با نگاه شهيد علامه مرتضي مطهري

مفهوم آزادي از منظر درون ديني و برون ديني

آزادي عنصري است که هر انسان آزادي خواه را به سوي خود جذب مي کند. گرچه مفهوم آزادي جزء مفاهيم بديهي محسوب مي شود و براي هر قلب سليمي از خورشيد روشن تر نمايان مي کند، لکن رسيدن به حقيقت آن، کاري بس دشوار
پنجشنبه، 13 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مفهوم آزادي از منظر درون ديني و برون ديني
 مفهوم آزادي از منظر درون ديني و برون ديني

 

نويسنده: حجت الاسلام و المسلمين دکتر عبدالحسين خسرو پناه




 

با نگاه شهيد علامه مرتضي مطهري

يادآوري

آزادي عنصري است که هر انسان آزادي خواه را به سوي خود جذب مي کند. گرچه مفهوم آزادي جزء مفاهيم بديهي محسوب مي شود و براي هر قلب سليمي از خورشيد روشن تر نمايان مي کند، لکن رسيدن به حقيقت آن، کاري بس دشوار و پيچيده است. چه بسيار آدمياني که در طول تاريخ شعار آزادي و آزادگي سر دادند، ولي بعدها به وسيله ي همين مقوله به اسارت و برده کشي ديگران پرداختند. چه « ايسم »ها و حزب ها و گروهک هايي که جوانان ساده را به اسم آزادي، در دام خود افکندند و به انحراف کشاندند. عده اي از فيلسوفان، متکلمان و سياست مداران براي کسب و تأمين آزادي ملت هاي مختلف بسيار کوشيدند، ولي با سوء استفاده ي ارباب سياست و پول، آزادي انساني به آزادي حيواني و جنسي تبديل گشت. در اين نوشتار، ديدگاه استاد شهيد مرتضي مطهري درباره ي آزادي از منظر درون ديني و برون ديني آمده است. پرسش هايي چون آيا اسلام براي عنصر آزادي ارزش قائل است يا خير؟ و به آزادي در چه دامنه و قلمرو فردي يا اجتماعي، فلسفي يا حقوقي، فکري يا عقيدتي و مادي يا معنوي معتقد است؟ و ملاک و معيار آزادي چيست؟ در اين مقاله پاسخ داده شده است. پيش از پرداختن به توضيح اين گونه سؤالات، لازم است حوزه ي علمي مسئله ي آزادي که به جهات گوناگون در علوم مختلف مطرح شده است، بيان گردد. در فلسفه علوم سياسي از آزادي اجتماعي و سياسي آن در بخش دموکراسي ، در فلسفه متافيزيک در مبحث جبر و اختيار از آزادي فلسفي، در مسائل جديد کلامي در مسئله تعارض آزادي با محدوديت هاي ديني از آزادي فردي، جنسي و غيره بحث مي شود. در نوشته هاي استاد شهيد مطهري، مقوله ي آزادي مورد بحث قرار گرفته است که در اين مقال به آن مي پردازيم. در آغاز، انواع و اقسام آزادي و حدود و ثغور آن، تعريف، ارزش و اهميت آزادي، منشأ و ملاک آن، قلمرو و محدوده ي آزادي را ملاحظه مي کنيم.

تعريف آزادي

استاد براي مفهوم آزادي يک معنا سلبي، که عبارت از نبود مانع باشد، بيان مي کند. گويا ايشان براي نقطه ي مقابل آزادي، يعني اضطرار، اکراه و جبر، بار معنايي ايجابي قائل شده است: آزادي « يعني جلوي راهش را نگيرند، پيش روي اش مانع ايجاد نکنند. ممکن است يک موجود امنيت داشته باشد، عوامل رشد همه داشته باشد، ولي در عين حال، موانع جلوي رشدش را بگيرد. »
و نيز گفته است:« هر موجود زنده اي که مي خواهد راه رشد و تکامل را طي کند يکي از احتياجاتش آزادي است. پس آزادي يعني نبودن مانع. انسان هاي آزاد انسان هايي هستند که با موانعي که جلوي رشد و تکاملشان هست مبارزه مي کنند، انسان هايي هستند که تن به وجود مانع نمي دهند. » سپس استاد به نقل و نقد تعريف هگل پرداخته و چنين گفته است:« از نظر هگل و مارکس، آزادي جز آگاهي به ضرورت تاريخي نيست. در کتاب مارکس و مارکسيسم، از کتاب آنتي دورينگ تأليف انگليس نقل مي کند که هگل نخستين کسي بود که رابطه ي آزادي و ضرورت را دقيقاً نشان داده. از نظر او، آزادي همانا درک ضرورت است. ضرورت به همان اندازه نابيناست که درک نشود آزادي در استقلال ريايي نسبت به قوانين نيست، بلکه در شناخت اين قوانين و در امکان به کار انداختن اصولي آن ها در جهت مقاصد معيني است. »
استاد در نقد اين تعريف مي نويسد:« آيا بنا بر اصل تقدم جامعه بر فرد و اينکه وجدان و شعور و احساس فرد يک سره ساخته ي شرايط اقتصادي است، جايي براي آزادي باقي مي ماند؟ وانگهي آزادي همان آگاهي به ضرروت است يعني چه؟ آيا فردي که در يک سيل بنيان کن قرار گرفته و آگاهي کامل دارد که ساعتي بعد سيل او را تا اعماق دريا فرو خواهد برد و يا فردي که از قله ي بلند پرت شده و آگاهي دارد که به حکم ضرورت قانون ثقل، لحظاتي بعد قطعه قطعه خواهد شد، در فرو رفتن به دريا و يا سقوط به دره آزاد است؟ بنابراين نظريه ي ماديت جبري تاريخي، شرايط اجتماعي مادي محدود کننده ي انسان و جهت دهنده به او و سازنده ي وجدان و شخصيت ها و اراده و انتخاب اوست و او در مقابل شرايط محض نيست. انسان ساخته ي شرايط است، نه شرايط ساخته ي انسان. شرايط پيشين مسير بعدي انسان را تعيين مي کند، نه انسان مسير آينده ي شرايط را. بنابراين آزادي به هيچ وجه معني و مفهوم پيدا نمي کند. »

ارزش آزادي از منظر درون ديني و برون ديني

از ديدگاه استاد مطهري، آزادي عنصر حياتي و يکي از لوازم حيات و تکامل است. وي آن را علاوه بر عامل تربيت و امنيت، عامل سومي براي رشد و تکامل موجودات معرفي مي کند.
« آزادي يکي از بزرگ ترين و عالي ترين ارزش هاي انساني است. به تعبير ديگر، جزء معنويات انسان است. معنويات انسان يعني چيزهايي که مافوق حد حيوانيت اوست. آزادي براي انسان ارزشي مافوق ارزش هاي مادي است. انسان هايي که بويي از انسانيت برده اند حاضرند با شکم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترين شرايط زندگي کنند، ولي در اسارت يک انسان ديگر نباشند، آزاد زندگي کنند ».
و نيز مي گويد:« انسان ها با اراده ي خودشان و اختيار خودشان با طرح ريزي خودشان براي جامعه شان راه تکامل جامعه را انتخاب کرده اند و جامعه را جلو برده اند. »
استاد، مصيبت تمدن اخير را ايجاد محدوديت هاي اجتماعي، مخصوصاً محدوديت در آزادي فکري مي داند و تبليغات مکرر رسانه ها را عامل مسخ انسان ها و از خودبيگانگي آن ها معرفي مي کند.
استاد علاوه بر اهميت آزادي از منظر برون ديني، به ارزش آن از منظر درون ديني مي پردازد و نمونه هايي از آن را ذکر مي کند. وي آزادي را عامل بقاي اسلام و مايه ي تکامل معرفت ديني و احياي شريعت معرفي مي کند. براي نمونه، مناظره ي زهره بن عبدالله، سر کرده ي سپاه اسلام، با رستم فرخزاد، فرمانده ي سپاه ايران، را مي توان نام برد. وقتي که رستم از وي خواست که در اطراف دين اسلام توضيحاتي به او بدهد، زهره بن عبدالله در پاسخ وي گفت: اساس، پايه و رکن دين دو چيز است: شهادت به يگانگي خدا و شهادت به رسالت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و اينکه آنچه او گفته است از جانب خداست. رستم گفت: اينکه عيب ندارد. ديگر چه؟ زهره گفت: دگر آزاد ساختن بندگان خدا از بندگي انسانهايي مانند خود.
نمونه ي ديگر داستان مفضل، يکي از اصحاب امام صادق (عليه السّلام) است. وي در هنگام مناظره با مادي گرايان به پرخاش با آن ها پرداخت. دهري ها به او گفتند: ما در حضور امام صادق اين حرف ها و بالاتر از آن ها را مطرح مي کرديم، لکن او نه تنها عصباني نمي شد، بلکه همه ي حرف هايمان را با حوصله گوش مي داد و در انتها به پاسخ همه ي آن ها مي پرداخت.
نمونه ي ديگر در اهميت دادن اسلام به آزادي، وجود احتجاجات ائمه ي اطهار (عليه السّلام) است که استاد براي اطلاع بيشتر، خوانندگان را به « احتجاج » طبرسي و « بحارالانوار » مجلسي و غيره ارجاع مي دهد.
نمونه ي ديگر، نامه ي امام علي (عليه السّلام) به امام حسن مجتبي (عليه السّلام) است که فرمود: جان و روان خودت را گرامي بدار و از هر کارِ دني و پست و از هر دنائت و پستي محترم بدار، پسرم هرگز بنده ي ديگري مباش، زيرا خدا تو را آزاد آفريده است. نمونه ي ديگر، اين است که پيامبر دخترانش را در انتخاب شوهر آزاد گذاشته بود. نمونه ديگر از آزادي در اسلام، مسئله ي زهد است که ميان زهد و آزادگي پيوند کهن و ناگسستني برقرار است.
در اينجا ممکن است اشکالي مطرح شود و آن اينکه در اسلام عنصري به نام تقوا وجود دارد و تقوا يعني خود نگهداري و ايجاد حدود و چارچوبي براي خروج از زندگي حيواني و اين دستور ديني عبارت است از محدوديت انسان و زنجير بستن به پاي بشريت.
استاد در پاسخ به اين اشکال فرمود: تقوا محدوديت نيست، بلکه مصونيت است، زيرا محدوديت، زماني است که انسان را از موهبت و سعادت محروم کنند، اما چيزي که خطر را از انسان دفع مي کند مصونيت است، نه محدوديت. در واقع تقوا به انسان آزادي معنوي مي دهد؛ يعني او را از اسارت و بندگي هوا و هوس آزاد مي کند و آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمي دارد؛ چنان که امير مؤمنان (عليه السّلام) فرمود: تقوا را حفظ کنيد و به وسيله ي تقوا براي خود مصونيت درست کنيد و نيز فرمود: همانا تقوا کليد درستي و توشه ي قيامت و آزادي از هر بندگي و نجات از هر تباهي است.

ملاک و منشأ آزادي

بحث کليدي و مهم ديگري که در باب عنصر آزادي مطرح است، مسئله ي منشأ و ملاک آزادي است. استاد شهيد،، استعدادهاي برتر را منشأ آزادي هاي متعالي و انساني معرفي مي کند و مي فرمايد:
« انسان استعدادهايي دارد برتر و بالاتر از استعدادهاي حيواني. اين استعدادها يا از مقوله ي عواطف و گرايش ها و تمايلات عالي انساني است و يا از مقوله ي ادراک ها و دريافت ها و انديشه هاست. به هر حال، همين استعدادهاي برتر منشأ آزادي هاي متعالي او مي شود. »
اما ديدگاه غربيان در اين باب کاملاً با نظر مذکور متفاوت است:
« در غرب ريشه و منشأ آزادي را تمايلات و خواهش هاي انساني مي دانند و آنجا که از اراده ي انسان سخن مي گويند، در واقع فرقي ميان تمايل و اراده قائل نمي شوند. از نظر فلاسفه ي غرب، انسان موجودي است داراي يک سلسله خواست ها و مي خواهد که اين چنين زندگي کند. همين تمايل منشأ آزادي عمل او خواهد بود. »
ولي اين ديدگاه با توجه به دو قطبي و دو بعدي بودن انسان، کاملاً مردود شمرده مي شود. انسان غير از غرايز داني حيواني، فطريات عالي انساني را نيز داراست و همين فطريات عالي آدميان، منشأ آزادي هاي متعالي بشريت است. استاد در اين باره مي فرمايد:
« آدمي يک سلسله استعدادهاي مترقي و عالي دارد که ملاک انسانيت اوست. تفکر منطقي انسان ( و نه هر چه که نامش تفکر است ) تمايلات عالي او نظير تمايل به حقيقت جويي، تمايل به خير اخلاقي، تمايل به جمال و زيبايي، تمايل به پرستش حق و... اين ها از مختصات و ملاک هاي انسانيت است. »

قلمرو و دامنه آزادي

آيا آزادي مطلقاً و بدون هيچ گونه قيد و شرط و محدوديتي محترم و با ارزش است يا اينکه در يک مدار مشخص و معيني فاقد احترام خواهد بود؟ نظر استاد شهيد مطهري در اين زمينه نيز از دانشمندان مغرب زمين فاصله دارد. وي پس از بررسي منشأ آزادي ، محدوديت آزادي را امري ضروري تلقي کرده و مي گويد:
« بشر به حکم اينکه در سرشت خود دو قطبي آفريده شده، يعني موجودي متضاد است و به تعبير قرآن، مرکب از عقل و نفس يا جان ( جان علوي ) و تن است، محال است بتواند در هر دو قسمت وجودي خود از بي نهايت درجه ي آزادي برخوردار باشد. رهايي هر يک از دو قسمت عالي و سافل وجود انسان، مساوي است با محدود شدن قسمت ديگر. »
و نيز در باب تعارض آزادي و ساير ارزش هاي انساني فرمود:« آزادي و مساوات دو ارزش انساني است که با يکديگر متعارض مي باشند. اگر افراد آزاد باشند، مساوات از بين مي رود و اگر بخواهد مساوات کامل برقرار شود، ناچار بايد آزادي ها را محدود کرد... آزادي به فرد تعلق دارد و مساوات به جامعه. » به طور کلي، « ملاک شرافت و احترام آزادي انسان اين است که انسان در مسير انسانيت باشد، انسان را در مسير انسانيت بايد آزاد گذاشت، نه انسان را در هر چه خودش انتخاب مي کند، ولو بر ضد انسانيت باشد ».
« اراده ي بشر تا آنجا محترم است که با استعدادهاي عالي و مقدسي که در نهاد بشر است هماهنگ باشد و او را در مسير ترقي و تعالي بکشاند، اما آنجا که بشر را به سوي فنا و سستي سوق مي دهد و استعدادهاي نهايي را به هدر مي دهد، احترامي نمي تواند داشته باشد. »
اما از نظر غرب،« آنچه آزادي فرد را محدود مي کند، آزادي اميال ديگران است. هيچ ضابطه و چارچوب ديگري نمي تواند آزادي انسان و تمايل او را محدود کند. آزادي به اين معنا، مبناي دموکراسي غربي قرار گرفته است. در واقع نوعي حيوانيت رها شده است. اينکه انسان ميلي و خواستي دارد و بايد بر اين اساس آزاد باشد، موجب تميزي ميان آزادي انسان و آزادي حيوان نمي شود. » « راسل مي گويد: قدرت منع و جلوگيري ديگران مي گويد که من به خاطر منافع خودم، مي خواهم منافع ديگران را به خطر اندازم. آن ها به خاطر منافع خودشان، با ديگران اتفاق خواهند کرد و جلو مرا خواهند گرفت و من ناچار تسليم خواهم شد و اجباراً منافع خصوصي خود را با منافع عمومي هماهنگ خواهم کرد. »
« به عقيده ي ميل، هيچ چيز مگر زيان فرد ديگر يا جامعه و به عقيده ي لاک، مصلحت فرد و مصلحت جامعه، يعني اکثريت » ملاک محدوديت آزادي نمي تواند باشد.
پس از توجه نمودن به آرا و نظرات انديشمندان مغرب زمين، ديدگاه استاد مطهري روشن مي شود که تنها عامل محدوديت دامنه ي آزادي، مصلحت انسانيت است. البته استاد در گفتار ديگرش، به محدوديت آزادي هر فردي به آزادي هر فرد ديگر قائل شدند، ولي آن را ملاک تامّي براي تقيد عنصر آزادي ندانسته و انضمام شرايط ديگر را نيز لازم شمردند:
« بديهي است که آزادي مطلق امکان ندارد در جامعه باشد. لازمه ي طبيعت جامعه اين است که آزادي ها محدود شود؛ يعني آزادي هر فرد به آزادي فرد ديگر محدود شود؛ يعني آزادي هر فرد به آزادي فرد ديگر محدود گردد، مواهب اجتماعي به طور عادلانه در ميان افراد تقسيم شود، نظامات اجتماعي نظاماتي دست و پا گير نباشد و افراد به حداکثر آنچه که در آن جامعه ممکن است بتواند به کمال خودشان برسند. »
گرچه در غرب نسبت به وسعت دامنه ي آزادي شعار داده شد، ولي بعدها حتي به محدوديت آن از جانب جامعه فتوا داده و روز به روز بيشتر پر و بال آزادي چيده شده.
با توجه به مطالب مذکور، تذکر دو نکته ي مهم ديگر ضروري است:
نکته ي يکم اينکه انسان گرچه موهبت الهي به نام آزادي دارد، ولي در بعضي امور، تکويناً از اين آزادي محروم است. مثلاً انسان در ساختن اندام هاي بدن، رنگ پوست يا چشم و نيز روحيه هاي خاص رواني يا اجتماعي، که از طريق وراثت، محيط طبيعي و اجتماعي، تاريخ و عوامل زماني به دست مي آورد، هيچ گونه اختيار و آزادي ندارد. البته بعدها تا حدود زيادي مي تواند عليه اين محدوديت ها طغيان کند.
پس آنچه محوريت بحث قلمرو آزادي و ملاک محدوديت آن را مشخص مي کند عبارت است از محورهايي که تکويناً متعلق آزادي هستند، نه آن اموري که تکويناً متعلق آزادي هستند و نه آن اموري که تکويناً از قلمرو آن خارج باشند.
نکته دوم اين است که واقعيت هايي وجود دارد که اجبار بردار نيستند و با سلطه و زور نمي توان آن ها را بر جامعه تحميل کرد. اموري چون تربيت افراد و جوامع، محبت و دوست داشتن، ايمان با دو رکن علمي و احساسي آن، آزادگي و روح آزادي خواهي و همچنين دين را مي توان از اين واقعيت ها به شمار آورد.

انواع آزادي

در آثار و نوشته هاي استاد، اقسام مختلف آزادي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. ايشان گاهي آزادي را به معنوي و اجتماعي و زماني به فکري و عقيدتي و گاه به آزادي انساني و حيواني تقسيم مي کنند و آن ها را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهند و در بعضي موارد نيز از آزادي فلسفي سخن به ميان مي آورند: « معمولاً دو گونه آزادي براي انسان در نظر گرفته مي شود: يکي آزادي به اصطلاح انساني و ديگري آزادي حيواني؛ يعني آزادي شهوت، آزادي هوا و هوس ها... کساني که درباره ي آزادي بحث مي کنند، منظورشان آزادي حيواني نيست، بلکه آن واقعيت مقدس است که آزادي انساني نام دارد. »
و در جاي ديگر مي نويسد:« آزادي سه جبهه پيدا مي کند: آزادي از محکوميت طبيعت، آزادي از محکوميت انسان هاي ديگر، آزادي از محکوميت ( به قول عرب ها حافز يعني ) انگيزه هاي دروني خود. »
ما در اين قسمت از مقاله، به بررسي انواع مختلف آزادي از ديدگاه استاد شهيد مطهري مي پردازيم و به لحاظ تقدم بحث هاي انتولوژي بر مباحث اجتماعي و حقوقي، آزادي فلسفي را مقدم مي داريم.

الف ) آزادي فلسفي

مقصود از آزادي فلسفي، اختيار در مقابل جبر است. اين بحث معرکه ي آراي متکلمان و فيلسوفان بوده است و شروع اين بحث به لحاظ زماني، شايد مقارن با آغاز حيات بشر باشد. در هر صورت، اين مسئله در عالم اسلام، ميان متفکران و انديشمندان اسلامي نيز رونق خاصي پيدا کرد. گروهي به نام اشاعره، جبري مسلک شدند و گروهي ديگري به نام متعزله، به تفويض گرويدند و اماميه نيز با استفاده از تعليمات اهل بيت (عليه السّلام) طريق وسط، يعني امر بين الامرين را طي کردند.
در مغرب زمين نيز مکاتب فلسفي پيدا شد که پرچم آزادي را به دست خود گرفت و آن را معيار کمال انساني و ارزش ارزش هاي بشر شمرد. مکتب اگزيستانسياليسم يکي از اين مکاتب به شمار مي آيد. اساس اين مکتب اين است که « انسان تنها موجود است که در اين عالم آزاد آفريده شده است و محکوم هيچ جبر و ضرورت و تحميلي نيست. » اين مکتب مي گويد:« هر چيزي که بر ضد آزادي و منافي با آن باشد انسان را از انسانيت خارج و بيگانه کرده است. انسان بالذات آزاد آفريده شده است. اگر انسان خودش را به چيزي ببندد و به آن تعلق و وابستگي پيدا کند و بنده و تسليم چيزي باشد، از انسانيت خارج شده است، زيرا اولاً در آن صورت هميشه به ياد محبوب و مطلوبش است و از خود غفلت مي کند و ثانياً اين تعلقات باعث مي شود که انسان از ارزش هاي انساني خود غافل شود و همه ي توجهش به ارزش هاي آن شيء معطوف گردد و اين رفتار مايه ي اسارت انسان و از دست دادن آزادي مطلق و توقف از حرکت و تکامل است.
نزد اين مکتب، اعتقاد به خدا نيز نوعي اسارت و مانع رشد و تکامل انسان ها معرفي شده است، زيرا اولاً اعتقاد به قضا و قدر است و اعتقاد به قضا و قدر هم مستلزم اعتقاد به قضا و قدر است و اعتقاد به قضا و قدر هم مستلزم اعتقاد به جبر است و جبر نافي آزادي است. ثانياً اعتقاد به خدا مستلزم ايمان به خداست و ايمان به خدا يعني تعلق و وابستگي که با آزادي انسان ها نيز تعارض دارد. »
به تعبير ديگر،« اگر تعلق و وابستگي روحي به چيزي، نوعي بيماري و موجب محو ارزش هاي انساني است و عامل رکود و توقف و انجماد به شمار مي رود، چه فرقي مي کند که آن چيز ماده باشد يا معني، دنيا باشد يا عقبي و بالاخره خدا باشد يا خرما. اگر نظر اسلام در جلوگيري از تعلق به دنيا و ماديت، حفظ اصالت شخصيت انساني و رهايي از اسارت بوده و مي خواسته انسان در نقطه متوقف و منجمد نگردد، مي بايست به آزادي مطلق دعوت کند و هر قيد و تعلق را کفر تلقي کند. »
فرقي که بين اگزيستانسياليست با مکتب عرفان وجود دارد در اين است که از نظر عرفان، از هر دو جهان بايد آزاد بود، اما بندگي عشق را بايد گردن نهاد؛ لوح دل از هر رقم بايد خالي باشد، جز رقم الف قامت يار. تعلق خاطر به هيچ چيز نبايد داشت، جز به ماه رخساري که با مهر او هيچ غمي اثر ندارد؛ يعني خدا. از نظر فلسفه هاي به اصطلاح اومانيستي و انساني، آزادي عرفاني دردي از بشر دوا نمي کند، زيرا آزادي نسبي است. اين است اشکالي که مکاتب فلسفي اومانيستي، از جمله اگزيستانسياليست، مطرح کرده اند.
استاد شهيد مطهري، بعد از طرح اين نظريه و پذيرش اصل آزادي و عالي شمردن آن نسبت به ساير ارزش هاي انساني و رد جبريت اشاعره، به نقد و پالايش آن پرداخته و در اولين اشکالش، هرگونه تعلق را ضد آزادي و هرگونه آزادي را مايه ي تکامل آدميان به شمار نمي آورد. وي در اين باره مي فرمايد: « تعلق يک موجود به غايت و کمال نهايي خودش، برخلاف نظر آقاي سارتر، از خود بيگانه شدن نيست، بيشتر در خود فرو رفتن است؛ يعني بيشتر خود، خود شدن است. آزادي اگر به اين مرحله برسد که انسان حتي از غايت و کمال خودش آزاد باشد، يعني حتي از خودش آزاد باشد، اين نوع آزادي، از خود بيگانگي مي آورد. اين نوع آزادي است که بر ضد کمال انساني است. آزادي اگر بخواهد شامل کمال موجود هم باشد، يعني شامل چيزي که مرحله ي تکاملي آن موجود است، بر اين معنا که من حتي از مرحله ي تکاملي خودم آزاد هستم، مفهومش اين است که من از خود کامل تر و خود ناقص تر من از خودِ کامل تر من آزاد است. اين آزادي بيشتر انسان را از خودش دور مي کند. در اين مکتب، ميان وابستگي به غير و بيگانه با وابستگي به خود، وابستگي به چيزي که مرحله ي کمال خود است، تفکيک نشده است. »
اشکال دوم استاد بر اين مکاتب، آشکار کردن خلط اين ديدگاه بين وسيله و هدف است. وي در اين باره نيز مي فرمايد:« آقايان اگزيستانسياليست بين هدف و وسيله اشتباه کرده اند. آزادي براي انسان کمال است، ولي آزادي کمال وسيله اي است، نه کمال هدفي. هدف انسان اين نيست که آزاد باشد، ولي انسان بايد آزاد باشد تا به کمالات خودش برسد. »
اشکال سوم استاد بر برداشت اگزيستانسياليست ها از آزادي، نداشتن ارزش اجتماعي آن هاست، زيرا هنگامي آزادي مفيد است که انسان را نسبت به ديگران متعهد کند و آزادي در چنين مکاتبي، هيچ گونه تعهدي براي انسان ها به وجود نمي آورد. در نتيجه، ارزش اجتماعي ندارد. عبارت استاد چنين است: « بعضي جهان بيني ها تعهدآور است، مانند جهان بيني توحيدي، ولي برخي چنين نيست، مانند اگزيستانسياليسم که مي گويند من چون آزادم، مسئول خود هستم، ولي اين آزادي فقط معنايش اين است که ديگري مقصر بدبختي من نيست. حداکثر معناي اين حرف اين است که هيچ عاملي مقصر بدبختي من نيست، ولي آيا معناي اين، مسئوليت در برابر ديگران هم هست که بگويم من در انتخاب خود مسئولم چيزي را انتخاب کنم که به نفع ديگران هم باشد؟! » استاد درباره ي تعلق و اعتقاد انسان به خداوند تبارک و تعالي مي گويد:« خدا از دو راه با انسان بيگانه نيست: اولاً تعلق انسان به خدا تعلق به يک شيء مغاير با ذات و يک شيء مباين نيست که انسان با تعلق به خدا، خودش را فراموش کند... [ زيرا ] علت فاعلي و علت موجده و مبدع هر شيء و مقوم ذات هر شيء، يعني آن علت ايجاد کننده ي هر چيزي که قوام آن شيء به اوست، از خود شيء نزديک تر است... قرآن مي فرمايد: ما از خود شما به شما نزديک تريم. نه فقط آگاهي ما به شما از خودتان بيشتر است، بلکه ذات ما از شما به شما نزديک تر است. ثانياً قرآن که مي گويد انسان به خدا بايد تعلق خاطر داشته باشد، چون خدا را کمال و نهايت سير انسان مي داند و مسير انسان را به سوي خدا مي داند، پس توجه انسان به خدا، توجه او به نهايت کمال خودش است... رفتن انسان به سوي خدا، رفتن انسان به سوي خود است؛ رفتن انسان از خود ناقص تر به خود کامل است. »
اصولاً « فلسفه ي عبادت اين است که انسان خدا را بيابد تا خودش را بيابد. فلسفه ي عبادت بازيابي خود و خودآگاهي واقعي است. » در نتيجه، تعلق و وابستگي داشتن به خدا، يک نوع رسيدن و وصول به کمال انساني است که هيچ گونه اسارت شمرده نمي شود.
استاد در بحث آزادي فلسفي، رابطه ي آزادي و اصل عليت را رابطه اي طولي دانسته و به نبود اضافات بين آن دو نظر داده است و براي درک بيشتر اين مطلب، خوانندگان را به پاورقي هاي جلد سوم « اصول فلسفه » ارجاع مي دهد.

آزادي فلسفي در قرآن کريم

« از نظر غالب مفسران و متکلمان آيات قرآن در زمينه ي سرنوشت و آزادي انسان متعارض مي باشند، ولي نکته ي قابل توجه اين است که تعارض بر دو قسم است: 1.تعارض بالمطابقه که سخني صراحتاً سخن ديگر را نفي کند. 2.تعارض بالالتزام؛ يعني لازمه ي صحت يک سخن، بطلان مفاد جمله ي ديگر باشد. تعارض آيات قرآن با يکديگر در مسئله ي قضا و قدر به لحاظ اينکه در مفاد التزامي آن ها هستند، از نوع دوم محسوب مي شود؛ يعني لازمه ي اينکه همه چيز به تقدير الهي باشد اين است که انسان آزاد نباشد و لازمه ي آزادي انسان، نفي مثبت الهي است. براي حل چنين تعارضي، گروهي از متکلمان اسلامي به تأويل يک دسته از آيات دست زدند که منشأ پيدايش جبري گري و قدري گري شد و گروه ديگري بين هر دو دسته از آيات جمع کردند و طريق سومي که امر بين الامرين باشد را برگزيدند. »

ب ) آزادي فکري

يکي ديگر از انواع آزادي، که استاد بدان توجه کرد و جهات مختلف آن را بررسي نمود، آزادي در تفکر و انديشه است. ما در اين بخش از مقاله، جوانب مختلف ديدگاه استاد را درباره ي اين نوع از آزادي به تربيت بيان مي کنيم:
1.آزادي فکري مايه ي پيشرفت و رشد اسلام و نبود يا محدوديت آن، باعث شکست اسلام است. استاد در اين باره مي فرمايد:« اتفاقاً تجربه هاي گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از يک نوع آزادي فکري ( و لو از روي سوء نيت ) برخوردار بوده است، اين امر به ضرر اسلام تمام نشده، بلکه در نهايت به سود اسلام بوده است. اگر در جامعه ي ما محيط آزاد برخورد آرا و عقايد به وجود بيايد، به طوري که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرف هايشان را مطرح کنند و ما هم در مقابل، آرا و نظريات خودمان را مطرح کنيم، در چنين زمينه ي سالمي خواهد بود که اسلام هر چه بيشتر رشد مي کند. » و نيز مي فرمايد:« اگر جلوي فکر را بخواهيم بگيريم، اسلام و جمهوري اسلامي را شکست داده ايم. »
2.بايد بحث هاي فکري و عليم آشکارا و به صورت منطقي انجام بگيرد و از نفاق کاري و پنهان عمل کردن پرهيز نمود. « اينکه فردي پنهاني به صورت اغوا و اغفال بخواهد دانشجويان ساده و کم مطالعه را تحت تأثير قرار دهد و بر ايشان تبليغ کند، اين قابل قبول نيست. » پس بين آزادي فکري و آزادي در اغفال انسان ها فرق است.
3.وجه امتياز اسلام با مذاهب ديگر، مخصوصاً مسيحيت، همين است. اسلام مي گويد: اصول عقايد را جز از طريق تفکر و اجتهاد فکري نمي پذيريم، اما اصول دين مسيحي ماوراي عقل و فکر شناخته شده است.
4.آزادي فکري از نظر استاد، به طور مطلق و بدون هيچ محدوديتي، صحيح و مايه ي رشد آدميان معرفي شده است، زيرا اولاً آزادي در انديشه ناشي از استعداد انساني بشر است و پيشرفت و تکامل بشر در گرو اين آزادي است. پس اين استعداد بشري بايد آزاد باشد تا پرورش يابد و انسان را به کمال نهايي برساند.
ثانياً « علم چيزي است که بر اساس منطق پيش مي رود. در نتيجه انسان بايد در علم آزاد باشد.
ثالثاً « تفکر قوه اي است در انسان، ناشي از عقل داشتن. انسان چون يک موجود عاقلي است، موجود متفکري است، قدرت دارد در مسائل تفکر کند. به واسطه ي تفکري که در مسائل مي کند حقايق را تا حدودي که برايش مقدور است کشف مي کند. حالا هر نوع تفکري باشد؛ تفکر به اصطلاح استدلالي و استنتاجي و عقلي مي باشد يا تفکر تجربي. » پس کشف حقايق دليل ديگري است بر مطلق نهادن آزادي فکري.
5.اجتهاد مجتهدان نوعي حريت و آزادي فکري است. البته مقصود از اين حريت، خروج و رهايي از حدود کتاب و سنت نيست؛ همچنان که تفکر اشاعره و معتزله بر آن است بلکه آزادي و حريت از جمود و تفسير مي باشد.

ج ) آزادي عقيده

آزادي عقيده نوعي ديگر از آزادي است که جولانگاه مناظرات و اختلاف آراي انديشمندان و متفکران شد. آيا عقيده مطلق است يا محدود؟ ملاک انتخاب عقيده چيست؟ در اين ارتباط، پرسش هايي مطرح است.
اينک در ادامه ي بحث، به تبيين ديدگاه استاد شهيد مطهري در ارتباط با آزادي عقيده مي پردازيم:
1.عقيده ي مطلق، آزاد نيست، بلکه حد و مرز دادن به آزادي عقيده، امري لازم و ضروري است، زيرا اولاً عقيده اي که انسان انتخاب مي کند هميشه بر مبناي تفکر و انديشه نيست، بلکه اغلب عقايد بر اساس تقليد و پيروي کورکورانه از اکابر و بزرگان و پدر و مادر و يا از محيط است و نيز گاهي بر اساس دل و احساسات، عقيده اي بسته مي شود و از آن جهت که دلبستگي ها موجب تعصب، جمود، خمود سکون است، بشر نمي تواند در عقيده مطلقاً آزاد باشد.
ثانياً عقيده جلوي فکر و آزادي در تفکر را از انسان مي گيرد، زيرا وقتي که دل بسته شد، چشم بصيرت، کور و گوش بصيرت کر مي گردد.
ثالثاً عقايد غلط باعث اسارت انسان ها و خروج آن ها از مسير انسانيت مي شود و به خاطر انسانيت و حقوق انسانيت، بايد اين زنجيرها را از دست و پاي او باز کرد؛ مانند طبيبي که آزادي انسان هايي را که از خارش بدن لذت مي برند مي گيرد و به طبابت آنان مي پردازد.
رابعاً از آن جهت که لازمه ي محترم شمردن بشر، هدايت نمودن او در راه ترقي و تکامل است، بايد جلوي هر عقيده اي که انسان را از تکامل باز مي دارد گرفته شود.
2.آزادي، در اعتقاداتي مجاز است که مبناي آن تفکر و انديشه باشد. در واقع آزادي چنين عقيده اي به آزادي فکري مستند است.
3.از ديدگاه استاد مطهري، آزادي عقيدتي و ديني در مغرب زمين، معلول دو عامل اجتماعي و فکري است:

الف) عامل اجتماعي:

عملکرد و روش عملي غلط کليسا در قرون وسطا و ايجاد محکمه ي تفتيش عقايد و مجازات هاي سخت بر افرادي که فکر و عقيده اي مخالف با کليسا داشتند نمونه اي از آن است.

ب) عامل فکري:

به نظر فلاسفه ي اروپا، مذهب و دين مربوط به وجدان اشخاص و افراد است؛ يعني هر فردي در وجدان خود نيازمند به يک سرگرمي به نام مذهب است، از آن جهت که مسائل مربوط به وجدان شخصي هر فرد، خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ ندارد و تمام اين امور مربوط به پسند افراد است، در نتيجه، مذهب حق و باطل ندارد.
استاد در نقد عامل فکري مي فرمايد: معرفت اين گروه نسبت به دين غلط است. دين مانند مسائل بهداشتي و فرهنگي، امر حقيقي است، نه شخصي و وجداني. دين يک راه واقعي براي سعادت بشر است. لذا آزادي در عقيده اي که معارض با سعادت آدميان باشد و بر مبناي تفکر نباشد، مانند اين است که مردم را در مسائل بهداشتي و فرهنگي آزاد بگذارند. پس نه تنها دين يک مسئله ي سليقه اي و شخصي، از قبيل انتخاب رنگ لباس نست، بلکه يک امر « آبجکتيو » و واقعي است.
در اينجا استاد، خوانندگان عزيز را به اشکال بعضي از قائلان به آزادي عقيده، مبتني بر ناسازگاري دين با مقتضاي طبيعت انسان، متوجه ساخته و به نقادي آن پرداخته است:
« بعضي علت کاهش تأثير تعليمات دين را اين مي دانند که بشر طبعاً ميل به شهوت و آزادي دارد و دين برخلاف مقتضاي ميل و رغبت طبيعي انسان است، براي انسان قيد و محدوديت است تا وقتي که وسيله ي اعمال شهوات و عياشي فراهم نيست، مردم به سوي دين مي گروند و دل خود را با معاني و افکار ديني خوش مي کنند و همين که وسيله فراهم شد، به دنبال همان چيزي مي روند که مقتضاي طبيعت و ميل و رغبت شان است. اين جواب هم ناصواب و ناتمام است.
البته شبهه اي نيست که فراهم بودن و فراهم نبودن وسايل شهوات بي تأثير نيست که انسان را از خدا غافل کند و او را نسبت به وظيفه و تکليفي که خداوند معين فرموده لاقيد و لا ابالي نمايد، ولي اين تعبير صحيح نيست که دين مطلقاً مخالف ميل و رغبت است، قيد و محدوديت است. اگر مخالف يک ميل و يک رغبت است، با يک ميل و يک رغبت ديگر هماهنگي دارد. اگر از يک نظر قيد و محدوديت است، از نظر ديگر آزادي و حريت است. » اشکال ديگري که بعضي ها بر اسلام گرفته اند و استاد آن را طرح مي کند اين است که قرآن تصريح مي کند کساني را که عقيده ي غير اسلامي ديگري مثل مسيحيت و يهوديت و مجوسيت را اختيار کرده اند. اسلام متعرض آن ها نمي شود، ولي نسبت به مشرکان مي گويد اگر چنين عقيده اي انتخاب کرده اند، شما ابتدا مهلت شان بدهيد و در يک شرايط معيني اگر نپذيرفتند، آن ها را به کلي از بين ببريد. آيا اين دستور با اين اصل ( آزادي ) سازگار است يا نه؟ همچنين با اصل ديگري که در خود قرآن هست چطور؟ مگر قرآن نمي گويد:« لا إکراهَ فِي الدّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَي »: در کار دين اکراه و اجباري نيست. پس چرا انتخاب شرک براي مشرکان قابل تحمل از سوي موحدان نيست؟!
استاد در پاسخ آن فرمود: بشر حق فطري و حق طبيعي دارد، ولي حق طبيعي و فطري بشر اين نيست که هر عقيده اي را که انتخاب کرد، به موجب اين حق محترم است... اسلام مي گويد انسان محترم است، ولي لازمه ي اين احترام اين است که استعدادها و کمالات انساني محترم باشد، نه اينکه انتخاب او محترم باشد و شريف ترين استعدادهايي که در انسان هست، بالا رفتن به سوي خداست:« يا أَيُّهَا إِلانسانُ إنَّکَ کادِحُ إِلَي رَبّکَ کَدحاً فَمُلاقِيهِ » يعني اي انسان! تو با هر رنج و مشقت در راه اطاعت و عبادت حق بکوشي، عاقبت حضور پروردگار خود مي روي و نائل به ملاقات او مي شوي. مشرف شدن به شرف توحيد است که سعادت دنيوي و اخروي در گرو آن است. حالا اگر انساني بر ضد توحيد کاري کرد، او انسان ضد انسان است يا بگوييم حيوان ضد انسان است. بنابراين ملاک شرافت و احترام و آزادي انسان اين است که انسان در مسير انسانيت باشد. انسان در مسير انسانيت بايد آزاد گذاشت، نه انسان را در هر چه خودش انتخاب کرد بايد آزاد گذاشت، ولو اينکه آنچه انتخاب مي کند بر ضد انسانيت باشد.
اما درباره ي آيه ي « لا إکراهَ فِي الدِّين »، استاد تفاسير مختلفي دارد. در بعضي از آثار و نوشته هاي ايشان استفاده مي شود که مراد از آيه، آزادي فکري است، نه آزادي عقيده. در بعضي موارد مي فرمايد: مراد از « لا اکراه » جبر تکويني است؛ يعني دين و ايمان اصلاً قابليت اجبار کردن را ندارد. دين مانند محبت و دوستي، زوربردار نيست.

د) آزادي فردي

آزادي فردي در مقابل آزادي اجتماعي، يکي ديگر از انواع آزادي به شمار مي رود که بيشتر مغرب زمينان به ظاهر سنگِ آن را به سينه مي زنند. در تعريف « آزادي فردي » گفته اند:« آزادي فردي يعني براي فرد شخصيت قائل شدن. »
استاد، آن را يکي از مشخصات ايدئولوژي اسلامي معرفي مي کند و مي فرمايد: « اسلام در عين اينکه ديني اجتماعي است و به جامعه مي انديشد و فرد را مسئول جامعه مي شمارد، حقوق و آزادي فرد را ناديده نمي گيرد و فرد را غير اصيل نمي شمارد. فرد از نظر اسلام، چه از نظر سياسي و چه از نظر اجتماعي، حقوقي دارد. از نظر سياسي، حق مشورت و حق انتخاب و از نظر اقتصادي، حق مالکيت بر محصول کار خود و حق معاوضه و مبادله و صدقه و وقف... دارد و از نظر قضايي، حق اقامه ي دعوي و احقاق حق و حق شهادت و از نظر اجتماعي، حق انتخاب شغل و مسکن و انتخاب رشته ي تحصيلي و غيره و از نظر خانوادگي، حق انتخاب همسر و... دارد. »
ايرادي که بر آزادي فردي از نظر اسلام گرفته شده است قضيه ي وجوب حجاب براي زنان مسلمان است و گفته اند: حجاب موجب سلب حق آزادي ( که يک حق طبيعي بشري است ) مي گردد و نوعي توهين به حيثيت انساني زن به شمار مي رود.
استاد در پاسخ به اين اشکال مي فرمايد: حجاب در اسلام يک وظيفه اي است که بر عهده ي زن نهاده شده که در معاشرت و برخورد با مرد بايد کيفيت خاص را در لباس پوشيدن مراعات کند. اين وظيفه نه از ناحيه ي مرد بر او تحميل شده و نه چيزي است که با حيثيت و کرامت او منافات داشته باشد و يا تجاوز به حقوق طبيعي او، که خداوند برايش خلق کرده است، محسوب بشود. اگر رعايت پاره اي مصالح اجتماعي، زن يا مرد را مقيد سازد که در معاشرت، روش خاصي را انتخاب کنند و طوري راه بروند که آرامش ديگران را بر هم نزنند و تعادل اخلاقي را از بين نبرند، چنين مطلبي را زنداني کردن يا بردگي نمي توان ناميد و آن را منافي حيثيت انساني و اصل آزادي فرد نمي توان دانست.

هـ ) آزادي اجتماعي

قِسم ديگر از اقسام آزادي که استاد مطهري از آن بحث کرده است، آزادي اجتماعي است.« آزادي اجتماعي يعني بشر بايد در اجتماع از ناحيه ي ساير افراد اجتماع آزادي داشته باشد، ديگران مانعي در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند، به حالت يک زنداني در نياورند که جلو فعاليتش گرفته شود، ديگران او را استثمار نکنند، استخدام نکنند، استبعاد نکنند؛ يعني تمام قواي فکري و جسمي خود او را در جهت منافع خودشان به کار نگيرند. اين را مي گويند آزادي اجتماعي. »
به عبارت ديگر،« آزادي اجتماعي، آزادي انسان است از قيد و اسارت افراد ديگر. » استاد اين نوع از آزادي را يکي از اهداف انبيا معرفي مي کند و در اين باره مي فرمايد:« يکي از هدف هايي که انبيا داشته اند اين بوده است که به بشر آزادي اجتماعي بدهند؛ يعني افراد را از اسارت و بندگي و بردگي نجات بدهند »

و) آزادي جنسي

آزادي جنسي يکي از زير مجموعه هاي آزادي اجتماعي به حساب مي آيد که غربيان با اين وسيله به بي بند و باري مردم آن سرزمين رونق دادند و براي عقلانيت آن، به توجيهات فلسفي و روان شناختي تمسک جستند؛ ولي اين اشتباهي بود که منشأ چنين خطا و اشتباهي بي توجهي به پيامدهاي آن بود. استاد در اين باره مي فرمايد: « اشتباه فرويد و امثال او در اين است که پنداشته اند تنها راه آرام کردن غرايز، ارضا و اشباع بي حد و حصر آن هاست. اين ها فقط متوجه محدوديت ها و ممنوعيت ها و عواقب سوء آن ها شده اند و مدعي هستند که قيد و ممنوعيت، غريزه را عاصي و منحرف و سرکش و ناآرام مي سازد. طرحشان اين است که براي ايجاد آرامش اين غريزه، بايد به آن آزادي مطلق داد... اين ها توجه نکرده اند که همان طور که محدوديت و ممنوعيت، غريزه را سرکوب و توليد عقده مي کند و رها کردن و تسليم شدن و در معرض تحريکات و تهييجات درآوردن آن را ديوانه مي سازد و چون... امکان ندارد همه ي خواسته هاي بي پايان يک فرد برآورده شود، غريزه بدتر سرکوب مي شود و عقده ي روحي به وجود مي آيد. به عقيده ي ما، براي آرامش غريزه دو چيز لازم است: يکي ارضاي غريزه در حد حاجت طبيعي و ديگر جلوگيري از تهييج و تحريک آن. »

پيامدهاي آزادي جنسي

غربيان در بحث آزادي جنسي، به يک جنبه ي آن توجه کردند، لکن از جنبه هاي منفي و پيامدهايي که ويران کننده روان و جامعه است غفلت نمودند. استاد به بعضي از اين نتايج و پيامدهاي ناشي از آزادي جنسي اشاره مي کند:
1.افزايش بيماري هاي رواني از قبيل: جنون ها، خودکشي ها، جنايت ها، دلهره، اضطراب ها، يأس ها، بدبيني ها، حسادت ها و کينه ها، مهم ترين پيامدهاي چنين آزادي است. لذا افرادي چون فرويد که شعار آزادي جنسي را براي ايجاد نظم اجتماعي و برقراري آرامش روحي سر دادند، به تأويل سخن خود پرداختند و گفتند غريزه را نمي توان به طور کامل از تمتعات جنسي ارضا و اشباع کرد و همچنين قائل به محدوديت مقررات اجتماعي شدند.
2.شانه خالي کردن جوانان از ازدواج.
3.تنفر زنان از امر حاملگي و تربيت کودکان و اداره ي منزل.
استاد در بيان تفاوت آزادي جنسي و اشباع غريزه مي فرمايد: « حقيقت اين است که اشباع غريزه و سرکوب نکردن يک مطلب است و آزادي جنسي و رفع مقررات و موازين اخلاقي مطلب ديگر. اشباع غريزه با رعايت اصل عفت و تقوا منافي نيست، بلکه تنها در سايه ي عفت و تقواست که مي توان غريزه را به حد کافي اشباع کرد و جلو هيجان هاي بيجا و ناراحتي ها و احساس محروميت ها و سرکوب شدن هاي ناشي از آن هيجان ها را گرفت. »
اصلاً تزکيه ي نفس يعني آزادي معنوي: « قَد أفلَحَ مَن زَکّيها * و قَد خابَ مَن دَسّيها » بزرگ ترين خسران عصر ما اين است که همه اش مي گويند آزادي، اما جز از آزادي اجتماعي سخن نمي گويند. از آزادي معنوي ديگر حرف نمي زنند و به همين دليل، به آزادي اجتماعي هم نمي رسند، زيرا « آن علتي که در دوران گذشته، بشر را وادار مي کرد به سلب آزادي اجتماعي و پايمال کردن حقوق اجتماعي ديگران، حسن منفعت طلبي او بوده است و بس. خوب حس منفعت طلبي بشر امروز چطور؟ هست يا نيست؟ بله. هست... دهانِ بشر امروز براي بلعيدن، اگر بيشتر از دهان بشر ديروز باز نباشد، کمتر باز نيست. »
از ديدگاه استاد، علت محروميت مغرب زمين از آزادي معنوي، وجود عقيده ي لاييک و بي ديني است: « چون آزادي معنوي را جز از طريق نبوت انبيا، دين، ايمان و کتاب هاي آسماني نمي توان تامين کرد. » استاد در پايان بحثِ آزادي معنوي، به نمونه هايي از آزادي نفس از اسارت رذايل اشاره مي کند و مي فرمايد: به خاطر وجود چنين آزادي بوده است که کساني چون مرحوم سيد حسين کوه کمري ميدان مرجعيت را براي شيخ انصاري باز مي گذارند.

ز ) آزادي معنوي

آخرين نوع از آزادي، که در اين نوشتار از آن بحث مي کنيم، آزادي معنوي است. استاد آن را مقدس ترين نوع آزادي و حتي علت تحقق بخش آزادي اجتماعي و هدف مهم انبيا معرفي مي کند.
ولي در تعريف آزادي معنوي مي فرمايد: « آزادي معنوي نوع خاصي از آزادي است و در واقع آزادي انسان است از قيد و اسارت خودش ». استاد در جواب اين سؤال که مگر ممکن است انسان اسير خودش باشد تا اينکه از اين اسارت خود را آزاد کند، مي فرمايد: « انسان يک موجود مرکب و داراي قوا و غرايز گوناگوني است. در وجود انسان هزاران قوه ي نيرومند هست. انسان شهوت دارد، غضب دارد، حرص و طمع دارد، جاه طلبي و افزون طلبي دارد و در مقابل، عقل دارد، فطرت دارد و وجدان اخلاقي دارد. انسان از نظر معنا، از نظر باطن و از نظر روح خودش ممکن است يک آدم آزاد باشد و ممکن هم هست يک آدم برنده و بنده باشد؛ يعني ممکن است انسان بنده ي حرص خودش باشد، اسير شهوت خودش باشد، اسير خشم خودش باشد، اسير افزون طلبي خودش باشد و ممکن است از همه ي اين ها آزاد باشد. » بنابراين واضح است که « بزرگ ترين برنامه ي انبيا، آزادي معنوي است. » تا انسان از بندهِ همه ي اسارت هاي نفساني آزاد گردد.

ارتباط با ارواح

سخن گفتن با اولياي الهي پس از مرگ يک سنت اسلامي است که مسلمانان بدون کوچک ترين ترديد آن را انجام مي دادند. اينک دو قطعه ي تاريخي را در اين باره از سيره ي ابن هشام نقل مي کنيم.
ابن هشام مي نويسد: علي بن ابي طالب پيامبر را به کمک عباس و فضل و قسم عسل داد، آن گاه علي (عليه السّلام) پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به سينه ي خود چسبانيد و پس از پوشانيدن او با کفن چنين گفت: « بأبي أنت و أُمي ما أطيبک حيّاً و ميّتاً ».
و نيز نقل مي کند: آن گاه که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درگذشت، ابوبکر وارد حجره ي پيامبر شد و پارچه از صورت پيامبر برداشت، او را بوسيد و چنين گفت: « بأبي أنت أمّي الموت التي کتبَ الله عليک فقد ذُقتَها ثمّ لن تصيبک بعدها موته أّبداً » آن گاه صورت او را پوشاند.
وهابيان که هر نوع ارتباط با ارواح را منکرند، در مقابل اين دو نص تاريخي که مستندترين تاريخ آن را نقل کرده است، چه مي گويند؟!
منبع مقاله :
نشريه خردنامه همشهري، شماره 122



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.