افسانه مریم مجدلیه
پرسش :
افسانه «مریم مجدلیه» چیست و چگونه با استناد به آن می توان ثابت کرد که اناجیل فعلی همگی تحریف شده اند؟
پاسخ :
در انجیل لوقا چنین مىخوانیم که یکى از فریسیان(1) از او [مسیح(علیه السلام)] وعده خواست که با او غذا خورد پس به خانه فریسى درآمده بنشست که ناگاه زنى که در آن شهر گناهکار بود چون شنید که در خانه «فریسى» به غذا نشسته است شیشه اى از عطر آورده، در پشت سر او نزد پاهایش گریان بایستاد و شروع کرد به شستن پاهاى او به اشک خود و خشکانیدن آنها به موى سر خود و پاهاى وى را بوسیده، آنها را به عطر تدهین کرد، چون فریسى که از او وعده خواسته بود این را بدید با خود مىگفت که این شخص اگر نبى بودى هر آینه دانستى که این کدام و چگونه زن است که او را لمس مىکند؛ زیرا که او گناهکارى است.
عیسى جواب داده به وى گفت: اى شمعون چیزى دارم که به تو بگویم! گفت: اى استاد بگو گفت: طلبکارى را دو بدهکار بود که از یکى پانصد و از دیگرى پنجاه دینار طلب داشتى چون چیزى نداشتند که ادا کنند هر دو را بخشید بگو کدام یک از آن دو او را زیادتر محبّت خواهد نمود. شمعون در جواب گفت: گمان مىکنم آن که او را زیادتر بخشید، به وى گفت: نیکو گفتى پس به سوى ندامت آن زن اشاره نموده، به شمعون گفت: این زن را نمىبینى؟ به خانه تو آمدم آب به جهت پاهاى من نیاوردى ولى این زن پاهاى مرا به اشکها شست و به موهاى سر خود آنها را خشک کرد مرا نبوسیدى لیکن این زن از وقتى که داخل شدم از بوسیدن پاهاى من باز نایستاد. سر مرا به روغن مسح نکردى لیکن او پاهاى مرا به عطر تدهین کرد. از این جهت به تو مىگویم گناهان او که بسیار است آمرزیده شد؛ زیرا که محبّت بسیار نموده است لیکن آن که آمرزش کمتر یافت محبّت کمتر مىنماید.(2)
اکنون که شرح این ماجرا را عیناً از انجیل دانستیم این پرسشها مطرح مىشود:
الف) چه لزومى داشت که عیسى(علیه السلام) در برابر اظهار محبّتهاى نامناسب و غلط آن زن گناهکار تسلیم شود و اجازه دهد که او با اشکهاى چشمانش پاهاى وى را شست و شو داده و با گیسوانش آن را خشک کند، پاى او را به دست خود عطرمالى کرده و مرتّباً بر آن بوسه زند؟ به خصوص اینکه آن زن قاعدتاً پیرزن بدشکل و بدقوارهاى نبوده، چه اینکه گناهکار شهر محسوب مىشد! و اگر بپذیریم که او براى توبه از گناهان سابق خود به سراغ عیسى آمده، همانا ندامت او از گناه و ایمان آوردن به خدا و علاقه او به مسیح و تصمیم بر ترک اعمال خلاف، کافى بوده و دیگر هیچ مجوّزى براى آن همه صورتمالى و دستمالى و امثال آن در کار نبوده است. آیا تسلیم در برابر این اعمال دور از عفّت، با مقام نبوّت و رهبرى خلق و با مندرجات یک کتاب آسمانى سازگار است؟
ب) آیا این عمل مسیح سرمشقى براى مردم دیگر به خصوص شاگردان او نمىشده که از چنان اظهار محبّتهاى شرم آورى استقبال کنند؟
ج) عذرى که در این باب از مسیح نقل شده خیلى عجیب است، زیرا خلاصه عذر مزبور این مىشود که گناه این زن از تو (شمعون) بیشتر است و چون بیشتر اظهار محبّت کرد، آمرزش بیشترى یافته، معلوم نیست این پاسخ چه ربطى به ایرادى که شمعون در دلش به مسیح داشت دارد و این مثال با این منطق چگونه پاسخ ایراد او به مسیح خواهد شد؟
در هر حال این بخش از انجیل لوقا نیز شاهد دیگرى بر محرّف بودن این کتابهاست، مخصوصاً این داستان به افسانه شبیهتر است تا به حقیقت؛ کو آن همه اشک چشم که کسى پاى دیگرى را (به جاى آب) با آن بشوید و با موهایش خشک کند؟!
پی نوشت:
(1). «فریسیان» طایفه اى از یهود بودند.
(2). کتاب مقدس، انتشارات ایلام، انگلستان، 2002 میلادی، چاپ سوم، ص 1179، (انجیل لوقا، باب 7، جمله هاى 36 ـ 47).
منبع: مسیحیت در دنیای کنونی، مکارم شیرازی، ناصر، مدرسه امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، قم، 1390 شمسی، چاپ اول، ص 48.
در انجیل لوقا چنین مىخوانیم که یکى از فریسیان(1) از او [مسیح(علیه السلام)] وعده خواست که با او غذا خورد پس به خانه فریسى درآمده بنشست که ناگاه زنى که در آن شهر گناهکار بود چون شنید که در خانه «فریسى» به غذا نشسته است شیشه اى از عطر آورده، در پشت سر او نزد پاهایش گریان بایستاد و شروع کرد به شستن پاهاى او به اشک خود و خشکانیدن آنها به موى سر خود و پاهاى وى را بوسیده، آنها را به عطر تدهین کرد، چون فریسى که از او وعده خواسته بود این را بدید با خود مىگفت که این شخص اگر نبى بودى هر آینه دانستى که این کدام و چگونه زن است که او را لمس مىکند؛ زیرا که او گناهکارى است.
عیسى جواب داده به وى گفت: اى شمعون چیزى دارم که به تو بگویم! گفت: اى استاد بگو گفت: طلبکارى را دو بدهکار بود که از یکى پانصد و از دیگرى پنجاه دینار طلب داشتى چون چیزى نداشتند که ادا کنند هر دو را بخشید بگو کدام یک از آن دو او را زیادتر محبّت خواهد نمود. شمعون در جواب گفت: گمان مىکنم آن که او را زیادتر بخشید، به وى گفت: نیکو گفتى پس به سوى ندامت آن زن اشاره نموده، به شمعون گفت: این زن را نمىبینى؟ به خانه تو آمدم آب به جهت پاهاى من نیاوردى ولى این زن پاهاى مرا به اشکها شست و به موهاى سر خود آنها را خشک کرد مرا نبوسیدى لیکن این زن از وقتى که داخل شدم از بوسیدن پاهاى من باز نایستاد. سر مرا به روغن مسح نکردى لیکن او پاهاى مرا به عطر تدهین کرد. از این جهت به تو مىگویم گناهان او که بسیار است آمرزیده شد؛ زیرا که محبّت بسیار نموده است لیکن آن که آمرزش کمتر یافت محبّت کمتر مىنماید.(2)
اکنون که شرح این ماجرا را عیناً از انجیل دانستیم این پرسشها مطرح مىشود:
الف) چه لزومى داشت که عیسى(علیه السلام) در برابر اظهار محبّتهاى نامناسب و غلط آن زن گناهکار تسلیم شود و اجازه دهد که او با اشکهاى چشمانش پاهاى وى را شست و شو داده و با گیسوانش آن را خشک کند، پاى او را به دست خود عطرمالى کرده و مرتّباً بر آن بوسه زند؟ به خصوص اینکه آن زن قاعدتاً پیرزن بدشکل و بدقوارهاى نبوده، چه اینکه گناهکار شهر محسوب مىشد! و اگر بپذیریم که او براى توبه از گناهان سابق خود به سراغ عیسى آمده، همانا ندامت او از گناه و ایمان آوردن به خدا و علاقه او به مسیح و تصمیم بر ترک اعمال خلاف، کافى بوده و دیگر هیچ مجوّزى براى آن همه صورتمالى و دستمالى و امثال آن در کار نبوده است. آیا تسلیم در برابر این اعمال دور از عفّت، با مقام نبوّت و رهبرى خلق و با مندرجات یک کتاب آسمانى سازگار است؟
ب) آیا این عمل مسیح سرمشقى براى مردم دیگر به خصوص شاگردان او نمىشده که از چنان اظهار محبّتهاى شرم آورى استقبال کنند؟
ج) عذرى که در این باب از مسیح نقل شده خیلى عجیب است، زیرا خلاصه عذر مزبور این مىشود که گناه این زن از تو (شمعون) بیشتر است و چون بیشتر اظهار محبّت کرد، آمرزش بیشترى یافته، معلوم نیست این پاسخ چه ربطى به ایرادى که شمعون در دلش به مسیح داشت دارد و این مثال با این منطق چگونه پاسخ ایراد او به مسیح خواهد شد؟
در هر حال این بخش از انجیل لوقا نیز شاهد دیگرى بر محرّف بودن این کتابهاست، مخصوصاً این داستان به افسانه شبیهتر است تا به حقیقت؛ کو آن همه اشک چشم که کسى پاى دیگرى را (به جاى آب) با آن بشوید و با موهایش خشک کند؟!
پی نوشت:
(1). «فریسیان» طایفه اى از یهود بودند.
(2). کتاب مقدس، انتشارات ایلام، انگلستان، 2002 میلادی، چاپ سوم، ص 1179، (انجیل لوقا، باب 7، جمله هاى 36 ـ 47).
منبع: مسیحیت در دنیای کنونی، مکارم شیرازی، ناصر، مدرسه امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، قم، 1390 شمسی، چاپ اول، ص 48.