همت روحيه و اراده در سيره ي شهدا

آرامش دل هاي نا آرام

يک روز از او سؤال کردم: حجت، هدفت از انجام اين کار که باعث خوشحالي بچّه ها مي شود، چيست ؟ گفت: مي خواهم بچّه ها را که گاهي توي لاک خودشان مي روند و فکر چيزهاي بيرون از جبهه و جنگ و شهادت را مي کنند، از...
يکشنبه، 16 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آرامش دل هاي نا آرام
 آرامش دل هاي نا آرام

 

نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت




 

 همت روحيه و اراده در سيره ي شهدا

هدفت از شوخي چيست ؟

شهيد حجت الله صنعتکار

حجت با بچّه ها شوخي مي کرد و بعضاً حرکت هايي انجام مي داد که آنها بخندند.
يک روز از او سؤال کردم: حجت، هدفت از انجام اين کار که باعث خوشحالي بچّه ها مي شود، چيست ؟ گفت: مي خواهم بچّه ها را که گاهي توي لاک خودشان مي روند و فکر چيزهاي بيرون از جبهه و جنگ و شهادت را مي کنند، از آن وادي خارج کنم و در وادي جنگ و شهادت بياورم. (1)

ايجاد نيرو

شهيد حجت الله صنعتکار

ساير نيروها که در مجاورت ما بودند، هر چند روزي نيروهايشان عوض مي شد؛ ولي نيروهاي بسيج سپاه گاهي 2 ماه طول مي کشيد تا عوض شوند و اين، تنها به واسطه ي قدرت الهي و با کمک افراد ايجاد کننده ي روحيّه، مثل شهيد صنعتکار ميسر بود. کساني که با حجّت بودند اصلاً احساس خستگي نمي کردند. (2)

هميشه شاد

شهيد حجت الله صنعتکار

از چهره اي بشاش و روحيّه اي شاد برخوردار بود و دائماً چه در سختيها و چه در اوقات ديگري که با هم بوديم، بچّه ها را با شوخيها و مزاحهاي شيرينش روحيّه مي داد.
صحبگاهها هم که با ايشان براي ورزش دو مي رفتيم، از مقابل هر نيرويي که حرکت مي کرد آن نيروها را تشويق به رفتن مي کرد و با آنها شوخي و صحبت مي کرد. براي ما آن صبحگاهها با وجود او سخت نبود. (3)

تزريق شادي

شهيد حجت الله صنعتکار

در يکي از عملياتها که بچّه ها، خيلي شهيد داده بودند و از لحاظ روحي خيلي ناراحت بودند، شهيد صنعتکار سعي مي کرد با شيرين زباني و لبخندش بچّه ها را به وجد بياورد و روحيّه در آنها ايجاد کند تا آنها از دست دادن دوستانشان را سخت نگيرند و کمتر اظهار ناراحتي کنند. (4)

پرواز ايمان

شهيد حسين خلعتبري

همسايه مان بود. خانواده ي بسيار نجيبي داشت. اين مرد شريف به قدري در مأموريت ها شجاع بود و با ايمان خالص انجام مي داد که هيچ وقت هوي و هوس دنيا او را نمي گرفت. وقتي از دادگاه لاهه برگشته بود، به همه ي ما روحيّه مي داد.
مي گفتيم هواپيماهايمان نقص دارد، مي گفت اگر آدم ايمان داشته باشد با همين هواپيما مي تواند برود روي هدف و به هدف خودش برسد. (5)

آرامش دل هاي ناآرام

شهيد حسين خلعتبري

يادم است ايام محرم بود. عربستان چند فروند هواپيماي جاسوسي آواکس به عراق داده بود.
مردم وقتي اين خبر را شنيدند خيلي ناراحت شدند. حتي خيلي ها روحيّه شان را باخته بودند. مي دانستم در چنين لحظاتي مردم نياز به حرف آدم هايي مثل حسين دارند. از او خواهش کردم براي مردم صحبت کند. قبول کرد. برنامه ي سخنراني را در مسجد محل برپا کرديم.
صحبت حسين انگار آبي بود بر آتش مردم. چنان به مردم روحيّه داد که انگار عراق در تصرف ماست.
حرف هايش به دل مي نشست، نفوذ کلام داشت. (6)

مي توانم با دست ديگرم بجنگم!

شهيد بهرام ترابي

عمليات بيت المقدس شروع شده بود و آزادسازي خرمشهر، اميد تمام بچّه هاي رزمنده بود. در گرماگرم حمله، خمپاره اي، در جمع بچّه ها منفجر شد و چند نفر شهيد شدند و دست برادر « بهرام ترابي » ترکش خورد. همسنگرانش دست او را بستند. ولي او قبول نکرد به عقب برگردد و گفت: مي توانم با دست ديگرم ماشه را بچکانم و بجنگم. دقايقي بعد با انفجار خمپاره اي ديگر از ناحيه ي شکم مجروح شد. ولي باز هم راضي نشد به عقب برگردد و سرانجام چند ساعت بعد، با انفجار ديگري از ناحيه ي سر مجروح شد و همانجا به ياران شهيدش پيوست. (7)

با پوشيدن لباس بلند، زخمهايش را پوشانده بود!

شهيد حاج مير قاسم ميرحسيني

عمليات « خيبر » شروع شده بود. مادر جزاير مجنون جنوبي مستقر بوديم. شب قبل نيروهاي عراقي آتش سنگيني را در اين منطقه اجرا کرده بودند که بر اثر آن تعدادي از رزمنده ها و فرمانده ي گردان خط، نشان شهادت گرفته بودند. از سوي ديگر با پيشروي آب در جزيره کار بر ما تنگ تر شده بود. اين عوامل باعث اعزام حاج ميرحسيني به منطقه شد. آن شب باراني از گلوله و آتش بر منطقه فرو مي باريد. گويي سقف آسمان را سوراخ کرده اند و از آنجا شراره هاي سرب و آتش را بر روي ما مي تکانند. در آن قيامت آشکار، حاج آقا از چنان آرامش و طمأنينه اي برخوردار بود که به نظر مي رسيد به هيچ چيز جز پيروزي فکر نمي کند. با عبور از آتش چند بار بين جزيره ي شمالي و جنوبي تردّد کرد و نيروها را سامان داد، تا توانست آرامش را به خط بازگرداند. اين مقاومت جانانه باعث شد که بعد از ظهر روز ديگر، دشمن کوردل جزيره ي جنوبي را بمباران شيميايي کند.
حاج ميرحسيني با اينکه شيميايي شده بود و هر لحظه ي ايشان براي لشکر ارزش بسيار داشت، اما عاشقانه در خط ماند و با وجود مسموميت شديد به هدايت نيروها مشغول شد. او آينه داري بود که همه ي بچّه هاي رزمنده، چهره ي شجاعت خود را در آن مي ديدند.
در عمليات والفجر يک، حاج قاسم جراحات شديدي برداشته بود به گونه اي که تصوّر مي کرديم شهيد شده است. روز بعد از عمليات، گردانهاي عمل کننده و سازماندهي شده را در صبحگاه به خط کردم. قرار بود يکي از فرماندهان ارشد عمليات براي رزمنده ها صحبت کند. همه ي ما در انتظار آمدن سخنران بوديم، که ناگاه حاج قاسم از راه رسيد. کلاه بر سر گذاشته لباس سپاه پوشيده و پيراهن بلندي بر تن کرده بود که سر انگشت هايش را نيز مي پوشاند. ما که هيچوقت ايشان را در لباس رسمي سپاه نديده بوديم، تعجّب کرديم. حاج قاسم با همان طراوت و روحيّه ي هميشگي در جمع گردانها حضور پيدا کرد و سخنرانيهاي زيبايي از رشادت ها، خون دل خوردنها و ايثارگري هاي رزمنده ها و نتيجه ي عمليات والفجر يک ايراد کرد. با شنيدن بيان محکم و ديدن روحيه ي بالاي ايشان، احساس کردم زخمي شدن او شايعه اي پيش نبوده، امّا با کمي دقّت متوجه شدم در زير لباس سپاه، همه ي بدنش باند پيچي شده است. پس از پايان صبحگاه دانستيم که بر اثر ترکش و گلوله ي دشمن پيشاني او شکاف عميقي برداشته، دستش به شدت مجروح شده و بدنش را تکه هاي ريز و درشت ترکش پوشانده است. و کلاه و لباس بلند پاسداري را به اين علت پوشيده که زخمهاي فراوانش را از ما پنهان کند. آنروز شيوه ي سخنراني، روحيّه ي بالا و جراحات متعدد حاج قاسم آرزوي ما را در رفتن دوباره به جبهه شتاب بخشيد. (8)

پي‌نوشت‌ها:

1- بي قرار، ص 27.
2- بي قرار، ص 59.
3- بي قرار، ص 60.
4- بي قرار، ص 61-62.
5- آسمان دريا را بلعيد، ص 177.
6- آسمان دريا را بلعيد، ص 196.
7- بر خوشه خاطرات، ص 41.
8- از هيرمند تا اروند، صص 89، 55.

منبع مقاله :
موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، همت، روحيه و اراده، تهران: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط