معرفي کتاب « شاه مي ميرد »

کارآموزيِ مرگ: يونسکو مي ميرد

يونسکو را پدر خوانده « تئاترپوچ » مي دانند و هر چند صاحب سبک است. اما « تعهد » و « اخلاق » را از کارهايش خط مي زند: او حتي سياست، تاريخ و مسائل اجتماعي را خارج از کار نمايشنامه نويسي آوانگارد مي داند و در
يکشنبه، 23 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کارآموزيِ مرگ: يونسکو مي ميرد
کارآموزيِ مرگ: يونسکو مي ميرد

 






 

معرفي کتاب « شاه مي ميرد »

نام اثر: شاه مي ميرد
نويسنده: اوژن يونسکو
مترجم: علي باش
ناشر: مشهد، انتشارات ترانه
تاريخ انتشار: شهريور 1393

يونسکو را پدر خوانده « تئاترپوچ » مي دانند و هر چند صاحب سبک است. اما « تعهد » و « اخلاق » را از کارهايش خط مي زند: او حتي سياست، تاريخ و مسائل اجتماعي را خارج از کار نمايشنامه نويسي آوانگارد مي داند و در برابر تئاتر سنتي تک بعدي، تئاتر انتزاعي و ماوراءالطبيعه را ارائه مي کند. وحشت و جنون جنگ جهاني دوم بر کارهاي او اثر چشمگيري گذاشت و نمايشنامه هاي يونسکو کنار آثار « ساموئل بکت » و « آرتور آداموف » شروع سبکي به نام « تئاتر پوچ » شد. يونسکو با رعايت چار چوب هاي فرضي پوچ گرايي و شوخ طبعي در ارائه مضمون، درکنار بيان ساده و روان در پرداخت نمايش، خود را به عنوان يکي از بزرگان « تئاترپوچ » معرفي کرد.
دو کار اول او « آوازه خوان طاس » و « درس » شهرت زيادي برايش رقم زد. نمايش نامه « کرگدن » معروف ترين کار يونسکو، يکي از مهم ترين آثار نمايشي قرن بيستم است که نخستين بار توسط « جلال آل احمد » و « علي اصغر خبره زاده » به فارسي ترجمه شد. در نظر اين نويسنده پوچ گرا، سنتي ها مطرودند و مدرنيته غير انساني پذيرفتني است. « کرگدن » مي گويد حيوان بودن شرط بقا است و آدميت بيچارگي است. « لِس اِسيف » منتقد مکتب پوچ گرايي در کتابِ « شخصيت تهي و صحنه خالي » که سال 2001 توسط دانشگاه « اينديانا » منتشر شد. « شاه مي ميرد » را نمونه بارز تقليد کاريِ يونسکو از سبک پوچ گرايي بِکت دانست. اگر چه بکت يونسکو را به علت تشابه درون مايه بيزاري و ارتباط گريزي درگروه پوچ گرايي مي داند، اما آثار بکت ساده و حداقل گراست و در مقابل، هرج و مرج کارهاي يونسکو و شلوغي بيش از اندازه نوشته هايش وجه تمايز اوست. اِسيف « شاه مي ميرد » را بِکِتي ترين نمايش يونسکو مي داند و مي گويد: « تصوير جهان بيني بيروني، به هنگام آگاهي درونيِ شخصيت اصلي داستان محو مي شود و به تمايلات فزاينده حسن درون گرايي مي انجامد. محور عمودي پرتگاه در تقابل باجلوه افقي جهان خارجي قرار دارد، شخصيت « برانژه » در چهار نمايش يونسکو به چشم مي خورد. در « قاتل بدون تعهد »، قهرماني ساده لوح است. در « کرگدن » کارمندي است که در مقابل يک بيماري تئوريک مُسري شورش مي کند. در « پياده در هوا » يک نويسنده پدر خانواده و کسي است که هرگز مانع ترک واقعيت نمي گردد و در اين نمايش پادشاهي نفس گرا و متحارب است که در اوايل نمايش به ظاهر توانايي امر و نهي کردن به طبيعت و ودار کردن ديگران به پيروي از خود را دارد. در اوايل نمايش مطلع مي شود که در حال مرگ است و تخت پادشاهي او در راه نابودي قرار دارد. او قدرت و توانايي کنترل اطرافيانش را به همراه قواي جسمي اش از دست مي دهد. شاه در اين نمايش مرگ خود را انکار مي کند و قدرت را نزد خود نگاه مي دارد. همسر اول شاه « مارگاريت » به همراه پزشک، مرگ قريب الوقوع او را در طول نمايش يادآوري مي کنند، اما « ماري » همسر دوم شاه، با احساسات فراوان سعي مي کند تا شاه را از تفکر مرگ اجتناب ناپذير دور کند، در لحظه زندگي و مرگ را فراموش کند. در نهايت شاه با پذيرفتن مرگ به شخصيت « برانژه » باز مي گردد. تمامي شخصيت ها با تنها گذاشتن شاه به مرور محو مي شوند و او براي پايان آماده مي شود. نمايش ميل بقاي انسان و کنترل جهان را توسط بالاترين نيروي انساني يعني شاه به سخره مي گيرد و زندگي را عبث مي پندارد. شخصيت ماري که جوان تر است نماد اميد پوچ و تجربه اي خام است که در برابر دکتر و مارگاريت، کودکانه به نظر مي رسد.
کارآموزيِ مرگ: يونسکو مي ميرد
پيام نمايش و نگاه يونسکو نيز از ديدگاه مارگاريت روايت مي شود. شاه منفعت خويش را به نابودي ديگران ترجيح مي دهد تا بتواند بقاي خود را جاودان کند.
نمايش نامه « شاه مي ميرد » با خط داستاني خود به سوي نابودي قدم بر مي دارد. بيشتر کارهاي يونسکو با شخصيت ها و اشيا فراوان پر مي شود، اما در اين نمايش، شاه و سلطنتش به آرامي محو مي شوند. بر خلاف علاقه فراوان نويسنده به ديالوگ هاي بي معني و کليشه اي، متن اين نمايش ساده و قابل درک است. يونسکو اين نمايش را در زماني نوشت که ترس از مرگ و مريضي گريبان گيرش بود و درواقع، اين يونسکوست که با اين کتاب مي ميرد. او سال 1971 در مصاحبه اي با « بونفوي کلاد » درباره اين اثر مي گويد: « به خودم گفته ام که هر کسي توانايي يادگيري مُردن را دارد، پس من هم مي توانم. بنابراين مي توان به ديگران نيز در مردن کمک کرد. از آنجايي که همه در ما در حال مردن هستيم و از آن اجتناب مي کنيم، به نظر من اين مهم ترين کاري است که ميتوان انجام داد. اين نمايش کار آموزي اين کار است. » درون مايه اين اثر تمايزي کلاسيک بين زماني گذرا و زمانِ مستعد دگرگوني است؛ توهماتي که شاه در ذهن مي پروراند و واقعيتي که از آن هراسان است.در اثرِ فانتزي ممکن است تمامي جزئيات اثر در جهان واقعي نمودداشته باشد، اما ماهيت کلي آن در جهان، بي معني است. ساختار شخصيتي نويسندگان پوچ گرا تأثير مستقيمي در آثار آن ها دارد، به طوري که ساختار داستان بر مبناي تجربيات شخصي آن ها شکل مي گيرد و ناخودآگاه فضايي منفي بر آن حاکم مي شود. درمورد يونسکو نيز اين مطلب اتفاق افتاد. وقايع دوران کودکي او تأثير زيادي بر گرايش هاي نهيليستي او داشت. جنگ جهاني اول را در پنج سالگي تجربه کرد، پدرش غياباً همسرش را طلاق داد و به علت نزاع با او جدا زندگي مي کرد. پدرش همکاري بافاشيست ها را در 1930 آغاز مي کند و 6 سال بعد مادرش را از دست مي دهد. سال 1944 با حمله ارتش سرخ به روماني پدرش کمونيست مي گردد و 4 سال بعد فوت مي کند. « کليوبارنز » سال 1968 در روزنامه « نيويورک تايمز » مقاله اي با نام « يونسکو کمدي را در تراژدي شاه مي ميرد پيدا کرده است » نوشت: « دغدغه فکري او اين است که ما در اين زندگي نبايد مقصد نهايي خود را فراموش کنيم و نمايش نامه او بوي فنا پذيري مي دهد. شاه به جشن مرگ دعوت شده است. » هم چنين « کلود اوليويه » نمايش را « فاقد خلاقيتي عميق » دانست. يونسکو نه قدرت فهم واقعيت را داشت و نه مي توانست آن را تغيير دهد و انديشه اي پوچ را دنبال مي کرد. اين همان تفکري است که در نتيجه ويراني هاي دو جنگ جهاني در اروپا « پوچ گرايي » نام گرفت.
منبع مقاله : ماهنامه عصر انديشه، شماره 2، مهر 1393.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.