آسيب شناسي دانشگاه امام صادق (ع)
سخنران: حجت الاسلام دکتر حسين سوزن چي
بسم الله الرحمن الرحيم، سير بحث را با چند سؤال شروع مي کنم. اولين سؤال اينکه مراد از علم ديني چيست؟ دومين سؤال اينکه سازوکار توليدش چگونه است؟ و سومين سؤال اينکه آيا نمونه هاي عيني از اين علم ديني که بحث مي کنيم داريم يا نه؟ و چهارم اينکه چالش ها و موانع توليد علم چيست؟براي اينکه مراد از علم ديني معلوم شود بايد ابتدا درباره خود اين دو واژه بحث کنيم، يکي بحث علم و دوم بحث ديني بودن و اينکه منظورمان از ديني بودن چيست؟
علم چيست؟
درباره ي علم، بحث هاي فلسفي اي مطرح شده که عنوان کلي فلسفه ي علم بر آن نهاده اند، اما آنچه امروز در غرب به عنوان فلسفه ي علم کلي وجود دارد و آثار ترجمه شده آن ها تقريباً دو مشکل اساسي دارند: اولين مشکل اينکه علم جديد را که در دوره ي مدرن شکل گرفته تنها پاردايم علم مي دانند و آن را تنها الگوي صحيح علم مي شمرند و همه ي بحث هاي آن ها ناظر به همين علم است. گويي ما غير از اين سنخ علم، علم ديگري نداريم. مشکل دوم اينکه مبتني بر همان مفروضات معرفت شناختي و هستي شناختي اي هستند که علم جديد بر آن ها مبتني است. يعني در همان ادبيات و فضاي معرفتي علم را تحليل مي کنند. در حالي که اگر موضع ما اين باشد که مبادي وجود شناختي و معرفت شناختي اين علم مشکل دارد؛ علي القاعده نمي توانيم از اين بحث ها بدون دخل و تصرف جدي استفاده کنيم.متأسفانه بسياري از کساني که بحث علم ديني را در جامعه ي ما مطرح کرده اند، و کتاب نوشته اند و مطرح شده اند و حتي برخي جريان هاي عظيم در مجامع علمي مثل فرهنگستان علوم اسلامي، به اين نکته ي ظريف توجه نکرده اند و عملاً راهي را طي کرده اند که در همان ادبيات حاکم بر علم غربي شکل گرفته است. بنابراين مجبورم که اين ادبيات را بشکنم و درباره ي علم نکته هايي را که بر فلسفه ي صدرايي مبتني است بگويم.
در ابتدا بايد علم در مقام ثبوت را از علم در مقام اثبات تفکيک کنيم. علم در مقام ثبوت آن علمي است که شايسته ي نام علم و حقيقتاً علم است؛ و آنچه حقيقتاً علم است حتماً کشف واقع است و تمام اشکال هايي که بر علم وارد شده، علمي است که به اسم علم موجود است، که به اين علم در مقام اثبات مي گوئيم.
پس علم در مقام ثبوت يعني آنچه که واقعاً علم است و علم در مقام اثبات يعني آنچه که در بروز اجتماعي پيدا مي شود. بر اين اساس تفاوت هايي را بايد مطرح کرد. مثلاً علم در مقام ثبوت حقيقتاً واحد است به عبارت ديگر در مقام ثبوت، علم اسلامي و غيراسلامي نداريم. آنچه علم است حتماً اسلامي است و آنچه در مقام معرفت اسلامي است حتماً علم است. ولي وقتي در مقام اثبات وارد مي شويم، آن هم در مقام فرآورده هاي خارجي که با نام علم استخراج مي شوند آنجا بحث هايي پيش مي آيد.
نکته ي ديگري که درباره ي ماهيت علم بايد تذکر بدهم؛ به خاطر اينکه فضاي حاکم بر علم شناسي به اين مسأله برمي گردد؛ مناقشه در اين مسأله است که علم ماهيتاً بر اساس روش تعريف شود. برخي گمان مي کنند اساساً اولين تقسيمي که بر سر علم انجام مي شود اين است که علم تجربي است يا عقلي؟ يا به تعبيري ديگر تجربي است يا غيرتجربي؟ و در واقع، محک تجربه را عامل اساسي در باب ماهيت علم مي دانند. در حالي که محک تجربه را به عنوان مهم ترين معيار در ماهيت علم معرفي کردن، يک اشتباه معرفت شناختي است. يعني اگر کسي اين ديدگاه را بپذيرد، خيلي سريع مي توان نشان داد اين فرد بر اساس نسبيت اظهارنظر مي کند و نظرات او مبتني بر شکاکيت است و تمام کساني که روش تجربي را در ماهيت علم اخذ کرده اند، نهايتاً به نسبيت و شکاکيت رسيده اند؛ چرا که روش تجربي مملو از گزاره هاي فلسفي است و اين مطلبي است که مخصوصاً مورد توجه پست مدرن ها قرار گرفته است.
در مقابل اين رويکرد مدرن، فلاسفه ي مسلمان قرار دارند که علم را يا بر اساس موضوع و يا بر اساس غايت تقسيم مي کردند. حال کدام يک از اين دو تقسيم اولويت دارد بحث ديگري مي طلبد. ولي اين دو تقسيم يک وحدتي به علم مي دهد که در ذيل اين وحدت ممکن است روش هاي گوناگوني جمع مي شود.
مثلاً روش آن ها در علم النفس يا در خود طبيعيات، برخلاف آنچه امروزه به آن ها نسبت داده مي شود، صرف استدلال برهاني نبوده، بلکه هم بررسي هاي تجربي بوده، هم مسائل برهاني بوده و هم مسائل شهودي، يعني سه روشي که امروزه مطرح مي کنند. توجه شود که بحث ما بر سر اين نيست که آيا در علوم بايد از روش هاي خاصي استفاده شود يا نه، بلکه بحث بر سر اين است که ماهيت علم اولاً و بالذات با روش؛ به معناي تجربي و غير تجربي؛ تعريف مي شود يا نه؟ يعني طبيعي است هر علمي را که بخواهيم به دست بياوريم بايد يک متدولوژي و روش تحقيق داشته باشيم. روش تحقيق بحث خرد است در علم. اما بحث « روش » در اينجا ( فلسفه علم ) يک بحث کلان است، يعني آن زماني که شاخه هاي اصلي علم را بر اساس روش هاي کسب معرفت تفکيک مي کنند، يک اشتباه مهم رخ مي دهد. امروزه از ابتدا مي گويند: علم آن چيزي است که با روش تجربي به دست مي آيد و به تدريج علم تجربي را شاخص علم قرار مي دهند و آنگاه هر کسي که در مورد علم ديني بحث مي کند، اين سؤال را مي پرسند که « اين بحث هاي شما به روش تجربي چگونه قابل بررسي است؟ »
اما چرا ما بايد روش تجربي؛ به معناي منحصر در تجربه ي حسي؛ را معيار قرار بدهيم؟
نکته ي ديگري که در بحث علم بايد مطرح شود اين است که معارف و شناخت ها در مقام ثبوت به دو دسته ي نظري و عملي تقسيم مي شود. يعني هر معرفتي بما هو معرفت يا ناظر به يک مسأله ي عملي است يا يک مسأله ي نظري؛ اما در مقام اثبات درهم تنيدگي شديدي بين اين دو معرفت شکل مي گيرد. به شکلي که واقعاً امروز در علوم؛ به خصوص در علوم انساني؛ نمي توانيد معلوم کنيد که آيا اين گزاره اي که گفته شد لزوماً گزاره اي هستي است يا بايدي؟ نظري است يا عملي؟ بسياري اوقات قالب گزاره نظري است در حالي که محتواي عملي القا مي کند و يا اين که قالب گزاره عملي است ولي محتواي نظري مهمي در درون آن وجود دارد. اين بحث در دين شناسي ثمره ي مهمي دارد که در آنجا توضيح خواهم داد. پس، خلاصه ي بحث در موضوع علم اين شد که ماهيت علم را اولاً و بالذات بايد به غايت و موضوعش بشناسيم. وحدت بخش و هويت دهنده به يک علم (1) هر چه باشد روش تجربي يا عقلي نيست و روش را نمي توان ملاک وحدت بخشي دانست؛ هر چند گاهي به اقتصاي موضوع مجبوريم از روش خاصي استفاده کنيم و عامل وحدت بخشي يا موضوع علم است و يا غايت آن؛ جالب اينکه در همين علم هايي هم که امروز متداول است به عنوان علم، وقتي به صورت جدي وارد مي شويد، متوجه مي شويد عموماً با همين دو مبنا مسائل مختلف تحت عنوان يک علم گردآوري شده اند. مثلاً وقتي مي پرسيد علم اقصاد چيست، مي گويند علمي است که درباره ي به حدأکثر رساندن مطلوبيت بحث مي کند. اگر اين تعريف را از شما بپذيريم، اين يک غايت است و اين غايت است که واقعاً اين علم را تعريف مي کند و علم اقتصاد را از ساير علوم متمايز مي سازد. همچنين علمي مثل زيست شناسي نيز نمونه علمي است که بر اساس موضوع تعريف شده است. ولي امروزه به گونه اي تثبيت شده که اغلب مي گويند رشته ي ما يکي از رشته هاي علم تجربي طبيعي يا از زمره ي علوم تجربي انساني است.
علم ديني چيست؟
اما در بحث ديني بودن، ابتدا لازم است توجه دهم که منظور من از اصطلاح « ديني » در اينجا همان « اسلامي » بودن است. يعني گاهي دين به معناي اعم به کار برده مي شود که نه تنها شامل بقيه اديان توحيدي، بلکه شامل مکتب کافران نيز مي شود (2) ولي منظور من از دين، دين حق و اسلام است، و ساير اديان از بحث خارج هستند. در واقع منظور من از علم ديني، علم اسلامي است و سؤال اين است که چه قيدي براي ما مجوز مي شود که علمي را اسلامي بدانيم يا ندانيم؟ و اسلامي بودن علم در گرو چيست؟به نظر مي رسد براي اسلامي دانستن يک علم، لاأقل دو مؤلف را بايد داشته باشيم: يکي منبع و محتواي علم، و ديگري غايت آن علم. اگر علمي از اين دو جهت ربط و نسبت جدي با اسلام داشت، به آن علم اسلامي گفته مي شود و اگر نه نمي توان به آن علم اسلامي اطلاق کرد.
براي اينکه مطلب واضح تر شود، ابتدا از بحث مطلق معرفت ها آغاز و روي کليت معرفت ها صحبت مي کنم و سپس به سراغ علم به عنوان يک ديسپيلين ( رشته علمي ) و يک مجموعه ي معرفتي مي روم. مؤلفه اول که مطرح شد اين بود که هر شناختي و هر محتوايي که از منبع ديني اخذ شده باشد، علي القاعده به آن شناخت ديني مي گوئيم. يعني شناختي که مستند به منبعي باشد که اين منبع مورد اعتماد دين و اسلام است و اسلام اين منبع را به عنوان منبع معرفتي خودش قبول کرده است و اين منبع در واقع محتويات اسلامي را به ما عرضه مي کند. توجه شود که نگفتم « فقط مستند به کتاب و سنت » باشد، بلکه گفتم « مستند به منابع مورد قبول اسلام ». اين دو عبارت يک تفاوت ظريفي با هم دارند. گاهي اوقات اصرار بر اين است که محتوايي ديني است که از منبع ديني گرفته شده باشد. اين را مي گويند مرادشان را از اين منبع شفاف نمي کنند يا اينکه حتي صريحاً مي گويند محتوايي ديني است که از مطالب کتاب و سنت اخذ شده باشد. بطلان اين سخن اخير امري است که در اصول فقه به قدر کافي بحث شده است. اين بحث، بحث خيلي مهمي است که منابعي که اسلام به عنوان منابع اسلامي حجت مي داند چيست؟ در آنجا گفته اند، اين منابع چهار تا است که در اصل سه منبع و بلکه دو منبع است. يعني مي گويند منبع دين عبارتند از کتاب و سنت و عقل و اجماع. اجماع، همان سنت است، و در واقع اجماعي معتبر است که کاشف از قول معصوم باشد. کتاب و سنت هم در يک واژه مختصر مي شود و آن نقل است و منبع دوم عقل مي باشد. در واقع منبع معرفت ديني يا نقل است و يا عقل، البته همانگونه که در نقل بايد اعتبار نقل بررسي شود، يعني اينکه آيا واقعاً سخن معصوم بوده يا نه، در عقل هم بايد اين بررسي شود که آيا اين واقعاً سخن عقل هست يا نه؟ يکي از اشتباهاتي که بسياري مرتکب مي شوند؛ مثل طيف مکتب تفکيک و اخباريون... اين است که وقتي ما مي گوئيم عقل، فکر مي کنند هر چيزي که ما در ذهنمان مي گذرد عقل است هيچ آدم عاقلي چنين چيزي نمي گويد. يعني ما خيال و وهم را دو دسته از ادراکات مهم مي دانيم که البته داخل در عقل نيست ولي داخل در ادراکات ذهني است. وقتي مي گوئيم عقل، مقصودمان همان عقلي است که حجيت آن در علم اصول فقه بحث مي شود. يعني آن چيزي که از لحاظ معرفتي يقين آور است. حال اين امر يقين آور در ادبيات روشي ممکن است از سنخ تجربي باشد يا از سنخ استدلال فلسفي يا از سنخ شهود. هر امر يقين آور معرفتي اي که غير از نقل باشد، در بحث ما عقل است. حال نقل چه مي شود؟ نقل مي شود آنچه از معصوم رسيده حال از خدا رسيده؛ چون خداوند هم معصوم است؛ يا از پيامبر و ائمه رسيده باشد بالاخره آنچه از معصوم رسيده در معرض عقل من قرار گرفته و عقل من مي کوشد آن را بفهمد.
از آيه الله جوادي آملي اخيراً کتابي با نام « منزلت عقل در هندسه ي معرفت ديني » (3) چاپ شده که بسيار در اين بحث مي تواند مورد استفاده باشد. يک نکته ي جالبي که ايشان بيان داشته اند تفکيک بين وحي و نقل است. ايشان توضيح مي دهند که ما که بحث از نقل مي کنيم، نقل غير از وحي است. نقل قابل مناقشه است ولي وحي نه. توجه شود که منظور از وحي، در برابر نقل، به معناي قرآن در برابر حديث نيست، بلکه نقل آنجايي است که ما هستيم و فهم ما از کتاب و سنت؛ و اين فهم البته قابل مناقشه است. ما نقل را در مقابل عقل مي گذاريم نه وحي را در مقابل عقل. وحي يعني آنچه که خدا گفته و معصوم فهميده. يعني فهم پيامبر از سخن خدا، فهم پيامبر از سخن خودش. پيامبر چيزي گفته، يک حد درک خودش دارد يک حد درک من دارم. حد درک من نقل و حد درک او وحي است.
خوب اين يک مطلب که بايد از لحاظ منبع از اسلام تغذيه کرده باشد؛ اين همان است که مي گويند محتواهاي آن اسلامي باشد. در واقع معارفي که محتواي اسلامي داشته باشد؛ با توجه به آن تقسيمي که در حوزه ي علم گفته شد؛ به دو سنخ معارف نظري و عملي تقسيم مي شود. يک قسم از مباحث علم ديني معارفي است که ماهيت نظري و محتواي اسلامي دارد و در واقع علم ديني منحصر به فقه ( که محتواهاي اسلامي اي است که ماهيت عملي دارند ) نمي شود. پس « ديني » آن چيزي است که بر اساس عقل و يا نقل به دست آمده باشد. اين چيزي که بر اساس عقل و نقل به دست و آيد يا در حوزه ي معارف نظري است يا معارف عملي. مهم ترين تجسم اين مسأله در معارف عملي آن چيزي است که ما به آن فقه مي گوئيم. يعني علم فقه معارف عملي دين است که از عقل و نقل گرفته شده است؛ (4) همچنين مهم ترين نمود معارف دين در حوزه ي مسائل نظري، فلسفه است. براي همين اشاره مي کنم به آن سؤالي که گفته بودند آيا نمونه اي از علم ديني داريم؟ بله نمونه داريم، هم فلسفه را علم ديني مي دانم و هم فقه را. در اين دو حوزه خيلي واضح است. هر دو ماهيت علم به معناي ديسيپلين آن دارند.
مولفه ي دومي که عرض کردم، که براي اسلامي شده يک علم نياز مي باشد، از حيث غايات است. يعني هر امري که غايات اسلامي را محقق مي کند آن امر وصف ديني را مي تواند داشته باشد. براي اينکه تقريب به ذهن شود من از دو مثال استفاده مي کنم. يک مثال را شهيد مطهري در مقاله ي فريضه ي علم خود گفته است. ايشان مي گويد: اسلام يک غايات و خواسته هايي از ما دارد اگر ما آن خواسته ها را انجام دهيم، يک کار اسلامي انجام داده ايم. پس اگر معرفتي پيدا شد که اين معرفت خواسته اي از خواسته هاي اسلامي و غايتي از غايات اسلامي را محقق کرد اين معرفت شايسته ي نام اسلامي بوده است ولو پزشکي يا هر علم ديگري باشد. مثال دومي که باز از ادبيات ديني کمک مي گيرم مفهوم اخلاص است. ما با مفهوم اخلاص نشان مي دهيم که همه ي اعمال ما مي تواند ديني باشد ولو مباحات. يعني ما مي گوئيم هر کار مباحي را قربه الي الله انجام بدهيم اين کار تبديل به مستحب مي شود حتي در برخي موارد ممکن است تبديل به واجب شود. يعني اگر ما جهت گيري الهي را روي هر فعل عادي ضميمه کنيم اين فعل مقبول دين مي شود و وصف اسلاميت پيدا مي کند. اين دو مثال را از اين جهت عرض مي کنم که بگويم اگر علمي توليد شد که اين علم در راستاي غايات اسلامي بود اين علم هم ديني است. البته شايد با آن بحث اول نيازي به اين توضيح نبود. چرا که اگر ما توجه کنيم که عقل هم منبع معرفت است، آن وقت معلوم مي شود. از اين جهت اين بحث را بيان کرده ام که علومي از سنخ پزشکي يا زيست شناسي را هم مي توانيم در فضاي علم اسلامي وارد کنيم. پس در اين بخش جمع بندي من اين شد که مراد من از وصف « ديني » براي علم اين است: هر معرفتي که اولاً حاصل از منابع مورد قبول اسلام باشد، يا به تعبير ديگر منطبق بر معارف نظري و عملي اسلام باشد و ثانياً در راستاي غايات اسلامي باشد.
در اينجا خوب است يکي دو مثال در علوم امروزي به کار ببرم، تا مقداري مفهوم علم اسلامي را بيشتر باز کنم. در اين دانشگاه (5) چون عموم رشته ها، رشته هاي علوم انسانيِ ناظر به عمل (6) است و علوم انساني هم بيشتر با دغدغه هاي عملي انسان ها سروکار دارد، زماني که بحث علم ديني مي شود، ادبيات کاربردي مسأله وارد مي شويم؛ يعني اقتصاد به معناي حل مشکلات اقتصادي، سياست به معناي حل مشکلات سياسي، حقوقي و بقيه ي مسأله.
در حالي که علم اسلامي با اين مفهومي که من عرض کردم منحصر در اين ها نمي شود. مثلاً در زيست شناسي ( به عنوان يک علم خارج از علوم انساني ) و در روانشناسي که از جمله علومي مي باشند که بيش از اينکه ماهيت عملي داشته باشند، ماهيت نظري دارند ( البته ماهيت عملي هم دارند ولي ماهيت نظري شان بر ماهيت عملي مي چربد ) نيز اين بحث قابل طرح است. در همه ي اين ها آن مقداري که مستند به منابع اسلام و منطبق بر غايات اسلام باشد، آن علم اسلامي است. مثلاً يکي از مهم ترين غايات؛ اگر که نگوئيم تنها غايت علم اسلامي؛ گسترش توحيد و نگرش توحيدي است. آيت الله جوادي آملي غالباً وقتي بحث علم ديني را مطرح مي کند اين معنا را مطرح مي کنند و مي گويند: علوم موجود غالباً به روابط بين اشياء مي پردازد، علم اسلامي علمي است که اشيا را در عين توجه به روابط بينشان در نظام الهي مي بيند؛ يعني يک رابطه ي عرضي بين اشياء داريم يک رابطه ي طولي. اين را بطه ي طولي در فاعل و غايت تجلي پيدا مي کند و آن وقت شما اگر دقت کنيد مي بينيد تعابير قرآني وقتي در باب طبيعت صحبت مي کند با دو وصف صحبت مي کند يک وصف اينکه اين ها مخلوق و آيت اند و دوم اينکه وقتي اين مخلوق هاي آيت را بررسي مي کنيد همه شان حکيمانه اند، يعني غايت دارند. من براي اينکه اين مسأله را واضح تر کنم، مثالي از آيت الله جوادي آملي بيان مي کنم. ايشان در جايي صحبتي داشتند، مي گفتند: در ادبيات ديني يک علم و يک فضل داريم. به برخي علوم در ادبيات ديني فضل گفته اند و به برخي علم گفته اند. مثلاً العلم ثلاثه آيه محکمه فريضه عادله، سنه قائمه و الباقي فضل. ايشان مي گفت معيار علم بودن اين است که علم بودنش هميشه براي انسان بماند. معلوم هميشه نزد عالم حاضر باشد. بقيه اش فضل است، مثالي که ايشان آوردند اين بود: اگر شما در باب خداشناسي غور کنيد به علم خداشناسي برسيد، خدا را درست بشناسيد، اگر هم بميريد اين علم تان در برزخ و قيامت هم به دردتان مي خورد؛ شناخت خدا علمي است که با انسان مي ماند، اما مثلاً علم معماري، ممکن است علم معماري به دست بياوريد با آن مسجد هم بسازيد. ثمره اي هم داشته باشد ولي بعد از مرگ، علم معماري، با حفظ ماهيت علمش به درد شما نمي خورد، يعني آن اطلاعات علمي اش به درد شما نمي خورد. اگر چيزي اش به درد شما بخورد ثمرات مترتب بر آن علم است. از اين رو ايشان مي گويد اين ها را در ادبيات اسلامي فضل است، نه علم. يعني چيز زيادي است که البته چيز خوبي هم هست، و چيز بدي نيست ولي علم نيست که براي انسان بماند.
حال عرض من اين است که شما مي توانيد کاري کنيد که همين معماري و همين علومي که ظاهرش فضل است تبديل به علم کنيد. چگونه؟ از طريق همين بحثي که عرض کردم. غايات معرفتي اش را اسلامي کنيد. غايات کاربردي که دارد، ولي شما مي توانيد غايات معرفتي اسلامي هم به آن اضافه کنيد.
مثلاً همين علوم طبيعي را که نمونه بارز همين علم هايي است که بعد از مرگ ظاهراً بدردمان نمي خورد؛ اما با نگاه توحيدي نگاه کنيد، يعني « إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ... لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ، آيات لقوم يتفکرون... » اين ها چيست؟ واقعاً اختلاف ليل و نهار را کسي که رشته اش زمين شناسي است بهتر مي فهمد يا من که رشته ام فلسفه است؟ اختلاف ليل و نهار ماهيتاً در حوزه ي علم زمين شناسي رده بندي مي شود. چرا امروزه زمين شناسي فضل شده؟ چون زمين شناس، زمين شناسي اش را با خودش نمي برد، اما اگر او توانست اختلاف ليل و نهار را به صورت آيه ببيند و وقتي نگاه آيه اي کرد و با اين خداشناسي اش تقويت شد همين زمين شناسي اش را با خود به روز قيامت مي برد. حديث داريم که: درجات بهشت به اندازه آيات قرآن است: « اقرار و ارق »، آيه را بخوان بالا برو. حالا اين آيه ي اختلاف ليل و نهار را کسي که زمين شناسي توحيدي پيدا کرد بهتر مي فهمد يا من فيلسوفي که زمين شناسي نخوانده ام؟ من نمي فهم اين آيه چه مي گويد، پس دانشمند زمين شناس با نگرش توحيدي اين آيه را روز قيامت با خود مي آورد چون براي او علم شده و در روز قيامت درجه اي به خاطر آن پيدا مي کند. پس يک مطلب اين بود که علم ديني در حوزه ي نگرش ها و غايات توحيدي معنا پيدا مي کند؛ اين در مسائل نظري. در مسائل عملي هم، اگر عملي بتواند مشکل جامعه ي ديني را رفع کند، ديني است. من توضيحي اضافه مي کنم، با رويکرد ديني مي توان برخي از مشکلات جامعه ي ديني را حل کرد نه بما هر جامعه ي ديني، بما هو جامعه ي ديني سکولار، براي مثال ما مشکلي داريم به نام بيکاري. اين مشکل را چگونه بايد حل کرد؟ با اشتغال زايي. اشتغال زايي ما دو گونه مي تواند باشد: يک اشتغال زايي توحيدي و ديگري ضد توحيدي، اشتغال زايي توحيدي چيست؟ مثال ساده مي زنم تا ارتباط اين مفهوم معلوم شود، ما مي توانيم از راه مشاغل حرام اشتغال زايي کنيم و مشکل بيکاري را حل کنيم! آماري را از فرانسه مي خواندم که رقم اشتغال ناشي از مشروبات الکلي ميليوني است، يعني از توليد کننده، پخش کننده و...؛ و لذا اگر اشتغالات مربوط به مشروبات الکلي تعطيل شود، بحران شديد بيکاري پديد مي آيد. آيا مي توانيم بگوئيم اينجا اشتغال زايي کرديم؟ اين يک مثال ساده بود. مثال هاي ديني بسيار دقيق تر است. يعني آيا در فضاي اشتغال زاييِ ظاهراً مباح ما واقعاً فضاي ديني ايجاد مي شود؟ آيا کارخانه اي که انسان را به ابزار توليد تبديل مي کند و اين انسان از صبح تا شب پيچ را برمي دارد و جاي ديگر مي گذارد، فکرش را، ابتکار و خلاقيتش را تعطيل مي کند، اين کارخانه، کارخانه اي است با دغدغه هاي اسلامي يا ضد دغدغه هاي اسلامي؟ اين کارخانه انسانيت را تبديل به حيوانيت کرده است، حيوانيت باز خوب است، تبديل به يک ابزار توليد و يک جسم کرده است، آيا اين دغدغه ي اسلامي است؟ حتي در دانشگاه هاي ما برخي اوقات کارهايي رخ مي دهد که آدم تعجب مي کند مثلاً قانون هاي آموزشي را مي گذارند تا دانشجويان بهتر مسير رشد را طي کنند، اگر که قانون مانع رشد شد بايد آن را تغيير داد اما برخي اوقات افراد بر اين قانون هاي موقت جمود مي کنند و مي گويند آقا اين قانون است، دانشجويان ضرر مي کنند، بکنند، عيبي ندارد. من در بحثي که در زمان دانشجويي خودم در اين دانشگاه مطرح شد، گفتم ساختار دانشگاه هاي ما متوسط پرور است نه نخبه پرور و من اگر مي خواهم نخبه بشوم و بروم بالا، اجازه نمي دهد. اينگونه تفکري وقتي حاکم شد، ظاهراً رفع مشکل و توليد علم مي کند اما معلوم نيست که رفع مشکل با رويکرد ديني کرده باشد. اين هم به لحاظ مسائل عملي. حال بحثم را جمع کنم. مرادم را از علم ديني گفتم، در حوزه ي نظري و عملي هم چند تا مثال زدم که بگويم چگونه مي توان علوم موجود را به فضاي ديني نزديک کرد.
حال سازوکار تحقق علم ديني به لحاظ عملي چيست؟ به نظر مي رسد ما دو سازوکار را بايد تعقيب کنيم و اين هم از مسائلي است که خيلي مغفول واقع شده است. دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) از اين جهت خوب است، به نظرم؛ شايد ناخودآگاه؛ راه خوبي را در اين مسأله رفته است.
يکي اينکه، اشتباهي که در فلسفه ي غربي به طور جدي رخ داده و ما نيز به آن مبتلا مي شويم اين است که علم را از عالم جدا مي کنند؛ بحث علم شناسي مي کنند، تا اينجا بحث من هم تقريباً اين مشکل را داشت، بحث علم شناسي مي کنند جداي از نقش عالم در علم و تأثير علم در عالم؛ منظور من اين است که اگر ما يک علم اسلامي به معناي متن توليد کنيم، لزوماً با عالمان ديني مواجه نيستيم، ممکن است کسي علم اسلامي را داشته باشد ولي عالم اسلامي نباشد، به تعبير حضرت امام (رحمه الله) علم توحيد هم اگر با تزکيه نفس توأم نباشد به درد نمي خورد؛ يک مسأله مهم اين است که ما در مفهوم علم به نقش عالم توجه داشته باشيم. در ادبيات ديني ما اين مسأله به قدري جدي است که افرادي مانند آقاي دکتر سروش تصور کرده اند که در ادبيات ديني ما علم جداي از عالم نداريم. يعني فقط و فقط عالم موضوعيت دارد؛ علم مدح ندارد، بلکه عالم مدح دارد، يعني ايشان قائل اند که در ادبيات ديني فقط عالم مدح شده است، بنده اين « فقط » را قبول ندارم، چون آيات و روايات مختلف در مدح خود علم مي توان پيدا کرد؛ اما اين ادعا به اين مقدار ايجابي آن که عالم در توليد علم موضوعيت دارد درست است؛ يعني با هر کسي نمي توان علم اسلامي توليد کرد، به اين معنا ابعاد پرورشي موضوعيت دارد، به اين جهت است که گزينش در دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) موضوعيت دارد. يعني هر کسي که مي خواهد به يک غايتي برسد افرادي را براي رسيدن به غايتش گزينش مي کند؛ وقتي شما يک کارخانه اي را مي خواهيد جلو ببريد بايد يک عده اي را که مطابق با اهداف کارخانه ي شما هستند گزينش کنيد، همين طور وقتي شما مي خواهيد علم اسلامي توليد کنيد، بايد گزينش کنيد.
اين حرف من در کلان جامعه هم هست، يعني واقعاً اگر در دانشگاه هاي ديگر هم دنبال علم اسلامي هستيم قطعاً گزينش موضوعيت دارد، يعني هر کسي شايستگي ندارد بيايد علم اسلامي توليد کند چون علم اسلامي از هر جايي نمي تراود و از هر جايي بيرون نمي آيد: « الشجره الطيب يخرج نباته باذن ربّه و الّذي خَبُثَ لا يُخرج منه اِلاّ نکداً »
نکته ي ديگر بحث آموزشي است. يعني ما به لحاظ آموزشي و ساختار آن، چه ساختاري را دنبال کنيم که به علم اسلامي منجر شود؟ يک کار آموزش معارف اسلامي موجود است؛ اينکه مي گويند اسلام را آموزش دهيم، اسلام همين معارف اسلامي است که در دست ما است؛ اين هم نکته مهمي است که ما اجمالاً به فهم علماي اسلام تکيه کنيم و از آن استفاده کنيم.
مثلاً در مورد بحث آموزش تفسير و تدبر در قرآن، عده اي گفتند در دانشگاه، خود قرآن را متن قرار دهيم و نبايد تفسير خاصي را متن قرار دهيم؛ من گفتم اين جمله معنايش اين است که تفسير منِ استاد را متن قرار دهيد، يعني خود قرآن که به حقيقتش نمي تواند متن باشد، خود قرآن که مي آيد جلو، فهم ما از قرآن جلو مي آيد، آن بحثي که بين نقل و وحي تفکيک کردم منظورم اين بود، وقتي خود قرآن را قرار مي دهيم با فهمي در سطح خودمان سراغ قرآن مي رويم ولي ما سراغ معارف اسلامي موجود مي رويم، يعني ابتدا توجه و اعتمادي کرده ايم به آنچه که دانشمندان در موضوع معارف اسلامي کار کرده اند و هر آدم عاقلي همين کار را مي کند؛ اعتماد اجمالي نه اعتماد کلي. هر علمي بخواهد رشد کند بايد از گذشته ها ياد بگيريد و ببينيد گذشته ها چقدر کار کرده اند، آن را فرا بگيرد، البته نه تعبدي بلکه تعقلي، يعني حرف هاي گذشته ها را بررسي کند، بفهمد و يک گام جلو ببرد. پس ما بايد از معارف اسلامي موجود استفاده کنيم؛ يعني در نظام آموزشي مان بايد ساختاري بچينيم که معارف اسلامي موجود آموزش داده شوند و اين معارف اسلامي موجود در دو حيطه ي کلان نظري و عملي است؛ حال اگر بخواهيم آسيب شناسي دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) بنمائيم، دانشگاه ما در دوره ي قبلي اش معارف اسلامي را در فقه منحصر کرده بود، که معارف عملي است که البته در علوم انساني خيلي مهم است، ولي ما گفتيم معارف نظري هم مهم است و ساختار درس ها را از اين جهت مقداري تغيير داديم؛ پس اين دو مؤلفه بايد آموزش داده شود.
مطلب بعدي، آموزش معارف جديد است، يعني آنچه به عنوان علم هاي خاص در ادبيات غربي شکل گرفته است، اين يک اشتباه بزرگ است که ما روي علومي که در غرب شکل گرفته برچسبي بچسبانيم و مطلقاً طردش کنيم، من نمي گويم اين علم ها بي مشکل است، خود من از طرفداران علم اسلامي ام و معتقدم ما بايد براي علم اسلامي کار کنيم، با آقاي رحيم پور چند وقت پيش صحبتي داشتيم، ايشان نکته ي ظريفي را اشاره کردند و گفتند من به فرهنگستان علوم اسلامي و اين سنخ از افراد مي گويم که شما دقيقاً همان کاري را مي کنيد که سکولارها طلب مي کنند، يعني فضايي ايجاد مي کنيد که علم موجود هيچ نوع سازشي با اسلام ندارد. حال که هيچ نوع سازشي ندارد با توجه به حکومت علم موجود بر فضاي فکري و اجتماعي جامعه، ثمره اين خواهد شد که هيچ کاري نکنيم؛ همين علم غربي را بگيريم و بر اساس قاعده ي « اکل ميته » رفتار کنيم، با ادعاي اينکه حالا مجبوريم با اين بسازيم و بسوزيم و هيچ کاري هم نمي توانيم بکنيم. اما چنين نيست، علم موجود در عين اينکه، به تعبير آقاي فياض در مقاله ي معرکه ي علم مسيحي و يهودي و به تعبير خودم دغدغه هاي ماديگرايانه اش زياد است، در عين همه ي اين مشکلات که مشکلات جدي اي است، در عين حال عقل بشر هم در آن نقش داشته، گاهي اوقات تحليل هاي ما از وقايع به گونه اي مي شود که انگار در تصميم گيري انسان ها همه چيز نقش دارد جز عقلشان؛ و اين اشتباه است. اگر کسي فکر کند که تمام تصميم گيري انسان ها، يعني علم موجود فقط محصول عقل است اين اشتباه است؛ ولي اگر کسي هم فکر کند که عقل هيچ نقشي نداشته اين هم اشتباه است؛ در علم کنوني عقل نقش داشته و خيلي هم نقش داشته است؛ حال چگونه و به چه ميزان؟ اين مسأله اي است که در هر علمي بايد وارد شد.
پس ما بايد علم موجود را هم ياد بگيريم، اما نه متعبدانه و نه کارشناسانه، بلکه تئوري پردازانه؛ يعني چه؟ سه نوع آموزش علم در ايران داريم که البته سومي اش بسيار کم رنگ است. يک نوع متعبدانه است که در اغلب دانشگاه هاي ما اين نظام حاکم است، ملاک علميت آن چيزي است که غربي ها تأييد کنند و غربي ها چيزي را تأييد مي کنند که از خودشان است. براي همين، امروز براي کسب رتبه علمي پژوهشي در يک مقاله بايد ارجاعات به مجلات و مقالات غربي زياد داشته باشيد؛ يعني حدأقلي از ارجاع به منابع انگليسي بايد داشته باشيد. انگليسي هم موضوعيت دارد نه ترجمه اش؛ يعني حتماً شما بايد به آن ارجاع دهيد! اين آموزش متعبدانه اش است، تعبد نسبت به غرب و ارزش ماورايي قائل شدن براي متون غربي، به نحوي که اگر کسي واقعاً انديشه ي جديدي داشته باشد که رد پايي از متون غربي در آن يافت نشود، يافته اش اعتبار علمي و پژوهشي ندارد!
نوع دوم آموزش کارشناسانه است. آموزش کارشناسي چيست؟ نمونه ي بارز کارشناس، کارشناس دادگستري است، کارشناس داگستري قوانين حقوقي داگستري را مي داند، و در مورد هر مسأله اي که مي خواهد نظر بدهد، مي گويد که اين قوانين اين گونه در اينجا پياده مي شود، اما حق هيچ گونه دخل و تصرف يا نظر دادن در مورد خود اين قوانين را ندارد. علم هايي که در دانشگاه ما آموزش داده مي شود در بهترين حالت آموزش کارشناسي است. يعني شما اقتصاد غربي را خوب ياد مي گيريد، به نحوي که بتوانيد در جامعه خوب پياده اش کنيد؛ اينکه تمام دغدغه ي عده اي اين شده که دانشگاه ما از صنعت جدا شده، معنايش اين است که ما نمي توانيم اين علم را به خوبي در جامعه پياده اش کنيم، البته بنده طرفدار جدايي دانشگاه از صنعت نيستم اما اين را مهم ترين مسأله در مورد مشکل علم در کشور نمي دانم.
اما اگر شما دغدغه ي علم اسلامي داشته باشيد رويکردتان در آموزش علم تئوري پردازانه مي شود. يعني چه؟ يعني ببينيم اين علم چگونه در اذهان غربي ها شکل گرفته و چگونه گام به گام پيش رفته است؟ يک مثال عرض کنم. در درس اقتصاد، درس هايي که مربوط به اقتصاد خرد است، درس هايي است که رويکرد غالب در آن ها رويکرد کارشناسي است. اما درس تاريخ عقايد اقتصادي، درسي است که غلبه اين درس، رويکرد تئوري پردازانه است. حالا نمي دانم اساتيد چگونه درس مي دهند؛ يعني وقتي شما تحولات عقايد اقتصادي را بررسي و رديابي مي کنيد، کم کم مي فهميد که مکانيسم تفکر اقتصاددان ها چه بوده؛ کجاي آن ضعيف و کجاي آن قوي بوده؛ چگونه به تئوري هاي جديد مي رسيده اند و چگونه خلل هاي کار خود را شناسايي مي کرده اند و کم کم با تئوري پردازي آشنا مي شويد.
اين مطلبي که عرض کردم از جهت ديگري در مورد آموزش معارف اسلامي نيز صادق است، آموزش معارف اسلامي نبايد فقط به معني ارائه ي محصولات اين معارف باشد، بلکه به اين معنا باشد که کم کم نيمه مجتهداني را پرورش دهيم، کساني که اگر نمي توانند مستقيماً معارف اسلامي را از متون اصيل اسلامي استنباط کنند حدأقل از متون علماي اسلامي بفهمند و معرفت را از متون علماي اسلامي استخراج کنند و اين معارف را به دست بياورند و از طرفي ديگر علم جديد را به دست بياورند.
از طرف ديگر عرض کردم که بايد کار پرورشي بشود، يعني عالم مورد نظر ما کسي است که نه فقط رويکرد اسلامي دارد، بلکه جهت گيري اسلامي را آرام آرام در وجود خود تقويت مي کند، کار تربيتي ضمن اين کار است نه جداي از اين کار؛ تزکيه و تعليم در هم تنيده است، هم نظام آموزشي بايد کاري کند و هم خود افراد، اگر کسي فکر کند که بدون تزکيه مي توان علم اسلامي پديد آورد سخت در اشتباه است، غير از اين بحث هايي که گفتم، دليل فلسفي هم بر اين مطلب داريم؛ دليلش هم قاعده ي اتحاد عالم و معلوم است، يعني حکمت گاهي در زبان منافق پيدا مي شود، ولي اقاضاي عادي آن اين نيست که هميشه از منافق حکمت بيرون بيايد. اگر مي خواهيد دنبال اقتضاي اصلي برويد اين شرط را هم طلب مي کند.
يک مطلب ديگر هم در خصوص مسائل پرورشي بگويم، غربي ها هم اين ابعاد پرورشي را در مواردي وارد کرده اند، يک مثال خيلي ساده: غربي ها در روش تحقيق مي گويند انسان بايد در پژوهش انصاف داشته باشد، يعني مفهوم انساني را گاهي در بحث هاي پژوهشي مي بينند و اين در واقع بحثي تربيتي است.
چالش ها و موانع
به نظر من دو مانع مهم داريم؛ يک مانع معرفتي و شخصيتي است که اين مانع به طور خلاصه در يک کلمه مي شود؛ « ارعاب »؛ ما تحت تأثيريم، ما مي ترسيم و خودمان را باور نکرده ايم؛ تا زماني هم که باور نکنيم کاري از پيش نمي بريم، يعني فکر مي کنيم که مربع و مستند ما غربي است. مقام معظم رهبري تعبير خيلي دقيق و زيبائي داشتند، به نظر من آرمان گرايانه و واقع بينانه بود، چون در ادبيات ديني اين دو بر هم منطبق اند، آن تعبير اين بود که کاري کنيد که پنجاه سال ديگر زبان فارسي يکي از زبان هاي علمي بين المللي شود؛ ما مي ترسيم به فارسي بنويسيم، متفکرين خوب ما، خيلي خوب هايش، سعي مي کنند مقاله هاي انگليسي شان بر مقالات فارسي شان بچربد. يک استاد خيلي خوب داشتيم، ايشان رفت آمريکا و برگشت گفت من مدتها است جز به انگليسي مطالعه نمي کنم حتي قرآن را! من واقعاً تأسف خوردم، اين ارعاب است، اين تحت تأثير واقع شدن است، اين خودباختگي است، من اگر متفکر خوبي باشم فارسي مي نويسم، مي دهم يک نفر انگليسي ترجمه کند، و به دست آن ها برسد تا آن ها بدانند اگر اصل مطلب را مي خواهند، بايد زبان فارسي ياد بگيرند. اگر انسان تفکر جهاني عرضه کند بايد به زبان خودش بنويسد تا هويتش تثبيت شود؛ آلماني ها با همين روش سعي کردند زبان آلماني را مقداري بالا بياورند، فرانسوي ها پول خرج مي کنند که زبان فرانسه بالا برود و حتي زبان انگليسي در کشور خود نخوانند. شما اگر به فرانسه برويد با اينکه زبان انگليسي مي دانند صحبت نمي کنند، اما برخي از اين طرف مي گويند در مقطع ابتدائي مان هم زبان انگليسي را آموزش بدهيم، ما در درون فرهنگ مسلط غربي واقع شده ايم و مي ترسيم و فکر مي کنيم زبان مان دون شأن جهاني بودن است. نه زبان خودمان مي توانيم حرف هاي جدّي بزنيم و زبان را پربار کنيم، البته ترجمه اش هم بکنيم، خودمان ترجمه اش کنيم و در اختيار آن ها قرار دهيم، ولي ترجمه اي بودن بار فرهنگي منتقل مي کند، عرض من اين است؛ از اين خودباختگي بايد در بياييم.نکته ي دوم منابع سيستمي و نظامي است؛ نظام ما هم مرعوب است، حتي در فضاي پژوهش، من يک زمان با معاون پژوهشي دانشگاه صحبت مي کردم، گفتم دانشگاه ما دغدغه هاي اسلامي کردن دارد، اما تمام معيارهايي که براي پژوهش برتر تعريف کرده معياري است که کسي که زياد در کارهاي تلفيقي يا کارهاي اصيل و ابتکاري مبتني بر انديشه هاي اسلامي انجام داده، کمترين امتياز را مي آورد و کسي که زياد در حال و هواي کارهاي غربي کار کند بيشترين نمره را مي آورد. اين فضا را بايد بشکنيم، چرا هر چه ارجاعات بيشتر باشد امتياز بيشتر باشد؟ اگر شما ابتکار جديدي داشته باشي امتيازش خيلي از تعداد ارجاعات شما به آثار ديگران است يعني هر چه شما نقل قول زياد داشته باشيد امتياز پژوهشي تان بالا مي رود. حال در مجله ي علمي پژوهشي باشد يا در مورد پژوهشگر نمونه، اين ها همه حاکي از آن است که سيستم ما مرعوب است. راهکار چيست؟ يک راهکار اين است که عده اي بروند نظام را درست کنند، که ان شاءالله عده اي بروند درست کنند. راهکار براي خودمان چيست؟ خودمان نترسيم؛ شبانه روزي کار کنيم؛ يعني اگر کسي واقعاً انتظار داشته باشد در دانشگاه يا حوزه کسي بيايد و به او مطلب بدهد اين خيال خامي است؛ کسي بيرون از ما کاري براي ما نمي کند؛ تمام کساني که در راستاي توليد علم گامي برداشته اند، چه در جامعه ي ما، چه در جامعه ي غربي، کساني بوده اند که خودشان جدي کار کرده اند، حتي داشمندان مهم غربي را ببيند چه مجاهده اي کرده اند در راه علم آموزي و مطالعه. در ادبيات خودمان، شهيد مطهري، معروف است که مي گويند شانزده ساعت در شبانه روز مطالعه مي کرده است، خودشان مي گفته برخي اوقات وقتي سر از کتاب بر مي داشتم سرم گيج مي رفت، خوب ما انتظار داريم با اين درس هاي دو واحد و چهار واحد که پاس مي کنيم و در کنارش هزار اشتغال براي خودمان ايجاد مي کنيم به جايي برسيم و بعد مي گوئيم دانشگاه چرا مسير را درست نمي کند. دانشگاه يک وظايفي دارد، خود ما هم يک وظايفي داريم.
و السلام عليکم و رحمه الله.
پينوشتها:
1- به معناي رشته ي علمي نه تک گزاره. چون علم را هم به معناي تک گزاره ها تعريف کرده اند و هم به معناي مطلق معرفت دانسته اند که علم حضوري را نيز شامل مي شود و هم به معناي يک رشته علمي به معناي يک مجموعه ي معرفتي.
2- اين معناي عام گاهي در خود قرآن کريم نيز به کار رفته است، مثلاً در سوره کافرون در جايي که فرموده « لکم دينکم ولي دين » دين به معناي مطلق کلمه آمده است؛ چرا که به کفار مي گويد شما به دين خود رفتار مي کنيد و ما هم به دين خود. به اين معنا هر مرامي مي شود دين. در اينجا اگر کسي تعبير ايدئولوژي زدگي در علم را که امروزه بسياري از پست مدرن ها بحث کرده اند قبول کند، معتقد خواهد بود که به اين معني همه ي علوم ايدئولوژي زده هستند و در نتيجه همه ي علوم ديني هستند که اين فعلاً از محلّ بحث ما خارج است.
3- جوادي آملي، عبدالله، منزلت عقل در هندسه ي معرفت ديني، قم: اسراء، 1387.
4- حال فقه ما چقدر مشکل دارد به آن کاري نداريم. آن يک بحث ديگري است. من مي گويم ماهيت فقه اين است. اينکه فقه ما چقدر به اين ماهيت نزديک است يا نه بحث ديگري است.
5- منظور دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) است.
6- يعني رشته هاي مديريت، اقتصاد، علوم سياسي و مانند آن در مقابل رشته هايي که وجه نظري آن ها غالب است مانند روانشناسي و جامعه شناسي.
بيگدلي، عطاءالله؛ (1391)، گفتارهايي در علم ديني، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول