دنبال

همسرم به خانواده اش بیشتر از من توجه میکند!!

بسمه تعالی من و همسرم حدودا 10 سال ازدواج کردیم در آن موقع خانواده همسرم بدلیل نبود شغل مناسب من و همچنین دختر کوچک بودن راضی به ازدواج ما نبودند ولی به هر ترتیبی که بود ما ازدواج کردیم . خانواده همسرم در زمان نامزدی من به من خانواده من اهمیت چندانی نمی دادند . و باجناق ها و دیگر بستگان همسرم آن زمان به من مطلک می انداختند . هر حال با توکل بر خدا و دوران نامزدی بد ، من و همسرم با هم ازدواج کردیم .و زندگی مشترکمان را در منزل پدری ( یک اتاق ) شروع کردیم . که با مسائل زیادی همراه بود . مادر و خواهرم بیشتر در زندگی ما دخالت داشتند و این سبب ناراحتی در خانواده من شده بود . هر طوری بود بعد از چند سال زندگی با پدر و مادرم من توانستم یک شغل مناسب برای خودم پیدا نمایم . و الان که 10 سال از آن ماجراها می گذرد . من صاحب فرزند 8 ساله شده ام و برای خودم کار مناسب و منزل هم خریداری کرده ام . سئوال اینجاست : خانمم خیلی بیش از حد به خانواده خودش ارزش قائل است . (یادم نرفته بگم که بعد از اینکه ما 4 سال بود ازدواج کرده بودیم پدرخانومم بر سر بیماری از دنیا رفت . و الان مادر خانومم با پسر و دختر مجردش با هم در شهرستان زندگی می کنند . ) خانومم با وجود اینکه می داند من تازه خانه خریداری کرده ام ولی تمامی دکتر رفتن مادر خودش را به خانه ما می آورد . و وقتی من می گویم خوب می تواند به خانه برادر هایت نیز برود می گوید چرا مادر و پدر تو برای درمان به اینجا می آیند ... مادر من هم خواهد آمد . راستش را هم بخواهید من چون خاطره خوبی از اینها ندارم . راضی نیستم زیاد اینها بیایند ولی موقعی که پدر ومادر من میایند خانومم کم نگذاشته و به آنها خدمت می کند ولی الان بدلیل خرید خانه ودیگر ملززومات زندگی از حقوق چیزی برایم نمی ماند . تازه برادر خانومم که مجرد است و با مادرش به همراه خواهرش که اینجا میایند . که 19 سالشه مث بچه کوچولوها رفتار می کند . بدون اجازه هر جایی میرود . با پسرم لجبازی می کند . و زمانی که به خانومم می گویم که به غیر از تو 2 برادر در شهر بزرگ با 2 خواهر در شهر بزرگ هستند . خوب یکدفعه اینجا آمدند .یکدفعه هم آنجا بروند . ناراحت می شود . و میگوید من با پدر و مادر تو اینگونه نیستم . در ضمن من 2 خواهر دارم که بدلیل اینکه با همسررم جور نیستند تقریبا باهم قطع ارتباط هستیم . مانده ام چه کنم.... آن محبت و لطفی که همسرم در حق مادر ، برادر و خواهر مجردش دارد نسبت به من اینطور نیست .. تا میام حرف بزنم ناراحت می شود . من هم مانده ام...... تازه مادر خانومم وقتی به خانه پسرهایش می رود فقط 1 روز بیشتر نمی ماند . ولی برای درمان 14 روز یک هفته اینجا با این شرایط اقتصادی من می ماند . همسرم درک نمی کند ... مادر شوهرم می گفت که ببرای این به خانه پسرم نمی روم که مزاحم کار و شغلش نباشیم . تا 2 هفته دیگر امتحانات من و پسرم شروع می شود . و بنوعی مانع درس خواندن و زندگی مان شده اند . خانومم هم منو درک نمی کنه .. تابحال چندبار به طلاق فکر کردم ولی دلم به حال پسم میسوزد. تازه من همسرم را دوست دارم ولی ...... الان شرایط مالی من در کل با وجود اینکه 7 سال است شاغل شده ام نسبت به باجناق هایم و حتی نسبت به برادر خانومهایم که متاهل هستند خیلی خوبتر شده ، من خونه از خودم دارم ، کار خوب دارم ولی با قسط و الان تا سر ماه به زور و با قناعت سر می کنیم و با این کارهای همسرم ( مهمان آوردن ) مانده ام چه کنم........؟
جمعه، 1 دی 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حسن نجفی
موارد بیشتر برای شما

دنبال

همسرم به خانواده اش بیشتر از من توجه میکند!!

دنبال ( تحصیلات : لیسانس ، 35 ساله )

بسمه تعالی
من و همسرم حدودا 10 سال ازدواج کردیم در آن موقع خانواده همسرم بدلیل نبود شغل مناسب من و همچنین دختر کوچک بودن راضی به ازدواج ما نبودند ولی به هر ترتیبی که بود ما ازدواج کردیم . خانواده همسرم در زمان نامزدی من به من خانواده من اهمیت چندانی نمی دادند . و باجناق ها و دیگر بستگان همسرم آن زمان به من مطلک می انداختند . هر حال با توکل بر خدا و دوران نامزدی بد ، من و همسرم با هم ازدواج کردیم .و زندگی مشترکمان را در منزل پدری ( یک اتاق ) شروع کردیم . که با مسائل زیادی همراه بود . مادر و خواهرم بیشتر در زندگی ما دخالت داشتند و این سبب ناراحتی در خانواده من شده بود . هر طوری بود بعد از چند سال زندگی با پدر و مادرم من توانستم یک شغل مناسب برای خودم پیدا نمایم . و الان که 10 سال از آن ماجراها می گذرد . من صاحب فرزند 8 ساله شده ام و برای خودم کار مناسب و منزل هم خریداری کرده ام . سئوال اینجاست : خانمم خیلی بیش از حد به خانواده خودش ارزش قائل است . (یادم نرفته بگم که بعد از اینکه ما 4 سال بود ازدواج کرده بودیم پدرخانومم بر سر بیماری از دنیا رفت . و الان مادر خانومم با پسر و دختر مجردش با هم در شهرستان زندگی می کنند . ) خانومم با وجود اینکه می داند من تازه خانه خریداری کرده ام ولی تمامی دکتر رفتن مادر خودش را به خانه ما می آورد . و وقتی من می گویم خوب می تواند به خانه برادر هایت نیز برود می گوید چرا مادر و پدر تو برای درمان به اینجا می آیند ... مادر من هم خواهد آمد . راستش را هم بخواهید من چون خاطره خوبی از اینها ندارم . راضی نیستم زیاد اینها بیایند ولی موقعی که پدر ومادر من میایند خانومم کم نگذاشته و به آنها خدمت می کند ولی الان بدلیل خرید خانه ودیگر ملززومات زندگی از حقوق چیزی برایم نمی ماند . تازه برادر خانومم که مجرد است و با مادرش به همراه خواهرش که اینجا میایند . که 19 سالشه مث بچه کوچولوها رفتار می کند . بدون اجازه هر جایی میرود . با پسرم لجبازی می کند . و زمانی که به خانومم می گویم که به غیر از تو 2 برادر در شهر بزرگ با 2 خواهر در شهر بزرگ هستند . خوب یکدفعه اینجا آمدند .یکدفعه هم آنجا بروند . ناراحت می شود . و میگوید من با پدر و مادر تو اینگونه نیستم . در ضمن من 2 خواهر دارم که بدلیل اینکه با همسررم جور نیستند تقریبا باهم قطع ارتباط هستیم . مانده ام چه کنم.... آن محبت و لطفی که همسرم در حق مادر ، برادر و خواهر مجردش دارد نسبت به من اینطور نیست .. تا میام حرف بزنم ناراحت می شود . من هم مانده ام...... تازه مادر خانومم وقتی به خانه پسرهایش می رود فقط 1 روز بیشتر نمی ماند . ولی برای درمان 14 روز یک هفته اینجا با این شرایط اقتصادی من می ماند . همسرم درک نمی کند ... مادر شوهرم می گفت که ببرای این به خانه پسرم نمی روم که مزاحم کار و شغلش نباشیم . تا 2 هفته دیگر امتحانات من و پسرم شروع می شود . و بنوعی مانع درس خواندن و زندگی مان شده اند . خانومم هم منو درک نمی کنه .. تابحال چندبار به طلاق فکر کردم ولی دلم به حال پسم میسوزد. تازه من همسرم را دوست دارم ولی ...... الان شرایط مالی من در کل با وجود اینکه 7 سال است شاغل شده ام نسبت به باجناق هایم و حتی نسبت به برادر خانومهایم که متاهل هستند خیلی خوبتر شده ، من خونه از خودم دارم ، کار خوب دارم ولی با قسط و الان تا سر ماه به زور و با قناعت سر می کنیم و با این کارهای همسرم ( مهمان آوردن ) مانده ام چه کنم........؟


مشاور: علی محمد صالحی

با عرض و تشکر از اعتماد شما. مشخص است که شما فردی پر تلاش و زحمتکش هستید و با سختی و عرق جبین منزل و امکانات زندگی را فراهم نمودید. از طرف دیگر طبیعی هست که یک دختر نسبت به مادر و خواهر - برادر کوچکتر از خودش، که پدر هم ندارند، احساس تکلیف کند و سعی کند هرکاری از دستش برآید برای آنها انجام بدهد، و اصلا این به معنای آن نیست که محبتش نسبت به شما کمتره یا آنها را بیشتر دوست داره، من فکر کنم علت اصلی اینکه شما از وجود آنها چندان رضایت ندارید چند چیز است، یکی همان که شما اشاره کردید که «چون خاطره خوبی از اینها ندارم» یعنی ذهنیت شما نسبت به آنها در گذشته به صورت منفی شکل گرفته، علت دیگر این است که شما آنها را به نوعی رقیب خودت احساس میکنی، به این معنا که وقتی آنها بیایند بخش قابل توجهی از توجه همسر شما به سمت آنها میرود و شما احساس میکنی همسرت آنها را بیشتر دوست دارد و تاحدی احساس تنهایی میکنی، در حالی که جنس محبت همسر شما به خانواده اش با جنس محبتی که به شما دارد متفاوت است، و شما نباید نگران این مسئله باشید، چه آنها باشند چه نباشند، همسر شما یک محبت تثبت شده ای به شما دارد، ولی وقتی آنها می آیند همسر شما یک حس مسئولیتی نسبت به آنها در وجود خویش احساس میکند (شاید احساس میکند با توجه و رسیدگی به آنها پدرش را خوشحال میکند). نکته دیگری که به نظر میرسد علت اینکه مادر خانم شما بیشتر منزل شما میان، تا منزل پسرهای خودش، احتمالا بخاطر این باشد که از جهت اقتصادی شرایط شما بهتر از آنهاست همانطور که خود شما اشاره کردید، ولی بدلیل اینکه مادرخانم شما نمیخواد بگه وضع شما بهتر از اونهاست و به نوعی موفق تر از اونها هستید میگه« برای این به خانه پسرم نمی روم که مزاحم کار و شغلش نباشیم». در هر صورت شما هم سعی کنید وقتی آنها می آیند فرض کنید پدر و مادر خود شما هستند. امام رضا(ع)، فرمودند: پدر و مادر همسر حکم پدر و مادر واقعی فرد را دارد و باید احسان به والدین را در مورد این افراد نیز پیاده کرد. در مورد رزق و روزی آنها هم نگرانی نداشته باشید، پیامبر ص تضمین روزی مهمان را کرده اند، پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم فرمودند: الضَّيفُ يَنزِلُ بِرِزقِهِ وَ يَرتَحِلُ بِذُنوبِ أهلِ البَيتِ. مهمان با روزي خود (بر ميزبان) وارد مي‌شود و با گناهان (آمرزيدة) اهل خانه خارج مي‌گردد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٨) با همسرتان هم در زمان مناسب صحبت کنید و به او بگویید که وقتی خانواده ات میایند من هم به توجه تو نیاز دارم و اگر به من توجه نکنی احساس تنهایی میکنم، هرچند گفتن این جملات برای مرد سخت است ولی اگر بگویید و همسر شما بداند بهتر از این است که نداند و شما احساس خوبی نداشته باشید. شاد و پیروز باشید!!



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.