همت، روحيه و اراده در سيره ي شهدا

تازه ابتداي خط عشق است

تنها راه ورود به تنگه ي چزّابه زير آتش شديد توپخانه قرار گرفته بود و يکي از معدود افرادي که توانسته بود، از اين مسير خطرناک عبور کند و وارد چزّابه شود، رضوي بود. با وجود اين که چند بار در مسير راه مجبور شده بود از
دوشنبه، 17 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تازه ابتداي خط عشق است
 تازه  ابتداي خط عشق است

 

نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت




 

همت، روحيه و اراده در سيره ي شهدا

خسته نباشيد

شهيد سيّد محمد تقي رضوي

تنها راه ورود به تنگه ي چزّابه زير آتش شديد توپخانه قرار گرفته بود و يکي از معدود افرادي که توانسته بود، از اين مسير خطرناک عبور کند و وارد چزّابه شود، رضوي بود. با وجود اين که چند بار در مسير راه مجبور شده بود از شدّت آتش براي مدتي زمين گير شود، اما نگراني از سرنوشت چزّابه کلافه اش کرده بود و با مشقّت خودش را به محل اصلي درگيري رساند. رضوي به خاکريزهاي دو جداره که رسيد، مثل ساير بسيجيها پشت خاکريز پناه گرفت و نفسي تازه کرد.
رضوي وقتي وضعيت تانکهاي دشمن را از نزديک مشاهده کرد و ديد که چگونه بي مهابا از دو طرف شليک مي کنند. پي به کاربرد خاکريز دو جداره برد و تمام خستگي راه فراموشش شد. اين خاکريز ذهن رضوي را به خود مشغول کرده بود و در آن شرايط بحراني مجبورش کرد که آن را به دقت مورد بررسي قرار دهد. به اولين بلدوزر که رسيد، بالا پريد و به راننده گفت: « خسته نباشيد. »
راننده نگاهي به او انداخت و با خود انديشيد که چرا اين مرد در ميان اين همه آتش به نزد او آمده بود. در حالي که بيل بلدوزر را در زمين فرو مي برد، گفت: « سلامت باشيد. »
رضوي حرفي براي زدن نداشت. او تنها براي همراهي راننده در آن شرايط کنارش رفته بود و ترجيح داد در سکوت حرکات قهرمانانه ي او را که در دويست متري تانکهاي عراقي خاکريز مي زد، دنبال کند و از نزديک شرايط يک راننده را در موارد بحراني لمس کند.
رضوي در چنين شرايطي از عمليات نه تنها اعتنايي به شدّت آتش نداشت، بلکه با روحيّه اي بسيار شاداب قدم مي زد و سعي مي کرد، با حضور در کنار بسيجيهاي گمنام، خودش را به آرامش دروني مورد دلخواهش برساند. (1)

تازه ابتداي خط عشق است

شهيد حسين منجّمي

حسين منجّمي جلوتر از ساير راننده ها سنگر مي زد. راننده هاي تانک در انتظار سنگري بودند که به سرعت براي آنها در حال ساخته شدن بودند. بيشترين آتش عراقيها متوجه منجّمي که جلودار تانکها بود، مي شد. سنگرهايي که احداث مي کرد خدمه هاي تانک را تشويق مي کرد که يک گام به دشمن نزديکتر شوند و به اين ترتيب نبرد آن روز را شکلي ديگر بخشيده بود. حمزه مي ديد که گلوله ها در اطرافش به زمين اصابت مي کنند و هر لحظه امکان داشت يکي از آن گلوله ها به او اصابت نمايد. چند نفر مأمور انتقال پيکر شهدايي شدند که در دشت افتاده بودند. اين مناظر حسين را سخت به فکر فرو برده بود. اگر چه نزديک پانزده بلدوزر او را همراهي مي کردند، اما او هميشه جلوتر از ساير نيروها کار مي کرد و مشوّق آنها براي پيشروي شده بود. کثرت گلوله هاي دشمن هر کسي را به وحشت مي انداخت. حمزه بيشتر از همه نگران حسين منجّمي بود. چند بار تصميم گرفت او را از روي بلدوزر پائين بياورد. اما چهره ي مصمّم او را که مي ديد، منصرف مي شد.
عراقيها بيش از پنجاه تانک، روي تپه ها مستقر کرده بودند و با دقّت شليک مي کردند. دود از يک بلدوزر و دو تانکي که مورد اصابت گلوله 106 ميلي متري قرار گرفته بودند، بلند شده و صحنه ي نبرد را دود و آتش فرا گرفته بود. با اين وجود منجّمي همچنان بلدوزر را به سرعت مي راند و به فاصله هر صد متر، يک سنگر تانک مي کند. حمزه به چشم مي ديد که هر دقيقه چند گلوله به سمتش شليک مي شود و از شجاعت او در حيران بود.
ديگر طاقت نياورد و روي بلدوزر رفت. پيشاني حسين را بوسيد و به او گفت: « نمي داني در چه وضعيتي قرار گرفته اي. کمي آرام بگير. بلکه آتش دشمن کمتر شود. »
منجّمي با چهره اي جدي در حالي که به بيل بلدوزر خيره شده بود فرياد کشيد: « بگذار برويم جلو بايد نفس اين حرامي ها را گرفت. »
« پس کمي به خودت پوشش بده. »
حمزه پائين پريد و گذاشت منجّمي آن طور که مي خواهد به نبرد خود ادامه دهد.
ظهر، دود و آتش همراه با غبار فضاي منطقه را پر کرده بود. در اين محور فقط چهار بلدوزر باقي مانده بودند. غير از منجّمي، پيرمردي که او را عمو صدا مي زدند، پشت دستگاهي نشسته بود و در کنار بلدوزرش دو بلدوزر ديگر سنگر احداث مي کردند. منجّمي جواني رشيد با قد بلند و هيکلي نسبتاً چاق، هنوز جلودار تيم مهندسي بود. پيشروي تانکها تا پانصد متري دشمن ادامه يافت و اين سنگرها در دل دشمن، يگانهاي نظامي را متقاعد به مقاومت نموده بود. گلوله ي تانکهاي عراقي از فاصله پانصدمتري دقيقاً در اطراف منجّمي به زمين مي نشست، اما او لحظه اي توقّف نمي کرد. بلدوزر عمو که از کار افتاد، ديگر حمزه بلدوزري نداشت که در آن محور به کار گيرد. منجّمي که تنها شد، توجه عراقيها به بلدوزرش جلب شد و آتش گلوله ي بيشتري متوجّه او شد.
حمزه مجدداً روي بلدوزر رفت و با صداي بلند گفت: « آخر خط هستي، حسين! همه ي تيربارها به سمت تو شليک مي کنند. »
« تازه ابتداي خط عشق است! » ديگر برايم تفاوتي ندارد. بگذار تا آخر خط بروم. اگر اين سگر را بزنم تانکها خواهند توانست مقاومت کنند. فردا يک منجّمي پيدا خواهد شد که راه را ادامه بدهد.
حمزه او را غرق در عشقبازي با خدا مي ديد. چرا که درد جانان درد او بود. او حسين را در شرايطي يافته بود که به هيچ عنوان قدرت دخالت در کارش را نداشت.
اشک در چشمانش حلقه زد و به حرکات مستانه ي او خيره شد. احداث آن سنگر نيز تمام شد و بلافاصله يک تانک پشت آن سنگر موضع گرفت.
منجّمي از آن جا فاصله گرفت تا آخرين سنگر را در فاصله ي صد متري احداث نمايد. تانکهاي عراقي در فضاي باز بهتر او را هدف مي گرفتند و بلدوزرش در انبوهي از دود و گرد و غبار گم شد. شايد عراقيها با مشاهده ي چنين صحنه هايي بود که قادر به ادامه ي نبرد در برابر قامت استوار چنين مرداني، نبودند.
شدت آتش جز اطراف بلدوزر او، در ساير نقاط کاهش يافته بود. منجّمي به محلي رسيد که بايد سنگر را احداث مي کرد. صداي انفجار موشک، حمزه را به خود آورد و به سمت منجّمي دويد. موشک به موتور بلدوزر اصابت کرده بود و کاملاً آن را متلاشي کرده بود. سر منجّمي خم شده بود و تکان نمي خورد. هنوز حمزه به بلدوزر نرسيده بود که موشک دوم مستقيم به منجّمي اصابت کرد و منفجر شد. (2)

نبرد سنگين بلدوزرها با تانکها

شهيد محمد سيد آبادي

حمزه راننده ها را مهياي کار نمود و خود در سمت راست جاده مشغول شد، اما از دور در تاريکي سيّد آبادي را تعقيب مي کرد. محمد سيّد آبادي کارش را درست از همان سنگر نيمه تمام که شب گذشته حسين منجّمي روي آن کار مي کرد، شروع کرد. دقّت موشک اندازها روي ارتفاعات رقابيه و برقازه بيشتر شده بود و خودروهايي که روي جاده تردد مي کردند، زير آتش شديدي قرار داشتند. حمزه با مشاهده ي دودي که از دو بلدوزر بلند مي شد، احساس خطر کرد، اما چاره اي جز ادامه ي کار نداشت. او در فاصله ي صد متري جاده ي شهيد بهشتي يک جاده ي انحرافي زده بود و آمبولانسها از آن محور حرکت مي کردند. با قرار گرفتن تانکها در پشت سنگرها و حضور نيروهاي پياده ي تيپ کربلا، نبرد شکل ديگري به خود گرفت و با احداث چند سنگر ديگر تانکها به تپه ي برقازه نزديک شدند.
بلدوزرها به ميدان مين رسيدند. انفجار بار مينهاي ضد نفر زير شني بلدوزرها نفرات پياده را اميدوار کرد و از آن قسمت عبور کردند. با عبور يک بلدوزر از روي مين ضد خودرو، شني بلدوزر پاره شد و از کار افتاد. ديگر در آن شرايط سخت، راه برگشت نداشتند و سيّد آبادي همچنان جلوتر از ديگران براي تانکها سنگر مي زد.
ساعت دو بامداد بود که آتش دشمن در محور چپ جاده بيشتر شد و صداي متوالي انفجار گلوله ها همه را به وحشت انداخته بود، اما حمزه ترجيح داد به کار ادامه دهد. ناگهان متوجّه شد که نه تنها سيّد آبادي، بلکه هيچ کدام از بلدوزرهاي آن محور کار نمي کنند و کليه دستگاهها خاموش شده اند « يعني چه اتفاقي افتاده است ؟»
حمزه پيکي به طرف سيّد آبادي فرستاد. وقتي پيک به آن جا رسيد، بلدوزرها را پارک شده در داخل سنگرها ديد. همه ي راننده ها دست از کار کشيده بودند. حمزه نتوانست از اين عمل سيّد آبادي سر در بياورد و تا نزديک صبح به کار خود ادامه داد. سپيده صبح صداي بلدوزرهاي آن محور بلند شد. حمزه متعجّب و شگفت زده مي ديد که سيّد آبادي راننده ها را مشغول به کار کرده است! او مي بايستي تا قبل از سپيده صبح بلدورها را در سنگر مخفي کرده و کار را تعطيل مي کرد. عراقيها در روشنايي روز کاملاً به بلدوزرها مسلّط بودند و به راحتي مي توانستند مانع از کارشان شوند. حمزه، تيم خود را به عقب منتقل کرد، اما خودش کنار جاده، نظاره گر کار سيّد آبادي شد. نبرد سنگين تيم مهندسي با تانکهايي که از سيصد متري به طرفشان شليک مي کردند، صحنه ي وحشتناکي را به وجود آورده بود. طبق برنامه، آنها مي بايستي يک خاکريز دو کيلومتري احداث مي کردند و اکنون مراحل پاياني اين خاکريز را دنبال مي کردند. بلدوزرها در هاله اي از دود و آتش فرو رفته بودند و سيّد آبادي در ميان آن همه آتش، مثل پروانه دور بلدوزرها مي چرخيد و گاه روي بلدوزرها مي رفت و چيزي به راننده ها مي گفت.
حمزه از سيصد متري اين تحرّک عاشقانه ي سيّد آبادي را در ميان دود و آتش تعقيب مي کرد. هر چه که تحرّک او بيشتر مي شد، شدّت آتش دشمن هم بيشتر مي شد. حمزه به ياد شب گذشته افتاد که روحيّه ي سيّد آبادي را در شرايط خاصي يافته بود. « يعني آن لحظه فرا رسيده است ؟» اين سؤالات رهايش نمي کردند و دوست داشت آن نبرد به هر صورت تمام شود. براي لحظه اي تصميم گرفت، او را از کار باز دارد. راننده ها با مشاهده ي تحرّک او جان ديگري گرفته بودند و لحظه اي در برابر گلوله هاي دشمن توقّف نمي کردند.
حمزه از جاده عبور کرد. ديگر با انفجار گلوله در اطرافش، به زمين نمي خوابيد و يکسره به راه خود ادامه مي داد. حالا سيّد آبادي را بهتر مي توانست ببيند. براي لحظه اي سيّد آبادي از نظرش ناپديد شد. ترکش گلوله اي که در کنارش منفجر شده بود، قسمتي از سر و استخوان جمجمه اش را متلاشي کرده بود و در همان لحظه ي اوّل او را به شهادت رسانده بود. (3)

در فاصله ي کمتر از 200 متري تانکها خاکريز مي زد

شهيد اينانلو

نيروهاي تيپ نجف اشرف و امام حسين ( عليه السلام ) مهيّاي ورود به خرمشهر شدند. آنها از پشت همان خاکريز، خود را آماده ي نبرد نهايي کرده بودند. حالا ديگر دشمن فقط از طرف اروند رود با خرمشهر ارتباط داشت. علاوه بر آن چند هلي کوپتر، نيروهاي عراقي ستقر در خرمشهر را تدارک مي کردند که با ادامه ي خاکريز تا نزديک اروند از قدرت مانور هلي کوپترها هم کاسته شد. خاکريز که حکم گلوگاه خرمشهر را پيدا کرده بود، هر لحظه عرصه را بر عراقيها تنگتر مي کرد و آنها نيز از دو طرف به آن حمله ور شدند. يدالله با مشاهده ي هجوم دو طرفه به خاکريز، اقدام به احداث خاکريز دو جداره نمود. راننده اي که روي خاکريز کار مي کرد، جواني بود شجاع و رشيد، که بي توجّه به آتش، آسفالت جاده را برش مي داد و ارتفاع خاکريز را بلندتر مي کرد. اين جوان که اسمش اينانلو بود، با وجود مشاهده ي تانکهاي عراقي در فاصله ي کمتر از دويست متر، يک تنه خاکريز را تمام کرد، اما هنگامي که بلدوزر را از روي جاده با پايين منتقل مي کرد، يک گلوله ي تانک مستقيماً به او اصابت کرد و او را به شهادت رساند. (4)

پي‌نوشت‌ها:

1- سنگرساز بي سنگر، صص 88-87.
2- سنگرساز بي سنگر، صص 105-102.
3- سنگرساز بي سنگر، صص 112-110.
4- سنگرساز بي سنگر، ص 136.

منبع مقاله :
موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، همت، روحيه و اراده، تهران: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط