السلام‏» نوشته حضرت آيت‏الله سيد على حسينى خامنه‏اى - مقام معظم رهبرى،
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط