انگیزه عمر از مخالفت با دستور پیامبر اکرم (ص)
پرسش :
عمر انگیزه خود از عمل نکردن به دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در جریان حدیث دوات و قلم را چگونه بیان می کند؟
پاسخ :
در گفتگویی که عمر با ابن عباس دارد، انگیزه خود از مخالفت با دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را بیان می کند:
ابن عباس می گوید: به همراه عمر در یکی از مسافرت هایش به شام رفتم، روزی بر شتر خود، سوار شده به تنهائی در حال حرکت بود، من به دنبال او رفتم، به من گفت: ابن عباس، من از عمو زاده ات شکایت دارم، چون از او خواستم، همراه من بیاید، و او موافقت ننمود، و من همچنان او را دل خور و خشمگین می بینم، فکر می کنی خشم او از چیست؟ گفتم: تو خود می دانی، عمر گفت: فکر می کنم او هنوز از خلافت، و از دست دادن آن ناراحت است، گفتم: آری چنین است، او گمان دارد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را برای خلافت برگزیده بود؛ ای فرزند عباس! رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را برای خلافت، برگزیده بود، امّا چه می شود کرد، خدا چنین نمی خواست! رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چیزی را خواست، و خداوند چیز دیگری را اراده نمود، پس اراده خدا اجرا شد، و اراده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اجرا نگردید، و آیا هرچه را رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اراده نمود انجام شد؟ او خواست عمویش(ابولهب) مسلمان شود، و خداوند اراده نکرد، و او مسلمان نشد.(1)
و مضمون همین خبر با لفظ دیگری نیز روایت شده، در آن روایت آمده است که: عمر گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خواست او(علی (علیه السلام)) را برای خلافت تعیین نماید، و من از ترس بروز فتنه، مانع شدم. و پیامبر از درون من آگاه شد و خودداری کرد(2).
محمد حسنین هیکل از علمای اهل سنت می نویسد: آنان مسئله مهمی را از بین بردند که نگذاردند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنچه را می خواهد به روی کاغذ بیاورد، و لیکن عمر هم چنان در رأی و اندیشه خود ثابت ماند.(3) یعنی این که نه تنها از کرده خود پشیمان نبود، بلکه تا آخر آن چه را انجام داده بود تأیید می کرد. او در گفتگوئی دیگر با ابن عباس می گوید:
و عرب خواهد دانست که اندیشه، و عمل مهاجرین صدر اسلام در برگرداندن خلافت از علی(ع) بسیار پسندیده و شایسته بوده است(4).
شگفت آن که عمر رأی و اندیشه خود را از اندیشه و رأی پیامبر(صلی الله علیه و آله) شایسته تر می داند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در برابر خداوند، و اراده خود را هم گام با اراده پروردگار به حساب می آورد!
در گفتگویی که عمر با ابن عباس دارد، انگیزه خود از مخالفت با دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را بیان می کند:
ابن عباس می گوید: به همراه عمر در یکی از مسافرت هایش به شام رفتم، روزی بر شتر خود، سوار شده به تنهائی در حال حرکت بود، من به دنبال او رفتم، به من گفت: ابن عباس، من از عمو زاده ات شکایت دارم، چون از او خواستم، همراه من بیاید، و او موافقت ننمود، و من همچنان او را دل خور و خشمگین می بینم، فکر می کنی خشم او از چیست؟ گفتم: تو خود می دانی، عمر گفت: فکر می کنم او هنوز از خلافت، و از دست دادن آن ناراحت است، گفتم: آری چنین است، او گمان دارد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را برای خلافت برگزیده بود؛ ای فرزند عباس! رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را برای خلافت، برگزیده بود، امّا چه می شود کرد، خدا چنین نمی خواست! رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چیزی را خواست، و خداوند چیز دیگری را اراده نمود، پس اراده خدا اجرا شد، و اراده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اجرا نگردید، و آیا هرچه را رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اراده نمود انجام شد؟ او خواست عمویش(ابولهب) مسلمان شود، و خداوند اراده نکرد، و او مسلمان نشد.(1)
و مضمون همین خبر با لفظ دیگری نیز روایت شده، در آن روایت آمده است که: عمر گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خواست او(علی (علیه السلام)) را برای خلافت تعیین نماید، و من از ترس بروز فتنه، مانع شدم. و پیامبر از درون من آگاه شد و خودداری کرد(2).
محمد حسنین هیکل از علمای اهل سنت می نویسد: آنان مسئله مهمی را از بین بردند که نگذاردند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنچه را می خواهد به روی کاغذ بیاورد، و لیکن عمر هم چنان در رأی و اندیشه خود ثابت ماند.(3) یعنی این که نه تنها از کرده خود پشیمان نبود، بلکه تا آخر آن چه را انجام داده بود تأیید می کرد. او در گفتگوئی دیگر با ابن عباس می گوید:
و عرب خواهد دانست که اندیشه، و عمل مهاجرین صدر اسلام در برگرداندن خلافت از علی(ع) بسیار پسندیده و شایسته بوده است(4).
شگفت آن که عمر رأی و اندیشه خود را از اندیشه و رأی پیامبر(صلی الله علیه و آله) شایسته تر می داند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در برابر خداوند، و اراده خود را هم گام با اراده پروردگار به حساب می آورد!